روز دوشنبه مورخ ۲۸ آبان ماه ۱۴۰۳، درس اخلاق حضرت «آیت الله صدیقی» بعد از نماز جماعت مغرب و عشاء در مسجد جامع ازگل برگزار گردید که مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.
- یکی از صفات عُلما «قیام به قِسط» آنهاست
- اگر انسان به مقام خلافت الهی نائل بشود، از همهچیز بینیاز خواهد شد
- اهمیّت مقام «صَمدیّت» پروردگار متعال برای اهل سِیر و سلوک
- جُز خداوند همهی وجودها فقر هستند
- بهشت مُحتاج بهشتیان است
- انسان برای رسیدن به مقام خَلیفهاللهی باید از مانع نَفْس اَمّاره عُبور کند
- گناهان زَنجیرهایی هستند که انسان را زمینگیر میکنند
- اِستبدال و تَغییر هُویّتی که خداوند مؤمنین را از آن بیم داشته است
- روضه و توسّل به زهرای مرضیه (سلام الله علیها)
- دعا
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
یکی از صفات عُلما «قیام به قِسط» آنهاست
خداوند مَنّان مَلائکه را جُزء شهدای توحید مُعرّفی فرموده است. «شَهِدَ اللَّهُ[۲]»، خداوند خودش شاهد است؛ «وَ الْمَلَائِکَهُ[۳]»؛ مَلَکها هم شاهد هستند. خداوند در کنار مَلائکه عُلما را مَطرح کرده است؛ «وَ أُولُوا الْعِلْمِ[۴]»؛ حالا اگر «الف و لام» را عَهد بگیریم، عُلما یعنی پیامبران، عُلما یعنی امامان. ولی کلمهی «العُلَما» اِطلاق دارد. خداوند متعال هم عُلما را در قرآن مُعرّفی فرموده است: «إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ[۵]»؛ هرکسی خداتَرس است، عالِم است. اگر کسی همهی علوم در حافظهاش باشد، عَلّامه باشد، ولی خداوند در زندگیاش نباشد، خداوند در قَضاوتهایش نباشد، خداوند در تَعامُلش با بندگانش نباشد، انگار خدا نیست. این حَکیم باشد، فقیه باشد، مُفسّر باشد. قرآن این را عالِم نمیداند. با کلمهی انّما فرموده است: «إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ»؛ فقط عالِمها خَشیّت از خداوند دارند. کسانی که عالِم قرآنی هستند، مِصداق بارز و کامل آن حضرات انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) و حضرات ائمهی مَعصومین (سلام الله علیهم اجمعین) و حضرت زهرا (روحی فداها و سلام الله علیها) است. بعد هم کسانی که رنگ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و رنگ امامان (سلام الله علیهم اجمعین) را دارند. در علم و تقوا، در ایمان و علم در خطّ عِصمت رفتهاند، از خطّ دین خارج نشدهاند، اینها هم «الْعُلَمَاءُ» هستند. ولی یک صفتی را هم خداوند متعال در کنار عُلما اضافه کرده است: «قَائِمًا بِالْقِسْطِ[۶]»؛ عُلمایی که قائم به قسط هستند. میگویند قسط از عَدل بالاتر است. عدالت این است که انسان گناهِ خدا را نکند، فَرمان خدا را هم نادیده نگیرد. واجباتش تَرک نشود، گناهی هم از او واقع نشود. این آدم عادل هست. قاسط به مَعنی ظالم هست، اما مُقسط کسی است که قسط را برقرار میکند. میگویند مُقسط یعنی کسی که قائم به قسط هست نه تنها به اَشخاص ظُلم نمیکند؛ بلکه مانع رُشد جامعه نمیشود. این آدمهایی که اِنحصارطَلب هستند، جلوی پیشرفت جوامع را میگیرند، اگر اهل نماز باشند و اهل روزه باشند، اهل خُمس و زَکات باشند، اینها قائم به قسط نیستند. کسانی که در ثروت آنچنان قَبضه کردهاند که زمینه برای دیگران نیست تا از فقر نجات پیدا کنند، اینها ظالم هستند. در علم هم همینجور است. بنابراین قائم به قسط کسانی هستند که زمینه را برای کَمال انسانها که خیلی از این افراد در جامعه اگر یک شخصیّت و نَفَسی مانند نَفَس حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بالای سرشان بود، مقام «سلمان» را پیدا میکردند؛ ولی اینقَدر فَضای فرهنگی را خراب کردند که خیلیها در دنیا اصلاً خبر ندارند انسان به کُجا میرسد، حقیقتِ انسان کُجاست. قائم به قِسط آنهایی هستند که هم در اجرای قَوانین اجرایی و عَملی اَعمّ از اقتصاد، فرهنگ، تَعلیم و تَعلُّم به مردم خدمت میکنند، زمینهسازی میکنند و هم هیچکسی در جامعه نیست که از کَمال باز بماند. به هر دَرجهای که میتواند برسد، به آن دَرجه برسد. امامان ما (سلام الله علیهم اجمعین) همگی قائم به قسط بودند، پیامبران (سلام الله علیهم اجمعین) قائم به قسط بودند. در سورهی مبارکهی حَدید فرمود: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَ أَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَ الْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ[۷]»؛ ابتدائاً قیام به قسط برای رهبران است، برای مُدیران است، برای کارگزاران است، برای طَراحان و برنامهریزهاست و اگر اینها به وظایف خودشان عمل کردند، یکایک افراد جامعه قیامِ به قسط میکنند. همه به همدیگر کمک میکنند که همه در توحید کامل بشوند، همه در مَسند کُن فَیکُون بنشینند.
اگر انسان به مقام خلافت الهی نائل بشود، از همهچیز بینیاز خواهد شد
اگر انسان به مقام انسانیّت، به مقام آدمیّت برسد، از بیرونِ خودش بینیاز میشود. هرچه را بخواهد بشود، اراده میکند و میشود. «عَبْدِی أَطِعْنِی أَجْعَلْکَ مِثْلِی[۸]»؛ بندهی من! مُطیع من باش تا تو را آیینهی خودم قرار بدهم. من هرچه را بخواهم میگویم باش و میشود. احتیاجی به اَبزار و قُشون و اَهرُم و صنعت و کارگاه ندارم. خداوند به هرچیزی میخواهد بشود همینکه دستور میدهد باش، آن میشود. اگر انسان به مقام خَلیفه اللهی برسد، در بهشت همهی بهشتیها خَلیفه الله هستند. تَصریح قرآن کریم این است که میفرماید: «لَهُمْ مَا یَشَاءُونَ[۹]»؛ مَشیّت همان و شدن همان. بهشتی هرچه را میخواهد نیازی ندارد که زنگ بزند خادم بیاید؛ تلفن بزند کسی بیاید؛ آشپَز تهیّه کند؛ حوری و غِلمان و اینها هم جُزء لَذائذ است؛ نه اینکه احتیاجی به حوری و غِلمان دارد. حوری و غِلمان اینها سُفرهی احسان خودِ بهشتی است. غِلمان و حوری به بهشتی نیاز دارد. بهشتی نیازی به حوری هم ندارد. یعنی آنچنان سرشار است از همهی آن چیزهایی که اگر داشته باشد لذّت میبَرد، چون به خدا رسیده به همهچیز رسیده است. خودِ بهشت احتیاجی به بهشتی دارد. قَصر بهشتی، حوری بهشتی، غِلمان بهشتی، نَهر بهشتی، عسل بهشتی، این گُلها و ریاحین بهشتی همهی اینها عائلهی بهشتی هستند. آنها احتیاج به بهشتی دارند و بهشتی احتیاجی به آنها ندارد. مَظهر خداییِ خداست.
