آیا امام علی(علیه السلام) درباره غصب خلافت در نهج البلاغه مطلبی فرموده اند؟
امام علی(علیه السلام) در پایان خطبه شقشقیه می فرمایند:
«سوگند به خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید؛ اگر حضور فراوان مردم برای بیعت با من نمی بود، و گرد آمدن یاران و یاوران، حجت را بر من تمام نمی کرد و خدا از اهل دانش و آگاهان پیمان نگرفته بود که در برابر شکمبارگی و پرخوری ستمکاران و گرسنگی ستمدیدگان ساکت ننشینند، بی تردید دهنه شتر حکومت را بر کوهانش می افکندم، و پایان آن را همچون آغازش با پیاله تهی سیراب می کردم، و در آن هنگام می دیدید که دنیای شما نزد من از آب بینی بزغاله ای بی ارزش تر بود»[۱]
از این نکته نباید غفلت نمود که حق حاکمیت از آن خداوند است و مشروعیت حکومت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و امام(علیه السلام) از سوی خداوند می باشد؛ نقش مردم، پذیرش و فراهم سازی شرایط است. ازاین رو در سراسر نهج البلاغه امام(علیه السلام) سخن از حق الهی خود بر حکومت به میان می آورند.
مرحوم علامه امینی در جلد هفتم «الغدیر» با استناد به منابع متقن نام بزرگان از مهاجرین و انصار که از بیعت کردن با ابوبکر سرباز زدند، را ذکر می کند و می فرماید: «سران از مهاجرین و انصار که از بیعت با خلیفه اول امتناع ورزیدند عبارتند از: علی(علیه السلام) و دو فرزندش امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) و عباس بن عبدالمطلب و فرزندانش از بنی هاشم، سعد بن عباده و فرزند و خانواده اش، حباب بن المنذر، زبیر، طلحه، سلمان، عمّار، ابوذر، مقداد، خالد بن سعید، سعد بن ابیوقاص، عتبه بن ابیلهب، براء بن عازب، أبی بن کعب، ابوسفیان بن حرب و غیر آنها»[۲]
نکته بسیار مهم دیگر آن که در منابع معتبر تصریح شده که حضرت علی(علیه السلام) شش ماه با خلیفه اول بیعت ننمودند و معتقد بودند که ابوبکر نسبت به اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) استبداد ورزیده و حق آنها را تضییع نموده اند.[۳]
همچنین در صحیح مسلم ذکر شده که خلیفه دوم خود اعتراف کرده است؛ که حضرت علی(علیه السلام) و عباس بن عبدالمطلب نسبت به خلیفه اول و دوم اعتراض داشته و آن دو را «دروغگو، گنهکار، نیرنگ کار و خیانت پیشه» معرفی کرده اند.[۴]
امام علی(علیه السلام) علاوه بر خطبه شقشقیه در جای جای نهج البلاغه از حق پایمان شده خود و خلافتی که تنها شایسته او بود و دیگران آن را غصب نمودند سخن می گویند.[۵]
حضرت امیر(علیه السلام) در خطبه دوم نهج البلاغه می فرمایند:
«الان اذ رجع الحقّ إلی أَهله و نقل إلی منتقله» اکنون حق به اهلش بازگشته است، و به جایی که از آن بیرون شده، باز آمده».
امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در نامه ۶۲ نهج البلاغه با صراحت کامل اینگونه از حق ولایت و خلافت غصب شده سخن می گویند:
«چون پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به سوی خدا رفت، مسلمانان پس از وی در کار حکومت به هم افتادند – و دست ستیز گشادند- و به خدا در دلم نمی گذشت و به خاطرم نمی رسید که عرب خلافت را پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از خاندان او برآرد، یا مرا پس از وی از عهده دار شدن آن بازدارد و چیزی مرا نگران نکرد و به شگفتم نیاورد، جز شتافتن مردم بر فلان از هر سو و بیعت کردن با او».
امام علی(علیه السلام) در ادامه همین نامه که به اهل مصر نگاشته اند، فلسفه صبر و شکیبایی خود در برابر حق پایمال شده را به زیبایی تبیین می کنند.
