شب ولادت امام حسن عسکری علیه السلام حضرت استاد صدیقی بعد از نماز جماعت مغرب و عشاء در مسجد جامع ازگل به سخنرانی پرداختند که مشروح آن در اختیار شما قرار دارد.
- پیامبر هادی بیبدیل انسانیت
- پیروی از هوی و هوس عامل سقوط انسان
- چگونگی عملکرد انسان عاقل در زندگی
- نقش پیغمبر و دین در زندگی بشریت
- انجام دستورات دین چگونه آسان میشود؟
- بهرهای از سیرهی بزرگان سیر و سلوک
- خداوند مقلّب القلوب است
- هواهای نفسانی راههای غلبه بر آن
- حبّ ریاست مانند گرگی در گلهی گوسفندان
- راههای غلبه بر هوای نفس و ثمرات آن
- مراقبت از زبان و صحبت کردن
- جلوگیری از وسوسه با تمرین دادن چشم
- امور دنیا مثل شکوفه است
- مراقبت از قدر و جایگاه دل
- سیرت زیبا به از صورت زیبا
- زیبایی دنیا و زیبایی دل در چیست؟
- راههای دست یافتن به تعالی نفس
- خود را در معرض جذب نیکان قرار دهیم
- داستانی از عنایات امام حسن عسکری (علیه السّلام)
«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا بَقِیَّهَ اللَّهُِ فِی أَرْضِهِ وَ یَا حُجَّهَ اللَّهَِ عَلَى خَلْقِهِ وَ یَا نُورَ اللَّهِ وَ یَا سَفِینَهَ النَّجَاهَ سَلَامَ مُخْلِصٍ لَکَ فِی الْوِلَایَه».
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۱]
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ الصَّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلینَ طَبِیبِ نُفوسِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصومِین سِیَّمَا الْحُجَّهِ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ أَرْوَاحُنَا وَ أَرْواحُ مَنْ سِوَاهُ فِدَاهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
«وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یُطیعُکُمْ فی کَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ».[۲]
میلاد پربرکت یازدهمین پیشوای معصوم عالم امکان، والد الحجّه حسن الزّکیّ العسکری (علیه الصّلاه و السّلام) را به محضر صاحب الزّمان و به شما بزرگواران تهنیت و تبریک میگویم.
پیامبر هادی بیبدیل انسانیت
در ادامهی صحبت در مورد این آیهی مبارکهی سورهی حجرات که پروردگار عزیز فرمود: بدانید پیامبر در میان شما است و اگر این پیامبر به جای اینکه نسخههای خود را ارائه کند، داروهای شفابخش فکری، اخلاقی، عملی که از جانب ایشان به جامعه ارائه میشود بنا بود که جامعه به پیامبر طرح و برنامه بدهند و توقّع داشته باشند که او خواستهای مردم را برآورده کند اگر چنین بود بدانید که گرفتار میشدید؛ «لَعَنِتُّمْ» به معنی مشقّت است، زندگی شما زندگی نمی شد.
پیروی از هوی و هوس عامل سقوط انسان
اگر انسان در مسیر درست حرکت کند به مقصد میرسد ولی اگر در بیراهه قدم بگذارد گم میشود، گرفتار گرگ میشود. انسان به جای اینکه در وجود خود عقل را حاکم کند و دنبال خواستهای غریزی خود را اگر عقلانی بود برود و اگر عقلانی نبود نرود. اگر به جای اینکه به عقل خود مجال دهد، با عقلا مشورت کند، هرچه خواست به خواست خود میدان دهد و به خواست نفس خود عمل کند، هوی و هوس زندگی او را اداره کند این شخص سقوط میکند. مسیر هوس، سرازیری شیب است. اگر کسی در مسیر شهوات قدم بگذارد به شدّت سقوط خواهد کرد و ضربه خواهد خورد. چیزی که هوی و هوس را کنترل میکند عقل و دین و فطرت و سفرای الهی هستند.