اهمیّت مقام «صَمدیّت» پروردگار متعال برای اهل سِیر و سلوک
خداوند «خود آ» است. خداست یعنی چه؟ یعنی خودکَفاست. خداوند احتیاجی به غیر ندارد. این «اللَّهُ الصَّمَدُ[۱۰]» را گاهی همینجور به هم بگویید؛ «اللَّهُ الصَّمَدُ». میگویند ذکر خاصّی که یکی از عُرفای حکیم ما مرحوم «آخوند ملّا محمّد هیدجی» (رضوان الله تعالی علیه) که اگر به شهر قُم رفتید، انشاءالله در خیابان اِرم مُقابل قَبرستان شیخان قَبر شَریف «ابن بابویه» (رحمت الله علیه) پدر مرحوم «شیخ صدوق» (اعلی الله مقامه الشریف) است. علی بن بابویه (رحمت الله علیه) گُنبد دارد، مناره دارد، ضَریح دارد. ما قدیمها یک دهه و شاید هم بیشتر در آنجا برای هیأت ثارالله مِنبر رفتیم. عالَمی دارد، مَعنویّتی دارد. مقداری که جلوتر میروید، یک کوچه است. نَبش کوچه سمت راست در آنجا هم یک قَبر شَریفی است که گُنبد ندارد، ولی مُشخّص است. آن قَبر مرحوم حاج ملّا محمّد هیدجی (رضوان الله تعالی علیه) است. حاج ملّا محمّد هیدجی (رضوان الله تعالی علیه) شاگرد «میرزای جلوه» (رحمت الله علیه) است و میرزای جلوه (رحمت الله علیه) شاگرد «حاجی سبزواری[۱۱]» (اعلی الله مقامه الشریف) است. حاجی سبزواری (اعلی الله مقامه الشریف) جُزء اَختران درخشان آسمان وُصول اِلیالله است. رسیده بود، ذوبشده بود. هیچ اَنانیّتی نداشت. حاجی سبزواری (اعلی الله مقامه الشریف) حکیم بود، فقیه بود، حکیمپَرور بود، جُزء نُخبههای استثنائی بود؛ ولی با آن مقام به یک شهری رفته است و خادم یک مدرسهی علمیّه شده است. با مقام علمی و مَعنوی که داشت، رفته و خادم یک مدرسهی علمیّه شده است که به طلبهها خدمت کند. شاگرد ایشان مرحوم میرزای جلوه (رحمت الله علیه) است و حاج مُلّا محمّد شاگرد میرزای جلوه (رحمت الله علیه) است. حاشیه بر مَنظومه دارد، حاشیه بر اَسفار دارد و نزد اهلش هم جایگاه الهی و توحیدی دارد. یکی از شاگردان ایشان که اجازهی خدمت به ایشان را داشته است، از ایشان ذکر میخواسته است. آقا هم مُدام امروز را به فردا و فردا را به پس فردا میانداختند و این شاگرد هم خیلی عَجول بوده است. گاهی خواستهی آدم را دیر میدهند تا ببینند آدم واقعاً میخواهد یا دارد بازی میکند. «آب کم جو تشنگی آور بدست[۱۲]». بعضیها تشنه نیستند، اگر آب هم به آنها بدهید نمیخورند و اگر هم بخورند بالا میآورند. مَعنویّت هم همینگونه است. آدمی که در وجودش شیشهخُرده است، قاطی دارد، این عَطش امام زمان (ارواحنا فداه) را ندارد. اگر امام زمان (ارواحنا فداه) را ببیند، رویش را برمیگرداند؛ سِنخیّتی ندارد. اما اگر انسان خانهی دلش را جارو کرد، غُبار دلش را با گُلاب نابِ اَشک سَحَری شُستشو داد، میبینید که بیقرارِ امام زمان (ارواحنا فداه) است. این نرسیده رسیده است. لذا گاهی بعضی از بزرگان و اَساتید به بعضیها نُسخه نمیدهند، ذکر نمیدهند، برنامه نمیدهند؛ علّت آن این است که میداند این اهل عمل نیست. دارد اَدا درمیآورد، چیزهایی که بَلد است را عمل نمیکند؛ حالا آمده و نُسخهی عرفانی یا سِیر و سُلوکی میخواهد. مرحوم هیدجی (رضوان الله تعالی علیه) به این راحتی به طرف دستورِ سِیر و سُلوکی نمیداده است. بالاخره از او اصرار و از این تأنّی، یک شب خواب میبینید که اُستادش مرحوم «حاج مُلّا محمّد کاشی[۱۳]» (رحمت الله علیه) روی سَجاده نشسته است و مَشغول ذکر است. به ایشان وارد میشود، سلام میکند. آخوند (رحمت الله علیه) به او میگوید: ذکر شما «اللَّهُ الصَّمَدُ» است. بیدار میشود و میآید تا به اُستادش بگوید من چنین خوابی را دیدم. وقتی به حُجره وارد میشود، میبیند مُلّا محمّد هیدَجی (رضوان الله تعالی علیه) همانجوری که در خواب دیده بود روی سَجاده نشسته است و در عالَم خودش است. سلام میکند، او جواب سلام را که میدهد به او میگوید: ذکرت را گرفتی؛ دیگر اجازه نمیدهد که او بگوید من خواب دیده بود. میگوید: ذکرت را گرفتی. این مقام صَمدیّت پروردگار متعال برای اهل سِیر و سلوک یک نَردبانی است، یک رشتهای است، یک جَذبهای است که اَسماء دیگر جای این اسم را نمیگیرند.
