آیت الله صدیقی روز دوشنبه بعد از نماز جماعت مغرب و عشاء در مسجد جامع ازگل به درس اخلاق پرداختند که مشروح آن در اختیار شما قرار دارد.
- حرکت در صراط مستقیم
- غافل نشدن از یاد خداوند
- ایمان داشتن با توفیق الهی
- مفهوم فسق
- توفیق در دوری از عصیان
- پرهیز از خود بزرگبینی
- تأثیرات حسد
- مشکل حریص بودن
- از بین بردن رذائل اخلاقی
- داستانی در مورد امام هادی (علیه السّلام)
- نمونهای از کرامات ائمّه
- داستان نصرانی و امام هادی (علیه السّلام)
- رشد یافتن از دیدگاه قرآن
- فضل و نعمت از طرف خداوند
- اهمّیّت و جایگاه ماه رجب
- ذکر مصیبت امام هادی (علیه السّلام)
«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا بَقِیَّهَ اللَّهِ یَا حُجَّهَ اللَّهِ یَا سَفِینَهَ النَّجَاهِ سَیِّدَنَا مَوْلَانَا أَغِثْنَا وَ أَدْرِکْنَا وَ لَا تُهْلِکْنَا».
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۱]
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ الصَّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْأَنبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِ نُفوسِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مَحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهِ مَوْلَانَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ أَرْوَاحُنَا فِدَاهُ وَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ سَهَّلَ اللهُ ظُهورَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحْبَتَهُ وَ نُصْرَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
«وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یُطیعُکُمْ فی کَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ * فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَهً وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ».[۲]
شام شهادت دهمین اختر آسمان امامت و ولایت، حضرت امام هادی (علیه الصّلاه و السّلام) را تسلیت عرض میکنم.
حرکت در صراط مستقیم
در ادامهی بحث انگیزهی تبعیّت از پیغمبر و مخالفت با هوای نفس و انانیّت، کسانی که در همهی زندگی دوست دارند راهنما داشته باشند، دلیل داشته باشند، آدرس بگیرند و در خطّ مستقیم بروند و همهی زندگی خود را سفر میدانند. ما با همهی زندگی خود مسافر آخرت هستیم، در خواب خود هم داریم به مرگ نزدیک میشویم، هیچ توقّفی نداریم، آمدیم که برویم دائماً هم در حال رفتن هستیم. باید کاری انجام دهیم که همهی حرکت ما در خط باشد تا به بهشت برسیم. ما که در این مسیر به سوی مرگ و آخرت روان هستیم، در خواب و بیداری، در قیام و قعود، در فریاد و سکوت، در داد و ستد، در همهی اینها در مسیر آخرت هستیم، باید همهی اینها را در خط باشیم تا سالم به مرگ برسیم و مرگ ما آغاز نجات و پرواز ما شود.
غافل نشدن از یاد خداوند
این یک نکتهی اساسی است، انسانهایی که مسیر سیر و سلوک را تعقیب میکنند بنای آنها بر این است که به عالم حضور دائم برسند که در این آیهی کریمه خداوند عزیز گروهی را دارد ستایش میکند، توصیف میکند، مدح میکند، «رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ»،[۳] مردانی هستند که نه تجارت و نه داد و ستد آنها را از یاد خدا باز نمیدارد، هر کاری انجام میدهند با خدا هستند، در خط هستند. هر کاری انجام میدهند مأمور خدا هستند، بندهی خدا هستند، دل آنها با خدا است، اعضاء و جوارح آنها با خدا است، فکر آنها با خدا است، احساس آنها با خدا است و کار آنها با خدا است. چنین کسی همیشه با پیغمبر است، یعنی دلیل او، راهنمای او، بلدچی او پیغمبر است، در قدم به قدم نفس کشیدن ما، نگاه کردن ما پیغمبر لازم است که جلوی ما باشد ما دنبال پیغمبر حرکت کنیم.
