منظور قرآن از اینکه انسان مرده بوده و ما او را زنده کردیم چیست؟
منظور قرآن از این که انسان مرده بوده و ما او را زنده کردیم چیست؟
پاسخ اجمالی
خداوند در قرآن کریم در یک قالب مثالی که براى مؤمن و کافر زده، ایمان را به زندگی و نور، و کفر را به مرگ و تاریکى تشبیه کرده است؛ کافر را مانند مرده و مؤمن را مانند زنده معرفی می کند. تشبیه ایمان و کفر به زندگى و مرگ در آیات متعددى از قرآن آمده است. این که کافر به مرده و مؤمن به زنده تشبیه شده است؛ از آن رو است که قبل از آن که هدایت الهى شامل حال انسان شود، شبیه مرده ای است که از نعمت حیات محروم است، و حس و حرکتى ندارد، و پس از آن که موفق به ایمان شد و ایمانش مورد رضایت پروردگار قرار گرفت، مانند کسى است که خداوند او را زنده کرده و نورى به او داده که با آن نور مى تواند هر جا که بخواهد برود، و در پرتو آن نور راه خود را از چاه، خیرش را از شر و نفعش را از ضرر تشخیص دهد. منافع و خیرات را بگیرد و از ضرر و شر دوری کند. بر خلاف کافر که مثلش مانند کسى است که در ظلمت و تاریکى محض به سر مى برد و راه نجات و گریزی پیدا نمى کند. کافر زندگى و مرگش، همچنین در عوالم بعد از مرگش همه در ظلمت است. در زندگى خیر را از شر و نفع را از ضرر تشخیص نمى دهد. این است منظور قرآن از این که می فرماید: آیا کسى که مرده بود، سپس او را زنده کردیم، و نورى برایش قرار دادیم که با آن در میان مردم راه برود، همانند کسى است که در ظلمت ها باشد و از آن خارج نگردد؟!
پاسخ تفصیلی
خداوند در قرآن کریم مَثَل جالبى براى مؤمن و کافر زده، کافر را مانند مرده و مؤمن را مانند زنده معرفی می کند. تشبیه ایمان و کفر به زندگى و مرگ، در آیات متعددى از قرآن آمده است؛ نظیر: «أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها»؛[۱] آیا کسى که مرده بود، سپس او را زنده کردیم، و نورى برایش قرار دادیم که با آن در میان مردم راه برود، همانند کسى است که در ظلمت ها باشد و از آن خارج نگردد؟! این گونه براى کافران، اعمال (زشتى) که انجام مى دادند، تزیین شده (و زیبا جلوه کرده) است.[۲]
آنچه از این آیه به ذهن می رسد؛ مثلى است براى افراد مؤمن و کافر؛ زیرا انسان قبل از آن که هدایت الهى شاملش شود شبیه مرده ای است که از نعمت حیات محروم است و حس و حرکتى ندارد، و پس از آن که موفق به ایمان شد و ایمانش مورد رضایت پروردگار قرار گرفت مانند کسى است که خداوند او را زنده کرده و نورى به او داده که با آن نور مى تواند هر جا که بخواهد برود، و در پرتو آن نور راه خود را از چاه، خیرش را از شر و نفعش را از ضرر تشخیص دهد؛ منافع و خیرات را بگیرد و از ضرر و شر احتراز کند. بر خلاف کافر که مثلش مثل کسى است که در ظلمت و تاریکى محض به سر مى برد و راه نجات و گریزی پیدا نمى کند. کافر زندگى و مرگش، همچنین در عوالم بعد از مرگش همه در ظلمت است. در زندگى خیر را از شر و نفع را از ضرر تشخیص نمى دهد.
در آیه مورد بحث استعاراتى به کار رفته است. خداوند در این جا گمراهی را به مرگ، ایمان و هدایت یافتن را به زندگى، هدایت به سوى ایمان را به احیا، راه پیدا کردن به اعمال صالح را به نور، و جهل را به ظلمت تشبیه کرده است. همه این تشبیهات براى نزدیک ساختن مطلب به ذهن عامه مردم است؛ چرا که فهم عامه مردم آن قدر رسا نیست که براى انسان از آن نظر که انسان است زندگى دیگرى غیر از زندگى حیوانیش تصور کند. او در افق پایینی که همان افق مادیت است به سر مى برد، و به لذایذ مادى و حرکات ارادى به سوى آن سرگرم است، و جز این سنخ لذایذ چیز دیگرى سراغ ندارد، و منشأ این سنخ شعور همان زندگى حیوانى است نه انسانى، تا او بتواند به زندگى انسانى خود پى ببرد.
