آیت الله صدیقی روز دوشنبه بعد از نماز جماعت مغرب و عشاء در مسجد جامع ازگل به درس اخلاق پرداختند که مشروح آن در اختیار شما قرار دارد.
- خزینه بودن قرآن
- بدعت سلفیگری و وهابیّت در دین
- دستور ائمّه (علیهم السّلام) دربارهی خوش رفتاری با سایر فرقههای اسلامی
- قائم بودن حقیقت دین به ولایت
- ایمان امنیت است
- بر زبان آوردن شهادتین و واجب شدن بهشت
- لا اله الّا الله قبول حاکمیّت خدا
- حاکمیّت مطلقهی خدا
- تعیین شدن ولی از طریق خدا
- محبّت به علی و اولاد علی (علیه السّلام) اجر رسالت پیامبر
- نتیجهی وصل شدن به امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- ایمان ولایت امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- علّت برائت از کانونهای فسق و عصیان در دنیا
- تجلیل روز مباهله در مدرسهی آیت الله مجتهد تهرانی
- غدیر مهر اعتبار همهی اسلام
- ماجرای جریان مباهله
- پاسخ به شبههی نصارا در مورد حضرت عیسی توسّط خدا
- دستور خدا به پیامبر در مورد مباهله با نصارای نجران
- معرّفی اهل بیت در آیهی مباهله به صورت فرد به فرد
- آمدن پیامبر با نزدیکان خود برای مباهله
- حضور امام حسن و امام حسین (علیهم السّلام) به عنوان حجّت روشنگر
- خلاصه شدن زنان عالم در وجود حضرت زهرا
- فضیلت امیر المؤمنین (علیه السّلام) و بیان ولایت ایشان در آیهی مباهله
- علی (علیه السّلام) نفس رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم)
- امیر المؤمنین (علیه السّلام) چشمهی حیات
- علّت مباهله نکردن نصارای نجران با پیامبر
- اهل بیت (علیهم السّلام) کلیدداران غضب الهی
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۱]
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ الصَّلَاهُ عَلَى سَیِّدِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا شَفِیعِنا حَبیِبنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهِ مَوْلَانَا بَقِیَّهَ اللَّهِ فِی الْعَالَمِینَ أَرْوَاحُنَا فداء وَ عَجَّلَ اللَّهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنا اللهُ رُؤیَته وَ صُحبَتَهُ وَ نُصرََتهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إِلَى یَوْمِ الدِّینِ».
خزینه بودن قرآن
«وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ …. * فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَهً وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ»[۲] این ایّام نورباران تجلّیّات ولایی امیر المؤمنین و دودمان پیامبر اکرم را تبریک عرض میکنم؛ در این آیهی کریمهی «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ» دریا است دیگر «آیَاتُ الْقُرْآنِ خَزَائِنُ»[۳] یک خزینه نیست. هر چه خرج بکنید به شما میدهند. آدم با قرآن دوست بشود، هر چه از او هزینه بکند، کم نمیآورد باز هم به او میدهند.
بدعت سلفیگری و وهابیّت در دین
ایمان در اصطلاح قرآن قبول ولایت است. اسلام «مَا حَلَّت بِهِ المَناکِر» کسی میگوید: «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللهُ» و «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله» (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مسلمان است، معامله با او بیاشکال است. زن گرفتن از او، دختر از او گرفتن اشکال ندارد و در قاموس قرآن کریم آیهای است که «وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً»[۴] کسی به شما سلام میکند نگویید: تو مؤمن نیستی. این تنگنظریهای جریان سلفیگری، وهابیّت بدعت خطرناکی است که استعمار برای اینکه مسلمانها به جان هم بیفتند این اعتقادات را تزریق کرده است، به زودی تکفیر میکند، همه را مشرک میدانند و چیزهایی را که خود آنها درآوردند اینها را اسلام معرّفی میکند.
