عرفان مسیرى است که انسان را به نوعى دیگر از معرفت و شناخت مى‏رساند که با معرفت حسى و ظاهرى متفاوت است. به همین منظور باید ابزار دیگرى را براى سالک پدید آورد یا در درون او کشف کند تا بتواند راه  دست‏یابى به معرفتى دیگر را هموار سازد.

مکاتب عرفانى گوناگون در سراسرجهان همیشه به نوعى معرفت درون‏بینانه که با شهود قلبى و درونى دریافت مى‏شود، اشاره دارند و براى استفاده از آن تلاش مى‏کنند. همین تلاش، نیاز به برنامه عملى خاصى را پدید مى‏آورد که اگر از سوى خداوند و به واسطه پیامبران به انسان برسد، شریعت نام دارد.

بى‏تردید با پذیرش این که انسان را خالقى دانا و حکیم آفریده که از همه اسرار وجودش آگاه است، باید اعتراف کنیم شریعت الاهى بهترین راه شکوفاسازى استعدادهاى نهفته عرفانى است و با عمل به شریعت مى‏توان به عرفان راستین رسید. از این رو این شریعت به همه پیامبران رسیده است خداوند به حضرت محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏فرماید:

«شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ وَ ما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى وَ عِیسى…»؛[۱] «آیینى را براى شما تشریع کرد که به نوح توصیه کرده بود و آن‏چه را بر تو وحى فرستادیم، به ابراهیم و موسى  و عیسى سفارش کردیم…».

سید حیدر آملى رابطه شریعت و حقیقت عرفان را به پوست بادام و روغن بادام تشبیه مى‏کند. اگر این پوست نباشد، آن مغز فاسد و تباه مى‏شود و تازگى‏اش را از دست مى‏دهد و اگر آن مغز شیرین و تازه نباشد، این پوسته بى‏ارزش است.

بزرگان اهل معرفت همواره اصرار دارند که بدون پیروى از شریعت  نمى‏توان به مسلک عارفان درآمد و به حقیقت رسید؛ زیرا اگر راه الاهى طى نشود، به جاى مکاشفات و مشاهدات رحمانى، اوهام شیطانى به درون انسان هجوم مى‏آورد و فرد به خیال این‏که در عرفان سیر مى‏کند، به دام پندارهاى شیطانى فریفته مى‏شود.

این مقال بر آن است که بگوید عرفان الاهى در صورتى که از دستورات و آموزه‏هاى شریعت فاصله بگیرد و برنامه‏هاى عملى بدون ایمان به خداوند یکتا و معاد و دستورات شریعت باشد، پایه‏اى براى استقرار سلطه در جامعه بشرى شده و سلطه‏گران دنیاطلب را بر مردم مسلط مى‏کند.

امروزه با همه شعارهاى زیبا و دلربایى که در جهان به گوش مى‏رسد، همچنان سلطه‏گرى در زندگى بشر باقى است. نیروى استکبارى حیات طبیعى معاصر با هوشمندى تمام، نقاط ضعف خود را شناسایى کرده است و براى ترمیم و تقویت آن اقدام مى‏کند. اما این وصله پینه‏ها تا عمق مبانى مدرنیسم پیش‏رفته و وضعیت پست‏مدرن را رقم زده است.

در دهه‏هاى اخیر مهم‏ترین جریانى که برابر تمدن غرب جلوه کرده و نشان‏گر کاستى‏هاى بنیادین در مبانى مدرنیسم بوده، جریان معنویت‏گرایى و بازگشت به دین است.

در این بین، معنویتى دروغین و فریبنده پدید آمد تا بحران معنویت را در زندگى مادى‏گرایانه اهالى تمدن غرب برطرف سازد. عرفان پست مدرن کارکردهایى دارد که در نهایت، تحکیم و تداوم شرایط سلطه‏گرانه و سلطه‏پذیرانه حیات طبیعى معاصر است.

 مبانى عرفان پست مدرن

پست‏مدرن، دوران یا مرحله‏اى است که بنیان‏هاى عصرمدرن به چالش مى‏رود و مورد تردید و پرسش قرار مى‏گیرد. بحران مدرنیته، پست‏مدرنیته نامیده مى‏شود.

