جلسه درس اخلاق آیت الله صدیقی روز شنبه از ساعت ۱۰:۳۰ تا ۱۱:۳۰ در حوزه علمیه امام خمینی (ره) برگزار شد که مشروح آن تقدیم می گردد.
- چراغ راه بودن آقای طباطبایی
- جامعیّت علّامه طباطبایی از نظر آیت الله میلانی
- عنایت امام رضا (علیه السّلام) به حاج آقا مرتضی حایری از طریق آیت الله میلانی
- فضایل اخلاقی آیت الله احمدی میانجی
- عظمت معنوی آیت الله میلانی
- علاقهی آیت الله میلانی به نهضت و انقلاب
- علّت حجاب شدن نعمتهای الهی
- علّت شرک شدن بعضی از نعمتهای الهی
- شکسته شدن بت نفس به دست خدا است
- شأن قائل نبودن شیخ عبدالکریم برای خود در اوج مرجعیّت
- تأثیرگذار بودن فاضل اردکانی
- ذکری در مفاتیح برای رسیدن به علم یا مال کثیر
- تأثیر این ذکر بر مرحوم آخوند ملّا علی همدانی
- دلیل آقای طباطبایی برای برپایی کلاسهای فلسفه در حوزه با وجود مخالفت
- نواقص حوزهی از نظر آیت الله طباطبایی
- مهجور بودن قرآن در حوزه از نظر آقای طباطبایی
- بحث اخلاق یکی از نقصهای حوزه از نظر آقای طباطبایی
- جواب آقای بروجردی به نامهی آقای طباطبایی در مورد نواقص حوزه
- کم بودن درسهای اخلاق در حوزه
- توجّه نداشتن به ثروت عظیم روایات اهل بیت
- خلق عالم برای معرفت بشر
- معرفت به عالم زمینهی رسیدن به معرفت به قدرت و علم خدا
- احاطهی انسان به همهی عالم نسانهی وسعت علم و قدرت خدا
- ظرفیت بالای قلب انسان
- رها شدن از جسم و رسیدن به درجات معرفت
- رسیدن انسان به درجات بینیازی از جسم
- بینیاز شدن آقای بهجت از جسم
- بندگی راه رسیدن به این ظرفیت
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۱]
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ النَّبِیِّینَ سَیِّدنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ مُولَانَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللَّهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنا اللهُ صُحبَتَهُ نُصرَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
چراغ راه بودن آقای طباطبایی
«رَحِمَ اللَّهُ قَوْماً کَانُوا سِرَاجاً وَ مَنَاراً کَانُوا دُعَاهً إِلَیْنَا بِأَعْمَالِهِمْ»[۲] فرمود: خدا رحمت بکند گروهی را، جمعی را که اینها چراغ بودند و نه تنها چراغ روشن بودند، بلکه منار بودند، مردم از دور اینها را میدیدند و با دیدن آنها راه پیدا میکردند. یکی از این شخصیتهایی که مصداق بارز این جملهی امام جعفر صادق (علیه السّلام) است، مرحوم علّامهی بزرگوار آقای طباطبایی است. به مناسبت سالگرد سی و هفتمین سالگرد وفات این بزرگوار در قم در همان منزل ایشان که الآن دار القرآن شده است سه شب با حضور بزرگان مجلسی برپا بود که شب گذشته هم ما آنجا حضور داشتیم و خدای متعال اخلاص بدهد که چند جملهای راجع به ایشان به عنوان ارائهی الگو و به عنوان فلش حرکت به سوی قلّه عرض بکنیم.
جامعیّت علّامه طباطبایی از نظر آیت الله میلانی
آیت الله مصباح این علّامهی بزرگوار شب گذشته مطالبی در مورد استاد خود علّامهی طباطبایی مطرح کردند که برای من بدیع بود. گفتند که: -آقای میلانی به خود ایشان گفته بود- ما در عالم تشیّع شخصیّتی به جامعیّت ایشان یا نداریم یا کم داریم. در تشیّع نه زمان حال. در جهان تشیّع شخصیتی به جامعیّت آقای طباطبایی یا نداریم یا کم داریم. باز ایشان فرمودند که: آقای طباطبایی المیزان را که مینوشتند جزوه جزوه چاپ میشد و من جزوهها را پیش آقای میلانی میبردم؛ آقای میلانی با یک ولعی گفت: حتّی قبل از اینکه چاپ بشود بیاورید من بخوانم.
