آغاز امامت امام کاظم علیه السلام همزمان با فراگیری چالش جانشینی در اذهان شیعیان امام صادق علیه السلام بود. مطالعه روایات معصومین نشان می دهد طراحی ویژه اهل بیت علیهم السلام به گونه ای صورت گرفته که در زمان بروز چالش، اصول شناخت امام در اختیار مردم باشد. نص، علم و ودائع امامت از جمله ابزارهای رفع حیرت است. باور عمومی جامعه بر خود معرفیِ امام، استوار است، در حالی که تعالیم اهل بیت به همراه خواص اصحاب، تأثیر گذاران اصلی صحنه به شمار می روند. این مقاله جُستاری در آسیب شناسی این چالش است.
اشاره :
امامت در اندیشه شیعی، عهدی الهی است که خداوند به مانند نبوت بر آن احتجاج نموده(۱) و از تمام دین شمرده شده(۲) و اراده خداوند بر اتمام امر آن تعلق گرفته است(۳). این بر خلاف اندیشه اهل سنت است که این نهاد را قضیه ای صرفاً منوط به مصحلت جامعه و اختیار امت و برآمده از ضرورت اجتماع بشری می دانند.(۴) شیعه، اتمام تحقق وعده های الهی در حق مردمان را وابسته به معرفت حجت می داند.(۵) و امام عنصری است که در سایه سار او این نهاد ادامه می یابد.
امیرالمؤمنین علیه السلام امام را این گونه معرفی می کند: «امامان از طرف خدا تدبیر کنندگان امور مردم و کارگزاران آگاه بندگانند».(۶)
این سخن به معنای نیابت الهی در اداره جامعه است که قوانین خداوند را در جامعه پیاده می کند.
پس از تمسک به قرآن کریم ـ بر پایه اصل استناد به امام معصوم و حجت دانستن قول ایشان ـ روایات، همیشه به عنوان یکی از منابع اصلی شناخت امام شناخته می شود. از مهم ترین مباحث این حوزه، بازشناسی جانشینی است که از دو بعد نگاه دینی و نگاه دینداران قابل بررسی است. از این میان، نگاه دوم علاوه بر مسأله شناخت به ترسیم فضای فکری حاکم بر جامعه مورد مطالعه را نیز نمایان می سازد. از همین رهگذر امکان آسیب شناسی این نگاه در مقایسه با رویکرد اوّل فراهم می شود. به نظر می رسد این فرآیند، نگاهی عمیق و جایگاهی بلند در بحث امام شناسی در پی خواهد داشت.
نکته ضروری دیگر آن که از مجموعه روایات بایستی منظومه ای در فهم و شناخت امام ترسیم کرد، و سپس به نتیجه گیری پرداخت. این کار در عصر حاضر کار دشواری به نظر نمی رسد؛ اما بررسی جامعه دوره مورد مطالعه و میزان دسترسی ایشان به این نصوص علاوه بر نگاه یاد شده، دقت خاصی را می طلبد.
در این مقاله با رویکرد فوق به بازخوانی معیارهای جانشینی امام و همچنین راه های اثبات و ابراز جانشین در دوره آغاز امامت امام کاظم علیه السلام خواهیم پرداخت، و از پرتو ترسیم این دو مسأله، جریان فطحیه و مباحث مرتبط با آن در این دوره را واکاوی خواهیم کرد.
از آنجایی که تکیه اصلی مقاله بر روایات اهل بیت علیهم السلام به خصوص صادقین علیهما السلام خواهد بود، به اقتضای منطق فهم احادیث از دو نکتۀ مهم نمی توان چشم پوشاند:
نکته اول :
فهم مخاطبان و روحیه پرسشگری ایشان و فضای حاکم بر جامعه، از عناصر مؤثر در القای معارف به شمار می رود. مطالعۀ روایات و گزارش های تاریخی گویای ترسیم مؤلفه های اصلی شناخت امام، نیز بیانگر باورهای عمومی از شناخت امام است. از ویژگی های این دوره، تبیین بحث مهدویت و معرفی اهل بیت علیهم السلام به عنوان الگوی هدایت در جامعه در این دوره است. چالش های پدید آمده و زمینه های آن تأثیر غیر قابل انکاری در استدلالی شدن عقاید شیعه داشته و پویایی آن را نشان می دهد. از رهگذر این نکته می توان ادعا کرد، نگاه بدبینانه به جریان های چالشی منتسب به شیعه، عکس العملی جز تلاش در جهت طرد ایشان از جامعه شیعی به دنبال نخواهد داشت. در حالی که پیدایش این چالش ها و طرح آن در جامعه شیعه، به ترسیم دقیق تر و عمیق تر اندیشه های شیعی منجر شد.
نکته دوم :
تحلیل تعامل اصحاب ائمه علیهم السلام با جریان های چالشی در طول دوره امامت، نشان می دهد دو گونه برخورد با این جریان ها وجود داشته است: حذف گروه های انحرافی مانند خط الوهیتی ـ انحرافی غلو؛ و هضم جریان هایی که افساد در پی نداشتند مانند خط معرفتی ـ فضیلتی غلو، فطحیه و حتی بدنه عمومی واقفیه ـ به خلاف سران ایشان.
حضور و پذیرش گروه دوم در جامعۀ شیعی از طرفی باعث گرایش و در نهایت اعتقاد به مسیر اصلی امامت شیعی شد، و از طرف دیگر فرصت تئوری سازی و نظام مندی را از ایشان گرفت.
این دو نکته گویای تعالیم هدایت بخش امامان شیعه در تشکیل جامعه شیعی منسجم و استدلالی است، و نگارنده با ملاحظه این دو نکته به تحلیل روایات پرداخته است.
دیگر آنکه فضای چالشی متأثر از شبهه، فضایی گذرا و نیازمند فرصت بازیابی است. در نگاه مجموعی به این اتفاقات تأثیر مثبت آن در پیش برد اندیشه شیعی نمایان است.(۷)
۱ـ معیارهای جانشین امام :
مجموعه روایاتی که از صادقین علیهما السلام در این باره وارد شده است را می توان در کتاب های مختلف از جمله بصائر الدرجات، الکافی، و غیبت نعمانی ملاحظه کرد. صفار قمی این روایات را در جزء دهم بصائر الدرجات با عناوینی همچون «فی الأئمه أنهم یعلمون العهد من رسول اللهصلی الله علیه وآله و سلم فی الوصیه إلی الذین من بعده»، «فی الأئمه أنهم یعلمون إلی من یوصون قبل موتهم مما یعلمهم الله»، «فی الإمام أنه یعرف من یکون بعده قبل موته»، «فی الإمام أنه یعرف من یکون بعده قبل موته» و «فی الإمام الذی یؤدی إلی الإمام الذی یکون من بعده» آورده است. کلینی این روایات را در ابواب ۵۹ تا ۶۳ کتاب الحجه اصول کافی نقل کرده است. نعمانی آنها را با عنوان «ما جاء فی الإمامه و الوصیه و أنهما من الله عزوجل و باختیاره، و أمانه یؤدیها الإمام إلی الإمام بعده» در الغیبه نقل کرده است.
ما در این بخش با محوریت دو کتاب کافی و بصائر(۸) به مجموعه ای از روایات این ابواب که شاخصه های اصلی جانشینی را بیان می کنند، اشاره می کنیم، تا با ترسیم منظومه ای از اعتقادات در باب امامت بتوانیم شاخصه های اصلی را که محور قرار می گیرند، از شاخصه های دیگر که به عنوان مؤلفه های معین شناخته می شوند،(۹) تمییز دهیم.
۱ـ۱ـ نص :
آشکارترین معیار شناخت امام نزد جامعۀ شیعی وصیت است، چه آنکه امام دارای شرایطی است که شناخت معیارهای جانشینی او به جز با راهنمایی معصوم پیشین غیر ممکن است. منابع کلامی این معیار را در قالب نص معرفی کرده اند.(۱۰) به عنوان نمونه روایت ذیل گویای این امر است:
عبدالله بن ابی یعفور از امام صادق علیه السلام نقل می کند: «امام نمی میرد تا اینکه (به امر الهی) می داند چه کسی بعد از اوست، پس به او وصیت می کند».(۱۱)
این وصیت تنها به عنوان مبرز عهد و پیمان الهی است و به هیچ وجه از قبیل وصیت پادشاهان و ملوک به شمار نمی رود. در حقیقت امام معصوم در طول عمر شریف خود اجازه می یابد این عهد را برای مخاطبانی ابراز کند.
عمرو بن اشعث می گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود: «آیا گمان می کنید که وصیت کننده ما به هر که خواست وصیت می کند؟! به خدا سوگند نه، بلکه عهدی از خدا و رسولش به یکایک امامان است تا اینکه امر امامت به صاحبش برسد».(۱۲)
در این روایات بحث از وصیت است که امری الهی است و به دست امام نیست و حتی زمان ابراز آن نیز به امر خداست.
این ملاک مهم ترین عنصر شناخت جانشین شناخته می شود و همه جریان های چالشی شیعی و حتی عباسی در جهت اثبات این معیار در حق خویش تلاش می کردند.(۱۳)
۲ـ ۱ـ علم :
یکی از مهم ترین معیارهای جانشین امام، بهره مندی وی از علم امامان پیشین است. این علم که از سنت های پیامبران به شمار می رود، به میراث منتقل می شود و حتی قابل ازدیاد نیز هست.(۱۴) زمان انتقال این علم از امام پیشین به امام جانشین نیز معین، و ساعتی پیش از شهادت امام پیشین معرفی شده است.(۱۵) در اهمیت علم ائمه همین بس که افزون بر یازده باب از کتاب کافی به بیان این جایگاه عظیم ائمه پرداخته است، و صفار در کتاب بصائر معرفت شناسی اهل بیت علیهم السلام را بر بنیان بحث از علم آغاز نموده است.
علم به عنوان معیار مهمی در شناخت جانشین، ودیعه الهی است که به جانشین امام منتقل می شود.
