بیشتر عملیاتهای آن منطقه باید با مشارکت ارتش انجام میشد و مسؤول هماهنگی و پشتیبانی ارتش صیاد شیرازی بود. آن بار دعوتش کرده بودیم بیاید لشکر، بیاید توی سالن آمفی تئاترش برامان حرف بزند.
– با اینکه میشناختیمش – کاوه رفت پشت میکروفن. گفت چه کسی آمده، خوشامد گفت، دعوتش کرد بیاید بالا حرف بزند.
صیاد شیرازی با خنده رفت بالا گفت «خیالتان را همین اوّل راحت کنم که من هم مثل خودتان بسیجیام.»
به محافظهاش اشاره کرد گفت «اینها هم هستند.»
نفسش را حبس کرد، خیره شد به همه، گفت کاوه کی هست، کی نیست.
داشت برای کسانی که از کاوه حرف میزد که شبانه روز کنارش بودند، میجنگیدند.
و لو داد «تنها یگانی که همیشه با بروجردی و بقیه روش حساب میکردیم، بش اعتماد داشتیم، عملیاتهای سخت کردستان را براش در نظر میگرفتیم، همین یگان ویژهی شهداست. با پشتوانهی همین کسی که حالا دیگر همهمان خوب میشناسیمش.»
بعدها و توی جلسههای خصوصیمان و توی اتاق به کاوه میگفت «هر چی که میخواهی لیست کن برات تهیه کنم. نیرو و مهمات و هر چی.»
به قولش هم عمل کرد.
هر بار میآمد پیشمان میگفت «نمیدانم چرا اینجا اینقدر خیالم راحت است.»
از رفتارش هم معلوم بود. نمیگذاشت تعارفات و تشریفات همیشگی بیاید دست و پاش را ببندد، نگذارد با کاوه و بچّههاش راحتتر باشد.
همیشه میخندید میگفت «هر وقت که حرف عملیات میشد توی کردستان، خیالمان راحتست که میتوانیم خیلی روی کاوه و یگانش حساب کنیم. شماها اگر جای من بودید اینطور فکر نمیکردید؟»
منبع : کتاب «ردّ خون روی برف یا توی برف بزرگ شو دخترم»- انتشارات روایت فتح
به نقل از: علی اصغر حسینخانی
پاسخ دهید