چگونگی عملکرد انسان عاقل در زندگی
انسان عاقل خواستها و گرایشهای خود را به کارشناس ارجاع میدهد و با نظر کارشناس زندگی خود را تنظیم میکند. فرض کنید ما بخواهیم خانه بسازیم اگر به متخصّص مراجعه نکردیم، کسی میخواهد باغی داشته باشد، میخواهد نهار درست کند، کسی میخواهد مدرسهای را اداره کند و در آغاز راه است، اگر به جای اینکه به مهندس و متخصّص و کارآزموده مراجعه کند بگوید به کسی ربط ندارد و من هر طور که بخواهم این کار را انجام میدهم، دیر یا زود پشیمان خواهد شد.
نقش پیغمبر و دین در زندگی بشریت
پیغمبر عقل امّت است و دین چراغ زندگی است و فطرت کمک حرکت است و انسان عاقل عقل را معزول نمی کند، هوی را بر عقل حکومت نمی دهد. از این جهت شما باید خیلی خوشحال باشید که خدا شما را رها نکرده و به خودتان وا نگذاشته است، شما را بدون آدرس در مسیری رها نکرده است. آدرس داده، بلدچی هم در این مسیر رفت و آمد میکند، اگر با قافلهی انبیاء همراه بشوید از گرگها در امان میمانید و قطّاع الطّریق سرمایهی ایمان شما را غارت نمی کند و شما به مقصد میرسید.
انجام دستورات دین چگونه آسان میشود؟
چه کنیم که ما در اطاعت از پیغمبر، در پذیرش دستورات دین گرفتار تحمیل نباشیم؟ بعضیها هستند که به دستورات دین عمل میکنند ولی برای آنها خیلی سخت است. یک جوان است که در محیط دانشگاه است. میتواند با اشخاص مختلف در ارتباط باشد، فضا هم برای او آزاد است، فشار غلیظی هم دارد. امّا با اینکه میداند این کار حرام است، به او فشار میآید، از پیغمبر اطاعت میکند با سختی و مشقّت همراه است؛ چه کنیم که این مشقّت از بین برود؟ قرآن شریف میگوید داروی آن عشق است. به جای اینکه به این دختر دل بدهی دل به پیغمبر بده.
بهرهای از سیرهی بزرگان سیر و سلوک
مرحوم آیت الله خوشوقت یک فقیه سالک بود و اهل مکاشفه بود و اسرار خیلیها را میدانست و با همهی کسانی که اهل راز بودند، عارف واصل بودند همراهی کرده بود. هم با نسخههای علّامه طباطبایی مسیر سیر و سلوک را طی کرده بود و هم با مرحوم آیت الله آقا شیخ جواد انصاری مأنوس بود و هم خیلیها که ما نمی شناسیم ایشان با آنها رابطه داشت، با مرحوم آیت الله بهجت و دیگران نه تنها رابطه داشت بلکه خود او این مسیر را پیموده بود. در دایرهی عشّاق و دلشدگان اینها جمعی بودند و محفلی داشتند که یکی از افراد آن محفل فردی به نام حاج هادی از ابهر بود؛ حاج هادی ابهری. این بزرگوار سوادی نداشت، نه آیت الله بود نه حجّه الاسلام بود. البتّه اصطلاحاً نبود ولی ما او را آیت الله میدانیم. آیت الله بودن به ملّا بودن و به لباس نیست، آیت الله بودن به صفا و تقوا است. هر کسی در زندگی خود خدا باشد، در نگاه خود خدا باشد، در حرف خود خدا باشد، جز به رضای محبوب فکر نکند او آیهی خدا است، او نشانهی حق تعالی است. او جزء کسانی بود که اکسیری به او رسیده بود و در ۴۰ سالگی برای او انقلاب روحی پیش آمده بود و متحوّل شده بود و به کلّی دگرگون شده بود، حالات او عوض شده بود و به جایی رسیده بود که وقتی در نجف خدمت علّامه میرزا علی قاضی رسیده بود و آقای قاضی فرموده بودند برو فردا بیا گفته بود من خدمت حضرت امیر (علیه السّلام) میروم. او خدمت امیر المؤمنین رفته بود و حضرت علی (علیه السّلام) را دیده بود. خدای متعال چشم باطن او را باز کرده بود و خود امیر المؤمنین (علیه السّلام) را دیده بود.
