مکتب فقهی حنبلی در قرن دوازدهم هجری/هجدهم میلادی به نوعی جامع تمایلات متضاد دو گروه اصلاح گران و بنیادگرایان در متن اهل سنت بود. بدون شک توفیقات محمد بن عبدالوهاب در نشر آراء و افکارش از سویی و رشد گرایش ها پیشرفت جهان غرب از سوی دیگر، در شکل گیری این تعارض نقش اساسی داشته است. این مقاله گزارشی از شرایط و احوالی ست که بر حنابله دمشق به عنوان یکی از مهم ترین مراکز این مکتب اسلامی در قرن دوازدهم هجری می گذشت. این گروه بر عکس همسایگان متعصب و متحجر خویش [وهابیون]، به غایت علاقه مند به زمینه سازی فرهنگی-آموزشی و تطبیق با شرایط جدیدی بودند که پس از گذشت قرون میانه اسلامی بر جهان اسلام حاکم شده بود. تعامل آگاهانه اهالی دمشق، در مواجهه با مظاهر مدرن برگرفته از جهان غرب، آن ها را در جهان اسلام یکه تاز و بی بدیل ساخته بود. بدون شک حرکت وهابی را می توان یکی از مهم ترین نمادهای ورود جهان اسلام به قرون جدید دانست، اما شاید پژوهش در باب حنابله غیروهابی شام، به عنوان نزدیک ترین هم مسلکان فکری و مکتبی به وهابیون، در فهم قواعد و شرایط جدید حاکم بر جهان اسلام بسیار راهگشا باشد.

فقهای حنبلی دمشق در قرن هجدهم میراث داران سنت دیرپای فقه حنبلی این شهر بودند که پس از حمله مغولان در قرن هفتم/سیزدهم به یکی از مهمترین مراکز این مکتب فقهی در جهان اسلام تبدیل شد و فقهای بزرگی چون ابن قدامه و ابن تیمیه از این مکتب برآمدند. حنابله در دوره استیلای ممالیک در دمشق، با تمرکز در منطقه صالحیه، بستره های مناسبی را در مدارس خویش از طریق آموزش فقه و علوم اسلامی فراهم آورند و با اعضاء صاحب جاه و مال در این شهر ارتباطات خوبی برقرار کردند.۳

علاوه بر حنابله، شافعیان نیز در دمشق از جایگاه و اقبال گسترده ای در میان مردم برخوردار بودند. هریک از مذاهب ساختار و دستگاه فقهی ـ قضایی (قاضی القضات) مخصوص به خود را داشتند، اما حضور و استیلای نیروهای عثمانی در قرن دهم/شانزدهم بر دمشق سرمنشأ بروز تحولات و انقلاباتی گشت که نهایتا به ضعف و افول جایگاه حنابله در این منطقه منجر شد. اصلی ترین عامل این افول، رشد و پیشرفت جایگاه فقاهت حنفی در قبال دیگر مکاتب بود. فی المثل در ساختار جدید قاضی القضات، حنفی بود و قضات دیگر مذاهب تحت مدیریت و نفوذ او عمل می کردند. این وضعیت چنان بر حنابله گران آمده بود که آخرین قاضی القضات حنبلی دمشق پیش از حضور عثمانی در سال ۹۲۲/۱۵۱۶، بنام شرف الدین عبدالله بن عمر بن مفلح را «آخرین قاضی از تبار اعراب اصیل» نامیدند.۴

در چنین وضعیتی و پس از استیلای عثمانی، جدال و رقابت نهانی میان علمای رسمی و دولتی دمشق و علمای دیگر مذاهب پدیدار شد. این رقابت و تنش با اعمال سیاست های جدید مذهبی، شدت بسیار گرفته بود. طبق این سیاست ها تنها فقهایی حق راهیابی و کسب بخت انتصاب و مدیریت بر شئون مذهبی حکومت عثمانی را به دست می آوردند که در مدارس خاص و مورد تایید عثمانی که تحت آموزه های مکتب حنفی اداره می شد، تحصیل کرده باشند.۵ این «ملاهای رومی» ـ افراد مورد تایید و تحصیل کرده عثمانی در این مدارس ـ عموماً مناصب مذهبی و قضایی حکومتی عثمانی را در بلاد عربی این حکومت به دست می آوردند. رقابت ها میان فقهای حنفی و دیگر مکاتب، حتی در سال های پایانی حکومت عثمانی که بیشتر این ملاها اصالتاً عرب بودند، نیز ادامه داشت. شرح این مجادلات و کشمکش ها در آثار مورخان عرب قرن یازدهم/هفدهم، مانند احمد الفتوحی به خوبی منعکس شود.۶ 

البته از شواهدی که مورخین آن روزگار مانند محمد خلیل مرادی در آثار خویش آورده اند، می توان گمان برد که در اواخر عمر دولت عثمانی، جایگاه و قدرت فقهای حنفی در حکومت کمرنگ شده بود و بسیاری از ملاها، شافعی بوده اند.۷ اما با گذر از بحث در باب مناسبات و تعاملات مکاتب فقهی در دستگاه مذهبی عثمانی که مجال مفصلی را می طلبد، باید خاطر نشان ساخت که حنابله در تمام مدت استیلای عثمانی بر خاورمیانه عربی، غیر همسوترین و مجادله برانگیز ترین مواضع را در قبال سیاست های مذهبی عثمانی اتخاذ کرده و فقهای این مکتب کمترین نقش را در دستگاه مذهبی این حکومت به عهده داشتند.۸ مکتب حنبلی علاوه بر ابتلا به مشکلات عدیده و بی شمار در تقابل با سیاست های مذهبی عثمانی، با رشد فزاینده و بی حد و حصر تصوف و فرق مختلف آن در جامعه دمشق مواجه بود. مبانی تصوف و مفاهیم عرفانی در اسلام، سابقه ای برابر با سابقه اسلام داشته، اما این گرایش ها با ظهور ابن عربی۹ و گسترش پیروان فرق متصوف در قرن دهم/شانزدهم شکل و شمایل دیگری به خود گرفت.۰۱ به رغم تهدیداتی که این گرایش های متصوفانه برای فقاهت اهل سنت داشتند، علمای بسیاری از مکاتب گوناگون در درونی کردن مبانی تصوف و عرفان در فقه اهل سنت کوشیدند. اما حنابله اصلی ترین گروه متعارض به حساب می آمدند و در طول قرون متمادی هیچ گاه از سر سازش و مسالمت با طریقت های متصوفه درنیامدند.

البته این جدال و معارضه درازدامن در نهایت به نفع حنابله تمام نشد و مکتب فقهی ایشان نتوانست در مقابل هجمه گسترده و عظیم تصوف در عثمانی دوام چندانی بیاورد.۱۱ اما فقهای حنبلی با وجود تمام این مشکلات و دشواری ها، توانستند خود را با شرایط جدید وفق دهند.آن ها به رغم مهجوریت ها و تنگناهای سیاسی که حکومت عثمانی برایشان ایجاد کرده بود، با حفظ سنت علمی خود و جذب شاگردان و طلاب از سویی و نیز بهره گیری از حمایت و اعمال نفوذ برخی متنفذین شهر، از پایگاه مناسب و قابل اتکایی در سطح مردم و جامعه دمشق برخوردار بودند. البته باید به سطح بالای تعامل و مسامحه گری حنابله قرون متأخر حکومت عثمانی نیز توجه داشت. به دیگر سخن، جزم اندیشی و تعصب ویژه ای که محصول دوران استیلای عقاید ابن تیمیه بر حنابله دمشق بود، رفته رفته در این دوران رو به فراموشی گذارده بود، و اتخاذ سیاست های محافظه کارانه ، متاثر از فشارهای عثمانی برآنان باعث از بین رفتن خوی ستیزنده حنابله بزرگ، شده بود.۲۱ همین تحولات باعث شکل گیری جایگاه ویژه ای برای حنابله در دانشگاه الازهر مصر شده بود.۳۱

حنابله قرن دوازدهم/هجدهم دمشق، نماد متبلور همین سیاست های مسامحه گر و اعتدالی در قبال حکومت عثمانی بودند. دو کتاب شرح حال نوشت-تراجم- باقی مانده، اطلاعات ارزشمندی را در باب ۳۹ تن از حنابله سرشناس اهل دمشق ارائه کرده که در فاصله سال های ۱۰۷۱/۱۶۶۱ تا ۱۲۰۷/۱۷۹۳ درگذشته اند.۴۱«سلک الدرر» از محمد خلیل مرادی و«مختصر طبقات الحنابله» از جمیل افندی الشطّی. این دو منبع اطلاعات کامل و ارزشمندی را در باب مرکزیت و ریاست حنابله در دمشق و ارتباطات علمای سرشناس آن با مراکز اطراف مانند بعلبک و نابلس را ارائه کرده اند.

