نکات ادبی:

«یُوَفّی» از ریشه «وفاء» است که مصدر آن از باب تفعیل «توفیه» می شود و فعل یادشده، مضارع این باب می باشد. «توفیه» به معنای ادای کامل و پرداخت تمام، می باشد. لذا «یوفّیهمُ اللّه » یعنی خداوند به صورت کامل و بدون کم و کاست، به آنان پرداخت خواهد کرد.

«دِین» که در اینجا مفعول دوم فعل «یوفّی» می باشد، یا به معنای جزاست و یا به همان معنای معروف که عقیده و سنت حیات باشد.
«خبیث» و «طیّب» که در آیه شریفه از نظر اِعراب و مذکر و مؤنث بودن و حالت جمعی، در حالات مختلف قرار گرفته اند، دو وصف مقابل هم می باشند. «خُبث» به معنای آلودگی و ناپاکی و «طِیْب» به معنای گوارایی و پاکی می باشد.

 

شرح تفصیلی

یومَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللّه  دِینَهُمُ الحقَّ
در آیه پیش خواندیم که تهمت زنندگان به زنان پاکدامن، در قیامت گرفتار عذابی بزرگ می شوند و اعضای بدن آنان به ضررشان گواهی خواهند داد. اینک در این آیه و با عنایت به کلمه «یومئذٍ» که اشاره به همان روز، یعنی روز قیامت دارد، تأکید شده است که خداوند در آن روز جزای بحق این دسته افراد را بدون کم و کاست خواهد داد. اگر با توجه به ظاهر آیه و با عنایت به کلمه «یومئذٍ» و ضمیرهای «هم»، این آیه را که شرح فراز دوم آن خواهد آمد متصل و مرتبط به آیه قبل بدانیم، کلمه «دین» به معنای «جزا» خواهد بود. یعنی خداوند جزای کامل و بی هیچ کم و کاست آنان را در آن روز خواهد داد. جزایی که حق آنان است و آنان سزاوار آنند. این همان معنایی است که در نگاه نخست به نظر می رسد، و صفت «حق» نیز که برای جزا آمده، برای بیان این نکته است که جزای آنان، جزایی بحق و منطبق بر اعمالشان می باشد و ریشه در افکار و رفتار خود آنان دارد.

 

ولی با یک نگاه استقلالی به خود آیه،
چنان که علامه طباطبایی نیز فرموده، ممکن است معنای دقیق تر و بالاتری را از آن یافت؛ بویژه که این معنا با فراز دوم آیه نیز تناسب بیشتری خواهد داشت. معنای دوم بر این اساس است که «دین» را به همان معنای معروف که عبارت از عقیده و سنت حیات است بگیریم. در این صورت معنای آیه، برگشت به موضوع مهم ظهور حقایق برای انسان در روز قیامت می کند و در واقع «دین حق» که در بر دارنده همه حقایق هستی است، در آن روز تماما برای انسان آشکار می شود و آن روز است که مردم کاملاً آن را در می یابند.و یَعْلَمُونَ اَنَّ اَللّه  هُوَ الحقُّ المُبینُ
فراز دوم آیه در بر دارنده معنایی والا و ارزشمند در معرفت خداوند است و درخشندگی ویژه ای را به آیه شریفه داده است.

مفاد آن این است که خدای تعالی حق است و آشکار و به هیچ وجه و در هیچ فرضی نهان و مخفی نیست. از این رو وجود مطلق او از بدیهی ترین بدیهیات است که هیچ گونه جهل و ناپیدایی به او تعلق نمی گیرد. البته چه بسا که امری کاملاً بدیهی و آشکار، مورد غفلت دیگران قرار گیرد و از آن غافل بمانند. ترجمه این جمله با توجه به جمله قبل این است که در آن روز این را نیز خواهند دانست که خداوند، وجود حق و آشکار است. اگر خداوند را هیچ خفا و ناپیدایی در او راه ندارد، پس علم پیدا کردن و معرفت یافتن به او، در واقع چنان که اشاره شد، همان از میان رفتن دیوار غفلت در انسان است که پس از آن، متوجه این حقیقت مطلق و آشکار خواهد شد.