ایشان در حرم حضرت سیّد الشّهداء به امام گفته بود که ۴۰ سال عمر خود را ضایع کردم. ۴۰ سال سرمایهی خود را سوزاندم. من که نمی توانم این ۴۰ را جبران کنم، روز قیامت چیزی برای ارائه به محضر خدا ندارم، باید ۴۰ سال بندگی میکردم و نکردم، ۴۰ سال راه را اشتباه رفتم و دور شدم. حالا کسی به ما روزی کن که راه میانبر بلد باشد تا بتواند این ۴۰ سال تأخیر ما را جبران کند، من را از راههای میانبر ببرد و خسارتهای گذشته جبران بشود. از حرم بیرون آمده بود مرحوم آیت الله العظمی آقای میلانی جلو آمده بود و او را صدا زده بود: حاج هادی، میآیی عقد اخوّت بخوانیم برادر بشویم؟ حضرت سیّد الشّهداء فوراً جواب داده بود، حوالهی او را به او داده بود.
این مرد یک نورانیت عجیبی پیدا کرده بود، هدایت تکوینی میشد نه هدایت تشریعی. جذبهها او را میبرد که مرحوم آیت الله میلانی بعد از وفات این حاج هادی متأثّر بود و میفرماید برادری داشتم که اهل جذبه بود؛ یعنی او را میبردند. جاذبههای الهی مسیر او را به سرعت برای او طی میکرد. ایشان دوستی به نام اوستا اکبر داشت. او کفّاش –پینهدوز- بود. گرفتار دختری شده بود که آن دختر را به او نمی دادند. آدم فقیری بود و خانوادهی دختر متمکّن بودند و دختر را به او نمی دادند ولی دل است چه کار کند؟ بیچاره بود. حاج آقا دید دل او سوخته بود. گفته بود خدا، این دختر را از دل او بردار و خودت را در دل او بگذار. خدا هم قبول کرده بود و این دختر را از دل او برداشته بود.
اوستا اکبر با گریه پیش حاج هادی آمده بود و گفته بود. حاج آقا دیگر هیچ علاقهای به آن دختر ندارم ولی دلم هوایی امام حسین (علیه السّلام) شده است، من را به کربلا میفرستی؟ رفت کربلایی شد و امام حسین (علیه السّلام) او را نگه داشت.
تا زمانی که دل عوض نشده هر قدر او متدیّن باشد خود را نگه میداشت، متدیّن بود. چون دختر را به او نمی دادند او هم کار خلافی انجام نمی داد ولی داشت دیوانه میشد. دل است، چه کار کند؟ اینجا دل را عوض کردند و او راحت شد. این آیهی کریمه میخواهد بگوید اگر میخواهید دینداری شما برای شما بدون دردسر بشود دل خود را عوض کنید «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ».
خداوند مقلّب القلوب است
آن کسی که دل را عوض میکند خدا است. مقلّب القلوب چه کسی است؟ خدا است. دلها به دست کیست؟ به دست دل آفرین است. او خود دل را آفریده، پیچ و مهرهی دل هم به دست خود او است. جا به جا میکند، دل را عوض میکند.
