واقعیت این است که ایجاد وفاق میان این نظریه و تعالیم موحدانۀ یهودی برای حلول گرایان چندان آسان نبوده است. پیامد نظریۀ حلول این است که اگر فقط یک وجود واحد است و رابطهای به عنوان عبد و معبود در میان نیست، آیا می توان برای کسی که وجود ندارد دربارۀ تکالیف و حقوق شرعی بحث کرد؟ در حالی که این طرز تفکر، اندیشۀ اباحه گران است.
اندیشۀ حلولِ خداوند در تاریخ، طبیعت و انسان، از جمله انحرافات بزرگی است که کابالا با تفسیر کتب «باهیر» و «زوهر»[۱] با آن روبرو شد. حلول در لغت به معنای فرود آمدن و نازل شدن در محلی است.[۲] این اندیشه در اکثر متون کلامی و فلسفیِ ادیان توحیدی مردود بوده و ساحت خداوند، منزه از حلول، مکان و محل دانسته شده است؛ چرا که حلول کننده نیازمند به چیزی است برای حلول، و خداوند از همۀ جهان و جهانیان بی نیاز است. از طرفی باید میان حلول کننده و محل حلول، گونه¬ای سنخیت و هم سرشتی وجود داشته باشد و کاملاً پیداست که رب الارباب را با ساختۀ تراب هیچ سنخیتی نیست.[۳] اندیشۀ حلولی با آنچه در عرفان، وحدت و یگانگی خداوند خوانده می¬شود، بسیار متفاوت است و میتوان آن را به جرات در تضاد با اصل توحید برشمرد. اندیشههای حلولی در پی ناتوانی در درک و دریافت وحدت حقیقی حاصل میشود و همین امر پیروان قباله را در مسیر شطحیات شرک آلود رهنمون گشت.
بر اساس عقاید حلولی، خدا و هستی(انسان و طبیعت) از یک گوهر و سرشت مشترک برخوردارند؛ لذا این مفاهیم چنان به هم پیوسته اند؛ که هیچ شکاف و انقطاعی در آن راه ندارد. یگانگی و وحدت بین خدا و هستی موجب شده است که با وجود همۀ گوناگونیها، هر پدیدهای را بتوان به مبدا یگانۀ نهفته در عالم بازگرداند. این مبدا، خاستگاهِ وحدت و پیوستگی هستی و سرچشمۀ زندگی و پویایی آن است، که میتوان با کمک گرفتن از آن، همه چیز را تفسیر کرد. [۴]
حلولگرایی میتواند به صورت خاص یا عام متصور شود. در حلول خاص، خدا در یک فرد مشخص حلول میکند؛ همانند مسیحیانی که باور دارند لاهوت (خداوند) در ناسوت (جسم عیسی) حلول کرده است، لیکن در حلول عام، باور بر این است که خداوند با ذات خودش در همۀ اجزای عالم، حلول نموده است، به گونهای که هیچ قلمرویی خالی از وجود او نیست.[۵]همانند اسپینوزای یهودی که تمام طبیعت را خدا میدانست و استعمال واژۀ خدا یا طبیعت را به جای هم، یکسان میپنداشت.
واقعیت این است که ایجاد وفاق میان این نظریه و تعالیم موحدانۀ یهودی برای حلول گرایان چندان آسان نبوده است. پیامد نظریۀ حلول این است که اگر فقط یک وجود واحد است و رابطهای به عنوان عبد و معبود در میان نیست، آیا می توان برای کسی که وجود ندارد دربارۀ تکالیف و حقوق شرعی بحث کرد؟ در حالی که این طرز تفکر، اندیشۀ اباحه گران است.
بدون شک اندیشۀ حلولی در میان متصوفۀ یهودی نسبت به متصوفۀ سایر ادیان رشد و نمود بیشتری یافت.[۶]چرا که تصوف یهودی، با گنوسیزم، میترائیسم[۷]، هلنیسم و اساطیر مصری پیوندی عمیق داشته است. در حلول گرایی یهودی، خدا به چند صورت در میان قومش حلول نموده است. حلول خدا به صورت «شخینا»، در میان قوم برگزیده اش، حلول خدا در تلمود و تورات، حلول خدا در سرزمینش، حلول خدا در معبد سلیمان و حلول خدا در برخی از پیروان قباله.[۸]
حلولگرایی درنقطهای با کابالیسم پیوند میخورد، که پیروان این آیین، حلولِ خداوند را به جای تجلی او در جهان، تفسیر مینمایند و تاریخ را بیش از ستایش خداوند، کانون توجه قرار میدهند. این آموزه که از عهد عتیق تا شریعتِ شفاهی را فرا گرفته است، در اندیشههایی مانند قوم برگزیده، امت، روح و سرزمین مقدس به ظهور میرسد. بر این اساس طبیعت، انسان و تاریخ با خداوند متحد هستند و به همین دلیل وجود، در یک سطح خلاصه میشود و از یک قانون پیروی میکند. حاصل این تفکر برای پیروان کابالا، عطش برای حاکمیت بر جهان و برتری قومی و نژادی است. بر اساس همین اندیشۀ حلولی، در پایان جهان، خداوند با قوم برگزیده اش – یهود- که به تعبیر کتاب زوهر همان «شخینا» تلقی میشود به اتحاد میرسد.