در تبارشناسی فقهای مهم حنبلی در قرون مورد بحث، با خاندان هایی از نابلس و بعلبک مواجه می شویم.خاندان بنو مُواهِب که توسط عبدالباقی حنبلی در قرن یازدهم/هفدهم اداره می شد، یکی از مهم ترین این خاندان ها به حساب می آید.۵۱ عبدالباقی در بعلبک متولد شد و تحصیلات ابتدایی خود را در الازهر گذراند و پس از آن به دمشق مهاجرت کرد. او در این شهر به شهرت والایی دست یافت و پس از شهاب احمد المفلحی، بر منصب افتاء دمشق تکیه زد. انتصاب عبدالباقی به مفتی گری دمشق، باعث پدید آمدن بستره های مناسبی برای قدرت گیری بنومواهب و ضعف و افول جایگاه خاندان مفلحی در دمشق شد.۶۱ سلسله فقهای حنبلی بنومواهب، تا صد سال پس از مرگ عبدالباقی، مفتی دمشق بودند و آخرین فرد این خاندان به نام ابراهیم در سال ۱۱۸۸/۱۷۴۴ درگذشت.۷۱ بنومواهب علاوه بر مفتی گری، مناصب مهم دیگری را در دستگاه مذهبی دمشق مانند قضاوت به عهده داشتند،۸۱ و همه آنان جزء اساتید و علمای برتر در مدارس مهم حنابله به حساب می آمدند؛ عبدالباقی و پسرش محمد ابوالمواهب، نوه اش عبدالجلیل و محمد فرزند او همگی از این خاندان بودند.۹۱ دایره گسترده شاگردان این خاندان منحصر به حنابله نبود و دو تن از مهم ترین مفتیان حنفی دمشق،۰۲ و اعضای اصلی خاندان شافعی مذهب بنوحمزه۱۲ که مقام نقابت اشراف را در دمشق به عهده داشتند۲۲ جزء شاگردان سرشناس بنومواهب به حساب می آمدند.

باید اعتراف کرد که در هیچ یک از خاندان های پس از بنومواهب، رقیبی برای جایگاه والا و نفوذ گسترده آنان در میان مردم، یافت نمی شود. اما در دهه های پایانی قرن دوازدهم/هجدهم که مقارن با ضعف و افول منزلت این خاندان بود، خاندان های دیگری مانند بعلی جایگزین آنان شدند. عبدالله بعلی یکی از مهاجرین به دمشق از بعلبک بود که به جایگاه مهمی دست یافت و فرزند و نوه اش در سال های پایانی قرن دوازدهم/هجدهم مفتی حنابله بودند.۳۲ خاندان مصطفی لبادی نیز در این میان جزء حنابله سرشناس محسوب می شدند که از نابلس به دمشق آمده و محمد بن مصطفی لبادی در فاصله سال های ۱۱۸۹-۱۱۹۱ مفتی حنابله دمشق بود.۴۲ محمد بلبانی(م.۱۰۸۳) یکی از شاگردان عبدالباقی که در زمان حیات او خطیب مسجد حنابله دمشق بود نیز یکی از حنابله اهل بعلبک و سرشناس دمشق بود.۵۲ خاندان برادعی که عبدالرحیم(م.۱۱۹۴) از میان ایشان به مدت سی سال قاضی دمشق بود، از دیگر خاندان مهم محسوب می شدند.۶۲ شخصی از خاندان نابلسی جراعی نیز در پایان قرن دوازدهم/هجدهم مفتی دمشق بود.۷۲

از سوی دیگر باید توجه داشت که تعدادی از خاندان مهم دمشق نیز در این قرن، به هیچ یک از دو شهر نابلس و بعلبک تعلق نداشتند، اما تعداد آن ها در مقابل گروه دیگری که به این دو شهر متعلق بودند، بسیار ناچیز است. ۱۱ تن از آن ۳۹ فقیه سرشناس حنبلی در این قرن، به هیچ خاندان مهم و سرشناسی تعلق نداشتند. عبدالحی عُکری۸۲(م.۱۰۸۹/۱۶۷۶) و محمد کِنانی۹۲(م.۱۱۵۳/۱۳۴۰) دو تن از مورخان سرشناس این گروه یازده نفره هستند.۰۳ نام سه قاضی نیز در این جمع یازده نفره به چشم می خورد۱۳ که بدون شک عبدالقادر تَغلَبی(م.۱۱۳۵)، یکی از شاگردان عبدالباقی و محمد ابوالمواهب، سرشناس ترین فرد از میان آنان است.۲۳ او بیشتر مناصب استاد خویش، محمد ابوالمواهب را پس از مرگش به دست آورد و در کلام تراجم نگاران، پس از استادش بیشترین شاگردان را تحت تعلیم و آموزش داشته است. خاندان او در عرصه سیاست و قدرت افراد مشهوری بودند۳۳ و ابن جمعه او را «امام الفقهاء الحنابله» خوانده است.۴۳

از مطالعه و تحقیق در باب حنابله دمشق در این بازه زمانی صدوپنجاه ساله، به نتایج جالب و ارزشمندی می توان دست یافت؛ تکثر و غلبه اهالی نابلس و بعلبک در این دوره، نشان از ضعف و افول فقهای اصالتاً دمشقی در مرکز حنابله است. به عبارت دیگر از یازده نفری که اصالتاً نابلسی و بعلبکی نیستند، تنها شش تن دمشقی هستند، سه نفر از قرایای ناشناخته اطراف، یک تن نجدی و دیگری از اهالی حلب بوده است.۵۳ با اینکه نمی توان دلیل مشخصی برای تمایلات تبعیض آمیز این دو شرح حال نویس، نسبت به خاندان های سرشناس و اصالتاً دمشقی سابق، به دست آورد اما باید اطمینان داشت که این دو در کار نگارش آثار خویش بسیار دقیق و صحیح عمل کرده اند.

در تعامل با این شواهد آماری و اطلاعات دقیق منابع در باب حنابله دمشق، می توان با دو نگرش همسو و انتقادی به موضوع نگریست. در نگاه همسو و مثبت می توان نتیجه گرفت که جامعه حنابله دمشق، آنقدر باز و گسترده بوده که هر کسی از خارج از آن، به راحتی بخت وارد شدن و کسب شهرت و جایگاه را در آن داشته است. این در حالی ست که نگاه اشرافی و بسته عثمانی در قبال عالمان دین، در آن زمان به اوج محدودیت زایی و فشار بر فقهای مذاهب رسیده بود.۶۳ با این وجود و با توضیحاتی که پیش از این در باب مواضع حنابله نسبت ساز و کار مذهبی حکومت عثمانی آوردیم، می توان بر این گمان بود که آن نگاه اشرافی کمتر از دیگر مکاتب، در میان حنابله نفوذ کرده بود. البته از سوی دیگر باید به استیلا و قدرت مهم خاندان بنومواهب در میان حنابله دمشق نیز توجه داشت.