ایمان داشتن با توفیق الهی
این توفیق الهی است، «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ»، اینکه شما چنین اشتیاقی پیدا کردید، میخواهید در تمام زندگی با پیغمبر خود همراه باشید و از آن بزرگوار جدا نشوید، این لطف خدا است که ایمان را در دل شما محبوب کرد و کفر و فسوق و عصیان را منفور کرد. شما از کفر بدتان میآید، کفر پلیدی است، موجب نجاست است. شما اصلاً به سوی نجس کشش ندارید، انسانهای پاک خود را به امور نجس و پلید نزدیک نمیکنند، اشمئزاز دارند، تنفّر دارند، از چیزهای پلید و نجس و از قاذورات فرار میکنند. کفر را خداوند منّان برای شما مکروه قرار داد، کراهت ذاتی دارید، شما نسبت به آن نفرت دارید.
مفهوم فسق
فسق که خروج از راه طاعت است، فاسق شدن خارج شدن از مسیر است، مسیر سعادت طاعت خدا است. شما هر لحظه در خطّ طاعت نبودید، چه از نظر عملی کسانی که… قاضی نیست، فرماندار نیست، استاندار نیست، وزیر نیست که زیر مجموعهی کلّی داشته باشد به مردم ظلم کند، در خانه به عیال خود ظلم میکند، انسان بد اخلاق، انسان بهانهجو، انسانی است که مرتّب ایراد میگیرد. این از مرز طاعت خارج است، فاسق است. ظلم به ارحام، ظلم به درون خانه که قبیحتر از ظلم به گردن کلفتها و رقیبها است، این فسق است، این خروج از مرز طاعت و از راه بندگی خدا خارج شدن است.
توفیق در دوری از عصیان
«وَ الْعِصْیانَ»، بعضی گفتهاند عصیان یعنی جمیع معاصی، بعضی هم گفتهاند عصیان خود معصیت است. فسق خروج از طاعت است و عصیان خود معصیت است. خدای متعال به بعضی توفیق داده اینقدر از دروغ بدش میآید، اینقدر از غیبت بدش میآید، اینقدر از بداخلاقی بدش میآید، اگر یک وقت در زندگی یک بداخلاقی برای او پیش میآید تا مدّتی خود را سرزنش میکند، خود را تنبیه میکند. این حالت حالت روحی و تکوینی است که انسان بعضی چیزها را دوست دارد و نسبت به بعضی چیزها نفرت دارد.
پرهیز از خود بزرگبینی
تا انسان از نظر حقیقت وجود خود آنچنان زلال نشود، شفّاف نشود که گرایشهای الهی او شکوفا شود راه بیفتد، تا تکوین درست نشده، تمام کارهای عملی ما که در مسیر خوبیها میخواهیم راه برویم و از مسیر بدیها میخواهیم اعراض کنیم برای ما تحمیل است. چیزی که وجود ما نسبت به آن گرایش دارد برای ما یک مسیر هموار و بیدردسر است، انسان در یک مسیر صاف میرود، ولی آنجا که دل او چیزی میخواهد، در دل او یک چیزی است و میخواهد راهی که خلاف دل او است برود، همیشه بر خود تحمیل میکند. تحمیل دوام ندارد، حکما گفتهاند: «القَسرُ لَا یَدوم»،[۴] حرکت اجباری و قهری دوام ندارد.
مثل حرکت فوّاره است، تا زور پشت سر او است میرود، ولی همین که زور تمام شد برمیگردد، فوّاره چون بلند شود سرنگون شود. تمام کارها همینطور است، انسان وقتی با زور میرود یک جای دیگر برمیگردد. کسانی که جنس آنها تکبّر دارد، انسانهای خود بزرگبین، انسانهایی که دیگران را کوچک میشمارند. دیگران فرق نمیکند، فرزند انسان نسبت به خود او، میگوید: من بزرگ هستم، این باید از من اطاعت کند، از فرزند خود عصبانی میشود به خاطر تربیت فرزند نیست، به خاطر این است که به حرف من گوش نداده است. یک پدری است که خیلی هم مسائل اخلاقی و شرعی بلد نیست، ولی به بچّهی خود میگوید فلان کار را انجام بده، وقتی انجام نداد میبینید رگهای او برجسته میشود، رنگ او سرخ میشود، عصبی میشود، دست به چوب میبرد یا دست بلند میکند فرزند خود را میزند. اگر منشأ آن روانکاوی شود خود بزرگبینی است، خود را خیلی مهم میداند، منتها قدرت ندارد به افراد دیگر زور بگوید به فرزند خود زور میگوید، به همسر خود زور میگوید. این نشانهی خوبی نیست، در جنس این خرابی وجود دارد، اگر اصلاح نشود سر از کفر درمیآورد.
