درس اخلاق حضرت استاد صدیقی در روز شنبه مورخ ۰۳ / ۱۱ / ۱۳۹۴ از ساعت ۱۰ تا ۱۱ صبح در حوزه علمیه امام خمینی (ره) برگزار شد که مشروح آن در ذیل آمده است.
صفات خدا
خداوند متعال حقیقت مطلق است، وجود مطلق، قدرت مطلق، علم مطلق، محض وجود است، محض علم است، محض حیات است، محض قدرت است. جای برای غیر باقی نمیماند، نامحدود، لایتناهی، محیط بر همهی محدودها است. محیط نه احاطهی قشری است، بلکه وجود همهی موجودات جز او نیست. «وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِی غَلَبَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْءٍ».[۱] اسماء الهی ارکان همهی موجودات را پر کرده، یعنی هر موجودی مملو از اسماء الله است. وجود ما و همهی موجودات تحت احاطه و اشراف اسماء الهی است، یک اسمی است، اسماء جمالیّهی الهی و اسماء جلالیّهی الهی همهی وجود ما را تحت سیطرهی خود دارد و وجههی این اسماء هم وجه الله نامیده میشود.
عالم آیینهی وجود خدا
در یک جمله عالم همه آیینه است یا آنچه ما میبینیم عکس در آیینه است. آدمی که جز آیینه را ندیده وقتی دارد عبور میکند عکسهایی را میبیند فکر میکند که کسی است، اگر از حقیقت آیینه خبر داشت میدانست چیزی که در آیینه است چیزی جز عکس نیست. این اشتباه برای بعضی… خدا مرحوم شیخ الفقهاء، آیت الله اراکی را رحمت کند، سلمان زمان بودند. میفرمودند: در مسیر میآمدم، مقابل من جلوی مغازهای آیینهای من را نشان میداد، متوجّه نشدم خود من هستم، دیدم یک آقایی میآید مشغول به اظهار ادب و تواضع شدم، دیدم او هم دارد با ما خوش و بش میکند، پس فهمیدم که خود را در آیینه میبینم. وقتی مرگ انسان میرسد میفهمد که همه همین بوده، همیشه عکس در آیینه را دیده و به حقیقتی ورای این آیینه و این عکس توجّه نکرده است.
حقیقت مرگ
«النَّاسُ نِیَامٌ إِذَا مَاتوا إِنتَبَهوا».[۲] این «إِذَا مَاتوا إِنتَبَهوا» در کنار احادیث دیگر رهگشا است. بیداری با مرگ است، تا انسان نمرده بیدار نیست. چه کنیم که بمیریم؟ یکی از اسماء مقدّس حضرت مولی الموحّدین، امیر المؤمنین (علیه الصّلاه و السّلام) «مَیَّتُ الأَحیاء» است، حضرت «مَیَّتُ الأحیاء» است.
مرگ آثاری دارد، ویژگیهایی دارد. حقیقت مرگ مثل حقیقت حیات است، بر ما پوشیده است، ما راز مرگ را نمیفهمیم. به خصوص حالا که نچشیدهایم نمیدانیم مرگ چیست، کما اینکه نمیدانیم حیات چیست. ما با آثار حیات سر و کار داریم و مرگ هم وقتی آمد دیگر اینطور نیست که انسان آثار آن را ببیند، لکن ما که به مرگ نرسیدهایم حقیقت مرگ را که نفهمیدهایم، کسی که مرد چه شد؟ مرگ چه معجونی است؟ چه رازی است؟ چه سرّی است؟ چه حقیقتی است؟ نمیفهمیم.