این سنخ مردم فرقى بین مؤمن و کافر نمى بینند و هر دو را از نظر داشتن موهبت حیات برابر مى دانند. براى چنین مردمى معرفى کردن مؤمن به این که او زنده است به زندگى ایمانى، و داراى نورى است که با آن نور راه مى رود، و معرفى کردن کافر به این که او مرده به مرگ ضلالت و گمراهی است و در ظلمتى به سر مى برد که راه رهایی از آن نیست، محتاج به تشبیهاتى است که حقیقت معناى مورد نظر را به افق فهم آنان نزدیک کند. این آن معنایى است که هر کس آن را از آیه مى فهمد.
اما اگر در اطراف آیه دقت و تأمل بیشترى شود، معناى دقیق ترى از آن به دست مى آید؛ زیرا مى بینیم که خداى سبحان در کلام خود به انسان هاى الهى حیات جاویدى را نسبت مى دهد که با مردن سپرى نمى شود، و پس از مرگ هم در تحت ولایت خدا محفوظ به حفظ او است؛ در آن زندگى رنج و فرسودگى نیست؛ ذلت و شقاوت نیست؛ صاحبان آن زندگى غرق در محبت پروردگار خود و خرسند به تقرب درگاه او هستند، و جز خیر چیزى نمى بینند؛ جز با سعادت مواجه نمى شوند؛ در امنیت و سلام به سر مى برند؛ امنیت و سلامتى که آمیخته با خوف و خطر نیست؛ سعادت و بهجت و لذتى که آخر نداشته و از بین رفتنى نیست؛ چیزهایى را مى بینند و مى شنوند که مردم دیگر از دیدن و شنیدن آن محروم اند؛ عقل و اراده شان به جاهایى دست مى یابد که عقل و اراده مردم دیگر بدان دست پیدا نمى کند، اگر چه ظواهر اعمال و حرکات و سکناتشان عیناً شبیه به ظواهر اعمال و حرکات و سکنات دیگران است. پس ناگزیر شعور و اراده اى فوق شعور و اراده دیگران دارند و ناگزیر در آنان منشأ دیگرى براى این گونه اراده و شعور است. و آن حیات انسانى است. این چنین افراد علاوه بر حیات نباتى و حیات حیوانى، حیات دیگرى دارند که مردم کافر فاقد آنند، و آن حیات انسانى است.
همان گونه که حیوانات در عین این که در تغذیه و نمو با نباتات شریک اند، از آنها امتیاز داشته، و ما به جهت حرکت ارادى که در آنها مى بینیم حکم مى کنیم به این که علاوه بر حیات نباتى، حیات دیگرى به نام حیات حیوانى دارند. نیز همان طورى که مردم بى ایمان با این که در درک لوازم زندگى و داشتن حرکات ارادى با سایر حیوانات مشترک اند، به جهت آثار عجیب و افکار و تعقلات عالى ترى که در آنان مشاهده مى کنیم بدون تردید حکم مى کنیم به این که حیاتى فوق حیات سایر حیوانات دارند. از این رو باید حکم کنیم به این که انسان هاى با علم و ایمان و آن افرادى که پروردگار خود را شناخته و با شناختن او از غیر او قطع علاقه نموده اند، داراى حیاتى فوق حیات سایر انسان ها هستند؛ زیرا این گونه افراد نیز چیزهایى را درک مى کنند که درک آن در وسع و توان دیگران نیست و چیزهایى را اراده مى کنند که دیگران از اراده کردن آن عاجزند. خداى تعالى هم درباره آنان فرمود: «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً».[۳] آن گونه که در باره انسان هاى بی ایمان فرمود: «لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ».[۴] در عین این که همان دل، چشم و گوش که در مردم با ایمان است، براى مردم بى ایمان هم اثبات همان را کرده، آن آثار کاملى که دل و چشم و گوش در مردم با ایمان دارد، از مردم بى ایمان نفى کرده و به این مقدار هم اکتفاء ننموده، براى مردم با ایمان روح مخصوصى اثبات کرده و فرمود: «أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ».[۵]
بنابر این، با این بیان روشن شد؛ این که مى گوییم براى مؤمن حیات و نورى دیگر است، مجاز گویى نبوده، بلکه براستى در مؤمن حقیقت و واقعیتى داراى اثر وجود دارد که در دیگران وجود ندارد. و این حقیقت سزاوارتر است به این که اسم حیات و زندگى بر آن گذاشته شود تا آن حقیقتى که در دیگر مردم است، و آن را در مقابل حیات نباتى حیات و زندگى حیوانى مى نامیم.