جُز خداوند همهی وجودها فقر هستند
«اللَّهُ الصَّمَدُ» یعنی فقط خداست. همه نیستند. هیچکُدام از ما وجود برای خودمان نیست، خودمان نیستیم. این چیزی که هست برای خداست. لذا غیرِ خدا همگی مُحتاج هستند، هیچچیزی ندارند. حتی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) هیچچیزی ندارد، پیامبر ما هیچچیزی ندارد؛ هرچه دارد برای خداست. آن کسی که دارایی برای خودش هست، خودِ خداوند است. لذا شما به هرکسی مُتوسّل بشوید مِنهای خداوند، خودِ او مُحتاج است. مُنتها پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)، یازده امامِ بعد از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) اَسماءالله هستند. خداوند متعال در وجود اینها جلوه کرده است. اینها هیچکاری را از ناحیهی خودشان نمیکنند. مانند پیامبرانی که مُعجزهشان اختیاری نیست. وقتی از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مُعجزه میخواستند، او که مُعجزه نمیداد. میگفت: من چه کارهام؟! آیات مُتعدّد در قرآن کریم هست که از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مُعجزه خواستند، او گفته است: من غیر از اینکه به شما پیام برسانم، کاری از من ساخته نیست. مُعجزات برای خداست که به دستِ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است. والّا پیامبر خودش این قدرت را ندارد که مُرده را زنده کند؛ ولی پیامبر از آن جهت که جلوهی خداست، اختیارش برای خداست، قلبش در دستِ خداوست. خداوند در قلب پیامبر و امام استقرار دارد؛ «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى[۱۴]»؛ اینکه فرموده است: «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى»، گفتهاند: «قَلْبَ اَلْمُؤْمِنِ عَرْشُ اَلرَّحْمَنِ[۱۵]»؛ خداوند در دلِ مؤمن است و رأس ایمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) هستند و چون خداوند در دل اینها تَجلّی کامل دارد، اینها به اذنالله همه کار را میکنند. قدرتش را دارند، هرجایی خداوند به آنها اجازه داد مُعجزه میکنند. این همه مَریض خدمت امام رضا (علیه السلام) میروند؛ ولی همه که شفا نمیگیرند. خیلیها چندبار هم میروند ولی به جایی نمیرسند. بعضیها همان بار اوّل شفا را میگیرند و برمیگردند. بعضیها نرفته یک «یا علیبنموسیالرضا» میگوید و همینجا امام رضا (علیه السلام) به دادش میرسد. این از آن طرف است. باید اِذن الهی باشد. مُعجزه از جلوههای اراده و مَشیّت خداست، کَرامت ائمه (سلام الله علیهم اجمعین) هم دلبهخواهی نیست؛ همهی اینها ذوب در خداوند هستند. هرجا خداوند به اینها اذن داده است به اذنالله اینها هر گِرهای را میتوانند باز کنند. هر مُشکلی را میتوانند حَل کنند. در یک لحظه میتوانند این صهیونیستها را نابود کنند. در کمتر از یک چشم بَرهم زدن اگر امام زمان (ارواحنا فداه) اراده کند همهی اینها نابود میشوند. ولی امام زمان (ارواحنا فداه) دلبهخواه نیست؛ او صَندوق حکمت خداست. بر اَساس اِذن الهی کار میکند. لذا آدم در «اللَّهُ الصَّمَدُ» هم خودش را میشناسد، هم خدا را میشناسد. وقتی نمازگزار «اللَّهُ الصَّمَدُ» میگوید، فقط خداست که غَنی مُطلق است و مَقصد غیر از خدا نیست؛ فقط خدا مَقصد است. آدم کسی را که به قَتل میرساند، به طَمع وجود او و بَرکات اوست. وجود برای خداست؛ «اللَّهُ الصَّمَدُ». لذا «یا غایَهَ آمالِ العارِفینَ[۱۶]»؛ خداوند متعال پایانِ غایتِ عارفین است. دیگر آخر خداست. تا به خدا نرسیدید، همه فقر هستند، همه فقیر هستند. فقط خدا، فقط خدا، فقط خدا. غیر از او کسی کارهای نیست. حضرات ائمه (سلام الله علیهم اجمعین) هم جلوههای او هستند. آیینههای خودِ حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) هستند.
بهشت مُحتاج بهشتیان است
لذا عُلما «قَائِمًا بِالْقِسْطِ» هستند. عالِم نه تنها عادل است، بلکه عالِم کسی است که میتواند مَوانع وُصول نُفوسِ مُستعده را برطرف کند تا این عَرشی بشود، تا این مَظهر صفات خداوند بشود و به عُنوان خلیفهالله، اذنالله در وجودش مُستقر باشد. هرچه را بگوید باش، بشود. در بهشت اینگونه است. در بهشت هرکسی به بهشت میرود، خلیفهالله است. تمام بهشتیها خلیفهالله هستند. لذا بهشتی احتیاجی به بهشت هم ندارد؛ بهشتی احتیاجی به بیرون از خودش ندارد. پس چرا در بهشت است؟ زیرا بهشت مُحتاجِ اوست. لذا در روایت داریم وقتی وجود نازنین سالار شهیدان ارباب ما حضرت امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا برای تَکمیل شفاعت خاتم انبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) و مادرشان حضرت زهرا (سلام الله علیها) حُضور پیدا میکنند، عُشّاق امام حسین (علیه السلام) پَروانهوار مَجذوب وجود مُقدّس حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) میشوند و دست از امام حسین (علیه السلام) برنمیدارند. مَلائکه به عُنوان مأموریت از بهشت بَرین میآیند و اینهایی که سرگرم امام حسین (علیه السلام) هستند، ذوبِ امام حسین (علیه السلام) هستند، به اینها میگویند: حوریها لَهلَه میزنند، مَلَکها صف در صف به استقبال شما آمدهاند، قَصر و تمام امکاناتی که خداوند برایت فراهم کرده است، اینها چشم به راه هستند. اینها برمیگردند و میگویند: ما با داشتن امام حسین (علیه السلام) احتیاجی به بهشت نداریم. بهشتِ ما امام حسین (علیه السلام) است، همهکَسِ ما امام حسین (علیه السلام) است، همهچیزِ ما امام حسین (علیه السلام) است. بهشت به اینها احتیاج دارد. التماس میکند که بیاید. اما کسی که خداوند در وجودش امام حسین (علیه السلام) را قرار داده است از همهچیز حتی از بهشت هم بینیاز است.
انسان برای رسیدن به مقام خَلیفهاللهی باید از مانع نَفْس اَمّاره عُبور کند
حالا رسیدن به مقام خلیفهاللهی گذشتن از مَوانع را میخواهد. اوّلین مانع، مهمترین مانع و خطرناکترین مانع نَفْس اَمّارهی خودِ آدم است. این است که از خودگذشتن بالاترین جهاد است. اَفضلُ الجَهاد جهاد با نَفْس است. انسان وقتی بتواند نَفْس خودش را از میان بردارد، غَرایز، کِششهای مادی و حیوانی بر او سوار نشود، این بر آنها سوار بشود. شیطان برای پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هیچ ضَرری نداشت. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «اِنَّ اللهَ اَعانَنىِ عَلى شَیطان حَتّى اَسْلَمَ عَلى یدَىَّ[۱۷]»؛ شیطانِ من تَسلیم دست من است. اَسیر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. مَگر میتوانست در یکجا حَواس پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را پَرت کند؟ خداوند متعال مرحوم «آیت الله میرزا عبدالکریم حقشناس» را رحمت کند. کسی میگفت: من رفتم و دیدم آقا میخَندد. با اینکه دیدهاید و گاهی رادیو تکههایی از سخنرانیهایی ایشان را میگذارد، مرحوم آقای میرزا عبدالکریم (رضوان الله تعالی علیه) خیلی کَثیرالبُکاء بود. وقتی حرف میزد، گریهشان میگرفت. گفت: وارد شدم و دیدم با صدای بلند میخَندد. خیلی با تُعجُّب و به قول مَعرفو خَندهی آقای حقشناس (رحمت الله علیه) برایم نوبَر بود. گفتم: آقا دارید میخَندید؟ فرمودند: شیطانکم آمده بود تا حَواس من را پَرت کند؛ ولی او را مسلمان کردم. شیطانک خودم را مسلمان کردم. اَسیر است؛ یک تَصرُّف میکند، اِتمام حُجّت میکند. شیطانها مُکلّف هستند، اینها جِنّ هستند؛ ولی او هم دیده بود و هم او را مسلمان کرده بود و چون خداوند پیروزش کرده بوده، میخَندیده است. این است که مسألهی گذشتن از لَذائذ دُنیوی و حیوانی جُزء ضَرورتهای عُروج به سوی حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) است.