برید بن معاویه می گوید: از امام باقر علیه السلام درباره آیه {إِنَّ اللهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الأمَانَاتِ إِلَی أَهْلِهَا وَإِذَا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ}(۱۶) پرسیدم. فرمود: «مقصود ما هستیم، یعنی امام پیشین به امام بعدی کتاب ها و علم و سلاح را تحویل دهد».(۱۷)
محل بحث در این روایت سخن از کتب، علم و سلاح به عنوان امانت های الهی است که بایستی به دست صاحب حقیقی آن سپرده شود.(۱۸)
توجه به یک نکته ضروری به نظر می رسد:
گرچه هیچ یک از جریان های معارض و چالش آفرین در جامعه، توان مقابله با علم امامان معصوم را نداشتند اما سخن از علم و مراتب آن با توجه به دو خطر جریان های فکری ـ فرهنگی از سویی، و فشارهای گوناگون به سبب جریان غلو از سوی دیگر کار آسانی به نظر نمی رسد. به گزارشی از بیان علوم امام که در کافی و بصائر آمده توجه کنید:
سیف تمار می گوید: با امام صادق علیه السلام در حجر [اسماعیل] با جماعتی از شیعیان نشسته بودیم. امام فرمود: «جاسوسی در اطراف ما هست»؟ به اطراف نگاه کردیم و کسی را ندیدیم، گفتیم: جاسوسی نیست. پس فرمود: «به خدای کعبه و خدای این ساختمان ـ سه بار قسم را تکرار کرد ـ اگر همراه موسی و خضر علیهما السلام بودم آنان را آگاه می کردم که عالم تر از آن دو هستم، و از آنچه به آن دست نیافته بودند آگاه شان می کردم چرا که به ایشان (علم ما کان: علم گذشته) داده شده بود، و (علم ما یکون و ما هو کائن: علم آینده) تا قیامت به ایشان داده نشده بود در حالی که ما از رسول خدا به ارث برده ایم».(۱۹)
۳ـ۱ـ ودائع امامت :
ودائع امامت از جمله مباحث مهم شناخت امام نزد خواص و عوام به شمار می رود. این ودائع که هم مجموعه علوم انتقالی و هم مجموعه ولایی ائمه علیهم السلام را در برمی گیرد، از انظار عمومی مخفی بوده و عده ای خاص امکان مشاهده آن را پیدا کرده اند.
گرچه بحث از این ودائع و تعداد آن و محتویاتش گسترده و خارج از حوصله این نوشتار است، اما به گزارش هایی از معرفی آن به عنوان معیار جانشین امام اکتفا می کنیم:
احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی می گوید: به ابوالحسن رضا علیه السلام گفتم: هنگامی که امام می میرد به چه چیز امام بعدش شناخته می شود؟ فرمود: «امام علامت هایی دارد از جمله آن، فرزند بزرگ تر بودن و دارای فضل و وصیت است، و بر سایر مدعیان پیشی می گیرد. پس پرسیده می شود فلانی به که وصیت کرد؟ گفته می شود: به فلانی. سلاح در میان ما اهل بیت به منزله تابوت میان بنی اسرائیل است، امامت همراه سلاح است هر کجا سلاح باشد امامت نیز هست».(۲۰)
در این روایت به فضل و وصیت و فراگیری عمومی اشاره می شود، اما در نهایت به یک شاخصه اصلی اشاره و بر آن تأکید ویژه می شود. همراهی همیشگی سلاح به عنوان یکی از ودائع و امامت نکته ای است که هرگونه شائبه در خلط و تطبیق چند جانبه سایر شرایط را تحت تأثیر قرار می دهد.
از نکات بسیار مهم دیگر، سخن از سلاح پیامبرصلی الله علیه وآله و سلم است که گستردگی وجود آن در روایات نشان از اهمیت فوق العاده این ودیعه امامت در بین سایر ودائع دارد. تأکید بر سلاح علاوه بر آنکه همان شمشیر حضرت است، نشان از حق حاکمیت و ولایت اهل بیت علیهم السلام بر جامعه و در اختیار داشتن جهاد است. جمله «و إن قائمنا من لبس درع رسول اللهصلی الله علیه وآله و سلم»(۲۱) نشانۀ همین نکته است.
این گمانه نزد نگارنده بسیار قوی است که تعبیر به «سلاح» کنایه از حیطه و گسترۀ ولایت سیاسی و اجتماعی اهل بیت علیهم السلام است. تفسیر سلاح پیامبرصلی الله علیه وآله و سلم و آنچه در چپ و راست آن نوشته شده است شرایطی خاص برای مدعی جانشینی ایشان دارد و تأکید بنی الحسن بر بودن سلاح نزد ایشان و رد قوی داعیه ایشان توسط امام صادق علیه السلام از جایگاه رفیع آن و تلقی سلاح به عنوان ابزار اعمال ولایت در جامعه حکایت دارد.(۲۲)
در «باب الأمور التی توجب حجه الإمام علیه السلام» تصریح و تأکید بیشتری بر این امانت ها شده است. تمییز بین شاخصه های اصلی و فرعی در این روایات مشهود است و امامت دائر مدار سلاح شمرده شده است:
عبدالاعلی می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: چه دلیلی علیه کسی که به ناحق ادعای امامت دارد، هست؟ فرمود: «درباره حلال و حرام از او سؤال می شود». سپس به من رو کرد و فرمود: «سه حجت است که در غیر صاحب مَسند امامت جمع نمی شود: شایسته ترین فرد پس از امام پیشین است، سلاح ]پیامبر[ نزد اوست، و وصیت آشکار در حق اوست به گونه ای که اگر وارد مدینه شوی و از همه، حتی بچه ها، بپرسی فلانی به چه کسی وصیت کرد؟ می گویند: به فلان بن فلان».(۲۳)
نکتۀ ظریف روایت این است که سؤال از مسائل فقهی به عنوان شناخت امام برای همه اقشار معرفی نشده، بلکه برای شناخت و برملا شدن ناحق بودن مدعیان آن هم توسط خواص اصحاب است. می توان گفت دو کارکرد مهم سؤال، اقناع منکر و ابطال قول مدعی است. در روایت امام رضا علیه السلام به این نکته آشکارا اشاره شده است.
احمد بن عمر می گوید: از امام رضا علیه السلام دربارۀ آنچه به شناخت امام رهنمون می شود پرسیدم. فرمود: «رهنمونی بر او به بزرگی و فضل و وصیت است، [به گونه ای که] هرگاه قافله ای وارد شهر شود و بپرسند: فلانی به چه کسی وصیت کرد؟ گفته شود: فلان بن فلان. بر گرد سلاح بگردید نزد هر که سلاح بود همو امام است، ولی سؤال های فقهی حجت نیستند».(۲۴)
تصریح ملاصالح مازندرانی و علامه مجلسی بر این است که معیار نبودن سؤالات فقهی مربوط به عوام مردم است که قوۀ تحلیل گونه سؤال و بازشناسی پاسخ را ندارند.(۲۵)
در هر حال، تأکید بر ملاک بودن سلاح و امر به دائر مدار بودن تشخیص امام بر این مسأله، به جهت ملاک تصمیم گیری در فضای شبهه و در دست داشتن معیاری همگانی و عامه فهم است که همه مؤلفه های دیگر را تحت الشعاع قرار می دهد.
۴ـ۱ـ سن :
همانگونه که در روایات گذشته ملاحظه می شود، فرزند بزرگ بودن نیز از جمله معیارهای جانشین به حساب می آید.
ملاک سن اگرچه معیاری برای شناخت امام است اما به خلاف معیارهای گذشته مقید شده است: «هشام بن سالم از امام صادق علیه السلام روایت میکند: «امامت در (فرزند) بزرگ تر است مادامی که در او عیبی نباشد».(۲۶)
مفهوم «عاهه» و دایره آن نیازمند بررسی دقیق است، اما در هر حال فرزند بزرگ از جمله معیارهای شناخت جانشین به شمار می رود.
نکته قابل اشاره آنکه معیارها مضمحل نمی شوند و اگر در دورهای معیاری تقویت و تمسک شود، به معنای از بین رفتن سایر معیارها نیست. بر همین اساس تأکید بر سن در روایت امام رضا علیه السلام نیز دیده می شود.
سن در زمره معیارهای معین شمرده می شود و به منزله علامتی برای شناخت و پیگیری سایر ملاک ها مؤثر است.
۲ـ آسیب شناسی شناخت معیارهای جانشین :
در جامعۀ شیعی، شکی در معیارهای جانشین نبوده؛ چرا که این روایات به اندازۀ کافی شیوع و تکثیر داشته اند؛ آنچه که در این باره موجب چالش بوده، و توده های جامعۀ شیعی و گاه خواص را با مشکل روبرو ساخته، تطبیق معیارها بر اشخاص و تأخیر ملاک های اصلی و تقدیم معیارهای معین و فرعی بوده است. همین مشکل مصداق شناسی معیارها و تقدیم معیارهای اصلی، شناخت امام را در دوره کوتاهی بر برخی از شیعیان دشوار ساخته است.
پس از تذکر این نکتۀ کوتاه، به آسیب شناسی جریان فطحیه می پردازیم، و به نقاط حساس در معیارهای شناخت امام در این دوره اشاره می کنیم:
۱ـ۲ـ فطحیه :
یکی از مهم ترین چالش دوره تاریخی مورد بحث در حوزه درون مذهبی، جریان فطحیه است.
فارغ از موجی که این جریان در مسیر حرکت شیعه ایجاد کرد، تکامل و پویایی به وجود آمده در اثنای این وقائع دارای اهمیت است. در این بخش ضمن شخصیت شناسی جناب عبدالله افطح به بررسی سیر تکامل اندیشه فطحیه در تاریخ تشیع و مهم ترین چالش های فکری ایشان می پردازیم:
۲ـ۲ـ عبدالله افطح :
وی فرزند دوم امام صادق علیه السلام از همسرش فاطمه و بعد از جناب اسماعیل، از دیگر فرزندان امام علیه السلام بزرگ تر است.
شیخ مفید او را دچار انحراف عقیدتی می داند و از تمایلات او به حشویه و مرجئه خبر می دهد.(۲۷) ایشان ضمن آنکه ارجاء او را به داشتن نظر منفی دربارۀ امام علی علیه السلام و عثمان و بدگویی در مورد ایشان تفسیر می کند، دو روایت از امام صادق علیه السلام نقل می کند:
امام صادق علیه السلام، هنگامی که عبدالله از نزد ایشان خارج شد، فرمود: «او مرجئی بزرگ است».
