«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

دعای «عنوان بصری» برای شاگردی امام جعفر صادق (علیه السلام)

وجود نازنین کَشّاف حقایق، رئیس حوزه‌های علمیه، حضرت امام جعفر صادق (علیه الصلاه و السلام) نسخه‌ای را به یک طلبه‌ی سالخورده که همه‌جا را دیده بود و هر دَری را زده بود و آن‌چه را که فکر می‌کرد آب است، در همه‌جا جستجو کرده بود و برای او سَراب شده بود و نهایتاً خداوند صداقت در عطش او دید و او را با حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) مرتبط فرمود. او از حضرت امام صادق (علیه السلام) درخواست عنایت کرد که افتخار شاگردی ایشان را داشته باشد و حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمودند که هم وقت کافی ندارم و هم تحت مراقبت و نظر حکومت هستم و به تعبیر بنده برای شما صرفه‌ای ندارد. «عنوان بصری» نیز که گُمشده‌اش را در هنگام غروب عُمر خویش یافته بود، از غُصّه خانه‌نشین شد و بیرون نیامد تا هنگامی که طاقت او تمام شد و به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پناه برد و در کنار روضه‌‌ی پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) نماز اقامه کرد؛ «وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَاهِ[۲]»؛ و از خداوند متعال درخواست کرد که قلب حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) را نسبت به او معطوف بدارد و اوّلین درخواست او سِنخیّت بود که وجود او با قُماش نور حضرت امام صادق (علیه السلام) هماهنگ بشود تا این جَذبه حاصل بشود و حضرت امام صادق (علیه السلام) او را در زیر خیمه‌ی هدایت نوری خودشان قرار بدهند. درخواست دوّم ایشان رِزق علمی بود. «وَ تَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِهِ[۳]». اوّلین درخواست او این بود: «أَنْ تَعْطِفَ عَلَیَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ[۴]»؛ دوّمین درخواست او نیز «وَ تَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِهِ» بود. خداوند متعال نیز دعای او را مُستجاب کرد. «در نومیدی بسی امید است[۵]» ؛ «کُنْ لِمَا لاَ تَرْجُو أَرْجَى مِنْکَ لِمَا تَرْجُو[۶]»؛ انسان باید کار خودش را انجام بدهد، ولی باید باور داشته باشد که راه آن چیزی نیست که ما بَلد هستیم و ارزش و آرزو این چیزی نیست که ما در ذهن خود با آن آشنا هستیم. خزانه‌ی خداوند متعال بسیار وسیع‌تر از خواسته‌های ماست. چیزهایی را که ما نخواسته‌ایم و حق‌تعالی به ما عنایت فرموده است، بسیار با ارزش‌تر از چیزهایی است که ما از پروردگار متعال خواسته‌ایم و از او دریافت کرده‌ایم.‌ لذا با وجود این‌که حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) تقریباً او را رَد کرد، ولی نااُمید نبود و امید او به خداوند متعال بود و پروردگار حکیم نیز بنا ندارد تا امید کسی را نااُمید کند.

اگر جنس انسان خوب باشد، عاقبت نجات خواهد یافت

عنوان بصری نزد امام صادق (علیه السلام) آمد و بالاخره حضرت امام صادق (علیه السلام) به او اذن ورود دادند و در تشرّف او نیز حضرت امام صادق (علیه السلام) نسبت به او اقبال نشان دادند و حضرت امام صادق (علیه السلام) دستور دادند تا در کنار ایشان جلوس کند و عنوان بصری در کنار ایشان نشست. فرمودند: به دنبال چه چیزی هستی؟ عنوان بصری ماجرای خود را بازگو کرد و نگفت که من چه چیزی می‌خواهم، بلکه گفت که در کنار روضه‌ی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از خداوند متعال چنین چیزی را درخواست کرده‌ام. یکی محبّت شما را درخواست کرده‌ام که شما نسبت به من نظر لطفی داشته باشید و سپس درخواست کرده‌ام از علم شما به مقداری که عُمر من با داشتن این علم تلف نشود، درخواست کرده‌ام. آدرس می‌خواهم. تا به حال اشتباه رفته‌ام و بَلدچی نداشته‌ام؛ ولی حال یافته‌ام که آدرس نزد شماست، پس آمده‌ام تا به من آدرس بدهید. خداوند متعال مرحوم «آیت الله خوشوقت[۷]» (اعلی الله مقامه الشریف) را رحمت نماید که بحمدالله این مکان مقدّس از چهره‌های نورانی نور دریافت کرده بود که یکی از آن بزرگواران مرحوم آیت الله خوشوقت (اعلی الله مقامه الشریف) بودند. ایشان نقل می‌کردند که مرحوم «حاج هادی ابهری[۸]» (رضوان الله تعالی علیه) از اوتاد و صُلحای روزگار بود و اهل جَذبه بود؛ ولی دیر راه افتاده بود و تا سنّ ۴۰ سالگی، راه را اشتباه رفته بود و خودش نیز عوض شده بود. اما در سنّ ۴۰ سالگی خداوند متعال مرحوم آیت‌الحقّ «شیخ جواد انصاری همدانی[۹]» (رحمت الله علیه) را که در گُلزار شهدای علی‌بن‌جعفر (علیه السلام) شهر قُم دفن شده‌اند و مرحوم حاج هادی ابهری (رضوان الله تعالی علیه) نیز در کنار ایشان آرمیده‌اند.

«آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند     *****     آیا بُوَد که گوشه‌ی چشمی به ما کنند[۱۰]»

در هدایت، در نیل به وصال یار، در طیّ مدارج معارجِ الهی جَذبه‌ی وجودی نیاز است و جَذبه نیز قابلیت می‌خواهد. گاهی قابلیت فی‌نفسه وجود دارد، ولی گناه عایق است، گناه حجاب است. غُبارهایی که در مسیر عُمر در قلب انسان انباشته می‌شود، جلوی جَذبه و انجذاب را می‌گیرد. خیلی‌ها در جاهایی چون مُحیط آلوده است، دلشان وصل نمی‌شود. اصلاً در این‌جا گوش شنوا ندارد و حواس او در جای دیگری است. در این‌جا مطالعه می‌نماید و می‌بیند که اشکال دارد و متوجّه نمی‌شود، ولی جای خود را تغییر می‌دهد و به جایی می‌رود که یک ولیّ خدا در آن‌جا قرار دارد، به محیطی می‌رود که در آن‌جا فراوان اشک بر حضرت امام حسین (علیه السلام) ریخته شده است و متوجّه می‌شود که در آن‌جا گیرایی بالایی دارد. مرحوم حاج هادی ابهری (رضوان الله تعالی علیه) ذات خوبی داشت، جنس خوبی داشت؛ برخلاف شیطان که جنس بدی داشت و چون جنس بدی داشت و در عین حالی که ۶ هزار سال همراه ملائکه بود، ولی در آخر بدجنسی خودش را ظاهر کرد. انسان‌هایی که خوش‌ذات و خوش‌جنس هستند، اگر راه را اشتباه هم بروند، ولی جنس ائمه (سلام الله علیهم اجمعین) هستند و آن‌جا به سُراغ انسان می‌آیند و انسان را پیدا می‌نمایند و او را از لَجن بیرون می‌کشند. خدا کند که جنس انسان خراب نشده باشد. گاهی جنس انسان خراب می‌شود، بدجنس نبوده است، ولی حق‌تعالی فرموده است: «ثُمَّ کَانَ عَاقِبَهَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ[۱۱]»؛ وقتی گناه بر روی گناه بیاید و توبه واسطه نشود، آرام‌آرام فلز وجود انسان تغییر می‌کند و دیگر از رَده خارج می‌شود و با بارگاه خوبان تناسبی ندارد و باید او را زُباله‌دان جهنّم بیندازند و او را بسوزانند. انسان این‌گونه نبود، ولی گناهانی که بر روی یکدیگر انباشت شدند، جنس انسان را خراب کردند. تا زمانی که جنس انسان خراب نشده است، خداوند متعال بهانه‌هایی برای انسان پیش می‌آورد تا باطن بروز کند. لذا در ۴۰ سالگی مرحوم حاج هادی ابهری (رضوان الله تعالی علیه)، مرحوم آقای «شیخ جواد انصاری همدانی» (رحمت الله علیه) در سر راه او قرار گرفت و در او تصرّف کرد و او را از لَجن بیرون کشید.