گناهان زَنجیرهایی هستند که انسان را زمینگیر میکنند
حالا این آیات جهاد را که به تَناسُب این ایّام ۳ـ۲ هفته است که انشاءالله در مَحضر شما نور میگیریم، باز ترجمهی این آیات را میگویم تا انشاءالله به آن آیهای که امشب باید نکتهای از آن خداوند به ما بدهد، میرسیم. ابتدایش فرمود: «مَا لَکُمْ إِذَا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ[۱۸]»؛ یادمان نرود، یادتان نرود. این «اثَّاقَلْتُمْ» نشان میدهد که گناه برای ما کُند است، کُندِ پاست. گناه برای ما زَنجیر است. گناه آدم را زَنجیری میکند، گناه آدم را زمینگیر میکند. رَذائل اخلاقی و گناهان جَوارحی روح آدم را سنگین میکند و قدرت پرواز را از آدم میگیرد. لذا تَعبیر، تَعبیرِ «اثَّاقَلْتُمْ» است. هروقت گناه میکنید سنگین میشوید. ولی دیدید که آدم در مجلس امام حسین (علیه السلام) احساس سبُکی میکند؟ گویا باری از روی دوش او برداشته شده است. دیدهاید آدم برای یک گناهی وقتی پَشیمان میشود گریه میکند؟ احساس میکند یک زنجیری از او باز شد، رَها شد. تا توبه نکرده است، تا به امام حسین (علیه السلام) گریه نکرده است، بسته است. اما وقتی دل میشِکند و آن حالت برای آدم پیش میآید، احساس باطنی دارد که گویا یک زَنجیری باز شده است؛ گویا انسان آزاد شده است و تا به حال آزاد نبوده است. واقعاً آدم احساس سبُکی میکند. مرحوم «آقای بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) واقعاً وَزنی نداشت. همهاش روح بود؛ گویا جسمی برای ایشان نبود. اما بعضیها اینجور نیستند. اینها سنگین شدند، برای نماز شب اجازه پیدا نمیکنند، زَنجیرهایشان باز نمیشود، برای نماز اوّل وقت سنگین هستند و این علامت نِفاق است. قرآن کریم در مورد مُنافقین میفرماید: «وَ إِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلَاهِ قَامُوا کُسَالَى[۱۹]»؛ کسی که برای نماز کسالت دارد، یک مرحلهی رَقیقی از نِفاق در وجودش هست. باید به خدا پَناه ببَرد و این را پاکسازی بکند. اگر آدم نِفاق نداشته باشد، دلش صاف باشد، برای نماز پَرپَر میزند، لَهلَه میزند که وقتِ نماز بشود و بلند شود نماز خودش را بخواند. این تَعبیر «اثَّاقَلْتُمْ» یعنی چه مشکلی دارید؟ «مَا لَکُمْ»؛ چه مَرضی دارید، چه گیری در شما هست که وقتی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به شما میگوید بیایید برای جبهه اعزامتان بکنم، «اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ». بعد هم توضیح میدهد. علّت اینکه نمیتوانید بروید، حالا چه جنگ ظاهری باشد، چه جنگ با نَفْس باشدِ خودِ بلندشدن و نماز خواندن حُضور در جبهه است، مُقابلهی با نَفْس و رفاهطَلبی و آسایشطَلبی است. حالا نماز شب که این همه اَرزش دارد، برای این است که آنجا مَعونهی بیشتری دارد که آدم از خوابش، از گرفتاریهای خستگی و اینها همه را کنار میگذارد و بلند میشود. خیلی ایثار و گذشت میخواهد که آدم بلند شود و نماز شب بخواند. لذا اینهایی که نماز شب نمیخوانند خیلی چیزها از دستشان میرود. فرمود: «اَلْمَغْبُونَ مَنْ غُبِنَ قِیَامَ اَللَّیْلِ[۲۰]»؛ زیانکار کسی است که شب نمیتواند بلند بشود، از دستش رفته است. ولی بلندشدن دست ما نیست؛ مُطمئن باشید دست ما نیست. مَلَک میآید و صدایمان میزند، اما گناهان نمیگذارد ما بلند شویم، گرفتارمان کرده است؛ «اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ». چرا «اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ»؟ برای اینکه چرب و شیرین دنیا کامتان را شیرین کرده است، این لَذائذ دنیا شما را بازداشته است. یک کاری بکنید که لذّت مَعنوی هم نَصیبتان بشود.
«اگر لذّت تَرک لذّت بدانی ***** دگر شَهوت نَفْس، لذّت نخوانی[۲۱]»
امتحان کنید. من طلبهای را سُراغ دارم که میگفت: هروقت نامَحرمی پیش آمده است برای خدا چشمم را بستهام و نگاه نکردهام، نمازِ بعد از او را دیدم نمازِ پُرجاذبهای است، نمازِ باحالی است. و این قَطعی است. اگر شما مُراقبت بر تَرک گناه داشته باشید، نمازتان یک نمازِ دیگری میشود. نمازتان شَهپَری میشود که شما را بالا میبَرد. «أَرَضِیتُمْ بِالْحَیَاهِ الدُّنْیَا[۲۲]»؛ این رضایت به حَیات دنیا، بَسندهکردن به لَذائذ شَهوانی و حیوانی و مَنسبی و شُهرتی باعث میشود که آدم سنگین بشود؛ به زمین بچَسبد و نتواند پیش برود.
اِستبدال و تَغییر هُویّتی که خداوند مؤمنین را از آن بیم داشته است
آیهی بعدی مسألهی تَغییر هُویّت بود، اِستبدال بود. هم ما عوض میشویم، عَوضی میشویم. آدمی که پُشت به اَمر وَلی و رهبرش میکند، او عَوضی میشود. خودش عَوضی میشود، ولی خداوند متعال عَوض او را میآورد. این دو مسأله است. در اِستبدال یکی عَوضیشدن کسی است که بخاطر دنیا مثلاً الآن میتَرسد که جنگ بشود. لذا دوست دارد که با آمریکا بسازد، بیعت کند، قول بدهد، شَرف و همهچیزش را بدهد، ولی جنگ نشود. از تَرس جنگ حاضر است که هر بیدینی را قبول بکند. این تَغییر است، این عَوضیشدن است. وقتی عَوضی شد، دیگر لیاقت ندارد؛ این دیگر جبههای نیست. خداوند این را که تَغییر هُویّت داد را جارو میکند و به جای دیگری میبَرد، یک گروهی را در جُنوب لُبنان، در یَمن در جاهای دیگر به جای اینها مُجاهد قرار میدهد که اگر تمام عالَم را به اینها بدهند که یک روز جبهه را تَعطیل کنند، هرگز تَعطیل نمیکنند. بلکه حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) میگویند: من در جبههها شرکت کردم بخاطر این نبود که شما کسی هستید که من با شما بجنگم؛ «لَوْ لَا رَجَائِی الشَّهَادَهَ[۲۳]»؛ اگر اُمید شهادت نبود، این روباهها کسی نبودند که علی مقام خودش را پایین بیاورد و با اینها بجَنگد. اینها که هَماورد حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) نبودند. ولی حضرت علی (علیه السلام) با شوق به این جنگها تَن میداد تا شهادت نَصیبش بشود. این اِستبدال در اینجا جای دقّت است. اِستبدال یکی عَوضیشدن کسانی است که دَم از انقلاب میزدند، دَم از ولایت میزدند؛ ولی حالا دیگر گرایش ندارند. عَوض شد؛ عَوض شدند و عَوضی شدند. نکتهی دوّم این است که خداوند این مَتاع و این بازار را بیمُشتری نمیگذارد.