همچنین روزی عبدالله در وقت سخن گفتن حضرت برای اصحاب بر ایشان وارد شد. هنگامی که حضرت او را دید ساکت شد و پس از خارج شدن او فرمود: «آیا نمی دانید او از مرجئه(۲۸) است»؟(۲۹)
علی رغم این روایات، بسیاری از بزرگان شیعه، پس از شهادت امام صادق علیه السلام گرفتار شبهه فطحیه شدند. شیخ طوسی در این زمینه می نویسد:
کسانی که قائل به امامت او شدند عموم بزرگان شیعه و فقهایشان به این قول گرویدند، و به جهت آنکه روایتی از ائمه علیهم السلام که گفته بودند امامت در فرزند بزرگ امامی است که از دنیا می رود، دچار شبهه شدند. سپس با سؤالاتی از فقه او را آزمودند، که پاسخ آن را نداشت. و به خاطر آنکه اموری مرتکب شد، که شایسته نیست از امام سرزند، به جز تعداد اندکی، بقیه از امامتش برگشتند.(۳۰)
شیخ مفید نیز، بزرگ ترین مانع برای رد امامت عبد الله افطح را ناتوانیِ وی در پاسخگویی به سؤالات فقهی اصحاب می داند.(۳۱)
فراگیری شبهه نسبت به مشایخ و فقهاء شیعه نکته قابل توجهی است که از طرفی پیدایش و تطور چالش را نشان می دهد و از طرف دیگر دفع روشمند و عالمانه آن را ضروری می سازد.
غائله عبدالله بسیار کوتاه بود و وی هفتاد روز (یا نود روز(۳۲)) پس از شهادت امام صادق علیه السلام از دنیا رفت و کسانی که در این مدت از شبهه امامت او رها نشده بودند، پس از وفاتش به امامت امام کاظم علیه السلام قائل شدند و روایت «إن الإمامه لاتکون فـى الأخوین بعد الحسن و الحسینعلیهما السلام» را پذیرفتند و همان تعداد اندک نیز به جریان اصلی شیعه بازگشتند.(۳۳)
نکتۀ قابل توجه آنکه حرکت شیعه بر اساس مؤلفه های شناخت امام در جریان فطحیان دیده می شود، که سوای خطای در تشخیص، نشان از نوعی بازگشت از خطا در روند شناخت امام نزد فطحیان دارد. علت افتادن به این چالش این بود که ایشان امامت در فرزند بزرگ را ملاک قرار می دهند و کاندیدای امامت را عبدالله تلقی می کنند. در مرحلۀ بعد، سؤال از او شیوۀ تثبیت نزد برخی می شود ـ گرچه تعصب و عدم پذیرش این شیوه پس از ملاک قرار دادن امامت فرزند بزرگ تر در عمار ساباطی و یارانش دیده می شود ـ اما در نهایت با وفات او، و باقی نگذاشتن هیچ فرزند پسری از خود،(۳۴)عمده طرفدارانش به روایت «امامت پس از حسن و حسین علیهما السلام در دو برادر جمع نمی شود»، برگشتند و قائل به امامت موسی بن جعفرعلیهما السلام شدند.
جریان فطحیه قاعده مندی و تابعیت اصول و ضوابط شیعه در تشخیص امام را به روشنی در مقابل چشم هر ناظری قرار می دهد.
روزی امام صادق علیه السلام با سرزنش، توبیخ و موعظه به او فرمود:
«چه چیز نمی گذارد مانند برادرت باشی، به خدا قسم من نور [امامت] را در او می شناسم». عبدالله گفت: برای چه نور را در او می بینی! مگر نه آنکه پدر و مادر من و او یکی هستند. امام صادق علیه السلام به او فرمود: «او از من است و تو پسرم هستی»!(۳۵)
ناپایداری این چالش و رویشی که در تفکر شیعه ایجاد خواهد کرد، در بیانات امام صادق علیه السلام دیده می شود.
امام صادق علیه السلام به موسی فرمود: «ای پسرم! به زودی برادرت بر زیر انداز من می نشیند و پس از من ادعای امامت می کند. پس حتی یک کلمه با او نزاع نکن، چراکه او اولین کسی است که به من ملحق می شود».(۳۶)
بررسی یک نکته برای روشن شدن بحث شایسته است. سؤال این است که عبدالله واجد چه شرایطی بود که نظرها را به سوی خود جلب کرد. مجموعه گزارشات نشان می دهد او دارای شرایط زیر بود:
۱ـ فرزند بزرگ تر بود ـ البته بعد از اسماعیل که در زمان پدر از دنیا رفته بود؛
۲ـ غسل و نماز امام را در ظاهر بر عهده داشت؛
۳ـ انگشتر امام به او رسیده بود؛
۴ـ امام را به خاک سپرده بود؛
جمع این شرایط در عبارت شهرستانی آمده است:
فطحیه به انتقال امامت از صادق [ علیه السلام] به فرزندش عبدالله افطح معتقد شدند. او برادر پدر و مادری اسماعیل است و مادرشان فاطمه دختر حسین بن حسن بن علی علیهما السلام است، و او بزرگ ترین فرزندان صادق علیه السلام بود. [فطحیان] گمان کردند که ایشان فرمودند: امامت در بزرگ ترین فرزندان ائمه است؛ و فرموده: «امام کسی است که در جایگاه من بنشیند»؛ و عبدالله در جایگاه ایشان نشست. و امام را فقط امام غسل می دهد و نماز بر او می گزارد و انگشترش را بر می دارد و به خاک می سپارد؛ و عبدالله کسی است که همه این کارها را بر عهده داشته است. و امام صادق علیه السلام امانتی به یکی از یارانش سپرد و امر فرمود به هر که آن را طلب کرد تحویل دهد و او را امام قرار دهد، و عبدالله امانت را طلب نمود. با همه اوصاف عبدالله بعد از پدرش تنها هفتاد روز زنده بود و پس از مرگش، فرزند پسری به جای نگذاشت.(۳۷)
بررسی یکایک این موارد نیاز به مباحث تاریخی و عقیدتی دارد که در ادامه، به برخی از آنها خواهیم پرداخت، اما به نظر می رسد همین مقدار از شرایط برای ایجاد چالش نزد برخی از شیعیان می تواند کافی باشد. این مؤلفه ها به نظر شیخ مفید به قدری قوی است که اگر نص صریح بر صرف امامت از او وارد نشده بود، شهرت او و ظهور سایر شرایط موجب قول به امامت او می شد. وی می گوید:
اگر نبود که عیبی از امامت او جلوگیری کند، برگرداندن نص از او از طرف پدرش روا نبود. و اگر امامت را از او برنگردانده بود در او ظهور پیدا می کرد. و اگر امام صادق علیه السلام نصی درباره او گفته بود در میان یارانش معروف بود. دلیل بطلان عقیده فطحیان، ناتوانی ایشان از ارائه نصی درباره امامت عبدالله است.(۳۸)
آنچه در این میان مورد تأکید فراوان واقع شده است، نبود نصی از امام صادق علیه السلام بر امامت عبدالله است. این بحث به صورت تفصیلی خواهد آمد، اما نکته ای که در اینجا ضروری است آنکه نص در میان مؤلفه های شناخت و تشخیص امام، سایر مؤلفه ها را تحت تأثیر قرار می دهد.
در هر حال ملاک مسن تر بودن او نزد عموم شیعیان وصیت و علم را تحت الشعاع قرار داد و باعث شد بدون توجه به «عاهه»، گرایش هایی به سمت او ایجاد شود.
همانگونه که گذشت معیار سن مقید به عدم وجود عیبی در فرزند بزرگ تر است که در این بخش به بررسی آن می پردازیم.
۳ـ۲ـ مقصود از «عاهلآ» :
در روایت امام رضا علیه السلام از جمله شرایط امام «مبرءاً من العاهات، محجوباً عن الأفات»(۳۹) آمده است.
ابن منظور می گوید:
عاهه به معنای آفت است، چه ظاهری گفته می شود: عاه الزرع و المال یعوه عاهه و عؤوهاً، یعنی در آن آفت افتاد؛ و چه باطنی، اعرابی می گوید: العاهون؛ یعنی اهل نیرنگ و ناپاکی.
مولی صالح مازندرانی در شرح کافی می نویسد:
عاهه و آفت به یک معناست و آن عامل فاسد کننده ای است که به چیزی می رسد، یعنی باعث خارج شدن آن عضو از طبیعتش می شود. ممکن است مقصود از عاهه بیماری هایی که باعث دوری گزیدن مردم می شود، باشد؛ مانند جذام و مقصود از آفت بیماری های روانی و درونی.(۴۰)
وی همچنین دائره این عیوب را به عیوب عقلی گسترش می دهد و می گوید: «مادامی که در آن آفتی نباشد؛ یعنی آفت بدنی یا عقلی، پس جایگاه امامت از نقص در اعضاء و عقل منزه است».(۴۱)
این در حالی است که برخی مبرا بودن از عاهه را به خلقت سالم از عیب های ظاهری می دانند.(۴۲)
به عنوان جمع بندی بحث لغوی می توان گفت: «عاهه» از طرفی هم عیوب ظاهری و هم عیوب باطنی جسمی را شامل می شود، و از طرف دیگر عیوب غیر جسمی را نیز در بر می گیرد. در بررسی چالش های بعد از شهادت امام صادق علیه السلام مسأله معیوب بودن عبدالله افطح مطرح شده است. افطح در مورد او به بزرگی پا و یا به معنای پهن بودن سر، مطرح شده است.
تردیدی نیست این عیب ظاهری مانع تعلق امر امامت به اوست.
شیخ مفید علاوه بر این، «عاهه» در عبدالله را مشکل عقیدتی او نیز تفسیر می کند:
«اهل امامت که قائلین به امامت موسی کاظم علیه السلام هستند بر داشتن عیب دینی عبدالله هم کلام هستند چرا که او معتقد به اندیشه های مرجئی است که در مورد علی علیه السلام و عثمان بدگویی می کنند».(۴۳)
در هر حال، منشأ ایجاد چالش در جریان فطحیه و سرایت آن به بدنه جامعۀ شیعی امور دیگری مانند فرزند بزرگ تر بودن و وصیت امام صادق علیه السلام است و وجود عیوب ظاهری مانع شبهه زدایی از اذهان شیعیان در مقطع حساس جانشینی نشده است.
۴ـ۲ـ نمونه یک تعامل صحیح با چالش فطحیه :
آنچه گذشت بیان معیارها، و آسیب شناسی شناخت و تطبیق این معیارها بود. در ادامه به گزارشی که در کتاب شریف کافی از تعامل برخی اصحاب با این فضای چالشی و تطبیق و تقدیم نصوص شناخت امام بر اساس ضوابط تعلیم گرفته از معصومان اشاره می کنیم.
هشام بن سالم(۴۴) می گوید: پس از وفات امام صادق علیه السلام من و مؤمن طاق در مدینه بودیم، مردم در اطراف عبدالله بن جعفر به عنوان امام جمع شده بودند. نزد او رفتیم و مردم پیش او بودند، چراکه از امام صادق علیه السلام روایت شنیده بودند: «امامت در فرزند بزرگ است مادامی که در او عیبی نباشد».
