آیا آموزههاى عرفانى پستمدرن با عرفان بودا، کنفوسیوس ارتباط دارد و آیا مىتواند راهگشاى مشکلات انسان امروز در ابعاد متفاوت خودسازى باشد؟
عرفان مسیرى است که انسان را به نوعى دیگر از معرفت و شناخت مىرساند که با معرفت حسى و ظاهرى متفاوت است. به همین منظور باید ابزار دیگرى را براى سالک پدید آورد یا در درون او کشف کند تا بتواند راه دستیابى به معرفتى دیگر را هموار سازد.
مکاتب عرفانى گوناگون در سراسرجهان همیشه به نوعى معرفت درونبینانه که با شهود قلبى و درونى دریافت مىشود، اشاره دارند و براى استفاده از آن تلاش مىکنند. همین تلاش، نیاز به برنامه عملى خاصى را پدید مىآورد که اگر از سوى خداوند و به واسطه پیامبران به انسان برسد، شریعت نام دارد.
بىتردید با پذیرش این که انسان را خالقى دانا و حکیم آفریده که از همه اسرار وجودش آگاه است، باید اعتراف کنیم شریعت الاهى بهترین راه شکوفاسازى استعدادهاى نهفته عرفانى است و با عمل به شریعت مىتوان به عرفان راستین رسید. از این رو این شریعت به همه پیامبران رسیده است خداوند به حضرت محمد صلىاللهعلیهوآله مىفرماید:
«شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ وَ ما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى وَ عِیسى…»؛[۱] «آیینى را براى شما تشریع کرد که به نوح توصیه کرده بود و آنچه را بر تو وحى فرستادیم، به ابراهیم و موسى و عیسى سفارش کردیم…».
سید حیدر آملى رابطه شریعت و حقیقت عرفان را به پوست بادام و روغن بادام تشبیه مىکند. اگر این پوست نباشد، آن مغز فاسد و تباه مىشود و تازگىاش را از دست مىدهد و اگر آن مغز شیرین و تازه نباشد، این پوسته بىارزش است.
بزرگان اهل معرفت همواره اصرار دارند که بدون پیروى از شریعت نمىتوان به مسلک عارفان درآمد و به حقیقت رسید؛ زیرا اگر راه الاهى طى نشود، به جاى مکاشفات و مشاهدات رحمانى، اوهام شیطانى به درون انسان هجوم مىآورد و فرد به خیال اینکه در عرفان سیر مىکند، به دام پندارهاى شیطانى فریفته مىشود.
این مقال بر آن است که بگوید عرفان الاهى در صورتى که از دستورات و آموزههاى شریعت فاصله بگیرد و برنامههاى عملى بدون ایمان به خداوند یکتا و معاد و دستورات شریعت باشد، پایهاى براى استقرار سلطه در جامعه بشرى شده و سلطهگران دنیاطلب را بر مردم مسلط مىکند.
امروزه با همه شعارهاى زیبا و دلربایى که در جهان به گوش مىرسد، همچنان سلطهگرى در زندگى بشر باقى است. نیروى استکبارى حیات طبیعى معاصر با هوشمندى تمام، نقاط ضعف خود را شناسایى کرده است و براى ترمیم و تقویت آن اقدام مىکند. اما این وصله پینهها تا عمق مبانى مدرنیسم پیشرفته و وضعیت پستمدرن را رقم زده است.
در دهههاى اخیر مهمترین جریانى که برابر تمدن غرب جلوه کرده و نشانگر کاستىهاى بنیادین در مبانى مدرنیسم بوده، جریان معنویتگرایى و بازگشت به دین است.
در این بین، معنویتى دروغین و فریبنده پدید آمد تا بحران معنویت را در زندگى مادىگرایانه اهالى تمدن غرب برطرف سازد. عرفان پست مدرن کارکردهایى دارد که در نهایت، تحکیم و تداوم شرایط سلطهگرانه و سلطهپذیرانه حیات طبیعى معاصر است.
مبانى عرفان پست مدرن
پستمدرن، دوران یا مرحلهاى است که بنیانهاى عصرمدرن به چالش مىرود و مورد تردید و پرسش قرار مىگیرد. بحران مدرنیته، پستمدرنیته نامیده مىشود.