عنایت امام رضا (علیه السّلام) به حاج آقا مرتضی حایری از طریق آیت الله میلانی
خود آقای میلانی جزء نوادر روزگار بود. مرحوم آیت الله میلانی در میان شاگردان مرحوم آقا شیخ محمّد حسین غروی -اینطور که به ما رسیده است- از نظر ایشان فرد اوّل بوده است. از نظر معنوی هم انسان خودساخته، دارای کرامات. استاد ما، آیت الله حاج آقا مرتضی حایری (رضوان الله تعالی علیه) ایشان گفته بودند که: من در خواب دیدم که حضرت رضا (علیه السّلام) من را دعوت کردند. بیدار که شدم، خواب را برای خود دعوت حساب کردیم و بلند شدیم به مشهد رفتیم، چند روزی ماندیم بعد که دیگر خواستیم بیاییم آمدیم در راه آهن قطار سوار بشویم در ذهن من آمد که بالاخره مهمان سر سفرهی میزبان است، بالاخره ما ندیدیم، خود ما پول دادیم، ماشین سوار شدیم، اینجا هم هزینه با خود ما بود، این چه نوع دعوتی بود؟ میگفت هنوز در این فکر بودیم، هنوز سوار ماشین نشده بودیم دیدیم که آقا سیّد محمّد علی -خدا او را هم رحمت بکند- فرزند مرحوم آیت الله میلانی خود را رساند یک پاکتی داد گفت: آقای میلانی دادند این را خدمت شما بدهیم. گفته بودند که: ما وقتی قم آمدیم ۳۰ شاهی از این هزینهی ما باقی مانده بود، یعنی تمام هزینههای اتوبوس ما، تاکسی ما، مسافرخانهی ما، غذاهای ما همهی اینها حساب شده بود ۳۰ شاهی ماند که ما به قم رسیدیم، آن هم دادیم درشکه و سوار شدیم و به خانه آمدیم. یعنی دقیقاً از آغاز حرکت ما از خانهی قم تا به منزل خود برگردیم دقیقاً همان مقدار را آقای میلانی برای ما فرستاده بود.
فضایل اخلاقی آیت الله احمدی میانجی
مرحوم آیت الله آقای احمدی میانجی که حاج آقای رنجبریان هم ایشان را دیده بودند یک آخوند به تمام معنا آخوند متّقی، هم فکر او فکر حکومتی بود، هم نان خور حکومت نبود، حقوق بگیر حکومت نبود ولی الحق و الانصاف اجتهاداً اعتقاد داشت، اوّلین بحث ولایت فقیه را مرحوم آیت الله احمدی میانجی برای ما مطرح کردند. معتقد بود، عامل بود، زاهد بود، خلیق بود، مردم مدار بود.
عظمت معنوی آیت الله میلانی
این بزرگوار نقل کردند که طلبهای با قطار به مشهد میرفته است، در کوپهای که نشسته بوده است، یک زن بیمبالاتی رعایت نمیکرده است این هم گاهی دچار وسوسه میشده است. بعد به مشهد که رسیده بود در نماز آقای میلانی شرکت کرده بود بعد از نماز آقای میلانی گویا حرم قرق بوده است ولی آقای میلانی و آقای طباطبایی وارد شدند، ما هم خود را با آنها قاطی کردیم و وارد شدیم. داخل شدیم من حالات اینها را دیدم، خضوع اینها را در محضر حضرت رضا (علیه السّلام) دیدم، به یاد آوردم این وسوسهی شیطان در کوپهی قطار، به قدری خجالتی به من دست داد که میگفتم: ای کاش زمین باز بشود، ما داخل بشویم چرا ما آنجا گرفتار شیطان شدیم؟ گفت: در این اوج شرمندگی من، دیدم آقای میلانی یک نگاهی به ما کرد، فرمود: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْعَبْدَ وَ یُبْغِضُ عَمَلَهُ»[۳] یک تسکینی داد که بالاخره اجمالاً آقای میلانی آدم عادی نبود.
