- ١. جنگ موته
- ٢. فتح مکّه[۴]
- حرکت سپاه اسلام به سمت مکّه
- تسلیم شدن ابوسفیان
- ورود به مکّه
- ٣ . غزوه حنین و محاصره طائف[۱۸]
- تقسیم غنایم
- اعتراض انصار
- ۴ . غزوه تبوک[۲۸]
- بیان جایگاه على(علیه السلام) نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)
- سپاه « عُسرت » ( سختى)
- نقشه ترور پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)
- نتایج غزوه تبوک
- ۵ . مسجد ضِرار
- ۶ . سال ورود هیئت ها
- اسلام آوردن قبیله ثقیف
- ٧ . در سوگ ابراهیم
١. جنگ موته
پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) تصمیم گرفت امنیت را در شمال جزیره العرب گسترش دهد و مردم آن سامان را به اسلام فراخو کند و به سوى شام حرکت کند. به همین دلیل حارث بن عمیر أزْدى را نزد حارث بن ابو شمر غَسّانى فرستاد که شَرَحْبیل بن عمرو غَسّانى با وى درگیر شد و او را کشت.
در همین برهه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) گروهى از مسلمانان را براى تبلیغ اسلام اعزام کرد، ولى اهالى منطقه « ذات اطلاح » (ناحیه اى از شام) با حمله به این گروه آنان را به قتل رساندند. با رسیدن خبر کشته شدن آن ها به پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)، حضرت از این رخداد فوق العاده متأثّر شد و مسلمانان را جهت حرکت به آن سامان فرا خواند و سپاهى مرکب از سه هزار رزمنده مهیانمود و زید بن حارثه، جعفر بن ابوطالب و عبد الله بن رواحه را به فرماندهى این سپاه گمارد که در نبودن هر یک، دیگرى جاى وى را بگیرد و در جمع آنان به ایراد سخن پرداخت و فرمود:
با نام خدا نبرد کنید… آنان را به اسلام دعوت نمایید… اگر این کار را انجام دادند، از آن ها بپذیرید از کشتن آن ها صرف نظر کنید… و اگر پذیراى اسلام نشدند دشمنان خدا و دشمنان خود را، که در شام به سر مى برند، از دم تیغ بگذرانید، در آن سامان به جمعى راهب بر مى خورید که در صومعه ها از مردم کناره گرفته اند، متعرض آنان نشوید. کسانى نیز هستند که به شیطان سر سپرده اند، سر از تن آنان برگیرید. زنان و کودکان شیر خوار و پیران سالخورده را به قتل نرسانید،هیچ نخل و درختى را نبرید و خانه اى را ویران نسازید.[۱]
سپس رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) تا ثُنیه الوداع آنان را بدرقه کرد. هنگامى که سپاه مسلمانان به منطقه « مشارق » رسید ناگهان با انبوه سپاه روم و ساز و برگ آنان، که بالغ بر دویست هزار تن بودند، رو به رو شدند. از این رو، مسلمانان به سمت موته تغییر مسیر دادند و به نبرد با دشمن مصمّم گشتند; ولى به علل و اسباب متعددى، آثار شکست در سپاه مسلمانان پدیدار شد و هر سه فرمانده به شهادت رسیدند.
از جمله عوامل شکست آنان نا آشنایى با منطقه و دورى از مرکز پشتیبانى بود و از سویى، نبرد آنان جنبه تهاجمى داشت; ولى جنگ رومیان با آن تعداد انبوه، صرفاً دفاعى بود، افزون براین که در مهارت جنگى نیز با یکدیگر تفاوت داشتند. سپاهیان روم از قدرتى سازمان یافته برخوردار بودند و در جنگ هاى سخت شرکت کرده بودند ولى شمار سپاه نوپاى مسلمانان کم و مهارت آن ها اندک بود.[۲]
رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از کشته شدن جعفر بن ابوطالب سخت متأثر گشت و به شدّت بر او گریست و در خانه جعفر حضور یافت و به افراد خانواده او تسلیت گفت و فرزندانش را مورد تفقّد و دلجویى قرار داد و با آنان احساس همدردى نمود چنان که غم از دست دادن زید بن حارثه نیز آن بزرگوار را بسیار اندوهگین ساخت.[۳]
٢. فتح مکّه[۴]
پس از جنگ موته نیروهاى دشمن در منطقه از خود واکنش هاى گوناگونى نشان دادند. رومیان از عقب نشینى مسلمانان و عدم توان آن ها براى ورود به شام شادمان گشتند.
شادى و سرور، قریش را فرا گرفت و آن ها را نسبت به مسلمانان گستاخ نمود و کوشید با ایجاد نا امنى، صلح حدیبیه را نقض کنند. از این رو، قبیله بکر را بر ضدّ بنى خزاعه تحریک کرد. قابل ذکراست که در پى انعقاد پیمان صلح حدیبیه، قبیله بکر با قریش و قبیله خزاعه با رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)هم پیمان شده بودند. بدین ترتیب، قریش آن ها را مسلح ساخت و قبیله بکر، ناجوانمردانه بر قبیله خزاعه، که در شهر خود و در آرامش به سر مى بردند و برخى در حالت عبادت بودند، حمله آوردند و تعدادى از آن ها را کشتند. آنان براى یارى خواهى، نزد رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)شکایت بردند و عمرو بن سالم، در حالى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در مسجد نشسته بود در برابر آن حضرت ایستاد و اشعارى سرود و در آن ها پیمان شکنى قریش را به عرض رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)رساند. پیامبراکرم ازاین حادثه سخت متأثر شد و فرمود:
«. اى عمرو! تو را یارى خواهیم کرد »
قریش با پى بردن به برخورد ناشایست خود از ناحیه مسلمانان به بیم و هراس افتاد و تصمیم گرفت با اعزام ابو سفیان به مدینه قرارداد صلح را تجدید کند و تمدیدِ مدّتِ آن را از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)خواستار شود. ولى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به درخواست ابوسفیان اعتنایى نکرد و از او پرسید: ابوسفیان اتفاقى افتاده؟
ابوسفیان عرضه داشت : هرگز!
رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در پاسخ وى فرمود: پس ما نسبت به قرارداد صلح و مدت آن پایبندیم. امّا ابوسفیان آرامش خاطر نیافت و قانع نشد، بلکه او مى خواست با حصول اطمینان، امان نامه اى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)دریافت کند. از این رو، کوشید کسانى را که سخن آن ها نزد رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)خریدار داشت، به میانجیگرى برانگیزد، ولى همگى درخواست او را ردّ کردند و به او بى اعتنایى نشان دادند. ابوسفیان چاره اى جز این نیافت که با ناکامى به مکّه باز گردد.
با این تغییر شرایط، نیروهاى شرک در تنگناى سختى قرار گرفته بودند; به همین دلیل، رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) با سپاهى روز افزون که در ایمانشان پا برجاتر مى شدند آهنگ فتح مکّه نمود و قریش در اندیشه درخواست أمان نامه و حفظ جان و مال خود بود. بدین ترتیب، براى نقض قرارداد، فرصت مناسبى به وجود آمده بود. آزادى مکّه آخرین مرحله حاکمیتِ اسلام بر تمام جزیره العرب به شمار مى آمد.
