«السَّلَامُ عَلَیکَ یَا بَقیَّهَ اللَّه السَّلَامُ عَلَیکَ یَا حُجَّهَ اللَّه السَّلَامُ عَلَیکَ یَا سَفینَهَ النَّجاه مَوْلَانَا سَیِّدِنَا أدرِکنا أَغِثْنَا اُنْظُرْ إلَیْنَا نَحْنُ الْمُحْتَاجُونَ نَحْنُ الْمُضْطَرُّونَ»

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».

«الحَمدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ الصَّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنَا حَبِیبِنَا شَفِیعِ ذُنُوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّه بَقِیَّهِ اللَّهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللَّهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللَّهُ صُحْبَتَهُ وَ خِدمَتَه وَ رِضَاهُ وَ رَأْفَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إِلَی یَوْمِ الدِّینِ».

ایمان؛ امری باطنی و جایگاه آن قلب آدمی

«قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی‏ قُلُوبِکُمْ وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ *  إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ»[۱]

پروردگار حکیم، ودود، رئوف، هادی در این آیات مبارکات هشدارهایی را به ما غفلت زدگان و خواب رفتگان می‌دهند. اوّل این است که از این قیل و قال و تعریف و تمجید و حبّ و بغض ظاهری، اقبال و ادبار ظاهری یک مقداری به باطن خود بروید و خلوت‌های خود را ببینید. ایمان به تظاهر نیست، بلکه ایمان باید وارد قلب شود. «وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی‏ قُلُوبِکُمْ» هنوز ایمان در دل شما وارد نشده است، در دل شما داخل نشده است. در دل را باز کنید، چه بسا قفل شده باشد. مانع را برطرف کنید، چه بسا عمری نماز خواندید ولی یک نماز دلی نخواندید. «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذینَ هُمْ فی‏ صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ»[۲] واقعاً ما مؤمن مفلح هستیم. ما به مقصد رسیدیم که اوّلین نشانه‌ی آن خشوع در نماز است. دل ما موقع نماز نرم است؟! اصلاً دلی داریم؟! اصلاً در نماز خود یاد خدا هستیم؟! «وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی‏ قُلُوبِکُمْ»[۳] باید حجاب‌های دل را برطرف کرد. تا حجاب دل برقرار کرد، این نمازهای صوری، این خدمت‌های تظاهری، این رفت و آمدهای ظاهری ما را به جایی نمی‌رساند. اکسیر ایمان باید قلب ما را منقلب کند، ما را صاحب باطن بسازد.

Sadighi-13970203-Masjed-ThaqalainSite (2)

غرور و خودبینی؛ مانع رسیدن به راه سعادت

 نشانه‌ی دخول ایمان در قلب اطاعت خدا و رسول خدا صلوات الله علیه و آله و سلّم است. در کارهای خیر خود، در عبادت‌های ما گاهی طاعت نیست، عادت است یا ملاحظه‌ی این و آن است. کدام کار شما بین شما و خدا سبقه‌ی عبودیّت دارد؟ او مولای شما است و شما عبد او هستید. کاری که می‌کنید هیچ نظری به او ندارید. بلکه صرفاً چون مولا بالای سر شما است و امر فرموده است، شما مأموریّت خود را می‌بینید و در مقام انتصال امر مولا هستید. چه زمانی برای شما کاری پیش آمده است که شما خود را مأمور دیدید و فرمان را بالای سر خود دیدید و این کار خود را دقیقاً، با حواس جمع، جهت انتصال امر مولا و طاعت او انجام دادید. این خیلی برای ما درس است، آموزه است، زنگ خطر است. خیلی کارهای کردیم، چه بسا کارهای ما از نظر ظاهری حسن فعلی داشته است، کار خوب بوده است، گرهی را باز کردیم. به یتیمی نوازش کردیم. افتاده‌ای را بلند کردیم، ناشادی را شاد کردیم، از یک گرفتاری رفع گرفتاری کردیم. ولی واقعاً خود من به عنوان انتصال مطیع بودم و اجرای دستور کردم یا نه، خود ارضایی بود؟ عاطفه‌ی من بود که خود را راضی کردم از این‌که کار خوبی کردم. بعد هم به خود بالیدم، عُجبی در من پیش آمد. گفتم در این همه جمعیّت من بود که قرض فلانی را دادم، فلانی را از زندان آزاد کردم، من بودم که به جمکران رفتم، من بودم که فلان کار خیر را کردم! به حساب می‌آوریم. به عنوان بیلان کار روزانه‌ی خود، پیش خود رقم می‌زنیم و از خدا هم طلبکار می‌شویم که خدایا من این کار را کردم تو هم باید این کار را بکنی. این که اطاعت نیست. این توجّه به خود است، خود دیدن است، عمل خود را به حساب آوردن است.

