گفته‌اند همراهان امام هشتاد نفر بودند؛ اما از پاره‌ای اخبار دیگر چنین بر می‌آید که تعداد بیش از این بوده است. به احتمال رقم مزبور مربوط به کسانی که است که تا کربلا همراه امام ماندند.
اولین برخورد امام در طول راه برخورد با کاروانی بود که از یمن به سمت شام حرکت می‌کرد. این کاروان هدایایی را برای دربار یزید به شام می‌برد. امام کاروان هدایا را تصرف کرد و از افراد آن نیز دعوت کرد تا در صورت تمایل همراه او به عراق بیایند، در غیر این صورت بازگردند.[۱] امام از منطقه نعیم، که در آن با کاروان برخورد کرده بود، به سمت الصفاح حرکت کرد. در آنجا بود که با فرزدق- که آن زمان شاعری جوان بود- برخورد کرد. او در پاسخ سؤال امام از وضع کوفه گفت: «قلوب الناس معک و سیوفهم علیک». منطقه بعدی، بطن الرّمه بود. در آنجا ضمن نوشتن نامه‌ای به مردم کوفه، با اشاره به نامه مسلم، از آنها خواست آماده ورود او باشند.[۲] این نامه به دست قیس بن مسهر سپرده شد تا آن را به مردم کوفه برساند. او در راه با سپاه حصین بن نمیر مواجه شده و توسط آنها دستگیر گردید. قیس در همان دم نامه را خورد و پس از آن در کوفه به دست ابن زیاد به شهادت رسید.
امام حسین علیه السّلام در منطقه بعدی که زدود نامیده می‌شد، با زهیر بن قین برخورد کرد. زهیر با این که عثمانی بود، با توجه به دعوت امام و نیز تحریک همسرش، به صورت یکی از یاران صمیمی امام در آمد. او همچنین از دوستانش خواست تا هر کدام دوستدار شهادت هستند با او بیایند، در غیر این صورت به راه خویش به طرف مکه ادامه دهند. [۳]
در منطقه ذات عرق بود که شخصی از بنی اسد پیام شهادت هانی و مسلم را به امام حسین علیه السّلام رساند[۴]. گفته‌اند که امام قصد بازگشت داشت، اما برادران مسلم مانع شده و امام نیز به راه خود ادامه داد. به نظر نمی‌رسد برادران مسلم خواسته و یا توانسته باشند در صورت مخالفت امام، او را وادار به رفتن به کوفه کنند؛ بویژه که دیگران در تحریک امام بر رفتن گفتند: «و الله ما أنت مثل مسلم بن عقیل و لو قدمت الکوفه لکان الناس إلیک أسرع».[۵] شما مسلم نیستید، اگر به کوفه بروید، مردم به سرعت به شما خواهند پیوست. امام حسین علیه السّلام خود برای رفتن قاطع بود.در منطقه ی زباله،پیام مسلم که درحین شهادت به عمر سعد گفته بود و از او خواسته بود که به امام حسین علیه السّلام برساند، به دست امام رسید.[۶] هنوز چندی نرفته بودند که خبر شهادت قیس بن مسهر[۷]و عبد الله بن یقطر، برادر رضاعی امام حسین علیه السّلام، نیز به دست امام رسید.
این اخبار نشان می‌داد که اوضاع کوفه دگرگون گشته و شرایط، با زمانی که از زبان مسلم گزارش شده بود، کاملا فرق کرده است. در این هنگام، امام، افرادی را که همراه او بودند گرد آورد و به آنها فرمود: «أیها الناس قد خذلتنا شیعتنا فمن أراد منکم الانصراف فلینصرف».[۸] ای مردم! شیعیان ما، ما را تنها گذاشتند. هر کدام از شما می‌خواهد برگردد، از همین جا بازگردد. در اینجا بود که شماری از کسانی که در نیمه راه به امام پیوسته بودند، بازگشته و یاران خاص امام باقی ماندند.[۹] اینها کسانی بودند که از مکه امام را همراهی کرده [۱۰]و یا حتی قبل از آن، از مدینه همراهیش کرده بودند.[۱۱] کسانی که از او جدا شدند، اعرابی بودند که فکر کرده بودند همراه حسین بن علی علیه السّلام به شهری در می‌آیند که همه آنها تابعیت او را گردن نهاده‌اند.[۱۲] حال که معلوم شده بود تصورشان نادرست بوده، از همان جا بازگشتند.
پس از این مرحله نیز امام به حرکت خود ادامه داد. در اینجا کاملا برای امام روشن شده بود که دیگر رفتن به کوفه با توجه به ارزیابیهای سیاسی درست نیست وطبعا ورای سیاست و مسائل سیاسی مطلب دیگری نیز بوده که می‌بایست حسابش را از ارزیابیهای سیاسی جدا کنیم. امام به سوی منطقه شراه حرکت کرده و شب را در آنجا ماند. فردای آن روز باز حرکت کرد. نیمه‌های روز بود که از دور سپاه ابن زیاد به طلایه‌داری حر بن یزید ریاحی پدیدار شده و راه را بر امام سد کرد.