علاقهی آیت الله میلانی به نهضت و انقلاب
آقای میلانی از شاگردان مرحوم آقا میرزا علی آقای قاضی بود، از نظر فقاهتی جزء فقهای دستهی اوّل بود، از نظر علاقهی به نهضت و انقلاب هم میدانید فتوای قتل منصور و شاه را ایشان داد، امام نداد. یک روحیهی اینطور داشت. آقای میلانی وقتی امام نهضت را شروع کرد تا مدّتها هر کسی میرفت رسالهی آقای میلانی را میخواست ایشان رسالهی امام را میداد. اینها را خوب است ما بشنویم که ما چه عالمانی، چه رهیافتگانی، چه بندگان صالحی را در مکتب خود میبینیم پرورش یافتند و ما هم باید آن خط را برویم.
علّت حجاب شدن نعمتهای الهی
«لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»[۴] باید آدم از شخصیت خود، از آبروی خود، از راحتی خود، از آسایش خود، از همه چیز خود باید بگذرد و الّا حجاب است. خود آبرو حجاب است. آدم آمادگی نداشته باشد، برای خدا آبرو بدهد، این مانع یک روزی کار خود را میکند. مال هم همینطور است، آسایش هم همینطور است، علم هم همینطور است. آدم علم را وسیلهی رونق خود قرار بدهد، آدم خوشبختی نیست. مثل قارون میماند. درس میخواند، ملّا میشود، بازار پیدا میکند، مشتری پیدا میکند، اطراف او شلوغ میشود اگر علم خود را وسیلهی ترویج علمای دیگر قرار بدهد، اگر در علم خود بزرگان را مطرح بکند، نه خود را مطرح بکند این امیدی است به جایی برسد و الّا آنچه خدا به انسان میدهد همهی اینها میتواند حجاب باشد، میتواند لهو باشد، سرگرمی باشد.
علّت شرک شدن بعضی از نعمتهای الهی
و بالاترین از اینها میتواند وسیلهی شرک آدم باشد. آدم علم پرست میشود، جاه پرست میشود، خود پرست میشود. اطراف اینها میگردد، طواف دور علم خود میکند، خود را بزرگ میکند. میگویند: یک کسی در مسائل ریاضیتی قرار گرفته بود، هم با نفس خود مقابله میکرد، هم اذکار و اورادی را مطرح کرده بود؛ به یکی از صلحای ره یافته که رسیده بود دوست داشته است که او را تحویل بگیرد، دیده بود نه، با اینکه خود مدّتی است که دیگر راه را دارد میرود و یک مسیری را طی کرده است ولی آن صاحب باطن این را تحویل نگرفته بود. بالاخره نتوانسته بود دوام بیاورد به طرف گفته بود که: ما مدّتی است که یک برنامهای را شروع کردیم، میخواهیم بندگی بکنیم. گفته بود: بله، -عددهای سالهای آن را هم گفته بود- چند سال است که بت نفس خود را جلو انداختی، داری خودپرستی میکنی. گاهی ریاضت آدم هم پرستش خود است، میبیند با مال نمیتواند مشهور بشود، با علم نمیتواند مشهور بشود، حالا تحمّل ریاضت میکند که به یک جایی برسد، باطنها را بداند، برای خود یک بتی بشود. این برای خود بت شدن خطرناکتر از بت شدن برای دیگران است. آدم به خود نمره بدهد خود را کسی به حساب بیاورد و هنر ما هم نیست.