اما در تحلیلی منفی نگر و انتقادی می توان بر این گمان بود که نسل ساکن دمشق آنقدر برای تصدی مصادر مهم فقاهت حنبلی عقیم و سترون بود که راه را برای ورود افرادی با اصالت های به مراتب نازل تر از دمشقیان گشوده بود. مکتب حنبلی بدون شک برآمده از فرهنگ و روش زندگی بیابان گردان و روستانشینان نبود، اما از سوی دیگر شاید تطابق کمتری با راحت طلبی های شهرنشینان داشت. این ادعا با اتکا به شرایطی مطرح می شود که پیش از حضور عثمانی در دمشق حاکم بود. در آن زمان هم اشراف و سران مذهبی حنابله، می کوشیدند اصالت خود را در مردم صالحیه کنند و از امتزاج نسل خود با اهالی دمشق بپرهیزند.

مساله دیگری که علاوه بر تقسیم بندی و تبارشناسی جغرافیایی این ۳۹ نفر در منابع منعکس شده، اهمیت ویژه و انحصاری حنابله برای تعلق به خانواده های مهم و سرشناس این مکتب بوده است، طبق آمار ما ۱۷ تن ارتباطات مشخص و تایید شده ای با خانواده های سرشناس، یا اساتید مورد تایید داشته اند، ۸ تن دیگر از خانواده هایی هستند که در منابع بسیار مذهبی و حنبلی راست دین معرفی شده اند. در چهارده تن باقی مانده، به استثناء چهار نفری که از خانواده های مذهبی برآمده اند اطلاعات ما بسیار محدود است،۷۳ از نه نفر هیچ گونه اطلاعات اصالت شناسانه ای به دست نیامده۸۳ و تنها یک نفر در این میان از خانواده ای اهل علم و دین برنیامده بود.۹۳ 

این شواهد، ما را به دریافت های خوبی از ساختار های مذهبی مسلمین در قرون پیشامدرن اسلامی می رساند. اصلا عجیب نیست که در این خانواده های پدرسالارانه، پسران راه پدران را دنبال کنند و حافظ نام و شهرت خانوادگی خود شوند. البته این سنن و هنجارهای اجتماعی، تا آن جایی که از اطلاعات ما بر می آید به هیچ وجه بازدارنده نبودند. فی المثل در گروه حنابله مورد نظر، هشت تن به امید کسب شهرت و علم از دهات و قرایای خویش به دمشق آمده اند و نمی توان انتظار اصالت خانوادگی از آن ها داشت.۰۴ دو تن دیگر نیز فرزندان عبدالباقی حنبلی، خاندانی کوچک و در اقلیت در بعلبک بوده اند که به دمشق آمده اند، اما زمینه های خانوادگی هیچ یک از این دو گروه مانع رشد و کسب شهرت آن ها در میان حنابله دمشق نشد.۱۴ بنابراین به رغم تمایل نسبی و ارزش اصالت خانوادگی در میان اعراب، این مساله باعث اعمال محدودیت و سلب امکانات برای کسانی که از این امتیاز بی بهره بودند نمی شد.

نکته دیگری که در باب جامعه حنابله دمشق در این قرن توجه ما را به خود جلب کرده، دسته بندی ارتباطات این گروه با گروه های دیگر صاحب نفوذ و قدرت است. سران مذاهب فقهی دیگر، سران طریقت های متصوفه و صاحبان قدرت سیاسی و مالی در جامعه دمشق، سه گروهی بودند که ارتباطات این ۳۹ تن با آن ها در منابع منعکس شده است. چنانکه می دانیم مذهب شایع و رسمی در قلمرو عثمانی، در ابتدا حنفی و سپس شافعی بود و مالکیان بجز چند تن از اساتید انگشت شمار و تعداد کم شاگردان، بروز و ظهور چندانی در دمشق نداشتند. حنابله نیز در این میان پس از استیلای عثمانی، کوشیدند روابط خود را با دیگر مذاهب تقویت کنند و بیش از نقاط اختلاف و تفرقه، بر وحدت و دوستی میان خویش و دیگر مذاهب تاکید و پافشاری کنند. این روند فزاینده، مودت آمیز و دوستانه در آغاز قرن دوازدهم/هجدهم به اوج خود رسیده بود. بهترین معیار و نشانه برای درک بهتر ابعاد شرایط حاکم بر آن زمان، بررسی میزان آزادی طلاب و شاگردان مذاهب مختلف است. چنانکه منابع گزارش کرده اند، در این دوره طلاب مدارس گوناگون به راحتی می توانستند میان مجالس درس اساتید مذاهب و مکاتب مختلف رفت و آمد کنند. این شرایط به مراکز دیگر فقه اسلامی مانند قاهره، مکه و مدینه نیز سرایت کرده بود.

طلاب حنبلی هیچگاه از مجالس درس بزرگانی چون عبدالباقی ابوالمواهب و عبدالقادر تغلبی غفلت نمی کردند و این دو نام از میان آن ۳۹ تن بیش از دیگران در فهرست اجازات و اساتید حنابله آن زمان به چشم می خورد. این در حالی ست که در فهرست اساتید هشت نفره این دو تن، تنها شش نام حنبلی به چشم می خورد و از دو تن دیگر یکی شافعی و دیگری حنفی بوده است.

حنابله نه تنها به عنوان شاگرد در مجالس درس حنفیان و شافعیان حاضر می شدند، بلکه تنی چند از شافعیان و حنفیان سرشناس هم از اساتید حنبلی، بویژه در علم حدیث بهره گرفته اند. در دوره مورد بحث ما، چهار مفتی شافعی و چهار مفتی حنفی از مجلس درس حنبلیان بهره برده بودند.۲۴ این افراد و دیگران همگی از خاندان های مشهور دمشق مانند غزّی ها و عمادی محسوب می شدند. چنانکه مرادی در کتاب خویش، فهرست اساتید فقهای سرشناس دمشق در قرن دوازدهم را آورده است، می توان بر این گمان بود که هر طلبه ای که رویای جایگاه والای علمی و فقهی را در سر می پروراند، باید تحت آموزه های یکی از فقهای حنبلی سرشناسی که پیش از این بدان ها اشاره کردیم، قرار می گرفت.

ارتباطات میان سران مذاهب دیگر از قالب استادی و شاگردی عام و معمولی فراتر رفته بود. فی المثل مرادی که خود حنفی ست از روابط گسترده و متعدد حنبلیان با خانواده خود سخن گفته است. از سوی دیگر او از همفکری ها و رایزنی های کِنانی به عنوان یک مورخ شافعی با پدرش و نیز سکونت مصطفی نابلسی حنبلی در مدرسه اجدادی اش و نیز همکاری های عبدالرحمن بعلی با پدربزرگش مطالبی را درج کرده است.۳۴ چنانکه در کتاب مختصر طبقات الحنابله نیز آمده، شخص مرادی نیز میزبان و همنشین عبدالکریم خیری، یکی از سرشناس ترین حنابله حلب بوده است.۴۴    

