از کلامت [«در مناجات شعبانیّه»] غفلت مورز که میگوئی:
«وَ اَنِر اَبصارَ قُلوبِنا بِضیِاءِ نَظَرِها اَلیک حتَّی تَخرِجَ اَبصارُ القلُوب حُجُبَ النُّور فَتَصِلَ اِلی مَعدِنِ العَظَمَه…»
[«و روشن فرما چشمان دلهای ما را به درخشش نظر کردن به سوی خودت، تا اینکه دیدگان دلها، پردههای نورانی را پاره کرده و متّصل به حقیقت و معدن عظمت گردد!…»]
باید[مناجات کننده] تأمّل کند که آیا دلش دارای چشمی است که با آن، نور را میبیند؟! و حجابهائی از نور چیست؟!
و آنکه در حجابهای نور پنهان شده و به «معدن عظمت» متّصف است، کیست؟!
آیا میداند چه میگوید، و از خدایش چه میخواهد که به او بدهد؟!
زیرا انسان هر گاه چیزی را که از خدایش میخواهد، اصلاً نشناسد، بر او صدق میکند که: «از خدایش فلان چیز را میخواهد!» بلکه بر او صدق میکند که[گفته شود]: «او الفاظ را قرائت کرده است»
و قرائت کنندهی الفاظ، غیر از دعاکننده و درخواستکننده است!…
منبع: کتاب به سوی دوست، ص ۱۰۲
پاسخ دهید