 

هر وقت این‌طور بود که «یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ یَخافُونَ»[۴] نذر رفتن زیر بار اطاعت خدا است. هم دارد تعهّدی که با خدا دارد را اجرا می‌کند و هم طلبکار نیست، نگران است. «وَ یَخافُونَ یَوْماً کانَ شَرُّهُ مُسْتَطیراً» این واهمه دارد. نمی‌داند این عمل خدا را راضی کرد. فزع اکبری که در پیش داریم، امان نامه‌ای برای ما آورد یا نه، یک زائری بود، یک مجسّمه‌ای بود. یک جسمی بود جان نداشت. ما هیچ‌گاه نمی‌دانیم اعمال ما که ظاهری دارد، قالبی دارد، آیا روح یا باطنی دارد یا نه؟

Sadighi-13970203-Masjed-ThaqalainSite (1)

اطاعت از اوامر الهی در عبادت

«وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ»[۵] هر وقت عمل شما سبقه‌ی طاعت داشت که سبقه‌ی طاعت داشتن تنها به ظاهر نیست، ظاهر لازم است ولی کافی نیست. باید انگیزه، نیّت، قلب و باطن جز خدا را نبیند. خود عبد و عمل او برای مولایش است. اگر نمازی خواندم من مالک نماز نیستم. طلبی از او ندارم. هر نمازی یک بدهی جدید برای ما است. خدا یک نماز دیگر هم به ما داد. یک ماه شعبان دیگری را هم خدا روزی ما کرد. این‌ها اگر ما را در مسیر عبودیّت که عبد برنامه‌ای ندارد، مولا به او برنامه می‌دهد و هر کاری که می‌کند این کار اجرای دستور است. ما در اجرای دستور طلبی نداریم. ذات من عبد است، ذات من مِلک است، مالک دارم، منکه خودسر نیستم. او من را ساخته است و من مال او هستم. ملک چه طلبی از مالک خود دارد؟ «وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ» هر گاه عملی، سبقه‌ی طاعت داشت از بین نمی‌رود. چون طاعت در دست شما نیست، ملک شما نیست، خدا مالک الملک است و حافظ ملک خود است، نگه می‌دارد. «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ‏»[۶] آنچه از اعمال انجام دادید ولی بوی نفس می‌داد، بوی شما را می‌داد این از بین می‌رود. چه نماز باشد، چه روزه باشد، چه جبهه رفتن باشد. خواستید خود را بزرگ کنید، انتصال نبود، فرمان بری نبود، بلکه خود بزرگ کردن و خود بینی بود! این برای شما نمی‌ماند. خسارت محض است. امّا اگر انتصال بود و اجرای فرمان بود و هیچ چیز دیگری هم نبود، هیچ توقّعی و طلبی در آن نبود، هیچ نوع نمایش و کار ویترینی نبود. من عبد هستم، مولا دارم، آقا بالاسر دارم. وجود من را او داده است، عمل من را خلق کرده است و من هیچ کاره هستم. اگر طاعت بود از بین نمی‌رود «إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ».[۷]

 

این‌که از بین نمی‌رود به دو جهت است؛ یکی ستاریّت خدا است، غفّاریّت خدا است و دوم رحیمیّت پروردگار متعال است. هر جا شما وصل شدید خدا دیگر شما را رها نمی‌کند. یک عمل اگر انتصال واقعی باشد ما را وصل می‌کند. آدم برود دیگر برنمی‌گردد. ما هنوز نرسیدیم. هنوز یک عملی که ما را الهی کند و بوی دیگری جز بوی خدا نداشته باشد نصیب ما نشده است. اگر به آن‌جا رسیدیم «عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ وَ صَغُرَ مَا دُونَهُ فِی أَعْیُنِهِم‏»[۸] خدا را با عظمت می‌یابیم، وقتی خدا را یافتیم ما سوی الله این‌قدر برای ما ارزش ندارد که خدا را نبینیم، غیر خدا را ببینیم. غیر خدایی نمی‌ماند تا ببینیم «لَیسَ فِى الدّار غَیرُهُ دَیّار».[۹]