هشام به عنوان تربیت یافته مدرسه امام صادق علیه السلام معیارهای شناخت امام را به عنوان امری مهم و متداول فراگرفته است. در اندیشه او یا افطح بودن عیب به شمار نمی آید، یا با قطع نظر از آن، به سؤالات فقهی اولویت می دهد. سؤال از مدعی امامت و ملاک قرار دادن علم ظاهری و ماورائی او یکی از محکم ترین ادله پذیرش امام به شمار می آید. گرچه عبارت «و الناس مجتمعون علی عبدالله» به نوعی اشاره به واقعی ندانستن امامت او در نظر هشام دارد. همین نقطه فارق میان خواص و برداشت های عمومی جامعه به حساب می آید. این نگاه خود را گرفتار موج ایجاد شده به سمت عبدالله نمی بیند و حرکت بر اساس مؤلفه های تشخیص جانشین را وظیفه خود می داند.
در اثر پاسخ های ناروای عبدالله(۴۵) هشام و مؤمن طاق در حیرتی بزرگ از اشتباه مردم در تشخیص امام و تطبیق شاخصه ها فرو می روند.
هشام و مؤمن طاق از جمله متکلمین اصحاب ائمه به شمار می روند، و نص ملاک شناخت امام نزد ایشان است،(۴۶) پس نمی توان این گرایش را از روی اعتقاد به حساب آورد. به نظر می رسد دغدغه معرفت امام و یا معرفی او به جامعۀ گرفتارِ شبهه، ایشان را به این سؤال کشانده است.(۴۷) پس از این حیرت در اتفاقی معجزه گون، پیرمردی ـ که به احتمال زیاد باب یا خادم(۴۸) حضرت بوده است ـ ایشان را به منزل موسی بن جعفرعلیهما السلام رهنمون می شود. هشام می گوید:
پس بر حضرت وارد شدم و بی مقدمه به من فرمود: «نه به سوی مرجئه، و نه به سوی قدریه، و نه به سوی زیدیه، و نه به سوی معتزله، و نه به سوی خوارج. به سوی من! به سوی من! (بیا)».
در این فراز از حدیث، ضمیمه ای معجزه گون برای اثبات اولیه امامت امام دیده می شود که تکمیل حلقه معرفت نیازمند آن است، عنصری که در عبدالله با دست به دعا برداشتن و ابراز بی اطلاعی از نظر مرجئه کاملاً منتفی است. همین سخن ابتدایی معجزه گون او را به شدت جذب امام می کند و نور هدایت را در قلبش روشن می کند. او در سؤال از حضرت به دنبال تصریح به جانشین می گردد، اما امام او را به پیمودن مسیر درست برای شناخت امام راهنمایی می کند. مسیری که بر اساس تعالیم اهل بیت به شیعیان منتقل شده و در برهه شناخت جانشین به کار بسته می شود.
هشام به این نکته پی می برد که بایستی گونه سؤال خود را تغییر دهد. او به هنگام، به شیوۀ ناصحیح خود پی برده و از وجود ولایت دیگری بر ایشان سؤال می کند. پاسخ امام مبنی بر نبود ولایت امامی بر آن حضرت، هشام را به یقین می رساند، که ایشان امام بر حق شیعیان است.
گفتم: پس بعد از او امام ما کیست؟ فرمود: «خدا ان شاء الله تو را به هدایت رهنمون خواهد شد». گفتم: آن امام تویی؟ فرمود: «نه، من چنین نمی گویم».(۴۹)
هشام می گوید: با خود گفتم راه صحیح سؤال کردن را نپیمودم. سپس گفتم: فدایت شوم! بر شما امامی هست؟ فرمود: «نه».
او پس از یقین به امامت ایشان، و نه برای تشخیص امام بلکه برای روشن شدن مسائلش، سؤالات خویش را مطرح می کند:
سپس گفتم: فدایت شوم! از آنچه از پدرت می پرسیدم از تو بپرسم؟ فرمود: «بپرس تا خبر داده شوی، و افشا نکن، چرا که اگر افشا نمودی، پس سر بریدن (در انتظارت خواهد بود)» پس پرسیدم، او دریایی خشک ناشدنی بود.
آخرین درخواست او از امام اجازۀ انتشار خبر امامت ایشان است که منوط به فهم و برخورداری از معارف می شود:
فرمود: «هرکس از ایشان که به فهمش اعتماد کردی این بشارت را بر او بده و از او پیمان حفظ سِرّ بگیر چرا که اگر افشا کنند سر بریدن [در انتظارش خواهد بود]، و با دست به حلقش اشاره کرد.
هشام می گوید: از نزد او خارج شدم و ابوجعفر را ملاقات کردم، به من گفت: چه اتفاقی افتاد؟ گفتم: هدایت!
سرانجام این گفتگوها، هدایت است، هدایتی که به تعطیلی جریان فطحی منجر می شود.
هشام می گوید: «عبدالله عده ای را در مدینه گمارده بود تا مرا کتک بزنند».(۵۰)
۱ـ ۴ـ۲ـ چند نکته پیرامون این حدیث :
۱ـ عبارت های «فخفت أن یکون عیناً من عیون أبی جعفر المنصور وذلک أنه کان له بالمدینه جواسیس ینظرون إلى من اتفقت شیعه جعفر علیه السلام علیه، فیضربون عنقه»، «سل تخبر ولاتذع، فإن أذعت فهو الذبح» و «من آنست منه رشداً فالق إلیه، فخذ علیه الکتمان، فإن أذاعوا فهو الذبح»، نشان از فضای خفقان حاکم و تلاش دستگاه خلافت برای قطع ارتباط شیعه با امام دارد.
۲ـ کتمان این سر مربوط به مراحل اولیه انتشار امر امامت است، و پس از یقین حاصل کردن نخبگان و صاحبان اندیشه و رأی اجتماعی که توانایی استدلال و احتجاج دارند و سؤالات تخصصی تشخیص امام را می دانند، مردم فوج فوج به محضر ایشان شرفیاب می شوند.(۵۱)
۳ـ آنکه جریان فطحیه خود جریانی ساده و بر اساس سوء برداشت از مؤلفه های شناخت امام بود و پایان خوشی را برای خود رقم زد. اما شبهۀ ایجاد شده، در ادامه دست آویز گروه دیگری شد. چنانکه صدوق اسماعیلیان را استمرار راه فطحیه می شمرد.(۵۲)
۵ ـ۲ـ نتیجه :
چالش های ایجاد شده در این دوره مقدمه تکاملی در مسأله شناخت جانشین شد. تلاش امام صادق علیه السلام و صبر و بردباری امام کاظم علیه السلام و اصحاب ایشان در این دوره فصل جدیدی در فهم شیعه ایجاد کرد.
از جمع بندی روایات می توان این گونه نتیجه گرفت که دسته بندی روایات نشان از وجود برخی مؤلفه های اصلی در کنار مؤلفه های معین در شناخت امام دارد. وصیت، علم و ودائع امامت از جمله شاخصه های اصلی به شمار می آیند. در حالی که شرایطی همچون فرزند بزرگ تر، پاسخ به مسائل فقهی، مکارم اخلاق و حسن شهرت از جمله شاخصه های فرعی و معین هستند که قوت قلب و اطمینان را به همراه دارند.
۳ـ راه های اثبات و ابراز جانشین :
ابراز جانشین امام، بر پایه معیارهای پیش گفته انجام می شود؛ اما گونه و تأکید بر برخی از روشها در دوره های خاص تابع شرایط حاکم است.
مطالعۀ روایات نشان می دهد دو راه اصلی برای ابراز و اثبات جانشین در میان اهل بیت علیهم السلام متداول بوده است، یکی تطبیق معیارهای جانشین بر امام بعدی و دیگری تسمیه و تصریح به اسم امام جانشین.
در منابع متعددی نصوص خاص بر امامت امام کاظم علیه السلام آورده شده است. کلینی در کافی، ابن خزاز در کفایه الاثر، مفید در ارشاد، صدوق در کمال الدین، نعمانی در غیبت، طبرسی در إعلام الوری، مجلسی در بحار الأنوار از جمله بزرگانی هستند که باب خاصی را در نص بر امامت امام کاظم علیه السلام قرار داده اند.
در این بخش درصدد استقصاء همه روایات نیستیم، اما محورهایی از جمله چالش های مورد توجه امام علیه السلام را ملاک آوردن روایات قرار می دهیم.
۱ـ۳ـ تطبیق معیارهای جانشینی :
همانگونه که گذشت سه ملاک وصیت، علم و ودائع مهم ترین معیارهای شناخت جانشین به شمار می آیند. تطبیق آیات قرآنی دال بر امامت اهل بیت علیهم السلام بر امام بعد، تأکید بر وجود ودائع به ویژه سلاح پیامبر نزد او و تشبیه صفات و کنیۀ امام از جمله شیوه های تطبیق معیارهای جانشین به شمار می آیند.
گرچه نسبت به روش تسمیه و تصریح این روش روایات کمتری دارد ولی حاوی نکات ارزشمندی است که توجه به آن ضروری به نظر می رسد.
ابوعلی ارجانی می گوید: در سالی که ابوالحسن علیه السلام بازداشت شد از عبد الرحمن بن حجاج پرسیدم: این مرد در دست این ظالم افتاده و سرنوشتش معلوم نیست. آیا در مورد فرزندانش چیزی به تو رسیده؟ گفت: گمان نمی کردم کسی دربارۀ این مسأله از من سؤال کند. بر امام صادق علیه السلام در منزلش وارد شدم و او در فلان اتاق در محل نمازش دعا می کرد و موسی بن جعفر علیه السلام سمت راست او دعایش را آمین می گفت. به او گفتم: فدایت شوم! از ارادتم به شما و خدمتگزاری تان آگاهی، چه کسی پس از شما ولیّ مردم است؟ فرمود: «موسی زره [پیامبر] را پوشیده و به قامتش استوار افتاده است». گفتم: پس از این جمله، به چیزی نیاز ندارم.۵۳
توجه به نکاتی ضروری به نظر می رسد، از طرفی سؤال فقط از فرزندان آن حضرت است و اصل عدم اجتماع امر امامت در دو برادر پس از حسنین علیهما السلام امری مسلم به شمار می آید، و از طرف دیگر عبدالرحمن بر اساس تعلیمی که از اهل بیت علیهم السلام فرا گرفته، او را به داستان خود با امام صادق علیه السلام ارجاع می دهد تا نشان دهد قطعاً امام تنصیص بر امام بعد را فراموش نخواهد کرد. جمله امام نیز پر نکته است، ایشان فقط می فرمایند: زره پیامبر بر اندام موسی بن جعفر علیه السلام متناسب است. عبدالرحمن نیز همین جمله را در تنصیص بر امامت ایشان کافی می داند؛ چراکه در تعلیمات امامان معصوم فراگرفته که ودائع امامت نزد هرکه تثبیت شود، او امام خواهد بود.
