و اسماعیل تازه فهمید پدر چند دقیقه‌ای هست که او را زیر نظر دارد.

-‌ ببخشید شما هم افتادید توی زحمت، به هر حال پسر زن دادن این گرفتاری‌ها را هم دارد!

-‌ تا باشد از این گرفتاری‌ها. امّا تو رو به خدا کمی به عروست برس. تو که همه‌اش دنبال اسلحه و تیر و تفنگی. خانه‌ات را کرده‌ای انبار مهمات. این برنامه تا کی ادامه دارد.

اسماعیل که قبلاً هم از این حرف‌ها شنیده بود به آرامی گفت: «دعا کنید امام زمان ارواحنا له الفداه بیاید، ما هم این کارها را می‌گذاریم کنار!»

منبع: کتاب «مهاجر مهربان» – شهید اسماعیل دقایقی، انتشارات سوره مهر،  ص ۳۶ و ۳۷٫