همین رفع غفلت است که گاه از آن تعبیر به «علم» می شود و آنچه که در قیامت به وقوع می پیوندد، همین مرتفع شدن و کنار رفتن پرده غفلت از مقابل دیدگان است که موجب می شود حاضران در قیامت بدانند خداوند حق مبین و هویداست. به عبارت دیگر، اینان در دنیا به خداوند تعالی جاهل نیستند بلکه از او غافلند. به همین حقیقت اشاره دارد آنجا که قرآن کریم خطاب به انسان در قیامت می فرماید:
«لَقَدْ کُنْتَ فی غَفْلَهٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ»؛(۱)
«تو در دنیا نسبت به این قیامت در غفلت به سر می بردی ولی ما پرده و حجابت را از تو کنار زدیم؛ نتیجه اینکه امروز دیده ات تیزبین است.»

 

آیه مورد بحث را اگر در فضای آیات گذشته و به دنبال آنها بدانیم، مفاد آن این است که آنانی که به زنان پاکدامن نسبت ناروا 
فراز دوم آیه در بر دارنده معنایی والا و ارزشمند در معرفت خداوند است و درخشندگی ویژه ای را به آیه شریفه داده است. مفاد آن این است که خدای تعالی حق است و آشکار و به هیچ وجه و در هیچ فرضی نهان و مخفی نیست.

می دهند علاوه بر آنچه گذشت، در روز قیامت خداوند، جزای کامل و بحق آنان را به آنها خواهد داد و خواهند دانست که خداوند حق و آشکار است. و اگر نگاهی مستقل به آیه داشته باشیم، معنایی فراتر از این خواهد داشت که همان مسأله ظهور و بروز حقایق برای انسان در روز قیامت است. در آن روز دین حق که متضمن همه حقایق است، کاملاً برای انسان آشکار می شود و نیز همه خواهند دانست که خداوند وجود حقی است که هیچ خفا و مستوری ندارد. و به قول شیخ محمود شبستری:
حق اندر وی ز پیدایی ست پنهان جهان، جمله فروغ نور حق دان 
ناگفته نماند آن کس که در همین جهان به معراج می رود و ملکوت و حقایق هستی به او نشان داده می شود و شیطان از نزول جبرئیل بر او به ناله می افتد چنین نیست و آن وجود نازنین و برگزیده خداوند که قرآن در باره اش می فرماید: «ثُمَّ دَنا فَتَدلّی فکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أوْ اَدْنی»(۲) و تا آنجا اوج می گیرد که جبرئیل نیز راه به آن ندارد و عذر می آورد که اگر یک سرانگشت نیز نزدیکتر شوم خواهم سوخت و به قول شیخ محمود شبستری:
چه جای گفتگوی جبرئیل است در آن موضع که نور حق دلیل است 
نگنجد در مقام «لی مَعَ اللّه » فرشته گرچه دارد قرب درگاه 
او در انتظار کشف حقایق نیست و یا آن وجود مبارکی که می فرماید:
«لَوْ کُشِفَ الغِطاءُ ما ازْدَدْتُ یقینا»(۳)؛ اگر پرده نیز کنار رود چیزی بر یقین من افزوده نمی گردد. و یا می فرمود:
«ایّها الناسُ! سَلُونی قَبْلَ أن تَفْقِدُونی، فَلاَءنا بِطُرُقِ السماءِ أعْلَمُ مِنّی بِطُرُقِ الارْضِ»(۴)؛ ای مردم! پیش از آنکه مرا از دست دهید از من پرسش کنید؛ چرا که من به راههای آسمان آگاهتر از راههای زمین هستم.

