آیت الله صدیقی روز دوشنبه بعد از نماز جماعت مغرب و عشاء در مسجد جامع ازگل به درس اخلاق پرداختند که مشروح آن در اختیار شما قرار دارد.
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۱]
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ الصَّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِین أَبِی الْقَاسِم مُحَمَّد وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّه بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ أَرْوَاحُنَا فِدَاهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ رِضَاهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِم أَجْمَعِینَ».
انواع ایمان از نظر امام صادق علیه السّلام
«قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِکُمْ وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ * إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی سَبیلِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ».[۲]
مسئلهی اساسی این است که انسان واقعبینانه خود را مورد ارزیابی قرار بدهد ببیند زندگی او چقدر حقیقت دارد، اعتقادات او، ادعاهای او چقدر حقیقت دارد. گاهی خدا بعضی را رها میکند، اینها به خیال مؤمن هستند امّا در عمل، در باطن، ایمانی که مؤثّر در زندگی باشد برای آنها نیست.
امروز مقام معظّم رهبری اطال الله عمره الشریف در جمع مدیران ارشد کشور تأکید میکردند که ماه رجب ماه تعمیر دل است، دلهای ما خرابی دارد، این فرصتها را از دست ندهیم.
این آیات کریمه تکان دهنده است، سازنده است، باید منشأ تحوّل باشد. نکند ما هم با اینکه از نظر شناسنامهای سالها است فکر میکنیم مؤمن هستیم امّا در امتحانات معلوم شود که ایمان ما ایمان درستی نیست. کسانی که کنترل زبان ندارند، کنترل چشم ندارند، کنترل مالی ندارند، کنترل هزینهای ندارند، کنترل فکری ندارند، اینها باید بدانند که ایمان در قلب آنها مستقر نیست.
در کافی شریف از امام صادق علیه السّلام روایت است که ایمان دو قسم است؛ یک ایمان مستقر، دوم ایمان مستودع. ایمان مستقر ایمانی است که خانهی دل گنج ایمان را در خود کسب کرده، سرمایهدار است، قلبی است که سرمایهی معنوی دارد و محکم است. امّا ایمان مستودع یعنی در امتحانات انسان کم میآورد، میبازد، به راحتی دینفروشی میکند، به راحتی شهادت دروغ میدهد، به راحتی تهمت میزند، به راحتی برای منافع بسیار ناچیز دروغ میگوید. گاهی هم بیجهت دروغ میگوید، به راحتی با آبروی مردم بازی میکند، به راحتی در مسائل سیاسی اهداف شهدا را فراموش میکند، دنبال کسانی میرود که در خطّ شهید نیستند، در خطّ خدمت به مردم نیستند، گروهگرایی دارند، حزبگرایی دارند، مردم برای آنها مهم نیستند. امّا به خاطر منافع محدود سراغ اینها میروند. اینها برای انسان هشدار است که برود دل خود را تعمیر کند.
حضرت آقا امروز دو سه مرتبه تأکید کردند که دلهای خود را باید تعمیر کنیم. مرحوم آقای بهجت اعلی الله مقامه و روحی فداه میفرمودند که چاله چولههای خود را پر کنید، آدم برای خود چاه کنده خبر ندارد، وقتی مُرد در چاهی میافتد که خود او برای خود کنده است. تا دیر نشده ببینیم ایمان ما چقدر محکم است، تا کجا ما را حفاظت میکند، حراست میکند.