هواهای نفسانی راههای غلبه بر آن
این دو راه دارد: یک راه آن تحمّل مشکلات علیرغم فشار جوانی، فشار فقر، بعضیها هم گرفتار غرایز جنسی هستند، مشکلات جوانی دارند و خیلی به آنها سخت میگذرد. مخصوصاً در شرایطی که فضا و محیط آلوده است. شبکههای اجتماعی بنزین شهوت است. میریزد و آنها را به آتش میکشد و جوانهای سرمایهی کشور ما را بدبخت میکنند. بعضیها فقیر و گرفتار بیپولی و بیماری هستند و اگر بخواهند زندگی کنند گاهی ناچار میشوند که از کسی حقّ حساب بگیرند و رشوه بگیرند و قرار بگذارند، کلاه سر مردم بگذارند، بیانصافی کنند. این دل شستن از مال حرام و استفاده نکردن از مال حرام به قیمت تحمّل فقر و ناداری و شرمندگی همسر و فرزند مگر کار آسانی است؟ در تمام اینها… بعضیها گرفتار شهرت هستند، اگر اطراف آنها شلوغ باشد خیلی لذّت میبرند. میخواهد تعداد رأی بالایی داشته باشد، قدرتطلبی از همهی اینها سختتر است. بعضیها دل به جمال میدهند، بعضیها دل به مال میدهند، بعضیها دل به جاه و جلال میدهند که در روایت دارد جاهطلبی، قدرتطلبی از همهی اینها خطرناکتر است.
حبّ ریاست مانند گرگی در گلهی گوسفندان
حبّ ریاست مثل گرگ است. در روایت دارد برای اینکه دو گرگی که به گلهی بیچوپان وارد شود، یکی از اوّل و یکی از آخر که از این گله هیچ اثری نمی گذارد بماند خطر حبّ ریاست از ورود دو گرگ به گله برای ایمان انسان بدتر است؛ یعنی قشون الهی که به صورت الهامات، ملائکه، باید در دل انسان باشد این حبّ ریاست از دو گرگ خطرناک نسبت به یک گرگ خطر بیشتری دارد.
ما همیشه از خطر قدرتطلبها برای انقلاب میترسیم. قدرتهای بزرگ هیچ غلطی نمی توانند بکنند ولی جاهطلبیهایی که در داخل ایجاد رقابت میکند برای مملکت نگرانکننده است. ما چه کنیم؟ جوانهای ما چه کنند که فردا فرهیخته میشوند، متخصّص میشوند، در مقام مسئولیتهای کشوری قرار میگیرند؟ چه کنند که ریاست دل آنها را تصاحب نکند، عاشق خدمت باشند، تشنهی قدرت نباشند. این آیهی کریمه این نسخه را میدهند «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ».
راههای غلبه بر هوای نفس و ثمرات آن
یکی از این دو راه، راه تمرین و ریاضت است. ریاضت سختی دارد ولی نتیجه میدهد. فرمود: «لَو لَا تَکثیرٌ فِی کَلَامِکُم وَ تَمریجٌ فِی قُلُوبِکُم لَرَأیتُم مَا أرَى وَ لَسَمِعتُم مَا أسمَع»[۳] شما دو مرکز را در وجود خود کنترل کنید، خدای متعال حجاب دل شما را برکنار میکند و عاشق خدا میشوید، عاشق حق میشوید، میبینید، به شما نشان میدهند؛ یکی زبان و یکی دل شما است. زبان را کنترل کنید و حرف بیجا نزنید. نه تنها غیبت نکنید، دروغ نگویید. مؤمن که غیبت نمی کند، غیبت از زنا بدتر است. زنا ننگ خانواده و جامعه است تا چه رسد به چیزی که بدتر از زنا است. غیبت بدتر از زنا است. مؤمن که غیبت نمی کند، مؤمن که دروغ نمی گوید. دروغ بدتر از شراب است. شراب کلید همهی بدیها است، کلید همهی رذائل است، امّ الخبائث است. در میان چیزها نجس و خبیث مادر همهی خبائث دروغ است. مؤمن که دروغ نمی گوید، مؤمن که غیبت نمی کند. ولی در این حدیث که پیغمبر برای ما نسخه ارائه کرده تا ما درمان شویم و گرفتار کششهای حیوانی نشویم و سقوط نکنیم فرمودند: حرف بیجا نزنید.
