هر وقت دلم میگرفت و از دنیا و زندگی روزمره خسته میشدم، میرفتم دیدنش. میگفت: «علی آقا، اگه همهی کارهات رو برای خدا بکنی، اگه فقط رضایت او برات مهم باشه، دیگه خستگی برات مفهومش رو از دست میده. دلزده نمیشی. چه پیروز شی چه شکست بخوری، همون کسی که براش کار کردهای پاداشت رو میده.»
در عملیات والفجر مقدّماتی خیلی از فرماندهها از اینکه عملیات شکست خورد ناراحت بودند. بعضیها گریه میکردند. صیّاد همه را جمع کرد، گفت: «من ناراحتی شما رو میفهمم. من هم ناراحتم، ولی ما تکلیفی به گردنمون بود و انجام دادیم. شکست و پیروزی دیگه دست ما نیست. دست خداست. حالا که نتیجهای میخواستیم نگرفتیم باید خودمون رو برای انجام تکلیف بعدی آماده کنیم. اگه شکست خوردیم، تکلیف بعدی تا جایی که توان داریم.» این کاری بود که خودش همیشه کرده بود؛ فقط به انجام وظیفه فکر کند و برای رضای خدا کار کند و نه برای خوشامد کسی.
شاید اگر کاری را صد بار هم میکرد و به نتیجه نمیرسید، دلسرد نمیشد. این حرف، گفتنش راحت است، ولی در عمل اگر ما در کارمان یکی دو بار به نتیجهی دلخواهمان نرسیم، خسته میشویم، ناامید میشویم و رهایش میکنیم و بعد در کارهای بعدیمان اثر منفی میگذارد. در زندگی صیّاد هم از این شکستها کم نبود، ولی تأثیری در روحیهاش نمیگذاشت.
امام جملهای دارد که من در یک روزنامه خواندهام: «در دنیا مشکلی وجود ندارد. تمامش خیال مشکل است.» این جمله من را به یاد صیّاد میاندازد که مشکلات در برابر هدفی که داشت کوچک و بیاهمّیّت بود و نمیگذاشت که روی اخلاص و اعتقادش اثر منفی بگذارد.
منبع : کتاب خدا می خواست زنده بمانی- انتشارات روایت فتح، صص ۲۱۱-۲۱۲
به نقل از: علی مرادی
پاسخ دهید