انسان باید از خداوند درخواست کند تا فرصت جبران اشتباهاتش را به او بدهد

مرحوم «آیت الله بهجت» (رضوان الله تعالی علیه) از مرحوم آیت الله خوشوقت (اعلی الله مقامه الشریف) نقل می‌کردند که وقتی حاج هادی ابهری (رضوان الله تعالی علیه) متوجّه شد که عُمر خود را در اختیار شیطان قرار داده و غارت شده است و به خاک سیاه نشسته است و عُمر از دست داده است، مانند خانه نیست که وقتی سیل آن را خراب کند، انسان امید داشته باشد تا دوباره آن را بسازد. انسانی که جوانی خودش را ضایع کرده است، طلبه‌ای که دوران رُشد خودش را ضایع کرده است و به جایی نرسیده است و راهی برای بازگشت ندارد، «مَا فَاتَ مَضَى[۱۲]»، گذشته است و انسان دیگر به گذشته‌ی خودش دسترسی ندارد. اجازه ندهیم که بگذریم و گنج‌ها را جا بگذاریم و دیگر نتوانیم برگردیم و سرمایه‌ی آخرت‌مان را با خودمان همراه کنیم؛ «إِضَاعَهُ اَلْفُرْصَهِ غُصَّهٌ[۱۳]». مرحوم حاج هادی ابهری (رضوان الله تعالی علیه) به کربلا رفت و در حرم حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) به گذشته‌ی سیاه خودش رقّت کرد و از حضرت امام حسین (علیه السلام) درخواست ترحّم کرد و گفت که ۴۰ سال راهم اشتباه بوده است و خیلی دور شده‌ام، اما حال که آمده‌ام تا برسم، جبران این ۴۰ سالی که اشتباه رفته‌ام، چگونه می‌شود؟ از حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) درخواست خالصانه کرده بود تا کسی را در مقابل او قرار بدهد تا راه میانبُر را بَلد باشد. من خیلی دور شده‌ام، اگر بخواهم طبیعی نزد پروردگار متعال بروم، ۴۰ سال عقب هستم و این فاصله پُر نمی‌شود؛ پس کسی را نیاز دارم تا راه میانبُر را بَلد باشد و من را با سرعت عشق و محبّت به محبوب برساند. از حرم حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) بیرون آمد و مرحوم «آیت الله العظمی میلانی[۱۴]» (اعلی الله مقامه الشریف) بدون هیچ سابقه‌ای دست او را گرفتند و فرمودند: حاج هادی! بیا تا باهم عقد اخوّت بخوانیم و دیگر تو برادر من هستی. حضرت امام حسین (علیه السلام) آن بَلدچی را به ایشان نشان داد تا مرحوم حاج هادی ابهری (رضوان الله تعالی علیه) بتواند ضایعات ۴۰ ساله‌اش را جُبران نماید. خیلی از نکات در این حوادثی که برای موفّقین پیش می‌آید، برای ما می‌تواند عبرت و سازنده باشد. هر مقداری از عُمرمان، هرچند مقدار اندکی هم باشد و آن را ضایع کرده باشیم، «یوم‌الحسره» و «یوم‌التغابن» را در پیش داریم که هر دو از تعابیر قرآنی هستند. در آن‌جا خون گریه می‌کنیم. بسیاری از انسان‌ها هنگام مرگ می‌گویند: «رَبِّ ارْجِعُونِ[۱۵]»؛ می‌بینی که فرصت تمام شده است. کسانی که هیچ‌ کاری نکرده‌اند، می‌گویند: «رَبِّ ارْجِعُونِ»؛ لحظه به لحظه‌ی عُمر ما به همین صورت است و «رَبِّ ارْجِعُونِ» است و هر مقداری از آن را که به خداوند متعال نداده باشیم و شیطان از ما برده است و هر مقداری از عُمرمان که برای خداوند متعال نبوده است، توسط شیطان غارت شده است و باید به صورت مرتّب بگوییم: «رَبِّ ارْجِعُونِ»؛ ولی رجعت ما به توبه‌ی ما وابسته است. تا زمانی که صحیفه‌ی توبه باز است، باید از آن استفاده کنیم و جبران کنیم؛ والّا حسرت را با خودمان خواهیم برد.

انسان باید یک بَلدچی از حق‌تعالی درخواست نماید

مرحوم آیت الله العظمی میلانی (اعلی الله مقامه الشریف) که از شاگردان آیت‌الحقّ مرحوم آقای میرزا علی قاضی (رحمت الله علیه) هستند، این موضوع را مرحوم آیت الله بهجت (رضوان الله تعالی علیه) فرمودند که استادشان مرحوم آقای میرزا علی قاضی (رحمت الله علیه) هیچ‌گاه سوار ماشین نشدند، ولی هرجایی که بنا بود باشند، در آن‌جا دیده می‌شدند. بنده از فرزند مرحوم آقای میرزا علی قاضی (رحمت الله علیه) سؤال کردم و ایشان گفتند: این موضوع صحیح است و ایشان هیچ‌گاه سوار ماشین نشدند. فرمودند: من فکر کردم و یادم آمد که بنا بود بنده به همراه مرحوم آقای میرزا علی قاضی (رحمت الله علیه) و مرحوم آیت الله العظمی میلانی (اعلی الله مقامه الشریف) و چند نفر دیگر به کربلا برویم. مرحوم آقای میرزا علی قاضی (رحمت الله علیه) تا نزدیک ماشین با ما همراه بودند، ولی سوار ماشین نشدند. وقتی به کربلا رسیدیم، دیدیم که مرحوم آقای میرزا علی قاضی (رحمت الله علیه) در کربلا تشریف دارند. بنده هم متوجّه شدم که گویا به همین صورت بوده است و مرحوم آقای میرزا علی قاضی (رحمت الله علیه) با طیّ‌‌الارض به مقصد خودشان می‌رسیده‌اند. مرحوم آیت الله العظمی میلانی (اعلی الله مقامه الشریف) در آن‌ کارخانه درست شده بودند و حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) هم برای کسی که طلبه نبوده است و ۴۰ سال نیز در اشتباه زندگی می‌کرده است، یک بَلدچی می‌فرستد که صرفه‌جویی بشود و راه میانبُر را بَلد باشد و این جاماندگی و عقب‌ماندگی او را جبران نماید. آیا نباید من و شما که طلبه هستیم از حضرت امام حسین (علیه السلام) و از ائمه‌ی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) یک بَلدچی درخواست کنیم که ما را در مسیری قرار بدهد که با آمدن حضرت عزرائیل (علیه السلام) نگوییم که به ما مهلت بدهید. ای کاش قبلاً آماده شده بودم. ضایعات عُمری به این سادگی نیست که خودمان بتوانیم آن را جُبران کنیم؛ بلکه باید به اولیای الهی متوسّل بشویم و بَلدچی‌ها را شناسایی کنیم و راه نزدیک‌تر را پیدا کنیم تا گذشته‌های خراب خودمان را آباد نماییم. این دعایی که می‌گویند: «خدا آبادت کند!»، خیلی دعای خوبی است. خدا آبادت کند! به این معناست که خداوند به تو عُمر بدهد. بعضی‌ها عُمر ندارند، ویرانگری دارند، ولی آبادی ندارند. عُمر آبادکردن است. چه چیزی را آباد کرده‌اید؟ کجا را آباد کرده‌اید؟ برای خودتان چه کرده‌اید؟ آباد بشوید و دل‌ها را آباد کنید. مرحوم آیت الله بهجت (رضوان الله تعالی علیه) می‌فرمودند: چاله‌های خود را پُر کنید. خیلی چاله حَفر کرده‌اید. هر گناه زبانی یک گودالی است که برای خودمان حَفر کرده‌ایم و در بَرزخ از این گودال به گودال دیگر می‌افتیم و خدا کمک کند تا در چاه جهنّم نیفتیم.

انسان باید در خودش عطش نسبت به علم داشته باشد

این مَرد به حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) عرض کرد: من از خداوند متعال این‌گونه طلب کرده‌ام. شما این موارد را شنیده‌اید، ولی میهمان عزیزی داریم و قصد داشتیم تا مروری بر گذشته‌های خود کرده باشیم که با حواشی جدیدی همراه باشد. حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمودند: آن چیزی که به دنبال آن هستی، در کتاب یافت نمی‌شود. «لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ[۱۶]»؛ آن در کتاب وجود ندارد، پای منبر نصیب انسان نمی‌شود. اگر قصد کرده‌ای تا به آن علم برسی، «فَاطْلُبْ[۱۷]»، اوّل باید طلب در تو ایجاد شود و عطش آن را بیابی. «آب کم جو تشنگی آور بدست[۱۸]»؛ این کسانی که به مرحوم آیت الله بهجت (رضوان الله تعالی علیه) می‌رسیدند و به دنبال استاد می‌گشتند، مرحوم آیت الله بهجت (رضوان الله تعالی علیه) بدون استثناء می‌فرمودند که استاد شما علم شماست، پس به آن عمل کنید. آدرس را بلدید، ولی به آن عمل نمی‌کنید. مگر استادتان قرار است چه چیزهایی به شما بگوید؟ همین چیزهایی است که یاد گرفته‌اید. به یقینیّات خودتان عمل کنید. یعنی در خطّ باشید. خطّ، خطّ عملِ عبودیّت است. «فَاطْلُبْ»؛ اّول طلب است. مورد دوّم این است که با این قیل و قال سرگرم نشوید، بلکه حقیقت را تعقیب کنید و عطش حقّ داشته باشید. «فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهِ[۱۹]»؛ این سِیر مانند سِیر از این‌جا تا مکّه و کربلا نیست، سِیر از این‌جا تا جبهه نیست، بلکه یک سِیر باطنی و سِیر دلی و پرواز قلب است. باید از درون تحوّل پیدا کنید. اگر انقلاب بیرون توأم با انقلاب درون نباشد، جهاد اصغر باشد ولی جهاد اکبر نباشد، در آخر انسان مانند «زُبیر» می‌شود. در جهاد اصغر کارایی زیادی داشت، با شمشیر خود غم‌های زیادی را از چهره‌ی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) زُدوده بود، اهل نبرد بود، اهل جهاد بود، ولی خودش را نساخته بود. رزمنده بود، ولی با دشمن بیرونی رزمنده بود و حتّی یک بار هم به مصاف دشمن درونی نرفته بود. انسان خودش را رها می‌کند و به بیرون مشغول می‌شود و گاهی با دشمنان بیرونی که دشمن اسلام هستند، می‌جنگند؛ ولی خودش هم دشمن است و گرفتار شیطان شده است. لذا انسان باید تحوّل را از خودش شروع کند، باید از درون خودش شروع کند، باید قلب خودش را صاف نماید، باید ظُلمات دل را که رذائل اخلاقی و آثار گناه است را از بین ببرد؛ «فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهِ».