«مَتاع کُفر و دین بیمُشتری نیست ***** گروهی آن گروهی این پَسندند[۲۴]»
خداوند مُشتریهای دینش را از جای دیگری میآورد. بَنای اوست، قانون اوست، سُنّت اوست. در طول تاریخ این کار را کرده است و این سُنّت تَعطیلیبَردار هم نیست. بقیهی مَطالب را اگر انشاءالله عُمری داشتیم، هفتهی دیگر عَرض خواهیم کرد.
روضه و توسّل به زهرای مرضیه (سلام الله علیها)
این ایّام مُتعلّق به بیبیمان حضرت زهرا (سلام الله علیها) است. الحمدلله همهی ما هم سینهسوخته هستیم، مادر از دستداده هستیم. برای مادر کُتکخوردهمان دلشکستهایم. ناله میکرد، به پدرش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب میکرد: «أَبَتَاه رَفَعْتَ قُوَّتِی[۲۵]»؛ بابا! ناتوان شدم. دیگر قدرت بلندشدن نداشت. ناتوان شدم. «وَ شَمَتْ بی عَدُّوی[۲۶]»؛ بابا! نه تنها دلداری نمیدهند، اَحوالپُرسی نمیکنند؛ بلکه زَخم زبان میزنند، مَلامت میکنند. «فَقَدِ انْخَمَد صَوتْی![۲۷]»؛ بابا! دیگر صدایم بالا نمیآید. بابا! کَمرم شکسته و نمیتوانم بلند شوم. «اُمّ سَلمه» به عیادت بیبی آمد. این روزها که دیگر چیزی از او نمانده بود، بعضیها برای اَحوالپُرسی میآمدند. از جُمله اُمّ سَلمه آمد. عَرضه داشت: بیبی جان! در چه حالی هستی؟ جواب داد: «أَصْبَحْتُ بَیْنَ کَمَدٍ وَ کَرَبٍ[۲۸]»؛ مادر! هم غَم دارم، هم درد دارم. «فُقِدَ اَلنَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ[۲۹]»؛ پدرم را از دست دادم، پَناهم را از دست دادم، تکیهگاهم را از دست دادم. «وَ ظُلِمَ اَلْوَصِیُّ[۳۰]»؛ اما بعد از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) علی (علیه السلام) مَظلوم شد، علی (علیه السلام) بیکَس شد، حقّ علی (علیه السلام) از دستش رفت و امیرالمؤمنین علیبنابیطالب (علیه السلام) مَظلوم شد. «لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِاللهِ[۳۱]»؛ بیبی جان! از حضرت علی (علیه السلام) دفاع کردی، خودت را فدای امیرالمؤمنین (علیه السلام) کردی؛ اما دخترت آمد که از حُسینت دفاع کند. بالای تَلّ زینبیّه رفت؛ دید: «وَ الشِّمْرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِه[۳۲]»؛ شِمر روی سینه رفته است. حالت اضطرار حضرت زینب (سلام الله علیها) در آنجا بود. فریاد میزد: «اما فیکم مُسلم؟[۳۳]»؛ آیا یک مسلمان پیدا نمیشود از پسر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دفاع کند؟ دختر امیرالمؤمنین (علیه السلام) با همهی عزّت نَفْس نزد «عُمر بن سَعد» رفت. نَهیب زد؟ «أنت تنظر إلیه؟![۳۴]»؛ عُمر بن سَعد داری تماشا میکُنی که پسر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را سر میبُرند؟ نامَرد با همهی قَساوت قلبش گریهاش گرفت، سرش را برگرداند.
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
دعا
خدایا! امام زمانمان (ارواحنا فداه) را برسان.
خدایا! قلب نازنینش را همیشه از ما راضی بدار.
خدایا! به ما توفیق انتظار عنایت بفرما.
خدایا! سایهی پُر بَرکت نایب امام زمانمان (ارواحنا فداه) و رهبر بیبَدیلمان را مُستدام بدار.
خدایا! ما را دشمنشاد نکُن.
خدایا! ما را شیطانشاد نکُن.
خدایا! به حقّ محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم ما را اَسیر دشمن داخلی و بیرونی نکُن.
خدایا! کشور ما، ناموس ما، حجاب زنان ما، عفّت و غیرت مردان ما، اَمانتداری مَسئولین ما را از خَزائن غیبت نازل و مُحافظت بفرما.
خدایا! دست نِفاق و خیانت را قَطع بفرما.
خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم نَسل جوان ما، جوانهای حاضر ما را به ساحل نجات و سامان برسان.
خدایا! مَوانع ازدواج و کَسب و کار را در گروه جوانهای نازنین کشور برطرف بفرما.
خدایا! کسانی که دلی با غَرب دارند، دلی با طاغوتها دارند، اعتقادی به ولایت و شهدا ندارند بر ما مُسلّط نکُن و اگر جایی نُفوذ کردهاند دستشان را کوتاه کُن.
خدایا! این بَلای بیحجابی را رَفع کُن.
خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم مدارس ما، دانشگاههای ما را از آفت مُنافقین و گُمراهکنندگان در اَمان بدار.
خدایا! جامعهی ما مَخصوصاً جوانهای ما را از خطر شبکههای مَجازی، وسیلهی بُمباران اِنحرافات مَصون و مَحفوظ بدار.
خدایا! این دستهای گِدایی ما را خالی برنگردان.
خدایا! فوق آرزوهایمان به ما مَرحمت بفرما.
خدایا! امام ما (رضوان الله تعالی علیه)، شهیدان ما را بر سر سُفرهی بیبیمان حضرت زهرا (سلام الله علیها) مُتنعّم، طَبقهایی از این مجلس به روحشان عاید بفرما.
الها! پروردگارا! آنچه خواستیم و نخواستیم، خیر دین و دنیای ما در آن است به ما مَرحمت بفرما.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.
[۲] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۸٫
«شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلَائِکَهُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ ۚ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ».
[۳] همان.
[۴] همان.
[۵] سوره مبارکه فاطر، آیه ۲۸٫
«وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ کَذَٰلِکَ ۗ إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ ۗ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ غَفُورٌ».
[۶] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۸٫
[۷] سوره مبارکه حدید، آیه ۲۵٫
«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَ أَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَ الْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ ۖ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَ مَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَیْبِ ۚ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ».