دستور ائمّه (علیهم السّلام) دربارهی خوش رفتاری با سایر فرقههای اسلامی
خدا را شکر میکنیم که با این خشونت ماهیت پلید خود را در دنیا نشان دادند. عاطفهی شیعه، عقلانیّت شیعه، متانت شیعه، انعطاف شیعه، در عین حال جهاد شیعه، شهادتطلبی شیعه اینها در کنار هم هستند، آنها خشونت محض هستند ولی ما «أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ»[۵] هستیم. ما همهی فرقههای اسلامی را چه حنفی باشند، چه شافعی باشند چه مالکی باشند چه حنبلی باشند، مسلمان میدانند به آنها محبّت میکنیم. ائمّهی ما به ما دستور دادند تشییع جنازهی اینها بروید، به عیادت آنها بروید. فرمودند: وقتی اینها از شما خوش اخلاقی بینند، صداقت ببینند امانت ببینند، بعد بگوید که اینها جعفری هستند ما خوشحال میشویم. به ما دستور دادند که با اینها خوش رفتاری بکنیم و به فضل الهی شیعه تا کنون این عقلانیّت را اعمال کرده است.
قائم بودن حقیقت دین به ولایت
امّا ایمان به ولایت است. اسلام به شهادتین است. ایمان به ولایت است. حقیقت دین قائم به ولایت است. در این راستا این آیهی کریمه شاهد خوبی است «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ»[۶] ایمان به تظاهر نیست. کسی شهادتین را میگوید، خوب ابوسفیان شهادتین گفته است، معاویه شهادتین گفته است ولی قبول نداشتند. وجود نازنین پیغمبر خدا هم به اینها امان داده است، در سایهی پیغمبر اینها این فرصتها را برای بعد از پیغمبر به دست آوردند. ولو منافق باشد در باطن ایمان هم اعتقاد هم نداشته باشد شهادتین را میگوید، این مسلمان است.
ایمان امنیت است
امّا ایمان از امن است، ایمان چیزی است که به باطن انسان آرامش میدهد. ایمان هم امان است و هم امنیت است. ایمان پناهگاه است، آدم مؤمن در پناه خدا است « لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی»[۷] تحقّق عینی لا اله الّا الله در خارج تنها از طریق ولایت است. «وَلَایَهُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی»[۸] وجود مقدّس امام صادق (علیه السّلام) به ابان بن تغلب که از فقهای شاگردان حضرت است و بحمدالله جرعه نوشی بود که اوّل جرعه نوشید ولی خود او چشمه شد، وجود مبارک امام صادق (علیه السّلام) میفرمودند: من دوست دارم که مثل شما در مسجد بنشیند، فتوا بدهد. اصلاً تعبیر فتوا را دارد. ابان من دوست دارم در مسجد بنشینی برای شیعیان ما فتوا بدهی. معلوم میشود که مجتهد بوده است، صاحب نظر بوده است و مورد قبول وجود مقدّس حضرت امام جعفر صادق (علیه السّلام) بوده است.
بر زبان آوردن شهادتین و واجب شدن بهشت
حضرت فرمودند که ابان مدینه میروی از قول من بگو: «مَنْ شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُخْلِصاً وَجَبَتْ «لَهُ الْجَنَّهُ»[۹] هر کسی این کلمهی طیبّه را با اخلاص بگوید، یعنی بگوید: لا اله الّا الله بهشت بر او قطعی میشود. گویندهی لا اله الّا الله بهشتی است. هر کسی در این سنگر بنشیند، هیچ آتشی او را تهدید نمیکند. ابان مجتهد بود، صاحب نظر بود، تربیت شدهی خود آقا بود، دقّت کافی را داشت. عرضه داشت یابن رسول الله ما که به آنجا میرویم طوایف مختلفی میآیند من برای همهی آنها بگویم حتّی آن کسانی که ولایت شما را قبول ندارند، طایفههای مختلفی که از امامت و ولایت بیگانه هستند به آنها هم بگویند؟ حضرت فرمودند: بله. فرمودند: روز قیامت آنهایی که این امر را، امر ولایت را قبول ندارند لا اله الّا الله از آنها مسلوب است، این مسلوب التّوحید هستند. توحید ندارند نگران نباش به ظاهر نیست.