همچنین در نامه ۳۶ قریش را نفرین نموده و می فرمایند:
«فجزت قریشاً عنّی الجوازی،فقد قطعوا رحمی و سلبونی سلطان ابن أمّی»؛ «قریش کیفر این کار زشت را از خدا ببیند که رشته پیوند مرا پاره نمود و حکومتی را که از آن فرزند مادرم بود از من ربود».
تعبیر «سلبونی» به معنای ربودن، دارای بار معنایی شگفتی است که اوج شکوه حضرت را بیان می کند.
یکی از اسناد مهم در این باره، خطبه شقشقیه است که از خطبه های مشهور و پرآوازه امیر مؤمنان علی(علیه السلام) است که شیعه و سنی در کتاب های خود آن را ثبت و ضبط نموده و شرح کرده اند. چنان که شیخ صدوق، شیخ مفید، شیخ طوسی و مرحوم طبرسی و قطب الدین راوندی(رضوان الله علیهم) همگی این خطبه نورانی را نقل کرده اند.[۱]
نام این خطبه، برگرفته از فراز پایانی آن است. هنگامیکه سخن امیرمؤمنان علی(علیه السلام) به اوج خود رسیده بود مردی از اهل عراق از جای خود برخاست و نامه ای به دست ایشان داد. حضرت مشغول خواندن آن شدند. وقتی از خواندن نامه فارغ گردیدند ابن عباس به امام(علیه السلام) گفت: ای امیرمؤمنان ای کاش سخن خود را ادامه می دادید! حضرت فرمودند:
«هیهات یابن عباس تلک شقشقه هدرت ثمّ قرّت»؛ «هیهات ابن عباس این آتش درونی بود که زبانه کشید و فروکش کرد».
واژهپژوهان برآنند که «شقشقه» یک تکه پوستی است شبیه ریه که در گلوی شتر عربی قرار دارد و هنگامی که شتر به هیجان در می آید در آن پوستِ بادکنک مانند می دمد و آن را از دهانش بیرون می فرستد که صدایی دلخراش را به همراه دارد و هنگامی که هیجانش فرو نشست به جای خود باز می گردد.[۲]
جمله «تلک شقشقه هدرت ثمّ قرّت» کنایه از اسرار و سوزدل های امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) دارد که زبانه کشید و سپس فروکش نمود.
در مورد زمان این خطبه، می توان گفت براساس این فراز از سخن امام(علیه السلام) که فرمودند:
«فلمّا نهضت بالأمر نکثت طائفه و مرقت أخری، و قسط آخرون»؛ «هنگامیکه زمام حکومت را به دست گرفتم عده ای بیعت خود را شکستند، و گروهی از دین خارج شدند و دسته ای دیگر راه طغیان پیش گرفتند».
حضرت(علیه السلام) این خطبه را پس از ماجرای جنگ «جمل، صفین و نهروان» که همان «ناکثین و مارقین و قاسطین» بودند، بیان فرمودند.
برخی از شارحان نهج البلاغه بر این باورند که امیرمؤمنان علی(علیه السلام) این خطبه را در مسجد کوفه بیان فرمودند. از سوی دیگر از ابن عباس نقل شده که حضرت(علیه السلام) این سخنان را در «رحبه»[۳] ایراد فرمودند و این هنگامی بود که سخن از مسأله خلافت به میان آمد، طوفانی در قلب مبارک امام(علیه السلام) برخاست و این سخنان را بیان فرمودند.[۴]
نکته مهم درباره خطبه شقشقیه سند آن و اثبات استناد آن به حضرت علی(علیه السلام) می باشد. از آنجا که این خطبه دربردارنده شکوه ها و دادخواهی ها و مظلومیت های حضرت علی(علیه السلام) است و نیز بیانگر برخی از انتقادات و کاستی ها و کوتاهی های خلفای پیش از خود می باشد، از سوی برخی از متعصّبان و جاهلان مورد تردید قرار گرفته و آن را ساخته و پرداخته «سیدرضی» می دانند.