[۸] کلیات حدیث قدسی، جلد ۱، صفحه ۷۰۹٫
«وَ رَوَى اَلْحَافِظُ اَلْبُرْسِیُّ قَالَ: وَرَدَ فِی اَلْحَدِیثِ اَلْقُدْسِیِّ عَنِ اَلرَّبِّ اَلْعَلِیِّ أَنَّهُ یَقُولُ: عَبْدِی أَطِعْنِی أَجْعَلْکَ مِثْلِی، أَنَا حَیٌّ لاَ أَمُوتُ أَجْعَلُکَ حَیّاً لاَ تَمُوتُ، أَنَا غَنِیٌّ لاَ أَفْتَقِرُ أَجْعَلُکَ غَنِیّاً لاَ تَفْتَقِرُ، أَنَا مَهْمَا أَشَاءُ یَکُونُ أَجْعَلُکَ مَهْمَا تَشَاءُ یَکُونُ».
[۹] سوره مبارکه ق، آیه ۳۵٫
«لَهُمْ مَا یَشَاءُونَ فِیهَا وَ لَدَیْنَا مَزِیدٌ».
[۱۰] سوره مبارکه اخلاص، آیه ۲٫
[۱۱] ملاهادی سبزواری (۱۲۱۲-۱۲۸۹ق) حکیم، عارف و شاعر شیعه عصر قاجار و بزرگترین فیلسوف قرن سیزدهم. او گرچه مکتب مستقلی در فلسفه ندارد و بیشتر نظریه فلسفی ملا عبدالرزاق لاهیجی و ملاصدرا را توضیح و شرح داده است، اما کتاب منظومه او دوره کامل منطق و فلسفه است و جایگاه مهمی در مکتب صدرائی دارد. او هر چند یکی از مهمترین شارحان فلسفه صدرائی است اما اختلاف نظرهایی نیز با ملاصدرا دارد؛ از جمله در علم خدا به ذات خویش، حادث بودن عالم امر، تفاوت حرکت با تحریک، جوهر دانستن برخی اقسام علم، و باور به معاد جسمانی و روحانی. منظومه مشهورترین اثر او است که در آن حکمت و منطق را به نظم درآورده است. حکیم سبزواری در ۱۲۱۲ هجری قمری در سبزوار به دنیا آمد. پدرش، میرزا مهدی ملقب به «تاجر» از خیّران سبزوار بوده که مسجد و آبانبار متصل به هم واقع در کوچه «حمام حکیم» یکی از آثار به جا مانده از اوست. میرزا مهدی تاجر سهمی از اموال خود را وقف مسلمانان کرده بود تا همه ساله درآمد آن صرف اطعام مردم شود. مادر ملاهادی، زینت الحاجیه، زنی از خانوادههای متدین سبزوار بود. مسجد حاج محمد بیک سبزوار از آثار به جامانده برادر زینت الحاجیه (دایی ملاهادی) است.
میرزا مهدی، در ۱۲۲۰ ه.ق هنگام بازگشت از سفر حج در شیراز بیمار شد و از دنیا رفت. سرپرستی هادی را عمه زادهاش، ملا حسین سبزواری به عهده گرفت و او را به مشهد برد. «اسرار» تخلص شعری حاجی سبزواری است. سبزواری سه ساعت به غروب ۲۸ ذیالحجه سال ۱۲۸۹ قمری در سن ۷۷ سالگی درگذشت. پیکر او پس از تشییع، در بیرون دروازه سبزوار (دروازه نیشابور) که امروزه به فلکه زند معروف است، به خاک سپرده شد. ملامحمد کاظم ابن آخوند ملامحمدرضا سبزواری، از شاگردانش به رمز در تاریخ وفاتش چنین سروده است: تاریخ وفاتش ار بجویی *** گویم: «که نمرد، زندهتر شد». در بیت دوم، جمع حروف عبارت «که نمرد، زندهتر شد» به حساب ابجد برابر ۱۲۸۹ قمری است یعنی سال وفات حاجی. بنای آرامگاه اسرار در ضلع جنوبی میدان کارگر شهر سبزوار واقع است. فضای داخلی آرامگاه شامل طرحی چلیپایی شکل است که در آن حجرهها و اتاق هایی تعبیه گردیده است. تزیینات، ترمیم و استحکام بخشی آرامگاه در اوایل سال ۱۳۴۰ ه.ش توسط انجمن آثار ملی انجام شده است. کاشی کاریهای رنگارنگ بر زمینه لاجوردی و گنبد فیروزهای رنگ به بنا جلوه و شکوه خاصی بخشیده است. بنای اولیه آرامگاه ملا هادی در ۱۳۰۰ق توسط میرزا یوسف مستوفی المالک ساخته شد. ملا هادی سبزواری مکتب مستقلی در فلسفه ندارد و بیشتر نظریه فلسفی عبدالرزاق لاهیجی و ملا صدرا را تبیین و شرح میکند. کتاب منظومه او که از آثار مهم وی نیز به شمار میآید٬ جامعترین کتابی است که دوره کامل منطق و فلسفه را در بر دارد.
[۱۲] مولانا، مثنوی معنوی، دفتر سوم، بخش ۱۵۱.
[۱۳] آخوند ملا محمد کاشانی، معروف به آخوند کاشی (۱۲۴۹-۱۳۳۳ق) از مدرّسان و مروّجان فلسفۀ ملاصدرا در قرن سیزدهم قمری در اصفهان. آخوند کاشی نزد عالمانی چون آقامحمدرضا قمشهای، ملاحسن نوری و ملا عبدالجواد خراسانی شاگردی کرد و خود نیز شاگردانی چون سید ابوالحسن اصفهانی، سید حسن مدرس و حاج آقا رحیم ارباب تربیت نمود. وی علاوه بر فلسفه در ریاضیات، نجوم، هیئت، فقه و عرفان نیز تبحر داشت. او فلسفه را با عرفان در میآمیخت و از وی کراماتی نیز گزارش شده است. از زندگی آخوند کاشی اطلاع چندانی در دست نیست. او همواره از دنیا گریزان بود و تا آخر عمر ازدواج نکرد و مجرد ماند. در منابع به تاریخ ولادت او اشارهای نشده، اما چون وی در شعبان ۱۳۳۳ در ۸۴ سالگی درگذشته احتمالا در حدود ۱۲۴۹ق به دنیا آمده باشد. در احوالات آخوند کاشی نقل شده است که او عارفی بود که نحوه عبادات، ریاضتها و مجاهداتش بینظیر بود به نحوی که گاهی در حال نماز لرزه بر اندامش میافتاد و غش میکرد و گاهی نیز در نماز آنقدر از خود بیخود میشد که نمازش چهار ساعت طول میکشید. همچنین در مورد ایشان نقل شده است که متصف به عفت نفس، صبر و توکل کامل به حق بود. برخی نیز نقل کردهاند که او چشم برزخی داشت و فوتش را خودش پیش بینی کرده بود. نجفی قوچانی، حاج آقا رحیم ارباب اصفهانی و برخی دیگر از علما در شرح احوال آخوند کاشی نقل کردهاند که «هر نیمهشب نمازی چنان با سوز و گداز میخواند و بدنش به لرزه میافتاد که از بیرون حجره صدای حرکت استخوانهایش احساس میشد.» آخوند کاشی در ۱۲۸۶ق از کاشان به اصفهان رفت و در مدرسه جده کوچک بهصورت مجردی اقامت گزید. وی در اواخر عمر به مدرسه صدر بازار رفت و در آنجا به تعلیم پرداخت. کاشانی علاوه بر فلسفه در ریاضیات و نجوم و هیئت و فقه نیز تبحر داشت. او معاصر جهانگیرخان قشقایی بود و هر دو در مدرسۀ صدر به تدریس فلسفه اشتغال داشتند و حضورشان موجب رونق فلسفه در حوزه فلسفی اصفهان و رواج فلسفه ملاصدرا گردید، به نحوی که طلاب از شهرها ایران و دیگر کشورها در حلقۀ درس آن دو حاضر میشدند. کاشانی اهل عرفان بود و فلسفه را با عرفان در میآمیخت. کراماتی از او نیز گزارش شده است. آخوند کاشی در شنبه ۲۰ شعبان ۱۳۳۳ق در ۸۴ سالگی در اصفهان درگذشت. و در تخت فولاد به خاک سپرده شد.