یک فراز از این آیات تصدیق به این معنا بود که به پیغمبر صلّی الله علیه و آله دستور داد به این افراد از اعراب که میگویند مؤمن هستند بگویید ادعای ایمان نکنند، بگویند «أَسلَمنَا»، ما تسلیم شدیم، هستیم، چون نمیتوانیم مخالفت کنیم،را قبول کردیم. امّا «لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِکُمْ»، هنوز دل شما ایمان را نگرفته، ایمان در وجود شما، در باطن شما نفوذ نکرده، ریشه ندوانده است. بعد راه کسب ایمان را به ما نشان دادهاند، فرمودند: اطاعت از خدا و اطاعت از رسول خدا باعث میشود که عمل شما ضایع نشود، عمل شما آب نشود. این کارهای بیهودهای که ما در عمر خود انجام میدهیم هم عمر ما دارد از بین میرود هم کارهای ما نمیماند، امّا کارهای خیری که برای خدا انجام دادید، به عنوان اجرای فرمان پروردگار متعال نماز خواندید، خمس دادید، جبهه رفتید، حج رفتید، در ایّام اعتکاف به خدا پناه آوردید. آنچه رنگ طاعت خدا دارد کاهش ندارد، افزایش دارد. کار قربی که انسان قربه الی الله انجام میدهد خدا تحویل میگیرد، چیزی هم که خدا تحویل بگیرد به آن نمو میدهد. «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها»[۳] و بیشتر.
عملی را که صالح به خدای متعال تحویل بدهید، خالص به او تحویل بدهید، نه تنها این عمل کاهش ندارد، از بین نمیرود، بلکه خدا آن را چند برابر میکند، این نشانهی ایمان شما است. ممکن است کسی گناه هم نکند ولی بُعد اطاعت نداشته باشد، میخواهد انسان خوش نامی باشد پیش مردم گناه نمیکند. گناه نمیکند خوب است، در جهنّم نمیسوزد ولی این ترک گناه… یا کارهای خیری انجام میدهد ولی به عنوان اطاعت نیست، عاطفهی او ایجاب میکند به فامیل خود کمک کند، به دوست خود کمک کند، رودربایستی باعث میشود کارهای خیر انجام دهد. اینها که طاعت نیست ولو عمل، فعل، خیر باشد. میگویند حسن فعلی دارد امّا حسن فاعلی ندارد.
چیزی که عمل را از ضایع شدن حفظ میکند انگیزه است که انسان را به عنوان مطیع خدا… به عنوان مجری فرمان خدا در لیست بندگان ثبت میشود. آنجایی که کارهای خیر انجام میدهیم یا کارهای بد را انجام نمیدهیم لکن نه به عنوان اینکه خدا به ما گفته بنده هستیم او خالق ما است، او مولای ما است، او به من دستور داده، اگر به عنوان اجرای دستور نباشد ولو کار صد درصد مفید باشد، خیر باشد، این کاهش دارد از بین میرود. «مَا عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ»،[۴] آنچه برای خود انجام میدهید از بین رفتنی است، نفاد دارد، نفاد یعنی به پایان میرسد تمام میشود. امّا «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ». در ترک گناه، در غیبت نکردن، در نگاه حرام نداشتن خدا را در نظر بگیرید.
چون خدا نهی کرده از خدا حیا کنید، کار بد را به خاطر خدا ترک کنید. این ترک گناه یک فعل است، یک نوری در وجود ما ایجاد میشود و خدا این نور را برای ما ذخیره میکند. کارهای خوبی که انجام میدهیم، جوانهایی که برای پدر خود، برای مادر خود ادب به خرج میدهند، احسان میکنند، خدمت میکنند، بداخلاقیهای آنها را تحمّل میکنند کوچکترین اعتراضی نمیکنند، سختگیریهای پدر و مادر آنها را آزرده نمیکند. ممکن است کسی سعهی صدر داشته باشد و چون سعهی صدر دارد انسان بلند نظری است عکس العمل نشان ندهد، عاقل است میگوید عکس العمل چه فایدهای دارد؟ باید مشکلات زندگی را مدیریت کرد. این برای او خوب است، امّا از بین میرود، نمیماند.
محبّت به والدین در راه رضای خدا
لکن چون خدا گفته است نسبت به والدین احسان کنید، خدا فرموده است: «وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً کَریماً»،[۵] اگر پدر شما، مادر شما به سنّ پیری رسیدند کبر سن باعث میشود که بچگی میکنند. بشر ضعیف یک دوره بچّه بود، ناتوان بود، مرتّب برای پدر و مادر گریه میکند، شیطنت میکند، بهانه میگیرد، اذیّت میکند، امّا محبّت مادری، محبّت پدری باعث میشود که بچّهی خود را تحمّل میکند. سنّ انسان خیلی بالا رفت مثل بچّه میشود، هم بداخلاقی میکند، هم بهانهجویی میکند، هم کم حوصله میشود. اینجا مرد میخواهد که برای رضای خدا مراقب پدر و مادر باشد، اخم نکند، بیاحترامی نکند، برای آنها کم نگذارد.