مراقبت از زبان و صحبت کردن
مگر واجب است همه جا حرف بزنید؟ دو نفر دارند حرف میزنند چرا شما دخالت میکنید؟ حرف خانوادگی است چرا دخالت میکنید؟ تا میتوانید زبان خود را در اختیار خود بگیرید. تا زمانی که حرف نزدهاید زبان در اختیار شما است ولی وقتی شما حرف میزنید اسیر حرف خود هستید و دیگر جواب ندارید. حرف میزنید برای شما پرونده میشود، حرف میزنید برای شما دشمن درست میشود، حرف میزنید و دلی میسوزد و تبدیل به نفرین میشود، چرا حرف میزنید؟ حرف نزنید. «لَو لَا تَکثیرٌ فِی کَلَامِکُم» نمی گوید حرف نزن، میگوید کم حرف بزن، به جا حرف بزن. کم گوی، گزیده گوی. حرف کم بزنید ولی گزیده بگویید، حرف درست بزنید. حرف مفید بزنید، حرف بیربط نزنید، حرف زیاد نزنید، حرف مفت نزنید. با خدا معامله کنید. خیلی از حرفهای ما گناه هم نبوده ولی نقل بوده، عمر ما با این حرفهای بیفایده ضایع شده. چه چیزی به دست آوردیم؟ حرف زدیم ولی هیچ چیزی به دست نیاوردهایم، این عاقلانه نیست. حرف زدن شما صرف عمر است. تو داری عمر خود را میدهی یعنی عمر تو قیمت نداشت؟ کسی که حرف بیقیمت میزند، حرف بیجا میزند هیچ پول و درآمد و آخرتی در این حرف نیست دارد هزینهی بیجا میکند، در حرف زدن اسراف میکند. وقتی حرف میزنی با خدا معامله کن. خدا به تو مزد میدهد. تو زبان خود را برای خدا به کار ببر، آنجا که خدا راضی است و میتوانی دو دل از هم رنجیده را به همدیگر مرتبط کنی، میتوانی دلّال محبّت بشوی، میتوانی آشتی بدهی، میتوانی دلها را از کینه پاک کنی به سراغ آنها برو. میتوانی گرهی را باز کنی این کار را انجام بده. اینها معامله با خدا است، این حرف مفت نیست، این حرف قیمت دارد و خدا خریدار آن است ولی حرفی میزنی که خدا این حرف را نمی خرد و باعث گرفتاری تو میشود. چرا این حرف را میزنی؟ «لَو لَا تَکثیرٌ فِی کَلَامِکُم».
پس نکتهی اوّل این است که مواظب زبان خود باشیم، زیاد حرف نزنیم، حرف مفت نزنیم، حرفی بزنیم که خدا از ما بخرد، امام زمان برای ما نگه دارد و ذخیره کند و بگوید روز قیامت به تو پاداش آن را میدهم، تو با زبان خود به ما کمک کردی. یک یا صاحب الزّمان گفتی و صدها نفر یا صاحب الزّمان گفتند. این زبان بود امّا ذخیره شد. تو یک یا الله گفتی و یک جمع یا الله گفتند. صدها دل به خدا متّصل شد و همه یا الله گفتند. این حرف قیمت دارد، حرفی بزن که قیمت داشته باشد و برای تو نگه دارند و«لَو لَا تَکثیرٌ فِی کَلَامِکُم».
جلوگیری از وسوسه با تمرین دادن چشم
دوم: «وَ تَمریجٌ فِی قُلُوبِکُم» اگر کشیک دل را بکشی. (هر آنچه دیده بیند دل کند یاد) در دل از طریق چشم و گوش باز میشود. به هر چیزی خیره نشوید، ماشینهای خوب میبینید، خانههای خوب میبینید، قصرهای کذا میبینید، در عروسیهای پر زرق و برق… چرا میبینید؟ یا حسد یا نفرت برای شما به وجود میآید یا اسیر میشوید و میخواهید با پول حرام همان کارها را انجام دهید. چرا چشم میدوزید؟ نگاه نکنید.