شکسته شدن بت نفس به دست خدا است
بت نفس ما را باید خدا بشکند و الّا بعد بتی هستیم برای خود. حالا برای دیگران هم مدام تواضع بکنیم، مدام نفی کمال بکنیم ولی آدم «بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصیرَهٌ * وَ لَوْ أَلْقى مَعاذیرَهُُُ»[۵] خود او میفهمد که یک چیزی هست، یک حالی به او دست میدهد. لذا اگر با امتیازاتی که در خود سراغ دارد و حتّی امتیازاتی که خود او سراغ ندارد، دیگران فکر میکنند این این کاره است، آدم هیچ بدش نمیآید.
شأن قائل نبودن شیخ عبدالکریم برای خود در اوج مرجعیّت
مرحوم آقای طباطبایی دل از آقای میلانی برده است اینطور. نفس مرحوم آقا میرزا جواد آقای ملکی به مرحوم آقای آخوند ملّا علی معصومی همدانی خورده بود، شاگردان حاج شیخ هم و خود آقا شیخ خیلی بیتعیّن بوده است و امتیازی که خدا به حاج شیخ داده بوده است در امثال او این امتیاز نبوده است. در اوج مرجعیّت خود سر سوزنی برای خود شأن قائل نبوده است. رفت و آمد او، نوع حرف زدن او، هیچ زیّ مرجعیّت نداشته است اصلاً زیّ مرجعیّت نداشته است. یک کسی میگفت: آقای بروجردی اگر میدانست حاج شیخ چقدر بیقید بوده است -حالا او تعبیر بیقید را نداشت من عرض میکنم بیقید بوده است- آقای بروجردی خیلی متشخّص بوده است، با شخصیت هم بوده است، نه اینکه متشخّص بوده است با شخصیت هم بوده است، خیلی وقار داشته است، حریم داشته است، ابهّت داشته است، جلال داشته است ولی حاج شیخ اصلاً اینطور نبوده است. حاج شیخ عین طلبههایی که خیلی مقیّد نبودند درست حرف بزنند، حالا گاهی هم شوخی میکرده است، گاهی فحش میداده است حاج شیخ عبدالکریم فحش می داده است. ولی فحش سازنده.
تأثیرگذار بودن فاضل اردکانی
آقای بهجت فرمودند که: بعضیها فحش میدادند، طرف آدم میشد و بعضیها موعظه میکنند حدیث هم میخوانند هیچ اثر ندارد. منظور ایشان فاضل اردکانی بوده است که صاحب نفس بوده است، تصرّف میکرده است. گاهی با فحش خود اشخاص را منقلب میکرده است. میگویند: مرحوم آقا فخر تهرانی متحوّل شدهی فحش از یک صاحب نفسی بوده است. دیگر دستگاه خدا عریض و طویل است با معیارهای ما نیست. اسرار در عالم خیلی زیاد است.
ذکری در مفاتیح برای رسیدن به علم یا مال کثیر
مرحوم آخوند ملّا علی همدانی گفته بودند که: یک ذکری است در مفاتیح الجنان هم است که کسی روزی چقدر بگوید، در چه مدّتی -که هر دوی اینها از یاد من رفته است- یا به مال کثیر میرسد یا به علم کثیر.
تأثیر این ذکر بر مرحوم آخوند ملّا علی همدانی
ایشان گفته بود: من این را انجام دادم مشرّف شدم مشهد در مشهد آقای میلانی از ما دعوت کرد این مدّتی که مشهد هستیم مهمان ایشان باشیم. ما به افتخار قبول کردیم و از حسن اتّفاق این بود که آقای طباطبایی هم مهمان آقای میلانی بود. در این مدّتی که ما در ضیافت آقای میلانی بودیم، در محضر آقای طباطبایی، من ابهاماتی، معضلاتی در مسائل اخلاقی و علمی داشتم که در عمر طلبگی خود، فقاهتی خود من حل نشده بود. ولی به برکت آقای طباطبایی این مشکلات من حل شد، فهمیدم که این اثر آن دورهی چهله بوده است؛ ظاهراً چهله است، روزی چهارصد بار یک ذکر استغفاری است قدیمها دیده بودیم. اجمالاً آقای طباطبایی یک پدیدهای است و آثار و برکات او هم با هیچ کسی قابل مقایسه نیست. یعنی تعبیر آقای میلانی تعبیر حساب شده است که در علام تشیّع یا مثل ندارد یا کم دارد در جامعیّت.