 

دیدار امام زمان علیه السّلام با حاج شیخ عبد الکریم حائری

 شاید خدمت شما عرض کرده باشم مرحوم آیت الله العظمی آقای اراکی اعلی الله مقامه الشّریف این امامتی را که ظهرها در حرم نماز می‌خواندند و شب‌ها در مدرسه‌ی فیضیّه. این نماز ارث استاد ایشان حاج شیخ بود که فرمودند مرحوم حاج شیخ آقای حجّت را خواستند و آقای حجّت به اتّفاق مرحوم آیت الله آقا سیّد احمد زنجانی با هم پیش حاج شیخ عبد الکریم آمدند. حاج شیخ فرمودند من شما را خواستم که از امروز به بعد شما به جای من بروید و نماز بخوانید. گفت مرحوم آقای حجّت خیلی ادب کرد و گفت شما سایه‌ی شما را کم نکند. تا شما هستید که ما این جسارت را نمی‌کنیم. آقای حاج شیخ فرمودند که نه، اگر من می‌دانستم بعد از این می‌توانم در نماز حضور پیدا کنم این نماز به فرمایش حضرت حجّت علیه السّلام بر من واجب بود. بعد داستان آمدن امام زمان علیه السّلام به منزل ایشان و این‌که این جمله را به حاج شیخ فرموده بودند که یک نماز جماعت مانده است، می‌خواهید این را هم ترک کنید! آقا شیخ تصمیم گرفته بود که به خاطر کشف حجاب دیگر از خانه بیرون نیاید. چون دستگاه سلطنت خود فروخته‌ی ظالم جائر رضا خان لعنت الله علیه زن‌های بی‌حجاب را -که از زن‌های مسئولین شروع کرده بودند- به شهر می‌آوردند و یک گشتی با سر برهنه می‌زدند و برای این‌که عادّی شود وقتی می‌آوردند که حاج شیخ برای نماز می‌آمد که حاج هم ببینید و مردم هم ببینند که حاج شیخ هم کاره‌ای نیست و نمی‌تواند کاری کند. ایشان تصمیم گرفته بودند که نماز نروند. فرموده بودند تا تصمیم گرفتم که دیگر در نماز شرکت نکنم حضرت تشریف آوردند.

 

 آقای اراکی فرمودند که حاج شیخ تصویری از سیمای نورانی امام زمان علیه السّلام ارائه کردند و گفتند که محاسن شریف ایشان پر پشت بود و بعد فرمودند از مجموعه‌ی محاسن ایشان که من نگاه کردم یک موی سپید ندیدم. حضرت به من فرمودند آقا شیخ عبد الکریم یک نماز جماعت مانده است، می‌خواهید این را هم تعطیل کنید؟! من این فرمان امام زمان را امر دیدم و بر خود حضور در نماز جماعت را واجب می‌دانم. امّا از این به بعد نوبت شما است و این از کرامات آقا شیخ عبد الکریم حائری رضوان الله تعالی علیه است که مرگ خود را می‌دانستند. مشکلی نداشت، ولی آقای حجّت را خواسته بود و گفته بود از این به بعد شما به جای من نماز بخوانید. خوش به حال کسی که امام زمان به او حواله‌ی نماز بدهد «إِنْ تُطیعُوا اللَّه‏».[۱۰]

Sadighi-13970203-Masjed-ThaqalainSite (3)