امور دنیا مثل شکوفه است
«وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَهَ الْحَیاهِ الدُّنْیا»[۴] به پیامبر خطاب میکند، ای پیامبر من، این امور دنیا مثل یک شکوفه است. میبینید صبح بیدار میشوید و میبینید شکوفه گل کرده است؟ شب میبینی همه پژمرده شده است. تمام امور دنیا همینطور است، مثل شکوفهی گل است، یک روز هست و فردا نیست. این جوان یک روز بود ولی الآن نیست. همهی امور دنیا همینطور است هر چیزی که به تو دادند از تو میگیرند و هیچ چیزی برای تو نمی ماند، مثل شکوفههای گل، یک روزه است. چرا دل به چیزی میدهید که موقّتی است و برای شما نمی ماند؟ شعار حضرت ابراهیم را داشته باشید. حضرت ابراهیم گفت: «لا أُحِبُّ الْآفِلینَ»[۵] من دل به چیزی که غروب میکند نمی دهم. آدم به چیزی دل میدهد که از دست او نرود. وقتی بنا است از دست من برود چرا دل خود را ناراحت کنم؟ چه چیزی داری که از دست تو نمی رود؟ چطور از دل میرود؟ از طریق چشم یا گوش. انسان وقتی پیش اهل دنیا مینشیند میگوید: تو جوان هستی، فلان جواب هم رفته و با زد و بند کردن به هر جایی که خواسته رسیده است، فلان شخص چقدر زرنگ است، سر فلان شخص کلاه گذاشته، چیزی که اینقدر قیمت داشت را توانسته با زرنگی چند برابر بفروشد. مدام از این موارد میشنوید که فلان شخص خانه خریده، فلان شخص ماشین خریده و شما وسوسه میشوید. این گوش و چشم جاسوسی میکنند و دل را میبرند. آنها شکار را پیدا میکنند و دل شما هم دنبال شکار میرود.
مراقبت از قدر و جایگاه دل
بنابراین باید مجاری را ببندیم، کشیک بکشیم، نگذاریم بیگانه وارد قلب ما بشود. اگر ما زبان را نگه داشتیم و دل خود را از طوفانی شدن «مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ»[۶] تمریج، تکان خوردن است. خیلی چیزها دل را تکان میدهد، آدم چیزی میبیند و دلش تکان میخورد، زانوی آدم هم سست میشود. بعضی از چشم و ابروها، بعضی از زرق و برقها دل را میتکاند. نگذارید این تکانها وارد دل شما بشود. دل خود را به جایی ببندید که محکم باشد و در طوفانها تکان نخورد. این است که فرمود: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى»[۷] دل خود را به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بده، دل خود را به حضرت زهرا (سلام الله علیها) بده، دل خود را به امیر المؤمنین (علیه السّلام) بده، دل خود را به این انوار درخشان عرش بده. اینها هم دل را میبرند و هم دل را نگه میدارند. افراد دیگر دل را میبرند و دل تو را میشکنند، دل تو را نگه نمی دارند، وفا ندارند. به هر کسی دوست بگویی آخر قضیه دشمن تو میشود «إتَّقِ شَرَّ مَن أحسَنتَ إلَیهِ»[۸] فرمود: به هر کسی زیاد خوبی کردی منتظر باش که از همان جفا ببینی. مردم که اینطور نیستند، در جامعه خیلی دیدیم. مگر همه قدر محبّت را میدانند؟ شما دل به جایی بدهید که قدر دل شما را بدانند و دل شما را نگه دارد. آنها که یک روزه دل میگیرند و روز دیگر دل دیگری را میبرند دل تو را نگه نمی دارد، سراغ دل دیگری میرود، آن را هم نگه نمی دارد و سراغ مورد بعدی میرود. او مثل مرغ بیخانمان میماند، هرز است، دنبال خانه میگردد ولی خانهای پیدا نمی کند. دل را به جایی بدهید که کاشانهی شما است، تو را نگه میدارند.
سیرت زیبا به از صورت زیبا
«وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ» این خدای مقلّب القلوب است که دلهای شما را با زلال ایمان سرشار کرد و این ایمان را در دل شما تزیین کرد، آراسته کرد. این آیهی کریمه نشان میدهد ارزش انسان به دل او است و زیبایی او هم به زیبایی دل او است.