مردم کوفه و رخداد کربلا

اکنون مناسب است تا مواضع مردم کوفه را نسبت به رخداد کربلا مرور کنیم.در منابع تاریخی و افواه عوام، مردم کوفه اهل «غدر و خیانت» دانسته شده و گفته شده است که وفای به عهد در میان آنها امری نادر است. ما پیش از این در مورد روحیّات مردم کوفه اشاراتی داشتیم و گفتیم که مردم کوفه «عجول» بودند و همین «تعجیل» آنها در «تصمیم‌گیری» همیشه به ضرر خود آنها و حاکمان آنها بوده است.
«زود رنج» بودن در کنار «زود قانع شدن»، «زود تسلیم شدن» و «زود سرکشی کردن» از روحیّات آنان به شمار می‌آید. [۱۳] در اینجا مطالبی را درباره موضعگیری آنها در قبال واقعه کربلا، ارائه می‌دهیم.
مردم کوفه مجموعه قبایل مختلفی بودند که در عهد حکّام مختلف، ترکیب‌بندی آنها مختلف بود. این تغییر شکل در تقسیم‌بندی قبایل متناسب با مصالحی بود که حکّام در نظر می‌گرفتند. اما در همین حال اغلب حکام نیز خود ملاحظه رؤسا و بزرگان قبایل را کرده و می‌دانستند که در بسیاری از موارد، قدرت آنها بیش از قدرت حاکمان شهر است.
شیعیان تنها بخشی از مردم این شهر بودند. درست است که برخی از قبایل شهرتی به تشیّع داشتند، اما نمی‌توان قبیله‌ای را صد در صد شیعی دانست. آنها در قبایل مختلف پراکنده بودند و چندان اتحادی با یکدیگر نداشتند. علاوه بر روحیات قبیله‌ای، روحیات خاصّ کوفی بر آنها حاکم بود. لذا چندان متفاوت از دیگران نبودند.
تعداد شیعیان در آن زمان چندان گسترده نبود. گفته‌اند: زمانی که حجر بن عدی در مسجد به مخالفت با گفته‌های زیاد پرداخت، نیمی از کسانی که در مسجد بودند یا یک سوم آنها با او هم‌آواز شدند. با توجّه به روحیه شیعی شهر و با دانستن این که به هر روی، شماری از مردم بر پایه نوعی تشیّع سیاسی، که فقط در مسائل سیاسی، همراهی نسبی با اولاد علی می‌پذیرفتند، باید جریان شیعی شهر را حد اقل در حد یک چهارم جمعیت شهر دانست.
هیچ شکّی وجود ندارد که مردم کوفه، امام حسین علیه السّلام را دعوت کردند و او را یاری نکردند و بعدا در کشتن او نیز مباشرت کردند. در عین حال باید دید که این مردم چه کسانی بودند؟ چه گروهی نامه نوشتند و چه مقدار از مردم کوفه، در جنگ با امام حسین علیه السّلام شرکت کردند. در آغاز ذکر این نکته لازم است که بعدها کوفه به صورت مرکزی برای شیعیان علوی مذهب در آمد و حتّی در مقابل بنی عبّاس به خاطر غصب حاکمیّت آل علی مخالفتهایی نشان داد. از این رو علاوه بر این که مورّخین و محدّثین وابسته به امویها از مردم کوفه نفرت داشتند، وابستگان به بنی عبّاس نیز دچار همین کینه‌ها بودند. مظلومیّت شیعه تنها در حدّ ظلم سیاسی نبود، بلکه از لحاظ فرهنگی نیز این ظلم وجود داشت. به هر حال با حاکمیّت جریان فرهنگی وابسته به بنی عبّاس، چنین امری طبیعی و بدیهی است. بنابراین لازم است توّجه داشته باشیم که سیر نقل وقایع را از چنین عینکی که رنگ آن نفرت از مردم کوفه به دلیل تشیع آنهاست، ملاحظه می‌کنیم.
