در جبهه که وضع بحرانی می‌شد، بلند می‌شد می‌رفت وسط معرکه. همه دادشان درمی‌آمد که برای چه جانش را به خطر می‌اندازد. نمونه‌اش پل سابله در عملیات طریق القدس، نمونه‌اش توی هور در عملیات بدر که آتش خمپاره و توپخانه‌ی عراق همه‌جا را جهنّم کرده بود. این دیگر پیش بچّه‌های سپاه و ارتش خیلی معروف است. بسیجی‌ها دست و پایش را گرفتند و انداختنش توی قایق که ببرندش عقب جبهه. با همان تجهیزات و قطب‌نما و وسایلش خودش را انداخت توی آب که برنگردد حتّی گریه کرد که شما حق ندارید فرمانده را به زور به عقب برگردانید.


منبع : کتاب خدا می خواست زنده بمانی- انتشارات روایت فتح، ص ۱۲۶

به نقل از: غلامعلی رشید