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست ای برادر سیرت ظاهر بیار
بعضی از جوانها میخواهند ازدواج کنند دنبال کسی میگردند که زیبا باشد. در روایات هشدار داده شده است «إِیَّاکُمْ وَ خَضْرَاءَ الدِّمَنِ»[۹] مواظب باشید، بعضی از گلها ریشه ندارند، در کثافت روییدهاند. وقتی گلی را میبینی لذّت میبری ولی وقتی جلوتر بروی میبینی در لجن است و گرفتار لجن میشوی، اگر بخواهی بچینی باید وارد لجن بشوی و آن را بچینی. به چنین ظاهرهایی نگاه نکنید، دنبال فضیلت باشید، ببینید اخلاق و عفّت و حیای شخص چطور است؟ ببینید آیا ریشهی خانوادگی دارد یا نه؟ اینها برای شما مهم است. اگر میخواهید زندگی کنید، شما میخواهید برای آینده پدر خوبی باشید و فرزند خوبی داشته باشید، به آنها فکر کنید. لذا خدای متعال زینت را به زینت دل معرفی کرده است. خدای متعال فرمود: «إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زینَهً لَها»[۱۰] این گلها، این درختها، این چمن، این نسیمهایی که میوزد، باران را به وجود میآورد اینها «زینَهً لَها» اینها زینت زمین است، زینتی در اینها نیست. در مورد ستارگان فرمود: «إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزینَهٍ الْکَواکِبِ»[۱۱] ما آسمان دنیا را به زینت کواکب مزیّن کردیم ولی اینها زینت دنیا است. «الْمالُ وَ الْبَنُونَ زینَهُ الْحَیاهِ الدُّنْیا»[۱۲].
زیبایی دنیا و زیبایی دل در چیست؟
مال، ثروت، زیباییهای طبیعت، چشمکهای زیبای ستارگان، همهی اینها زینتهای بیرونی است و به تو ربطی ندارد. اگر بخواهی خودت زیبا بشوی باید دلت را زیبا کنی. زیبایی دل هم به این است که گل ایمان در آن بروید و دل گلستان ایمان شود. کانون ایمان هم حضرات معصومین (صلوات الله علیهم اجمعین) هستند. با امام زمان رابطهی عاشقانه برقرار کنید.
راههای دست یافتن به تعالی نفس
راه اوّل: جلوگیری از کثرت سخن گفتن و بستن مجاری دل است که کثافات و قاذورات در دل ما نرود که ظاهر آن گل است ولی ریشهی آن در لجن و کثافت است. اگر ما این را تمرین کنیم و این ریاضت کم سخن گفت و نگاه نکردن به همه چیز، گوش نکردن به همه چیز، اگر اینها را تمرین کنیم دل ما از طوفانی شدن که هرچه ببینیم دل دنبال آن برود خلاص میشود و دل آرامش پیدا میکند.
دوم: جذبههای اهل بیت (علیهم السّلام) است. این تصرّفی است که حضرت سیّد الشّهداء در ظهیر که نصاری بود کرد. او اهل ریاضت هم نبود ولی در وجود خود چیزی داشتند. (تا یار که را خواهد و میلش به که باشد). ما چه میدانیم آنها چه داشتند که خدا به آنها نگاه کرد و آنها را برد؟ سریعترین راه، راه جذبهای است که از معشوق میآید و آدم را از درّی که در لجن و بالوعه افتاده باشد. کسی که میداند این درّ قیمتی است ولی در لجن افتاده آن را به سرعت میبرد و شستشو میدهد و پشت ویترین میگذارد و قیمت پیدا میکند. فلز طلا است امّا روی خاک افتاده است. آهنربا و مغناطیس میآورند و تمام برادههای فلزی را به خود جذب میکند.