با عنایت به نکته فوق باید اشاره کنیم که چنین مورّخینی سعی دارند شیعه را به گونه‌ای نشان دهند که اهل وفای به عهد نیستند. به سخن دیگر، دشمنان شیعه بر آن هستند تا گناه عدم حمایت مردم کوفه را بر عهده شیعیان بگذارند. در حالی که توضیحات ذیل تا حدودی نشان خواهد داد که تنها بخشی از مردم کوفه در آن شرایط، شیعه بودند و آنها نیز در شرایطی قرار گرفتند که نتوانستند از امام حسین علیه السّلام دفاع کنند، گرچه اگر در حدّ ایثار، قصد فداکاری داشتند، می‌توانستند چنین کنند. این سخنی است که باید درباره آن به اختصار شواهدی ارائه دهیم.
تصویری که از شرایط کوفه در آن زمان می‌توان به دست داد چنین است: یزید کسی بود که گرچه برای مردم شام تحمّلش آسان بود، امّا برای مردمی چون مردم عراق تحمّلش قدری مشکل می‌نمود. هنگامی که روی کار آمد، شیعیان کوفه مخالفت را آغاز کردند. بسیاری از مردم کوفه نیز که جانشین مناسبی برای جایگزینی یزید نداشتند، بر اثر جوّ عمومی، حسین بن علی علیه السّلام را برگزیدند. به علاوه که عراق در شرایط طبیعی مایل به پذیرش حکومت شام نبود. وقتی که دعوت از ناحیه شیعیان آغاز شد، نه تنها عوام مردم- با روحیه خاص خود- پشتیبانی خود را اظهار کردند، بلکه کسانی نیز که موقعیّت خود را در خطر می‌دیدند و یا تحت تأثیر روحیّه دیگر مردم، اظهار حمایت از حسین بن علی علیه السّلام کردند[۱۴]نتیجه آن پیدایش جوّ کاذب اما عمومی در حمایت از امام حسین علیه السّلام بود. جوّی که به خاطر خلأ سیاسی پس از مرگ معاویه، بنی امیّه نیز برای مدتی نتوانستند جای آن را پر کنند. بویژه، با حاکمیّت نعمان بن بشیر که فردی سهلگیر بود، این جوّ گسترش یافت و تا وقتی که ابن زیاد به کوفه نیامده بود بسرعت رو به فزونی بود.
با توجّه به حدیثی از امام حسین علیه السّلام، می‌توان احتمال دیگری را نیز برای دعوت از ناحیه بزرگان پذیرفت و آن این که آنها عمدا به این جوّ دامن زده بودند تا امام را به عراق کشانده و در آنجا به شهادت برسانند. فرمایش امام علیه السّلام چنین است: «و ما کانت کتب إلیّ إلا مکیده لی و تقربا إلی ابن معاویه». [۱۵]در هر حال مسلّم است که قسمت اعظم این جوّ جلوه مثبت داشت و زمانی که مسلم بدان دیار رفت فضا را چنان دید که باید هر چه زودتر از امام بخواهد تا به کوفه بیاید.