[۱۴] سوره مبارکه طه، آیه ۵٫
[۱۵] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۵۵، صفحه ۳۹.
[۱۶] مصباح المتهجّد، ۸۴۷؛ إقبال الأعمال: ۳/۳۳۵ کلاهما عن کمیل بن زیاد النخعی، البلد الأمین، ۱۹۰٫
«عنه علیه السلام ـ فی دُعائِهِ ـ: یا غایَهَ آمالِ العارِفینَ، یا غِیاثَ المُستَغیثینَ، یا حَبیبَ قُلوبِ الصّادِقینَ».
[۱۷] بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۳۳۷ و ابن شهر آشوب، مناقب، ج ۱، ص ۱۹۷٫
[۱۸] سوره مبارکه توبه، آیه ۳۸٫
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَا لَکُمْ إِذَا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ ۚ أَرَضِیتُمْ بِالْحَیَاهِ الدُّنْیَا مِنَ الْآخِرَهِ ۚ فَمَا مَتَاعُ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا فِی الْآخِرَهِ إِلَّا قَلِیلٌ».
[۱۹] سوره مبارکه نساء، آیه ۱۴۲٫
«إِنَّ الْمُنَافِقِینَ یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خَادِعُهُمْ وَ إِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلَاهِ قَامُوا کُسَالَىٰ یُرَاءُونَ النَّاسَ وَ لَا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِیلًا».
[۲۰] معانی الأخبار، جلد ۱، صفحه ۳۴۲٫
«حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اَللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى اَلْعَطَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ اَلدَّیْلَمِیِّ عَنْ أَبِیهِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ : لاَ تَدَعْ قِیَامَ اَللَّیْلِ فَإِنَّ اَلْمَغْبُونَ مَنْ غُبِنَ قِیَامَ اَللَّیْلِ».
[۲۱] سعدی، مواعظ، غزلیات، غزل شماره ۶۲٫
[۲۲] سوره مبارکه توبه، آیه ۳۸٫
[۲۳] نهج البلاغه، بخشی از خطبه ۱۱۹؛ نکوهش سُستی در جهاد.
«و من کلام له (علیه السلام) و قد جمع الناس و حَضَّهم على الجهاد فسکتوا مَلیّا: فَقَالَ (علیه السلام) مَا بَالُکُمْ أَ مُخْرَسُونَ أَنْتُمْ؟ فَقَالَ قَوْمٌ مِنْهُمْ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنْ سِرْتَ سِرْنَا مَعَکَ. فَقَالَ (علیه السلام) مَا بَالُکُمْ لَا سُدِّدْتُمْ لِرُشْدٍ وَ لَا هُدِیتُمْ لِقَصْدٍ، أَ فِی مِثْلِ هَذَا یَنْبَغِی لِی أَنْ أَخْرُجَ وَ إِنَّمَا یَخْرُجُ فِی مِثْلِ هَذَا رَجُلٌ مِمَّنْ أَرْضَاهُ مِنْ شُجْعَانِکُمْ وَ ذَوِی بَأْسِکُمْ، وَ لَا یَنْبَغِی لِی أَنْ أَدَعَ الْجُنْدَ وَ الْمِصْرَ وَ بَیْتَ الْمَالِ وَ جِبَایَهَ الْأَرْضِ وَ الْقَضَاءَ بَیْنَ الْمُسْلِمِینَ وَ النَّظَرَ فِی حُقُوقِ الْمُطَالِبِینَ ثُمَّ أَخْرُجَ فِی کَتِیبَهٍ أَتْبَعُ أُخْرَى. أَتَقَلْقَلُ تَقَلْقُلَ الْقِدْحِ فِی الْجَفِیرِ الْفَارِغِ وَ إِنَّمَا أَنَا قُطْبُ الرَّحَى تَدُورُ عَلَیَّ وَ أَنَا بِمَکَانِی فَإِذَا فَارَقْتُهُ اسْتَحَارَ مَدَارُهَا وَ اضْطَرَبَ ثِفَالُهَا؛ هَذَا لَعَمْرُ اللَّهِ الرَّأْیُ السُّوءُ. وَ اللَّهِ لَوْ لَا رَجَائِی الشَّهَادَهَ عِنْدَ لِقَائِی الْعَدُوَّ وَ لَوْ قَدْ حُمَّ لِی لِقَاؤُهُ، لَقَرَّبْتُ رِکَابِی ثُمَّ شَخَصْتُ عَنْکُمْ فَلَا أَطْلُبُکُمْ مَا اخْتَلَفَ جَنُوبٌ وَ شَمَالٌ؛ طَعَّانِینَ عَیَّابِینَ حَیَّادِینَ رَوَّاغِینَ، إِنَّهُ لَا غَنَاءَ فِی کَثْرَهِ عَدَدِکُمْ مَعَ قِلَّهِ اجْتِمَاعِ قُلُوبِکُمْ. لَقَدْ حَمَلْتُکُمْ عَلَى الطَّرِیقِ الْوَاضِحِ الَّتِی لَا یَهْلِکُ عَلَیْهَا إِلَّا هَالِکٌ، مَنِ اسْتَقَامَ فَإِلَى الْجَنَّهِ وَ مَنْ زَلَّ فَإِلَى النَّارِ».
[۲۴] باباطاهر، دوبیتیها، دوبیتی شماره ۴۰٫
[۲۵] مقتل خوارزمی.
«وا اَبَتاه! واصَفّیاه! وامُحَمَّداه! وا اَبَالْقاسِماه! وارَبیعَ اْلاَرامل و الْیتامی… رَفَعْتَ قُوَتّی وَ خانَنَی جَلدی وَ شَمَتْ بی عَدُّوی وَ الْکَمَدُقاتِلی. یا اَبَتاه! بَقیتُ والله وَحیده و حیرانه فَریده فَقَدِ انْخَمَد صَوتْی! وَ انْقَطَعَ ظَهْری وَ تَنَغَّصَ عَیْشی وَ تَکَدَّرَ دَهْری».
[۲۶] همان.
[۲۷] همان.