لا اله الّا الله قبول حاکمیّت خدا
حقیقت لا اله الّا الله قبول حاکمیّت خدا است. کسی نماز بخواند ولی معتقد باشد که خدا در اداره چه کار به آنجا دارد، آنجا خود من هستم، خودسر هستم، خود من هر طور خواستم مدیریّت میکنم. در سیاست خود، در تدبیر او بگوید خدا هیچ دخالتی ندارد. این خدا را منزوی کرده است، این حرف یهود است آنها گفتند که «وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَهٌ»[۱۰] آنها گفتند: دست خدا بسته است. فقط در مسجد بروید عبادت بکنید ولی همه جا خود شما آزاد هستید هیچ کسی بر شما حقّ حکومت ندارد. این خدا را برکنار کردن است. ربوبیّت خدا را کنار زدن است.
حاکمیّت مطلقهی خدا
خوب حالا میخواهیم خدا را اطاعت بکنیم، در مدیریّت خود، در اقتصاد خود، در خانوادهی خود، در تعلیم و تعلّم خود همه جا مطمئن باشیم که بندهی خدا هستیم، دستور خدا را میخواهیم عمل بکنیم. جز اینکه خدا یک خلیفهای داشته باشد و در حوادث جدیدی که پیش میآید حکم خدا را به ما بگوید راه دیگری که وجود ندارد. اگر کسی قبول دارد خدا حکومت دارد، حکومت خدا هم منحصر به مسجد نیست. بله بندهی خدا همه جا بندهی خدا است، ما مملوک خدا هستیم، ملک خدا هستیم، خدا همه جا خالق ما است، خدا همه جا اله ما است. اگر بنا است ما همه جا عبد باشیم و خدا مولای ما باشد، ما باید از یکجایی دستور بگیریم. ما که مستقیم نمیتوانیم از خدا دستور بگیریم.
پس قطعاً باید یک محوری برای جامعهی اسلامی باشد که حوادث و رخدادهایی که پیش میآید سابقاً نبوده است در آن مواقع بتواند استنباط بکند بگوید: حکم خدا این است، رضای خدا در این است.
تعیین شدن ولی از طریق خدا
این جز مسیر ولایت… آن وقت اگر ولایت، ولایت الله است، این کار، کار خود خدا است خدا باید برای ما ولی تعیین بکند، نه غیر خدا. چون امر، امر باطنی است به ظاهر نیست، آدم باید قبول بکند، باید امنیت باطنی داشته باشد تا ایمان او واقعاً ایمان باشد «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ»[۱۱] این جذبهی باطنی میخواهد، این با ظاهرسازی انجام نمیشود. محبّت امیر المؤمنین علیّ بن ابیطالب و ائمّهی اطهار (علیهم السّلام) که در نصّ صریح قرآن بر ما واجب شده است این قرینه است بر اینکه این «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ» مسئلهی ولایت است.
محبّت به علی و اولاد علی (علیه السّلام) اجر رسالت پیامبر
خدای متعال فرموده است: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى»[۱۲] خدا این را واجب کرده است، این در ردیف نماز و اینها نیست. این نتیجهی رسالت است. «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى» پیغمبر ۲۳ سال خون جگر خورده است، جنگ رفته است، پیشانی ایشان شکسته است، دندان شکسته، چه داغها دیده است، داغ حمزه دیده است، آن همه مشکلات در مکّه وجود نازنین پیغمبر امنیّت نداشت، بنای ترور او را داشتند، پیغمبر را مأمور کرد که مکّه را ترک بکند و الّا آنجا میکشتند. این ۲۳ سال کار کشاورزی پیغمبر بر دل عالمیان؛ برای همهی نسلها دارد بذر میریزد. حاصل این محبّت علی و اولاد علی است. «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً» مزد چه چیزی؟ مزد پیغمبر نماز خواندن نیست، نماز خواندن بر ما واجب است ولی این میوه نیست، این شاخه است. میوهی آن چیست؟ میوهی آن «إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى» مودّت امیر المؤمنین حضرت زهرا امام حسن و امام حسین و ائمّهی ما. این واجب است. این واجب است امر هم مربوط به قلب است.
