به نام خدا
سلسله جلسات جوان موفق از دیدگاه امام علی (علیه السّلام)
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ بَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ وَ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَیِّدِاَلأنبِیاء وَ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ حَبِیبنَا و حَبِیبِ إِلَهِ الْعَالَمِینَ أَبِی الْقَاسِمِ الْمُصْطَفی مُحَمَّد صَلَّی اللََّهُ عَلَیْهِ وَ عَلَی آلِهِ الطَّیِّبینَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومِینَ وَ اللَّعْنُ الدَّائِمُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
عرض شد اوّلین توصیهای که امیر المؤمنین (علیه السّلام) در ابتدای نامه اشاره کردند و تمام دستورالعملهای بعدی که حضرت ارائه میدهند، تفصیل همان یک مطلب و توصیهی اوّلی حضرت است، توصیه به تقوا بود. عرض کردیم تقوا در واقع یک سیستم محافظت و ایمنی است که روح پیدا میکند و میتواند در مقابل تهدیدها و خطرهایی که روح را مریض میکند، روح را میمیراند، خود را نگه دارد. تقوا واکسینه کردن روح است که صرفاً با گوشهگیری به دست نمیآید، انسان باید کارهایی را انجام دهد تا بتواند آن سیستم حفاظتی خود را به دست بیاورد، یک دستور العملهایی را باید در روح خود ایجاد کند.
تفصیل نامهی حضرت، حدود ۱۰۰ توصیهای که در نامه امیر المؤمنین (علیه السّلام) به فرزند خود دارند، برای همین است که آن سیستم حفاظتی و امنیتی در روح ما ایجاد شود. آدم بتواند یک روحی پیدا کند که هر موقع وسوسهی شیطان، هر موقع نفوذ شیطان بخواهد به سمت او بیاید، او را متوجّه کند و در مقابل او بتواند دفاع کند.
در توضیح اینکه چطور تقوا به دست میآید، توصیهی امیر المؤمنین (علیه السّلام) این بود که انسان ملتزم به دستورات خدا باشد. آن مقداری که از امر و نهیهای خدا میداند واقعاً پایبند باشد، سعی کند به آن پایبند باشد. ممکن است یک جا اشتباه کند، خدایی ناکرده بعضی از دستورات الهی، اوامر و نواهی خدا… ممکن است یک جا اشتباه کند، امّا سعی او بر این است که انجام دهد. ببینید این سعی خیلی مهم است، یک وقت انسان بیتفاوت است، اصلاً برای او مهم نیست، یک موقع نه، برای او مهم است، واقعاً سعی او بر این است که انجام دهد یک جا اشتباه میکند، بعد هم پشیمان میشود، بعد هم توبه میکند، انابه میکند، این خیلی خوب است. خدا نکند انسان بیتفاوت شود، خدا نکند انسان به جایی برسد که برای او مهم نباشد که خدای یک جایی را حرام کرده، دیگر ترازوی او کار نکند، نسبت به آن حسّاسیّت نداشته باشد. بنابراین، دستور اوّلی که حضرت ذکر کردند این است که انسان ملتزم به اوامر الهی شود.
و امّا بحث جلسهی امروز ما، «أُوصِیکَ بِتَقْوَى اللَّهِ أَیْ بُنَیَّ وَ لُزُومِ أَمْرِهِ وَ عِمَارَهِ قَلْبِکَ بِذِکْرِهِ»،[۱] قلب خود را با ذکر خدا تعمیر کن. «عِمَارَهِ»، تعمیر به معنای آبادانی است، عمران و آبادانی است، پس تعبیر بفرمایید که قلب خود را با ذکر خدا آباد کن. بعضی از قلبها خراب هستند، قلب به همین صورت است اگر بیدر و پیکر باشد، اگر روح انسان محافظت درستی نداشته باشد، بیدر و پیکر باشد، دل آدم به قول سنایی دِه میشود که گاو و الاغ و همه چیز در آن رفت و آمد میکنند. این تعبیر معروف و برای سنایی است:
دِه بود آن نه دل که اندر وی گاو و خر باشد و ضیاع و عِقار
آن کسی که در دل او هر چیزی میآید و میگذرد، آن موقع آن چیزهایی که میآمدند، مثلاً وسایل نقلیه گاو و الاغ این چیزها بود یا مثلاً حیواناتی که میآمدند. امّا گاهی مواقع که دل انسان وقتی شلوغ میشود، آن دلی که دائم در فکر یک ماشین خیلی مدل بالا است، این گاراژ است، این در دل او است، دلی که همیشه در فکر این است که مثلاً خانهی من به چه صورت باشد، این بنگاه است. دلی که مثلاً در آن دائم مسائل شهوانی بگذرد، این عشرتکده است. این دل دیگر دل نیست، این دِه است که در آن اینقدر شلوغی است.
