معمولا وقتی خبر انجام عملیات میرسد، چه من و چه همهی برادرانی که با این موضوع مرتبط هستند، گریه میکنند. گریهی خوشحالی، فراق و گریهی غبطه و گریهی درد، همه با هم مخلوط میشود.
غالباً چند روز پیش از عملیات، فرد شهادتطلب برای توجیه آخر و خداحافظی، اینجا میآیند. من هنگام خداحافظی، از تمام شهادتطلبان طلب شفاعت میکنم.
در این ساعات، من چیزی احساس نمیکنم. احساس نمیکنم که در دنیا هستم، احساس میکنم که در عالمی دیگر هستم و وجود این شهادتطلب مرا به عالم دیگر منتقل میکند. وقتی که به او مینگرم که اندکی بعد در جوار اباعبدالله الحسین علیه السلام و رسول الله صلی الله و علیه و آله خواهد بود، گویی به انسانی از عالم دیگر مینگرم!
این نیاز به کنار رفتن پردهها ندارد. اینها حقیقتاً از اولیاءالله، عزّوجلّ، هستند. انسانی که به این مرحله میرسد، یعنی واقعا از تمام علایق و دلبستگیها جز خداوند، قطع پیوند کرده است. وقتی با یک ولی از اولیای خداوند مینشینی، وقتی با ولیای از اولیای خداوند همراه شوی، احساسات و مشاعرت چگونه خواهد بود؟ طبیعی است که به ذهنم برسد که کاش من به جای او بودم. همیشه ای کاش میگوییم. مَثَل ما مَثل کسی است که کلید در را دارد، و به دیگران اجازه میدهد که وارد شوند، اما خودش نمیتواند وارد شود.
امیدمان این است که انشاءالله بتوانیم در این سرزمین، زمینه را برای ظهور حضرت حجّت عج الله تعالی فرجه الشریف مهیا کنیم و مردم و شرایط را برای چنین روزی آماده کنیم، و مثل حضرت امام و رزمندگان، امیدواریم که انشاءالله روزی بیاید که بتوانیم در قدس نماز بخوانیم. انّه سمیع مجیب.
من چیزی نیستم جز سربازی کوچک برای حضرت سید قائد (دام ظله العالی)؛ و خدمتگزاری کوچک در حیات حزبالله که انتساب به آن، بسیار مایهی شرافت و افتخار من است.
منبع: کتاب «سید عزیز»- نشر یازهرا سلام الله علیها
پاسخ دهید