نتیجهی وصل شدن به امیر المؤمنین (علیه السّلام)
«وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ» ایمان عبارت است از عشق به علی و اولاد علی و آن چیزی که آدم را در مسیر بندگی میبرد همان شوق جذبه است و الّا تحمیل است نماز تحمیلی که بر سر آدم میخورد. نماز تحمیلی آدم را که بالا نمیبرد. نماز عشقی است که انسان را پرواز میدهد. این عشق از چشمهی علی به ما میرسد. دل به علی بدهید او «التَّامِّینَ فِی مَحَبَّهِ اللَّهِ» است، او چشمهی عشق خدا است. خود او هر چه داشت همه را فدای راه خدا کرده است. لذا کسی به امیر المؤمنین وصل بشود، سنخیّت پیدا بکند دل او وجود او، هویّت او حقیقت او سرّ او، سودای او الهی میشود. این دیگر لقلقهی زبان نیست وقتی نماز میخواند وصل است. وقتی دعا میکند وصل است. وقتی جهاد میرود وصل است. چون همه جا یا علی است.
ایمان ولایت امیر المؤمنین (علیه السّلام)
یک سیمی است خدا وصل کرده است هر جا میرود آن سیم او را میبرد. جذبه میبرد. «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ … وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ» این نکتهای که امشب به زبان این طلبهی پر سوختهای که منتظر است مثل آن ملک پر سوخته امام حسین در راه است دیگر إنشاءالله به ما پر و بال بدهد ما را به فطرس ملک ببرد. ما این را از روایت استفاده کردیم. ایمان را میگویند ولایت امیر المؤمنین است «وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ» آن هم مسئلهی جریان مخالف امیر المؤمنین است که مؤمن ذاتاً نسبت به علی جاذبه دارد، نسبت به کسانی که با علی دشمن هستند نسبت به آنها دافعه دارد و کفر و فسوق و عصیان عینیّت است، نه عمل است، جوهر است.
این خبیثهایی که از وجود آنها خباثت میجوشد.
علّت برائت از کانونهای فسق و عصیان در دنیا
امروز این اوباما، این نتانیاهو، این عربستان همهی اینها کفر و فسوق و عصیان هستند. اینها اصلاً کانون بدیها هستند کانون شرارتها، قتلها، آدمکشیها، همهی بدیها در وجود اینها است و اینها برای ما مبغوض هستند، ما برائت از اینها داریم چرا؟ برای اینکه آدم به یک قطب که نزدیک بشود، از قطب دیگر دور میشود. آدم به قطب جنوب یا قطب شمال میرود، به سمت هر دوی آنها که نمیشود. به این طرف بروی، از آن طرف دور میشوی.هر کسی به طرف علی برود، از بدیها دور میشود. هر کسی به طرف اینها برود، از خوبیها دور میشود. «وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ».
تجلیل روز مباهله در مدرسهی آیت الله مجتهد تهرانی
امروز که روز مباهله بود طلبههای عزیز ما جا ماندند، مدرسهی آیت الله مرحوم مجتهد تهرانی آنجا اجتماعی بود و قرار هم بر این بود که طلبههای تهران امروز برای امیر المؤمنین یک اکرامی، تجلیلی بزرگداشت یک جوششی از خود نشان بدهند که متأسّفانه یا قصور ما بوده است یا به موقع نرسید، طلبههای عزیز ما جاماندند و من حیفم آمد امروز برای اوّلین بار بود حوزهها روز مباهله را جشن گرفتند.
