کمبودها و معضلات لجستیکی تیپ ۲۷ کماکان اصلیترین دغدغهی فرماندهان به حساب میآمد. به نحوی که احمد متوسّلیان برای تأمین سلاح گردانها، از هیچ اقدامی فروگذار نمیکرد. در نامهای از او، خطاب به تدارکات سپاه منطقه ۸ خوزستان میخوانیم:
بسمه تعالی
به: تدارکات سپاه منطقه ۸
از: تیپ ۲۷ محمّد رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم)
موضوع: سلاحهای گردان واگذاری در عملیات.
بدین وسیله تأیید میگردد که سلاحهای زیر، در حین عملیات فتح، جهت گردانِ اعزامی از شوشتر، تحویل این تیپ گردیده است:
۱- تفنگ کلاشینکف و سرنیزه مربوطه یکصد و چهل قبضه
۲- تفنگ ژ- ۳ هفتاد قبضه
۳- تیربار ژ- ۳ سه قبضه
۴- آر. پی. جی ۷ چهار قلم بیست قبضه
متوسّلیان
۳۰/۱/۶۱ – امضاء[۱]
عبّاس برقی از مسؤولین واحد ادوات تیپ ۲۷ در توضیح خود برای گویا شدن این سند، میگوید:
«… داستان رسیدی که حاج احمد در آن روز نوشت اجمالاً از این قرار است: تقریباً روزهای آخر عملیات فتح بود که سپاه شهرستان شوشتر، یک گردان ناقص، به استعداد ۲۳۳ نفر نیروی داوطلب را برای تیپ ما به دو کوهه فرستاد. این گردان آموزش درست و حسابی ندیده بود و نیروی کادر هم به اندازهی کافی برای ادارهی آن نفرستاده بودند.
این گردان به کارگیری نشد. بعد که عملیات فتح تمام شد، به حاج احمد خبر دادند که قرار است اینها را برگردانند به شوشتر. آن ایّام واحد تسلیحات تیپ ما خیلی فقیر بود. حتّی آن تفنگهایی را هم که برای گردانهای عملیاتی ما، قبل از حمله از اهواز فرستاده بودند، عمدتاً از رده خارج بودند و درب و داغان؛ امّا… این گردان ناقص، همگی نفراتاش از حیث سلاح سبک، نو نوار بودند و معلوم بود سلاحهایشان را یک راست از صندوق درآورده و به نفرات دادهاند. در نتیجه، حاجی روز عزیمت نیروهای این گردان، دستور داد کلیه نفرات گردان باید تمام سلاحهایشان را اوّل به اسلحهخانهی تیپ تحویل بدهند، بعد بروند در امان خدا.
دستور حاج احمد اجرا شد و این نیروها را سبک بار، روانهی شوشتر کردیم. گذشت، تا اینکه در گرماگرم دورخیزمان برای حملهی خرّمشهر؛ در آن روزهایی که لنگِ تأمین چهار تا تفنگ برای نیروهای تیپ بودیم، دیدیم پشت سر هم پیغامهای شفاهی و کتبی است که از تدارکات سپاه منطقه ۸ به ستاد تیپ ما واصل میشود. مضمون همهی پیامها هم یکی بود: آن ۲۳۳ قبضه سلاح را پس بدهید! این پیامها را در شرایطی میفرستادند که هر بار بچّههای واحد تدارکات تیپ برای دریافت سلاح یا تجهیزات انفرادی به آن برادرها مراجعه میکردند، جوابشان این بود: نداریم، نیست، چه کنیم، معذوریم!
در نتیجه، حاج احمد هم با نوشتن این رسید و فرستادن نسخهی اصلی آن برای آنها، خیلی دیپلماتیک اینطور جواب داد؛ سلاحهای گردان اعزامی شوشتر را: داریم، هست، نمیدهیم، مرحمت زیاد!»
پس از کش و قوسهای فراوان، سرانجام شامگاه پنجشنبه نهم اردیبهشت ۱۳۶۱، به عنوان موعد شروع عملیات «الی بیت المقدس» جهت آزادسازی خرّمشهر تعیین شد.