مقام حضرت ابراهیم
اینکه حضرت ابراهیم خلیل از حضرت حق تقاضا کرد: «رَبِّ أَرِنی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ»،[۳] جواب آمد: «أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ»؟ عرض کرد:«بَلى وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی». این خیلی جای دقّت است. ابراهیم شخصیّت ممتازی در میان انبیاء است، پدر اسلام حضرت ابراهیم است، ابو الأنبیاء است، بنیان گذار توحید است، بت شکن عظیمی است. در امتحانات خدای متعال او را نفر اوّل معرّفی فرموده است، «فَأَتَمَّهُنَّ»،[۴] در هیچ امتحانی کم نیاورد. کسی بود که عاشقانه از همسر جوان خود و تنها کودک تازه به دنیا آمدهی خود در دامن بیابان سوزان به امر خدا صرف نظر کرد، هیچ چیز دیگری نبود، به امر خدا آنجا گذاشت و دل کَند و برگشت. پیامبری که وقتی او را با منجنیق به آتش سرازیر میکنند و همهی موجودات زجّه میکنند و اعلان حمایت میکنند، ملائکه میآیند، بدون هیچ دغدغهای به قلب آتش رو میآورد و به ملائکه، به حضرت جبرئیل، دیگران، میگوید: «أَمّا بِکَ وَ لَا»، من از شما هیچ درخواستی ندارم، هیچ کمکی نمیخواهم. وقتی ملائکه تقاضا کردند که خود تو دعا کن از خدا بخواه، برحسب نقل فرمود: «إِن هُوَ حَالی یُعنینی عَن مَقالی»، من به او چه بگویم؟
او که خبر دارد، او که عالم است اگر راضی است که بندهی او در آتش بسوزد من چرا راضی نباشم؟ و اگر او راضی نیست من چه بگویم؟ خود او جلوی آتش را میگیرد. توحید محض است، تسلیم محض است، رضای محض است، توکّل محض است، تفویض محض است. این مرده است، هیچ ارادهای از خود ندارد، هیچ نقشی برای خود نمیبیند.
حضرت ابراهیم در مواجهه با ذبح اسماعیل
من قضیّهی حضرت اسماعیل را از همهی اینها مهمتر میدانم، اینجا دشمن آتشی روشن کرده و حضرت ابراهیم را به آتش پرتاب میکند. بسیجیهای ما هم شاگردان حضرت ابراهیم بودند، آتشی دشمن روشن کرده ناچار بودند به سوی این آتش بروند. امّا در قضیّهی ذبح حضرت اسماعیل پدری معصوم که در همهی کمالات انسانی برتر است از جمله در عاطفه و محبّت. کسی عاطفیتر از انبیاء شما سراغ ندارید. «فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدیثِ أَسَفاً».[۵] او که دلسوزی او برای کفّار در حدّی است که دارد جان خود را از دست میدهد، در مورد مقرّبین درگاه خدا چه میکشد؟ ابراهیم معصوم است و فرزندی که به قربانگاه میبرد او هم نوری است و نورانی است و از عصمت برخوردار است. به یک پیغمبری که کانون عاطفه و محبّت است مأموریّت بدهند که فرزند معصوم پاک دوست داشتنی خود را، مؤمن خود را با دست خود اقدام به ذبح کند.
هیچ تحمیلی احساس نمیکرد، به فرزند خود اعلان کرد، اعلان او اعلان عاشقانه بود، «یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ»،[۶] اسماعیل هم دقیقاً «الوَلَدُ سِرُّ أَبیه»،[۷] از آن پدر هیچ چیزی کم نداشت. او هم عرضه داشت: «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ».[۸] به همین راحتی، من میخواهم سر تو را جدا کنم، او هم خیلی آرام بگوید: «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ».
مقام عبودیّت و تسلیم
حقیقت طلبگی رسیدن به این مقام است. این افکار روشنفکری غبار آلود منحطّ غربی که روح تعبّد را در عالم دین میخواهند از بین ببرند و برای هر چیز فکر میکنند میتوانند فلسفهای ببافند و علّت ملموس و محسوس و مادی پیدا کنند، انسان یک نگاهی به این آیات بکند. باید سعی کنیم که… در مورد شما توقّع این است که شما اسماعیلهای حضرت حجّت باشید. نه در دفاع از امام زمان بروید کشته شوید، «وَ الْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْهِ»،[۹] نه، اصلاً دفاعی هم نباشد، هیچ چیزی نباشد، حضرت بفرماید بمیر، بگو چشم میمیرم، من برای تو میمیرم.