آن حضرت اعلان بسیج عمومى داد و مسلمانان از هر گروه و دسته اى به نداى وى پاسخ مثبت دادند و سپاهى نزدیک به ده هزار تن تدارک دیده شد. پیامبراسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) کوشید تا تصمیم و هدف خود را جز از یاران خاص خویش، پوشیده نگاه دارد و به پیشگاه خداوند دعا کرد و عرضه داشت:
خدایا! خبر حرکت ما را از چشم جاسوسان و خبر چینان قریش پوشیده دار تا در دیارشان بر آن ها شبیخون زنیم.[۵]
به نظر مى رسد نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) با استفاده از اصل غافلگیرى، علاقه داشت بى آن که قطره خونى ریخته شود به سرعت پیروزى همه جانبه اى به دست آید، ولى این خبر به فردى رسید که تحت تأثیر عواطف و احساس خویش قرار گرفته بود و او ماجرا را طى نامه اى به قریش نوشت و توسط زنى نزد آنان فرستاد. وحى الهى نازل شد و پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) را در جریان امر قرار داد، پیامبر به على(علیه السلام) و زبیر فرمان داد خود را به سرعت به آن زن رسانده و نامه را از او بستانند. على بن ابى طالب(علیه السلام) با ایمان بسیارى که نسبت به رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)داشت، نامه را از آن زن گرفت.[۶]
پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) با دریافت نامه، مسلمانان را در مسجد گرد آورد تا از سویى عزم و اراده آنان را تقویت کند و از خیانت کارى بر حذر دارد و از سوى دیگر اهمیّت فرو نشاندن عواطف و احساسات را در راه رضاى خدا، برایشان تشریح نماید. مسلمانان، حاطب بن ابى بلتعه فرستنده نامه را که سوگند به خدا خورده بود قصد خیانت نداشته، به این سو و آن سو مى کشاندند و عمربن خطاب خشمگینانه از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)اجازه خواست تا وى را بکشد، رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود:
اى عمر! تو از کجا مى دانى؟ شاید خداوند بر اهل بدر توجهى نموده و بدانان فرموده باشد هر چه مى خواهید انجام دهید من شما را بخشیده ام.[۷]
حرکت سپاه اسلام به سمت مکّه
سپاه اسلام در دهم ماه رمضان سال هشتم هجرى به سمت مکّه مکرّمه حرکت نمود. هنگامى که به منطقه « کدید » رسیدند، حضرت آب خواست و در برابر دیدگان مسلمانان افطار نمود و به آن ها نیز فرمان افطار داد; ولى برخى از آنان با نا فرمانى از دستور رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و رهبر خویش، افطار نکردند. نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) از نافرمانی این افراد به خشم آمد و فرمود: « اولئک العُصاه »؛ آنان افرادى نافرمان اند. آن گاه دستور داد افطار نمایند.[۸]
زمانى که پیامبر به مرّالظهران رسید به مسلمانان فرمان داد در صحرا پرا کنده شوند و هر یک آتشى برافروزند و با این کار، شب تاریک را روشن ساخت و مسلمانان بسان لشکرى انبوه که تمام قدرت قریش در برابرش به نابودى کشیده مى شد، جلوه گر شد.
این منظره عباس بن عبدالمطلب، آخرین مهاجرى را که در منطقه جحفه به کاروان رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) پیوست نگران و پریشان خاطر ساخت و در جستجوى وسیله اى براى آگاهى قریش از ماجرا برآمد تا پیش از ورود سپاه اسلام، تسلیم شوند.
ابن عباس در مسیر راه ناگهان صداى ابوسفیان را شنید که با شگفتى از حضور این نیروى ستُرگ در آستانه شهر مکّه با « بدیل بن ورقاء » گفت و گو مى کرد. وقتى ابن عباس، ابو سفیان را در جریان قرار داد که نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)سپاه خود را براى فتح مکّه گسیل داشته، از بیم و هراس بدن ابوسفیان به لرزه افتاد و چاره اى جز این ندید که به اتفاق ابن عباس حضور رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)شرفیاب شود و از آن حضرت امان بخواهد.
رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)، که سرچشمه عفو و بخشش و برخوردار از فضایل بلند اخلاقى بود، کجا مى توانست امان خواهى عمویش را که به ابو سفیان پناه داده بود پذیرا نشود از این رو فرمود: «ما او را امان دادیم، مى توانى بروى و فردا صبح او را نزدم آورى »
تسلیم شدن ابوسفیان
وقتى ابوسفیان نزد رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) شرف حضور یافت، حضرت به او فرمود: «واى بر تو ابو سفیان! آیا وقت آن فرا نرسیده که بدانى معبودى جز خدا وجود ندارد » ابو سفیان عرضه داشت: پدر و مادرم فدایت، راستى که چقدر بردبار و بزرگوارى و پیوند خویشى را پاس مى دارى! به خدا سوگند! من با خود مى پنداشتم اگر معبودى غیر از خدا وجود داشت، تاکنون به دادِ من رسیده بود.
رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود «ابو سفیان! واى بر تو! آیا وقت آن نرسیده که بدانى من فرستاده خدایم؟»
ابوسفیان سخن قبلى خود را تکرار کرد و اظهار داشت: به خدا سوگند! هنوز در دلم اندکى شک و تردید در این باره وجود دارد.[۹]
عباس، براى این که ابوسفیان را براى اسلام آوردن تحت فشار قرار دهد، موقعیت را مناسب دانست لذا به او گفت: واى بر تو! قبل از این که کشته شوى، اسلام بیاور و گواهى بده که معبودى جز خدا نیست و محمد فرستاده اوست و ابو سفیان از بیم کشته شدن، شهادت به وحدانیت و رسالت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را بر زبان جارى ساخت و بدین سان در شمار مسلمانان درآمد.
پس از تسلیم شدن ابوسفیان، بقیه سران شرک نیز تسلیم شدند ولى پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) براى وارد ساختن فشار کامل بر قریش و تسلیم شدن بدون خونریزى آنان به عباس فرمود: اى عباس! وى را در تنگه این درّه روى دماغه کوه نگه دار تا لشکریان خدا بر او عبور کنند و وى آن ها را ببیند».
پیامبراکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) در جهت گسترش امنیّت و آرامش و اعتماد مردم به شفقت و دلسوزى رهبر اسلام و براى فرو نشاندن غرور ابوسفیان، که از خود سرسختى نشان ندهد، فرمود: «هر کس به خانه ابوسفیان پناهنده شود و در خانه خود بماند و وارد مسجد الحرام شود، و سلاح را بر زمین بگذارد، در أمان است».
سپاهیان اسلام از تنگه عبور کردند و عباس گردان هاى در حال عبور را به ابوسفیان معرّفى مى کرد. وجود ابوسفیان را ترس و وحشت فرا گرفته بود لذا رو به عباس کرد و گفت: اى ابوالفضل! (کنیه عباس) سلطنت برادرزاده ات خیلى بالا گرفته.