اگر به عنوان اینکه امر امری است که خدا خشنود است، برای رضای خدا است، برای اجرای فرامین وحی آسمانی انجام بدهد «لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً»، اینها همان چیزهایی است که کاهش ندارد، سرمایهای است که برای شما سود میآورد امّا زیان در آن نیست، ورشکستگی در آن نیست. طاعات الهی ذخایر آخرتی شما و دلیل ایمان است، دوم اینکه مزید ایمان است. ایمان در عمل رشد میکند، کما اینکه ما علم داریم که عمل را تولید میکند، عملی داریم که علم برای ما تولید میکند. برای علم ظاهری انسان باید زحمت بکشد برود پای درس بنشیند، کتاب مطالعه کند، بپرسد، مباحثه کند. این کار و فکر و مطالعه و مباحثهی او به او معلومات میدهد. این علم معلول حرکت او است، معلول تلاش او است، معلول سختکوشی است، معلول تمرکز او است، معلول نظم او است، معلول برنامهریزی او است.
امّا یک علمی وجود دارد که حاصل عمل… یعنی گاهی عمل حاصل علم است، انسان با یاد گرفتن احکام شرع نماز میخواند، محرّمات را ترک میکند، آن علم «یَحدُثُ بِالعَمَل». علم هاتف بود، منادی بود، جارچی بود، گفت به این چیزی که یاد گرفتی باید عمل کنی، ما را به عمل دعوت میکند. اگر به ندای علم عمل کردی، به دعوتی که علم ما را میکند پاسخ مثبت دادی، یک علم دیگری که از سنخ این علوم نیست خدا به ما میدهد، «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا».[۶] یک علم دیگری است که این علم برای ما مفید است، این علومی که ما با زحمت تحصیل میکنیم اگر توأم با عمل نباشد مثل علم مهندس برق است، مثل علم مهندس کشاورزی است، مثل علم مهندس معدن است.
وقتی انسان به عالم برزخ وارد شد، ما را به قبر بردند، آنجا برای علم مهندس برق یا مهندس کشاورزی کاربردی نیست. هم علم خود را فراموش میکند، آن ترس و هراسی که برای انسان با جان دادن، با دیدن حضرت عزرائیل، با رفتن به عالم جدید پیش میآید همه چیز از یاد او میرود، شوکه میشود، تمام علوم خود را فراموش میکند.
لذا به میّت تلقین میکنند «إِذَا أَتَاکَ الْمَلَکَانِ الْمُقَرَّبَانِ»،[۷] وقتی سؤال کردند «سَأَلَاکَ عَنْ رَبِّک… اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ رَبِّی». برای چه تلقین میکنند؟ برای اینکه او ترسیده است، حواس او نیست، جواب ندارد. امّا به او ترحم میکنیم به او تلقین میشود او به یاد میآورد. علوم دیگر هم همینطور است، با این شوکی که بر انسان موقع مرگ وارد میشود علوم رسمی، علوم اکتسابی از بین میرود. اگر هم از بین نرود به چه کاری میآید؟ فقه هم همینطور است، یک فقیه وقتی حلال و حرام را یاد گرفته در عالم قبر کاربرد ندارد، حلال و حرام در اینجا است، از اینجا که پای خود را به عالم قبر گذاشتیم آنجا حلال و حرامی وجود ندارد، دو راهی وجود ندارد ما انتخاب کنیم.