مرحوم علامه امینی در کتاب گرانسنگ الغدیر در ضمن یک جستجوی گسترده تاریخی نام بیست و هشت نفر از دانشمندان شیعه و سنی را با مستندات متقن ذکر نموده که آنها خطبه شقشقیه را بدون هیچ نقد و اشکالی در سند آن، به طرق مختلف از علی(علیه السلام) ذکر نموده اند.[۵]
از جمله دانشمندان اهل سنت که خطبه شقشقیه را در کتاب های خود ذکر نموده و آن را به امیرمؤمنان علی(علیه السلام) منسوب می دانند عبارتند از: ابوعلی جبّائی (م۳۰۳)، ابوالقاسم بلخی (م۳۱۷)، قاضی عبدالجبّار معتزلی (م۴۱۵)، ابوالمظفر سبط بن الجوزی (م۶۵۴)، جمالالدین ابن منظور افریقی صاحب کتاب لسان العرب (م ۷۱۱) و دیگران.
برخی از دانشمندان اهل سنت مانند ابن ابیالحدید معتزلی و محمدعبده و دکتر صبحی صالح این خطبه را به زیبایی شرح و تبیین نموده اند.
ابن میثم بحرانی (م ۶۷۹) شارح بزرگ نهج البلاغه در شرح خطبه شقشقیه تصریح می کند که من در دو جا تاریخ نگارش خطبه را مدتی پیش از تولد سیدرضی دیده ام: یکی در کتاب «الانصاف» از ابوجعفر بن قبه معروف به «ابن قبه» که شاگرد ابوالقاسم بلخی معتزلی بوده است. وفات ابن قبه پیش از تولد سیدرضی بوده است. و دیگربار این خطبه را در نسخه ای دیدم که بر آن نسخه خط ابوالحسن علی بن محمد بن فرات بود که شصت و اندی سال قبل از تولد سیدرضی می زیسته است.[۶]
همچنین ابن ابیالحدید معتزلی حنفی در شرح خود بیان می کند که من بخش های زیادی از این خطبه شقشقیه را در کتاب های شیخ ابوالقاسم بلخی (م۳۱۷) که حدود نود سال پیش از سیدرضی می زیسته یافته ام.[۷]
همچنین ابن ابیالحدید معتزلی از ابن خشاب (م ۵۶۷) نقل می کند که او به خدا سوگند می خورد که خطبه شقشقیه را در کتاب هایی که دویست سال پیش از تولد سیدرضی نگاشته شده بود، یافتم و مطالعه کردم. سپس ابن خشاب بیان می کند که سیدرضی و غیر او اساساً فاقد چنین توانایی و بیانی هستند که بتوانند چنین خطبه زیبا و بلیغی را که در اوج زیبایی و فصاحت و بلاغت قرار دارد، بیان کنند.[۸]
مرحوم سیدرضی متوفای ۴۰۶ هـ .ق است و این خطبه در کتاب های دانشمندان شیعه و سنی که پیش از سیدرضی می زیسته اند، موجود بوده است.
موضوع «حکومت و رهبری سیاسی جامعه» و تبیین مسائل مربوط به رهبری پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از جمله مباحث روزآمد و بسیار مهمی است که هر مسلمانی شایسته است از آن آگاه شود. خطبه شقشقیه از مهمترین اسناد و مدارک معتبر تاریخی است که با سند قوی و مضمونی بسیار متقن و محکم به دست ما رسیده است و دربردارنده هفت موضوع و محور اساسی است:
– جایگاه ویژه و شایستگی های حضرت امیرمؤمنان علی(علیه السلام) نسبت به امر خلافت.
– برخورد و واکنش حضرت علی(علیه السلام) در برابر غصب خلافت.
– ویژگی های خلفا و انحرافات و بدعت های آنها پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم).
– چگونگی بیعت مردم با علی(علیه السلام) و استقبال بی نظیر آنها از رهبری حضرت(علیه السلام).
– حوادث جنگ جمل، صفین و نهروان.
– ریشهیابی و آسیب شناسی انحراف حاکمیت و رهبری پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم).
– دلایل و انگیزه های به دست گیری حکومت از سوی حضرت علی(علیه السلام) و به طور کلی فلسفه حکومت داری از نگاه ایشان.
نخستین محور خطبه شقشقیه تأکید بر جایگاه ویژه و عالی حضرت علی(علیه السلام) نسبت به خلافت است. ایشان در طلیعه سخن به خداوند سوگند می خورند که خلیفه اول لباس خلافت را بر تن کرد در حالی که نیک می دانست جایگاه من در خلافت مانند محور سنگ آسیاب است که بدون آن از چرخش باز می ماند.