[۲۸] المناقب، جلد ۲، صفحه ۲۰۵٫
«وَ دَخَلَتْ أُمُّ سَلَمَهَ عَلَى فَاطِمَهَ عَلَیْهَا السَّلاَمُ فَقَالَتْ لَهَا کَیْفَ أَصْبَحْتِ عَنْ لَیْلَتِکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اَللَّهِ قَالَتْ أَصْبَحْتُ بَیْنَ کَمَدٍ وَ کَرَبٍ فُقِدَ اَلنَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ ظُلِمَ اَلْوَصِیُّ وَ [هُتِکَ] وَ اَللَّهِ حُجُبُهُ أَصْبَحَتْ إِمَامَتُهُ مُقْتَصَّهً عَلَى غَیْرِ مَا شَرَعَ اَللَّهُ فِی اَلتَّنْزِیلِ وَ سَنَّهَا اَلنَّبِیُّ فِی اَلتَّأْوِیلِ وَ لَکِنَّهَا أَحْقَادٌ بَدْرِیَّهٌ وَ تِرَاتٌ أُحُدِیَّهٌ کَانَتْ عَلَیْهَا قُلُوبُ اَلنِّفَاقِ مُکْتَمِنَهً لِإِمْکَانِ اَلْوُشَاهِ فَلَمَّا اُسْتُهْدِفَ اَلْأَمْرُ أَرْسَلَتْ عَلَیْنَا شَآبِیبَ اَلْآثَارِ مِنْ مَخِیلَهِ اَلشِّقَاقِ فَیَقْطَعُ وَتَرَ اَلْإِیمَانِ مِنْ قِسِیِّ صُدُورِهَا وَ لَیْسَ عَلَى مَا وَعَدَ اَللَّهُ مِنْ حِفْظِ اَلرِّسَالَهِ وَ کَفَالَهِ اَلْمُؤْمِنِینَ أَحْرَزُوا عَائِدَتَهُمْ غُرُورَ اَلدُّنْیَا بَعْدَ اِنْتِصَارٍ مِمَّنْ فَتَکَ بِآبَائِهِمْ فِی مَوَاطِنِ اَلْکُرُوبِ وَ مَنَازِلِ اَلشَّهَادَاتِ».
[۲۹] همان.
[۳۰] همان.
[۳۱] شیخ صدوق، الامالی، ۱۳۶٢ش، ص ۱۱۵.
لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِاللهِ به معنای روزی چون روز تو نیست ای اباعبدالله از سخنان امام حسن مجتبی (علیه السلام) درباره امام حسین (علیه السلام) است. این سخن، واقعه کربلا، چگونگی حادثه، شمار و وضعیت اعتقادی دشمنان اهل بیت را پیشگویی و بزرگی مصیبت و عظمت آن را بیان کرده است. راوی اصلی حدیث امام صادق (علیه السلام) است و شیخ صدوق آن را در کتاب امالی به نقل از مفضل بن عمر از وکلای امام صادق (علیه السلام)، آورده است.
متن حدیث به این صورت است: «انَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ (عَلَیهِ السَّلام) دَخَلَ یَوْماً إِلَى الْحَسَنِ (عَلَیهِ السَّلام) فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ بَکَى، فَقَالَ لَهُ مَا یُبْکِیکَ یَا أَبَاعَبْدِ اللهِ؟ قَالَ: أَبْکِی لِمَا یُصْنَعُ بِکَ. فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ (عَلَیهِ السَّلام): إِنَّ الَّذِی یُؤْتَى إِلَیَّ سَمٌّ یُدَسُّ إِلَیَّ فَأُقْتَلُ بِهِ وَ لَکِنْ لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللهِ یَزْدَلِفُ إِلَیْکَ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ یَدَّعُونَ أَنَّهُمْ مِنْ أُمَّهِ جَدِّنَا مُحَمَّدٍ (صَلَّیَ الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) وَ یَنْتَحِلُونَ دِینَ الْإِسْلَامِ فَیَجْتَمِعُونَ عَلَى قَتْلِکَ وَ سَفْکِ دَمِکَ وَ انْتِهَاکِ حُرْمَتِکَ وَ سَبْیِ ذَرَارِیکَ وَ نِسَائِکَ وَ انْتِهَابِ ثِقْلِکَ فَعِنْدَهَا تَحِلُّ بِبَنِی أُمَیَّهَ اللَّعْنَهُ وَ تُمْطِرُ السَّمَاءُ رَمَاداً وَ دَماً وَ یَبْکِی عَلَیْکَ کُلُّ شَیْءٍ حَتَّى الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوَاتِ وَ الْحِیتَانِ فِی الْبِحَارِ».
[۳۲] بحارالأنوار، مجلسی، ج ۹۸، ص ۳۲۲، باب ۲۴؛ کیفیت زیارت عاشوراء، ص ۲۹۰٫
«وَ الشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَى صَدْرِکَ وَ مُولِغٌ سَیْفَهُ عَلَى نَحْرِکَ قَابِضٌ عَلَى شَیْبَتِکَ بِیَدِهِ ذَابِحٌ لَکَ بِمُهَنَّدِهِ».
[۳۳] المجالس السنیّه فی مناقب ومناصب العتره النبویّه، السید محسن الأمین، جلد ۱، صفحه ۱۴۲٫
«لمّا اُثخن الحسین (علیه السلام) بالجراح و بقی کالقنفذ ، طعنه صالح بن وهب المزنی على خاصرته طعنه فسقط (علیه السلام) عن فرسه إلى الأرض على خدّه الأیمن ، ثمّ قام و خرجت اُخته زینب إلى باب الفسطاط و هی تنادی: وآ أخاه! وآ سیّداه! وآ أهل بیتاه! لیت السّماء اُطبِقت على الأرض، ولیت الجبال تدکدکت على السّهل. و دنا عمر بن سعد، فقالت: یا عمر، أیقتل أبو عبد الله وأنت تنظر إلیه؟! فدمعت عیناه حتّى سالت دموعه على خدّیه ولحیته، و صرف وجهه عنها و لم یُجبها بشیء، فنادت: ویلکم! أما فیکم مسلم؟! فلم یُجبها أحد بشیء. و قاتل (علیه السلام) راجلاً قتال الفارس الشجاع یتّقی الرّمیه و یفترص العوره، و یشدّ على الخیل و هو یقول: «أعَلى قتلی تجتمعون؟! أما والله لا تقتلون بعدی عبداً من عباد الله، الله اسخط علیکم لقتله منی، وایم الله، إنّی لأرجو أنْ یکرمنی الله بهوانِکم ثمّ ینتقم لی منکم من حیث لا تشعرون، أما والله، لو قتلتمونی لألقى اللهُ بأسَکم بینکم و سفک دماءکم ثمّ لا یرضى لکم بذلک حتّى یُضاعف لکم العذاب الألیم». و لمْ یزل یُقاتل حتّى أصابته عشرات الجراحات، فوقف یستریح ساعه و قد ضعف عن القتال، فبینا هو واقف إذ أتاه حَجر فوقع على جبهته، فأخذ الثوب لیمسح الدّم عن جبهته فأتاه سهم مسموم له ثلاث شعب فوقع على قلبه، فقال (علیه السلام): «بسم الله و بالله و على ملّه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)». ثمّ رفع رأسه إلى السّماء و قال: «إلهی ، تعلم أنّهم یقتلون رجلاً لیس على وجه الأرض ابن بنت نبیٍّ غیره»، ثمّ أخذ السّهم فأخرجه من وراء ظهره، فانبعث الدّم کأنّه میزاب فضعف و وقف…».
[۳۴] همان.
پاسخ دهید