«إِنَّ الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَلَ».[۸] امروز پروندهی عمل باز است دست شما باز است هر کاری دوست داشتید میتوانید انجام بدهید، هر کاری را هم خواستید میتوانید ترک کنید، امّا وقتی مردید اختیاری در شما نیست، کار تمام شده است، دو راهی وجود ندارد، آنجا جای حساب است. لذا علوم دانشگاهی هیچ کاربردی در قبر ندارد، علوم حوزوی هم کاربرد ندارد. پس چه چیزی کاربرد دارد؟ اطاعت است که کاربرد دارد. اگر خدا را اطاعت کردیم هر عمل قربی برای ما نوری را ذخیره میکند و آن برای ما میماند. «لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً»، تنها راه بیمه کردن وجود برای ابدیت سیر مسیر عبودیت و طاعت پروردگار متعال است.
اگر زندگی انسان در شاهراه اطاعت خدا قرار گرفت «لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً». هیچ عملی از شما کم نمیشود، ضایع نمیشود، این سرمایهی شما رشد میکند. «وَ نَکتُبُ لَهُم». آنچه را انجام دادند، مقدّم داشتند و آنچه را پس میفرستند. این باقیات الصالحات برای ما میماند، مرتّب حساب جاری داریم خدا به حساب ما میریزد. در روایت دارد کسانی که تا میتوانستند حج رفتند ولی مریض شدند دیگر نتوانستند بروند، مانعی پیش آمد دیگر نتوانستند بروند، پیر شدند طاقت حج نداشتند، آن اعمالی که از روی عدم استطاعت نمیتواند انجام بدهد خدا مَلَکی به صورت او مأمور میکند برای او انجام میدهد.
بقای اعمال انسان
اینکه میگویند اعمال انسان، چه شر، چه خیر، انسان یک لحظه نماز میخواند یک لحظه گناه میکند، ولی این نماز او رشد میکند برای ابد میماند، یا عمل شر به صورت آتشی میماند و در عالم بقا انسان را میسوزاند. یکی از وجوه بقای عمل نیّت است، چون این انسانی است که تا میتوانست نماز میخواند، تا میتوانست به زیارت امام حسین علیه السّلام میرفت، تا میتوانست به حرم امام رضا علیه السّلام میرفت. اینکه در حدّ توان خود کم نگذاشت خدا نیّت او را میداند، اگر میلیونها سال هم بنا بود در اینجا عمر کند این کار را همیشه انجام میداد.
چون نیّت این است که همیشه این کار را انجام بدهد ولی حالا مانع پیش آمده نمیتواند انجام بدهد خدا ملکی مأمور میکند به نیابت از او برای او حج میرود. در روایات داریم کسانی که سورهی یس را شبها میخوانند و میخوابند، اگر در آن شبی که یس را خوانده و استراحت کرده حضرت عزرائیل به سراغ او بیاید خدای متعال ۳۰ هزار ملک مأمور کرده است او را تنها نمیگذارند. آنجا ما زمان نداریم که لا اله الّا الله بگوییم، ما دیگر بدن نداریم که رکوع و سجده کنیم، امّا ملائکه آنجا برای ما عبادت میکنند و کار خود را به ما واگذار میکنند. این است که اگر کار سبقهی عبودیت و طاعت پروردگار متعال را داشت «لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً»، عمل شما کسری پیدا نمیکند، شما گرفتار غبن و ورشکستگی نخواهید شد، سرمایهی عمل برای شما ذخیره میشود.
باور قلبی لازمهی ایمان
یکی از دلایل ایمان حرکت در جادهی طاعت پروردگار متعال است، علامت دیگر را خدای متعال با کلمهی «إِنَّمَا» بیان فرموده است. «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا»، مؤمن کسی است که ایمان او ایمان مصطلح نباشد، ایمان عرفی و زبانی نباشد. «الَّذینَ آمَنُوا»، مؤمن کسی است که ایمان داشته باشد، مؤمن کسی است که دل او باور کرده باشد. ایمان پذیرش از روی بصیرت است، انسان یک چیزی را میداند ولی قبول نمیکند، نمیپذیرد. دکتری که میداند سیگار برای او ضرر دارد، از روی علم هم میداند، علم دارد، ولی ضرر آن را باور نکرده و سیگار میکشد. انسانهای الکلی میدانند برای کلیه و برای عقل ضرر دارد، با اینکه میدانند ولی برخلاف علم خود عمل میکنند. علم دارد ولی ایمان ندارد.