 

او از حالت انتظار برای کشف حقایق در قیامت و پی بردن به اینکه خداوند پیدای پیداست، به دور است. این بزرگواران، حقایق را و آن حقیقت مطلق را در همین جا دریافته اند. و باز به قول شبستری:
ز هر چیزی که دید اول خدا دید دلی کز معرفت نور و صفا دید 
عارضه غفلت و ابتلای به بی معرفتی نسبت به پیشگاه خدای تبارک و تعالی از آنِ گروه مردمی است که امیرالمؤمنین(ع) در باره اشان فرمود:
«الناسُ نِیامٌ؛ فَاذَا ماتُوا اِنْتَبَهُوا»(۵)؛
«مردم اینک در خوابند؛ آنگاه که مردند بیدار می شوند.»
اما آن وجود ملکوتی که می فرمود:
«أَنَا عِلْمُ اللّه ، و أنا قلبُ اللّه  الواعی، و لسانُ اللّه  الناطِقُ، و عَیْنُ اللّه ، و جَنْبُ اللّه ، و أنَا یَدُ اللّه »(۶)؛
«من علم خداوندم، من قلب آگاه و هشیار خداوندم، من زبان گویای خداوند و چشم خدا و پهلوی خداوندم، من دست خداوندم»
و نیز می فرمود:
«أنَا حُجهُ اللّه ، و أنَا خلیفهُ اللّه ، و أنَا صِراطُ اللّه ، و أن بابُ اللّه ، و أنَا خازِنُ عِلْمِ اللّه ، و أنَا المؤتَمَنُ علی سِرِّ اللّه ، و أنَا اِمامُ البرّیهِ بَعْدَ خَیْرِ الخلیقهِ محمدٍ نبیّ الرحمهِ(ص)»(۷)؛
«منم حجت خدا، و منم خلیفه خدا، و منم صراط الهی، و منم باب خداوند، و منم خزانه دار علم خدا، و منم امین سرّ الهی، و منم پیشوای آدمیان پس از بهترین خلق خدا یعنی محمد(ص) که پیامبر رحمت است»؛

 

آیا چنین انسانی، نیز دچار غفلت است که نتواند حقیقت مطلق و نور مطلق را نظاره کند. چه رسد به آن وجود برگزیده ای که امیر مؤمنان(ع) یعنی گوینده سخنان فوق در باره اش فرمود:
«أنا عبدٌ مِنْ عبیدِ محمّد(ص)»؛(۸)
من بنده ای از بنده های محمد(ص) هستم.
روشن است که این برگزیدگان خداوند از آنچه گفته شد بیرونند و روی سخن با دیگران است. به هر حال، در قیامت این پرده ها کنار می رود «و یَعْلَمُونَ اَنَّ اللّه  هُوَ الحقُّ المبینُ»؛ و خواهند دانست که خداوند حقیقتی آشکار است. از پیامبران الهی نیز که در قرآن کریم از آنان به عنوان «مذکِّر» و یادآورنده نام برده می شود در اشاره به همین حقیقت است چرا که آنان می خواهند انسان غافل و فراموش کار و 
بی توجه را به خود آورند تا به ندای فطرتش از درون و به پیام آفریده ها گوش فرا دهد که خداوند حقیقتی مطلق و انکارناپذیر است و آدمی حتی اگر بتواند خود را انکار کند اما نمی تواند آن وجود مطلق را انکار نماید.
«سَنُریهِمْ آیاتِنا فی الآفاقِ وَ فی اَنْفُسِهِمْ حتّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ اَنَّهُ الحقُّ أوَ لَم یَکْفِ بِرَبِّکَ اَنَّهُ علی کلِّ شیء شهیدٌ»(۹)؛
«نشانه هایمان را در آفاق و در خودشان نشانشان خواهیم داد تا برای آنان آشکار شود که او حق است؛ آیا نسبت به پروردگارت همین بس نیست که او بر هر چیزی گواه است.»
آیات متعددی اشاره به نکته یادشده دارد که قرآن مایه ذکر، و کار پیامبر تذکر و یادآوری است. از جمله به این آیات توجه شود:
فَذَکِّرْ اِنَّما اَنْتَ مُذَکِّرٌ(۱۰)
فَذَکِّرْ بِالْقرآنِ مَنْ یخافُ وَعیدِ(۱۱)
هذا ذِکْرٌ مبارَکٌ أنزلْناه أَفَاَنْتُمْ لَهُ مُنْکِروُن(۱۲)
وَ اِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ و لِقَوْمِکَ وَ سَوْفَ تُسْأَلُون(۱۳)
اِنْ هُوَ اِلاّ ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبینٌ(۱۴)
آیات بسیار دیگری در این زمینه وجود دارد که به همین مقدار بسنده می شود.
«الخبیثاتُ لِلْخَبیثینَ وَ الخبیثُونَ لِلْخبیثاتِ و الطّیِّباتُ للطّیِّبینَ و الطّیِّبُونَ للطّیِّباتِ»
این فراز بخش اول آخرین آیه ای است که به دنبال جریان إفک و در سیاق آن آیات نازل شده است و موضوع إفک را به پایان می برد و می تواند تأکیدی بر آیات گذشته و بیان یک اصل کلی باشد که شرح آن خواهد آمد. کلمات بکار رفته در این فراز، هر چند از نظر مفهوم و معنا واضح است ولی تعیین مصادیق آن از دو جهت مورد بحث است. با روشن شدن این دو جهت می توان به منظور آیه نیز پی برد:

۱ – کلمات یادشده که شکلهای مختلفی از کلمه «خبیث» و «طیّب» است، اوصافی می باشد که طبعا هر کدام موصوفی را می طلبد. موصوف آنها چیست و اینها وصف برای چه هستند؟

۲ – خُبث و طِیْب چنان که اشاره شد از نظر معنا ابهامی ندارند ولی در اینجا شامل چه مصادیقی می گردند؟
مصادیق طیبات و خبیثات

 

کلمات مذکر در فراز مورد بحث، یعنی خبیثون، خبیثین، طیّبون و طیّبین را همه پذیرفته اند که منظور مردان خبیث و مردان طیّب می باشند. اما در خصوص بقیه کلمات که مؤنث اند، دیدگاه یکسانی وجود ندارد. برخی منظور از آنها را سخنان آلوده و سخنان پاک شمرده اند؛ به این معنا که از مردان خبیث، گفتار ناپسند و آلوده سر می زند و مناسب حال آنهاست، و از مردان طیّب، سخنان پاک و نیک صادر می شود. احتمالاً منشأ این گفته، آیات گذشته است که در زمینه نکوهش تهمت و افتراست و نیز ادامه همین آیه که در باره تبرئه پاکان نسبت به تهمتهایی که به آنان زده می شود می باشد. روشن است این گفته نمی خواهد موضوع یادشده را منحصر به مردان کند و طبعا ذکر مردان، یا به حسب مورد است و یا از باب غلبه الفاظ مذکر در موارد مشترک.
برخی نیز منظور از تعابیر یادشده را کارهای شایسته و کارهای ناشایست دانسته اند. به این بیان که رفتار ناشایست و کردار آلوده به خباثت، از آنِ مردانی با همین وصف است و رفتار پسندیده و پاک از انسانهای پاک و طیّب صادر می شود.

شیخ محمود شبستری:
چه جای گفتگوی جبرئیل است در آن موضع که نور حق دلیل است 
نگنجد در مقام «لی مَعَ اللّه » فرشته گرچه دارد قرب درگاه

 

 

ارزیابی دو گفته یادشده

هر یک از دو گفته یادشده را هر چند برخی مفسران معتقد شده و بیان کرده اند ولی به قراینی که بیان خواهد شد باید گفت اینها حداکثر دو احتمال هستند و نمی توان آنها را به صورت قطعی پذیرفت. آنچه درست تر به نظر می رسد این است که منظور از «خبیثات» و «طیبات» زنان خبیث و زنان طیب می باشند و نه گفتار یا کردار. زیرا:
نخست اینکه؛ قرینه مقابله میان دو تعبیر مؤنث و دو تعبیر مذکر، این گمان را قوت می بخشد که منظور زنان و مردان دارای دو وصف یادشده اند.