این آمادگی که هر وقت بگویی من جان خود را میدهم، جان به تو دادن خیلی هم شیرین است، مسئله این است. چنین پیغمبری، با چنین امتیازات محیّر العقولی که قرآن معلوم میکند، وحی الهی است، وگرنه ممکن بود حتّی با دید فقاهتی انسان بگوید که خدا حکیم است، فعل قبیح از حکیم متمشّی نمیشود، آدم کشی هم که حسن ندارد، جزء افعال قبیحه است، انسان بچّهی بیگناه خود را بکشد؟ انسان فلسفه درست میکند اصلاً خدا چنین امری نمیکند. امّا آنی که فوق فقه است، فوق عقل است، عشق است، خود را از میان برداشتن است و منعی نیست که سؤال کند. «لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ».[۱۰] این «لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ» گزاف نیست، احکام الهی، هر چه قابل فهم برای ما باشد یا نباشد «لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ». این را چه کسی میتواند بفهمد؟ چه کسی میتواند بیابد؟ جز محبّت چیز دیگری میتواند این معمّا را حل کند؟ این معضل را؟ این گره را باز کند؟
عوامل ایجاد وحدت
این است که فرمودهاند: «هَلِ الدِّینُ إِلَّا الْحُبُّ»،[۱۱] دین چیزی جز محبّت نیست، محبّت فاصله را برمیدارد، محبّت کثرت را تبدیل به وحدت میکند. چرا، تنها راه رسیدن به وحدت ولایت است که وجود اقدس حضرت صدّیقهی طاهره، فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) فرمودند: «إِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَهِ»،[۱۲] خداوند امامت ما را سنگر امنیّت در برابر تفرقه قرار داد. تفرقه قشون دشمن است، بدترین درد برای جامعه تکّه تکّه شدن است، دو قطبی شدن است، چند قطبی شدن است. خدا لعنت کند آنهایی را که در داخل برای رأی آوردن و رسیدن به قدرت میخواهند جامعه را دو قطبی کنند، خدا از آنها نگذرد که «الْفِتْنَهُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ»،[۱۳] گناه فتنه از قتل برتر است. اینها این کاره هستند، اگر آتش آنها را خدا خاموش نکند با آتش جنگ داخلی دشمن را از هزینههای نظامی و قشونکشی بینیاز میکنند، با دست خودیها، همین کاری را که به دست داعش انجام میدهند با دست داخلیها همین کار را انجام میدهند، اگر آتش اختلاف شعلهور شود. چه چیزی میتواند این آتش را مهار کند یا از این آتش پیشگیری کند؟ فقط امامت است.
پذیرش ولایت یک امر قلبی
در امامت دل دادن است، «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً».[۱۴] در مسئلهی تقلید و قبول رهبری تحمیل نیست، خود مقلّد انتخاب میکند، مالیات اداری نیست خمس را خود او میبرد و میدهد، زکات را خود او میبرد پرداخت میکند. کار دل است، عشق است، شوق است، به این ایثار و نثاری که میکند مباهات میکند و جز اینکه مردم این آمادگی را در خود احراز کنند، پذیرش حکومت حضرت حجّت (ارواحنا فداه) که پذیرش عشق به آن بزرگوار است، فانی شدن در آن بزرگوار است. آن روز است که جیبها و خانهها جدایی ندارد.
نقل یک حدیث
خدمت وجود مبارک امام جعفر صادق (علیه السّلام) آمد، عرضه داشت: آقا شما قائم هستید، بنا است جهان را از عدل و داد پر کنید؟ حضرت سؤالی کردند، فرمودند: اگر در جیب شما چیزی باشد، پولی باشد، دوست شما پول نداشته باشد، بیاید دست در جیب شما کند و پول بردارد شما ناراحت نمیشوید؟ عرض کرد: چرا، ناراحت میشوم کسی دست در جیب من کند پول من را بردارد، قطعاً ناراحت میشوم. حضرت فرمودند: وقت آمدن ما نشده است، کسانی به درد او میخورند که این جیب و آن جیب نداشته باشند. جز اینکه همه در یکی ذوب شوند و آن یکی همه باشد هیچ راه دیگری ندارد.