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا»، مؤمن کسی است که میداند ولی پذیرفته است، ملتزم است، تضمینی پذیرفته قرار گذاشته که التزام عملی داشته باشد. «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا»،[۹] شما که ادعای ایمان میکنید باید التزام عملی داشته باشید، در زندگی شما ایمان حضور داشته باشد، فروغ داشته باشد، نور داشته باشد، معلوم شود که ایمان دارید. ایمان برای شما ترمز باشد، کنترل باشد، شما را به کارهای خیر وادار کند. همیشه ادعا میکنید ولی در عمل هیچ جا نشان نمیدهید که ایمان شما واقعی است. بیایید ایمان بیاورید «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ»، مؤمن کسی است که خدا را پذیرفته، رسول خدا را هم پذیرفته است.
این پذیرش مهم است، این باور مهم است، این قبول باطنی مهم است، این جذب وجود مهم است. وجود انسان میپذیرد و تغذیهی جان او میشود، مایهی رشد انسان میشود. بعد «ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا»، ایمان بیاورد ولی گرفتار ارتجاع نشود، ایمانی را که به دست آورده این را حفاظت کند، قهقرا نداشته باشد. خیلی افراد مؤمن بودند ولی بعد پشیمان شدند، انقلابی بودند پشیمان شدند، مؤمن بودند پشیمان شدند.
یک خانمی پیش من آمده بود از همسر خود شکایت میکرد، میگفت: همسر من خمس میداد، حساب سال داشت، امّا از آن آقایی که سهم امام به او میداد یک عمل بدی دیده بود حالا دیگر خمس نمیدهد. اوّل یقین داشت ولی یقین او مزلزل بود، بعضی با یک ایمان ضعیف میآیند با یک حرکت کوچک هم ایمان آنها از بین میرود. این ایمانی که تردید به دنبال آن بیاید ایمان بیریشهای است. بعضی ریش دارند ولی ریشه ندارند، اینها ظاهر قضیّه است. یک کسی که به خاطر اعمال بد یک آخوند دست از دین خود برمیدارد، حلالخور بوده ولی حالا تردید پیدا میکند حرامخور میشود، مال امام زمان علیه السّلام را غصب میکند، مال بچّههای فاطمه سلام الله علیها را غصب میکند، معلوم است که ایمان او ایمان نیست. ایمان وقتی ایمان است که انسان مقطعی قبول نکند، قبول او مصلحتی نباشد، واقعاً پذیرفته باشد.
عمّار یاسر به وجود مبارک مولی الموحدین، امیر المؤمنین علیه الصّلاه و السّلام عرضه داشت: یا امیر المؤمنین ما دل به شما دادیم اگر پیروز شویم در خدمت شما هستیم، ولی اگر این جمعیّت ما را مغلوب کند و ما را به عقب برانند تا آخرین نقطهای که میشود عقبنشینی کرد، هیچکس با ما نباشد، باز علی جان من دست از تو برنمیدارم. به خاطر غنائم جنگی… عشق من عشق است، ادّعا نیست، هوس نیست، دنیاطلبی نیست، تو را دوست دارم، تو را میخواهم.
لذا انتظار امام زمان ارواحنا فداه یک چنین حقیقتی است. همهی ما به امام زمان علیه السّلام علاقه داریم امّا یاد امام زمان وقتی است که ما مریض میشویم، وقتی است که گرفتار میشویم. تا زمانی که گرفتار نشویم سراغ امام زمان را نمیگیریم. این عشق نیست، این شیدایی نیست، این دلدادگی نیست. بیایید محبّت خود را بیتوقّع انجام بدهیم ایمان خود را آنچنان ریشهدار کنیم که این طوفانهای زمان ما را به عقب برنگردانند.