تشبیه خلافت به «لباس» بسیار لطیف و زیباست؛ زیرا اندازه و شکل و ویژگی های لباس باید با اندام پوشنده آن متناسب باشد وگرنه بر تن او زشت و ناپسند می نمایاند.
خلیفه اول لباس خلافت را بر تن کرد در حالی که ویژگی ها و مختصات خلافت مناسب برای او نبود. ازاین رو عمر بن الخطاب درباره خلافت ابوبکر می گوید: «انّما کانت بیعه أبی بکر فلته و تمّت ولکن الله وقی شرّها»[۹]؛ «بیعت ابوبکر ناگهانی و از روی فکر نبود ولی خداوند شرّ آن را نگه داشت».
نکته شایان ذکر علم و آگاهی خلیفه اول نسبت به جایگاه ویژه حضرت علی(علیه السلام) بود:
«و انّه لیعلم أنّ محلّی منها محلّ القطب من الرّحا»
در این فراز چندین تأکید ذکر شده که ابوبکر به شایستگی و جایگاه بلندمرتبه علی(علیه السلام) به خلافت و رهبری علم و آگاهی داشت؛ ولی با این حال لباس خلافت را بر تن خود کرد.
سپس حضرت در مورد جایگاه برجسته خود می فرمایند:
«ینحدرُ عنّی السّیل ولایرقی إلیَّ الطّیر»؛ «سیل علم و معرفت از کوهسار وجود من فرومی ریزد، و مرغ اندیشه را یارای پرواز به بلندای من نیست».
شمّه ای از عظمت و برتری علمی امام(علیه السلام) در کتاب گران سنگ نهج البلاغه جلوه گر شده که هر انسان منصفی در برابر آن سر تعظیم فرود می آورد. از سوی دیگر هیچ یک از صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) چنین ادعایی نکرد که بگوید:
«أیها النّاس سلونی قبل أن تفقدونی، فلأنا بطُرق السّماء أعلم منّی بطرق الأرض»؛[۱۰] «ای مردم! پیش از آنکه مرا از دست دهید، پرسش های خود را بازگویید، که من به راه های آسمان داناتر از راه های زمینم».
محور دوم در خطبه شقشقیه واکنش حضرت امیر(علیه السلام) در برابر غصب خلافت است. امام(علیه السلام) می فرمایند:
«در آن زمان که خلافت به انحراف گرایید، پرده ای میان خود و زمامداری افکندم و روی از آن گردانیدم، و در اندیشه شدم که با دست بریده و بدون یاور برای به دست آوردن حق غصب شده ام پیکار نمایم، یا در برابر آن رویداد تاریک و پر ابهام صبر کنم. رویدادی که پیران را فرتوت و جوانان را پیر می کند و مؤمن در آن همواره در سختی به سر می برد تا خدایش را دیدار نماید. به این نتیجه رسیدم که شکیبایی و صبر، خردمندانه تر از مبارزه و پیکار است، پس در حالی که خار در چشم و استخوان در گلو داشتم صبر کردم! و نظاره گر غارت میراث خود شدم».
حضرت علی(علیه السلام) در این فراز، نداشتن یار و یاور را دلیل دست کشیدن از قیام علیه غاصبان خلافت می دانند؛ چنان که در خطبه ۲۶ و خطبه ۲۱۷ نیز بر این نکته تأکید می کنند که:
«نگریستم جز خاندانم یاوری برای خود نیافتم، آنگاه دریغم آمد از اینکه آنان را در نبردی نابرابر به کشتن دهم. خار در دیدگان داشتم و چشم پوشیدم، و جام تلخ حوادث را در حالی که استخوان در گلویم بود نوشیدم، و بر فرو بردن خشم شکیبایی کردم و بر رویدادی که از درخت علقم تلخ تر بود صبر نمودم».