دلیل آقای طباطبایی برای برپایی کلاسهای فلسفه در حوزه با وجود مخالفت
چرا آقای طباطبایی به اینجا رسیده است؟ اوّل درسهایی که آقای مصباح فرمودند خدمت شما عرض بکنم ایشان گفتند: آقای طباطبایی وقتی آمدند به قم درس فلسفه شروع کردند. عدّهای مخالف بودند، جوّ قم به امام اجازهی درس فلسفهی را نداد دیگر امام تعطیل کرد ولی آقای طباطبایی آمد و شروع کرد فشار آوردند به آقای بروجردی که شما به ایشان بگویید درس خود را تعطیل بکند. مرحوم آقای بروجردی حاج احمد -پیشکار ایشان بود مثل آقای محمّدی در بیت حضرت آقا- حاج پیش آقای طباطبایی فرستاده بود که به آقای طباطبایی اینطور پیغام داده بود، خود من فلسفه خواندم، استاد ما جهانگیرخان قشقایی بود در اصفهان، ما در خدمت ایشان فلسفه را خواندهایم ولی سبک آنها این بود که فلسفه درس عمومی نیست. یک، دوم شاگردها گزینشی بودند، هر کسی حقّ حضور در کلاس فلسفه را نداشت. شما هم بیایید این را… نمیگویم تعطیل بکنید ولی گزینشی بکنید دور از انظار باشد. آقای طباطبایی به حاج احمد گفته بودند که: به ایشان بگویید که تشخیص من این است که واجب است این کار را انجام بدهم ولی اگر شما حکم بکنید مخالفت با شما را جایز نمیدانم، مخالفت نخواهم کرد. این را گفته بودند، بعد این نامه نوشته بود برای آقای بروجردی که مکتوب باشد و مطلب هم رسیده باشد. از اینجا به بعد آن برای همه مخصوصاً برای دوستانی که زحمت شما را میکشند و برای خود ما که ادّعای خادمی داریم شاید خیلی به جا باشد که اینها را مورد لحاظ قرار بدهیم.
نواقص حوزهی از نظر آیت الله طباطبایی
ایشان فرمودند: من آمدم به حوزهی قم یک ارزیابی از اوضاع حوزه کردم. دیدم نواقص حوزه خیلی زیاد است. در قدم اوّل علمای حوزه، طلبههای حوزه ورزش فکری نکردهاند. عقلها شکوفا نیست، برهانی نیستند، استدلالی نیستند. لذا در برابر حملات و تهاجم کمونیستها کم میآوردند. کسی نبود میدانداری بکند، آقای طباطبایی اصول فلسفه و روش رئالیسم را برای مقابلهی با این جریان مارکسیستها مطرح کردند که آقای مطهّری (رضوان الله تعالی علیه) توضیح دادند پاورقی. گفتند: اوّلین نقص حوزه این است که در بعد عقلی تعطیل است و من وظیفه میدانم که جبههی عقل را رونق بدهیم.
مهجور بودن قرآن در حوزه از نظر آقای طباطبایی
دوم قرآن در حوزه متروک و مهجور است، این خلأ قابل تحمّل نیست و من تصمیم گرفتهام که قرآن را به صورت درس مطرح بکنیم و حوزه، حوزهی قرآنی بشود.
بحث اخلاق یکی از نقصهای حوزه از نظر آقای طباطبایی
سوم اخلاق. یک موعظههایی یک جاهایی گفته میشود ولی یک سلسله مباحثی یا اقدامی در جهت تعالی اخلاقی اشخاصی که به حوزهی علمیه روی میآورند میخواهند الهی بشوند از کجا شروع بکنند، چه چیزهایی را باید کسب بکنند، چه خطراتی آنها را تهدید میکند در تربیت توحیدی در شکوفایی معنوی حوزه هیچ کاری نکرده است. و امّا در بعد حدیث، در بعد حدیث هم جز احادیثی که مربوط به فقه است که احادیثی که در بعد اخلاق معارف توحید و مسائل باطنی است خیلی بیشتر از احادیث فقهی است ولی حدیث هم تعطیل است.