محبّت نسبت به خدا
چیزی که معمّای در به دری حضرت هاجر و ذبح اسماعیل را و اقبال به آتش نمرودی را برای حضرت ابراهیم حل کرد محبّت بود. لذا در میان انبیاء خلیل حضرت ابراهیم است، چون محبّت او نسبت به خدا بالاتر از محبّت انبیاء دیگر است. البتّه بالاتر از خلیل حبیب است که این خاصّ خاتم است و وجود نازنین پیامبر ما حبیب خدا بود. عبد مطلق بود و از انشعابات اطلاق در عبودیّت حبیب اللّهی است. ولی ابراهیم خلیل بود، در روایت دارد علّتی که به او خلیل میگویند برای اینکه تمام وجود او از محبّت خدا پر بود، تخلخل میکرد، جای خالی نبود، همه جا محبّت بود.
درخواست حضرت ابراهیم از خداوند
چنین پیغمبری به خدا عرضه میدارد: «رَبِّ أَرِنی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتى»، خدایا به من نشان بده. نمیگوید به من بفهمان، میگوید: «أَرِنی»، میخواهم ببینم، شهود کنم. «کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتى». این شهود خارجی نمیشود، چون احیاء امر محسوس، حسّی نیست، مادی نیست، نه احیاء مادی است نه اماته مادی است، هر دو ماورای ماده است. حیات امر مرموزی است، ملموس نیست، محسوس نیست، فیزیکی نیست، مادی نیست. حیات بارقهی الهی است، امر مجرّد است. «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»،[۱۵] دیگری است. «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی»،[۱۶] از عالم امر است، ماورای این عالم است. همانگونه که حیات از عالم امر است ممات که حیات فوق حیات است، حیات این عالم قشر است و مرگ رسیدن به سرّ حیات است. انسان یک قدم داخل میرود، حیات او عمیقتر میشود، حیات برزخی قویتر از حیات نشئهی دنیا است. کما اینکه حیات قیامت و حیات بهشت خیلی قویتر از حیات برزخی است.
حضرت ابراهیم از خدا درخواست میکند که «أَرِنی»، میخواهم ببینم، «کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتى». برای اینکه خدای منّان به ما درس بدهد قرآن جلوهی خدا است، عصارهی آموزههای همهی انبیاء است. یعنی کسی قرآن بخواند کلاس همهی انبیاء را میبیند، دورهی آموزش و پرورش همهی پیامبران است. یکی از کلاسها این است که انسان باید مرگ را، کیفیّت احیای موتی را ببیند. «کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتى»، میخواهد کیفیّت احیای موتی را شهود کند. خداوند منّان هم میخواهد به ما درس بدهد، به ابراهیم فرمود که «أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ»؟ مشکل داری؟ شبهه داری؟ معاذ الله مگر میشود ابراهیم شبهه داشته باشد؟ عرضه داشت: «بَلى»، من ایمان دارم. «وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی»، من میخواهم به درجهی نفس مطمئنّه برسم، میخواهم جزء عباد تو باشم.
نفس مطمئنّه و بازگشت به سوی خدا
«یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّه»،[۱۷] میخواهم مخاطب این خطاب باشم، میخواهم هیچ وقت در خود توقّف نکنم. «ارْجِعی إِلى رَبِّکِ»، ما در خود معطّل هستیم، رجوع الی الله یک جذبهای از آن طرف است که انسان را برمیگرداند، و الّا ما آمدهایم داریم این طرفی میرویم، بخواهیم به آنجایی که آمدیم برگردیم باید خطابی شود «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّه * ارْجِعی إِلى رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً». چه کسی حال رجوع پیدا میکند؟ کسی که از خود فارغ شده باشد. در کسی یک حجاب هم وجود داشته باشد هنوز نفس مطمئنّه نشده است. تا فاصله وجود دارد انسان قرار ندارد، بیقرار است که این فاصله را بردارد. کسی میخواهد به مشهد برود تا فاصلهای بین او و مشهد وجود دارد هنوز در راه است، باید برود تا برسد.