خود را در معرض جذب نیکان قرار دهیم
این مغناطیس ولایت است که اگر ما یک گوهری در وجود خود داشته باشیم «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى»[۱۳] نه «عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» یک خوبی نشان بدهیم که اینها آن را دوست داشته باشند. بگردیم هر روز یک کار خوب انجام بدهیم، گاهی یک کار خوب باعث میشود که اینها ما را جذب کنند. وقتی دل ما با یک کار خوب ارزش و سنخیت پیدا میکند در همان یک لحظه «إِنَّ لِلَّهِ فِی أَیَّامِ دَهْرِکُمْ نَفَحَاتٍ أَلَا فَتَرَصَّدُوا لَهَا»[۱۴] خود را در معرض کشش آن مغناطیسها قرار بدهیم که «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى»
(ذکر توسّل)
داستانی از عنایات امام حسن عسکری (علیه السّلام)
امام حسن عسکری (علیه السّلام) در حدیثی دارد که فرمودند: «فَحَرِّکْ شَفَتَیْکَ فَإِنَّ الْجَوَابَ یَأْتِیکَ»[۱۵]. در نامهای به ابو هاشم جعفری نوشتند… هم من در زندان بودم و هم امام حسن عسکری در زندان بودند و ابو هاشم دیگر طاقت نداشت. به حضرت عرض کرد دلم برای فرزندم تنگ شده است آنها بیسرپرست ماندهاند و من هم دیگر طاقت ندارم، صبر من تمام شده است، طاقت فراغ را ندارم. وقتی حضرت دید طاقت او تمام شده گفت: امروز نماز ظهر را در خانهی خود میخوانی. تصرّف کرد. حضرت وعده داد و در زندان باز شد و برات آزادی ابو هاشم را آوردند. او میگوید وقتی دیدم قضیه جدّی شد تا گفتم حضرت وسیلهی آزادی من را با عنایت خود قرار دادند. در دل با خود گفتم من الآن دارم پیش همسر و فرزندانم میروم بضاعتی ندارم، آنها هم سرپرستی ندارند، گرسنه هستند، من دارم با خجالت میروم. ای کاش امام چیزی هم میدادند که من شرمندهی همسر و فرزندانم نمی شدم. ولی چون درخواست آزادی از ایشان داشتم دیگر خجالت کشیدم که دوباره بگویم چیزی بدهید که من دست خالی پیش همسر و فرزندان خود نروم و شرمندهی آنها نباشم.
من آزاد شدم و رفتم. در زدم، همسر و فرزندانم در را باز کردند و وقتی وارد خانه شدم بلافاصله در زدند. در را باز کردم دیدم غلام امام حسن عسکری (علیه السّلام) است در حالی که ایشان در زندان بودند ولی غلام ایشان آمد و یک کیسه پول آورد. در آن کیسه نامهی امام حسن عسکری (علیه السّلام) است. حضرت فرمودند: در دل تو به من بود که بگویی که مشکل زندگی تو را حل کنم ولی خجالت کشیدی به من بگویی. من در آن حدّی که خواستی به تو دادم ولی از ما خجالت نکشید، حرفهای خود را به ما بگویید. سفرهی دلتان را برای ما باز کنید.
[۱]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۲]– سورهی حجرات، آیه ۱۰٫
[۳]– المیزان فی تفسیر القرآن، ج ۵، ص ۲۷۰٫
[۴]– سورهی طه، آیه ۱۳۱٫
[۵]– سورهی انعام، آیه ۷۶٫
[۶]– سورهی الرّحمن، آیه ۱۹٫
[۷]– سورهی شوری، آیه ۲۳٫
[۸]– المیزان فی تفسیر القرآن، ج ۲، ص ۳۵۲٫
[۹]– الکافی، ج ۵، ص ۳۳۲٫
[۱۰]- سورهی کهف، آیه ۷٫
[۱۱]– همان، آیه ۶٫
[۱۲]– همان، آیه ۴۶٫
[۱۳]– سورهی نحل، آیه ۹۷٫
[۱۴]– بحار الأنوار، ج ۷۴، ص ۱۶۶٫
[۱۵]– همان، ج ۵۰، ص ۱۵۵٫
پاسخ دهید