تأثیرات حسد
دومین مورد حسد است، حسد ریشهی کفر است. اگر در تکوین انسان، در روان او، در جان او، در قلب او، غدّهی حسد وجود داشته باشد، اهل نماز شب باشد، اهل هر کار خیری هم باشد در درون خود یک بیماری دارد. درست مثل سرطان که شما هر چه غذای قوی به کسی بدهید که مبتلا به غدّهی سرطان است، میکروب سرطان مرتّب دارد توسعه پیدا میکند، دارد تکثیر مثل میکند، به زودی تمام اعضاء و جوارح را میگیرد و سرنوشت انسان سرطانی مرگ است. سرطان حسد مانع رشد نماز و روزه و احسان و صدقات است، لذا این مشکل را باید حل کرد.
مشکل حریص بودن
یکی هم حرص است، «حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَهٍ».[۵] انسانی که سیر نمیشود، افزون طلب است، حریص است، طمّاع است، آزمند است، اینها خرابی جنس است. لذا شیطان را بدبخت کرد، هم تکبّر داشت، هم حسد داشت و هم حرص در وجود او بود. اینکه خواست تا قیامت بماند حریص به این دنیا است، سیر نمیشود، از گمراه کردن، از بدبخت کردن بندگان خدا سیر نمیشود.
از بین بردن رذائل اخلاقی
این نکته از اساسیترین نکات است که اگر انسان بخواهد عاقبت به خیر شود باید در مسئلهی تکبّر و حسد و حرص خود را معالجه کند. اگر معالجه نکرد سوابق انقلابی و زندان رفتن و شکنجه شدن و کارهای خیر انجام دادن، این انسان قدرت طلب که قدرت طلبی… تشنهی قدرت بودن معلول همان خود بزرگبینی است، این بزرگتر از خود کسی را نمیداند. اگر هم به کسی احترام کرده تا او را بزرگ کند برای اینکه کمک کند، در کنار او باشد که او به مقاصد خود برسد. کسانی که اهل تکبّر هستند، آخوند و غیر آخوند ندارد، سیّد و غیر سیّد ندارد، پیر و جوان ندارد، این مشکلاتی است که اگر در وجود کسی این بیماریها، این عوارض وجود داشته باشد سر از کفر و عصیان و فسوق درمیآورد.
خداوند منّان دل کسانی را نرم کرده، نشانهی آن ایمان است، «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ»، ایمان با تکبّر سازگار نیست، با حسد سازگار نیست، با حرص سازگار نیست. لذا کسانی که این بیماریها را دارند خواه ناخواه کفر برای آنها مکروه نیست، منفور نیست. از کفر و کافر بدش نمیآید، از ظلم بدش نمیآید، در وجود او گرایشها و تمایلات به این شکل وجود دارد.
داستانی در مورد امام هادی (علیه السّلام)
چون شام شهادت حضرت امام هادی (علیه الصّلاه و السّلام) است یک مسئلهای که هم جزء معجزات امام هادی است و هم این مسئله را به وضوح برای انسان روشن میکند و برای انسان مایهی عبرت است. هم مرحوم حاج شیخ عبّاس قمی، هم مرحوم مجلسی، هم مرحوم آیت الله میلانی در «قَادَتُنَا کَیفَ نَعرِفَهُم» آوردهاند که بنده خدایی به نام یوسف بن یعقوب که نصرانی است، در زمان امام هادی (علیه الصّلاه و السّلام) در دستگاه خلافت بنی عبّاس شأنی داشت، کاتب بود، دبیر بود، منصب داشت. خلیفهی عبّاسی او را احضار کرد، او نگران شد، وحشت کرد، این احضار بوی خوبی نمیداد. گفت: چه کنم؟ به فکر او رسید که خود را بیمهی امام هادی (علیه الصّلاه و السّلام) کند. او نصرانی است، امّا میداند کسی به آنها پناه ببرد مصون و محفوظ میماند.