دوران مدرن با رنسانس آغاز شد. آنگاه که نویسندگان و هنرمندان و دانشمندان موفق شدند تا سلطه متحجرانه قرون وسطایى را که به نام دین و خدا بر مردم روا داشته مىشد، کنار بزنند و با صدرنشین کردن انسان و ارج گذاشتن به اندیشهها، آرزوها و تمایلات و تمنیات بشرى، طرح دیگرى براى زیستن دراندازند.
در دوران مدرن، مردمان غرب کوشیدند تا اندیشه و تلاش خود را براى برآوردن آرزوها و ارضاى تمایلات طبیعى به کار گیرند و براى رسیدن به بهشتى در زمین به راه افتادند؛ اما هر چه رفتند نرسیدند و در همینجا بود که از خود پرسیدند: آیا درست مىاندیشیدیم؟ آیا راهى که پیمودیم درست بود؟ چرا با کنار گذاشتن دین و ماوراى طبیعت به آرامش و آزادى نرسیدیم، بلکه پریشان و آشفته شدیم؟ چرا با دانش و تکنولوژى به رفاه نرسیدیم؟ بلکه در یک قفس آهنین اسیر شدیم؟ در خلال این تردیدها حتّى گروهى مدرنیته را «کسوف عقل» خواندند. این پرسشها وضعیت پستمدرن را پدید آورد.
بنیاد مدرنیته خود بر خرد جزئى انسان استوار بود؛ خردى که در پى کشف حقایق متعالى عالم نیست، بلکه در جستوجوى رسیدن به حداکثر کامیابى در دنیا است. لذتگرایى، زرسالارى، نفى دین و شریعت، حسگرایى روششناختى و تجربهگرایى معرفتشناختى و بسیارى از مقولات دیگر را مىتوان از مبانى مدرنیته معرفى نمود.
مهمترین آنها؛ سه اصل انسانگرایى (اومانیسم)، دنیاگرایى (سکولاریسم) و عقلگرایى (راسیونالیسم) است. در این میان، همه مبانى اصلى و غیر آن، همچنان در وضعیت پستمدرن باقى است و فقط عقلگرایى، یعنى عقل جزئى و مادى که براى ارضاى تمایلات و برآوردن تمنیات دنیایى انسان بهکار مىآید، مورد تردید قرار گرفته است. خود بنیادى انسان به عنوان فاعل شناخت با عقل جزئى متزلزل شده اما هنوز این بشر زمین خورده، خود بنیادى خویش را ترک نکرده است، بلکه راههاى غیر عقلى را براى جبران کاستىهاى خرد مادى در برآوردن آرزوهایش به کار آورده و مىآزماید.
عرفان پستمدرن تلاشى است تا ساکنان خیابان شلوغ مدرنیته، مقدارى از رنجها و پریشانىهاى خود را کاهش دهند و تا حدودى لذت آرامش درونى را بیابند و با متوقف کردن جریان عقل جزئى و ذهن پر مشغله، نوعى معرفت درونى و شهودى را تجربه کنند.
در این گیر و دار، غرب به مرامهاى معنوى شرق روى آورده و برنامههایى را براساس مبانى تمدن غرب طراحى کرده است.
عرفان پست مدرن که مهمترین ترویجکننده آن در غرب، «ماهاریشى ماهش» نام دارد، نوعى از هندوئیسم است که با برخى آموزههاى بودیسم ترکیب شده و به نام مدیتیشن متعالى (Transcendental Meditation) با نام مخفف (TM) ارائه شده است. در این عرفان مراقبه، تمرکز، آرامش، رهایى از رنج زندگى وجود دارد، اما آموزههاى ماوراى طبیعى هرگز. از یک سو هندوئیسم و بودیسم و از سوى دیگر اومانیسم و سکولاریسم به عنوان مبانى این عرفان قابل طرح است.
منبع:نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها / مؤلف:گروه اخلاق و عرفان/پرسش وپاسخ دانشجویی
[۱] – شورى ۴۲، آیه ۱۳٫
پاسخ دهید