آن وقت این دل خراب میشود، ویرانه میشود، این دل دیگر خدا را از دست میدهد، دل خراب اینطور است، آن وقت کمکم احساس کمبود میکند. ببینید جنس ما از جنس خدا است، جنس ما از ملکوت است، درست است ما خدا نیستیم، دل ما خدا نیست، ولی خدایی است. فرمود: «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی»،[۲] من از روح خود در شما دمیدم. ببینید این شوخی نیست، اینکه آن روح الهی که در ما دمیده شد چه بود بماند، ولی هر چه که هست ما با خدا سنخیّت داریم و هر چیزی غیر خدا اگر وارد دل ما شود سنخیّت ندارد، انسان احساس میکند که با آن راحت نیست، احساس کمبود میکند، هر چیز دیگری. آن که حافظ گفت:
نخست موعظهی پیر می فروش این است که از معاشر ناجنس احتراز کنید
از هر معاشری که ناجنس است، این معاشر ناجنس هر چیز غیر خدا است، هر چیزی که خدایی نیست، این ناجنس است این با ما سنخیّت ندارد. لذا انسان احساس خلأ میکند، انسان احساس میکند که مثل یک ماهی است که او را از آب بیرون آوردهاند، ماهی که بیرون آب است احساس فشار میکند، احساس خفگی میکند. انسانی که خدا را ندارد این احساس را دارد.
اینکه در قرآن میفرماید: «مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَهً ضَنْکاً»،[۳] اگر هر کسی از ذکر خدا دور بماند زندگی او تنگ میشود به خاطر این است. شما ماهی را از آب بیرون بیاندازید، ببینید او احساس خفگی میکند، احساس تنگنا میکند. ولو اینکه این ماهی را در تنگ طلا بیندازید، وقتی آب نباشد تنگ طلا برای او چه فایدهای دارد؟ اگر انسان در رفاه کامل باشد ولی خدا را نداشته باشد، احساس راحتی میکند؟ نه. چرا در بعضی از کشورهایی که شاید یک فقیر در آن پیدا نشود، سوئد ۸، ۹ میلیون نفر بیشتر جمعیّت ندارد، شاید یک فقیر مالی در آن پیدا نشود، امّا درصد خودکشی آن دومین کشور جهان است. چرا به این صورت است؟ آنها که فقر ندارند، خانههای آنها که خیلی لوکس است، کسانی که وقتی شما وارد کشور آنها میشوید یک جای خراب در آنجا نمیبینید، ولی چرا احساس راحتی نمیکنند؟ چون خدا را ندارد. چون خدا را ندارد احساس خفگی میکند. «مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَهً ضَنْکاً»، این را خدا فرمود: اگر کسی از ذکر من دور بماند معیشت و زندگی او «ضَنْک» است. «ضَنْک» یعنی پرفشار، یعنی احساس فشار میکند، احساس سختی میکند، به خاطر همین است.
خدا ما را برای معاشرت با خود ساخته، هر جای دیگری برویم احساس فشار میکنیم. خدا ما را برای معاشرت با خود ساخته، با او است که آدم احساس آرامش میکند. «وَ عِمَارَهِ قَلْبِکَ بِذِکْرِهِ»،[۴] قلب تو با ذکر او و یاد او آباد میشود، آرامش پیدا میکند، همانطور که قرآن فرمود، آرامش پیدا میکند. اگر کسی خدا را داشته باشد، یک لحظه – شما که بحمد الله همه با خدا هستید – اگر در زندگی کسی واقعاً خدا حضور داشته باشد، واقعاً به خدا اعتقاد داشته باشد، به خصوص بتواند دائم الذّکر باشد، به خصوص دائم در قلب او پروردگار عالم باشد، او جایی در زندگی دچار کمبود میشود؟ کسی پشت او است، میداند خدایی پشت من است که بینهایت است، بینهایت قدرت، بینهایت عظمت، بینهایت رحمت، این پشت من است، دیگر چه احساس کمبودی دارد؟
از شما تقاضا میکنم این مطلب را یک مواقعی در خلوتهای خود به قلب خود وارد کنید، خدا حضرت امام رحمت کند، میگفت: معارف حتماً باید وارد قلب شود، روی زبان فقط بخواهد بگذرد و به گوش برسد این اثر خود را نخواهد گذاشت، باید در قلب وارد شود. این مطلب را خدمت شما میگفتم تنها مثالی که فلاسفهی ما این مثال میزنند و درست هم هست، رابطهی خدا با تمام عالم را خوب نشان میدهد که انسان میفهمد رابطهی خدا با عالم به چه صورت است، تنها مثال این مثال است، خود شما یک کسی را خلق کنید. بگذار خود تو خالق بشوی آن وقت بفهمی رابطهی خالق با مخلوق به چه صورت است. خود شما یک صورت ذهنی برای خود خلق کنید. یک موجودی در ذهن خود، مثلاً یک انسان بسیار قوی که اصلاً وقتی راه میرود جای پای او روی زمین میماند، به راحتی میتواند یک درخت را از ریشه در بیاورد، قد او به اندازهی کوه، یک انسان به این شکل در ذهن خود خلق کن، میتوانی، انسان قدرت خلاقیّت را دارد. آن موجود ذهنی که مخلوق شما است یک موجودی است، الآن شما در ذهن تصور کنید راه میرود، قدرت نمایی میکند، یک شکل زیبا میتوانید به او بدهید. رابطهی آن مخلوق شما با شما چه رابطهای است؟