عباس در پاسخ وى گفت: ابو سفیان! این نبوّت است [نه سلطنت] ابوسفیان با تردید گفت: آرى; همین گونه است و سپس به سمت مکّه راه افتاد تا مردم آن سامان را از رویارویى با سپاه اسلام برحذر دارد و امانى را که رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم)به آن ها داده بود اعلان نماید.[۱۰]
ورود به مکّه
رسول گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) جهت تعیین مسیر ورود نیروها به مکّه، دستورات حکیمانه خویش را صادر فرمود و تأکید کرد سپاهیان با مردم درگیر نشوند مگر جایى که به آنان تعرّضى صورت گیرد، ولى ریختن خون عدّه اى از مشرکان را در هر حالى، حتى اگر به پرده کعبه چنگ زده باشند، روا اعلام کرد زیرا این افراد جنایات بزرگى در حق اسلام و پیامبر مرتکب شده و سخت دشمنى ورزیده بود.
با نمایان شدن خانه هاى مکّه، اشک در چشمان مبارک رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)حلقه زد. نیروهاى پیروزمند اسلام از چهار سمتِ مکّه وارد شهر شدند. ورود آنان جلوه اى از سربلندى و پیروزى برسرتا سر شهر پوشانده بود. رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)به پاسِ لطف و عنایت و نعمتى که خدا بدو ارزانى داشته بود و به شکرانه این که پس از تحمل رنج و دشوارى در مسیر اعتلا و بلند آوازه کردن کلمه حق، سرزمین اُم القرى زیر فرمان رسالت و دولت آن بزرگوار درآمده بود، در حالى که در برابر عظمت خدا سر تعظیم فرود آورده بود وارد مکّه شد.
به پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)پیشنهادهاى فراوانى شد که در منازل مردم مکّه، حضور یابد ولى آن حضرت نزول اجلال در خانه کسی را پذیرا نشد. پس از استراحتى کوتاه غسل انجام داد و بر مرکب خویش سوار شد و تکبیر گفت و مسلمانان نیز با وى نداى تکبیر سر دادند. صداى تکبیر آنان در کوه و درّه ها که برخى سران شرک از بیم اسلام و پیروزى آن بدان جا گریخته بودند، طنین افکند. حضرت در حال طواف به هر یک از بت هاى موجود اطراف کعبه که اشاره مى کرد و مى فرمود: (قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً) و بت ها به رو، بر زمین سقوط مى کردند.
آن گاه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به على(علیه السلام) فرمان داد تا بنشیند و حضرت براى شکستن بت هاى کعبه بر دوش او بالا رود ولى على(علیه السلام) قادرنبود سنگینى بار نبوت وجود مقدس پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) را بر دوش خویش کشد. از این رو، على(علیه السلام)بر دوش پسر عمویش پیامبر بالا رفت و به شکستن بت ها پرداخت. سپس نبى مکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)کلیدهاى کعبه را خواست و درِ آن را گشود و وارد کعبه شد و تصاویرى را که در آن وجود داشت محو نمود و آن گاه بر درِ کعبه ایستاد و انبوه جمعیت را با ایراد خطبه فتح بزرگ مخاطب ساخت و فرمود:
معبودى جز خداى یکتا نیست و شریکى ندارد، وعده خویش را تحقق بخشید، بنده خود را یارى کرد و احزاب ر ابه تنهایى نابود ساخت، بدانید! هر امتیاز یا خون یا مال مورد ادعا، زیر این دو گامِ من است، مگر پرده دارى خانه کعبه و آب دادن حاجیان. اى قریشیان! خداوند نخوت و تکبّر زمان جاهلیت و فخر و مباهات به پدران را از میان بُرد، همه مردم از آدمند و آدم از خاک آفریده شده است…[۱۱]
و سپس این آیه شریف را تلاوت فرمود:
(یَاأَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکم مِن ذَکر وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ اکرمکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ).[۱۲]
مردم! ما شما را از دو جنس نر و ماده آفریدیم و دسته دسته قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید گرامى ترین شما نزد خدا، پرهیزکارترین شماست، به راستى که خدا دانا و آگاه است.
و آن گاه فرمود: اى قریشیان! به عقیده شما من چگونه با شما رفتار خواهم کرد در پاسخ عرضه داشتند: تو، برادرى بزرگوار و برادرزاده اى نیک خصال هستى حضرت فرمود:
« اذهبوا فأنتم الطلقاء »[۱۳]
شما آزادید مى توانید بروید.
سپس بلال براى اعلان اذان نماز ظهر بر بام کعبه بالا رفت و مسلمانان نخستین نماز را پس از این فتح به امامت نبى اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در مسجد الحرام به جاى آوردند.
بُهت و حیرتى آمیخته با ترس و وحشت، مشرکان را فرا گرفت. هنگامى که انصار، رفتار رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) را با مردم مکّه ملاحظه کردند، از این بیمناک شدند که مبادا رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به اتفاق آنان به مدینه باز نگردد و در این زمینه پرسش هایى در ذهنشان خطور کرد. پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله وسلم)که در حال مناجات با خدا بود از سخنانى که میان انصار رد و بدل مى شد آگاه شد، از این رومتوجه آنان شد و فرمود:
«.پناه به خدا مى برم که چنان باشد من در کنار شما زندگى مى کنم و در کنارتان مى میرم »
حضرت با این سخن اعلان داشت که مدینه، پایتخت اسلام باقى خواهد ماند. پس از آن، مردم جهت بیعت با پیامبر نزد حضرت شتافتند و مردان با او بیعت نمودند و عده اى از مسلمانان براى شفاعتِ کسانى که خونشان مباح دانسته شده بود، نزد حضرت واسطه شدند و رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)آنان را بخشید.
سپس زنان براى بیعت، نزد حضرت حضور یافتند و دست خود را به عنوان بیعت در ظرف آبى که پیامبر دست مبارکش را در آن نهاده بود، گذاشتند،[به گفته قرآن] با این شرط که شریکى براى خدا قرار ندهند و دزدى نکنند و عمل منافى عفت مرتکب نشوند و فرزندان خود را به قتل نرسانند و به یکدیگر تهمت و افترا نبندند و در کارهاى خدا پسندانه با تو مخالفت نورزند.[۱۴]
وقتى پیامبر شنید فردى از قبیله خزاعه هم پیمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به یکى از مشرکان حمله کرده و او را به قتل رسانده است با اظهار خشم از این حادثه به پا خاست وفرمود: مردم! خداوند از آن روز که آسمان ها و زمین را آفرید مکّه را در سرزمینى مورد احترام قرار داد و تا روز قیامت نیز چنین خواهد بود، هر فردى که به خدا و روز جزا ایمان داشته باشد، حق ندارد در این سرزمین خونى به زمین بریزد و یا درختى را از زمین بر کند… اى خزاعیان ! اگر کسی به شما گفت چرا رسول خدا در این سرزمین به جنگ و نبرد پرداخته است، در پاسخ او بگویید: خداوند نبرد در این سرزمین را تنها براى فرستاده اش روا داشت و براى شما جایز ندانست.[۱۵]
قریش از رفتار محبت آمیز رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و عطوفت و مهربانى و عفو و بخشش و ارج و احترامى که آن حضرت در مورد مکه وساکنان آن داشت به عظمت یاد کردند و دل هاى آنان به حضرت متمایل گشت و با آرامش و اطمینان، به اسلام رو آوردند.
رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) براى از بین بردن سایر بت ها و مکان هاى بت پرستى، سریه هایى به اطراف و اکناف مکّه فرستاد در این زمان بود که خالد بن ولید[۱۶] با کشتن عدّه اى از قبیله بنى جُذیمه که اسلام آورده بودند، به بهانه خونخواهى عموى خود اشتباه بزرگى مرتکب شد. زمانى که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)از این ماجرا آگاه شد به على(علیه السلام) فرمان داد اموالى را بگیرد و بدان سامان برود و دیه کشته شدگان را بپردازد; سپس رو به قبله ایستاد و دست هاى مبارک خود را بالا برد و عرضه داشت:
« اللّهم إنى ابرأ الیک مّما صنع خالد بن الولید »
خدایا! از عملى که خالد بن ولید انجام داد به درگاهت بیزارى مى جویم» و با این کار دل بنى جذیمه آرامش یافت.[۱۷]
٣ . غزوه حنین و محاصره طائف[۱۸]
نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) پانزده روز در مکّه به سر برد و پس از گذشت برهه اى طولانى از شرک و بت پرستى، دورانى نوین از توحید و یکتا پرستى را در این شهر آغاز نمود. مسلمانان غرق در شادى و سرور بودند و امنیّت و آرامش بر اُم القرى حاکمیّت یافت. به رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)خبر رسید که قبیله هوازن و ثقیف مهیاى نبرد با اسلام شده اند با این پندار که خواهند توانست کارى را که دیگر نیروهاى شرک و نفاق قادر بر انجام آن نشده کند، عملى سازند و اسلام را به نابودى بکشانند. رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)تصمیم گرفت براى رویارویى با آنان از شهر خارج شود ولى با شیوه اى که حضرت در هر فتح و پیروزى داشت، قبل از خروج خود به تحکیم پایه و ارکان اداره شهر مکّه پرداخت « معاذ بن جبل » را براى آموزش قرآن و احکام اسلام و « عتاب بن اُسید » را براى نماز گزاردن و اداره امور مردم، بر شهر مکّه گمارد.
آن حضرت با دوازده هزار رزمنده که مسلمانان تا آن روز نظیر آن را سراغ نداشتند از مکّه خارج گردید و همین فزونى نیرو، سبب غرور و غفلت مسلمانان گردید تا آن جا که ابو بکر گفت: اگر، امروز با قبیله شیبان نیز رویارو شویم، از حیث نفرات، شکست نخواهیم خورد.[۱۹]
قبیله هاى « هوازن » و « ثقیف » با یکدیگر هم پیمان شده و با تمام تجهیزات به اتفاق زنان و کودکان خویش از طائف بیرون آمده و براى زمینگیر کردن مسلمانان موضع گرفتند. با رسیدن پیشقراولان سپاه مسلمانان به آن منطقه، دشمن موفق شد آنان را مجبور به فرار سازد به گونه اى که سایر نیروهاى مسلمانان نیز از بیم پا به فرا گذاشتند و تنها نُه تن از بنى هاشم که دهمین نفر را (اَیمن) پسر اُم اَیمن تشکیل مى داد در آنار رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)ثابت قدم ماندند و منافقان غرق در شادى و سرور شدند و ابوسفیان مسلمانان را به باد تمسخر و شماتت گرفت و گفت : مسلمانان تا کنار دریا عقب خواهند نشست و دیگرى گفت: آگاه باشید! که امروز سحر و جادو باطل شد. و فرد دیگرى تصمیم گرفت در آن اوضاع آشفته، وجود مقدس رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را به قتل برساند.[۲۰]
پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به عمویش عباس دستور داد بر صخره اى بالا رود و نیروهاى شکست خورده مهاجر و انصار را که از صحنه گریخته بودند فرابخواند. ابن عباس با صداى بلند اعلان داشت:اى اصحاب سوره بقره، اى کسانى که زیر درخت رضوان با رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)بیعت کردید، پیامبر خدا مى فرماید:به سوى من آیید، به کجا مى گریزید؟ پیامبر این جا حضور دارد!
پس از غفلت و شکست، گویى آگاهى واحساسى بین مسلمانان راه یافت و دوباره باز گشتند تا در دفاع از اسلام و پیامبر، به عهد و پیمان خویش وفا نمایند… رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) با مشاهده شور و هیجان آنان، فرمود:
اکنون جنگ به شدت درگرفته من پیامبرم و هیچ گاه دروغ نمى گویم، من فرزند عبدالمطلبم.
و خداوند آرامش خود را بر دل هاى مسلمانان نازل فرمود و با پیروزى و ظفر، آنان را مورد حمایت قرار داد. بدین سان، سپاهیان کفر شکست خوردند و با به جاى نهادن شش هزار اسیر و غنیمت هاى فوق العاده زیاد پا به فرار گذاشتند.[۲۱] پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)دستور داد از غنایم نگهدارى و از اسیران مراقبت شود و سپس دشمن مهاجم را تا منطقه اوطاس و نخله و طائف تعقیب کردند.
وقتى اُم سلیم از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) درخواست کرد آن دسته از کسانى را که از صحنه جنگ گریخته و حضرت را تنها گذاشته اند به قتل برساند، آن بزرگوار به جهت خوى والا و بخشش فراوان و رحمت گسترده اى که داشت، در پاسخ او فرمود: «اُم سلیم خداوند مسلمانان را یارى کرد، عافیت الهى گسترده تر است».
در جاى دیگر که رسول گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) اطلاع یافت برخى مسلمانان به جهت خشمى که از فرزندان مشرکان به دل داشته اند آنان را به قتل رسانده اند، به خشم آمد و فرمود:
چه شده افرادى در جنگ، کارشان به جایى رسیده که کودکان را به قتل مى رسانند، آگاه باشید ما
فرزندان را نمى کشیم.
اُسید بن حُضیر عرضه داشت: مگر آنان فرزندان مشرکان نیستند؟ حضرت فرمود:
«أولیس خیارکم اولاد المشرکین، کل نسمه تولد على الفطره حتى یعرب عنها لسانها وأبواها یهوّدانها او ینصّرانها;[۲۲]
آیا نخبگان امروزه شما مشرک زاده نیستند، هر انسانى بر سرشت پاک متولد مى شود تا زبانش از واقعش خبر دهد این پدران و مادرانند که، فرزندان خود را یهودى یا نصرانى تربیت مى کنند.
سپاه اسلام دشمن را تا طائف تعقیب کرد و بیش از بیست روز در محاصره قرار داد. دوطرف دیوارها و باغ ها را پناه قرار داده و به یکدیگر تیراندازى مى کردند، سپس رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به عللى چند، از حمله به طائف منصرف شد.
