دلا! بسوز که هنگام اشک و آه شده است
دو ماه، جامهی احرام ما، سیاه شده است
حکایت دل ما و غم غریبِ حسین
حدیث جاذبهی کهربا و کاه شده است
نگاه مضطرب دختری، به روی پدر
طلوع عاطفه از اوّل پگاه شده است
برای آن که بنگرید، کودکان آرام
حسین، سایهی پُر مهر خیمهگاه شده است
«حبیب» میرسد از راه، تشنهلب، هر چند
حجابِ آینه، گرد و غبار راه شده است
قیامت از عطشِ دیدنِ حسین به پاست
به هر که مینگری، تشنهی نگاه شده است
فکنده چکمه به گردن، کسی به هیأت حر
شکسته میرود، انگار عذرخواه شده است
عجب ز کودک و گهواره نیست، در این دشت
ستاره، همسفر آفتاب و ماه شده است
از آن که ساغر «اَحلی مِنَ العسل» دارد
بپرس از چه زمان، عاشقی گناه شده است
جمال ساقی لبتشنگان، در این عرفات
هزار مرتبه با ماه، اشتباه شده است
گرفته راه نَفَس را به دشمن از چپ و راست
دلاوری که علمدار این سپاه شده است
میان معرکه پیچیده، بوی پیرهنش
مگر که یوسف زهرا، اسیر چاه شده است؟
زمین به لرزه درآمد، زمان گریست، مگر
حسین وارد گودال قتلگاه شده است؟
صدای بالزدنهای خسته میآید
کبوتر حرام، ای وای! بیپناه شده است
چه جای حیرت از این رنگِ ارغوانِ غروب؟
«شفق»، به خون گلوی علی، گواه شده است
شاعر: محمدجواد غفورزاده (شفق)
پاسخ دهید