امام علی(علیه السلام) در جای دیگر تصریح می کنند که مردم پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دارای دین و ایمانی نوپا و نونهال بودند و وارد شدن در جنگ و خونریزی برای احقاق حقّ خود را موجب نابودی دین و باورهای مسلمانان و نیز بازگشت کفر و جاهلیت در میان آنها می دیدم همچنین دست بردن به شمشیر موجب تفرقه و زوال وحدت و یکپارچگی امت اسلامی می شد.[۱۱]
اگرچه سکوت در برابر حق از دست رفته جایز نبود ولی حضرت علی(علیه السلام) از باب «دفع أفسد به فاسد» و برای جلوگیری از فساد و زیان بزرگتری که همان تفرقه مسلمانان و نابودی دین و اعتقادات آنها و خونریزی مسلمانان بود، دست به شمشیر نبرده و برای حفظ قرآن و مصلحت جامعه اسلامی و جلوگیری از سوءاستفاده منافقین داخلی و کفّار خارجی سکوت پیشه نمودند؛ سکوتی که بسیار تلخ و دردآور بود. این از خود گذشتگی و مجاهدت و صبر نشانگر عظمت روحی و اخلاص امام علی(علیه السلام) در راه دین حق و اعتلای کلمه توحید می باشد.
محور سوم سخنان امام علی(علیه السلام) در خطبه شقشقیه ویژگی های خلفا و انحرافات آنها پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) می باشد. ابوبکر که در سال ۱۱هـ به خلافت رسیده بود، در جمادی الاخر سال ۱۳ هـ در گذشت. حضرت علی(علیه السلام) در این خطبه از اینکه ابوبکر، عمر بن الخطاب را برای جانشینی پس از خود انتخاب کرد، شدیداً انتقاد می کند و می فرماید:
«شگفتا! با آن که ابوبکر در زمان حیاتش قصد کناره گیری از خلافت را داشت، عقد عروس خلافت را برای پس از مرگش با دیگری (عمر بن الخطاب) بست. آن دو چه سخت دو پستان خلافت را میان خود تقسیم کردند و از آن دوشیدند»[۱۲]
این فراز از سخن امیرمؤمنان ناظر به سخن معروفی است که خلیفه اول هنگامی که به حکومت رسید گفته است:
«أقیلونی فلست بخیرکم»؛[۱۳] «من را بر کنار کنید زیرا من بهترین شما نیستم».
در نقل های دیگر آمده که ابوبکر گفت: «قد وُلّیت أمرکم ولستُ بخیرکم»؛[۱۴] «من زمامدار شما شدم ولی بهترین شما نیستم».
اگر بپذیریم که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) حکومت و انتخاب رهبر را به خود مردم واگذار نموده، جای این پرسش هست که چرا خلیفه اول بر طبق سیره و روش پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رفتار ننمود و چرا خلافت را به مردم واگذار نکرد و برای پس از خود، عمر بن خطاب را تعیین کرد؟!
به بیان دیگر: اگر تعیین جانشین کار خوب و پسندیده ای است، چرا از سوی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پذیرفته نشود؟! و اگر تعیین خلیفه کار زشت و ناپسندی است پس چرا ابوبکر چنین کرد؟ این یک پرسش بسیار مهمی است که ذهن هر حق جویی را به خود جلب می کند.
سپس حضرت امیرمؤمنان(علیه السلام) در بیان ویژگی های خلیفه دوم می فرمایند:
«ابوبکر امر حکومت را به روحیه ای خشن سپرد، کسی که سخنش درشت و همراهی با او سخت و دشوار بود، با لغزش های فراوان و عذرخواهی بسیار، همراهی با حکومت او مانند سواری با شتری سرکش بود، که اگر سوار، مهار آن را بکشد بینیش مجروح می شود و اگر به حال خود رهایش کند سوارش را زمین می زند و به هلاکت می رساند! به خدا سوگند مردم در دوران حکومت او گرفتار خطا و ناآرامی و تبدّل رأی و کج روی شدند و من در آن دوران با آنکه طولانی بود و بار سنگین بلاها را بر دوش داشتم، صبر کردم»[۱۵]
دوران خلیفه دوم، دوران بدعت گذاری های آشکار بود و تحمل این وضع برای حضرت علی(علیه السلام) بسیار سخت بود.
از جمله بدعت های خلیفه دوم، تحریم متعه حج و متعه زنان[۱۶] و خواندن نماز تراویح به جماعت که یک نماز مستحبی در شب های ماه مبارک رمضان است.
جلال الدین سیوطی در کتاب «تاریخ الخلفاء» بدعت های خلیفه دوم را برمی شمرد.[۱۷]
همچنین مرحوم علامه امینی در کتاب الغدیر (ج ۶) با استناد به منابع معتبر، صد مورد از این بدعت ها و کجروی ها را برمی شمرند.