وقتى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به جَعّرانه (محل گردآورى اسیران و غنایم) رسید، جمعى از قبیله هوازن به پا خاستند و از حضرت تقاضاى عفو و بخشش نمودند و عرضه داشتند: اى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در جمع این اسیران عمه ها و خاله هاى شماوجود دارند که در کودکى از شما پرستارى مى کردند با این یادآورى که پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)دوران شیر خوارگى خود را میان قببیله سعد تیره اى از هوازن سپرى نمود اگر ما با حارث بن ابى شمر و یا نعمان بن منذر نان و نمک خورده بودیم و براى آن دو، ماجرایى نظیر ماجراى شما پیش مى آمد، از آن ها انتظار لطف و محبت داشتیم در صورتى که شما از همه برترید. رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)آنان را بین انتخاب اسیران و اموالشان مخیّر ساخت و آن ها اسیران را انتخاب کردند. سپس فرمود:
«سهم من و فرزندان عبد المطلب از آنِ شماست »و مسلمانان نیز از رهبر خود پیروى کردند و سهمیه خود را بدانان بخشیدند».[۲۳]
رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) با توجه به شناخت کاملى که از سرشت انسان ها داشت و تلاشى که براى هدایت مردم و فرونشاندن آتش جنگ داشت، عفو و بخشش را به عنوان تدبیرى صحیح و راهکارى استوار برگزید و حتى بر « مالک بن عوف » آتش افروز این جنگ، منّت نهاد و فرمود: به مالک اطلاع دهید اگر اسلام آوَرَد و نزد من آید، خانواده و اموالش را به او باز گردانده و صد شتر به او مى بخشم و مالک به سرعت اسلام آورد.[۲۴]
تقسیم غنایم
مسلمانان، با زیر فشار قرار دادن رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)و با اصرار زیاد خواستار تقسیم غنایم شدند به گونه اى که او را به کنار درختى کشاندند و رداى مبارکش را برگرفتند. حضرت فرمود: ردایم را پس بدهید به خدا سوگند! اگر به تعداد درختان تهامه شتر[گاو و گوسفندو… ] در اختیار داشته باشید، آن[غنیمت ] را میان شما تقسیم مى کنم، و آن گاه پى خواهید بُرد که من بخیل و ترسو و دروغگو نیستم.
سپس به پا خاست و مقدارى از پشم کوهان شترى برگرفت و آن را میان دو انگشت خود قرار داد و بالا بُرد و فرمود:
« ایها الناس والله ما لى فى فیئکم ولا هذه الوبره الاّ الخمس، والخمس مردود علیکم »
مردم! به خدا سوگند! من از غنایم شما حتى از این پشم شتر جز خمس حقى ندارم و خمس را نیز به شما باز خواهم گرداند.
و آن گاه دستور داد تمام غنایم، در یک جا جمع گردد تا به گونه اى عادلانه تقسیم گردد. پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) تقسیم غنایم را با دادن سهمیه «مؤلفه قلوبهم» کسانى که محبتشان جلب شود) چون ابوسفیان، پسرش معاویه، حکیم بن حزام حارث بن حارث، سهیل بن عمرو، حویطب بن عبد العُزّى و صفوان بن امیّه و دیگران که تا گذشته اى نه چندان دور از سران کفر و شرک به شمار آمده و با وى سر جنگ و ستیز داشتند، آغاز نمود و پس از آن حق خود از خمس را نیز میان آنان قسمت کرد. این عملکرد رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) حقد و کینه برخى از مسلمانانى را که از مصالح اسلام و اهداف نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) بى اطلاع بودند، برانگیخت تا آن جا که یکى از آنان با اعتراض به رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)اظهار داشت: شما عادلانه عمل نکردى. حضرت فرمود:
واى بر تو! اگر من عدالت به خرج ندهم پس چه کسی به عدالت رفتار مى کند.
عمر بن خطاب خواست شخص اعتراض کننده را به قتل برساند، ولى پیامبر اجازه این کار را به او نداد و فرمود «او را به خود واگذار، زیرا او در آینده از پیروانى برخوردار خواهد شد و چندان در دین تعمّق مى کنند که مانند رها شدن تیر از چله کمان، از دین و آیین خویش بیرون خواهند رفت».[۲۵]
اعتراض انصار
سعد بن عُباده به مصلحت دید رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) را در جریان مطالبى که میان انصار رد و بدل مى شد قرار دهد، زیرا آنان با خود مى گفتند: رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) با دیدن قوم خود، انصار را به فراموشى سپرده است. به همین دلیل سعد، انصار را گرد آورد و رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در جمع آنان حضور یافت و پس از حمد و ثناى پروردگار با آن ها چنین سخن گفت:
اى جماعت انصار! این چه سخنى بوده که از شما برایم نقل شده و چرانگرانید؟!آیا شما درگمراهى به سر نمى بردید که خداوند به وسیله من شما را هدایت بخشید، فقیر بودید، بى نیازتان ساخت و با یکدیگر دشمن بودید، شما را با هم مهربان ساخت؟ عرض کردند: آرى! خدا و رسولش برترند، سپس فرمود: آیا به من پاسخ نمى دهید؟
عرض کردند: اى رسول خدا! چه پاسخى بدهیم؟ فرمود:
به خدا سوگند! اگر شما این گونه سخن بگویید سخنى صحیح بر زبان آورده اید; شما حق دارید به من بگویید: زمانى که همه تو را تکذیب کردند، ما شما را تصدیق نمودیم، تو را یارى نکردند، یارى ات کردیم، تو را بیرون راندند، ما پناهت دادیم، تهى دست بودى، تو را کمک کردیم…
اى جماعت انصار! شما تنها در مورد مقدارى از مال دنیوى که من به برخى افراد دادم تا به اسلام گرایش یابند و شما را به اسلام خود واگذارم، نگران شدید؟ آیا راضى نیستید آنان با خود گوسفند و شتر ببرند ولى شما پیامبر را با خود به سرزمینتان باز گردانید؟ به خدایى که جانم در دست اوست! اگر هجرت در کار نبود من نیز فردى از انصار به شمار مى آمدم و اگر همه مردم به راهى بروند وانصار در راهى دیگر گام بردارند، من مسیر انصار را انتخاب خواهم کرد.[۲۶]
این کلمات، احساس و عواطف انصار را برانگیخت و دریافتند که در تصوّر خود نسبت به رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) دچار اشتباه شده اند از این رو، همه گریه آنان عرضه داشتند: اى رسول خدا! ما به همان سهم خویش راضى هستیم.
پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)در ماه ذى قعده به اتفاق همراهانِ خود از جعرانه رهسپار مکّه گردید وپس از انجام عمره از احرام خارج شد و با گماردن عتاب بن اُسید و معاذ بن .جبل بر مکّه، به اتفاق مهاجران و انصار، متوجه مدینه شد.[۲۷]
۴ . غزوه تبوک[۲۸]
دولت اسلامى به نظامى تبدیل شد که همه قدرت ها از آن حساب مى بردند و مسلمانان باید به حراست از مرز و بوم و سرزمین این نظام مى پرداختند تا رسالت اسلامى به سراسر گیتى راه یابد. رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) مسلمانان را از سراسر نقاط سرزمین دولت اسلامى جهت آمادگى براى جنگ با روم فرا خواند، زیرا اخبار و اطلاعات رسیده تأکید داشت که رومیان خود را براى حمله به جزیره العرب و ساقط کردن دولت و از بین بردن دین اسلام، مهیا ساخته کند. اتفاقاً آن سال با خشکسالى و کمبود محصولات و تابستانى گرم، مصادف شد که خود، بر دشوارى خروج از شهر و رویارویى با دشمنِ نیرومند و کار آزموده، که از ساز و برگ و نیروى فراوانى برخوردار بود، مى افزود. افراد سست عنصر و بى روحیه، از رفتن به جنگ خوددارى کردند و یک بار دیگر نفاق چهره خود را آشکار ساخت تا در تصمیم و اراده مردم خلل ایجاد کند و دست از یارى دین خدا بر دارند. برخى در اثر وابستگى شدید به دنیا، دسته اى دیگر به بهانه شدت گرما، از پیوستن به سپاه، خوددارى کردند و گروهى به جهت عدم توانایى و قدرت و اندک بودن امکانات موجودِ رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)براى همراه بردن آنان، از رفتن باز ماندند، با این که مؤمنانِ راستین، اموال و دارایى خود را براى جهاد در راه خدا هزینه کرده بودند.
به پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) خبر رسید منافقان در خانه یکى از یهودیان گرد آمده و مردم را از تصمیم خود منصرف مى کنند و آنان را از جنگ مى ترسانند. حضرت به شدت با آنان برخورد کرد و به عده اى مأموریت داد تا خانه اى را که منافقان در آن دست به توطئه مى زدند بر سرشان خراب کنند تابراى دیگران درس عبرت شود.
خداوند با فرو فرستادن آیاتى، از نقشه هاى منافقان پرده برداشت و خوددارى کنندگان از جنگ را نکوهش کرد و افراد ضعیف را معذور دانست. تعداد سپاهیان اسلام حد اقل به سى هزار رزمنده بالغ گردید. پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) با کاردانى و حُسن تدبیر و یقین بالایى که از على بن ابى طالب(علیه السلام)سراغ داشت وى را جانشین خود در مدینه قرار داد، زیرا از اعمال تخریب گرانه منافقان در مدینه، بیمناک بود. از این رو، به على(علیه السلام)فرمود:
« یا على إن المدینه لا تصلح الاّ بى او بک »;[۲۹]
اى على! اداره امور مدینه تنها به دست من یا تو سامان مى یابد
بیان جایگاه على(علیه السلام) نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)
منافقان و بیمار دلان در مورد حضور على بن ابى طالب(علیه السلام) در مدینه، دست به شایعه پراکنى زدند و گفتند: چون رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از على افسرده خاطر و به او بى اعتنا شده، وى را با خود نبرده است. اینان به امید این که فضاى مدینه برایشان باز بماند، دست به این تحریکات زدند.به همین سبب، على(علیه السلام) در نزدیکى مدینه خود را به رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) رساند و عرضه داشت «اى پیامبر خدا! منافقان مدعى اند که حضور مرا ناگوار دانسته نخواسته اى مرا با خود همراه ببرى و بدین ترتیب به من بى اعتنایى کرده اى.»
حضرت فرمود:
«کذبوا! ولکننى خلّفتک لما ترکتُ ورائى فاخلفنى فى اَهلى وأهلک، أفلا ترضى یا على أن تکون مِنّى بمنزله هارون من موسى اِلاّ أنّه لا نبىّ بعدى؟»[۳۰]
آنان دروغ گفته کند، من تو را براى رسیدگى به کارهایى که به جاى نهادم، جانشین خود ساختم، اکنون به مدینه باز گرد و در خانواده من و خانواده خود، جانشینم باش مگر خشنود نیستى که نسبت تو به من نسبت هارون به موسى باشد، با این تفاوت که پس از من پیامبرى نخواهد آمد؟
سپاه « عُسرت » ( سختى)
سپاه مسلمانان در مسیرى ناهموار و طولانى به حرکت در آمد و رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) بر خلاف جنگ هاى گذشته، هدف از این حرکت را براى آنان روشن ساخت. در مسیر راه یکى از کسانى که از مدینه وى را همراهى مى کرد، از راه باز ماند. حضرت به یاران خود فرمود: او را به حال خود وانهید، اگر در او خیرى باشد خدا وى را به شما ملحق خواهد کرد و اگرنباشد، خداوند شما را از وجود او راحت کرده است.»
زمانى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به ویرانه هاى قوم صالح رسید، سپاه خود را به سرعت عبور داد و با پند وموعظه یاران خود را مخاطب ساخت وفرمود: به خانه هاى ویران ستم پیشگان وارد نشوید، مگر این که از بیم دچار شدن سرنوشتى مانند سرنوشت آنان، گریان شوید.
حضرت، آنان را از برداشتن آب از آن منطقه نهى فرمود و از اهمیّت شرایط جَوّى آن سامان بدانان هشدار داد.[۳۱] این سپاه به جهت مشکلات و دشوارى هایى که در خصوص آب و غذا و هزینه و مر کب با آن روبه رو بود « جیش العُسره » نامیده شد.
مسلمانان به سپاه روم که دچار از هم پاشیدگى شده بودند، دست نیافتند، از این رو، فرستاده خدا و رهبر مسلمانان، براى گزینش یکى از دوکار: تعقیبِ دشمن یا بازگشت به مدینه، با یارانش به مشورت پرداخت، آن ها در پاسخ عرضه داشتند: اگر براى تعقیب دشمن مأموریت دارى ما حاضریم. حضرت فرمود: «مأمور به انجام این کار بودم با شما مشورت نمى کردم »،[۳۲] بدین ترتیب، رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) تصمیم گرفت به مدینه باز گردد.
پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) با فرمانروایانِ مناطق شمالى جزیره العرب ارتباط برقرار ساخت و با آنان پیمان عدم تعرّض بست و از بیم این که مبادا فرمانرواى « دومه الجندل »در هجومى دیگر دست همکارى به رومیان دهد، خالد بن ولید را به سوى آنان گسیل داشت. و مسلمانان در این درگیرى موفق شدند فرمانرواى آنان را دستگیر کنند و غنیمت هاى فراوانى با خود همراه بیاورند.[۳۳]
نقشه ترور پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)
رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و مسلمانان پس از اقامتى بیش از ده روز در تبوک، به مدینه باز گشتند. در این فاصله شیطان، جمعى از کسانى را که به خدا و رسول او ایمان نیاورده بودند به وسوسه انداخت و تصمیم به ترور رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)گرفتند. نقشه آنان این گونه بود که هنگامى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از نزدیک آن ها عبور می کند شتر او را رم دهند تا حضرت در درّه موجود در مسیر راه سقوط کند.
سپاه اسلام به گردنه (بین مدینه و شام) که رسید رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود: هر یک از شما بخواهد مى تواند مسیر خود را از وسط درّه که وسیع تر است انتخاب کند. و خود، راه گردنه را برگزید، مهار شتر حضرت در دست عمار یاسر بود و از پشت سر حُذیفه یمانى شتر را مى راند.
رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در روشنایى مهتاب، سواران نقابدارى را مشاهده کرد که در حرکتى مشکوک از پشت سر، خود را به وى رساندند. حضرت به خشم آمد و بر آن ها بانگ زد و به حذیفه فرمان داد شتران آن ها را دور کند; رعب و وحشت بر سواران چیره شد و دریافتند که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)از تصمیم و توطئه آن ها آگاه شده است از این رو، به سرعت گردنه را ترک کردند تا به میان مردم رفته و هوّیت آن ها مشخص نشود.