نمونهای از کرامات ائمّه
الآن هم در ارتباط با زیارت امامان ما، مخصوصاً حضرت رضا (علیه السّلام)، اشخاصی هستند مسلمان هم نیستند، ولی برای اینکه به خطر میرسند پناهی بهتر از اینها ندارند. خدا آقای خطیب را رحمت کند، مدّاحی بود که گاهی در روضههای اوّل ماه میآمد، خیلی حال خوبی داشت. او میگفت: من روز تاسوعا به خیابان شیخ هادی میروم برای یهودی روضهی حضرت عبّاس میخوانم، چون او فرزند خود را از حضرت عبّاس گرفته است. دکترها او را ناامید کرده بودند و در آن ناامیدی روز تاسوعا بچّهی خود را از بیمارستان میآورده، جلوی سقّاخانه رسیده بود گفته بود: ای اباالفضلی که اباالفضل مسلمانها هستی، دست من از همه جا کوتاه شده، بچّهی من را هم شفا بده. فرزند او را حضرت اباالفضل شفا داده است. یهودی است اسم فرزند خود را اباالفضل گذاشته و همه ساله هم برای حضرت اباالفضل روضه میگیرد.
در حرم حضرت ثامن الحجج از مسئولینی که معجزات حضرت رضا (علیه السّلام) را ثبت میکنند برای خود من نقل کرد، آقای حیدری گفت: ما همه ساله یک زرتشتی داریم که ساکن آمریکا است، سالی یک مرتبه میآید به حضرت رضا (علیه السّلام) یک فرش تقدیم میکند و باز برمیگردد میرود. گفتیم: چرا به امام رضا (علیه السّلام) اینطور علاقه دارید همه ساله میآیید؟ گفت: من صاحب ثروت بودم ولی صاحب فرزند نبودم، به هر دری زدیم دکترها نتوانستند، یک کسی از همسایههای یزدی ما که آن وقت در یزد ساکن بودیم گفت: به هر دری زدی، یک مرتبه هم بیا در خانهی امام رضای ما را بزن، ببین آیا نتیجه میگیری یا نه. گفت: با امیدی به حرم حضرت رضا (علیه السّلام) آمدیم، به امام رضا گفتیم: آقا، خود ما نیامدیم، این شیعیان شما ما را به اینجا آوردهاند، چراغ ما را روشن کن. امام رضا (علیه السّلام) جواب داد، ما صاحب فرزند شدیم. الآن شش پسر داریم، هر شش نفر هم متخصّص هستند، ولی همهی آنها برای حضرت رضا است، همه ساله به آنجا میآیم.
داستان نصرانی و امام هادی (علیه السّلام)
در آن زمان هم این نصرانی، یوسف بن یعقوب، صاحب منصب در دستگاه خلافت، وقتی خود را در خطر دید گفت: من میخواهم خود را بیمهی امام هادی (علیه السّلام) کنم. میگوید ۱۰۰ دینار در آستین خود در کیسهای گذاشتم که کسی متوجّه نشود، ولی جرأت ندارم از کسی بپرسم آدرس امام هادی کجا است. در نیّت من آمد که بالاخره این شخص انسان عادی نیست، بخواهد من را نجات بدهد خود او من را در یک مسیری میبرد که به او برسم. این پول را همراه خود برداشتم سوار الاغ شدم، الاغ را رها کردم. الاغ مسیری را طی کرد، آمد جلوی یک خانه در سامرا ایستاد، دیگر از آنجا تکان نخورد. اینجا سرگردان هستم، خدایا این الاغ درست آمده یا نه؟ یک وقت دیدم یک بنده خدایی آمد عبور کند، گفتم: آقا این خانهی چه کسی است؟ گفت: این خانهی علیّ بن محمّد الهادی است. گفتم: این یک علامت، بدون اینکه من آدرس بلد باشم الاغ را من هدایت کنم، مرکَب من با جذبهی امام هادی من را به اینجا آورد. آنجا ایستادم باز نگران هستم نکند جاسوسی ببیند من به خانهی امام هادی آمدم، چه کنم؟ دیدم در باز شد. یک غلامی که سیاه چهره هم بود گفت: یوسف بن یعقوب داخل بیا امانت خود را بده.