 

دیگر اینکه؛ ادامه آیه که از تبرئه پاکان از تهمتهایی که زده می شود می گوید، و انسانهای پاک و طیب را از آلودگی مبرّا می شمارد حاکی از همین معناست و از همین رو است که آیه را جزء آیات مربوط به جریان افک و متصل به آن می دانیم. مردان و زنان پاک، فراور حال یکدیگرند و از حرفهای ناروایی که در باره اشان گفته می شود منزه می باشند.
سوم اینکه؛ در سخنی که از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نقل شده آمده است که این آیه مشابه آیه «الزانی لا یَنْکِحُ الاّ زانیهً أوْ مُشْرِکَهً» می باشد که در آغاز سوره گذشت. برخی می خواستند با زنان آلوده به زنا یا شرک ازدواج کنند ولی خداوند آنان را از این کار باز داشت.(۱۵) در اینجا نیز مردان و زنان آلوده و ناپاک را متناسب با هم، و مردان و زنان پاک و طیّب را فراخور هم شمرده است.

 

قراین دیگری نیز گفته اند که به همین سه مورد بسنده می شود. نتیجه اینکه، در اینجا صف زنان و مردان آلوده و پاک از یکدیگر جدا شده است و افراد هر گروه، مناسب همان دسته معرفی شده اند. آنچه گفته شد در شرح نخستین جهت مورد نظر در تعیین منظور و مصداق آیه مورد بحث بود.

 

منظور از خُبث و طیْب

نکته دوم در شرح آیه شریفه، این است که منظور از خبث و طیب چیست؟
پاسخ به این پرسش می تواند هدف از تفکیک میان «خبیث» و «طیب» را نیز روشن نماید. توضیح اینکه، در شرح آیه «الزّانی لا یَنْکِحُ الاّ زانیهً» این پرسش مطرح شد که آیا آیه مذکور در صدد بیان یک امر طبیعی و اشاره به این واقعیت است که مرد زناکار نوعا تمایل به ازدواج با کسی چون خود دارد و بالعکس، یا آیه، حکم شرعی عدم جواز ازدواج با زنان و مردان آلوده را بیان می کند؟ نظیر آن پرسش در آیه مورد بحث نیز وجود دارد. تسانخ و همخوانی میان زنان و مردان خبیث، و زنان و مردان پاک که در آیه آمده، آیا در اشاره به امری طبیعی و تکوینی و در حقیقت بیان واقعیت خارجی است، و یا حکم شرعی ازدواج میان این دو گروه را بیان می کند؟
توضیحی که در باره نکته دوم می دهیم پاسخ به سؤال یادشده را نیز در بر خواهد داشت.
پیامبران الهی در قرآن کریم از آنان به عنوان «مذکِّر» و یادآورنده نام برده می شود در اشاره به همین حقیقت است چرا که آنان می خواهند انسان غافل و فراموش کار و بی توجه را به خود آورند تا به ندای فطرتش از درون و به پیام آفریده ها گوش فرا دهد که خداوند حقیقتی مطلق و انکارناپذیر است و آدمی حتی اگر بتواند خود را انکار کند اما نمی تواند آن وجود مطلق را انکار نماید.
به هر روی، اینکه «خُبث» و «طیب» در آیه مورد بحث، شامل چه مواردی و چه چیزهایی می شود، احتمالاتی وجود دارد.

 

احتمال نخست:

یک احتمال این است که اطلاق خود آیه مورد توجه قرار گیرد؛ در نتیجه شامل هر نوع پاکی و ناپاکی، اعم از فکری، عملی و زبانی می شود. بر این اساس، مفاد آیه را می توان این گونه بیان کرد که مردان و زنانی که دارای آلودگی فکری و عملی هستند از آنِ یکدیگرند، و آنانی که در اندیشه و عمل و گفتار پاکند و از آلودگی دو رند نیز با یکدیگر همخوانی دارند و از آنِ هم اند. با توجه به این احتمال، دیگر این گفته که آیه مورد بحث در صدد بیان حکم 
تشریعی ازدواج پاکان و ناپاکان است، ضعیف خواهد بود.