توصیه‌ی امام جعفر صادق (علیه السلام) به عنوان بصری در مورد حقیقت عبودیّت

حال این پیرمرد که تازه طلبه‌ی حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) شده است و کار او خیلی دیر شده است، می‌خواهد با وَلَع نُسخه‌ی عملی بگیرد. عرض کرد: «مَا حَقِیقَهُ الْعُبُودِیَّهِ[۲۰]»؛ آقا فرمودید که آن علمی که می‌تواند بُراق من باشد و من را به معراج ببرد، امر داخلی است که عبودیّت می‌باشد؛ در عمق وجود است که انسان خودش را بنده ببیند و آزاد نبیند. کسی را بالای سرش داشته باشد و خداوند متعال را در درون خودش یافته باشد. ولی حقیقت آن چه چیزی است که من متوجّه بشوم عبد هستم یا عبد نیستم؟ حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمودند: یک معجونی است که سه ماده دارد و از سه چیز ترکیب می‌شود و عبودیّت را تشکیل می‌دهد. اوّلین مورد آن این است که حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْکاً[۲۱]»؛ عبد باید در آن‌چه خداوند متعال به او داده است، خودش را مالک نبیند. گمان نکند که هرچه خداوند به او داده است، دست از آن برداشته است و به خودش تعلّق دارد، بلکه هیچ‌کسی دارای هیچ امری نیست. مالکِ مُطلق «وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ[۲۲]» می‌باشد. «تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ[۲۳]» ؛ «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ[۲۴]»؛ خداوند متعال هم مالک است و هم مَلِک پروردگار حکیم است. مالکیت و مَلَکیت خداوند متعال تخصیص ندارد؛ بلکه خداوند متعال علی‌الاطلاق مالک است. لذا این قدرت‌های پوشالی واقعاً قدرت نیستند. «أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ[۲۵]»؛ دیدید که خداوند متعال به فرعون قدرت داد، ولی او را نابود کرد؛ به قارون مال داد، ولی او را زیر خاک کرد، زمین دهان باز کرد و قارون را با دارایی‌اش فروبرد، آب دهان باز کرد و فرعون را در خودش فرو برد. اگر مِلک متعلّق به خودش بود، آب او را نمی‌بَلعید، زمین قارن را نمی‌بَلعید. پس مشخّص شد که مُلک و مِلکِ او هر دو امانت بوده است و خودش متوجّه نشده است. او گمان کرده بود که متعلّق به خودش است، ولی آن کسی که داده است، هر زمانی اراده کند پس خواهد گرفت. چه چیزی دارید که خداوند متعال به شما عنایت نکرده است؟ چرا حواس‌مان نیست و این اندازه به خداوند متعال بدهکار هستیم؟ همه چیزمان برای خداوند است و ما در لحظه‌به لحظه‌ی نَفَس‌مان انعام و اِکرام و اعزاز خداوند متعال را داریم. خداوند ایمان‌مان را لحظه به ‌لحظه‌ی به ما عنایت فرموده است. «بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدَاکُمْ لِلْإِیمَانِ[۲۶]»؛ طلبگی نعمتی است که حق‌تعالی عنایت کرده است. تمام وجود ما و لوازم وجودی ما متعلّق به خداوند متعال است و ما هیچ‌گاه نمی‌توانیم از دستِ او بگیریم. او به امانت در اختیار ما قرار داده است و متعلّق به ما نیست، بلکه متعلّق به اوست. «إِنَّا لِلَّهِ[۲۷]»؛ خودم مال خداوند هستم و چون مال او هستم، پس خداوند من را برمی‌گرداند؛ «وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ[۲۸]». این قدم اوّل و ورود به راه عبودیّت است که انسان همیشه در زندگی خودش را سر سُفره‌ی خداوند متعال ببیند و با همه‌ی وجودش این احساس را داشته باشد.

مالک واقعی همه چیز در عالَم حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) است

این‌که چشم من می‌بیند، خودم نیستم که در حال مشاهده هستم؛ خداوند در یک لحظه می‌تواند بینایی را از من بگیرد. این‌که حرف می‌زنم، خودم نیستم که در حال حرف‌زدن هستم؛ بلکه حرف‌زننده کسی دیگر است و زبان من بلندگوی اوست. شما گوینده را نمی‌بینید. این صدایی که از گوینده پخش می‌شود، گوینده در مَراء و منظر شما نیست، بلکه کسی دیگر است. همه‌ی مجاری، مجالی و مظاهر هستند؛ جز خداوند متعال اراده و مالکی و مَلِکی وجود ندارد. انسان باید به این موضوع توجّه داشته باشد. یک طلبه زمانی طلبه‌ی واقعی است که همیشه خودش را نوکر ببیند، همیشه خودش را نان‌خور ببیند، همیشه خودش را جیره‌خوار ببیند؛ منظور این غذاهای ظاهری نیست که از آشپزخانه‌ی امام زمان (ارواحنا فداه) بیرون می‌آید؛ بلکه باید نسبت به هر کلاسی که می‌روید، باید بدانید که جیره‌ی امام زمان (ارواحنا فداه) است که بر سر سُفره‌ی دل شما گذاشته شده است که چیزی از آن کلاس متوجّه می‌شوید و علمی بر شما افزوده می‌شود. این کار استاد نیست؛ زیرا استاد امین است و مطالب را به شما منتقل می‌نماید؛ پس برای او نیست. نه اموال ظاهری و اعتباری برای ماست و نه علم و عبادت و عبودیّت به ما تعلّق دارد. هیچ‌یک از این‌ها به ما تملیک نشده است. «قُلْ إِنَّ صَلَاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیَایَ وَ مَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ[۲۹]»؛ بسیار واضح است و از این صریح‌تر چه چیزی می‌خواهید که به شما بگوید؟! اگر نماز می‌خوانید، این نماز متعلّق به شما نیست؛ بلکه مالک نماز خداوند متعال است که آن را به تو داده است. در مورد علم شما نیز به همین صورت است. اگر خداوند بخواهد، لحظه‌ای فراموشی نصیب شما می‌کند و آن‌چه در طول عُمر خود فرا گرفته‌اید، همگی را با یک تصادف از بین می‌برد که یا شخص گرفتار بیماری فراموشی می‌شود و یا غُدّه‌ای در مغز او به وجود می‌آید و تمام اندوخته‌های علمی او را از بین می‌برد. بنابراین رسیدن به این قضیه مهم است و فهمیدن آن به تنهایی کفایت نمی‌کند. فهمیدن به صورت کتابی انسان را نمی‌سازد، بلکه اگر انسان به این موضع برسد که حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ»؛ در درون خودش چیزی برای خودش نبیند و متوجّه بشود که خودش هیچ‌کاره است، «لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ»، زیرا عَبید نمی‌تواند صاحب مِلک باشد؛ «لَا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ». چون اصل وجودش وابسته است، وجود امکانی او وجود فقری است و ذات او فقر است و موجودیت او به این وابستگی است؛ مانند موجوداتی که در ذهن ما هستند و قائم به ما هستند و به محض این‌که نظرمان را برمی‌داریم نابود می‌شود، ما نیز نسبت به حق‌تعالی همین حالت را داریم که خداوند متعال فرموده است: «وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَى[۳۰]»؛ لحظه به لحظه‌ وابسته هستیم و بدون تکیه‌کردن به او نمی‌توانیم بایستیم و خواهیم افتاد. همیشه تکیه‌گاه داریم و به اتّکاء او هستیم. اگر لحظه‌ای نظرش را از ما بردارد، ما نیستیم و هیچ چیزی نخواهیم داشت. وقتی اساس وجود ما وجودِ استقلالی نیست، وجودِ ربطی و فقری است، چه کسی می‌تواند لوازم آن را که مثلاً چند جمله‌ای بَلد است و با آن تدریس می‌کند، نسبت به آن مغرور بشود و بگوید که درس من درسِ خوبی است و شاگردان زیادی دارم، یا مثلاً منبر ما گرفته است و خیلی‌ها حرف‌های ما را دوست دارند. این‌ها جهالت است، این‌ها غفلت است. بالاترین مرحمتی که حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) در مورد این طلبه‌ی ۹۰ ساله ارائه فرمودند، این بود که او را از این غفلت بیدار کنند. انسان یعنی کسی که خَلیفه‌ی خداوند متعال است. خلیفه یعنی کسی که استقلال ندارد و نماد و نُمود اوست. انسانی که خودش را نماینده‌ی خداوند نمی‌داند و مُستقل می‌داند و برای خودش تصمیم می‌گیرد، این شخص انسان نیست. طلبگی یعنی خلیفه‌ی خداوند شدن. سِیر در مسیر خلیفه‌اللهی، «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا[۳۱]»، پس علّت علم او خداوند متعال است، معلّم او خداوند متعال است و تعلیم او نیز به صورت ذهنی نیست؛ بلکه تعلیم وجودی است. وجود نیز موجد می‌خواهد و ایجاد نیز برای پروردگار متعال است و کسی غیر از خداوند قدرت ایجاد ندارد. چون هر مخلوقی موجود است و هر موجودی موجد می‌خواهد، بنابراین همه‌ی شئون ما مخلوق خداوند متعال است و اگر مخلوق خداوند متعال است، پس دائماً قائم به پروردگار متعال است، دائماً قائم به حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) است.

انسان باید بترسد که گرفتار غضب الهی نشود

این وحشتی را که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در دل شب داشتند و آن جَزع و فَزعی که هرکسی می‌دید، دل سنگ صخره را آب می‌کرد، شما هیچ گناه‌کاری را در هیچ مَحکمه‌ای به این صورت مُنکسِر نمی‌بینید. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، ائمه‌ی هدی (سلام الله علیهم اجمعین)، حضرات معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) همگی در پیشگاه الهی این‌گونه بودند. مرحوم «میرزا جواد آقای ملکی تبریزی[۳۲]» (اعلی الله مقامه‌ الشریف) چه گریه‌ها و سوز و گُدازهایی داشته‌اند. مرحوم آیت الله بهجت (رضوان الله تعالی علیه) در مورد استاد خودشان «علّامه کُمپانی[۳۳]» مرحوم آقای محقّق اصفهانی (رحمت الله علیه) می‌فرمودند: وقتی شب‌ها می‌خوابیدند، صبح می‌دیدند که بالش ایشان خیس است. حتّی در بستر نیز اشک چشم ایشان توقّف نداشت. منشأ چنین گریه‌هایی، چنین معرفتی است. این موضوع وحشتناک است، زیرا فقر انسان فقرِ محدود نیست. این اوّلین قدم طلبگی است که انسان خودش، علمش، اعتبار و آبرویش را از خداوند متعال بداند و نگران باشد که نکند کاری انجام بدهم و او دوست نداشته باشد و این نعمت‌ها را از من بگیرد. اگر خداوند این‌ها را از شما بگیرد، چه کسی آن را به شما می‌دهد؟! «إِنْ رَفَعْتَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی یضَعُنِی، وَ إِنْ وَضَعْتَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی یرْفَعُنِی[۳۴]»؛ اگر خداوند کسی را بالا ببرد، چه کسی می‌تواند او را بزند و پایین بیاورد؟ ولی کسی را که خداوند متعال زده است، چه کسی می‌تواند بلند کند؟ از این بترسیم که خداوند متعال از ما خوشش نیاید و ما را بزند. «أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْکاً لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ[۳۵]».