جواب آقای بروجردی به نامهی آقای طباطبایی در مورد نواقص حوزه
این ارزیابی واقعبینانهی یک چشم بینای خدا بوده است. حوزهی علمیه یعنی تضمینکنندهی کمال جامعهی بشری، یعنی جبههی مقابله با دنیای کفر نفاق الحاد، شبهات، انحرافات، حوزهی علمیهای که باید کمال ساز باشد و متخلّق به اخلاق الله بشود، هم کاری به عقل ندارد، هم کاری به قرآن ندارد، هم کاری به اخلاق ندارد و هم احادیث به یک محدودیتی اندک محدود کرده است و من با این برداشت احساس تکلیف کردهام تا آنجایی که توان دارم آن مقداری از آن را که میشود کرد، میخواهم انجام بدهم. این بود که درس خود را به احترام آقای بروجرودی چند روز تعطیل کرد، بعد از چند روز هم آقای بروجردی مجدّداً حاج احمد را فرستاده بودند پیش آقای طباطبایی و فرموده بودند: هر طور که صلاح میدانی، همانطور عمل بکن که دیگر آقای طباطبایی با دست باز هم درس اخلاق شروع کردند. درس اخلاق ایشان عمومی نبوده است تا آنجایی که من اطّلاع دارم اوّلین فرآوردههای درس اخلاق طباطبایی آقای خوشوقت بود و آقای پهلوانی که با هم هم بودند. بعد مرحوم آقای کنی و همین آیت الله آقای امامی کاشانی و برخی دیگر حضور پیدا میکردند ولی گویا شرایط و امکانات اجازهی دوام آن درس را نداد و آقای طباطبایی درس اخلاق را تعطیل کردند.
کم بودن درسهای اخلاق در حوزه
اخلاق به این معنا که ما مینشینیم با شما دوستان گپ میزنیم حضرت عبّاسی من خود را ریزهخوار شما میدانم اینطور درس اخلاق کم و بیش در حوزهها بوده است و ای کاش همین مقدار آن هم باشد. بعضی از دوستان عزیز ما که الآن قم رفتند، روز گذشته در جمکران پیش من آمده بودند، خلاصه میگفتند: ما اینجا احساس خلأ میکنیم همان مقدار را هم در قم به دست نمیآوریم. اینها وحشتناک است، اینها خطرناک است، اینها زنگ خطر است. طلبه قبل از هر چیزی باید مواظب خود باشد. عمر ما رفت، جوانی شما دارد میرود. کجا خرج میکنید، چه کار دارید میکنید؟ چه بلایی دارید بر سر خود میآورید؟ چه سرگرمیهایی دارید؟ اصلاً هدف داریم، نداریم، خط را شناختیم، نشناختیم. از کجا شروع کردیم در چه خطّی افتادیم به کجا میخواهیم برسیم.
توجّه نداشتن به ثروت عظیم روایات اهل بیت
این جزء امور سرنوشتساز است. قابل تسامح و تساهل به هیچ وجه نیست. عقل، وحی، تربیت، وحی در بعد علمی آن است و الّا وحی همان تربیت هم است؛ ولی شناخت قرآن و مسئلهی اخلاق، بعد هم پرداختن به معادنی که از روایات استخراج نشده است که دریاهایی است از روایات اهل بیت عصمت و طهارت هیچ مراجعه ندارد؛ این گنجینههای خود را، ثروتهای خود را راکد مانده است و خود ما هم فقیر و محتاج و گرفتار و اسیر هستیم چه باید کرد.