نیروهای عمل کنندهی تیپ ۲۷ که در قالب دو محور عملیاتی با نامهای سلمان؛ به فرماندهی محمود شهبازی و محرّم؛ به فرماندهی محسن وزوایی، سازماندهی شده بودند، ابتدا با کامیون از اردوگاه انرژی اتمی به کرانهی شرقی رود کارون انتقال داده شدند تا از آن جا با استفاده از قایق به کرانهی غربی رودخانه منتقل شوند. قرار بود ابتدا گردانهای محور سلمان، جادهی اهواز – خرّمشهر را تصرّف کنند و پس از آن، گردانهای محور محّرم، برای ادامهی تک به سمت عرایض، وارد عمل شوند. حسین همدانی؛ جانشین محور عملیاتی سلمان در این خصوص میگوید:
«… طبق آخرین هماهنگی با حاج محمود شهبازی، تصمیم گرفته بودیم در انتقال گردانها به غرب کارون، اولویت را به گردانهای مسلم بن عقیل و عمّار یاسر بدهیم و بعد گردانهای حمزه، انصار + ۱۴۴ و مالک را از عرض رودخانه عبور بدهیم. مطابق طرح مانور مصوب خودمان، قرار بود گردانهای مسلم و عمّار، به فاصلهی دو، سه کیلومتری جادهی اهواز – خرّمشهر که رسیدند، بزندن به گردان تاک زین القوس و همزمان، گردانهای انصار + ۱۴۴ و حمزه، خاکریز حاشیهی شرقی جاده را بگیرند و گردان مالک هم برود برای تصرّف موضع توپخانهی دشمن در غرب جاده. اگر این گردانها با فاصلهی زمانی از همدیگر وارد عمل میشدند، امتیاز غافلگیری دشمن را از دست میدادیم. به این معنا که اگر اوّل به خاکریز حاشیهی جاده میزدیم، گردان تانک دشمن هوشیار میشد و میتوانست واکنش نشان بدهد. اگر هم اوّل به این گردان تانک میزدیم، عراقیهای مستقر در آن خاکریز، هوشیار میشدند و برای بچّههای حمزه و انصار+ ۱۴۴ ایجاد مزاحمت میکردند. این در حالی بود که نفرات سه گردان حمزه، مالک و انصار با این که به غرب کارون منتقل شده بودند امّا حتّی یک تیر فشنگ هم نداشتند.
نکتهی جالب، واکنش فرماندهان این سه گردان، نسبت به این قضیه بود. احمد بابایی؛ فرمانده گردان مالک، مدام میرفت لب آب و سرک میکشید تا ببیند آیا مهمّات کالیبر سبک را دارند میآورند یا نه. خیلی هم حرص میخود. درعوض اسماعیل قهرمانی؛ فرمانده گردان انصار که بسیار خوددار بود، رفت در جمع نیروهای بسیجی گردان و سعی کرد آنها را آرام کند. بچّهها میگفتند: برادر قهرمانی، شما بگو؛ ما بدون فشنگ، چطور میتوانیم بجنگیم؟ دیدم با یک طمأنینهای جواب داد: برادرهای عزیز من؛ فرماندهان تیپ دارند تمام تلاششان را انجام میدهند تا این مهمّات به ما برسد. الآن مملکت در محاصرهی اقتصادی و تسلیحاتی است. به همین تفنگهای بدون فشنگ که دست شما است نگاه کنید؛ میبینید که یا غنیمتیاند، یا تازه آنها را از توی صندوقها درآوردهاند و به شما دادهاند. یعنی تازه توانستهاند آنها را از کره شمالی بخرند و به اینجا بیاورند. ما و شما، چهار سال است که یک شعار دادهایم؛ گفتهایم حزب الله میجنگد، میمیرد، ذلّت نمیپذیرد. حالا وقت آن است به این شعار، عمل کنیم.»[۲]
در هالهای از غبار، ص ۱۰۰ تا ۱۰۵٫
[۱]. سند شماره ۷۲۳۵، آرشیو اسناد.
[۲]. به نقل از کتاب: مهتاب خیّن، خاطرات حسین همدانی، به اهتمام: حسین بهزاد، نشر فاتحان، چاپ نهم، تهران، ۱۳۸۹٫
پاسخ دهید