مقام و منزلت امام موسی کاظم علیه السّلام
ایّام ایّام حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام است. مریضی، سرطان دارد بیداد میکند، مشکلات عصبی که همهی خانوادهها را دارد به تلخی، به اضطراب، به اضطرار میکشاند. عقدهها، زودرنجیها دارد بیداد میکند، طلاقها دارد رسوایی به بار میآورد. انواع گرفتاریها را داریم. همهی ائمّهی ما علیهم السّلام کشتی نجات هستند، هر طوفان زدهای به کشتی نوح پا گذاشته باشد غرق نمیشود، از طوفان نجات پیدا میکند. ولی در میان ائمّه علیهم السّلام چند امام هستند که عنوان باب الحوائج دارند، یکی امام هفتم ما حضرت ابا ابراهیم، امام موسی کاظم علیه الصّلاه و السّلام است. آنقدر سفرهی کرم حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام گسترده است که علمای حنفی نوشتهاند در بغداد هر کسی گرفتار میشود به حرم موسی بن جعفر پناه میبرد. مریض میبرند سالم میآورند، گرفتار میروند امّا مشکل آنها حل میشود و برمیگردند. این تجربه شده برای عموم کسانی که در حرم مطهّر امام موسی کاظم علیه السّلام رفت و آمد دارند.
آقا موسی بن جعفر علیه السّلام کثیر الاولاد بود، چندین دختر داشت امّا بعضی نوشتهاند ۱۴ سال زندانی بود. برای دخترها خواستگار میآمد، امّا میگفتند پدر بالای سر ما نیست. آقا علیّ بن موسی الرّضا علیه السّلام شبها میآمد در محلّ ورودی خانه میخوابید که دخترها آسوده خاطر باشند اگر پدر آنها زندانی است برادری مثل امام رضا علیه السّلام مواظب آنها است. امّا زندانهای حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام، آخرین زندان ایشان به دست سِندی بن شاهِک بود. این زیارتنامه خیلی جانسوز است: «الْمُعَذَّبِ فِی قَعْرِ السُّجُونِ».[۱۰] زندان چند طبقه بود، زیر زمینهای تو در تو داشت، موسی بن جعفر را در یک زندانی که تاریکی محض بود زندانی کرده بودند. «وَ ظُلَمِ الْمَطَامِیرِ»، مطموره داشت، سیاهچال داشت، ولی آزاد نبود در زندان او را اذیّت میکردند. نمیدانم چطور او را شکنجه میدادند که در این زیارتنامه دارد در ظلم مطامیر بود.
عبارت بعدی چیزی است که گویا پاهای او را طوری با زنجیر بسته بودند که ساقهای پای ایشان کوبیده شده بود. طول زندان، شکنجههای زندان، ایذاهای روحی باعث شده بود دیگر از وجود نازنین امام موسی بن جعفر علیه السّلام جز استخوانی باقی نمانده بود. شبیه مادر خود فاطمه سلام الله علیها بود، گویا شبحی بود، دیگر بدن دیده نمیشد. عاقبت به شهادت رساندند، چهار کارگر با بیاحترامی آمدند بدن را از زندان ببرند. امّا وارد محوطهی زندان شدند جنازه را نمیدیدند، از مسئول زندان سراغ گرفتند ما آمدهایم جنازه ببریم، نمیبینیم. به یک گودالی اشاره کرد که عبایی آنجا افتاده بود. گفت: آن جنازهای که میخواهید همانجا است، ولی از بس لاغر است با این عبا تشخیص داده نمیشود. آمدند دست زیر جنازه بردند که بلند کنند دیدند سنگین است، عبا را کنار زدند دیدند کُند به پای موسی بن جعفر علیه السّلام بسته شده است. با زنجیر دست را میگرفتند…
پی نوشت:
[۱]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۲]– سورهی حجرات، آیات ۱۴ و ۱۵٫
[۳]– سورهی انعام، آیه ۱۶۰٫
[۴]– سورهی نحل، آیه ۹۶٫
[۵]– سورهی اسراء، آیه ۲۳٫
[۶]– سورهی عنکبوت، آیه ۶۹٫
[۷]– زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص ۳۵۳٫
[۸]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۸۴٫
[۹]– سورهی نساء، آیه ۱۳۶٫
[۱۰]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۹۹، ص ۱۷٫
پاسخ دهید