روضه و توسّل به حضرت سیدالشهدا (علیه السلام)

صلی الله علیک یا اباعبدالله (علیه السلام)

شادابی حضرت امام حسین (علیه السلام) در گودال قتلگاه مُحیّرالعقول است. این تعبیر را باز از مرحوم آیت الله بهجت (رضوان الله تعالی علیه) برای شما نقل می‌کنم. مرحوم آیت الله بهجت (رضوان الله تعالی علیه) روضه گوش می‌کردند و هنگامی که ما نزد ایشان می‌آمدیم، برای ما روضه‌ی جدیدی می‌خواندند. راوی می‌گوید: رفته بودم تا ببینم چگونه حضرت امام حسین (علیه السلام) را شهید می‌کنند. می‌دانید که قتل مولای ما و ارباب مظلوم ما، قتلِ صبر بوده است. فقط خنجر «شمر» نبود که امام حسین (علیه السلام) را شهید کرد، بلکه تیر سه‌شُعبه به قلب مبارک ایشان زده بودند. نیزه‌هایی که بر قسمت‌های حسّاس بدن حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) اصابت کرده بودند، هر کدام مُستقلاً عامل شهادت امام حسین (علیه السلام) بود؛ ولی راوی می‌گوید که رفتم تا از نزدیک ببینم که قاتل چه می‌کند. «وَ لَقَدْ شَغَلَنِی نُورُ وَجْهِهِ[۳۶]»؛ به قدری چهره برافروخته بود و نورانی بود که «وَ لَقَدْ شَغَلَنِی نُورُ وَجْهِهِ وَ جَمَالُ هَیْئَتِهِ عَنِ الْفِکْرَهِ فِی قَتْلِهِ[۳۷]»، متوجّه نشدم که امام حسین (علیه السلام) چگونه به شهادت رسیدند. علّت آن این بود که امام حسین (علیه السلام) در آن‌جا مناجات کردند: «إلهِى رِضًى بِقَضائِکَ تَسلِیمًا لأمْرِکَ لا مَعبودَ سِواکَ یا غِیاثَ المُستَغیثینَ[۳۸]»؛ خودت داده بودی و خودت پس گرفته‌ای، از این بابت خوشحال هستم.

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

دعا

خدایا! امام‌ زمان‌مان (ارواحنا فداه) را برسان.

خدایا! قلب مبارک امام‌ زمان‌مان (ارواحنا فداه) را از ما راضی بفرما.

خدایا! عرض ارادت و نوکری و آمادگی برای قربانی‌شدن در مسیرشان را به محضر امام‌ زمان‌مان (ارواحنا فداه) ابلاغ بفرما.

خدایا! ما را نوکران مقبول حضرت حجّت (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) محسوب بدار.

خدایا! عاقبت امرمان را با مُهر شهادت مُزیّن بگردان.

الها! سایه‌ی پُر برکت نایب امام زمان‌مان (اروحنا فداه)، عَلمدار انقلاب‌مان، سُکان‌دار کشتی نهضت حسینی‌مان، رهبر نورانی‌مان را با اقتدار و عزّت و محبوبیّت، غلبه‌ی بر مشکلات و غلبه‌ی بر توطئه‌ها تا ظهور حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و در کنار حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) مُستدام بدار.

الها! پروردگارا! دولت ما را یاری بفرما.

خدایا! گِره‌های اقتصادی و فرهنگی ما را با تدبیر و تلاش و جهاد این دولت ولایت‌مدار مُرتفع بفرما.

خدایا! دولت ما، ملّت ما، نظام ما و رهبر ما را دشمن‌شاد نگردان.

خدایا! استکبار عالَمی و همه‌ی قدرت‌های باطلی که علیه ما صف کشیده‌اند، مخذول بفرما.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم توفیق زیارت عتبات عالیات توأم با معرفت نصیب ما بگردان.

خدایا! عزیزان ما را عُلمای ربّانی و شکارچی‌های دل‌های آماده برای خدمت به امام زمان (ارواحنا فداه) قرار بده.

خدایا! نسل جوان ما را در همه‌ی نیازهای جوانی به سامان شرعی برسان.

الها! حوائج همه‌ی حاجت‌مندان، مُلتمسین و عزیزانی که با ما عهد دعا دارند برآورده بفرما.

خدایا! به عصمت بی‌بی حضرت زهرا (سلام الله علیها) مریض‌ها عموماً، بیماران مورد نظر خصوصاً شِفا عنایت بفرما.

خدایا! امام راحل (رضوان الله تعالی علیه)، شهدا، مشایخ و گذشتگان‌مان را بر سر سُفره‌ی اهل‌بیت عصمت و طهارت (سلام الله علیهم اجمعین) متنعّم و ارواح‌شان را از ما راضی نگاه دار.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[۲] سوره مبارکه بقره، آیه ۴۵٫

«وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَاهِ ۚ وَ إِنَّهَا لَکَبِیرَهٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِینَ».

[۳] بحار الانوار، جلد ۱، صفحه ۲۲۴٫

«أَقُولُ وَجَدْتُ بِخَطِّ شَیْخِنَا الْبَهَائِیِّ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ مَا هَذَا لَفْظُهُ قَالَ الشَّیْخُ شَمْسُ الدِّینِ مُحَمَّدُ بْنُ مَکِّیٍّ نَقَلْتُ مِنْ خَطِّ الشَّیْخِ أَحْمَدَ الْفَرَاهَانِیِّ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عُنْوَانَ الْبَصْرِیِّ وَ کَانَ شَیْخاً کَبِیراً قَدْ أَتَى عَلَیْهِ أَرْبَعٌ وَ تِسْعُونَ سَنَهً قَالَ کُنْتُ أَخْتَلِفُ إِلَى مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ سِنِینَ فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ ع الْمَدِینَهَ اخْتَلَفْتُ إِلَیْهِ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ آخُذَ عَنْهُ کَمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِکٍ فَقَالَ لِی یَوْماً إِنِّی رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِکَ لِی أَوْرَادٌ فِی کُلِّ سَاعَهٍ مِنْ آنَاءِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ فَلَا تَشْغَلْنِی عَنْ وِرْدِی وَ خُذْ عَنْ مَالِکٍ وَ اخْتَلِفْ‏ إِلَیْهِ کَمَا کُنْتَ تَخْتَلِفُ إِلَیْهِ فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِکَ وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ قُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ تَفَرَّسَ فِیَّ خَیْراً لَمَا زَجَرَنِی عَنِ الِاخْتِلَافِ إِلَیْهِ وَ الْأَخْذِ عَنْهُ فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ ص وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إِلَى الرَّوْضَهِ وَ صَلَّیْتُ فِیهَا رَکْعَتَیْنِ وَ قُلْتُ أَسْأَلُکَ یَا اللَّهُ یَا اللَّهُ أَنْ تَعْطِفَ عَلَیَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ وَ تَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِی بِهِ إِلَى صِرَاطِکَ الْمُسْتَقِیمِ وَ رَجَعْتُ إِلَى دَارِی مُغْتَمّاً وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إِلَى مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِی مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِی إِلَّا إِلَى الصَّلَاهِ الْمَکْتُوبَهِ حَتَّى عِیلَ صَبْرِی فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِی تَنَعَّلْتُ وَ تَرَدَّیْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَراً وَ کَانَ بَعْدَ مَا صَلَّیْتُ الْعَصْرَ فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأْذَنْتُ عَلَیْهِ فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ فَقَالَ مَا حَاجَتُکَ فَقُلْتُ السَّلَامُ عَلَى الشَّرِیفِ فَقَالَ هُوَ قَائِمٌ فِی مُصَلَّاهُ فَجَلَسْتُ بِحِذَاءِ بَابِهِ فَمَا لَبِثْتُ إِلَّا یَسِیراً إِذْ خَرَجَ خَادِمٌ فَقَالَ ادْخُلْ عَلَى بَرَکَهِ اللَّهِ فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَرَدَّ السَّلَامَ وَ قَالَ اجْلِسْ غَفَرَ اللَّهُ لَکَ فَجَلَسْتُ فَأَطْرَقَ مَلِیّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ أَبُو مَنْ قُلْتُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ قَالَ ثَبَّتَ اللَّهُ کُنْیَتَکَ وَ وَفَّقَکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا مَسْأَلَتُکَ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ لَمْ یَکُنْ لِی مِنْ زِیَارَتِهِ وَ التَّسْلِیمِ غَیْرُ هَذَا الدُّعَاءِ لَکَانَ کَثِیراً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ مَا مَسْأَلَتُکَ فَقُلْتُ سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ یَعْطِفَ قَلْبَکَ عَلَیَّ وَ یَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِکَ وَ أَرْجُو أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَجَابَنِی فِی الشَّرِیفِ مَا سَأَلْتُهُ فَقَالَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ یَقَعُ فِی قَلْبِ مَنْ یُرِیدُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَنْ یَهْدِیَهُ فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهِ وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ یُفْهِمْکَ قُلْتُ یَا شَرِیفُ فَقَالَ قُلْ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا حَقِیقَهُ الْعُبُودِیَّهِ قَالَ ثَلَاثَهُ أَشْیَاءَ أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْکاً لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ یَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ یَضَعُونَهُ حَیْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَا یُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِیراً وَ جُمْلَهُ اشْتِغَالِهِ فِیمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ فَإِذَا لَمْ یَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِلْکاً هَانَ عَلَیْهِ الْإِنْفَاقُ فِیمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ یُنْفِقَ فِیهِ وَ إِذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِیرَ نَفْسِهِ عَلَى مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَیْهِ مَصَائِبُ الدُّنْیَا وَ إِذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى وَ نَهَاهُ لَا یَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إِلَى الْمِرَاءِ وَ الْمُبَاهَاهِ مَعَ النَّاسِ فَإِذَا أَکْرَمَ اللَّهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلَاثَهِ هَان عَلَیْهِ الدُّنْیَا وَ إِبْلِیسُ وَ الْخَلْقُ وَ لَا یَطْلُبُ الدُّنْیَا تَکَاثُراً وَ تَفَاخُراً وَ لَا یَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزّاً وَ عُلُوّاً وَ لَا یَدَعُ أَیَّامَهُ بَاطِلًا فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَهِ التُّقَى قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَوْصِنِی قَالَ أُوصِیکَ بِتِسْعَهِ أَشْیَاءَ فَإِنَّهَا وَصِیَّتِی لِمُرِیدِی الطَّرِیقِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ اللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یُوَفِّقَکَ لِاسْتِعْمَالِهِ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی رِیَاضَهِ النَّفْسِ وَ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی الْحِلْمِ وَ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی الْعِلْمِ فَاحْفَظْهَا وَ إِیَّاکَ وَ التَّهَاوُنَ بِهَا قَالَ عُنْوَانُ فَفَرَّغْتُ قَلْبِی لَهُ فَقَالَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الرِّیَاضَهِ فَإِیَّاکَ أَنْ تَأْکُلَ مَا لَا تَشْتَهِیهِ فَإِنَّهُ یُورِثُ الْحِمَاقَهَ وَ الْبُلْهَ وَ لَا تَأْکُلْ إِلَّا عِنْدَ الْجُوعِ وَ إِذَا أَکَلْتَ فَکُلْ حَلَالًا وَ سَمِّ اللَّهَ وَ اذْکُرْ حَدِیثَ الرَّسُولِ ص مَا مَلَأَ آدَمِیٌّ وِعَاءً شَرّاً مِنْ بَطْنِهِ فَإِنْ کَانَ وَ لَا بُدَّ فَثُلُثٌ لِطَعَامِهِ وَ ثُلُثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلُثٌ لِنَفَسِهِ وَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الْحِلْمِ فَمَنْ قَالَ لَکَ إِنْ قُلْتَ وَاحِدَهً سَمِعْتَ عَشْراً فَقُلْ إِنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَهً وَ مَنْ شَتَمَکَ فَقُلْ لَهُ إِنْ کُنْتَ صَادِقاً فِیمَا تَقُولُ فَأَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ یَغْفِرَ لِی وَ إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فِیمَا تَقُولُ فَاللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یَغْفِرَ لَکَ وَ مَنْ وَعَدَکَ بِالْخَنَا فَعِدْهُ بِالنَّصِیحَهِ وَ الرِّعَاءِ وَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الْعِلْمِ فَاسْأَلِ الْعُلَمَاءَ مَا جَهِلْتَ وَ إِیَّاکَ أَنْ تَسْأَلَهُمْ تَعَنُّتاً وَ تَجْرِبَهً وَ إِیَّاکَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْیِکَ شَیْئاً وَ خُذْ بِالِاحْتِیَاطِ فِی جَمِیعِ مَا تَجِدُ إِلَیْهِ سَبِیلًا وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْیَا هَرَبَکَ مِنَ الْأَسَدِ وَ لَا تَجْعَلْ رَقَبَتَکَ لِلنَّاسِ جِسْراً قُمْ عَنِّی یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقَدْ نَصَحْتُ لَکَ وَ لَا تُفْسِدْ عَلَیَّ وِرْدِی فَإِنِّی امْرُؤٌ ضَنِینٌ بِنَفْسِی وَ السَّلامُ عَلى‏ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‏».