خلق عالم برای معرفت بشر
من این نکات را شب گذشته از آیت الله مصباح علّامهی بزرگوار استاد عزیز ما تلّقی کردم، دوست داشتم اینجا خدمت شما عرض بکنم. نکاتی هم آنجا به زبان ما آمد که باز مفید میدانم برای خود هم عرض بکنم و برای شما هم؛ آن این است که خدای متعال عالم را برای معرفت بشر خلق کرده است، مجموعهی عالم را مقدّمهی رفع حجب از باطن انسان، شفاف شدن آیینهی جان، برای انعکاس اسماء حسنای خدا است. «اللَّهُ الَّذی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ»[۶] خدا یک کاسه فرمود: آسمانها، هفت آسمان و آنچه میان اینها است همه را خدای متعال خلق کرد؛ برای چه؟ «لِتَعْلَمُوا» تا شما صاحب معرفت بشوید. چه معرفتی ضروری است که خدا عالم با این عظمت را، لازم دیده است که مقدّمه قرار بدهد شما به معرفت برسید؟
معرفت به عالم زمینهی رسیدن به معرفت به قدرت و علم خدا
میفرماید که: معرفت به قدرت خدا و معرفت به علم خدا. پیدا است عقلاً و نقلاً پیدا است که عالم با این عظمت، قدسیان، ملائکهی مقرّب اینها مقدّمه بشوند یک کسی بیاید درس بخواند از نظر کلامی یا فلسفی اثبات بکند که خدا «عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ» است، «بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ» است این هدف که ذهن آدم بارور بشود و اموری که گفته بود که: نه به مال بناز و نه به جمال (آن را به شبی برند و این را به تبی)
احاطهی انسان به همهی عالم نسانهی وسعت علم و قدرت خدا
این علومی که با یک سکته از بین میرود، با یک تهدید و وحشت از ذهن انسان فراموش میشود. خدا همهی عالم را آفریده است که ذهنیّت ما بارور بشود این کتابها که در بیرون در کتابخانهها چیده شده است، اینها را در درون خود منتقل بکنیم، یک کامپیوتر بشویم. ارزش خلقت را دارد، خدا برای این ما را خلق کرده است. یا نه خدا ما را خلق کرده است ما نباشیم تا قدرت خدا باشد. ما نباشیم و علم خدا باشد. یعنی خدا وسعت علم و وسعت قدرت خود را، حکمت او اقتضا کرده است که در وجود بشر نشان بدهد که بشر قدرت احاطهی به همهی عالم دارد.
ظرفیت بالای قلب انسان
انسان مادی با موادّ دیگر تزاحم دارد، اینجایی که من نشستم یا من یا شما، هر دوی ما نمیتوانیم اینجا بنشینیم. ولی در قلب ما میتواند خدا و همهی انوار الهیه یکجا باشند. دلهای شما هم همینطور است. در اینجا جای ما نمیشود ولی در دل ما اگر وسیع باشد اینها جا میشود. انسان موجود محدودی نیست، انسان موجود عالمگیر است.
رها شدن از جسم و رسیدن به درجات معرفت
بنابراین است ما از این حصار، از این زندان خود را خلاص بکنیم. زندان ماده تنگ و تاریک و زحمتساز، دار تزاحم است، تنازع در بقا است. ولی از این دیوار بشکنیم و بیرون بیاییم این مرغ را از این قفس آزاد بکنیم بالا میرود. بالا که رفت یک اشرافی دارد. تا در قفس است، بیرون قفس یک پردهای بشکند هیچ کجا را نمیبیند. ولی او را آزاد بکنید که بالا برود، جولان داشته باشد. خدای متعال خواسته است عالم محیط سازنده باشد. محیط آموزش و پرورش و تزکیهی نفوس باشد تا انسان عن اراده از حصار اسباب و امور عالی خلاص بشود و به مقصد بالا برسد. جسم ما، مرکب ما است. جسم ما حیوان ما است. جسم ما ابزار ما است. جسم ما مسکن ما است، ما نیستیم. بفهمیم جایگاه جسم چیست، بفهمیم خود ما این نیستیم. اگر اینطور شد عنایت خدای متعال شامل حال بشود، انسان در خط برود، میرسد به یکجایی که هر چه میخواهد بشود، میشود.