غدیر مهر اعتبار همهی اسلام
و روز مباهله افق نزدیکی با غدیر دارد. ببینید مسائلی که در اسلام مهم بوده است اینها یک طوری انجام دادند که در سایهی حکم دیگر نباشد. امیر المؤمنین خدا پیغمبر را مأمور کرد «ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ»[۱۳] این کار را حضرت رسول در مکّه انجام نداد، کنار کعبه انجام نداد، در عرفات انجام نداد، در منا انجام نداد چون هر کدام از اینها یک مناسک خاصّی دارد، این حاشیه قرار میگرفت. خواست غدیر را به عنوان مهری که در پایان صفحه در پایان پرونده مهر میزنند، مختومه میکنند آخر کارنامهی یک دانشجو را مهر میزنند، این مهر اعتبار همهی اسلام است، خود او استقلال دارد حاشیه نیست. لذا غدیر را پیغمبر خدا در بیابان ۱۲۰ هزار حاجی را آنجا زیر آفتاب سوزان برای اینکه ارزش دارد. این ولایت هزینه میخواهد، باید این گرما را تحمّل بکنید، به قدری گرم بود که حاجیها لباس خود را زیر پای خود میگذاشتند که نسوزد. در یک چنین جایی پیغمبر دستور داد سنگهایی را روی هم گذاشتند و بعد هم آن مقدار که سنگ نمیشد، از جهاز شترها استفاده کردند. پیغمبر آنجا قدرتنمایی کرد. علی را بلند کرد. عین یک پدری که فرزند خود را بلند میکند. الآن هم عکس میاندازند دست پیغمبر در دست علی است، دست او را بلند کرده است. ولی در روایت دارد پیغمبر علی را بلند کرد به گونهای بالا برد که پاهای مبارک امیر المؤمنین به زانوهای پیغمبر میخورد. یعنی معلوم میشود که او را گرفته است و بالا برده است اینطور کرده است. فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ»[۱۴] خواست همه ببیند. نکند یک نفری نبیند. در بیابان که هیچ سایهای نیست، دیواری نیست به عنوان یک امر مستقل، نه حکم دیگری است که این هم در کنار آن انجام بشود، نه اصلاً خود آن مستقل است. در بیابان، زیر آسمان، در آفتاب سوزان پیغمبر بالا برود علی را بالا ببرد؛ بعد نشان بدهد هم اسم او را بگو و هم رسم او را نشان بدهد. «فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُُُُُ» این بیابان است.
ماجرای جریان مباهله
جریان مباهله هم شبیه به آن است. پیامبر اکرم به نصارای نجران… وجود مبارک پیامبر ما در کنار رسالت جهانی و بین المللی و سیاسی خود نامه به قیصر نوشتند، نامه به کسرا نوشتند، نامه به نصارای نجران هم نوشتند که همسایهی مکّه بود، حاشیه یمن بود ولی خود او مستقل بود، گردن کلفتهای آنجا بودند، پیغمبر نامه نوشت و به اسلام دعوت کرد. ۶۰ نفر به محضر رسول اکرم آمدند، ببینند که منظور حضرت چیست و چطور میتوانند کنار بیایند؟ آمده بودند دم بزنند مثلاً معامله بکنند، پیغمبر دست از آنها بردارد. مریضی که به طبیب خود رشوه میدهد که مریض بماند. طبیب دست به ترکیب او نزند، بیچارهها. اینها آمدند یک طوری مسئله را حل بکنند و پیغمبر هم دیگر کار به کار آنها نداشته باشد.
پاسخ به شبههی نصارا در مورد حضرت عیسی توسّط خدا
ولی وجود نازنین پیغمبر خدا وقتی اینها نشستند سؤال کردند: آقا مریم که ازدواج نکرده بود. اگر ما بگوییم جناب عیسی پسر خدا نیست، پس پسر چه کسی است؟ این سؤال بود. آیه آمد و پیامبر خدا بلندگوی خدا شد، عوض اینکه خود ایشان جواب بدهد، بلندگوی خدا شد فرمود: «إِنَّ مَثَلَ عیسى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ»[۱۵] فرمود: عیسی مادر که داشت، آدم نه مادر نداشت، نه پدر داشت. چطور شما در آنجا نمیگویید: آدم پسر خدا است. «خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ» مخلوق خدا است، از خاک آفرید. ملائکه آمدند، خاک را به صورت آدم درآوردند «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی»[۱۶] کن فیکون است، ارادهی خدا است. خدا زاد و ولد ندارد، هر کار بخواهد بکند اراده میکند میشود. «کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»[۱۷] قضیهی عیسی هم مثل قضیهی آدم است.