میگوید: دیدم این دومین علامت از علائم عنایت حضرت ابی الحسن ثالث، امام علیّ النّقی (علیه الصّلاه و السّلام) است. وارد شدم، با یک دنیا احساس، خدایا چه دارم میبینم؟ به امام هادی (علیه السّلام) این کیسه را تقدیم داشتم، حضرت تضمین کردند، فرمودند: برو مکروهی نمیبینی، در امان هستی، این ظالم به تو ضرری نمیرساند. گفتم: امیدوار هستم مسلمان شوم. حضرت فرمودند: تو مسلمان نخواهی شد، ولی خدا به تو فرزندی میدهد که اسلام او زیبا خواهد شد و جزء شیعیان ما خواهد بود. این علائم روشن را دید و پیش خلیفه رفت، خلیفه هم خیلی او را تحویل گرفت، امتیازات جدید هم به او داد. مع ذلک این را هِبَهُ الله از پدر خود نقل میکند که پدر او جزء دوستان یوسف بن یعقوب بود، گفت: تا آخر موفّق به اسلام نشد، ولی خدا به من عمر داد پسر او را دیدم. دیدم پسر او از شیعیان محکم امام هادی (علیه الصّلاه و السّلام) است و گفت: پدر من موفّق به اسلام و تشیّع نشد و تا او بود به همان نصرانیّت باقی ماند و خدای متعال من را هدایت کرد و این نور را در دل من قرار داد. چرا او مسلمان نشد؟ چرا این فرزند نصرانی مسلمان شد؟ این آیه خیلی روشن است، «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ». به زور زدن نیست، به دست و پا زدن نیست، این عنایت خدا را لازم دارد.
رشد یافتن از دیدگاه قرآن
دنبالهی آیه این است، «أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ». این کسانی که خدا ایمان را در خانهی آنها به عنوان گنجی قرار داده، دل بعضی خزینه است، دل بعضی گنجینهی اسرار و جواهرات عرشی است. عرض کردیم دل را درست کنیم، دل را اصلاح کنیم، دل را پاک کنیم، دل را تمیز کنیم، دل را جارو کنیم، دل را معالجه کنیم، اگر دل درست شد همه چیز درست میشود. در پایان این آیهی کریمه میفرماید: «أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ». در مقابل رشد غَیّ است، «قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ».[۶] هر کسی رشید است، در خطّ خدا است، بدون ظلم و اِعوِجاج و کجی است. ولی کسانی که از خط خارج شدند رشدی ندارند، به مقصد نمیرسند، اشتباه میروند، «أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ». کسانی که خدای متعال دل آنها را با ایمان نورانی کرده، «زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ»، خدا نقش ایمان را در دل آنها نقّاشی کرد و دل آنها را با جمال ایمان مزیّن فرمود، اینها اهل رشد هستند، اینها اشتباه نمیروند، اینها در خط هستند.
فضل و نعمت از طرف خداوند
آیهی بعدی میفرماید که «فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَهً»،[۷] این هم فضل الهی است و هم نعمت خدا است. یعنی دیگر نعمتی بالاتر از ایمان برای شما وجود ندارد، هر کس ایمان دارد هیچ چیزی نداشته باشد در این سنگر محفوظ میماند، خدا آرامش او را حفظ میکند، استقلال او را حفظ میکند، اقتدار او را حفظ میکند، مناعت طبع پیدا میکند. هر کس ایمان ندارد امور بیرونی او را سیر نمیکند، چون دل او سیر نیست، این هر چه داشته باشد گدا است، ذلیل است، سرافکنده است، به این و آن پناه میبرد، به پناه بیگانه میرود، به سراغ این و آن میرود.