رسیدن انسان به درجات بینیازی از جسم
این را گاهی خدمت شما عرض کردم، گاهی هم خود من پیش خود حدیث نفس میکنم. آقای بهجت به یک طلبهای فرمودند که: همیشه با وضو باش إنشاءالله شما که فوق این حرفها هستید بگوییم همیشه با وضو باشید بعد فرمودند: اگر همیشه با وضو باشید فکر نکنید فرشته میشوید وقتی فرشته شدید غذا نمیخوری واگر غذا نخوری میمیری. نخیر، میشود آدم غذا نخورد و نمیرد. مگر حضرت موسی در این اربعینی که برای میقات دعوت شده بود، در این سیر توحیدی خود، قطرهی آبی از گلوی ایشان پایین نرفت، لقمهی نانی را از گلو قورت نداد، لحظهای هم نخوابید و نمرد. حضرت موسی قوی بود و نمرد. انسان باید به جایی برسد که از جسم بینیاز بشود، آقای بهجت بینیاز بود، آقای بهجت در دیدن خود نیازی به چشم خود نداشت.
بینیاز شدن آقای بهجت از جسم
آقای بهجت چون خود او میدید، نه چشم او، چون خود او میدید، آینده هم در وجود او بود، گذشته هم در وجود او بود اسرار خانوادگی ما در وجود خود او بود. خلاص شده بود. جسم او دیگر برای او حصار نبود، از زندان آزاد شده بود، جسم هم از یکی از ابزاری بود که در دست او بود، از این هم میتوانست استفاده بکند هم از چشم افتخاراً میتوانست استفاده بکند هم میتوانست استفاده نکند.
خود آدم عین الله میشود همهی وجود او چشم خدا میشود، همهی وجود او سمع الهی میشود، انسان یک چنین ظرفیتی دارد.
بندگی راه رسیدن به این ظرفیت
راه آن چیست؟ راه آن بندگی است. راه آن انقیاد است. راه آن تسلیم است. «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»[۷] امّا نه تسلیم در موقع نماز، بلکه در همهی زندگی باید تسلیم بود. اگر بنای انسان بنا بر تسلیم و انقیاد و فرمانبری باشد، دوست نداشته باشد که فرمانده باشد مطرح باشد اگر «فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَکَ»[۸] آدم اوامر الهی را به وسعت زندگی خدا امر دارد، دستور دارد، اگر با همهی وسعتی که اوامر الهی دارد انسان شناسایی بکند اوامر الهی را و زندگی خود را با دستورات خدا تطبیق بدهد و بنای او هم بر همین باشد که مجری باشد، نه اینکه اینها را انجام میدهد که گنده بشود، یک پستی به او بدهند. یک رساله بدهد مقلّد داشته باشد. نه اصلاً از اوّل تا آخر جز این چیزی در زندگی او نباشد. آمدم بنده باشم، میخواهم بفهمم بندگی من در هر جایی به چه چیزی است. اگر این شد خدای متعال انسان را با حقیقت خود که فقر است و این فقر آیینهی آن غنا است آشنا میکند «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقینُ»[۹] یقین هم با مراتب سهگانهای که دارد آن حق الیقین است که دیگر اوج است مظهریّت است برای قدرت الهی و علم الهی حالا این تا اینجا؛ إنشاءالله تعالی روی آن تأمّل بفرمایید.
(روضهخوانی)
[۱]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۲]– بحار الأنوار، ج ۷۵، ص ۲۸۰٫
[۳]– نهج البلاغه، ص ۲۱۶٫
[۴]– سورهی آل عمران، آیه ۹۲٫
[۵]– سورهی قیامت، آیات ۱۴ و ۱۵٫
[۶]– سورهی طلاق، آیه ۱۲٫
[۷]– سورهی آل عمران، آیه ۱۹٫
[۸]– سورهی هود، آیه ۱۲٫
[۹]– سورهی حجر، آیه ۹۹٫
پاسخ دهید