دستور خدا به پیامبر در مورد مباهله با نصارای نجران
اینها این منطق روشن را برتافتند گفتند: ما زیر بار نمیرویم. وقتی گفتند: زیر بار نمیرویم آیهی مباهله آمد. پیغمبر اینها را رها نکن. ولی با آنها جنگ نکن، دنیا نگوید: اینها با شمشیر دارند مسلمان میکنند. حضرت فرمودند: مگر شما خود را حق نمیدانید، خدا من را مأمور کرده است بیایید مباهله بکنیم. بیایید برویم هر کسی حق است، نفس او میگیرد، نفرین او میگیرد. اگر شما حق هستید نفرین بکنید، ما از بین میرویم، اگر ما حق هستیم ما نفرین میکنیم شما نابود میکنید. «فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ … ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبینَ»[۱۸]؛
معرّفی اهل بیت در آیهی مباهله به صورت فرد به فرد
آیهی مباهله یک ویژگیهایی دارد. آیهی تطهیر جزء فضیلتهای برتر برتر است، یعنی خدا نوعی از طهارت و عصمت را در آیهی تطهیر برای امیر المؤمنین، برای حضرت زهرا، برای امام حسن و برای امام حسین اثبات کرده است، بیان کرده است که هیچ پیغمبری این عصمت را ندارد. چرا؟ برای اینکه کلمهی «إِنَّما» را آورده است «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً»[۱۹] (صلوات) امّا در آیهی تطهیر اهل البیت را یکجا نقل کرد یعنی همهی اینها را با هم بیان کرد. آیهی تطهیر تنها آیهای است که اهل بیت را به گروه به سه دسته تقسیم کرده است، برای هر کدام از آنها یک آرمی را مشخّص کرده است. «فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا» این امام حسن و امام حسین کوچک بودند. بچّه بودند، طفل بودند. خدا این را برجسته کرد که شما اینها را بچّه نبینید. ما در مورد حضرت علی اصغر -سلام خدا بر حضرت علی اصغر- میگوییم این انگشتهای کوچک او گرههای بزرگ را باز میکند. خدا خواست بگوید کوچک اینها هم بزرگ است. (کار نیکان را قیاس از خود مگیر) اینها را با خود مقایسه نکنید.
آمدن پیامبر با نزدیکان خود برای مباهله
این امام حسینی که در بغل پیغمبر بود، پیغمبر وقتی برای مباهله آمد، امام حسین را در بغل خود گرفته بود، دست امام حسن هم در دست ایشان بود، حضرت زهرا هم پشت سر ایشان بود، امیر المؤمنین هم پشت سر او بود. با این هیئت آمدند به مباهله. خدای متعال اینجا حسابی برای امام حسن و امام حسین در دورهی کودکی آنها باز کرده است. این یک چیز بدیعی است با فضیلتهای دیگر فرق دارد.
حضور امام حسن و امام حسین (علیهم السّلام) به عنوان حجّت روشنگر
اینها را کودک نبینید، اینها حجّت هستند، برای روشن شدن نفاق منافقین و برای ابطال باطل حضور امام حسن و امام حسین به عنوان حجّت روشنگر برای اینها دارد اتمام حجّت میکند. خود امام حسن حجّت است، خود امام حسین حجّت است، لذا حساب خاصّی اینها را با بیان «أَبْناءَنا» بیان کرده است این فضیلت امام حسن و امام حسین بالخصوص در دورهی کوکی آنها نه در بعد از امیر المؤمنین مقام امامت دارند، نه، اینها از دوران کودکی تمام اسلام هستند، اینها عرشی هستند، هیچ غباری از این عالم بر وجود آنها نیست. اینها بالاتر از سلمان هستند، بالاتر از ابیذر هستند. آنها بزرگ بودند، در جنگها هم شرکت کرده بودند ولی جای آنها در آیهی مباهله نیست. سلمان را نیاورده است، ابیذر را نیاورده است، بزرگان دیگری را که همه خوب بودند، آنها خوب بودند ولی ظرفیت همهی اسماء الهی را ندارند. این اسلام محض را میخواهد بیاورد، عینیّت قرآن را میخواهد بیاورد. یکی از آنها امام حسن و یکی امام حسین است. این را جدا کرده است «أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ»؛
خلاصه شدن زنان عالم در وجود حضرت زهرا