در عصر حکومت خلیفه دوم چهار روش خطرناک نسبت به سنت وحدیث پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پایهگذاری شد:
– نهی از گسترش و انتشار حدیث پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)،
– صدور اجازه رسمی از مقام خلافت بر نشر افکار بنی اسرائیلی (اسرائیلیات) بین مسلمانان،
– عمل کردن خلیفه دوم براساس رأی و اجتهاد خود و برخلاف نصّ صریح کتاب خدا و سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)،
– جعل احادیث در تأیید سیاست حکومت و به ناروا آن را به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت دادن.[۱۸]
حضرت امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در این بخش از خطبه شقشقیه سخن از شورای شش نفره ای به میان می آورند که خلیفه دوم برای پس از خود تعیین کرده بود. تعیین شورای شش نفره از جمله بدعت های خلیفه دوم بود که نه مطابق با روش و سیره رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بود و نه با روش و سیره ابوبکر مشابهت داشت.
امام علی(علیه السلام) در مورد قصه شورا می فرمایند:
«عمر امر خلافت را به گروهی سپرد که می پنداشت من هم یکی از آنهایم. پناه به خدا از آن شورا! چه زمانی فضیلت و برتری من بر اولین آنها (ابوبکر) مورد شک و تردید بود تا امروز بخواهم در کنار و همپایه اینان (اعضای شورا) قرار داده شوم؟!»[۱۹] چینش اعضای شورا به گونه ای بود که تنها عثمان از آن جمع به خلافت می رسید.[۲۰]
سپس امام علی(علیه السلام) سخن از ویژگی های خلیفه سوم به میان می آورند و می فرمایند:
«مانند شتری که علف های تازه بهار را با حرص و ولع می بلعد به چپاول بیت المال پرداختند، تا وضع به گونه ای شد که آنچه رشته بود از هم گسست، و کردار ناشایستش کار او را ساخت و شکمبارگیش او را بر زمین زد»[۲۱]
مرحوم علامه امینی در جلد هشتم «الغدیر» تعداد زیادی از بدعت ها و انحرافات عثمان در دین خداوند را با سندهای معتبر بر میشمرد. از جمله این بدعت ها تعطیلی حکم قصاص در مورد عبیدالله بن عمر است که سه نفر بی گناه را به قتل رسانده بود و طبق حکم قرآن می بایست قصاص شود ولی عثمان مانع از اجرای حکم الهی شد.[۲۲]
همچنین عثمان، ولید بن عقبه را که شراب خورده بود و در محراب عبادت قی کرده و به خاطر شدت مستی نماز دو رکعتی صبح را چهار رکعتی خواند، چنین فرد فاسقی را به عنوان حاکم کوفه تعیین نموده و وقتی به خاطر شراب خواری و مستی چهار نفر علیه ولید شهادت دادند، عثمان آن شاهدان را تهدید کرد و از اجرا کردن حکم حدّ شراب خواری بر ولید طفره رفته و امتناع ورزید.[۲۳]
از جمله انحرافات خلیفه سوم برخورد نادرست و ناشایست با صحابه گرامی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بود. عثمان، ابوذر را به خاطر حق گویی و اعتراض به ریخت و پاش ها و بذل و بخشش های ناشایست به بنی امیه، مورد اهانت قرار داد و او را نخست به شام و سپس به بیابان ربذه تبعید نمود و سپس پس از سال ها رنج طاقت فرسا در آن دیار غربت درگذشت.[۲۴]
همچنین عثمان، عمار بن یاسر صحابی جلیل القدر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را به خاطر حق گویی و انتقاد از او آن چنان مورد ضرب و جرح قرار داد که بیهوش شد و دنده هایش را شکست. وقتی این خبر به عایشه رسید، بسیار خشمگین شد و قطعه ای از موی مبارک پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و لباس و کفش ایشان را بیرون آورد و گفت: چه زود سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را رها کردید در حالی که این مو و لباس و کفش رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) هنوز کهنه و پوسیده نشده است؟! عثمان به شدت از سخن عایشه خشمگین شد.[۲۵]
بذل و بخشش های نابجا از بیت المال مسلمین به سود بنی امیه و نیز سپردن پست ها و مسؤولیت های حساس و کلیدی به افراد فاسد و ناشایست بنی امیه که هیچ پروایی از حیف و میل کردن بیت المال نداشتند، از جمله کارهای خلیفه سوم بود که اعتراض و خشم شدید مردم را در پی داشت.[۲۶]
امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در فرازهای پایانی خطبه شقشقیه پس از آن که با آهی سوزان مصیبت ها و انحرافات امت اسلامی را پس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بر می شمرد، سخن از استقبال بی نظیر و بیعت تاریخی مسلمانان با حکومت و خلافت ایشان پس از درگذشت خلیفه سوم به میان می آورند و می فرمایند:
«ناگهان دیدم که مردم مانند یال کفتار[۲۷] بر سرم ریختند، و از هر سو به من روی آوردن. ازدحام مردم چنان بود که دو انگشت شصت پایم در فشار جمعیت کوبیده شدند، و ردای من از دو طرف پاره شد، و مردم همانند گله گوسفند گردم را گرفتند».