[۴] همان.

[۵] نظامی، خمسه، لیلی و مجنون، بخش ۱۷.

[۶] الکافی، جلد ۵، صفحه ۸۳.

«عِدَّهٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلْقَاسَانِیِّ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ اَلْقَاسِمِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَلَیْهِمُ اَلسَّلاَمُ قَالَ قَالَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ : کُنْ لِمَا لاَ تَرْجُو أَرْجَى مِنْکَ لِمَا تَرْجُو فَإِنَّ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ خَرَجَ یَقْتَبِسُ لِأَهْلِهِ نَاراً فَکَلَّمَهُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَجَعَ نَبِیّاً مُرْسَلاً وَ خَرَجَتْ مَلِکَهُ سَبَإٍ فَأَسْلَمَتْ مَعَ سُلَیْمَانَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ وَ خَرَجَتْ سَحَرَهُ فِرْعَوْنَ یَطْلُبُونَ اَلْعِزَّ لِفِرْعَوْنَ فَرَجَعُوا مُؤْمِنِینَ».

[۷] عزیزالله خوشوقت (زاده ۱۰ مهر ۱۳۰۵ درگذشته ۲ اسفند ۱۳۹۱ در شهر مکه) مجتهد، از روحانیون شیعه معاصر بود. او در حکمت و عرفان از شاگردان سید محمدحسین طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) و در فقه از شاگران سید حسین بروجردی (رضوان الله تعالی علیه) و سید روح‌الله خمینی (رضوان الله تعالی علیه) بود. او همچنین سال‌ها امام جماعت مسجد امام حسن مجتبی (علیه السلام) واقع در سه‌راه طالقانی تهران (پیچ شمران) بود. او در اوایل انقلاب ۱۳۵۷ ایران برای مدتی کوتاه نماینده ویژه سید روح‌الله خمینی (رضوان الله تعالی علیه) در شورای عالی انقلاب فرهنگی بود. کتابی با موضوع زندگی‌نامه وی با عنوان (درّ مکنون علامه طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه)) وی را متولد تهران و نام دقیقش را عزیز ذکر کرده‌است. وی با روحانیونی چون محمدتقی بهجت (رضوان الله تعالی علیه)، محمدجواد انصاری (رضوان الله تعالی علیه) و هادی ابهری (رضوان الله تعالی علیه) مأنوس بود. عزیزالله خوشوقت (رضوان الله تعالی علیه) در ماه رجب سال ۱۳۰۵ در شهر بادکوبه (باکو) متولد شد. پدر و مادر او اهل زنجان بودند اما مدتی را به سبب ناامنی‌های موجود در منطقه، به باکو مهاجرت نمودند و او (عزیز) به‌عنوان دومین فرزند در آن‌جا متولد شد. این روحانی فعال، بعد از تحصیلات خود در دبیرستان، روی به‌سوی علوم حوزوی آورد و بعد از مدت پنج سال تحصیل در مسجد لرزاده (حوزه علمیه تهران) به شهر قم رفت. وی بعد از به اتمام رساندن دروس حوزه به تهران برگشت و هنگامی که ۳۳ سال داشت ازدواج کرد که در نتیجه این ازدواج، صاحب دو پسر و چهار دختر شد. وی نهایتاً در ۲ اسفند ۱۳۹۱ در شهر مکه به سبب بیماری درگذشت.

[۸] مرحوم حاج هادی ابهری روابط عجیبی با ائمه اطهار (علیهم السلام) داشت، مکاشفات و منامات غریبی داشت. مورد توجه مخصوص مرحوم آیت الله العظمی اصفهانی و بعضی از مراجع دیگر بود. مرحوم مبرور سالک صادق و تقی متقی حاج هادی ازمردم با ایمان و پرهیزکار ابهر است و در زمان خود از بکائین شمرده می شد زیرا روزی نبود که از گریه آرام داشته باشد مردی عامی بی سوادی بود ولی روی اخلاص عمل و خلوص نیت و صفا و مودتی که داشت کلمات حکمت آمیزی روی زبانش جاری می شد. گویا مصداق حدیث شریف نبوی صلی الله علیه و آله وسلم  که می فرماید: (من اخلص لله اربعین صباحا جرت ینابیع الحکمه من قلبه الی لسانه) بود گریه بسیار می کرد حسابش با خدا مرتب بود. نگارنده قضایایی از آن مرحوم دارم که اگر بخواهم آن چه را که دیده و شنیده ام از آن مرحوم بنویسم یک کتابی خواهد بود.

در سال ۱۳۶۱ قمری که برای تحصیل به نجف اشرف مهاجرت کردم با دست خالی به حضرت امیر علیه السلام عرض کردم اگر اجازه توقف به این عبد خود می دهید وسائل ماندنم را مرحمت فرمائید. بعد از چند روز در صحن مطهر به مرحوم حاج هادی مزبور برخورد کردم و اصلا او را از قبل ندیده و نمی شناختم چون مرا دید گفت: اسمت محمد است؟ گفتم آری گفت اهل شاه عبدالعظیم هستی؟ گفتم آری گفت خدمت حضرت امیر تقاضایی دادی؟ گفتم آری گفت به من حواله کرده اند که ما یحتاج ماندن تورا فراهم کنم و هرچه لازم داشتم خرید و مبلغ هفت دینار عراقی به من داد و مرا از آیت الله اصفهانی و غیره مستغنی نمود. خلاصه آن مرحوم روابط عجیبی با ائمه اطهار علیهم السلام داشت، مکاشفات و منامات غریبی داشت. مورد توجه مخصوص مرحوم آیت الله العظمی اصفهانی و بعضی از مراجع دیگر بود با این نگارنده در حرم مطهر امیرالمومنین عقد اخوت و برادری بسته و با بسیاری از علماء معاصر صیغه برادری خوانده بود.