فشار ابن زیاد بر مردم کوفه‌

کمتر مردمی را می‌توان یافت که بتوانند با وجود دیکتاتوری مسلط و جسور، دست به مخالفت زده و در برابر قدرت حاکم، اظهار سرکشی بکنند. هنگامی که نعمان بن بشیرحاکم کوفه بود، مردم با سهلگیری او، به راحتی اظهار تشیّع کردند و زمانی که مسلم به کوفه آمد، بشدّت از او حمایت کردند. عوض شدن حاکم و جایگزینی ابن زیاد به جای ابن بشیر، اوضاع را بکلّی عوض کرد. خشونت ابن زیاد، بسیاری از مردم را به هراس انداخت و کسانی که زود رنج بوده و عجولانه تصمیم‌گیری می‌کردند، نه تنها از ناحیه ابن زیاد خود را در معرض تهدید دیدند، بلکه در اثر تبلیغات ابن زیاد دایر بر آمدن قریب الوقوع سپاه شام، به کلی خود را باختند.
هنوز چند روزی نگذشته بود که عقب‌نشینی هواداران مسلم شدّت یافت.اشراف شهر که اکنون اطمینان به حکومت کوفه داشته و تثبیت امویان را آشکار می‌دیدند به روشنی به حمایت از امویان پرداختند. این افراد در طول این مدت ساکت مانده بودند. به طور طبیعی بسیاری از مردم نیز مخالفت با رؤسای قبایل را چندان به مصلحت خود نمی‌دانستند. وقتی که مسلم به قصر ابن زیاد حمله کرد، همین اشراف با تهدید و تطمیع، یاران او را به حد اقل رساندند و قدرت خود را بر مهار مردم خویش نشان دادند.[۱۶]
در برابر استبداد ابن زیاد، حتّی اگر یکی از رؤسا مخالفتی می‌کرد، افراد قبیله‌اش جرأت حمایت از او را نداشتند، این وضع کوفه در شرایط جدید بود.هنگامی که هانی بن عروه را دستگیر کردند، او رئیس بنی مراد بود و به گفته مورّخین «چهار هزار اسب سوار و هشت هزار پیاده» حامی او بودند. اگر هم‌پیمانان و هم قسمان بنی مراد از کنده به آنها اضافه می‌شدند، جمعا سی هزار نفر بودند. با این حال زمانی که او را دستگیر کرده و در بازار به روی زمینش می‌کشیدند، در برابر فریاد استغاثه او، کمتر دادرسی برای او یافت می‌شد.[۱۷] اندکی بعد او را به شهادت رساندند و کسی مخالفت نکرد!
زمانی که امام حسین علیه السّلام در کربلا متوقّف گردید، ابن زیاد ضمن سخنانی برای مردم کوفه از آنها خواست تا راهی کربلا شوند. او با تهدید چنین گفت: «فأیّما رجل وجدناه بعد یومنا هذا متخلّفا عن العسکر برئت منه الذّمّه»،[۱۸]هر مردی که از امروز تخلّف از سپاه کند، ذمه و عهده او بری‌ء است. این بدان معنی بود که جزای او قتل است. ابن زیاد، به قعقاع بن سوید دستور داد تا در شهر کوفه گردش کرده و ببیند که آیا کسی از سپاه تخلّف کرده است یا خیر. قعقاع در جستجوی خود، شخصی را از قبیله همدان یافت که در طلب میراث پدرش، به کوفه آمده بود. او را نزد ابن زیاد برد و ابن زیاد نیز فرمان کشتن وی را صادر کرد. پس از آن: «فلم یبق محتلم بکوفه إلا خرج الی العسکر بالنخیله»، [۱۹]هیچ بالغی در کوفه یافت نشد، مگر آنکه به لشکرگاه کوفه، یعنی نخیله، رفت.
در این زمان بود که همه شمشیرها بر ضد امام حسین علیه السّلام به حرکت درآمد، در حالی که می‌توان مطمئن بود اگر رضای خود مردم در کار بود، آنها دست به چنین اقدامی نمی‌زدند و شماری فراوان چنین بودند.[۲۰] اکنون کلام فرزدق را در توصیف مردم کوفه بهتر می‌فهمیم که به امام گفت: «قلوبهم معک و سیوفهم علیک».[۲۱]و یا گفت: «أنت أحب الناس إلی الناس و القضاء فی السماء و السیوف مع بنی امیه». [۲۲]دلهای مردم با توست، امّا شمشیرها علیه تو، تو دوست‌داشتنی‌ترین مردم در نزد مردم هستی، امّا قضا در آسمان است و شمشیرها نیز در کنار بنی امیّه. در توضیح این جمله به گفته مجمّع بن عبد الله العائذی، یکی از کوفیانی که به امام ملحق شد، می‌توان استناد کرد که گفت: اشراف همگی بر ضد تو هستند، امّا بقیّه مردم قلوبشان با توست، هر چند فردا روی تو شمشیر خواهند کشید. [۲۳]مردم نمی‌توانستند در آن شرایط به کربلا نروند، چون نرفتن مصادف با کشته شدن بود. برای شیعیان و کسانی که نمی‌خواستند چنین کنند، دو راه بود: یا به امام ملحق شوند، یا از کوفه و کربلا بگریزند.