حذیفه که آنان را از شترهایشان شناخته بود از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)درخواست کرد شخصى را جهت کشتن آنان اعزام دارد ولى پیامبرِ رحمت آنان را مورد عفو و بخشش قرار داد و به خدا واگذار نمود.[۳۴]
نتایج غزوه تبوک
١ . مسلمانان به عنوان قدرتى بزرگ و سازمان یافته که از اعتقادى راستین برخوردار بودند، ظاهر شدند. کشورهاى مجاور و دیگر ادیان از آن ها حساب بردند و این خود، براى قدرت هاى خارج و داخل سرزمین هاى اسلامى، زنگ خطر و هشدارى جدّى تلقّى مى شد تا مسلمانان و اسلام را مورد تعرض قرار ندهند.
٢ . مسلمانان از طریق امضاى قرارداد، با فرمانروایان مناطق مرزى (شمال)، امنیّت این منطقه را تضمین نمودند.
٣ . مسلمانان از قدرت و توان خویش براى بسیج سپاهى گران از نیروى انسانى و تجهیزات، بهره بردند و در زمینه سازمان دادن و آماده سازى، مهارت آنان افزایش یافت و سفر به تبوک به منزله کسب خبر عملیاتى شمار مى آمد که مسلمانان توانستند در مراحل بعدى از آن بهره بگیرند.
۴ . غزوه تبوک، آزمونى براى روحیه مسلمانان و شناخت منافقان وجداسازى آن ها از مسلمانان به شمار مى آمد.
۵ . مسجد ضِرار
پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)با آوردن دین یکتاپرستى وآیینى باگذشت، کوشید طبق دستورات الهى انسان هایى شایسته و جامعه اى سالم تربیت کند. آن بزرگوار براى زدودن پلیدى شرک و وسوسه هاى شیطانى و بیمارى هاى روحى از انسان، دشوارى ها و مصیبت ها و نبردها را به جان خرید.
احساسات کینه توزانه و حسد، در جمعى از منافقان تحریک شد و به ادعاى ایجاد معبدى براى عبادت سالخوردگان و بیماران در شب هاى بارانى، در مقابل مسجد « قُبا » دست به بناى مسجدى زدند و نزد رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)شتافتند و از او خواستند در آن مسجد نماز بگزارد تا به عمل آن ها مشروعیّت بخشد. از آن جا که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) آماده حرکت به تبوک بود، پاسخ به درخواست آن ها را به تأخیر انداخت و در بازگشت از این سفر وحى الهى نازل شد و او را از نماز گزاردن در آن مسجد نهى فرمود، زیرا این جایگاه، خود عاملى براى پرا کنده ساختن مسلمانان و آسیب رساندن به آنان به شمار مى آمد و میان مسجدى که بر اساس تقوا و مسجدى که بر پایه آسیب رسانى به مسلمانان بنا شده بود، تفاوتى بسیار بود، به همین دلیل، پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمان به تخریب و سوزاندن آن داد.[۳۵]
۶ . سال ورود هیئت ها
حاکمیّت اسلام بر جزیره العرب، به روشنى پدیدار شد و رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)قبل از اتمام حجت و بیم دادن مردم ،هیچ گاه به اِعمال قدرت و جنگ متوسل نمى شد بلکه جنگ مسلمانان در بیشتر درگیرى ها، جنبه دفاعى داشت، وانگهى برخى از قدرت هاى شرک، جز با زور و قدرت و تهدید و بیم دادن، گوش حق شنوا نداشتند و به راه راست رهنمون نمى شدند.
زمانى که مسلمانان به مرکز دولتِ خود مدینه منوره باز گشتند، رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) دسته هایى از سپاهیان خود را جهت پاکسازى سرزمین اسلامى از پایگاه هاى بت پرستى، به گوشه وکنار اعزام داشت.
به سبب پیروزى هاى پیاپى و قدرتى که مسلمانان به دست آورده بودند و همه قبایل و سران جزیره العرب با گوش شنوا نداى اسلام و اهداف روشن آن را شنیدند، از این رو، براى اظهار اسلام خود نمایندگان خودرا به صورت هیئتى به حضور رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)، در مدینه فرستادند پیامبر اسلام از این نمایندگان استقبال کرد و در حق آنان نیکى روا داشت و افرادى را به دیار آنان فرستاد تا دستورات اسلام را به آنان بیاموزند لذا آن سال « عام الوفود » سال ورود هیئت ها نامیده شد.
اسلام آوردن قبیله ثقیف
شرایطى که نصرت الهى بر آن حاکم بود، هر انسان عاقلى را وامى داشت تا در کار خود بیندیشد و در راستاى درک مفاهیم اسلام، عقل خویش را داور قرار دهد. روزى بودکه قبیله ثقیف پس از تعقیب، به طائف پناه بردند و رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)با تدبیر استوار خود، فتح آن شهر را به تأخیر انداخت، اینک امروز همان قبیله سرسخت وکینه توزکه « عروه بن مسعود ثقفى »یکى از سران خود را به جرم مسلمانى و فراخو اندن آنان به آیین جدید، به قتل رسانده بودند، هیئت نمایندگى اش رابه مدینه اعزام کرده است.
رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) ضمن استقبال از هیئت نمایندگى ثقیف دستور داد در ناحیه اى از مسجد براى آنان خیمه اى برپا کنند و خالد بن سعید را براى انجام مراتب تشریفات مأموریت داد. این هیئت درگفت وگوهاى خود با رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)، براى پذیرش اسلام شرط کردند که:
حضرت، مدتى دست از بت هاى قبیله آنان بردارد; ولى پیامبر جز یکتاپرستى خالصانه خدا، شرطى را پذیرا نشد، آنان رفته رفته از خواسته هاى خود صرف نظر کرده تا سرانجام پذیرفتن اسلام را به این مشروط کردند که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) آنان را از شکستن بت هایشان به دست خود و نیز از نماز خواندن، معاف دارد. حضرت فرمود : «لا خیر فى دین لا صلاه فیه » در دینى که نماز وجود نداشته باشد، هیچ گونه خیرى نیست.
بدین ترتیب، پذیراى اسلام شدند. این هیئت براى آموختن احکام دین، مدتى نزد پیامبر ماند و سپس آن حضرت به ابوسفیان بن حرب و مغیره بن شعبه مأموریت داد براى انهدام بت هاى طائف راهى آن سامان شوند.[۳۶]
٧ . در سوگ ابراهیم
در اوج شادى و سرور پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) که با پیروزى اسلام و گسترش آن، مردم دسته دسته به دین خدا وارد مى شدند; ابراهیم فرزند رسول خدا که دو بهار از عمرش سپرى شده بود بیمار گشت و مادرش (ماریه) به پرستارى او پرداخت ولى به حالش سودى نبخشید. به رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)خبر دادند فرزندش در حال احتضار است. زمانى که حضرت به خانه رسید ابراهیم در آغوش مادر در حال جان دادن بود، وى او را از مادرش گرفت و فرمود:
«یا ابراهیم انا لن نغنى عنک من الله شیئاً إنا بک لمحزونون تبکى العین ویحزن القلب ولا نقول ما یسخط الرّب ولولا أنه وعد صادق وموعود جامع فان الآخر منا یتبع الاول لوجدنا علیک یا ابراهیم وجداً شدیداً ما وجدناه».[۳۷]
ابراهیم! براى نجات تو کارى از ما ساخته نیست، در سوگت اندوهگین هستیم، چشم ها گریان و دل اندوهبار است ،ولى هرگز سخنى بر خلاف رضاى حق بر زبان جارى نخواهیم ساخت، اگر وعده راستین و انجام شدنى الهى نبود که ما نیز در پى تو خواهیم آمد، در فراق تو بیش از این که اندوهگین هستیم، بیتابى مى کردیم.