کتاب مختصر طبقات الحنابله اطلاعات ارزشمند و مهم دیگری در باب روابط حسنه حنابله با خاندان سرشناس و شافعی جَزّی ارائه کرده است. اساساً بخش اعظمی از مطالب مربوط به قرن دوازدهم این کتاب مختصری ست از کتاب کمال الدین محمد الجزّی(م.۱۲۱۴) که مفتی شافعی مهمی بود. کمال الدین در اثر خویش کوشید برای عرض ارادت و دوستی با هم سلکان حنبلی خود، مجموعه ای از تراجم و زندگی نامه های آنان و اجدادشان را جمع آوری کند. او دقیقاً همانند مرادی به تبیین و شرح روابط فقهای بزرگ مذاهب دیگر با خانواده خود پرداخته و از انسی که میان مصطفی نابلسی الحنبلی و محمد عبدالرحمن جزّی در میان بوده اطلاعات ارزشمندی ارائه کرده است.۵۴

این شواهد بیانگر روح حاکم بر فضای مذهبی قرن دوازدهم دمشق است که علی الظاهر رقابت ها و تعارضات مذهبی و مکتبی نقش چندانی در تیرگی یا بهبود روابط میان افراد نداشته است. طبیعتاً حنابله بر مواضع فقهی خویش و اختلافاتی که با دیگران داشتند پابرجا بودند، اما این اختلافات در این دوره به هیچ وجه دلیلی برای تیرگی روابط محسوب نمی شد. همین شرایط و احوال را می توان در میزان تاکید حنابله در این دوره بر مرزبندی با متصوفه مشاهده کرد، به طوری که می توان ادعا کرد که در این دوره دشمنی و جدال سنتی و دیرینه حنابله با متصوفه از میان رفته بود. گذشته از آن، باید گفت که نه تنها دشمنی در میان نبود که گرایش های دیرینه اما ناپیدای حنابله نسبت به طریقت قادریه در دمشق در این دوره شکل دیگری به خود گرفته بود. طریقتی که توسط عبدالقادر گیلانی در بغداد، به عنوان یک حنبلی ایجاد شد و پیروان اصلی و حافظان سنت صوفیانه او برای مدت ها حنبلی بودند.۶۴ همراهی و طریقت قادریه و مکتب حنبلی در بغداد در قرن دوازدهم به جایی رسیده بود که مفتی حنبلی این شهر لزوماً خادم علی الاِطلاق بارگاه عبدالقادر نیز محسوب می شد.۷۴ اما اوضاع در دمشق به این شکل نبود، چراکه پیروان اصلی این طریقت عموماً حنفی و شافعی بودند و هیچ یک از تراجم نگاران از گرایش عیان حنابله دمشق به طریقت قادریه سخن نگفته اند.۸۴ و تنها نام دو حنبلی اهل حلب را در منابع می توان یافت که گرایش هایی آشکار به طریقت قادریه ابراز داشته اند.۹۴

خلوتیه در این زمان از اهمیت ویژه ای برخوردار بود، مفتی سرشناس حنبلی احمد بعلی و برادرش عبدالرحمن از اعضای اصلی این طریقت بودند که ارتباطات مهمی را میان خاندان بعلی و این طریقت برقرار کرده بودند.۰۵ شیخ این طریقت در دمشق، مورخ مهم حنبلی ابن کنانی بود. هم پدر ابن کنانی، عیسی۱۵ و هم فرزندش سعید جزء شیوخ حنبلی خلوتی محسوب می شدند. نام حنبلی دیگری که گرایش های خلوتی داشته در مختصر طبقات الحنابله آمده است؛ حامد البادی.۲۵ البته در کل تعداد حنابله ای که به طریقت خلوتیه گرایش داشته اند اندک است، اما آنانی که از این تعلقات برخوردار بودند، همگی از خانواده های سرشناسی بودند که به وسیله آن ها میان طریقت خلوتی و فقهای حنبلی ارتباطات وثیقی برقرار شده بود.

خلوتیه طریقتی گسترده اما نامتمرکز بود که شعبات گوناگونی از آنان شناخته شده است. اما بدون شک تمامی حنابله دمشق به یک شعبه واحد از طریقت خلوتیه تعلق داشتند. رهبری و ریاست عیسی کنانی بر این طریقت دو نسل پیش از او سابقه داشته۳۵ و فرزندش نیز پس از او بر این جایگاه تکیه زد. اما پس از او طریقت طباخیه که با ریاست حسن طباخ برقرار شده بود،۴۵ جایگاه آن شعبه را گرفت. بنابراین به رغم ارتباطات و پیوستگی های قابل اعتنای حنابله با خلوتیه، آن ها با مهم ترین شخصیت این طریقت که مصطفی کمال الدین بکری بود ارتباط چندانی نداشتند.۵۵

حنبلی دیگری که ارتباطات مهمی با طرق متصوفه داشت، عبدالباقی حنبلی بود که در طریقت محمد العلمی القدسی عضویت داشت. این طریقت هیچگاه به عنوان طریقتی مشخص و منحصر از دیگر طرق مطرح نبود و بدلیل پاکدامنی و تقدسی که برای محمد العلمی قائل بودند، از او پیروی می کردند.۶۵ اما به هر روی پس از مرگ محمد العلمی، ریاست این طریقت به خانواده و پیروانش در بیت المقدس منتقل شد و به طریقت سنتی این شهر تبدیل شد.۷۵ عبدالباقی حنبلی برای اولین بار بواسطه پسر عمویش نورالدین بعلی با این طریقت آشنا شد که در آن زمان به شکل نیمه خصوصی مطرح بود. علاوه بر نورالدین، احمد کرمی، استاد دیگر عبدالباقی نیز به طریقت محمد العلمی گرایش داشت.۸۵ عبدالقادر تغلبی هم حنبلی دیگری بود که گرایش های مشخصی نسبت به تصوف داشت و بصورت خانوادگی به طریقت شیبانیه۹۵ که طریقتی دیرپا اما محدود در خارج از شام بود، تعلق داشت.۰۶ تعداد دیگری از حنابله این دهه شناخته شده اند که به رغم گرایش شان به تصوف، طریقت مشخصی را انتخاب نکرده بودند. فی المثل محمد ابوشَعر به طور عام در منابع «صوفی» خوانده شده۱۶، برخی دیگر با عناوین دیگر متصوفانه ای همچون «قطب» خوانده شده اند۲۶ و یا لااقل درباره شان گفته شده که در تصوف و عرفان مطالعه و تحقیقاتی داشته اند.۳۶

به طور قطع می توان گفت که روابط حنابله با طرق متصوفه، بیش از دیگر طرق معطوف به پیروی از عبدالغنی نابلسی، بوده است.۴۶ او شیخی کثیر السفر بود که تحصیلات مدرسی خویش را تحت آموزه های مکتب ابن عربی گذرانده بود و مقتدای خیل کثیری از طالبان علم و معرفت در آن دوران بوده است. محمد خلیل مرادی از وی به عنوان برجسته ترین شخصیت در میان فهرست افرادی که تراجم آن ها را در کتابش جمع آوری کرده، دانسته است. و او را در تک تک ابعاد آموزه های مدرسی، تقدس، پاکی، شهرت و دانش سرآمد همگان خوانده است.۵۶ وسعت قلمرو فکری و تأثیرگذاری گسترده عبدالغنی بر تمام فرق و مذاهب، باعث تلفیق آموزه های تصوف و اسلام سنتی اهل سنت شده بود که فقه حنبلی نیز در این میان از دیگران مستثنی نبود. روابط مکتبی نابلسی با حنابله بسیار نزدیک و در هم تنیده بود. او خود فقه را نزد عبدالباقی حنبلی آموخته بود و علاوه بر نام بزرگانی چون عبدالقادر تغلبی در فهرست اساتید و اجازاتش، به تعلیم نزد محمد ابوالمواهب نیز در این میان افتخار می کرد. به تعبیر بهتر می توان گفت که عبدالغنی آنقدر در میان حنابله دمشق جایگاه داشت که پدران، پسران خود را به امید عنایتی نزد شیخ می بردند و هر جوانی آرزو داشت به سلک شاگردان وی درآید.۶۶ عبدالغنی در دوازده سالگی پدر خویش را از دست داد و عبدالقادر حنبلی، نقش پدر معنوی او را در آن ایام ایفا کرد و او را زیر چتر حمایتی و آموزشی خود گرفت.۷۶ عبدالغنی پس از مرگ عبدالقادر تحت حمایت حنبلی بزرگ دیگری به نام علی البرادعی قرار گرفت و آن ایام را با مشقت فراوان گذراند.۸۶ 