همه نماز جماعت می‌خوانند. مستحب هم است و مستحبّ مؤکّد هم است. ترک آن هم علامت نفاق است، امّا خیلی تفاوت دارد که یک شیخ سرشکسته و روسیاهی بیاید که همه‌ی مأمومین بهتر از او باشند. یا حاج شیخ باشد و یا امام زمان علیه السّلام بفرماید که برو و نماز جماعت را ترک نکن. این «تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» این می‌شود. آدم حالی پیدا کند که گویا در هر عمل قربی خدا به او می‌گوید این کار را بکن، امام زمان علیه السّلام می‌گوید این کار را بکن. آن وقت آدم عبد می‌شود، نوکر می‌شود و دارد نوکری می‌کند. جز نوکری هم هیچ کار دیگری نمی‌کند. اجمالاً نماز جماعت مدرسه‌ی فیضیّه و حرم حاج شیخ طاعت خاص بود، انتصال امر خاص بود، نه استنباط کلّی بود. این طاعت خاص بود که ایشان انجام می‌دادند. حاج شیخ وفات کرد و مرحوم آقای حجّت به جای آن آمد و بعد از آقای حجّت مرحوم آقای خوانساری بود که آیت الله مرحوم آقا سید محمّد تقی خوانساری که ایشان هم از اوتاد و اولیای خاص بود و بعد نوبت به آقای اراکی رسید که خیلی با آقای خوانسازی لازم و ملزوم بودند. آقای اراکی فرمودند که من وقتی به جای حاج شیخ و آقای خوانساری بنا شد که بروم و نماز بخوانم خیلی نگران بودم که این نماز جماعت کار خطرناکی است. یک ذرّه در ذهن آدم بیایید که ما امام جماعت این همه جمعیّت هستیم. به خصوص اگر افراد خاصّی هم بیایید و پشت انسان نماز بخوانند و آدم تغییر حال ندهد.

 

مرحوم شیخ عبدالله شوشتری که معاصر با مجلسی رضوان الله تعالی علیه بود واحیاگر حوزه‌ی علمیّه‌ی اصفهان بود، ایشان به منزل شیخ بهایی رفته بود و شیخ بهایی از ایشان درخواست کرده بود که ظهر بمانید که ما به شما اقتدا کنیم و نزدیک ظهر هم بود. مرحوم آقا شیخ عبدالله نمانده بود. بعد از ایشان پرسیده بودند که چرا نماندید؟ شیخ بهایی از شما درخواست کرد که به شما اقتدا کند! گفته بود به همین دلیل! یک تأمّلی کردم که اگر یک شخصیّت مانند شیخ بهایی پشت سر من باشد من تغییر حال نمی‌دهم و پیش خود نمی‌گویم که من چه کسی هستم که شیخ بهایی دارد پشت سر من نماز می‌خواند؟! اطمینانی در خود ندیدم. این بود که بلند شدم و آمدم.

 

لذّت بندگی و عنایت‌های مستمرّ الهی

این انتصال امر و اطاعت خدا خیلی کار دقیقی است. این رحیمیّت خدا را می‌طلبد. اگر یک بار ما عبد شدیم و همه‌ی وجود خود را به مولای خود دادیم و خود ما کاره‌ای نبودیم، بدانید آنچنان ایمانی در ما حادث می‌شود، آن‌چنان بهجت و التزازی در انتصال امر خدا برای ما پیش می‌آید که دیگر از بندگی جدا نمی‌شویم و حاضر نمی‌شویم دل به غیر بدهیم و بندگی نفس و یا قدرت و پول را بر بندگی خدا ترجیح دهیم. هر کسی لذّت بندگی خدا را چشید.

          اگر ترک لذّت بدانی                         دگر لذّت نفس لذّت ندانی

 

لذا وقتی اطاعت واقعی پیش آمد رحیمیّت خدا که عنایت مستمر حق تعالی است همیشه با ما خواهد بود. دنبال آن «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ» مؤمنین منحصراً این‌ها هستند. کسانی که «آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» مؤمن کسی است که هم خدا را قبول دارد و هم بدون رهبری، بدون امام، بدون پیغمبر نفس نمی‌کشد. قبول کرده است که در نظام بندگی کند. شیطان می‌خواست بندگی خدا را بکند، ولی زیر بار آدم نمی‌خواست بندگی کند، خودسر بود. بعضی‌ها خود را مجتهد می‌دانند و برتر از همه هم می‌دانند و زیر بار رهبری هم نمی‌روند. این‌که بوی بندگی نمی‌دهد، می‌گوید من من هستم، من بهتر می‌ فهمم. مؤمن کسی است که هم خدا را قبول کرده است و بنده‌ی خدا است و هم بندگی او انتصال یک بنده‌ای است که ممحّض بندگی است. این‌جا انانیّت شکسته می‌شود. زیر پرچم رسول خدا است که رسالت رسول خدا فرع بر عبودیّت او است. «أشهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَ رَسولُه» اوّل عبد است و بعد رسول است. این‌که انسان به حالتی رسیده است که اگر انتصال امر عبدی را کرد این را عبودیّت خدا می‌داند. ویژگی پیغمبر خدا صلوات الله علیه و آله و سلّم عبودیّت او بود. در رسالت او امتیاز به جز بندگی نداشت. رسالت پیغمبر نشانه‌ی عبودیّت پیغمبر است. او پیک بود، او کاره‌ای نبود. بنده‌ی خالص بود. این ایمان باید یک ایمان این‌طوری باشد.