مکاشفه عجیبی برای مرحوم نواب صفوی دارد که ذکر آن موجب سرور دل ها و روشنی چشم ها خواهد بود. فرمود در سفر مکه چون به مدینه مشرف شدم روزی برای زیارت قبور ائمه شریف بقیع رفتم و چون قبور ویران چهار امام معصوم را دیدم گریه مرا دست داد به طوری که بیخود شده و روی زمین حرم افتاده می بوسیدم و گریه می کردم. عسکرهای صعودی آمدند مرا بلند و کشان کشان به اداره برده و از من تعهد گرفتند که دیگر به آنجا نروم و مرا آزاد کردند من به حرم حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله رفته و عرض و شکایت که تا به کی ما اینگونه شدائد را ببینیم. پس از ساعتی بیرون آمدم ولی با اینکه از طرف عسکرها و اداره امر به معروف آنان ممنوع از تشرف به بقیع شریف بودم اما عشق آن بزرگواران مرا تحریک نموده و بی اختیار به طرف قبرستان بقیع رفتم و چون به درب قبرستان رسیدم دیدم درب بسیار عالی و صحن سرای عجیب و بدیعی دیدم که در هیچ یک از مشاهد مشرفه عراق و ایران ندیده بودم کفش هایم را درآورده و وارد صحن شدم دیدم حرم مطهر ائمه بقیع با گنبد و منارای طلایی رفیع و ایوان بسیار با صفایی که هرگز مثلش را ندیده بودم می باشد تعجب کردم که از دیروز عصر تاکنون این بناء مجلل را کی ساخته است پس با ذوق و شوق فراوان به طرف حرم ائمه روان شدم اما هیچکس را نمی دیدم تا به ایوان رسیدم مشاهده کردم که سید بزرگواری که عمامه سبز بر سر دارد درب حرم ائمه علیهم السلام ایستاده و با یک هیبت و وقار تمام دربانی ائمه علیه السلام را می نماید. گفتم خدایا این آقا کیست که این اندازه مقام دارد دربان امامان است نزدیک رفتم دیدم مرحوم مغفور سید مجتبی میرلوحی (نواب صفوی) است خوشحال شدم ورفتم با او مصافحه و معانقه کنم ناگهان دیدم کنار قبور ویران شده آنها ایستاده ام و از آن مناظر هیچ اثری نیست. دانستم که باطن مشاهد آن است که دیدم و فهمیدم مرحوم نواب مقام بلندی نزد اجدادش دارد.

[۹] محمدجواد انصاری همدانی(۱۲۸۰-۱۳۳۹ش) روحانی، عارف و عالم شیعی. وی در ۲۴ سالگی به درجه اجتهاد رسید.علاوه بر فقه، اصول با طبابت نیز آشنا بود. در اثر حادثه‌ای مسیر زندگی‌اش تغییر یافت و به سلوک و عرفان روی آورد. او مسیر عرفانی خود را بدون استاد طی نمود. از شاگردان عرفان وی می‌توان به حسنعلی نجابت شیرازی، سید عبدالحسین دستغیب، سید محمدحسین حسینی طهرانی، محمداسماعیل دولابی اشاره کرد. برخی از ویژگی‌های اخلاقی وی، پای‌بندی به شرع، دوری از شهرت و خدمت به دیگران بود. وی اولین مرحله سلوک را انجام واجبات و ترک محرمات می‌دانست. افرادی مانند سید علی قاضی و علامه طهرانی از انصاری همدانی به بزرگی یاد کرده‌اند. بخشی از مستند حدیث سرو زندگی وی را بازسازی کرده است.

محمد جواد انصاری همدانی در سال ۱۲۸۰ش در همدان به دنیا آمد. پدر وی حاج ملا فتحعلی همدانی از علمای همدان و مادرش ماه رخسار السلطنه از بستگان ناصرالدین شاه بود. از ۸ سالگی تحصیلات حوزوی را در شهر همدان آغاز کرد. در ۲۴ سالگی با تایید علمای آن دیار، موفق به دریافت درجه اجتهاد شد و بعد از آن به قم مهاجرت کرد. او دو مرتبه ازدواج کرد که حاصل آن ۸ فرزند بود. او در جمعه ۲ ذی القعده سال ۱۳۷۹ق برابر با ۹ اردیبهشت سال ۱۳۳۹ش در اثر سکته مغزی در ۵۹ سالگی در همدان درگذشت. جنازه وی را به قم منتقل کرده و در جوار امامزاده علی بن جعفر الصادق دفن نمودند. هنگام تشییع جنازه او در همدان، تعطیل عمومی اعلام شد و سه روز در مسجد جامع این شهر مجلس ترحیم برپا بود. انصاری همدانی از ۸ سالگی تحصیلات حوزوی را آغاز کرد. علم صرف، نحو و منطق را نزد پدرش آموخت. سپس فقه، اصول و فلسفه را نزد علمایی چون میرزا علی خلخالی و سید علی عرب فراگرفت. درس طب خمسه یونانی را نزد میرزا حسین کوثر همدانی گذراند. در ۲۴ سالگی در همدان صاحب کرسی تدریس شد و علمای آن دیار اجتهادش را تایید کردند. پس از آن به قم مهاجرت کرد و بیش از پنج سال در درس خارج عبدالکریم حائری شرکت نمود. علمایی چون عبدالکریم حائری، سید ابوالحسن اصفهانی، سید محمدتقی خوانساری، قمی بروجردی اجتهاد او را تایید کردند. وی علاوه بر اجتهاد در فقه و اصول، با طبابت نیز آشنا بود و برای درمان بیماران به خانه آنها می‌رفت. او تا ۲۴ سالگی همه وقتش را صرف یادگیری علوم حوزوی کرده بود و تمایلی به عرفان نداشت. اما ناگهان با حادثه‌ای مواجه می‌شود که او را متحول می‌کند. ماجرا از آنجا آغاز شد که تعدادی از شاگردان وی، خبر می‌آورند که عارفی به همدان آمده و عده‌ای از اهل علم دور او جمع شده‌اند. او برای هدایت آنها نزد آنان می‌رود و نزدیک دو ساعت برای آنها دلیل می‌آورد که تنها راه نجات، شرع است. اما در پایان سخنانش، آن عارف خطاب به او می‌گوید: «عن قریب باشد که تو خود آتشی به سوختگان عالم خواهی زد.» این ماجرا او را منقلب می‌کند و باعث می‌شود که به سیر و سلوک گرایش پیدا کند. پس از آن به دنبال راهنما و استاد می‌گردد، اما هربار دست خالی بازمی‌گردد. در بیابان‌های اطراف قم خلوت می‌گزیند و به پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) متوسل می‌شود تا اینکه به مقصودش می‌رسد.

او مراحل سلوک و عرفان را بدون استاد طی می‌کند و بنا بر نقل علامه طهرانی، انصاری همدانی درباره خود می‌گفت: «من استاد نداشتم و این راه را بدون مربی و راهنما پیمودم». حتی بعد از فوت ایشان بین شاگردان قاضی طباطبایی اختلاف می‌افتد که آیا سیر و سلوک به استاد نیاز دارد یا خیر؟ اولین توصیه او برای کسی که می‌خواست وارد مسیر سلوک شود، انجام واجبات و ترک محرمات بود. بعد از آن اگر تشخیص می‌داد که طرف واقعا این‌ها را رعایت می‌کند، کم‌کم ابواب معرفتی را برایش باز می‌کرد. دستورات عبادی وی به شاگردانش، به‌اندازه‌ای بود که خسته نشوند. معتقد بود که ذکر بدون توجه قساوت قلب می‌آورد، از این رو با شاگردان در حد استعدادشان کار می‌کرد. سفارشش به شاگردان بی‌اعتنایی به کرامات و مکاشفات بود، مگر در جایی که دستور داشته باشند. روش عرفانی او در تربیت شاگردان مبتنی بر دنیاگریزی نبود بلکه شاگردان را به حضور در اجتماع و شغل مناسب ترغیب می‌نمود. هنگام برخورد با مشکلات اخلاقی شاگردان، در جلسات عمومی مشکلات شاگردان را با ایما و اشاره عنوان می‌کرد و گاهی اوقات به بعضی‌ها به صورت خصوصی تذکر می‌داد.

[۱۰] حافظ، غزلیات، غزل شماره ۱۹۶.

[۱۱] سوره مبارکه روم، آیه ۱۰٫

«ثُمَّ کَانَ عَاقِبَهَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوأَىٰ أَنْ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَ کَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُونَ».

[۱۲] غرر الحکم و درر الکلم، جلد ۱، صفحه ۲۲۲.

«إِنَّ عُمْرَکَ وَقْتُکَ اَلَّذِی أَنْتَ فِیهِ مَا فَاتَ مَضَى وَ مَا سَیَأْتِیکَ فَأَیْنَ قُمْ فَاغْتَنِمِ اَلْفُرْصَهَ بَیْنَ اَلْعَدَمَیْنِ».

[۱۳] نهج البلاغه، جلد ۱، صفحه ۴۸۹.

[۱۴] آیت‌الله میلانی بیشتر عمر خود را در عراق گذارند و در آنجا از درس علمایی چون شیخ الشریعه اصفهانی، آقا ضیا عراقی و میرزا محمد حسین نائینی بهره برد. وی از سال ۱۳۳۲ش در مشهد ساکن شد. سید علی خامنه‌ای رهبر جمهوری اسلامی ایران مدتی نزد وی شاگردی کرد. از میلانی آثاری از جمله محاضرات فی الفقه الامامیه و قادتنا کیف نعرفهم بر جای مانده است. آیت الله میلانی در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی نیز فعال بود. او از انقلاب اسلامی ایران، رهبری آن و نهضت مردم عراق حمایت می‌کرد. وی در تأسیس مدارس علمیه از جمله مدرسه حقانی نقش داشت. با حضوری وی در مشهد، حوزه علمیه این شهر رونق گرفت.

[۱۵] سوره مبارکه مؤمنون، آیه ۹۹٫

«حَتَّىٰ إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ».