از برخی اخبار چنین به دست می‌آید که آن دسته از مردم کوفه که بزور برای جنگ با امام حسین علیه السّلام به کربلا فرستاده می‌شدند، از نیمه راه گریخته و بسیاری از آنان در کربلا حاضر نشدند. ارقامی که معمولا از سپاه ابن زیاد در کربلا ارائه شده، آماری است که در موقع فرستادن آنها به کربلا تهیه شده است، این در حالی است که بسیاری از آنها از نیمه راه گریختند. طبعا می‌باید چیزی حدود ده هزار نفر و یا حتّی کمتر در کربلا باشند، که این نسبت به جمعیت کوفه بسیار اندک است. گفته‌اند که مسجد کوفه چهل هزار نفر را در خود جای می‌داده است. [۲۴]پس معلوم می‌شود که بسیاری از مردم یا در کوفه مخفی شده و یا در نیمه راه فرار کرده‌اند.
«بلاذری» نوشته است: «و کان الرجل یبعث فی ألف فلا یصل إلا فی ثلاث مائه أو أربع مائه و أقل من ذلک کراهه منهم لهذا الوجه».[۲۵] فرمانده‌ای با هزار نفر فرستاده می‌شد، امّا وقتی به کربلا می‌رسید، همراه او سیصد یا چهار صد و یا حتّی کمتر بود، این به علت کراهت مردم در رفتن بدان سمت بود.
دینوری می‌نویسد: وقتی ابن زیاد فرماندهی را همراه جمع زیادی به کربلا می‌فرستاد، «یصلون إلی کربلا و لم یبق منهم إلّا القلیل کانوا یکرهون قتال الحسین فیرتدعون فیتخلّفون»،[۲۶] جمع کوچکی از سپاه به کربلا می‌رسیدند و این به سبب کراهت آنها از جنگ با حسین بود، لذا بازگشته و از سپاه جدا می‌شدند.
علاوه بر فرار، گروهی نیز برای حمایت از امام حسین علیه السّلام سعی داشتند به امام ملحق شوند. هنگامی که امام به کربلا رسید تا روز شهادت هشت روز مانده بود.
بسیاری از مردم گمان جنگ و شهادت امام حسین علیه السّلام را به ذهن خویش راه نمی‌دادند.
دیدیم که حرّ بن یزید، تنها صبح عاشورا بود که وضع را جدّی دید و به امام پیوست.
شاید بسیاری از مردم همان تصوّر حرّ را در ذهن داشتند. او به امام گفت: «بابی أنت وأمی! ما ظننت الامر فینتهی بهؤلاء القوم إلی ما أری و ظننت أنهم سیقبلون منک إحدی الخصال التی عرضتها علیهم فقلت فی نفسی لا أبالی أن أطیع القوم فی بعض أمورهم». [۲۷] پدر و مادرم به فدایت! من فکر نمی‌کردم کار این مردم منتهی بدینجا بشود که می‌بینم. گفتم یکی از چند چیزی که بر آنها عرضه کردی می‌پذیرند. پیش خود گفتم آنها را در بعضی از امور اطاعت کنم ایرادی ندارد، اما اکنون
تنها حرّ بود که همراه عده اندکی به سوی امام آمد. دیگران اگر این فکر را هم می‌کردند، نتوانستند تصمیمی بگیرند. از این رو شیعیان اگر هم می‌خواستند حمایت کنند، شتاب نکردند و تنها افراد خاصّی به فکر افتاده و در همان آغاز که توانستند به امام ملحق شدند. نافع بن هلال مرادی، عمر بن خالد صیداوی، سعد از موالی عمر بن خالد، و مجمع بن عبد الله العائذی از قبیله مذحج به امام پیوستند.[۲۸]
نزدیکیهای روز عاشورا نیز مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر توانستند خود را به امام برسانند. ابن سعد نیز نوشته است که صبح عاشورا حدود بیست نفر به امام ملحق شدند.[۲۹] ابن قتیبه تعداد آنها را سی نفر نقل کرده است.[۳۰] مورّخین اسامی دیگری را نیز ذکر کرده‌اند. [۳۱]