فرمود: «فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَهً»، این هم فضل خدا است و هم نعمت است، اگر دل خود ایمان یافتید، نور یافتید، دیدید دل شما زیبا است، دل شما حسین دارد، دل شما حضرت زهرا دارد، دل شما علی امیر المؤمنین دارد. این ماه ماه رجب است، ماه زیبا کردن دلها است، ماه ولایت است، ماه عبادت است. شبها برخیزید از خدا بخواهید که خدا دل ما را از بیماریها نجات بدهد، دل ما را از زشتیها نجات بدهد، دل ما برای اهل بیت عصمت و طهارت خالص شود. انسان نباید التقاطی باشد یک روز با این باشد یک روز با آن باشد، دل باید یکسره در اختیار خدا و اولیای الهی قرار بگیرد.
اهمّیّت و جایگاه ماه رجب
این شبها شبهای استثنائی است، معلوم نیست رجب دیگری داشته باشیم. هر شب خداوند منّان ملکی را از آسمان هفتم مأمور کرده – سه کلمه است، یک جمله است- این ملک از قول خداوند اعلان میکند: «الشَّهْرُ شَهْرِی وَ الْعَبْدُ عَبْدِی وَ الرَّحْمَهُ رَحْمَتِی».[۸] کنار مسجد الحرام ذکر یکی از طوافها این است: «الْبَیْتُ بَیْتُکَ وَ الْعَبْدُ عَبْدُک»،[۹] خانه خانهی تو است، من هم بندهی تو هستم به خانهی تو آمدم. در این ماه خدای متعال فرمود: «الشَّهْرُ شَهْرِی»، ماه ماه خود من است، رجب شهر الله است، خدا برای دل تو سفره پهن کرده، دل خود را سر سفرهی رحمت خدا ببر و استغفار کن. ماه استغفار است، ماه روزه است و ماه زیارت رجبیّه است.
اگر میتوانید به مشهد بروید، به کربلا بروید، اگر نمیتوانید حضرت عبد العظیم اینجا است، «لَوْ کُنْتَ زُرْتَ عَبْدَ الْعَظِیمِ عِنْدَکُمْ لَکُنْتَ کَمَنْ زَارَ الْحُسَیْنَ عَلَیْهِ السَّلَامُ».[۱۰] وجود اینها مغناطیس است، بیماری تکبّر، حسد، اگر اینها نگاه کنند آب میشود، با دست اینها همهی این بیماریها معالجه میشود. چطور میشود که یک یهودی از حضرت اباالفضل شفا بگیرد ما که مسلمان و شیعه هستیم، شفای تکبّر و حسد و حرص وغضب و حقد را نتوانیم از محضر امامان خود دریافت کنیم؟
ذکر مصیبت امام هادی (علیه السّلام)
در زیارت جامعه که گنجینه و میراث امام هادی (علیه الصّلاه و السّلام) است عرضه میداریم، خود ایشان در این زیارتنامه فرمودهاند که «مَنْ أَتَاکُمْ نَجَا»،[۱۱] هر کس رو به شما بیاورد نجات پیدا میکند، «وَ مَنْ لَمْ یَأْتِکُمْ هَلَکَ»، امّا اگر به طبیبی مثل شما روی نیاورند نابود میشوند، ایمان آنها نابود میشود، خود آنها از بین میروند. امام حسن عسکری و امام زمان (علیهم السّلام) هر دو آقا زادههای امام هادی (علیه السّلام) هستند، شما برای پدر کسی مجلس بگذارید، برای جدّ کسی مجلس بگذارید، توقّع این است که پسر در مجلس عزای پدر حضور پیدا میکند، نوه در مجلس عزای جدّ خود حضور پیدا میکند. یا امام حسن عسکری و یا سیّدی یا بقیّه الله، این مجلس را به پدر بزرگوار شما مرتبط ساختیم، امام مظلوم ما امام هادی (علیه السّلام) که خیلی مظلوم بود. گاهی در زندان بود، گاهی او را در دل شب از خانه بیرون میکشیدند و با پای پیاده پیش خلیفه میآوردند.