 

احتمال دوم:

با توجه به آیات گذشته و نیز به قرینه برخی روایات، می توان این احتمال را داد که منظور از خبث و طیب، همان مسایل زناشویی در دایره ازدواج است که در آیات گذشته نیز از آن سخن رفت و ادامه آیه نیز که پاکان را از تهمتهایی که در باره اشان بر زبان این و آن رانده می شود، مبرّا و پاک می شمارد، می تواند شاهد این احتمال باشد. بر این اساس، آیه مورد بحث، ظاهرا ناظر به همان آیه سوم یعنی «الزانی لا ینکح الاّ زاینه او مشرکه» است که حکم شرعی ازدواج با زنان و مردان آلوده و مشرک را بیان می کرد؛ در نتیجه، بر خلاف احتمال نخست، این گفته را قوّت خواهد بخشید که آیه مورد بحث، حکم شرعی ازدواج زنان و مردان «خبیث» و زنان و مردان «طیّب» را بیان می کند؛ چرا که در آنجا، به عنوان قدر مسلم اشاره شد که زنان و مردانی که معروف به زنا هستند و حدّ خورده و هنوز توبه نکرده اند، کسی از مؤمنان حق ازدواج با آنها را ندارد. شاهد این گفته، چنان که به اشاره گذشت، همان سخنی از امام باقر(ع) و 
تسانخ و همخوانی میان زنان و مردان خبیث، و زنان و مردان پاک که در آیه آمده، آیا در اشاره به امری طبیعی و تکوینی و در حقیقت بیان واقعیت خارجی است، و یا حکم شرعی ازدواج میان این دو گروه را بیان می کند؟
امام صادق(ع) است که در شرح شأن نزول آیه نقل شده و پیشتر آوردیم. البته این احتمال با ظاهر روایتی که از امام حسن مجتبی(ع) به نقل از کتاب احتجاج خواهیم آورد، چندان همخوانی ندارد؛ زیرا آن روایت عنوان «خبیث» را منطبق بر معاویه و اطرافیان و پیروان او شمرده و مصداق «طیّب» را امیرالمؤمنین علی(ع) و اصحاب و شیعیان آن حضرت(ع) معرفی کرده است. از این رو باید به گونه ای میان این دو روایت را جمع کرد.

از جمله این سخن که مفهوم و معنای آیه مورد بحث، هر چند محدود به مسایل زناشویی و پاکی و آلودگی در این خصوص است، اما ملاک و معیار آن، امری فراگیر است و شامل موارد مشابه نیز می شود. آن وقت می توان افزود که طبق این گفته این آیه، هر چند در صدد بیان امری تشریعی در زمینه ازدواج یعنی عدم همخوانی شرعی میان طیّب و خبیث است، اما فلسفه و علت قرار دادن چنین حکمی، امری طبیعی و تکوینی است که عبارت از وجود سنخیّت میان افراد هر گروه می باشد. چنان که گفته شده است: کبوتر با کبوتر باز با باز، کند هم جنس با هم جنس پرواز. از این رو آیه اختصاص به حکم شرعی ازدواج ندارد و مصادیق دیگر را نیز شامل می گردد.

 

دیدگاه علامه طباطبایی:

مفسّر ارجمند، علامه طباطبایی، در شرح منظور آیه از خبث و طیب، نظر دیگری دارد. ایشان با توجه به آیات گذشته معتقد است که وصف طیب و خبث، اشاره به ایمان و کفر دارد. توضیح اینکه: آنچه موجب تبرئه و منزه داشتن فرد از تهمت ناروا می شود، آن معنا و حقیقتی است که به ایمان و احصان وی باز می گردد. مؤمنان با داشتن وصف ایمان و وصف احصان، پاک و طیب به شمار می روند. بنابراین آنچه به آنان پاکی و طیب می بخشد عبارت است از ایمان و پاکدامنی (احصان) آنان، و با این اوصاف است که با یکدیگر تسانخ و همخوانی دارند. ایمان و احصان آنان است که آنان را شرعا از تهمت بی دلیل مصون و منزه می دارد. بنابراین، آنچه میان مؤمنان سنخیت ایجاد می کند همان «ایمان» آنان می باشد.
از سوی دیگر، منظور از «خبث» همان حالت آلودگی و ناپاکی ناشی از اتصاف به «کفر» می باشد، و همین است که زنان و مردان خبیث را متجانس و مختص یکدیگر می سازد، و همین آلودگی است که باعث می گردد آنها مبرّای از ارتکاب فحشا نباشند؛ البته پرواضح است این به معنای محکوم ساختن آنان به ارتکاب فحشا نیست. بنابراین، آنچه میان «خبیثان» پیوند برقرار می کند، همان «کفر» است که مایه آلودگی آنان می باشد.

 

با این حساب، و بر اساس این دیدگاه، این گفته نیز قوّت خواهد گرفت که آیه مورد بحث در صدد بیان حکمی شرعی در زمینه ازدواج است؛ چرا که کافر «کفو» و هم سنخ با مؤمن نیست و ازدواج مؤمنان با زنان و مردان غیرمسلمان به جز موارد خاصی که در فقه آمده، حرام است؛ لکن این امر منافاتی با این موضوع ندارد که منشأ این حکم، امری طبیعی، یعنی علاقه مندی و تمایل افراد هر گروه با افراد همان گروه باشد.
اولئک مُبَرَّؤُونَ مِمّا یَقُولُونَ، لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ رِزْقٌ کریمٌ

 

این جمله، فراز دوم آیه و در واقع پایان بخش آیاتی است که در باره جریان افک و به تناسب آن نازل شده است. مؤمنان از آنجا که ایمان دارند و از احصان (پاکدامنی) 
برخوردارند، طیّب و پاک می باشند؛ از این رو، از نسبتهای ناروایی که دیگران بدون بیّنه و دلیل شرعی متوجه آنان می کنند، پاک و مبرّا می باشند. ایمان، آنان را مشمول مغفرت الهی می سازد چرا که ایمان، مایه مغفرت است. چنان که فرمود: «وَ آمِنُوا یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُم»(۱۶). مؤمنان، هم از آن نسبتها و گفته های ناروا مبرّایند و هم مشمول مغفرت الهی، و هم از رزقی با کرامت برخوردارند. «رزق کریم» آنان عبارت است از حیات طیبه و پاک در دنیا و پاداش نیک و عاقبت خوش در آخرت. و این حقیقتی است که در آیه ای دیگر آمده است:
«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ اَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ لَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبهً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلوُنَ»؛(۱۷)
هر کس از مردان و زنان عمل صالحی کند در حالی که انسان مؤمنی است، ما قطعا او را به حیاتی پاک و طیب زنده می داریم و پاداش آنان را به بهتر از آنچه می کردند می دهیم.

 

کلمه «اولئک» در فراز مورد بحث، اشاره به «طیّبات» و «طیّبون» است که در جمله پیش آمده است، ولی کلمه «یَقُولُون» اشاره به کسانی دارد که بهتان می زنند و افترا می بندند. یعنی این افراد طیب و پاک از حرفهایی که دیگران می زنند مبرّا می باشند. یکی از مصادیق روشن این موضوع افرادی بودند که در جریان افک مورد تهمت و نسبت ناروای 
طبق این گفته، این آیه، هر چند در صدد بیان امری تشریعی در زمینه ازدواج یعنی عدم همخوانی شرعی میان طیّب و خبیث است، اما فلسفه و علت قرار دادن چنین حکمی، امری طبیعی و تکوینی است که عبارت از وجود سنخیّت میان افراد هر گروه می باشد.
برخی توطئه گران همداستان، و جمعی مردم ساده لوح قرار گرفتند. بنابراین آیه شریفه این موضوع را به صورت کلی بیان می کند و منحصر در قضیه «افک» نیست.