[۱۶] بحار الانوار، جلد ۱، صفحه ۲۲۴٫

[۱۷] همان.

[۱۸] مولانا، مثنوی معنوی، دفتر سوم، بخش ۱۵۱٫

[۱۹] بحار الانوار، جلد ۱، صفحه ۲۲۴٫

[۲۰] همان.

[۲۱] همان.

[۲۲] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۸۹٫

«وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ ۗ وَ اللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ».

[۲۳] سوره مبارکه ملک، آیه ۱٫

«تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَ هُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ».

[۲۴] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۲۶٫

«قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشَاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ ۖ بِیَدِکَ الْخَیْرُ ۖ إِنَّکَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ».

[۲۵] سوره مبارکه فیل، آیه ۱٫

[۲۶] سوره مبارکه حجرات، آیه ۱۷٫

«یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا ۖ قُلْ لَا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلَامَکُمْ ۖ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدَاکُمْ لِلْإِیمَانِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ».

[۲۷] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۵۶٫

«الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ».

[۲۸] همان.

[۲۹] سوره مبارکه انعام، آیه ۱۶۲٫

[۳۰] سوره مبارکه روم، آیه ۲۷٫

«وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ ۚ وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَىٰ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ ۚ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ».

[۳۱] سوره مبارکه بقره، آیه ۳۱٫

«وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِکَهِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَٰؤُلَاءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ».

[۳۲] میرزا جواد آقا مَلکی تبریزی (رضوان الله تعالی علیه) فقیه، عارف و استاد اخلاق. کتاب المراقبات یا اعمال السَّنَه از آثار اوست. گفته شده امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) از شاگردان اوست اما به گفته آیت‌الله خامنه‌ای (مدّ ظله العالی) رهبر جمهوری اسلامی ایران، امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) فقط دو بار درس وی حاضر شده است. میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (رضوان الله تعالی علیه)، فرزند میرزاشفیع در تبریز متولد شد. تاریخ دقیق ولادت وی مشخص نیست، اما گفته شده اواخر قرن ۱۳ یا اوایل قرن ۱۴ قمری بوده‌است. دلیل نامگذاری او به ملکی، نسبت فامیلی با خاندان ملک‌التجار تبریزی است. ملکی تبریزی برای تحصیل به نجف رفت و در سال ۱۳۲۱ قمری، به تبریز بازگشت و به ترویج دین پرداخت. در سال ۱۳۲۹ق (۱۲۹۰ش) و در ابتدای جریانات مشروطه و درگیری‌های تبریز مجبور به عزیمت به قم شد و تا پایان عمر نیز در همان‌جا ماند. میرزا جواد آقا (رضوان الله تعالی علیه) در ۱۱ ذی‌الحجه سال ۱۳۴۴ق (۳۱ خرداد ۱۳۰۵ش) درگذشت. پیکر او پس از تشییع در قبرستان شیخان قم به خاک سپرده شد.

[۳۳] محمدحسین غروی اصفهانی، مشهور به کمپانی (۱۲۹۶-۱۳۶۱ق) فقیه، اصولی و فیلسوف قرن چهاردهم. او در کنار آقاضیاء عراقی و میرزای نایینی، یکی از سه مکتب اصولی در شرح و بسط مکتب اصولی آخوند خراسانی را ایجاد کرده است. کتاب نهایه الدرایه از مهمترین آثار او در اصول فقه و در شرح کفایه الاصول آخوند خراسانی است. تلاش او برای تغییر در باب‌های علم اصول با مرگ او ناتمام ماند. دیوان کمپانی در مدح و رثای اهل بیت از آثار اوست. تخلص او در شعر «مفتقر» است. محمدحسین اصفهانی، فرزند محمدحسن اصفهانی نخجوانی، در ۲ محرم سال ۱۲۹۶ق در نجف متولد شد. پدرش اصالتاً نخجوانی بود و پس از امضای قرارداد ترکمانچای نخست به تبریز و سپس به اصفهان مهاجرت کرد و سپس به کاظمین رفت. پدرش از تجار مشهور کاظمین بود. او دوست داشت محمدحسین راه او را در تجارت ادامه دهد؛ اما محمدحسین با توسل به امام کاظم (علیه السلام) رضایت پدر را به دست آورد و در حدود بیست سالگی برای تحصیل علم راهی حوزه علمیه نجف شد. وی به سبب شغل پدرش به «کمپانی» مشهور بود. گفته شده است وی از این نام ناخشنود بود. با این حال، دیوان اشعار او در یکی از چاپ‌ها به نام دیوان کمپانی منتشر شده است. محمدحسین غروی اصفهانی در ۵ ذی‌الحجه سال ۱۳۶۱ق درگذشت. پیکر او در حجره‌ای متصل به گلدسته شمالی ایوان طلای حرم امیرالمؤمنین، نزدیک مقبره علامه حلی به خاک سپرده شد. درگذشت او یک هفته پس از وفات آقاضیاء عراقی بود.

[۳۴] صحیفه سجادیه امام زین‌العابدین (علیه السلام)، دعای ۴۸٫

«اللَّهُمَّ لَیسَ یرُدُّ غَضَبَک إِلَّا حِلْمُک، وَ لَا یرُدُّ سَخَطَک إِلَّا عَفْوُک، وَ لا یجِیرُ مِنْ عِقَابِک إِلَّا رَحْمَتُک، وَ لَا ینْجِینِی مِنْک إِلَّا التَّضَرُّعُ إِلَیک وَ بَینَ یدَیک، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ هَبْ لَنَا -یا إِلَهِی- مِنْ لَدُنْک فَرَجاً بِالْقُدْرَهِ الَّتِی بِهَا تُحْیی أَمْوَاتَ الْعِبَادِ، وَ بِهَا تَنْشُرُ مَیّتَ الْبِلَادِ. وَ لَا تُهْلِکنِی -یا إِلَهِی- غَمّاً حَتَّى تَسْتَجِیبَ لِی، وَ تُعَرِّفَنِی الْإِجَابَهَ فِی دُعَائِی، وَ أَذِقْنِی طَعْمَ الْعَافِیهِ إِلَى مُنْتَهَى أَجَلِی، وَ لَا تُشْمِتْ بِی عَدُوِّی، وَ لَا تُمَکّنْهُ مِنْ عُنُقِی، وَ لَا تُسَلِّطْهُ عَلَیّ. إِلَهِی إِنْ رَفَعْتَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی یضَعُنِی، وَ إِنْ وَضَعْتَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی یرْفَعُنِی، وَ إِنْ أَکرَمْتَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی یهِینُنِی، وَ إِنْ أَهَنْتَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی یکرِمُنِی، وَ إِنْ عَذَّبْتَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی یرْحَمُنِی، وَ إِنْ أَهْلَکتَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی یعْرِضُ لَک فِی عَبْدِک، أَوْ یسْأَلُک عَنْ أَمْرِهِ، وَ قَدْ عَلِمْتُ‏ أَنَّهُ لَیسَ فِی حُکمِک ظُلْمٌ، وَ لَا فِی نَقِمَتِک عَجَلَهٌ، وَ إِنَّمَا یعْجَلُ مَنْ یخَافُ الْفَوْتَ، وَ إِنَّمَا یحْتَاجُ إِلَى الظُّلْمِ الضَّعِیفُ، وَ قَدْ تَعَالَیتَ -یا إِلَهِی- عَنْ ذَلِک عُلُوّاً کبِیراً. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ لَا تَجْعَلْنِی لِلْبَلَاءِ غَرَضاً، وَ لَا لِنَقِمَتِک نَصَباً، وَ مَهِّلْنِی، وَ نَفِّسْنِی، وَ أَقِلْنِی عَثْرَتِی، وَ لَا تَبْتَلِینِّی بِبَلَاءٍ عَلَى أَثَرِ بَلَاءٍ، فَقَدْ تَرَى ضَعْفِی وَ قِلَّهَ حِیلَتِی وَ تَضَرُّعِی إِلَیک».

[۳۵] بحار الانوار، جلد ۱، صفحه ۲۲۴٫

[۳۶] لهوف، سید بن طاووس.