تعلیم امام برای تطبیق صفات و ویژگی ها در روایت صفوان جمال به روشنی دیده می شود.
صفوان جمال می گوید: از امام صادق علیه السلام دربارۀ امام سؤال کردم، پس گفت: «امام به کار بیهوده مشغول نمی شود و بازی نمی کند». و ابوالحسن موسی وارد شد ـ و او صغیر بود و همراهش بزغالۀ مکّی بود که به او می گفت: برای خدایت سجده کن! ـ پس امام صادق علیه السلام او را گرفت و به سینه چسباند و گفت: «پدر و مادرم فدای کسی که به کار بیهوده مشغول نمی شود و بازی نمی کند».۵۴
تطبیق آشکار یکی از ویژگی های مهم امام بر حضرت کاظم در سن خردسالی ـ که البته با رفتار معجزگون ایشان در امر حیوان بر سجده همراه بود ـ به معنای معرفی آن حضرت به عنوان جانشین به شمار می رود.۵۵ به نظر می رسد در میان همه دوره های امامت، در این دوره تأکید بر تطبیق معیارهای جانشین پررنگ تر است.
۲ـ۳ـ تسمیه و تصریح به اسم :
روایات بسیاری از امام صادق علیه السلام که تصریح و تنصیص به نام و امامت امام کاظم علیه السلام دارند، نقل شده است. جمع بندی این روایات (۱۴ روایت کتاب کافی و ۱۲ روایت ارشاد و …) نشان می دهد که نوعی توجه دقیق به چالش های پیش رو و یا چالش های جاری وجود داشته است. مهم ترین نقطه ای که توجه به آن ملاحظه می شود بحث مهدویت است و اشاره ای نیز به بحث اسماعیل،(۵۶) عبدالله(۵۷) و غائله ابوجعفر منصور(۵۸) وجود دارد.
به تصریح مفید، شیوخ اصحاب امام صادق علیه السلام و خواص و نزدیکان و فقیهان صالح و ثقه ایشان نص بر امامت حضرت کاظم علیه السلام را نقل کرده اند که از جمله ایشان مفضل بن عمر جعفی، معاذ بن کثیر، عبدالرحمن بن حجاج، فیض بن مختار، یعقوب سراج، سلیمان بن خالد و صفوان جمال هستند. از میان برادران آن حضرت اسحاق و علی نیز نص بر امامت ایشان را نقل کردند.(۵۹)
دو روایت زیر که علاوه بر تصریح بر اسم ایشان به فضای چالشی اشاره دارند:
ابراهیم کرخی می گوید: بر امام صادق علیه السلام وارد شدم، پس نشسته بودم که ابوالحسن موسی که نوجوانی بود، وارد شد. در مقابل او ایستادم و بوسیدمش و نشستم. امام صادق علیه السلام به من فرمود: «ای ابراهیم! آگاه باش او امام تو پس از من است. بدان که گروههایی در قبول امامت او هلاک می شوند و گروه های دیگری سعادتمند می شوند. پس خدا قاتل او را لعن کند و عذابش را دو چندان نماید. همانا خدا بهترین اهل زمین را از صلب او خارج می کند که هم نام جدش و وارث علم و احکام او، و معدن امامت و سرسلسله حکمت است. او را ستمگری از بنی فلان از روی حسد بعد از دیدن عجائبی از او به شهادت می رساند. اما خدا امرش را اگرچه مشرکان خوش نداشته باشند، به انجام رسانده است. خدا از صلب او بقیه دوازده امام هدایتگر را خارج خواهد کرد. همانا که خدا کرامتش را مخصوص ایشان گردانده و در عرش برینش جای داده. منتظر دوازدهمین از ایشان مانند کسی است که با شمشیر برهنه از پیامبر خدا دفاع کرده است».
مردی از بنی امیه وارد شد، پس امام کلامش را قطع کرد. یازده بار به قصد شنیدن تمام کلام ایشان خدمت حضرت رسیدم ولی نتوانستم، پس از دو سال خدمت ایشان رسیدم و …. (۶۰)
وجود فضای تقیه و کتمان برای حفظ جان امام و شیعیان در هر دو دوره اموی و عباسی جای تردید ندارد. رفت و آمد چند باره ابراهیم بن ابی زیاد کرخی برای شنیدن جمله ای در تکمیل کلام قبلی امام همین نکته را ثابت می کند. از طرف دیگر اطمینان خاطر راوی و شادمانی از نص بر امام بعد، حساسیت اصحاب در این مسأله را می رساند.(۶۱)
منصور بن حازم به امام صادق علیه السلام گفت: پدر و مادرم فدایت شوند! جانها صبحگاهان و ابتدای شب گرفته می شوند، پس اگر [برای شما] چنین اتفاقی افتاد پس چه کسی [جانشین شما خواهد بود]؟ پس امام صادق علیه السلام فرمود: «اگر چنین شد پس او امام شماست». و با دست به شانۀ راست ـ آنگونه که به خاطر دارم ـ ابوالحسن علیه السلام زد. و او در آن روز قامتش پنج وجب بود و عبدالله بن جعفر در کنار ما نشسته بود.(۶۲)
تأکید امام بر وصایت حضرت کاظم علیه السلام با وجود آنکه عبدالله در جمع یاران ایشان نشسته است، و توجه خاص راوی به حضور او نشان از ملاک بودن نص نزد اصحاب ائمه دارد.
احتمال می رود نقل این گزارش توسط منصور بن حازم به قرینه عبارت «و عبدالله بن جعفر جالس معنا» مربوط به بعد از شهادت حضرت صادق علیه السلام و جریان فطحیه باشد اما این تحلیل پسینی نشان می دهد اصحاب به این نکته توجه داشته اند که نص امام مقدم بر معیاری همچون سن است.
۴ـ آسیب شناسی شناخت راه های ابراز و اثبات جانشین :
بر اساس آنچه گذشت، این نکته به ذهن می رسد که مسأله به حدی روشن است که جای هیچ شکی در اذهان جامعه باقی نمی ماند. اما توجه به این مسأله ضروری است که تطبیق معیارها و تسمیه و تصریح از جانب امام پیشین صورت می گیرد و پس از شهادت امام و فترۀ معرفت امام بعد ـ که همان فضای چالش است ـ قواعد خاصی حاکم است. بررسی دو مطلب در این میان از اهمیت به سزایی برخوردار است:
یکی آنکه آیا امامِ جانشین وظیفۀ خود معرفی دارد یا خیر؟ تلقی خواص و عموم مردم از این خود معرفی چیست؟ و دیگر آنکه شخصیت های تأثیر گذاری که نصوص امامِ پیشین را شنیده اند چه مسؤولیتی دارند؟ و وظیفه عموم مردم در این دوره چیست؟ در این بخش به دو بحث باورهای عمومی و خواص از خود معرفی امام و شخصیت های تأثیر گذار در دورۀ فترت می پردازیم:
۱ـ ۴ـ باورهای عمومی و خواص از خود معرفی امام :
گسترۀ بحث معرفت امام به مثابه گسترۀ معرفت خداوند است. شناخت امام و ابزار آن نزد خواص و عوام در دریافت و تطبیق مؤلفه های شناخت امام تأثیر بسزایی دارد. همچنین همسویی حلقه های معرفت خدا، پیامبر و حجت در روایات متعددی مورد تأکید و توجه قرار گرفته است.
مرحوم کلینی در کتاب التوحید کافی با عناوینی همچون «باب البیان و التعریف و لزوم الحجه»، «باب اختلاف الحجه علی عباده»، «باب حجج الله علی خلقه» و «باب الهدایه أنها من الله عز و جل»(۶۳) به این بحث پرداخته است.
در مجموعه روایات سه باب اول از توقف احتجاج الهی در قیامت به مقداری از علم و معرفت است که به ایشان داده شده،(۶۴) و معرفت در این روایات فعل و صنع خدا معرفی شده و از حیطه آدمیان خارج شمرده شده است.(۶۵) نیز انسانها ابزار کسب معرفت را در اختیار ندارند،(۶۶) اما پذیرش و قبول پاسخ روشن بندگان در قبال موهبت معرفت به ایشان است.(۶۷) در باب اخیر هدایت الهی که نتیجه است امری غیر قابل درک برای مخالفین اهل بیت شمرده شده و در پاسخ این سؤال که آیا مردم را به امر امامت دعوت کنیم، بی اثر و ثمر بودن این تلاشها به جهت فقدان زمینه های پذیرش مورد تأکید واقع شده است.(۶۸)
به عنوان نمونه روایت سوم این باب چنین است:
عقبه بن خالد اسدی می گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: «امر امامت خود را به خدا واگذارید نه به مردم، چراکه آنچه از آنِ خداست پس برای خداست، و آنچه از آنِ مردم است خدا در آن دخالت نمی کند. با مردم دربارۀ دین خود دشمنی نورزید، چراکه دشمنی قلب را بیمار می سازد. خداوند به پیامبرش صلی الله علیه وآله و سلم می فرماید: {در حقیقت، تو هر که را دوست دارى نمىتوانى راهنمایى کنى، لیکن خداست که هر که را بخواهد راهنمایى مىکند}. و می فرماید: {پس آیا تو مردم را ناگزیر مىکنى که به ایمان بگروند}؟. مردم را رها کنید، همانا مردم [عقیده خود در امامت را] از مردم گرفته اند و شما از رسول خداصلی الله علیه وآله و سلم گرفته اید. از پدرم علیه السلام شنیدم که فرمود: هرگاه خدای عزوجل برای بنده ای مقرر فرماید که در ولایت ما داخل شود، او سریع تر از پرنده ای که به لانه اش می رسد در این امر داخل می شود».(۶۹)
جمله «ذروا الناس؛ فإن الناس أخذوا عن الناس، وإنکم أخذتم عن رسول اللهصلی الله علیه وآله و سلم» نشان از وجود تئوری های متعدد در باب امامت است. ناگفته پیداست که تئوری های انسان نوشته امامت که بر لزوم یا جواز انتخاب امام از سوی مردم استوار است نمی تواند با خط شیعی امامت ـ که بر نص تأکید فراوان دارد، مفاهمه برقرار کند، و گفتگو با این جماعت ثمره ای نخواهد داشت. تکیه بر و جود سلاح در مناظرات با علویان نیز می تواند نشان از تأثرات این عده از فضای آن روز جامعه داشته باشد.