این دوستی و مناسبات ریشه دار میان حنابله و شیوخ متصوف نشان از آن دارد که در قرون ۱۱و ۱۲ این دو گروه ارتباطات بسیار مهم و وثیقی با یکدیگر داشته و تصور معارضه و دشمنی این دو محال است. نقطه اوج یگانگی این دو گرایش را می توان در وجود عبدالغنی نابلسی یافت، او از سوی دیگر نقطه تلاقی دو فرقه مهم قادریه و نقشبندیه بود. اما برخلاف اقبال گسترده حنابله نسبت به او، هیچ یک از آنان به تبع او از گرایش به هیچ یک از این دو طریقت سخن نگفته اند. البته احتمال بروز این سوگیری ها در شاگردان و ارادتمندان عبدالغنی، از جمله حنابله نیز وجود داشته، اما برای دو تراجم نگار ما در این حوزه، این مسائل تحت الشعاع اهمیت عبدالغنی در میان حنابله، قرار گرفته است.

این مساله در جایی که این دو منبع از طریقت هایی که فقهای حنبلی بدان متصف بودند سخن گفته اند، مشخص می شود. این طریقت ها بیش از آنکه جنبه فراگیر در شام و دیگر ممالک اسلامی داشته باشند، طریقت های محلی بودند که جنبه تقدیس و تعبّد آن ها بسیار بیش از جریان سازی و رقابت مرسوم میان طرق مختلف متصوف بوده است.۹۶ حنابله عموماً به طریقت اولیه خلوتیه گرایش داشتند و به تغییراتی که مصطفی کمال الدین بکری در آن ایجاد کرده بود، گرایشی نشان ندادند، آن ها شاگردان عبدالغنی نابلسی بودند اما هیچ گرایشی به طریقت نقشبندیه نداشتند. مرادی که جد بزرگش یکی از اصلی ترین عوامل بسط نقشبندیه در شام و آناتولی داشت۰۷ و خانواده اش یکی از سرشناس ترین خاندان های نقشبندی دمشق بوده اند، هیچ سخنی از گروش حنابله به این طریقت به میان نیاورده است. بنابراین نتیجه حاصل از تمام این مباحثات این است که حنابله متأخر شام، به رغم اتخاذ موضعی محافظه کارانه و مسالمت آمیز در قبال متصوفه، به هیچ وجه خود را آغشته به صف بندی ها و طریقت سازی های متصوفه جدید نکردند.

سومین وجه پیوستگی های خاص حنابله این دوره، روابط آن در قدرت و سیاست حاکم بر شام است. حنابله به رغم آنکه هیچ منصب دولتی مهمی را در این دوره به دست نیاوردند، هیچگاه از حلقه قدرت و نفوذ خارج نبودند. یکی از اولین تأثیرگذاری های حنابله در دمشق، از سوی آخرین قاضی حنبلی دمشق، ابن مفلح انجام شد که در جریان مبارزه بر علیه محاصره دمشق توسط تیمور گورکانی در سال ۸۰۳/۱۴۰۰ نقش مهمی ایفا کرد.۱۷ به عبارات کلی تر می توان موضع گیری ها و مناسبات حنابله در این قرون را بسیار سیاسی و تحت تأثیر تحولات قدرت ارزیابی کرد. این در حالی بود که بیشتر علما و فقهای از قدرت دورمانده، گوشه عزلت گزیدند و به فراغت از دنیای پرتلاطم قدرت، گرایش بیشتری نشان دادند. حنابله در این میان در امور فرماندهان و والیان برای احقاق حقوق پایمال شده مردم دخالت می کردند؛ فی المثل محمد المواهب در قبال توقیف اموال و مال التجاره بازرگانان که به دستور پاشا انجام شده بود، واکنش نشان داد۲۷ و دیگر فقهای حنبلی نیز به تبع او چنین کردند، چراکه پاشا بدان ها احترام می گذاشت و به توصیه های آن ها عمل می کرد.۳۷ در میان خاندان های حنبلی این دوره در دمشق، تغلبی ها استثناء بودند و در قیام مردم دمشق بر علیه قدرت دولت مرکزی شرکت و نقش مستقیمی داشتند.۴۷

تأثیرگذاری حنابله در امور مرتبط با قدرت و سیاست یکسویه نبود، حکام دمشق عموماً علقه ها و وابستگی های مذهبی خود را در اداره و حکومت شهر داخل نمی کردند. چنین به نظر می رسد که حکومت عثمانی با بازگذاردن دست قدرت های محلی در دمشق ـ مانند فقهای بزرگ حنبلی، می کوشید از حل معارضات و مجادلات میان مذاهب، شانه خالی کند. حنفیان در این میان مستثنی بودند و تمایلات محلی به این مذهب نقش مهم و تعیین کننده ای را ایفا می کرد.۵۷ در کل می توان گفت حنابله هیچگاه از قدرت فاصله نگرفتند و از سوی دیگر به طور مستقیم در اعمال نفوذ و تصمیم گیری در قبال امور سیاسی دمشق ایفای نقش نکردند.۶۷

میراث حنابله در دمشق قرن دوازدهم هجری، حد میانه بین دو مرکز همسایه، یعنی مصر و شبه جزیره عربی بود. حضور حنابله در دمشق بسیار کمرنگ و جزئی بود، و تنها گروه قلیلی از غیرمصریان در الازهر حضور داشتند.۷۷ این گروه را نمی توان جمعیتی حائز تأثیر و اهمیت دانست و تنها می توان آن ها را بقایای اسلاف بزرگ خود در مصر دانست. اما در شبه جزیره اوضاع کاملا متفاوت بود، جایی که محمد بن عبدالوهاب با ادعای پیروی و احیای عقاید ابن تیمیه، دست در دست ستیهنده ای جاه طلب به نام محمد بن سعود گذارد و قرائتی جدید از فقه حنبلی را ارائه کرد. این در حالی بود که همسایگان شامی آن ها روش متعادلی را اتخاذ کرده و به شیوه ای مسالمت آمیز به حیات علمی خویش ادامه می دادند. آن ها با همراهی و عدم دشمنی با دیگر مذاهب، راه احیای میراث تمدنی عظیم اسلامی را در پیش گرفته بودند و این روش صلح جویانه حتی باعث دوستی و قرابت آن ها با متصوفه نیز شده بود. آن ها به خوبی توانستند خود را با سیاست های مذهبی تندخویانه و مبدعانه عثمانی وفق دهند و راه صلح و سلامت را از آن میان برگزینند. یکی صلاح خود را در تغییر مذهب خود و خانواده اش به مذهب حنفی دید۸۷ و دیگری توانست با حفظ تعلقات حنبلی خود به جایگاه دولتی مهمی دست یابد.۹۷