اگر اصول دموکراسی و انتخاب اکثریت مردم را معیار انتخاب رهبر در جامعه قرار دهیم؛ بایستی اعتراف کرد که تنها این معیار در مورد حکومت مردمی حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) صدق کرد؛ در مقایسه با حکومت سه خلیفه پیشین. هیچ حکومتی به اندازه حکومت و زمامداری امام علی(علیه السلام) مورد مقبولیت و حمایت مردم قرار نگرفت.
اما متأسفانه انحرافات و بدعت های سه خلیفه گذشته، زمینه سه جنگ جمل و صفین و نهروان را پدید آورد که حکومت کوتاه حضرت علی(علیه السلام) را به اصلاح این کجروی ها مشغول نمود.
امام(علیه السلام) علت اساسی انحراف غاصبین خلافت و زمامداران ناشایست را دنیاطلبی معرفی نموده و می فرمایند:
«گویا اینان سخن خدا را نشنیدند که می فرماید: این سرای آخرت را برای کسانی قرار می دهیم که در زمین خواهان برتری و فساد نیستند، و عاقبت خوش برای پرهیزکاران است. آری، به خدا سوگند که این آیه را شنیده بودند و آن را به خاطر سپرده بودند ولی دنیا در چشم آنان زیبا جلوه کرد، و زر و زیورش آنان را فریفت»[۲۸]
ابوحامد غزالی نیز در نوشته های خود به این نکته تصریح می کند که چیره شدن هواهای نفسانی و دنیاطلبی و زر و زیور دنیا در چشم خلفای پیشین مهمترین عامل انحراف مسیر رهبری پس از رحلت پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم) است.[۲۹]
آخرین و مهمترین محور سخنان امیرمؤمنان نگرش ایشان به حکومت و رهبری جامعه است. این همه اعتراض و صبر و بردباری در برابر غصب خلافت؛ نه برای این بود که حکومت کردن بر مردم و زمام داری و رهبری آنها برای حضرت علی(علیه السلام) مقصود و مطلوب باشد؛ بلکه نگاه حضرت به حکومت یک نگاه ویژه ای است. حکومت وسیله ای است برای اجرای عدالت و حق در جامعه و زدودن ظلم و باطل از آن؛ نه آن که خود هدفی اصیل و نهایی به شمار آید.
از عبدالله بن عباس نقل شده که گفت: در ذی قار خدمت امیرمؤمنان علی(علیه السلام) رسیدم و ایشان مشغول وصله کردن کفش خود بودند. به من فرمودند: این کفش چقدر ارزش دارد؟ گفتم: هیچ بهایی ندارد. فرمودند:
«به خدا سوگند این کفش کهنه را بیش از حکومت بر شما دوست دارم، مگر آنکه حقی را بهپا دارم یا باطلی را بردارم»[۳۰]
منبع:نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها / مؤلف:مصطفی عزیزی/پرسش وپاسخ دانشجویی
[۱] – شرح نهجالبلاغه، علامه مجلسی، ج ۱، ص ۶۰٫
[۲] – لسان العرب، ج ۷، ص ۱۶۸ و ۱۶۷٫
[۳] – «رحبه» در لغت به معنای مکان وسیع است و در اصطلاح نام یکی از محله های کوفه بوده است. برخی دیگر معتقدند رحبه نام یک آبادی است در هشت فرسخی کوفه و روبروی قادسیه قرار داشته است (مجمع البحرین).