این نکته قطعی است که علم و عصمت نیز در فضای عمومی جامعه آن روز در نزد غیر شیعیان مفهوم واقعی خود را نیافته بود و برخی تعبیرات مانند «علمای ابرار» تعابیر کنایی از این مفاهیم بلند است.(۷۰) پس تحذیر عموم از مناظره و گفتگو با ایشان به این معناست که آنها نمی توانند مبانی و اصول امام را درک و فهم کنند و نتیجه ای جز انکار و تمسخر برای امام و یارانش در پی ندارد. این در حالی است که عناصر برجسته ای برای ورود به این عرصه تربیت و تشویق شده اند.(۷۱)
در دو کتاب بصائر الدرجات و المحاسن نیز همین خط پیگیری شده است. از معرفت به عنوان موهبتی الهی که به انسان های دارای ظرفیت عنایت می شود، نام برده شده و تصریح شده که سرچشمه های حکمت در معرفت امام جستجو می شود. به دو روایت از این کتاب ها به عنوان نمونه اکتفا می کنیم:
ابوعبیده حذاء می گوید: در زمان وفات ابوجعفر علیه السلام مانند گوسفندی که چوپان ندارد سرگردان بودیم، پس سالم بن ابوحفصه را ملاقات کردیم، پس گفت: ای ابوعبیده امام تو کیست؟ گفتم: امامان من از خاندان محمدصلی الله علیه وآله و سلم. پس گفت: هلاک شدی و [پیروانت را] هلاک کردی. مگر با من نبودی که از ابوجعفر علیه السلام شنیدیم که فرمود: «کسی که بمیرد و بر او امامی نباشد به مرگ جاهلی مرده است». آیا نمیدانی که او فرزندش جعفر را امام امت قرار داده است. گفتم: بله به جان خودم، خدا معرفت [به او را] روزی ام ساخته است.
ابوعبیده گفت: هنگامی که ابو عبدالله علیه السلام را ملاقات کردم گفتم: سالم بن ابی حفصه به من اینگونه گفت. به من فرمود: «ای ابوعبیده! مگر نمی دانی هیچ کس از ما نمی میرد مگر آنکه کسی را جانشین خود می کند که کارهای او را انجام دهد و از سیرۀ او پیروی کند، و به آنچه او دعوت می کرده، فرا خواند. ای ابوعبیده! هنگامی که قائم آل محمد علیهم السلام قیام کند بر اساس حکم آل داود قضاوت می کند، و سلیمان از مردم بینه نمی خواست».(۷۲)
تصریح روایت بر آن است که اعتقاد حتماً باید به امام خاص و معین باشد نه به هر کس از خاندان پیامبر که شایسته این مقام است. در رفتار اولیه عباسیان این اجمال وجود داشت؛ اما در همین دوره که دعوت مخفی عباسی به شمار می آید، امام صادق علیه السلام این مسأله را به ابوعبیده گوشزد می کند که امام پیشین حتماً شخص معینی را به جامعه معرفی کرده است.
نکته قابل توجه دیگر در این روایت کاربست اصطلاح «معرفت» با معنای خاص آن در منظومه امام شناسی است. به قرینه دو گزارش دیگر کشّی(۷۳)، منظور از معرفت، معرفت ویژه نسبت به اهل بیت و امامان معصوم علیهم السلام است، چه آنکه نظر او مبنی بر ائمه بودن آل محمد علیهم السلام نفی و منزلت امامت عظیم تر از قلمداد سالم و سایر مردم نسبت به امر امامت معرفی می شود. این جایگاه به اندازه ای بلند است که ترجمان اعطاء حکمت و خیر فراوان معرفی شده است.
ابوبصیر می گوید: از امام صادق علیه السلام دربارۀ آیۀ {ومن یؤتَ الحکمه فقد أوتىَ خیراً کثیراً} پرسیدم. فرمود: مقصود اطاعت خدا و معرفت امام است.(۷۴)
دقت در مقارنت حکمت و اطاعت خداوند و معرفت امام در این روایت همراهی اندیشه ورزی و تعبد در این بحث را روشن می سازد.
خود معرفی امام اگرچه به عنوان راهی سهل الوصول در اندیشه عمومی تصور می شود؛ اما این وظیفه به عهدۀ امام پیشین گذاشته شده است. امامت امانتی الهی است که به حکم آیۀ شریفه {إن الله یأمرکم أن تؤدوا الأمانات إلی أهلها}(۷۵) باید به دست صاحب بعدی آن سپرده شود، همو که خدا به وصایت او امر فرموده است.(۷۶) اسماعیل بن عمار در روایتی این وظیفه الهی را از امام کاظم علیه السلام سؤال می کند:
اسماعیل بن عمار از امام کاظم علیه السلام پرسید: آیا خداوند وصیت (به جانشینی) و عهد را بر امام قبل از اینکه از دنیا برود فرض نموده است؟ فرمود: «بله».(۷۷)
نکته قابل توجه آنکه خواص وظیفه معرفت و شناخت را بر عهده خویش می دانستند. نمونه بارز این مدعا در سؤالات هشام بن سالم است که وظیفه خود را سؤال دقیق و صحیح می داند. عبارت «لم أصب طریق المسأله»که در روایت کشّی آمده، نشانه همین نکته است که او باید به گونه ای سؤال کند که از جواب های امام به یقین و معرفت به امام برسد، وگرنه امام وظیفه ندارد خود را به طور مستقیم به جامعه معرفی کند. توجه به تبویب کتاب های منابع شناخت امام نیز رابطه صعودی امت و امام را ترسیم می کند.
کلینی کتاب الحجّه را با «باب الاضطرار إلی الحجّه» شروع می کند، که نیاز بشر به امام و در نتیجه تلاش برای حل این نیاز با شناخت حجت را در مقابل خواهان معرفت و هدایت می گذارد.
شیخ طوسی در احوال برخی واقفیان حدیثی از امام رضا علیه السلام نقل می کند که به روشنی به این مطلب اشاره دارد.
یکی از اصحاب امام رضا علیه السلام می گوید: نزد آن حضرت بودم که علی بن ابی حمزه و ابن سراج و ابن مکاری وارد شدند. ابوحمزه گفت: پدرت چه شد؟ فرمود: «از دنیا رفت». گفت: با مرگ از دنیا رفت؟ فرمود: «بله». گفت: چه کسی را جانشین خود کرد؟ فرمود: «مرا». گفت: پس تو امام مفترض الطاعه از جانب خدا هستی؟ فرمود: «بله». ابن سراج و ابن مکاری گفتند: به خدا قسم تو را از طرف خود بر این منصب گماشته است! فرمود: «وای بر تو! تو بر چه توان داری؟ آیا می خواهی به بغداد بیایم و به هارون بگویم که من امامی هستم که اطاعتم واجب است؟ نه به خدا سوگند، چنین وظیفه ای ندارم. اما هنگامی که از اختلافات و چند دستگی تان به من خبر رسیده بود، به شما گفتم تا اسرار شما به دست دشمنتان نیفتد».(۷۸)
بر طبق این روایت امام علیه السلام تصریح می کنند وظیفه ای برای خود معرفی ندارند و تعابیری همچون «إن شاء الله أن یهدیک هداک» که در روایت هشام گذشت، نیز همین معنا را لااقل برای دوره چالشی فترت می رساند. البته شرایط خاصی مثل انحراف واقفیه، اقتضای اعلام به برخی سران ـ همچنان که در روایت آمد ـ دارد. واضح است که فتنه واقفیه پردامنه تر از جریانات ابتدای امامت امام کاظم علیه السلام مانند فطحیه است و تاکتیک ائمه نیز متناسب با همان اجرا می شود.
نتیجه آنکه:
اولاً، امامِ جانشین وظیفه معرفی خود ندارد، و این مهم بر عهده امامِ پیشین به شمار می رود.
ثانیاً، معرفت امام با بحث معرفت های پیشین ـ مثل معرفت در عالم ذر ـ ارتباط محکمی دارد،(۷۹) و به همین جهت از تلاش برای ایصال آن به منکران نهی شده است.
ثالثاً، دورۀ فترت را می توان دوره فحص شمرد که قواعد خاصی بر آن حاکم است.
۵ـ شخصیت های تأثیر گذار در شناخت جانشین :
نقش خواص در هر جامعه و در بستر چالش ها و فتنه ها مهم و تعیین کننده است. بی شک چالش بزرگ فطحیه در دوره مورد مطالعه، با نقش پررنگ و فعال تعدادی از خواص در هم پیچیده شد. در این بخش ضمن مطالعه شخصیت این عناصر تأثیرگذار به نقش ایشان در ابراز و اثبات جانشینی امام کاظم علیه السلام می پردازیم:
۱ـ ۵ ـ اهمیت حضور خواص :
در این دوره، متکلمینی همچون هشام بن سالم، ضمن درک مسیر اصلی جریان امامت یک خصیصه دیگر نیز دارند و آن هم روحیه پرسشگری و رصد مبانی است که همراه با نقد و سؤال از برخی شاخصه ها و روایات وارد شده از اهل بیت علیهم السلام می باشد.
جریان مهم دیگر نیز ضمن اعتقاد به حقیقت مسأله امامت و دریافت بخشی از معارف و کرامات با مشکل تحلیل و بیش از آن ناتوانی در کتمان اسرار و تسریع در افشا ـ البته با نیت انتشار فضائل و معارف ـ روبه رو هستند. در مطالعه گزارشات این گروه توجه به این نکته ضروری است که امامان معصوم علیهم السلام ایشان را واجد شرایط اولیه دریافت چنین معارفی دانسته اند.
در مقابل این دو جریان جریان عمومی مورد تأیید، گویا دغدغه فحص و سؤال از امام بعد را ندارد، نه به آن جهت که این مسأله از اهمیت فوق العاده ای برخوردار نیست بلکه از این حیث که این جریان را، یک جریان متصل و غیر قابل تغییر می داند و هدایت الهی را به هر روی، شامل حال مؤمنان می داند. از منظر این جریان دوران پس از شهادت امام معصوم دوره حیرت دانسته نمی شود، و هدایت الهی را ـ بالاخره ـ شامل حال مؤمنان می دانند. جریان عمومی مورد تأیید ـ که بزرگ ترین شاخصه آن فقه مداری است ـ در مدار سؤال از جانشین امام وارد نمی شوند و گزارشی از حساسیت های دو جریان قبل از ایشان دیده نمی شود. آموزش امام معصوم نیز برای این دوره های خاص نیز اعتقاد به امام تعیین شده از جانب امام قبل است.