در نفس مطمئنّه هم همینطور است، تا انسان نرسیده، همهی حجابها را پشت سر نگذاشته، و به جایی نرسیده که به هر جا نگاه میکند آیینه و عکس در آیینه ببیند، «فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ».[۱۸] عالم سراسر سیمای خدا است و ما هیچ جا سیمای خدا را نمیبینیم، کور هستیم، هر چه دیدیم در و دیوار و نقش و نگار دیدهایم. امّا حقیقت این موجودات را هیچ جا ندیدیم که «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ»،[۱۹] «فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»، این را ندیدیم. ابراهیم خواست از این حجابها بگذرد، «أَرِنی»، میگوید خود حقیقت را به من نشان بده. «کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتى».
مقام رؤیت
چون این مسئلهی رؤیت است نه مسئلهی علم است، مسئلهی حضور است نه مسئلهی ذهن است. این نمیشود مگر اینکه احیاء و اماته در خود انسان باشد و در خود او نمیشود مگر اینکه خودش نباشد. تا انسان خودش است مظهر صفات خدا نیست، مجرای صفات الهی نیست، گرفتار حباب است و گرفتار حجاب است و گرفتار خیال و وهم است. سراب را آب میبیند، خود او که هیچ است تصوّر میکند کسی است، کاری از او ساخته است، مدام دست و پا میزند. بیچاره، برای چه دست و پا میزنی؟ کاری از تو ساخته نیست، رها کن، خود را در دامن صاحب خود بینداز، از آنجایی که آمدی به آنجا برگرد، راحت میشوی. حضرت ابراهیم میخواست ببیند به مقام خُلَّص رسیده است یا نه، محبّت میسوزاند جز محبوب دیگر باقی نمیماند. میخواست ببیند خدا در وجود او تجلّی کرده، یا نیست یا هست. خدا هم نشان داد که تو خلیل من هستی، گفت چهار مرغ را بردار ذبح کن، چنین کن، چنان کن. این همه خدا بود ولی دیگر این نبود، به دست ابراهیم این کارها را انجام میداد.
حبّ دنیا
مقام ذکر یعنی گذر از همهی حجابها، در میان حجابها حبّ نفس ریشهی همهی این وسوسهها است. حبّ دنیا همان حبّ نفس است، دنیا که مخلوق خدا است و متجر اولیاء الله است و مزرعهی آخرت است، این که بدی ندارد. چیزی که دنیا را دنیا کرده علقهی ما است، نفسانیّت ما است. تا این نفس هست همه چیز برای مال دنیا است، حتّی دانش ما، حتّی حجرههای طلبگی ما، حتّی نمازهای ما، اینها هم حجاب است. بعضی را دیدهاید وقتی نماز شب میخوانند و وقتی درس میخوانند از همان اوّل طلبگی خود را یک سر و گردن از دیگران بالاتر میبینند. هر جا میرود توقّع احترام دارد، توقّع این را دارد که به او جا بدهند، جلوی پای او بلند شوند. گاهی انسان در طلبگی در عمق لجن دنیا فرو میرود. خوشا به حال کسی که طلبگی او رهایی باشد، از خود خلاص شود، زنجیرهای اسارت به غیر خدا را پاره کند، پر بکشد به جانان برسد.