بعد حساب حضرت زهرا را جدا کرده است. برای حضرت زهرا هم یک پروندهی به خصوص باز کرده است. «وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ» در آیهی تطهیر اینها جدا نشده است ولی در مباهله خدا خواسته است برای هر یک از اینها یک عنوانی بیاورد که اینها را برجسته بکند، «وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ» حضرت زهرا یک خانم بود ولی خدا به عنوان نساء مطرح کرده است، گویا همهی زنهای عالم در وجود حضرت زهرا خلاصه شده است. «وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ»،
فضیلت امیر المؤمنین (علیه السّلام) و بیان ولایت ایشان در آیهی مباهله
بعد فضیلت امیر المؤمنین در این آیه از آن چیزهایی است که عقل مبهوت میشود و حجّت را بر مخالفین ولایت تمام میکند تا دامنهی قیامت اینها مخالف عقل خود، مخالف فهم خود دارند کار میکنند. «وَ أَنْفُسَنا» چه کسی بود؟ هر مورّخین اتّفاق دارند، هم محدّثین اتّفاق دارند، هم مفسرّین اتّفاق دارند که آن کسی که در آیهی مباهله است مصداق آن در خارج دو تا بچّه بود، یک خانم بود، یک علی بود. حالا بیایید مصادیق این الفاظی که در آیه به کار رفته است را ببینید چه کسانی هستند؟ اتّفاق محدّثین و مورّخین و مفسرّین است دو تا کودک بودند، دو تا پسر بودند، یک خانم بود، یک آقا که امیر المؤمنین است. مصداق این «أَبْناءَنا» امام حسن و امام حسین میشود. مصداق «نِساءَنا» میشود زهرای مرضیه. مادر ما، بیبی جان ما حضرت زهرا.
علی (علیه السّلام) نفس رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم)
«وَ أَنْفُسَنا» چه کسی است؟ «أَنْفُسَنا» یعنی چه؟ یعنی جانهای ما. علی یک جان نیست، نگویند این ضمیر نمیخورد، مگر خدای متعال در مورد حضرت ابراهیم نفرموده است: «إِنَّ إِبْراهیمَ کانَ أُمَّهً»[۲۰] این یک امّت است. «أَنْفُسَنا» میگوید نفرمود: نفسنا، فرمود: «أَنْفُسَنا» علی را یک جان نبینید، مَثل علی مثل مَثل حضرت ابراهیم است؛ «إِنَّ إِبْراهیمَ کانَ أُمَّهً قانِتاً لِلَّهِ» اگر ما آیهی تبلیغ را نداشتیم، اگر ما آیهی اکمال دین را نداشتیم که در غدیر خم این دو آیه شاخص هستند و با روایاتی که از اهل سنّت نقل شده است، هیچ تردیدی باقی نمیماند اگر ما اینها را نداشتیم اگر آیهی ولایت را که با کلمهی إنَّما آمده است و ولایت امیر المؤمنین را ریاضی میکند. اگر این آیهی ولایت را هم نداشتیم ما بودیم و آیهی مباهله پیغمبر از دنیا رفت. چه کسی باید به جای پیغمبر باشد؟ آن کسی که خدا میگوید خود او است. «أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ» عجب کسی را که خدا گفته است این خود پیغمبر است، آن را بگذاریم و به سراغ چه کسی برویم؟! خیلی روشن است.
امیر المؤمنین (علیه السّلام) چشمهی حیات
یک نکتهی دیگری هم دارد که با این «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ … وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ» میسازد آن این است که اگر ما حیات بخواهیم، جان بخواهیم باید به این وصل بشویم. چشمهی حیات امیر المؤمنین است. این جان یک جان نیست. هر کسی زنده است، حیات او از امیر المؤمنین است. آن وقت این با آن امیر المؤمنین با آن اشتقاق کبیر او که پیغمبر فرمود: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ…أَنْتَ وَ اللَّهِ أَمِیرُهُمْ تَمِیرُهُمْ مِنْ عِلْمِکَ»[۲۱] تو امیر مؤمنان هستی ولی امیر ظاهری نیستی، تو سفرهی دلها را پهن میکنی. در هر دلی سفرهی ایمان پهن شده است، به دست امیر المؤمنین پهن شده است. بنابراین حیات معنوی، حیات ایمانی، حیات توحیدی تمام موحّدین به وجود نازنین حضرت مولی الموحّدین امیر المؤمنین علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) بستگی دارد.