[۴] – پیام امام، مکارم شیرازی، ج ۱، ص ۳۱۹٫
[۵] – الغدیر، ج ۷، ص ۱۰۹ به بعد؛ مصادر نهجالبلاغه، سید عبدالزهراء الحسینی الخطیب، ج ۱، ص ۳۰۹٫
[۶] – شرح نهجالبلاغه ابن میثم بحرانی، ج ۱، ص ۴۲۳ ؛ شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج ۱، ص ۲۰۶٫
[۷] – شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج ۱، ص ۲۰۵ و ۲۰۶٫
[۸] – همان، ص ۲۰۵٫
[۹] – صحیح بخاری، ج ۶، ص ۲۵۰۵، کتاب المحاربین، حدیث ۶۴۴۲٫
[۱۰] – خطبه ۱۸۹٫
[۱۱] – شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج ۸، ص ۳۰ ؛ و نیز: ج ۱، ص ۳۰۷؛ ج ۶، ص ۴۱٫
[۱۲] – «فیا عجباً!! بینا هو یستقیلها فی حیاته اذ عقدها لآخر بعد وفاته، لشدّ ما تشطّر ضرعیها!»
[۱۳] – شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج ۱، ص ۱۶۹٫
[۱۴] – المنتظم، ابن الجوزی،ج ۱، ص ۴۳۵، (ذکر خلافه ابیبکر)؛ شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج ۱، ص ۱۶۹٫
[۱۵] – خطبه شقشقیه.
[۱۶] – برای مطالعه بیشتر ر.ک: الغدیر، ج ۶، ص ۲۷۸ و ۲۸۹٫
[۱۷] – تاریخ الخلفاء، سیوطی، ج ۱، ص ۱۲۳٫
[۱۸] – نقش ائمه در احیاء دین، علامه سید مرتضی عسکری، ج ۹، ص ۶۵٫
[۱۹] – خطبه شقشقیه.
[۲۰] – برای مطالعه بیشتر پیرامون قصه «شورا» به شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج ۱، ص ۱۸۵ مراجعه کنید.
[۲۱] – خطبه شقشقیه.
[۲۲] – الغدیر، ج ۸، ص ۱۹۰٫
[۲۳] – همان، ج ۸، ص ۱۷۴٫
[۲۴] – همان، ج ۸، ص ۴۱۳٫
[۲۵] – همان، ج ۹، ص ۲۸ ، ۲۹٫
[۲۶] – الغدیر، ج ۸، ص ۴۰۹ و ۴۱۰٫
[۲۷] – چون گردن کفتار بسیار پر مو است عرب برای انبوهی چیزی به یال کفتار مثال می زند
[۲۸] – خطبه شقشقیه.
[۲۹] – ابوحامد غزالی، سرّالعالمین، ص ۲۱ ؛ شمس الدین ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج ۱۹، ص ۳۲۸٫
[۳۰] – خطبه ۳۳ نهجالبلاغه.
[۱] – خطبه شقشقیه.
[۲] – الغدیر، ج ۷، ص ۱۱۲۵ و ۱۲۶٫
[۳] – در صحیح مسلم آمده است که حضرت علی(علیه السلام) به ابوبکر فرمودند: «و لکنک استبددت علینا بالامر و کنّا نحن نری لنا حقاً لقرابتنا من رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)» (صحیح مسلم، کتاب الجهاد والسیر، باب ۱۶،حدیث ۵۲، ص۳۰؛ العقد الفرید، ابن عبد ربّه، ج ۴، ص ۲۵۹ و ۲۶۰؛ تاریخ طبری، ج ۳، ص ۲۰۸٫
[۴] – «قال عمر بن الخطاب: فرأیتمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً» (صحیح مسلم،کتاب الجهاد والسیر،باب ۱۵، حدیث ۴۹، ص ۲۸).
[۵] – ر.ک: نامه ۶۲، خطبه ۷۴، نامه ۳۶، خطبه ۲، خطبه ۱۶۸، خطبه ۲۶، خطبه ۱۶۲، خطبه ۱۷۲، خطبه ۱۵۰، خطبه ۲۱۷٫
پاسخ دهید