جهاد اکبر یعنی مبارزه با نفس امّاره

بعد جهاد است. ایمان بدون جهاد، ایمان کامل نیست. جهاد هم مراتبی دارد. ما جهاد اکبر داریم، جهاد اوسط داریم و جهاد اصغر داریم. جهاد اکبر برای رسول خدا صلوات الله علیه و آله و سلّم است که به کلّی خود را کنار زده است. جهاد اصغر مقابله کردن با فرعون خارجی، طاغوت خارجی است. جهاد اکبر یعنی این‌که انسان بتواند نفس امّاره‌ی خود را کنار بزند. نفس امّاره‌ی ما فرعون داخل ما است و خیلی قدرتمندتر از فرعون بیرونی است. امام آمریکا را شیطان بزرگ خواندند. ولی آن چیزی که باعث می‌شود انسان زیر بار این شیطان بزرگ می‌رود این است که یک شیطان بزرگ‌تری در درون ما است. یک آمریکای‌ خیلی خطرناک‌تری در درون ما است. نفس امّاره‌ی ما آمریکا است. نفس امّاره‌ی ما فرعون قدرتمند است. خیلی مهم است. نفس خیلی شرور است، نفس خیلی بی‌رحم است، نفس خیلی نفوذ دارد. همه‌‌ی کارهای ما را رنگ می‌کند. اگر کسی مشمول عنایت خدا شد و زیر بار نفس نرفت، نفس امّاره‌ی خود را سر جای خود نشاند بر نفس خود مسلّط شد.

 

بعد هم نفس مسوّله داریم که او سامری ما است. «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ»[۱۱] این هشدار به اهل علم است. آدم عالم شود ولی علم او، او را در هوای نفس قوی‌تر کند. یک کبّاده‌ای دارد، یک جلالی در خود می‌بیند، یک توقّعاتی دارد. پناه به خدا می‌بریم. «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ» آدم هوا پرست می‌شود، آدم منبر پرست می‌شود، محراب پرست می‌شود، شهرت دوست دارد. خدا در وجود او نیست، مدام این و آن هستند، مردم هستند «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ».

 

مرحوم آقا شیخ عبّاس قمی مشهد رفته بودند. آن‌جا ایشان را  به عنوان امام جماعت در مسجد گوهر شاد دعوت کرده بودند. نماز ظهر را خوانده بود و کفش‌های خود را برداشته بود و برای نماز عصر نمانده بود. گفته بودند چرا رفتید؟ چرا نیامدید؟ دیگر نیامده بود. گفته بود که در حال رکوع بودم صدای یا الله بلند شد که مأموم می‌‌خواهد به رکوع ما برسد، احساس کردم که فاصله‌ی زیادی است و معلوم شد که جمعیّت زیادی پشت سر من ایستاده است. اطمینان ندارم که خوشم نیامده باشد از این‌که جمعیّت زیادی پشت سر من ایستاده باشد. بنابراین دیگر امام جماعتی را قبول نکردم. این جهاد است. آدم همه چیز را کنار بگذارد. «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ» جهادی بالاتر از این وجود دارد؟ اگر این درست نشد، جبهه رفتن ما جهبه‌ رفتن نیست. آن‌جا هم آدم می‌رود خود را نشان می‌دهد.