علّت مباهله نکردن نصارای نجران با پیامبر
ولی اینها دشمن بودند آمده بودند با پیغمبر مصاف بدهند، به جبهه آمدند، ۶۰ نفر به مدینه آمده بودند ولی یک شب که مهلت گرفتند فکر کنند آیا مباهله بیایند یا نه، شب این اسقف گفت که فردا به میدان میرویم اگر دیدیم پیغمبر با خودیها آمده است، هیچ مباهله نکنید امّا اگر دیدید اصحاب را آورده است، قشون آورده است با او مباهله بکنید تو خالی است، خبری نیست. اگر خبری باشد از عزیزان خود مایه میگذارد. اینها فردا که آمدند با هیئت دیدند پیغمبر یک بچّه را به بغل دارد، یک بچّه دست ایشان را گرفته است، یک خانم پشت سر ایشان است و علی که برادر او است، پسر عموی او است، عزیز او است، تربیت شدهی خود او است امیر المؤمنین را خود پیغمبر بزرگ کرده است، خیلی از پسر برای پیغمبر عزیزتر بود. دیدند عزیزترین عزیزان خود را همراه آورده است از دیگران هم هیچ کسی را همراه نیاورده است، این یک نگاهی کرد گفت: «أری وُجُوهَ عَنه» من یک چهرههایی دارم میبینم که اگر اینها خدا را بخوانند که این کوهها متلاشی بشود، متلاشی میشود من به شما میگویم اگر اینها نفرین بکنند، نسل نصاریّت برچیده میشود، کسی از اینها باقی نمیماند. حدیث از وجود نازنین پیغمبر خدا است که اگر اینها تسلیم نشده بودند و بنای مباهله بود همهی آنها با نفرین ما مسخ میشدند، همهی آنها به صورت میمون درمیآمدند، بعد این وادی را آتش میگرفت و همهی آنها از بین میرفتند و اینها این حقیقت را در چهرههای اینها دیدند. در چهرهی همان امام حسن و امام حسین که کودک بودند، دیدند عجب چهرههایی، اینها عادی نیستند.
اهل بیت (علیهم السّلام) کلیدداران غضب الهی
نفس اهل بیت (علیهم السّلام) گیرا است، با یک نفسی به تعبیر استاد ما اینها کلیداران غضب خدا هستند. «فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبینَ»[۲۲] یعنی اینها کلیداران غضب پروردگار خدای متعال هستند، کلید جهنّم به دست اینها است اگر اینها لجاجت بکنند، همهی اینها را راهی جهنّم میکنند و میسوزند و اینها حیا کردند، مباهله نکردند، تسلیم شدند.
[۱]– سورهی طه، آیه ۲۵ تا ۲۸٫
[۲]– سورهی حجرات، آیات ۷ و ۸٫
[۳]– الکافی، ج ۲، ص ۶۰۹٫
[۴]– سورهی نساء، آیه ۹۴٫
[۵]– سورهی فتح، آیه ۲۹٫
[۶]– سورهی حجرات، آیه ۷٫
[۷]– الأمالی (للصدوق)، ص۲۳۵٫
[۸]– بحار الأنوار، ج ۳۹، ص ۲۴۶٫
[۹]– الکافی، ج ۲، ص۵۲۰٫
[۱۰]– سورهی مائده، آیه ۶۴٫
[۱۱]– سورهی حجرات، آیه ۷٫
[۱۲]– سورهی شوری، آیه ۲۳٫
[۱۳]– سورهی مائده، آیه ۶۷٫
[۱۴]– الکافی، ج ۱، ص۴۲۰٫
[۱۵]– سورهی آل عمران، آیه ۵۹٫
[۱۶]– سورهی حجر، آیه ۲۹ و سورهی ص، آیه ۷۲٫
[۱۷]– سورهی آل عمران، آیه ۵۹٫
[۱۸]– همان، آیه ۶۱٫
[۱۹]– سورهی احزاب، آیه ۳۳٫
[۲۰]– سورهی نحل، آیه ۲۰٫
[۲۱]– بحار الأنوار، ج ۳۵، ص ۱۸٫
[۲۲]– همان، آیه ۶۱٫
پاسخ دهید