لذا این که در آیه مورد بحث فرمود: «أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ»، معنایش این مى شود؛ آیا کسى که از ناحیه نفس خود گمراه و فاقد هدایت است و یا مدتى کافر بوده و خداوند او را به حیات ایمان و هدایت زنده کرده و براى او نور یعنى علمى که زاییده ایمان است قرار داده، مانند کسى است که به گمراهى ذاتى و یا به گمراهى سابق خود باقى است؟[۶]
از این آیه چنین به دست مى آید؛ کسى که ایمان دارد زنده است، ولى این به تنهایى کافى نیست، بلکه علاوه بر زنده بودن باید نورى هم داشته باشد و این بیانگر مراتب ایمان است و هر کس نور بیشترى داشته باشد در مرتبه بالاترى قرار دارد. آیه توضیح مىدهد که این نور براى آن است که در میان مردم راه برود؛ یعنى در زندگى اجتماعى، صلاح را از فساد و حق را از باطل تشخیص دهد.
جامعه اى که بر اساس ایمان باشد، جامعه اى پیشرو و مترقى و زنده است و همواره گام به پیش برمى دارد، ولى جامعه بى ایمان، محیطى بسته و تاریک و بى هدف است و از ارزش هاى انسانى خالى است و انسان تا ایمان به خدا پیدا نکند، هر چه هم بکوشد از تاریکى رهایى نخواهد یافت: «لیس بخارج منها». فرد یا جامعه
بى ایمان هر چه تلاش کند، نمى تواند آن آسایش روحى و اطمینان خاطرى را که فرد یا جامعه با ایمان دارد به دست آورد، اگر چه از نظر مظاهر مادى زندگى، پیشرفت هاى زیادى هم داشته باشد.[۷]
منبع:اسلام کوئست
پی نوشت:
[۱]. انعام، ۱۲۲.
[۲]. در باره شأن نزول آیه ابن عباس می گوید: مراد آیه، حضرت حمزه و ابو جهل است که ابو جهل سرگین و پلیدى پوست به سوى پیامبر(ص) انداخت و دیگر توفیق ایمان نیافت، و حمزه که از شکار بر مى گشت قضیه را شنیده با کمانش بالاى سر ابو جهل رفت. ابو جهل با عجز و ناله گفت: یا ابا یعلى مگر ندیده اى که ما را سفیه مى خواند و خدایان ما را دشنام مى دهد و با آیین پدران به مخالفت برخاسته؟ حمزه پاسخ داد: سفیه تر از شما کیست که به جاى خدا بت مى پرستید. من گواهى مى دهم که خدایى نیست جز اللّه که بى شریک است و محمد بنده و فرستاده او است. آیه در مقایسه ابو جهل و حمزه نازل شده است. ذکاوتى قراگزلو، علیرضا، ترجمه اسباب نزول، ص ۱۱، تهران، نشر نى، ۱۳۸۳ش.
[۳]. نحل، ۹۷٫ «او را به حیاتى پاک زنده مى داریم».
[۴]. اعراف، ۱۷۹٫ «آنها دل ها [عقل ها] یى دارند که با آن (اندیشه نمى کنند، و) نمى فهمند و چشمانى که با آن نمى بینند و گوش هایى که با آن نمى شنوند. آنها همچون چهارپایانند بلکه گمراه تر! اینان همان غافلانند (چرا که با داشتن همه گونه امکانات هدایت، باز هم گمراهند».
[۵]. مجادله، ۲۲٫ «خدا بر دل هاشان نور ایمان نگاشته و به روح قدس الهى آنها را مؤید و منصور گردانیده».
[۶]. ر. ک: طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج ۷، ص ۳۳۶- ۳۳۹، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ۱۴۱۷ق؛ موسوى همدانى، سید محمد باقر، ترجمه المیزان، ج ۷، ص ۴۶۴- ۴۶۷، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ۱۳۷۴ش.
[۷]. جعفری، یعقوب، کوثر، ج ۳، ص ۵۴۱- ۵۴۳، بی جا، بی تا.
پاسخ دهید