توبه کردن حر
کاری از ما ساخته نیست، امّا ما هم زبان حر را میتوانیم داشته باشیم، این را هم باید خود آنها بدهند. وقتی خدمت حضرت سیّد الشّهداء آمد خیلی هم دیر بود، برای ما هنوز آنقدر دیر نشده، هنوز جلوی امامی را نگرفتیم، هنوز زینبی را در بیابان… عرضه داشت: یا ابا عبد الله «قَد کَانَ مِنِّی مَا کَان»، یعنی حسین جان شده دیگر. «هَلْ لِی مِنْ تَوْبَهٍ»،[۲۰] حسین من آلوده را هم جذب میکنی؟ از امام حسین (علیه السّلام) توبه میخواهد، نمیگوید توبهی من را قبول کن، میگوید آیا من هم سهمی از توبه دارم؟ حسین جان من زشت را با نگاهی زیبا میکنی؟ «هَلْ لِی مِنْ تَوْبَهٍ». چون ابتدای توبه از خدا است، خدا «تَابَ عَلَی» است ما «تَابَ إِلی» هستیم. «هَلْ لِی مِنْ تَوْبَهٍ» یعنی نگاه تو من را هم جذب میکند؟ «هَلْ لِی مِنْ تَوْبَهٍ». ما اگر عاجز شویم باید سر راه حسین بنشینیم، «هَلْ لِی مِنْ تَوْبَهٍ» بگوییم.
توسّل به ائمّه
در این ایّام، در این جنگ تمام عیاری که دنیای کفر و استکبار علیه ولایت ما، توحید ما، نظام اسلامی ما دارد، در این ایّام هر چه به سر ما بیاید برای دنیا پرستی خود ما است، قدرت طلبی خود ما است. در مقابلهی با قدرت طلبهای داخلی جز دست ولایت هیچ چیزی بتهای کعبه را نمیتواند بیندازد. دست ولایت بود که پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) علی (علیه السّلام) را روی دوش خود برد تا کعبه را پاک سازی کرد. کعبهی داخل ما هم همینطور است، دست ولایت لازم است. یک سری به خانهی علی (علیه السّلام) بزنیم، بگوییم علی جان دست تو بتها را میاندازد، ما کسی نیستیم که شما به دل ما قدم بگذارید. یا بیبی عالم حضرت زهرا (سلام الله علیها) را قسم بدهیم خانهی دل ما را پاکسازی کند. قربان قدم فضّه و قنبر شما، بگویید فضّه قدم در دل ما بگذارد، این دل گِل گرفتهی ما را پاک کند. بزرگان ما مرحوم آیت الله العظمی سیّد ابوالحسن در سختترین شداید توسّل به حضرت زهرا (سلام الله علیها) داشتند.
[۱]– إقبال الأعمال (ط – القدیمه)، ج ۲، ص ۷۰۷٫
[۲]– مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج ۸، ص ۲۹۳٫
[۳]– سورهی بقره، آیه ۲۶۰٫
[۴]– همان، آیه ۱۲۴٫
[۵]– سورهی کهف، آیه ۶٫
[۶]– سورهی صافات، آیه ۱۰۲٫
[۷]– منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه (خوئى)، ج ۱۳، ص ۳۱٫
[۸]– سورهی صافات، آیه ۱۰۲٫
[۹]– بحار الأنوار، ج ۵۳، ص ۹۶٫
[۱۰]– سورهی انبیاء، آیه ۲۳٫
[۱۱]– الکافی، ج ۸، ص ۸۰٫
[۱۲]– بحار الأنوار، ج ۲۹، ص ۲۲۳٫
[۱۳]– سورهی بقره، آیه ۱۹۱٫
[۱۴]– سورهی نساء، آیه ۶۵٫
[۱۵]– سورهی مؤمنون، آیه ۱۴٫
[۱۶]– سورهی اسراء، آیه ۸۵٫
[۱۷]– سورهی فجر، آیه ۲۷٫
[۱۸]– سورهی بقره، آیه ۱۱۵٫
[۱۹]– سورهی حدید، آیه ۳٫
[۲۰]– الأمالی (للصدوق)، ص ۱۵۹٫
پاسخ دهید