با ملاحظه این نکتۀ مهم باید گفت: مطالعه دوره مورد بحث نشان می دهد هشام بن سالم، فیض بن مختار، مفضل بن عمر، یزید بن سلیط، ابراهیم کوفی، داود بن کثیر، منصور بن حازم، سلیمان بن خالد، یونس بن ظبیان، عیسی بن عبید العلوی، معاذ بن کثیر از جمله کسانی هستند که در این برهه نقش مؤثری ایفا کرده اند. انتقال تراث خاص امامت آن حضرت حداقل نقشی است که برای ایشان متصوّر است. در حالی که شخصیت برخی از ایشان مانند فیض، مفضل و هشام به عنوان هدایتگر عمومی جامعه شیعی از اهمیت بیشتری برخوردار است.
علاوه بر نقش سرنوشت ساز هشام، در مورد فیض باید گفت او اولین کسی است که نص بر امام کاظم علیه السلام را در سن پنج سالگی ایشان از حضرت صادق علیه السلام شنیده است. کشّی در گزارشی از گفتگوی ایشان و امام در مورد قبول زمین از حاکم و اعتراض اسماعیل، تعجب و سؤال او از جانشین حضرت را این گونه حکایت می کند: «جعلت فداک، فقد کنّا لا نشک أن الرحال ستحط إلیه من بعدک، وقد قلت فیه ما قلت، فإن کان ما نخاف وأسأل الله العافیه فإلى مَن؟»
در این گزارش مخفی بودن امر امامت همراه با مخفی بودن خود ایشان، جریان حکمت بر زبان امام معصوم از دوران طفولیت مشاهده می شود. امام صادق علیه السلام یکایک نشانه های امامت از جمله ودائع، تکفل امور شخصی امام و… را بر حضرت کاظم علیه السلام تطبیق می دهد و هنگامی که با سؤال «زدنی» فیض روبرو می شود، تصریح بر امامت ایشان می کند: «هو صاحبک الذی سألت عنه فأقر له بحقّه، فقمت حتّى قبلت رأسه ودعوت الله له».(۸۰)
صفار قمی در بصائر داستان او با یونس بن ظبیان را این چنین آورده است.
امام صادق علیه السلام فرمود: «هنوز در انتشار امر امامت او (موسی بن جعفر علیه السلام) اذن (الهی) صادر نشده است».(۸۱) گفتم: فدایت شوم! آیا کسی را از این امر مطلع سازم؟ فرمود: «بله، خانواده و فرزندان و همراهانت را». خانواده و فرزندانم همراهم بودند و یونس بن ظبیان از همسفرانم بود. هنگامی که ایشان را از امامت موسی بن جعفر مطلع ساختم خدای را بر این نعمت شکر گفتند؛ ولی یونس گفت: نه به خدا سوگند [باور نمی کنم] تا از ابوعبدالله علیه السلام بشنوم. در او عجله ای بود که وی را از حد اعتدال خارج می نمود. به دنبال او رفتم و هنگامی که به در رسیدیم قبل از هر سخنی شنیدم که امام صادق علیه السلام می فرمود: «ای یونس! مطلب همانگونه است که فیض به تو گفته، آن را بگیر»! او گفت: همین گونه خواهم کرد.(۸۲)
همانگونه که ملاحظه می شود فیض به عنوان یکی از امینان امامت حضرت معرفی می شود، این در حالی است که یونس فقط شنیدن نص از شخص امام را ـ شاید به جهت اهمیت زیاد مسأله ـ ملاک و معیار می داند.
نقش اساسی فیض زدودن شبهه عدم موت اسماعیل است. فیض را می توان به عنوان جستجوگر حقیقت معرفی کرد که شک و تردید با دو عامل از او رخت برمی بندد، یکی استناد به امام و دیگری مجرا و راهی که امام معرفی کرده است.(۸۳) او با این خصوصیت برجسته، ضمن یقین به موت اسماعیل و اقرار به آن مسؤولیت ترویج و تبلیغ عالمانه این مطلب در میان شیعیان را بر عهده می گیرد.
حضور پررنگ مفضل نیز در جریان اقرار به وفات اسماعیل است. علت واکنش های تند امام صادق علیه السلام به او در این جریان به روند تثبیت تدریجی امامت موسی بن جعفر علیهما السلام و پیشگیری از بروز شبهه در شخصیت برجسته ای مانند مفضل که بهره مند از معارف و دارای مکانت خاص اجتماعی در کوفه است، برمی گردد. با همه جلالت جناب مفضل و ارادت او به امام، احتمال بروز اندیشه های متمایل به غلو در او منتفی نیست و امام صادق علیه السلام نمی خواستند بزرگان جریان شیعه به جهت درک مراتب و فضائل جناب اسماعیل، با امامت امام کاظم علیه السلام مخالفت کنند.
همین دور اندیشی سبب می شود بنا به گزارش مرحوم کشّی در روایت ۵۰۲، مؤمن طاق، مفضل بن عمر و ابوبصیر پس از هشام با حضرت ملاقات نموده و امامت ایشان برای این عده نیز تثبیت و قطعی شود. ثمره این ملاقات ها «لقینا الناس افواجاً» می شود و هدایت عمومی شیعیان به امامت امام کاظم علیه السلام را در پی دارد.
نکته آخر آنکه شخصیت های تأثیر گذار در این مرحله کوفی هستند و از دو جریان فقه مدار ـ مثل فضیل و ابوبصیر ـ و جریان کلامی مانند هشام و مفضل تشکیل شده اند. دقت در این ترکیب نکاتی در بر دارد، از جمله آنکه استدلال و مقبولیت که از امتیازات دو جریان فوق است در کنار هم معرفی امام به جامعه را پی ریزی می کند. و دیگر آنکه احساس نیاز بیشتری به معرفی و شناخت امام در میان ایشان وجود دارد، و فضایی مانند مدینه علاوه بر کناره گیری از اهل بیت علیهم السلام ، حساسیت مذکور را ندارد.
نتیجه :
وصیت، علم و ودائع معیارهای جاشینی در همه دوره های امامت شیعه به شمار می روند. فطحیه به عنوان چالش اصلی در میان معتقدان به امامت امام صادق علیه السلام در اثر عواملی همچون پیش زمینه های بیرونی و گرفتاری در فضای شبهه و ناآگاهی از چگونگی برون رفت از آن پدیدار گشت.
مطالعه معیارها و آگاهی از چگونگی تطبیق آن دو مسأله مهم شایسته بحث در این دوره به شمار می رود. هر چند آشکارترین معیار نص است، اما بر اثر فضای حاکم بر هر دوره، در معرض تقیه قرار دارد. برخورداری از علم گذشته و آینده و ودائع، فضای چالشی ایجاد شده توسط مدعیان را خنثی کرده و حیطه و گستره ولایت امام را نشان می دهد.
با اینکه سطح برداشت از شاخصه های شناخت جانشین متفاوت است، اما خلط در تشخیص راه های ابراز جانشین و باور عمومی نسبت به آن نشان می دهد شناخت و پیروی از عناصر تأثیرگذار در مسأله جانشینی ضروری است. تعالیم خاص اهل بیت علیهم السلام برای این مقطع مهم در قالب معرفی و تسمیه به اسم و نیز تطبیق یک یا چند مؤلفه بر امام بعد به شیعیان منتقل شده است. در دوره چالش مورد مطالعه، اهمیت جایگاه خواص و گونه نقش آفرینی ایشان و نیز الگوی ترسیمی از جانب امام صادق علیه السلام ضمن روشنی بخشی به فضای شبهه، الگوی صحیح رفتاری دوره فترت را ارائه می دهد.
منبع: سخن تاریخ
اشاره به حدیث شریف نبوی «یا علی! إن الله احتج فی الإمامه بمثل ما احتج فی النبوه». کلینی، کافی،۲/۲۸۴، ح۷ و ۵۸۸، ح۳٫
- همان،۱/ ۴۸۹٫
- همان،۱/ ۴۸۲، ح۶ و ۲/ ۴۱۳، ح ۹۱٫
- ن.ک: عبدالرحمن بن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ۲۰۳ و ابونعیم اصفهانی، الإمامه و الرد علی الرافضه، ۲۴٫
- سید رضی، نهج البلاغه، ۲۶۴، خطبه ۱۸۹٫
- همان، ۱۹۸، خطبه ۱۵۲٫
- برای آگاهی از تفصیل بیشتر تأثیر مثبت شبهات و چالش ها بنگرید: مطهری، مجموعه آثار: ۱/ ۴۷۳٫
- کلینی به دنبال ترسیم منظومه اعتقادی و صفار در صدد روش شناسی معرفت امام است.
- مقصود از معیارهای اصلی، مؤلفه هایی است که وجود آن قطع به جانشینی را در پی دارد، به خلاف معیارهای معین که در کنار معیارهای اصلی نقش افزاینده درند.
- طوسی، الإقتصاد، ۳۷۵٫
- کلینی، پیشین،۱/۶۹۱، ح۵٫
- همان، ۶۹۳، ح۲٫
- ن.ک: طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ۷/ ۵۶۶ ـ ۵۷۱٫
- ن.ک: صفار، بصائر الدرجات، ۳۹۲ تا ۳۹۶٫
- کلینی، پیشین، ۲/ ۲۷۳ ـ ۲۷۹٫
- نساء / ۵۸٫
- کلینی، پیشین،۱/ ۶۸۸، ح۱٫
- در روایت دیگر باب عبارت «هر آنچه نزد اوست» آمده که مجموعه علوم و ودائع را می تواند شامل شود. کلینی، پیشین، ۶۹۰، ح۴٫
- کلینی، پیشین،۱/ ۶۴۸، ح۱٫ صفار، پیشین، ۱۴۹ و ۲۵۰٫
- کلینی، پیشین، ۱/۷۰۸٫
- صفار، پیشین، ۱۷۵، ح۴٫
- همان، ۱۸۴، ح۳۷٫
- همان: ۷۰۹، ح۲٫
- همان، ۷۱۱، ح۵٫
- مجلسی، بحارالأنوار، ۲۵/ ۱۶۷؛ مازندرانی، شرح اصول کافی، ۶/ ۱۰۶٫
- همان، ۷۱۱، ح۶٫
- مفید، الإرشاد،۲/۲۱۰٫
- چنان که خواهد آمد این ارجاء به معنای تأخیر عمل از عقیده ـ که اصطلاح سنی آن است ـ نیامده، بلکه بدگویی در حق علی علیه السلام و عثمان گفته شده است.