 

باید با فرعون نفس از خدا کمک خواست که این دشمن را دشمن بدانیم. بدانم که خطرناک‌تر از خود دشمنی ندارم. هر کاری که کردم خود من انجام دادم. هیچ کسی نمی‌تواند به من آسیب برساند. تمام بدبختی‌های من از خود من است. تمام گرفتاری‌های من از خود من است. اگر این فرعون را شناختم و اگر این سامری درون خود را، نفس مسوّله‌ی خود را شناختم و به این حسّاس شدم و دیدم زور من نمی‌رسد، در دژ توحید و ولایت امیر المؤمنین علیه الصّلاه و السّلام رفتم گفتم هوای من را داشته باشد و خود را بیچاره دیدم. اگر این شد معلوم می‌شود من مؤمن هستم و اگر نه، یک خیالی از ایمان داریم، آن لحظه‌ی آخر حضرت عزرائیل که می‌خواهد بیاید، قبل از این شیطان می‌آید و آن وقت این ریاکاری‌های دوره‌ی عمر ما را آن‌جا خلاصه می‌کند و ایمان ما را می‌گیرد و دست خالی از این‌جا می‌رویم. «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ» خیلی چیزها هم خوانده بود و بلد بود؛ «أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ».

 

ماه شعبان؛ ماه رسول خدا صلوات الله علیه و آله و سلّم

ایّام امام حسین علیه السّلام و حضرت اباالفضل علیه السّلام و امام زین العابدین علیه السّلام و حضرت علی اکبر علیه السّلام است. غرق در نعمت هستیم، چه ماه شعبانی ما داریم، چه نوری است. خوشا به حال کسی که در این منزل که در منازل سائرین پرگنج‌ترین منزل رجب است و شعبان است و رمضان و این‌ها با هم ارتباط دارند. کسی بخواهد شعبان خوبی داشته باشد باید رجب خوبی را گذرانده باشد. کسی می‌خواهد به رمضان خوبی برسد باید در این ماه که مهمان پیغمبر است از پیغمبر یک چیزهایی بگیرد، باید پیش خدا برود. با روی سیاه نرود، با ناپاکی نرود. آدم وقتی مهمان بزرگی است باید لباس او تمیز باشد، باید خود او تمیز باشد، باید طوری باشد که میزبان دوست داشته باشد. نگوید که با چه وضعی این‌جا آمدی! پیغمبر آمده است که ما را آماده کند پیش خدا ببرد. باید ارتباط خود را مستحکم کند.

 

هم در میلاد مسعود حضرت سیّد الشّهداء علیه الصّلاه و السّلام داریم که هنگام ولادت او پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم گریه کرد و هم در میلاد حضرت اباالفضل علیه السّلام نقل شده است که وقتی ام البنین سلام الله علیها قنداقه را به دست امیر المؤمنین علیه السّلام داد نگاهی به بدن نازنین ایشان کرد… ماه بنی هاشم است، قمر منیر است، خیلی زیبا بود. همه‌ی کاره‌ی امام حسین علیه السّلام بود. می‌گویند وقتی به دست‌های مبارک ایشان نگاه کرد گریه کرد.

 

برای امام حسین علیه السّلام جبرئیل آمده بود و داستان قتل امام حسین را برای پیغمبر گفته بود و پیغمبر با اشک خود از امام حسین استقبال کرد و هم نسبت به حضرت اباالفضل علیه السّلام به یاد آن وقتی که «وَ اللَّه إن قَطَعتُموا یَمینى»‌[۱۲] دست راست خود را داد، ولی حواس او به مشک و علم خود بود. گفت اگر دست راست من را قطع کردید من از امام خود دست برنمی‌دارم. «إنّى أُحامى أبَداً عَن دینى * وَ عَن إمام صادِقِ الیَقین» من با حالت جانبازی خود از دین خود حمایت می‌کنم، از امام و رهبر خود حمایت می‌کنم.


[۱]– سوره‌ی حجرات، آیات ۱۴ و ۱۵٫

[۲]– سوره‌ی مؤمنون، آیات ۱ و ۲٫

[۳]– سوره‌ی حجرات، آیه ۱۴٫

[۴]– سوره‌ی إنسان، آیه ۷٫

[۵]– سوره‌ی حجرات، آیه ۱۴٫

[۶]– سوره‌ی نحل، آیه ۹۶٫

[۷]– سوره‌ی حجرات، آیه ۱۴٫

[۸]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۶۵، ص ۱۹۳٫

[۹]– منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه (خوئى)، ج‏ ۱۹، ص ۲۰۲٫

[۱۰]– سوره‌ی حجرات، آیه ۱۴٫

[۱۱]– سوره‌ی جاثیه، آیه ۲۳٫

[۱۲]– زندگانى حضرت امام حسین علیه السلام ( ترجمه جلد ۴۵ بحار الأنوار)، ص ۶۱٫