این گریزها و پیوستن‌ها، ابن زیاد را مجبور کرد تا جلوی مردم را بگیرد. از این رو دست به کار شد. ابن سعد، یکی از راویان بسیار قدیمی، نوشته است: «و جعل الرجل و الرجلان و الثلاثه یتسللون إلی حسین من الکوفه»، مردم تک تک یا دو سه نفری به سمت حسین می‌رفتند، وقتی خبر به ابن زیاد رسید، دستور داد تا لشکرگاه را آماده کرده و عمرو بن حریث را مأمور کرد تا مردم را وادار کند به نخیله بروند. او همچنین دستور داد تا مراقب پل باشند تا کسی از منطقه نگریزد. [۳۲]
به حصین بن نمیر نیز گفت تا منطقه بین قادسیه و قطقطانه را مراقبت کند و اجازه ندهد کسی از آنجا به سمت حجاز برود، چرا که به این بهانه، ممکن بود کسانی به امام بپیوندند. [۳۳]ابن زیاد به والی خود در بصره نوشت تا دیده‌بانی را بگذارد و تمامی راهها را کنترل کند و اگر کسی عبور کرد، او را دستگیر نمایند.[۳۴]
واضح است که منظور افرادی بودند که احتمالا برای کمک به امام می‌آمدند. به همین صورت ابن زیاد دستور داده بود راههای بین واقصه به طرف جادّه شام تا جادّه بصره را کنترل کنند «و لا یدعون أحد یلج و لا یخرج»[۳۵] و اجازه ندهند کسی تکان خورده و از آن طریق خارج شود.
یک بار حبیب بن مظاهر، قوم بنی اسد را که در همان نزدیکی بودند، تحریک به همکاری کرد، امّا سپاه عبید الله میان هفتاد نفر از آنها و سپاه امام جدایی انداخت و اجازه نداد به امام بپیوندند. [۳۶]در آن موقع بسیاری در زندان بودند که نمونه آنها مختار بن ابی عبیده بود. ابن زیاد او را دستگیر کرده و شلاق به او زده بود. همین شلاق سبب شد تا یک چشم مختار برای همیشه بینائیش را از دست بدهد. [۳۷]این کنترل شدید، عامل بسیار مؤثری در عدم حمایت مردم کوفه از امام به حساب می‌آمد.
علاوه بر تهدید، تطمیع نیز مورد استفاده ابن زیاد بود. ابن زیاد قبل از رفتن مردم بدانها گفت: یزید برای من چهار هزار دینار و دویست هزار درهم فرستاده است تا بین شما تقسیم کرده و شما را برای جنگ با دشمنش بیرون برم. [۳۸]وابستگی مردم به بخششهای مالی می‌توانست بخشی از آنها را در کربلا علیه امام علیه السّلام تحریک کند.
هنگامی که امام دید واقعا مردم قصد کشتن او را دارند، فرمود: «یا هؤلاء! اسمعوا یرحمکم الله، مالنا و لکم، ما هذا بکم یا أهل الکوفه؟ قالوا خفنا العطاء»، امام فرمود: بشنوید! چه چیز بین ما و شماست، چه شده است شما را ای اهل کوفه؟ آنها گفتند: ما در مورد «عطا» می‌ترسیم. امام پاسخ داد: «ما عند الله من العطاء خیر لکم».[۳۹]امّا کسی به سخن امام توجّه نکرد.
مجموع این شواهد برای ارائه این نکته است که در حقیقت بخشی از مردم، شامل بزرگان و وابستگانشان، جنایتکارانی بودند که لایق تمام دشنامها و تندیهای افرادی بودند که آنها را سرزنش می‌کردند؛ امّا در این میان، افزون بر در نظر گرفتن این که دیکتاتوری و استبداد خاصّی حاکم بوده، بسیاری نیز قصد پیوستن به امام را داشتند، امّا نتوانستند.
نکته جالب این است که بلاذری می‌نویسد: سعد بن عبیده می‌گفت: بسیاری از شیوخ ما از اهل کوفه بر تپّه‌ای ایستاده و دعا می‌کردند: «اللهم أنزل علیه نصرک»، خدایا نصرت خود را بر حسین علیه السّلام نازل بفرما. سعد می‌گوید: به آنها گفتم: «یا أعداء! الله أ لا تنزلون فتنصرونه»، ای دشمنان خدا چرا پایین نمی‌آیید تا او را یاری کنید؟[۴۰]
به هر حال این جای انکار نیست که کوفیان امام را به شهادت رساندند، در حالی که تنها یک نفر شامی در میان آنها بود.[۴۱] با این حال نباید اهل کوفه را از یک گروه واحد دانست.