نشانه هاى حزن و اندوه بر چهره مبارک نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) ظاهر گشت، به حضرت عرض شد: مگر شما ما را از این عمل نهى نمى کردی ؟ حضرت فرمود: من از حزن و اندوه نهى نکردم، بلکه از خراشیدن صورت و چاک زدن گریبان و داد و فریاد و ناله شیطان نهى نمودم.[۳۸]
و روایت شده که فرمود:
« انما هذه رحمه، ومن لا یَرحم لا یُرحَم»;[۳۹]
این، خود نوعى رحمت است و هر کس رحم نکند، به او رحم نمى کنند.
برخى از مسلمانان با توجه به جایگاه با عظمت نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)در پیشگاه خدا و معجزاتى که براى جهانیان پدیدار ساخت تا به او ایمان آورند، پنداشتند گرفتن خورشید در روز وفات ابراهیم از نشانه هاى خدا، در مرگ اوست ولى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از بیم این که مبادا این گونه خرافات توسط افرادى نادان به سنّت مردم و باور، تبدیل شود به سرعت بر این پندار غلط، خط بطلان کشید و فرمود «خورشید و ماه دو نشانه قدرت الهى هستند و هیچ گاه براى مرگ و یا تولّد کسی نمى گیرند.[۴۰]
منبع: کتاب پیشوایان هدایت ۱ – خاتم الانبیاء؛ حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام
[۱]– مغازی ۲/ ۷۵۸؛ سیره نبوی ۲/۳۷۴٫ جنگ موته در جمادی الاول سال هشتم هجری اتفاق افتاد.
[۲]– سیره نبوی ۲/ ۳۱۸٫
[۳]– بحار الانوار ۲۱/ ۵۴؛ مغازی ۲/ ۷۶۶؛ سیره حلبی ۳/ ۶۸٫
[۴]– فتح مکه، در ماه رمضان سال هشتم هجری اتفاق افتاد.
[۵]– سیره نبوی ۳/ ۳۷۹؛ مغازی ۲/ ۷۹۶٫
[۶]– سیره نبوی ۳/ ۳۷۹؛ مغازی ۲/ ۷۹۶٫
[۷]– امتاع الاسماع ۱/ ۳۶۳؛ مغازی ۲/ ۷۹۸٫ به نظر برخی محققان، این حدیث جعلی است. ر.ک سیره المصطفی/ ۵۹۲٫
[۸]– وسائل الشیعه ۷/ ۱۲۴؛ سیره حلبی ۳/ ۲۹۰؛ مغازی ۲/ ۸۰۲ و صحیح مسلم ۳/ ۱۴۱- ۱۴۲، کتاب روزه باب جایز بودن روزه و افطار در ماه رمضان برای مسافر در غیر معصیت، چاپ دار الفکر، بیروت.
[۹]– سیره نبوی ۳/ ۴۰؛ مجمع البیان ۱/ ۵۵۴٫
[۱۰]– مغازی ۲/ ۸۱۶؛ سیره نبوی ۳/ ۴۷٫
[۱۱]– مسند احمد ۱/ ۱۵۱؛ فرائد السمطین ۱/ ۲۴۹؛ کنز العمال ۱۳/ ۱۷۱؛ سیره حلبی ۳/ ۸۶٫
[۱۲]– حجرات/ ۱۳٫
[۱۳]– بحار الانوار ۲۱/ ۱۰۶؛ سیره نبوی ۲/ ۴۱۲٫
[۱۴]– بحار الانوار ۲۱/ ۱۱۳؛ ممتحنه/ ۱۲٫
[۱۵]– سنن ابن ماجه، حدیث ۳۱۰۹؛ کنز العمال، حدیث ۳۴۶۸۳؛ در المنثور۱/ ۱۲۲، چاپ دار الفکر.
[۱۶]– سیره نبوی ۲/ ۴۲۰؛ خصال ۵۶۳؛ امالی طوسی ۳۱۸٫
[۱۷]– طبقات کبری ۲/ ۱۸۴٫
[۱۸]– این جنگ در شوال سال هشتم هجری رخ داد.
[۱۹]– طبقات کبری ۲/ ۱۵۰؛ مغازی ۲/ ۸۸۹٫
[۲۰]– سیره نبوی ۲/ ۴۴۳؛ مغازی ۳/ ۹۹٫
[۲۱]– آیات سوره توبه حمایت و یارى خدا را تشریح کرده و کسانى را که به نیرو و تجهیزات اعتماد ورزیده و آن ها را سبب پیروزى دانسته اند، مورد نکوهش قرار داده است.
[۲۲]– امتاع الاسماع ۱/ ۴۰۹٫
[۲۳]– سید المرسلین۲/ ۵۳؛ مغازی ۳/ ۹۴۹- ۹۵۳٫
[۲۴]– مغازی ۳/ ۹۵۴- ۹۵۵٫
[۲۵]– سیره نبوی ۲/ ۴۹۶؛ مغازی ۳/ ۹۴۸٫
[۲۶]– سیره نبوی ۲/ ۴۹۶؛ مغازی ۳/ ۹۴۸٫
[۲۷]– سیره نبوی ۲/ ۴۹۸؛ مغازی ۳/ ۹۵۷٫
[۲۸]– غزوه تبوک در رجب سال نهم هجری اتفاق افتاد.
[۲۹]– ارشاد مفید ۱/ ۱۱۵؛ انساب الاشراف ۱/ ۹۴ -۹۵؛ کنزل العمال ۱۱/ باب فضائل علی ۷٫
[۳۰]– امتاع الاسماع ۱/ ۴۹۹؛ صحیح بخاری ۳/ ۱۳۵۹ حدیث ۳۵۰۳؛ صحیح مسلم ۵/ ۲۳ حدیث ۲۴۰۴، سنن ابن ماجه ۱/ ۴۲ حدیث ۱۱۵٫
[۳۱]– سیره نبوی
[۳۲]– مغازی ۳/ ۱۰۱۹٫
[۳۳]– طبقات کبری ۲/ ۱۶۶؛ بحار الانوار ۲۱/ ۲۴۶٫
[۳۴]– مغازی ۳/ ۱۰۴۲؛ مجمع البیان ۳/ ۴۶؛ بحار الانوار ۲۱/ ۲۴۷٫
[۳۵]– سیره نبوی ۲۰/ ۵۳۰؛ بحار الانوار ۲۰/ ۳۵۲٫
[۳۶]– سیره نبوی ۲/ ۵۷۳؛ سیره حلبی ۳/ ۲۱۶٫
[۳۷]– سیره حلبی ۳/ ۳۱۱؛ بحار الانوار ۲۲/ ۱۵۷٫
[۳۸]– سیره حلبی ۳/ ۳۱۱٫
[۳۹]– بحار الانوار ۲/ ۱۵۱٫
[۴۰]– تاریخ یعقوبی ۲/ ۸۷٫
پاسخ دهید