حنابله دمشق، برخلاف هم مسلکان نجدی خود، سنت گرا بودند و نه بنیادگرا. جهت گیری مذهبی آن ها با گرایش های تند و خشنی که بعدها حنبلی گری نوین (نئو حنبلی) متأثر از احیای اندیشه های ابن تیمیه نامیده شد متفاوت بود و حتی تعصب کمتر و محافظه کاری بیشتری نسبت به عقاید دیگر حنبلی سرشناس قرون میانه، ابن قدامه داشتند.۰۸ به هر روی حنابله در این قرون گرایش ها و تعلاقات متکثری از خود نشان می دادند. برخی از آن ها مانند عبدالقادر تغلبی برای مردم عادی دعا و طلسم می نوشتند و از برخی دیگر چون محمد ابوالمواهب امور خارق العاده و کرامات در منابع ثبت شده است.۱۸ این دسته از حنابله نه تنها ذاتاً از حنابله وهابی جدا بودند، بلکه گرایش مشخص و بارزی نیز به اعمال صوفیانه داشتند. اما ارتباط و پیوستگی آن ها با عبدالغنی نابلسی هیچگاه باعث مشارکت و دخول آن ها در سلک پیروان طریقت نقشبندیه نشد و از سوی دیگر با بزرگان طرق دیگر همچون مصطفی بکری چنین مؤانستی نداشتند.۲۸

اما با تمام این تفاسیر نباید بر این گمان بود که حنابله دمشق بدون مأموریت و رسالت خاصی روزگار می گذراندند. چنانکه آمد، آن ها در این قرون برآن بودند که از سخت گیری ها و درشتی های مذهبی خود نسبت به دیگر فرق بکاهند. همین نگاه مسالمت آمیز، هموار کننده مسیری بود که بعدها نهضت نوگرایی و اصلاح در جهان اسلام از آن سر برون آورد. بدون شک بنیان گذار این نگرش در میان حنابله عبدالباقی حنبلی بود. تفکرات او بود که با واسطه به ابن عبدالوهاب رسید و باعث پدید آمدن شرایطی نه چندان منطبق با اندیشه های عبدالباقی شد.۳۸ پسر عبدالباقی، ابوالمواهب با انتقال این افکار به مصطفی بکری۴۸ باعث پدید آمدن زمینه های جنبش اصلاح گری شد که گرچه خود در آن نقش اصلی و مستقیمی بازی نکرد، اما بستر سازی و آموزه های او بدون شک در شکل گیری این گرایش ها مؤثر بوده است. 

به هر جهت حنابله دمشق کوشیدند در این قرون با حفظ و اشاعه سنت درازدامن فقهی خود از یک سوی و از سوی دیگر انطباق خود با شرایط جدید و نگاه به فرارو، بیش از دیگر فرق قلمرو عثمانی به تحول و اصلاح بیندیشند. آن ها در قبال سخت گیری ها و مشکلاتی که امپراطوری عثمانی برایشان فراهم کرده بود، نه سر فرو آوردند و نه با مبارزات سرسختانه و بی برنامه، زمینه های نابودی و زوال خود را فراهم کردند، بلکه سخن به گزاف نرانده ایم، اگر اقدامات و سیاست گذاری های حنابله در این قرون را، زمینه ساز تغییر و تحولی بدانیم که در قرون بعد نوگرایان و تحول خواهان اسلامی با اتکا بدان ابواب تازه، دریچه ای بر اندیشه های پیشرفت، توسعه و اصلاح جامعه اسلامی گشودند.

 


پی نوشت ها

  1. Voll, John Obert, The Non-Wahhabi Hanbalis of 18th Century Syria, Der Islam(1972); V.49; pp.277-291

نگارنده در این مقاله به سه کتاب اصلی ذیل ارجاع داده و بر پایه آنها متن تحقیقاتی خویش را نگاشته است؛ محمد امین محبی، خلاصه الأثر فی أعیان القرن الحادی عشر، قاهره،۱۲۸۴ (بازنشر در بیروت، مطبعه دارصادر) جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، دمشق، ۱۳۳۹ محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر، بغداد، ۱۳۰۱

  1. برخی از کارهای مهم جان ول در این زمینه عبارتند از:

Voll, J. O; Revivalism and social transformations in Islamic history; In Muslim World ;76, 1986 pp.168-180. ; idem,. Renewal and reform in Islamic history: tajdid and islah; In “Voices of resurgent Islam”. Ed. J.L.Esposito ; New York: Oxford University Press, 1983 pp.32-47. ; idem,. Wahhabism and Mahdism: alternative styles of Islamic renewals In “Arab Studies Quarterly”; ۴, ۱۹۸۲ pp.110-126. ; idem, Hadith scholars and tariqahs: an ulama group in the 18th century Haramayn and their impact in the Islamic world In “Journal of African & Asian Studies” ۱۵, ۱۹۸۰ pp.264-273. ; idem ‘Abdallah Ibn Salim Al-Basri and 18th Century Hadith Scholarship In “Die Welts Des Islam” ۲۰۰۲, Vol42,N.3.pp 357-37.

  1. Ira Lapidus, Muslim Cities in the Later Middle Ages, Cambridge. Mass.1967,.p.86; Henry Laoust, Essai sur les Doctorines Sociales et Politiques de Taki-d-din Ahmad b.Taymiya, 661/1262-728/1328. Cairo 1939 and Le Precis de Droit D’Ibn Qudama, Beirut,1950
  2. جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ص۸۰-۸۱؛ این مسأله برای دیگر مراکز مهم عربی تحت تملک و سیطره عثمانی نیز صدق می کند. آخرین قاضی القضات حنبلی حلب بطور مثال نظام الدین یحیی طادفی بود که در آغاز حکومت و استیلای عثمانی از کار برکنار شد. بنگرید به جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، صص ۸۳-۸۴٫
  3. توضیحات مکفی در باب ساختار اداری و آموزشی مذهبی در عثمانی در منابع ذیل قابل دسترسی ست:

Albert Howe Lybyer,The Government of the Ottoman Empire in the Time of Suleiman the Magnificent. Cambridge, Mass,1913, pp.203-206 and H.A.R.Gibb and Harold Bowen, Islamic Society and West, London 1950-1957, I, part2.

  1. جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ص۸۳؛ سخنان را از نجم الجزّی نقل کرده است.
  2. محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر، ۲/۹۸و۳۰۸-۳۰۹؛ و نیز ۳/۲۰۹ مثال هایی از این دست را آورده است.
  3. شرح احوال یک حنبلی به نام عبدالکریم خیری از حلب(م.۱۲۰۷) نیز در منابع درج شده است. بنگرید به: جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ۱۴۰-۱۴۱؛ او تنها حنبلی ست که در میان چهل و پنج حنبلی سرشناسی که در فاصله سال های ۱۰۷۱ و ۱۲۰۷ درگذشته اند، حائز این جایگاه ویژه ای بود.
  4. برای مباحثات و مجادلات و تأثیرات ابن عربی بر متصوفه بنگرید به:

A.J.Arberry,Sufism, London 1950, p.101

  1. برای مطالعات بهتر و کامل تر در باب بسط و گسترش طریقت های متصوفه و تعارضات و رقابت های آن ها بنگرید به:

J.Spencer Trimingham, The Sufi Orders in Islam, Oxford,1971

  1. Gibb and Bowen, I, part 2,74. And Laoust, Ibn Qudama,p.LI
  2. Laoust, Ibn Taimiya, p.486
  3. همان،ص۴۸۷؛ برای مطالعه دو مجموعه تراجم و زندگی نامه ای که پیش از قرن دوازدهم هجری نگاشته شده بنگرید به: محمد امین محبی، خلاصه الأثر فی أعیان القرن الحادی عشر، ۱/۲۵۳-۲۵۶ و ۴/۱۵۸
  4. اثر مرادی بسیار سترگ و مفصل است که بسیاری از افراد مهم و سرشناس قرن دوازدهم هجری را که بالاخص با شهر دمشق ارتباط داشته اند را گردآورده است. مرادی در سال ۱۲۰۶/۱۷۹۱ درگذشت. در حالی که اثر شطی افندی به تراجم حنابله پس از قرن دوازدهم هجری پرداخته و به نوعی کامل کننده اطلاعات مرادی ست. بسیاری از اطلاعات زندگی نامه ای این اثر با دایرهالمعارف محمد امین محبی، خلاصه الأثر فی أعیان القرن الحادی عشر، هم انطباق داده شده است. بنگرید به:

C.Brockelmann, GAL, II,294 and Supp, II,404

  1. محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر، ۱/۲۱۹ و ۲/۲۱۷ و ۳/۸۳؛ جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ۱۱۸
  2. جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله،۱۰۹ و محمد امین محبی، خلاصه الأثر فی أعیان القرن الحادی عشر، ۲/۲۸۳-۲۸۵
  3. Laoust, Ibn Taymiyah, pp.495-496
  4. جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ۱۳۰؛ دیگر مفتیان این سلسله در منابع ذیل به خوبی توضیح داده شده اند؛ جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ۱۱۹-۱۲۲، ۱۲۵-۱۲۶؛ و محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر، ۱/۶۷-۶۹، ۴/۶۱٫ یکی دیگر از حنابله خاندان مواهبی که مفتی نبود نیز در منبع ذیل شناسانده شده است؛ محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر،۲/۲۳۴ و جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ۱۱۶-۱۱۸
  5. جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ۱۲۴٫ او نوه بزرگ عبدالباقی به حساب می آمد.
  6. سه تن از هشت استاد حنبلی مهم در دمشق از خاندان مواهبی بودند. نام محمد ابوالمواهب در یازده فهرست درج شده و همین طور نام نوه اش محمد در شش فهرست آمده است از سوی دیگر نام عبدالباقی، پدر محمد ابوالمواهب نیز در پنج فهرست دیده می شود.
  7. محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر، ۱/۲۵۶-۲۵۸ و نیز ۲/۱۱-۱۹
  8. همان، ۱/۱۱۷-۱۱۹ و ۲/ ۹۷و۲۴۳-۲۴۴ و ۲۹۳؛ و نیز ۳/۶۴
  9. برای مثال بنگرید به محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر، ۱/۲۱ و ۲۴ و ۲/۱۵۶-۱۵۸
  10. محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر، ۱/۱۳۱-۱۳۲؛ جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ۱۳۱-۱۳۲؛ دیگر اعضای مهم این خانواده عبدالرحمن بن عبدالله عموماً از خانواده های سرشناس حلب بودند. بنگرید به: جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ۱۳۲؛ محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر، ۲/۳۰۴
  11. محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر، ۱/۱۱۲و۱۸۴؛ جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ۱۲۲،۱۳۳
  12. جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ۱۱۱؛ وقایع نگار دمشقی، ابن جمعه تاریخ وفات او را در سال ۱۰۸۱ آورده است. (صلاح الدین المنجّد، ولاه دمشق، دمشق، ۱۹۴۹،ص۴۰)
  13. محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر، ۳/۸ ؛ جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ۱۳۴٫ پدرش علی، در زمان طفولیت به دمشق آمد و به هنگامی که در سال ۱۱۵۵ درگذشت، یکی از سرشناس ترین خطیبان دمشق بود. جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله،۱۲۳؛ محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر، ۳/۲۰۳٫
  14. اسماعیل الجراعی(م.۱۲۰۲) جایگاه و موقعیت محمد بعلی را در فاصله سال های ۱۱۹۵-۱۲۰۲ از آن خود کرده بود. جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ۱۳۴؛ درباره پدر اسماعیل که عبدالکریم جراعی نام داشت، در کتاب مختصر مفصلا بحث شده است. جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ۱۲۳-۱۲۴٫
  15. ۱۱۳؛ تاریخ نگاشته او شذرات الذهب توسط هنری لائوست مورد استفاده قرار گرفته است.(ص۵۰۴) لائوست او را العَکری خوانده است، اما آنچنان که در کتاب مختصر آمده حرف عین در نام او مضموم بوده و به شکل العُکری خوانده می شده است. و نیز بنگرید به: C.Brockelmann, GAL, II , 383
  16. محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر، ۱/۸۶؛ مرادی مدعی ست که از این تاریخ استفاده کرده است. مختصر نامناسبی از این اثر توسط عبدالکریم رافق یافت شده است. بنگرید به:

The Province of Damascus,1723-1783 ; Beirut,1970.pp.320; C.Brockelmann, GAL, II,299 and Supp, II,410-411

بروکلمان او را حنفی دانسته است، در حالی که مرادی او را در فهرست حنابله درج کرده است، محبی نیز او را مانند پدرش یک حنبلی صدیق و راستین خوانده است. محمد امین محبی، خلاصه الأثر فی أعیان القرن الحادی عشر، ۳/۲۴۳٫

  1. عبداللطیف بن طُرَیف(م.۱۰۹۸)، جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ۱۱۶؛ احمد الدومی(م.۱۱۰۷)، محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر، ۱/۲۱۹ و نیز اسد الوفائی(م.۱۱۵۵)، همان، ۱/۲۵۴٫
  2. محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر، ۳/۵۸؛ جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ۱۲۱٫
  3. Abdul-Karim Rafiq, The province…, p.80
  4. صلاح الدین المنجّد، ولاه دمشق، ۵۹؛ مرادی در جایی از او به عنوان مفتی حنابله در دمشق یاد می کند (محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر، ۱/۵۵) اما در زندگی نامه ای که برای عبدالقادر نگاشته به هیچ وجه اشاره ای به این مساله نکرده که او در منصب مفتی گری مشغول فعالیت بوده است.
  5. ابراهیم النجدی(م.۱۲۰۵)، جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ۱۳۶-۱۳۷؛ عبدالکریم خیری حلبی(م.۱۲۰۷)، همان، ۱۴۰-۱۴۱؛ و روستائیان این دسته را عواد کوری(م.۱۱۶۸) تشکیل می دهد، همان، ۱۲۴؛ احمد دومی(م.۱۱۰۷)، محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر، ۱/۲۱۹ و حمزه دومی(م.۱۱۰۶)، همان، ۲/۷۵٫
  6. H.A.R.Gibb and Harold Bowen, Islamic Society and West, London 1950-1957, I.Part 2,107-110
  7. عبدالله سفارینی(م.۱۱۸۷) ابن خُطّاب خوانده می شد. محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر، ۳/۱۱۸؛ عواد کوری(م.۱۱۶۸) که به «بازمانده ای از نیاکان راست کردار» خوانده می شد. جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ۱۲۴؛ خاندان عبدالقادر تغلبی نیز تعداد بسیار زیادی از علما را در خود پرورش داده بودند. از سوی دیگر عُکری، با لقب ابن عماد نیز خوانده می شد جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ۱۱۳ و محمد امین محبی، خلاصه الأثر فی أعیان القرن الحادی عشر، ۲/۳۴۰
  8. حسن حنبلی طباخ حلبی(م.۱۱۴۰)، محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر،۲/۳۰ و نیز محمد راغب الطباخ، أعلام عن نبلاء بالتاریخ حلب الشهداء، حلب۱۳۴۴/۱۹۲۶،۱/۴۷۷-۷۸٫ احتیاج به اشاره بیشتری ندارد که این شخص برآمده و زاده در یکی از مهمترین خاندان های سرشناس علمی بود.
  9. محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر، ۱/۲۱۹و۳/۷۵و۴/۳۱،۱۸۴-۱۸۵؛ جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ۱۲۲و۱۲۷٫
  10. علاوه بر چهار تنی که در منابع پیشین بدان ها اشاره شد، افراد دیگری همچون الکرمی (محمد امین محبی، خلاصه الأثر فی أعیان القرن الحادی عشر، ۱/۳۶۷ و جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ۱۱۴-۱۱۵) و الکوری (جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله،۱۲۴-۱۲۵) و سفارینی (محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر،۳/۱۱۸ و جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ۱۲۷) و الاُشیقری النجدی(جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ۱۳۶)
  11. دیگری از این میان علی البرادعی بوده است (محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر، ۳/۲۰۳-۲۰۴)
  12. برای مفتیان شافعی بنگرید به محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر، ۱/۱۱۷؛۲/۳۲۴؛۳/۶۴؛۴/۵۳-۵۸ و نیز برای مفتیان شافعی بنگرید به همان منبع، ۱/۲۵۶-۲۵۸؛۲/۱۱-۱۹ و ۸۳-۹۷؛ ۴/۱۷٫
  13. محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر، ۲/۳۰۴؛ ۴/۸۶ و ۱۸۴
  14. جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ۱۴۱
  15. همان، ۱۲۲و ۱۳۴-۱۳۶
  16. H.A.R.Gibb and Harold Bowen, Islamic Society and West, London 1950-1957, I.Part 2,74 ; J.Spencer Trimingham, The Sufi Orders in Islam, Oxford,1971,pp.40-42
  17. محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر، ۳/۱۹۲ و جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ۱۲۶-۱۲۷
  18. برای گیلانی های شامی بنگرید به محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر،۱/۲۱۹؛۲/۲۹۴-۳۰۲؛۳/۴۶-۴۸؛۱۳۲-۱۳۳؛۱۸۷-۱۸۸؛۴/۲۳۵،۲۳۸