منبع: کتاب حیات فکری و سیاسی ائمه / رسول جعفریان


[۱] انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۶۴؛ اخبار الطوال، ص ۲۴۵؛ تاریخ الطبری، ج ۴، صص ۲۹۰- ۲۸۹

[۲] اخبار الطوال، ص ۲۴۵

[۳] همان، ص ۲۴۷

[۴] الفتوح، ج ۵، ص ۱۲۰

[۵] تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۳۰۰

[۶] این پیام این بود که هر چه زودتر امام حسین به حجاز بازگردد و به کوفه نیاید.

[۷] اخبار الطوال، ص ۲۴۷، ۲۴۸

[۸] انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۶۹

[۹] اخبار الطوال، ص ۲۴۸

[۱۰] انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۶۹

[۱۱] تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۳۰۰، ۳۰۱

[۱۲] تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۳۰۰

[۱۳] نک: بحث شناخت مردم کوفه در آغاز مبحث خلافت امام حسن علیه السّلام

[۱۴] افرادی چون عمرو بن حجاج و شبث بن ربعی که خود در کربلا فرماندهی سپاه ابن زیاد را داشتند، از کسانی بودند که نامه به امام حسین علیه السّلام نوشته بودند. نک: الفتوح، ج ۵، صص ۵۱- ۵۰

[۱۵] انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۸۵؛ الفتوح، ج ۵، ص ۱۶۹

[۱۶] تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۲۷۷، ابن اعثم، نوشتن نامه حیله علیه من و برای تقرب به یزید بود.

[۱۷] مروج الذهب، ج ۳، ص ۵۹

[۱۸] انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۷۸؛ اخبار الطوال، ص ۲۵۴، ۲۵۵

[۱۹] انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۷۹

[۲۰] در جنگ عراق علیه ایران نیز دیدیم که چگونه مردم عراق را وادار می‌کنند تا با ملت مسلمان ایران بجنگند. امّا آن مردم البتّه مقصرند. ما نمی‌خواهیم تقصیر را از مردم کوفه برداریم. اما فرق است بین مردمی که آزادانه بروند یا به اجبار. هر چند بسیاری از رؤسا و اشراف و وابستگان به امویها، کسانی که بعدا زینب و ام کلثوم آنها را بسیار سرزنش کردند، از روی دلخواه خویش به کربلا آمدند.

[۲۱] تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۲۹۰؛ الفتوح، ج ۵، ص ۱۲۰، ۱۲۴؛ اخبار الطوال، ص ۲۴۵، انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۶۵

[۲۲] ترجمه الامام الحسین، ابن سعد، ص ۱۷۱؛ ترجمه الحسین، ابن عساکر، ص ۲۰۶

[۲۳] الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۴۸

[۲۴] تشیع در مسیر تاریخ، ص ۱۶۰

[۲۵] انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۷۹

[۲۶] اخبار الطوال، ص ۲۵۴

[۲۷] تجارب الامم، ج ۲، ص ۷۰

[۲۸] انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۷۲

[۲۹] ترجمه الامام الحسین علیه السّلام، ابن سعد، ص ۱۷۸

[۳۰] الامامه و السیاسه، ج ۲، ص ۷

[۳۱] الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۷۳

[۳۲] ترجمه الامام الحسین علیه السّلام، ابن سعد، ص ۱۷۸- ۱۷۹

[۳۳] اخبار الطوال، ص ۲۴۳

[۳۴] تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۲۶۳؛ قبلا امام ضمن نامه‌ای به برخی از بزرگان شیعه در بصره از آنها درخواست کمک کرده بودند، ج ۴، ص ۲۳

[۳۵] انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۷۳، ۱۷۹؛ تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۲۹۵

[۳۶] انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۸۰؛ الفتوح، ج ۵، ص ۱۵۹، ۱۶۰

[۳۷] المحبر، ص ۳۰۳

[۳۸] الفتوح، ج ۵، ص ۱۵۷

[۳۹] ترجمه الامام الحسین علیه السّلام، ابن سعد، ص ۱۷۸

[۴۰] انساب الاشراف، ج ۳، ص ۲۲۶

[۴۱] الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۲۸؛ مروج الذهب، ج ۳، ص ۶۱ (حتی این یک نفر را هم ذکر نکرده است).