قسمتی از مقتل شریف: «قَدْ جَاءَهُمْ فَلَبِثُوا کَذَلِکَ سَاعَهً ثُمَّ انْجَلَتْ عَنْهُمْ. وَ رَوَى هِلَالُ بْنُ نَافِعٍ قَالَ‏ إِنِّی کُنْتُ وَاقِفاً مَعَ أَصْحَابِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ إِذْ صَرَخَ صَارِخٌ أَبْشِرْ أَیُّهَا الْأَمِیرُ فَهَذَا شِمْرٌ قَتَلَ الْحُسَیْنَ ع قَالَ فَخَرَجْتُ بَیْنَ الصَّفَّیْنِ فَوَقَفْتُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ ع لَیَجُودُ بِنَفْسِهِ فَوَ اللَّهِ مَا رَأَیْتُ قَطُّ قَتِیلًا مُضَمَّخاً بِدَمِهِ أَحْسَنَ مِنْهُ وَ لَا أَنْوَرَ وَجْهاً وَ لَقَدْ شَغَلَنِی نُورُ وَجْهِهِ وَ جَمَالُ هَیْئَتِهِ عَنِ الْفِکْرَهِ فِی قَتْلِهِ فَاسْتَسْقَى فِی تِلْکَ الْحَالِ مَاءً فَسَمِعْتُ رَجُلًا یَقُولُ وَ اللَّهِ لَا تَذُوقُ الْمَاءَ حَتَّى تَرِدَ الْحَامِیَهَ فَتَشْرَبَ مِنْ حَمِیمِهَا فَسَمِعْتُهُ یَقُولُ یَا وَیْلَکَ أَنَا لَا أَرِدُ الْحَامِیَهَ وَ لَا أَشْرَبُ مِنْ حَمِیمِهَا بَلْ أَرِدُ عَلَى جَدِّی رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَسْکُنُ مَعَهُ فِی دَارِهِ‏ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ وَ أَشْرَبُ‏ مِنْ‏ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ‏ وَ أَشْکُو إِلَیْهِ مَا ارْتَکَبْتُمْ مِنِّی وَ فَعَلْتُمْ بِی قَالَ فَغَضِبُوا بِأَجْمَعِهِمْ حَتَّى کَأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَجْعَلْ فِی قَلْبِ أَحَدٍ مِنْهُمْ مِنَ الرَّحْمَهِ شَیْئاً فَاجْتَزُّوا رَأْسَهُ وَ إِنَّهُ لَیُکَلِّمُهُمْ فَتَعَجَّبْتُ مِنْ قِلَّهِ رَحْمَتِهِمْ وَ قُلْتُ وَ اللَّهِ لَا أُجَامِعُکُمْ عَلَى أَمْرٍ أَبَداً. قَالَ ثُمَّ أَقْبَلُوا عَلَى سَلْبِ الْحُسَیْنِ فَأَخَذَ قَمِیصَهُ إِسْحَاقُ بْنُ حُوَیَّهَ الْحَضْرَمِیُّ فَلَبِسَهُ فَصَارَ أَبْرَصَ وَ امْتَعَطَ شَعْرُهُ. وَ رُوِیَ أَنَّهُ وُجِدَ فِی قَمِیصِهِ مِائَهٌ وَ بِضْعَ عَشْرَهَ مَا بَیْنَ رَمْیَهٍ وَ طَعْنَهِ سَهْمٍ وَ ضَرْبَهٍ. وَ قَالَ الصَّادِقُ ع وُجِدَ بِالْحُسَیْنِ ع ثَلَاثٌ وَ ثَلَاثُونَ طَعْنَهً- وَ أَرْبَعٌ وَ ثَلَاثُونَ ضَرْبَهً وَ أَخَذَ سَرَاوِیلَهُ بَحْرُ بْنُ کَعْبٍ التَّیْمِیُّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى فَرُوِیَ أَنَّهُ صَارَ زَمِناً مُقْعَداً مِنْ رِجْلَیْهِ وَ أَخَذَ عِمَامَتَهُ أَخْنَسُ بْنُ مَرْثَدِ بْنِ عَلْقَمَهَ الْحَضْرَمِیُّ وَ قِیلَ جَابِرُ بْنُ یَزِیدَ الْأَوْدِیُّ لَعَنَهُمَا اللَّهُ فَاعْتَمَّ بِهَا فَصَارَ مَعْتُوهاً وَ أَخَذَ نَعْلَیْهِ الْأَسْوَدُ بْنُ خَالِدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ أَخَذَ خَاتَمَهُ بَجْدَلُ بْنُ سُلَیْمٍ الْکَلْبِیُّ وَ قَطَعَ إِصْبَعَهُ ع مَعَ الْخَاتَمِ وَ هَذَا أَخَذَهُ الْمُخْتَارُ فَقَطَعَ یَدَیْهِ وَ رِجْلَیْهِ وَ تَرَکَهُ یَتَشَحَّطُ فِی دَمِهِ حَتَّى هَلَکَ وَ أَخَذَ قَطِیفَهً لَهُ ع کَانَتْ مِنْ خَزٍّ قَیْسُ بْنُ الْأَشْعَثِ وَ أَخَذَ دِرْعَهُ الْبَتْرَاءَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فَلَمَّا قُتِلَ عُمَرُ وَهَبَهَا الْمُخْتَارُ لِأَبِی عَمْرَهَ قَاتِلِهِ وَ أَخَذَ سَیْفَهُ جُمَیْعُ بْنُ الخلق الْأَوْدِیُّ وَ قِیلَ رَجُلٌ مِنْ بَنِی تَمِیمٍ یُقَالُ لَهُ أَسْوَدُ بْنُ حَنْظَلَهَ وَ فِی رِوَایَهِ ابْنِ أَبِی سَعْدٍ أَنَّهُ أَخَذَ سَیْفَهُ الفلافس النَّهْشَلِیُّ وَ زَادَ مُحَمَّدُ بْنُ زَکَرِیَّا أَنَّهُ وَقَعَ بَعْدَ ذَلِکَ إِلَى بِنْتِ حَبِیبِ بْنِ‏ بُدَیْلٍ وَ هَذَا السَّیْفُ الْمَنْهُوبُ الْمَشْهُورُ لَیْسَ بِذِی الْفَقَارِ فَإِنَّ ذَلِکَ کَانَ مَذْخُوراً وَ مَصُوناً مَعَ أَمْثَالِهِ مِنْ ذَخَائِرِ النُّبُوَّهِ وَ الْإِمَامَهِ وَ قَدْ نَقَلَ الرُّوَاهُ تَصْدِیقَ مَا قُلْنَاهُ وَ صُورَهَ مَا حَکَیْنَاهُ.قَالَ الرَّاوِی وَ جَاءَتْ جَارِیَهٌ مِنْ نَاحِیَهِ خِیَمِ الْحُسَیْنِ ع فَقَالَ لَهَا رَجُلٌ یَا أَمَهَ اللَّهِ إِنَّ سَیِّدَکِ قُتِلَ قَالَتِ الْجَارِیَهُ فَأَسْرَعْتُ إِلَى سَیِّدَتِی وَ أَنَا أَصِیحُ فَقُمْنَ فِی وَجْهِی وَ صِحْنَ.قَالَ وَ تَسَابَقَ الْقَوْمُ عَلَى نَهْبِ بُیُوتِ آلِ الرَّسُولِ وَ قُرَّهِ عَیْنِ الْبَتُولِ حَتَّى جَعَلُوا یَنْتَزِعُونَ مِلْحَفَهَ الْمَرْأَهِ عَلَى ظَهْرِهَا وَ خَرَجَ بَنَاتُ آلِ رَسُولِ‏ اللَّهِ ص وَ حَرِیمُهُ یَتَسَاعَدْنَ عَلَى الْبُکَاءِ وَ یَنْدُبْنَ لِفِرَاقِ الْحُمَاهِ وَ الْأَحِبَّاءِ. وَ رَوَى حُمَیْدُ بْنُ مُسْلِمٍ قَالَ رَأَیْتُ امْرَأَهً مِنْ بَنِی بَکْرِ بْنِ وَائِلٍ کَانَتْ مَعَ زَوْجِهَا فِی أَصْحَابِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ فَلَمَّا رَأَتِ الْقَوْمَ قَدِ اقْتَحَمُوا عَلَى نِسَاءِ الْحُسَیْنِ ع وَ فُسْطَاطِهِنَّ وَ هُمْ یَسْلُبُونَهُنَّ أَخَذَتْ سَیْفاً وَ أَقْبَلَتْ نَحْوَ الْفُسْطَاطِ وَ قَالَتْ یَا آلَ بَکْرِ بْنِ وَائِلٍ أَ تُسْلَبُ بَنَاتُ رَسُولِ اللَّهِ ص لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ یَا لَثَارَاتِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَخَذَهَا زَوْجُهَا وَ رَدَّهَا إِلَى رَحْلِهِ. قَالَ الرَّاوِی ثُمَّ أُخْرِجَ النِّسَاءُ مِنَ الْخَیْمَهِ وَ أَشْعَلُوا فِیهَا النَّارَ فَخَرَجْنَ حَوَاسِرَ مُسَلَّبَاتٍ حَافِیَاتٍ بَاکِیَاتٍ یَمْشِینَ سَبَایَا فِی أَسْرِ الذِّلَّهِ وَ قُلْنَ بِحَقِّ اللَّهِ إِلَّا مَا مَرَرْتُمْ بِنَا عَلَى مَصْرَعِ الْحُسَیْنِ ع فَلَمَّا نَظَرَ النِّسْوَهُ إِلَى الْقَتْلَى صِحْنَ‏ وَ ضَرَبْنَ وُجُوهَهُنَّ قَالَ فَوَ اللَّهِ لَا أَنْسَى زَیْنَبَ بِنْتَ عَلِیٍّ ع تَنْدُبُ الْحُسَیْنَ ع وَ تُنَادِی بِصَوْتٍ حَزِینٍ وَ قَلْبٍ کَئِیبٍ یَا مُحَمَّدَاهْ صَلَّى عَلَیْکَ مَلَائِکَهُ السَّمَاءِ هَذَا الْحُسَیْنُ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ مُقَطَّعُ الْأَعْضَاءِ وَ بَنَاتُکَ سَبَایَا إِلَى اللَّهِ الْمُشْتَکَى وَ إِلَى مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى وَ إِلَى عَلِیٍّ الْمُرْتَضَى وَ إِلَى فَاطِمَهَ الزَّهْرَاءِ وَ إِلَى حَمْزَهَ سَیِّدِ الشُّهَدَاءِ یَا مُحَمَّدَاهْ هَذَا حُسَیْنٌ بِالْعَرَاءِ تَسْفِی عَلَیْهِ الصَّبَا قَتِیلُ أَوْلَادِ الْبَغَایَا وَا حُزْنَاهْ وَا کَرْبَاهْ الْیَوْمَ مَاتَ جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ ص یَا أَصْحَابَ مُحَمَّدَاهْ هَؤُلَاءِ ذُرِّیَّهُ الْمُصْطَفَى یُسَاقُونَ سَوْقَ السَّبَایَا وَ فِی رِوَایَهٍ یَا مُحَمَّدَاهْ بَنَاتُکَ سَبَایَا وَ ذُرِّیَّتُکَ مَقْتَلَهً تَسْفِی عَلَیْهِمْ رِیحُ الصَّبَا وَ هَذَا حُسَیْنٌ مَجْزُوزُ الرَّأْسِ مِنَ الْقَفَا مَسْلُوبُ الْعِمَامَهِ وَ الرِّدَاءِ…».

[۳۷] همان.

[۳۸] حماسه حسینى، ج ۱، ص ۱۵۷، به نقل از مقتل الحسین، مقرم، ص ۳۵۷٫