صیّاد ارتش را واقعاً از اوّل ساخته بود، ولی وقتی از فرماندهی نیروی زمینی کنار رفت، همهی ما را جمع کرد و گفت: «هیچ کس حق نداره یه کلمه به نفع من حرف بزنه. من راضی نیستم به خاطر من علیه کسی یا سازمانی حرف بزنه یا چیزی بنویسه. اگه الآن امام دستور بده که درجهی گروهبان سومی بزنم، میزنم و افتخار هم میکنم.»
جهبه که بودیم، همیشه میگفت: «تا توانایی و انرژی داریم باید کار کنیم. وقتی توی این کار کردن طوریمون شد، اون وقته که شهید شدیم.» همانطور که تا آخر عمرش بود.
صیّاد شهید شد چون همهی وجودش عشق به خدا و اطاعت از خدا بود. دیگر مثل او کجا پیدا میشود که همه چیز را برای خدا بخواهد. همهی زندگیش را برای خدا بخواهد. توی جنگ من ندیدم یکبار این مرد راحت بخواند. خوابش توی ماشین بود. از این شهر که میخواست برود آن شهر توی راه میخوابید. آن هم چطوری، راننده که مسیر را اشتباه میرفت مثلاً اگر باید میرفت راست ولی رفته بود چپ، صیّاد همان طور که خواب بود با دستش میزد پشت راننده میگفت: از راست برو.»
این خواب صیّاد بود. در عوض ندیدم توی همان جبهه یک شب نماز شبش ترک شود. میرفت توی اتاق، یک عبایی داشت سرِ نماز میانداخت روی شانههایش. آنقدر نمازش را طول میداد که اذان صبح را میگفتند.
منبع : کتاب خدا می خواست زنده بمانی- انتشارات روایت فتح، ص ۷۸
به نقل از: داوود نشاط افشاری
پاسخ دهید