دوران مدرن با رنسانس آغاز شد. آن‏گاه که نویسندگان و هنرمندان و دانشمندان موفق شدند تا سلطه متحجرانه قرون وسطایى را که به نام دین و خدا بر مردم روا داشته مى‏شد، کنار بزنند و با صدرنشین کردن انسان و ارج گذاشتن به اندیشه‏ها، آرزوها و تمایلات و تمنیات بشرى، طرح دیگرى براى زیستن دراندازند.

در دوران مدرن، مردمان غرب کوشیدند تا اندیشه و تلاش خود را براى برآوردن آرزوها و ارضاى تمایلات طبیعى به کار گیرند و براى رسیدن به بهشتى در زمین به راه افتادند؛ اما هر چه رفتند نرسیدند و در همین‏جا بود که از خود پرسیدند: آیا درست مى‏اندیشیدیم؟ آیا راهى که پیمودیم درست بود؟ چرا با کنار گذاشتن دین و ماوراى طبیعت به آرامش و آزادى نرسیدیم، بلکه پریشان و آشفته شدیم؟ چرا با دانش و تکنولوژى به رفاه نرسیدیم؟ بلکه در یک قفس آهنین اسیر شدیم؟ در خلال این تردیدها حتّى گروهى مدرنیته را «کسوف عقل» خواندند. این پرسش‏ها وضعیت پست‏مدرن را پدید آورد.

بنیاد مدرنیته خود بر خرد جزئى انسان استوار بود؛ خردى که در پى کشف حقایق متعالى عالم نیست، بلکه در جست‏وجوى رسیدن به حداکثر کامیابى در دنیا است. لذت‏گرایى، زرسالارى، نفى دین و شریعت، حس‏گرایى روش‏شناختى و تجربه‏گرایى معرفت‏شناختى و بسیارى از مقولات دیگر را مى‏توان از مبانى مدرنیته معرفى نمود.

مهم‏ترین آنها؛ سه اصل انسان‏گرایى (اومانیسم)، دنیاگرایى (سکولاریسم) و عقل‏گرایى (راسیونالیسم) است. در این میان، همه مبانى اصلى و غیر آن، همچنان در وضعیت پست‏مدرن باقى است و فقط عقل‏گرایى، یعنى عقل جزئى و مادى که براى ارضاى تمایلات و برآوردن تمنیات دنیایى انسان به‏کار مى‏آید، مورد تردید قرار گرفته است. خود بنیادى انسان به عنوان فاعل شناخت با عقل جزئى متزلزل شده اما هنوز این بشر زمین خورده، خود بنیادى خویش را ترک نکرده است، بلکه راه‏هاى غیر عقلى را براى جبران کاستى‏هاى خرد مادى در برآوردن آرزوهایش به کار آورده و مى‏آزماید.

عرفان پست‏مدرن تلاشى است تا ساکنان خیابان شلوغ مدرنیته، مقدارى از رنج‏ها و پریشانى‏هاى خود را کاهش دهند و تا حدودى لذت آرامش درونى را بیابند و با متوقف کردن جریان عقل جزئى و ذهن پر مشغله، نوعى معرفت درونى و شهودى را تجربه کنند.

در این گیر و دار، غرب به مرام‏هاى معنوى شرق روى آورده و برنامه‏هایى را براساس مبانى تمدن غرب طراحى کرده است.

عرفان پست مدرن که مهم‏ترین ترویج‏کننده آن در غرب، «ماهاریشى ماهش» نام دارد، نوعى از هندوئیسم است که با برخى آموزه‏هاى بودیسم ترکیب شده و به نام مدیتیشن متعالى (Transcendental Meditation) با نام مخفف (TM) ارائه شده است. در این عرفان مراقبه، تمرکز، آرامش، رهایى از  رنج زندگى وجود دارد، اما آموزه‏هاى ماوراى طبیعى هرگز. از یک سو هندوئیسم و بودیسم و از سوى دیگر اومانیسم و سکولاریسم به عنوان مبانى این عرفان قابل طرح است.

 

منبع:نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها / مؤلف:گروه اخلاق و عرفان/پرسش وپاسخ دانشجویی


[۱] – شورى ۴۲، آیه ۱۳٫