۴۹ محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر،۲/۳۰؛ جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ۱۴۰

  1. جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ۱۳۱-۱۳۳؛ محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر، ۱/۱۳۱
  2. محمد امین محبی، خلاصه الأثر فی أعیان القرن الحادی عشر، ۳/۲۴۳
  3. جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله،۱۳۶
  4. این نکته که استاد شیخ عیسی در طریقت، یک حنبلی سرشناس به نام محمد العباسی بوده، بسیار جالب توجه است. (محمد امین محبی، خلاصه الأثر فی أعیان القرن الحادی عشر، ۱/۱۰۳) از آن گذشته چنانکه از طریق محمد کنانی نقل شده است، این شیوخ نه تنها دمشقی و حنبلی بودند، بلکه از منطقه صالحیه نیز برآمده بودند. طریقت خلوتیه توسط شخصی کُرد به نام احمد العصالی که استاد محمد العباسی نیز بود به صالحیه آورده شد و مردم آن جا از طریق او با این طریقت آشنا شدند. (محمد امین محبی، خلاصه الأثر فی أعیان القرن الحادی عشر،۱/۲۴۸-۲۵۰)
  5. محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر، ۲/۳۵؛ مذهب حسن بر ما پوشیده مانده است.
  6. محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر، ۱/۱۹۰-۲۰۰؛ و نیز بنگرید به:

J.Spencer Trimingham, The Sufi Orders in Islam, Oxford,1971,p.77

  1. محمد امین محبی، خلاصه الأثر فی أعیان القرن الحادی عشر، ۴/۷۸-۷۹
  2. بنگرید به محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر، ۱/۷۰-۷۲؛ ۲/۳۳۰؛۳/۸۸٫ چنانکه مرادی در مدخل ابن علمی آورده(۱/۱۱۶) طریقت متصوفانه از این خاندان مجزا بوده است.
  3. جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ۱۱۴-۱۱۵ و محمد امین محبی، خلاصه الأثر فی أعیان القرن الحادی عشر، ۱/۳۶۷
  4. رافق، ۸۰
  5. J.Spencer Trimingham, The Sufi Orders in Islam, Oxford,1971,p.73
  6. جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله،۱۴۱
  7. محمد البلبانی و ابوالمواهب این عنوان را توسط وقایع نگاران دمشقی ارائه کرده اند. صلاح الدین المنجّد، ولاه دمشق، صص۴۰و۵۵
  8. برای مثال بنگرید به جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ۱۲۳-۱۲۴
  9. برای اطلاعات بیشتر در باب عبدالغنی نابلسی در میان آثار خاورشناسان بنگرید به:

Laoust, Ibn Qudama, p.LI; Albert Hourani, A Vision of History, Beirut,1961,p.55; Herbert Busse, “Die Reise des ‘Abd al-Ghani an-Nablusi” in Der Islam, 44(1968),71-114

  1. محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر، ۳/۳۷؛ اطلاعات کلی در باب زندگی و حیات او در ۳/۳۴-۳۸ آمده است.
  2. جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ۱۴۰-۱۴۲
  3. همان، ۱۱۰
  4. محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر، ۳/۲۰۳؛ جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ۱۲۳
  5. برای اطلاعات بیشتر در باب این توسعه که خلاصه مفید و ارزشمندی را ارائه کرده است، بنگرید به:

J.Spencer Trimingham, The Sufi Orders in Islam, Oxford,1971,Chapter III, pp.102-104

  1. برای اطلاعات بیشتر در باب این توسعه که خلاصه مفید و ارزشمندی را ارائه کرده است، بنگرید به:

J.Spencer Trimingham, The Sufi Orders in Islam, Oxford,1971,Chapter III, pp.102-104

  1. همان، ۹۵
  2. Ira Lapidus, Muslim Cities in the Later Middle Ages, Cambridge. Mass.1967, p.132
  3. محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر، ۱/۶۸
  4. برای مثال بنگرید به جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ۱۲۶
  5. Abdul-Karim Rafiq, The province…, p.79
  6. همان، ۴۸-۵۰ و نیز بنگرید به:

H.A.R.Gibb and Harold Bowen, Islamic Society and West, London 1950-1957, I. Part 2, 123

  1. برای مثال بنگرید به تاریخ ابن جمعه، «تاریخ پاشاها و قضات دمشق»، و نیز صلاح الدین المنجّد، ولاه دمشق،صص ۴۰،۴۶،۵۵،۵۷،۶۸ و یا ترجمه فرانسوی آن که توسط هنری لائوست انجام شده است:

Henri Laoust, Les Gouverneurs de Damas sous les Mamlouks et la Premiers Ottomonas, 658-1156.1260-1744, Damascus 1952, pp.216,233,223,237,247

  1. M. De Chabrol, “Essai sur les Moeurs des Habitans Modernes de l’Egypte” in Description de l’Egypte.Paris 1826, XIII,12
  2. عبدالوهاب عُکری، محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر، ۳/۱۴۳؛ او تنها فردی ست که مرادی از او به عنوان کسی که مذهب خود را از حنبلی به دیگر مذاهب تغییر داده است.
  3. جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ۱۴۰
  4. Laoust, Ibn Taymiyah, p.487
  5. محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر، ۱/۶۷-۶۹؛ ۳/۵۸/۵۹ و جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ۱۴۱
  6. تنها یکی از حنابله دمشق در منابع نام برده شده که شاگرد البکری بوده است. این در حالی ست که در فهرست اساتید این مرد هیج نامی از مصطفی بکری وجود ندارد. بنگرید به محمد خلیل مرادی، سلک الدرر فی أعیان قرن الثانی عشر،۴/۱۸۷ و جمیل افندی الشطی، مختصر الطبقات الحنابله، ۱۲۲؛ برای مطالعه مقدمه کوتاهی بر نقش نقشبندیه و مصطفی بکری در تاریخ قرن دوازدهم هجری بنگرید به: J.Spencer Trimingham, The Sufi Orders in Islam, Oxford,1971,Chapter III
  7. منظور از آن استاد ابن عبدالوهاب که تحت تأثیر افکار عبدالباقی قرار داشت، عبدالله بن ابراهیم السیفی است. Laoust, Ibn Taymiyyah, p.507
  8. مرادی، سلک الدرر، ۴/۱۹۰