با توجه به آنچه بیان شد؛ صوفی حلول گرا تنها به خود توجه دارد و در چهارچوب زمان و مکانِ انسانی گام برنمیدارد. اگر خداوند و مخلوقات یکی باشند و خداوند در ماده حلول کند؛ انسان نیز قادر خواهد بود بر خداوند، طبیعت و جهان حاکمیت نماید. به بیان دیگر معتقدان به حلولِ خداوند در ماده و تاریخ، با ستیزه جویی سخن گفته و دربارۀ واقعیت جهان به طور قهر آمیز و آمرانه حکم صادر میکنند.[۹]
اعتقاد به حلولِ خداوند در هستی مسلماً با اصل توحید در تضاد است. توحید، ایمان به خدای یگانه، قادر، عادل، قائم به ذات، واجب الوجود، منزه از طبیعت، تاریخ و انسان است. این خدا از آنجا که از هستی جداست قلمروی انسانی و قلمروی طبیعی میآفریند و همین سبب میشود که انسان از دیگر آفریدهها مستقل و متمایز گردد، حق انتخاب داشته باشد و بتواند از جهان مادی و خود طبیعیاش فراتر رود. اما حلولگرایی، ایمان به خدایی نهفته در طبیعت، انسان و تاریخ است. او مرکز هستی است وبا حلول خود در جزء جزء هستی، هرگونه قلمرویی را از میان برمیدارد. لذا توحید منافی حلول گرایی است.[۱۰]
در حقیقت اندیشۀ حلولگرایی درک مستقیم و بدون واسطۀ خداوند است. در این نظام عقل و وحی که عامل ارتباط میان آفریدگار و آفریننده است، نفی میشود و مشکل ارتباط میان کل و جزء از راه تجسم حل میگردد. در چنین اندیشهای تعالی و تقدس آفریدگار آنقدر کم رنگ میگردد تا در یکی یا برخی یا همۀ آفریدگانش حلول نماید. بدین ترتیب با هستی یکی می-شود و انسان میتواند به طور مستقیم و حتی از طریق حواس پنجگانه او رادرک کند. [۱۱]
بنا برحلول گرایی یهودی، خداوند در انسان و سپس در برخی پدیده های طبیعت و پس از آن در همه چیز حلول کرده و نهان می شود، جهان و همه موجودات با خدا به یگانگی می رسند. بدین معنا خدا با سایر مخلوقات به وحدت رسیده وهیچ وجودی خارج از مخلوقات برایش متصور نیست.
فاطمه مهدیه، پژوهشگرموسسه علمی – فرهنگی بهداشت معنوی
[۱]- این دو کتاب جزو اولین و مهمترین کتب کابالا است.
[۲]- طالقانی، سیدعلی،« حلول- اتحاد »، ، دانشنامه جهان اسلام، ج۱۴، ص۳۵٫
[۳]- روحانی، محمد حسین، «حلولیه»، دایره المعارف تشیع، ج۶، ص۵۰۵٫
[۴]- المسیری، عبدالوهاب، همان، ص۱۴۲٫
[۵] – هراس، محمد خلیل، شرح و تعلیق قصیدۀ النونیه، ج۱، ص۶۰ .
[۶] – بحث حلول گرایی در میان متصوفۀ ادیان دیگر نیز رواج داشته است البته این اندیشه در اسلام علاوه بر اینکه مورد نقد فقها، محدثان و متکلمان اسلامی بوده است صوفیان نیز به نقد آن پرداخته اند که از آن میان میتوان به نقد غزالی در باب حلول گرایی اشاره کرد. (ر.ک: المقصد الاسنی فی شرح اسماء الله الحسنی، غزالی، صص ۲۰- ۲۵- ۱۴۸) .
[۷] – میترائیسم یا مهر پرستی، مقارن با استقرار آیین زردشت در اواخر دورۀ هخامنشیان، حوالی ۳۰۰ ق.م، در ایران رونق گرفت و از آنجا به آسیای صغیر و اروپا گسترش یافت. (ر.ک: توفیقی،حسین، آشنایی با ادیان بزرگ، صص ۶۳-۶۴) .
[۸] – ر.ک: المسیری، عبدالوهاب، همان، بخش قبالا.
[۹] – ابراهیمی دینانی، غلامحسین، همان، ص۱۶۵ .
[۱۰]- المسیری، عبدالوهاب، همان، ص۱۴۴ .
منبع:پرسمان
پاسخ دهید