گاهی خلیفه همهی لشگریان خود را بسیج کرده بود، امام را هم در عداد رعیّت خود آورد که از آنها سان ببیند و قصد او تحقیر امام هادی (علیه الصّلاه و السّلام) بود. نهایتاً این امام را در سنّ جوانی مسموم کردند و با سمّ جفا در چنین ایّامی ما را داغدار کردند. عرضه میدارم: ای امام هادی «یَا وَلِیَّ اللَّهِ إِنَّ بَیْنِی وَ بَیْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ذُنُوباً لَا یَأْتِی عَلَیْهَا إِلَّا رِضَاکُمْ فَبِحَقِّ»،[۱۲] او را قسم میدهند، «فَبِحَقِّ مَنِ ائْتَمَنَکُمْ عَلَى سِرِّهِ وَ اسْتَرْعَاکُمْ أَمْرَ خَلْقِهِ وَ قَرَنَ طَاعَتَکُمْ بِطَاعَتِهِ لَمَّا اسْتَوْهَبْتُمْ ذُنُوبِی وَ کُنْتُمْ شُفَعَائِی». یعنی ای ولیّ خدا، ای امام هادی، ای امام دهم، ای پدر امام زمان ما، جدّ امام زمان ما، ای نور چشم امام رضای ما، امام جواد ما. یکی از القاب امام هادی (علیه السّلام) ابن الرّضا بود، مشهور به ابن الرّضا بود. ای امام هادی، بین ما و خدا پروندهی سنگینی است، گناهان زیادی است، راهی جز اینکه شما شفاعت کنید، شما قلم عفو به پروندهی عمل ما بکشید نداریم.
یک جمله هم در زیارت جامعه به خدا عرض میکنیم، عرضه میداریم: «لَوْ وَجَدْتُ شُفَعَاءَ أَقْرَبَ إِلَیْکَ مِنْ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ الْأَخْیَارِ الْأَئِمَّهِ الْأَبْرَارِ لَجَعَلْتُهُمْ شُفَعَائِی»،[۱۳] ای پروردگار ما، اگر کسی آبرومندتر از پیغمبر و دودمان او، آبرومندتر از این امامی که این مجلس به نام او است پیدا میکردیم سراغ او میرفتیم، ولی کسی بهتر از اینها در پیشگاه شما نیست. امام هادی (علیه السّلام) را مسموم کردند، امام حسن عسکری (علیه السّلام) در عزای پدر خود آنچنان گریه میکرد امّا دور او شلوغ بود، تشییع جنازهی عجیبی بود. امام هادی (علیه السّلام) را در خانهی خود دفن کردند، گویا حضرت فاطمه (سلام الله علیها) هم در خانهی خود دفن شد، او شبانه دفن شد، غریبانه دفن شد، امّا این امام بزرگوار با جلالت تشییع شد.
[۱]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۲]– سورهی حجرات، آیات ۷ و ۸٫
[۳]– سورهی نور، آیه ۳۷٫
[۴]– شرح أصول الکافی (صدرا)، ج ۴، ص ۷۴٫
[۵]– الکافی، ج ۲، ص ۱۳۱٫
[۶]– سورهی بقره، آیه ۲۵۶٫
[۷]– سورهی حجرات، آیه ۸٫
[۸]– بحار الأنوار، ج ۹۵، ص ۳۷۷٫
[۹]– الکافی، ج ۴، ص ۴۱۰٫
[۱۰]– هدایه الأمه إلى أحکام الأئمه، ج ۵، ص ۵۱۳٫
[۱۱]– من لا یحضره الفقیه، ج ۲، ص ۶۱۳٫
[۱۲]– همان، ص ۶۱۶٫
[۱۳]– همان، ص ۶۱۷٫
پاسخ دهید