- مفید، الفصول المختاره، ۳۱۲؛ تستری، قاموس الرجال، ۶/ ۲۹۴، رقم۴۲۴۱٫
- طوسی، اختیار معرفه الرجال (رجال کشی)،۲/۵۲۴ و ۵۲۵، شماره۴۷۲٫
- همان.
- قمی، سفینه البحار، ۲ /۹۲۸٫
- طوسی، پیشین.
- نوبختی، فرق الشیعه، ۸۹٫
- کلینی، پیشین، ۲/ ۶۹، ح۱۰٫
- طوسی، پیشین.
- شهرستانی، الملل و النحل، ۱/۱۶۷٫
- مفید، الفصول المختاره، ۳۱۲٫
- کلینی، پیشین،۱/۵۰۷٫
- مولی صالح مازندرانی، شرح اصول کافی، ۵/ ۲۴۹٫
- همان،۶/ ۱۰۶٫
- «لم یزل الإمام مبرّاً من العاهات، أی مستوی الخلقه من غیر تشویه». طریحی، مجمع البحرین، ۲/ ۱۲۹۶٫
- مفید، پیشین، ۳۱۲٫
- در سند حدیث ابویحیی الواسطی مورد گفتگو واقع شده است. علامه مجلسی روایت را به خاطر وجود او مجهول می داند، علاوه بر آنکه احتمال ضعف آن را نیز مطرح می کند. (مرآه العقول،۴/۹۴) او سهیل بن زیاد (خوئی، معجم رجال الحدیث، ۲۲/ ۸۵، رقم ۱۴۹۲۹) است که نجاشی درباره او می گوید: «قال بعض أصحابنا لم یکن سهیل بکل الثبت فی الحدیث. (ص ۱۹۲، رقم ۵۱۳) ابن غضائری نیز به گونه ای تردید آمیز با او برخورد می کند و می گوید: «حدیثه یعرف تاره و ینکر أخری و یجوز أن یخرج شاهداً». (۱/ ۶۶) مرحوم خویی، با بیان سه نکته مبنی بر اینکه ابویحیی کنیۀ معروف زکریا بن یحیی ـ ثقه ـ است و عدم امکان دسترسی بر اسم ابویحیی واسطی، قضاوت در مورد او را ناتمام می گذارند. (همان، ۸/ ۳۵۷، رقم ۵۶۴۳)
بسیاری از رجالیون دیگر همچون تفرشی در نقد الرجال (۲/ ۳۸۶، رقم۲۴۹۵)، نمازی شاهرودی در مستدرکات علم الرجال (۴/ ۱۸۴، رقم ۶۷۵۲) و اردبیلی در جامع الرواه (۱/۳۹۴) و دیگران ضمن پذیرش نام و کنیه سهیل بن زیاد ابویحیی الواسطی به نقل اقوال دیگران پرداخته اند. تنها سید علی بروجردی در طرائف المقال (۱/ ۳۸۴، رقم ۳۰۰۴) با عبارت «لایخلو من شیء» مردد مانده است.
جدای از تصریح نجاشی مبنی بر معین بودن اسم و کنیه او، تنها مشکل بر سر مفهوم عبارت «لم یکن بکل الثبت فی الحدیث» است. استرآبادی به کفایت دلالت این لفظ بر تضعیف معتقد است، اما مرحوم کرباسی ضمن رد این نظر، معتقد است از آنجایی که بنا در کتابی مثل کافی آوردن احادیث صحیح است، پس این لفظ طعنی در حق راوی نخواهد بود. (اکلیل المنهج، ۲۹۵، رقم ۴۹۳)
- پاسخ عبدالله و دوری آن از اولی ترین مسائل فقه بسیار غریب می نماید. تأمل در احتمالات اطراف این پاسخ می تواند همان عدم تعلق مشیت خدا بر امامت او را نشان دهد.
- به عنوان نمونه ای از مناظرات اصحاب با مخالفین و ارائه ملاک های شناخت امام ن.ک: کلینی، پیشین، ۱/ ۴۱۷ ـ ۴۲۲، ح ۴٫
- او از زراره شنیده که از امام باقر علیه السلام پرسید: «به من خبر بده: آیا معرفت امام از شما اهل بیت بر همه مخلوقات واجب است؟ فرمود: خدای عزوجل محمد علیهم السلام را بر پیامبری همه مردم مبعوث ساخت، و حجت بر همه اهل زمین قرار داد، پس هرکه به خدا و محمد رسولش ایمان دارد، و از او پیروی نموده و تصدیقش کرده، معرفت امام از اهل بیت بر او واجب است». ن.ک: کلینی، پیشین، ۱/ ۴۴۳، ح۳٫
- باب همانندِ خادم، یکی از کارگزاران همراه امام است که حامل برخی علوم و اسرار امامتی به شمار می رود.
- اشاره به عدم لزوم خود معرفی امام. نگارنده در بحث مفصلی به سیره عملی و نظری امامان معصوم در مسأله جانشینی پرداخته است.
- کلینی، پیشین،۲/۱۹۱، ح۷٫
- گمان نشود این دوره کتمان دوره ای طولانی است، به عکس با توجه به دوره کوتاه هفتاد روزه جناب عبدالله، دوره گذار به شمار می رود. اما همین دوره کوتاه از چنان حساسیتی برخودار است که افشای امر امام قبل از کادر سازی و پیدایش گرایش عمومی به شخص ایشان، شیعیان و امام را به مخاطره می اندازد.
- صدوق، کمال الدین، ۱۰۲٫
- کلینی، پیشین،۲/۶۳، ح۳٫
- کلینی، پیشین، ۲/ ۷۱، ح۱۵٫
- برای اطلاع از سایر روایات مشابه بنگرید: مجلسی، پیشین، ۴۸/ ۲۲، ح۳۴ و ۲۳، ح۳۷و ۲۴، ح۴۰ و ۲۷، ح۴۶٫
- همان، ۶۷، ح۸٫
- همان، ۶۹، ح۱۰٫
- همان،۷۰، ح۱۳ و ۱۴٫
- مفید، الإرشاد،۲/ ۲۱۶٫
۶۰ ۲٫ نعمانی، الغیبه، ۹۲، ح۲۱٫ صدوق، پیشین، ۶۴۷، ح۸٫
- صدوق روایت دیگری با این عبارت نقل می کند:
مفضل بن عمر می گوید: خدمت آقایم جعفر بن محمد رسیدم و گفتم: ای آقای من! اگر [لطف کنید و] جانشین خود را معرفی کنید؟ فرمود: «ای مفضل! امام بعد از من فرزندم موسی است، و جانشینِ منتظر و امید داشته شده «محمد» فرزند حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی است». نکته مهم روایت تأکید بر وجود مهدی fبر نسل امام کاظم علیه السلام است، که گویای فضای چالشی پیش روست. (پیشین، ۳۳۴).
- کلینی، پیشین،۲/۶۶، ح۶٫
۶۳ ۱٫ تذکر یک نکته ضروری است: این ابواب که به عنوان ابواب انتهایی کتاب التوحید آمده است، و شاید گمان برده شود که مقصود از معرفت و ناممکن خواندن آن معرفه الله است، اما این چنین نیست بلکه به قرینه طرح مباحث اصلی معرفت خدا در ابواب ابتدایی این کتاب و گونه تسمیه این ابواب و از همه مهم تر مفاد آن بحث از معرفت امام است. مطرح نشدن در کتاب الحجه نیز به جهت ایجاد ارتباط و تکمیل حلقه معرفت و اتصال این دو حیطه به یکدیگر است.
- کلینی، پیشین، ج۱/۳۹۴، ح۱٫
- همان، ح۲٫
- همان، ۳۹۶، ح۵٫ ۳۹۷، ح۱٫
- همان، ۳۹۸، ح۱٫
- همان،۴۰۰، ح۱، و ص۴۰۴، ح۳، و ۴۰۵،ح۴٫
- برقی، المحاسن، ۱/ ۲۰۱٫ صدوق، التوحید، ۴۱۵٫
- طوسی، اختیار معرفه الرجال (رجال کشی)، ۲۴۷، شماره ۴۵۶٫
- می توان به محمد الطیار و مؤمن الطاق به عنوان نمونه های روشن خواصی اشاره کرد که در مسیر مناظره تربیت و ترغیب شده اند. ن.ک: طوسی، پیشین، ۱۸۵، شماره ۳۲۷ و ۳۴۹، شماره ۶۵۰٫
- صفار، پیشین، ۲۷۹، ح۵ و ۵۱۰، ح۱۵٫ کلینی، پیشین،۲/۳۲۱ ـ ۳۲۲، ح۱٫
- طوسی، اختیار معرفه الرجال، ص۲۳۵، شماره ۴۲۷ و ۴۲۸٫
- برقی ، پیشین، باب المعرفه، ۱۴۸، ح۶۰٫ کلینی، پیشین،۲/۴۵۲، ح۱۱٫
- النساء/ ۵۸٫
- قمی، تفسیر،۱/ ۱۴۱٫
- علی بن بابویه، الإمامه،۳۷٫
- طوسی، پیشین، ۲/ ۷۶۳، شماره ۸۸۳٫
- امام صادق علیه السلام ولایت اهل بیت را میثاقی مؤکد در عالم ذر معرفی می کند. کلینی، پیشین، ۱/ ۳۲۶، ح۷ ؛ صدوق، التوحید، ۳۲۰، ح۱٫
- طوسی، پیشین، ۲/ ۶۴۲، شماره ۶۶۳٫
- در روایت نهم کتاب کافی «باب الإشاره و النص علی ابی الحسن موسی»، عبارت «أما إنه لم یؤذن لنا فی أوّل منک»، به جای عبارت فوق آمده که هم معنایی را می رساند و نشان می دهد او اولین کسی بوده که از امر امامت حضرت اطلاع یافته است؛ اگرچه روایت یعقوب السراج بر این امر در گهواره حضرت دلالت دارد. برخی از علما مانند تستری این اختلاف را نشانه تحریف روایت شمرده اند.
- محمد بن حسن صفار، پیشین،۳۵۶، ح۱۱٫
- این مطلب در گزارش ۲۱۶ کشّی به روشنی دیده می شود.
پاسخ دهید