فلاسفه میگویند رابطهی قیومیّت، یعنی شما قیّوم او و قوام او به شما است. درست است؟ یعنی آن صورت ذهنی که مخلوق شما است هیچ استقلالی از خود ندارد، نمیتواند بدون شما به زندگی خود ادامه بدهد، شما به محض اینکه عنایت خود را از او بگیرید، توجّه خود را از او بگیرید… الآن حواس خود را از آن صورت ذهنی که خلق کردی پرت کن، حواس تو به یک جایی دیگر برود، او اصلاً نیست، او هیچ میشود و از بین میرود. همان موجود بسیار قدرتمندی که درست کرده بودی که یک درخت را از ریشه میکند میبینید که هیچ شد و رفت. رابطهی او با شما رابطهی قیومیّت است. رابطهی خداوند متعال با عالم وجود این است و باز بسیار قویتر از این است. خدا قیّوم همهی عالم است، عنایت خود را از عالم بگیرد هیچ هستند. شما وقتی با یک چنین موجودی باشید، دیگر ترس دارید؟ دلهره دارید؟ اضطراب دارید؟ چنین موجودی که شما میدانید یک مولکول در این عالم جابهجا نمیشود اگر او نخواهد، آن وقت دیگر انسان اضطراب دارد؟ از تاریکی میترسد؟ از فلانی میترسد؟ از فلان چیز میترسد؟ وقتی عنایت خدا با تو است دیگر ترسی نیست. آن وقت آرامش داری، نشاط داری، دیگر دلهره نداری، یک چنین کسی پشت تو است.
بعضی شاگردان مرحوم علّامه طباطبایی – اجازه بفرمایید اسم نیاورم – بعضی از شاگردان بزرگوار ایشان که الآن هستند میگفتند: ما چند نفر میخواستیم به مکّه برویم، خدمت علّامه طباطبایی رسیدیم، به ایشان گفتیم که حاج آقا ما داریم به مکّه میرویم، یک چیزی به ما به عنوان نصیحت بگویید که توشهی راه ما باشد. علّامه طباطبایی فرمودند: این آیه قرآن را همهی شما خواندید که خدا فرموده: «فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ»[۵] شما به یاد من باشید تا من به یاد شما باشم. بعد علّامه طباطبایی میفرمودند: میدانید این آیه یعنی چه؟ خدا دارد میگوید شما به یاد من باشید، «فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ» تا من، منی که همه کارهی عالم هستم، منی که قدرت بینهایت هستم، رحمت بینهایت هستم، من پشت شما هستم، دیگر نترسید. شما به یاد من باشید، من را از دست ندهید، من پشت شما هستم. انسانِ اینطور دلهره ندارد.
در یکی از جنگهای پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) درگیری نبود، دو لشکر در مقابل هم اردو زده بودند، دور بودند، با فاصله بودند. پیغمبر اکرم زیر درختی رفت چند لحظه استراحت کند، از لشگر خود دور شد. یکی از افراد دشمن دید، دید که پیغمبر از لشگر خود دور شد و زیر درختی رفت. از پشت تپّهها دور زد و از پشت لشگر پیغمبر آمد و به سمت پیغمبر رفت که تک و تنها زیر یک درخت خوابیده بود. شخصی به نام غورث است، در تاریخ مینویسند. به بالین پیغمبر که رسید شمشیر خود را در آورد، یک مرتبه فریاد زد. فریاد زد: «مَنْ یُنْجِیکَ مِنِّی یَا مُحَمَّدُ»،[۶] چه کسی میتواند تو را از دست من نجات دهد؟ پیغمبر چشم باز کرد دید بالای سر او با شمشیر ایستاده است، گفت: چه کسی میتواند تو را از دست من نجات دهد؟ پیغمبر میداند که این شمشیر اگر بخواهد بالا برود این دست را خدا باید عنایت کند، والّا این دست اصلاً بالا نمیرود، اصلاً شمشیر نمیبُرد اگر خدا نخواهد، پیغمبر که این چیزها باور دارد. با آرامش وقتی چشم خود را باز کرد و دید او بالای سرش است فرمود: الله. او بیشتر عصبانی شد، گفت: «من الله»؟ خدا دیگر کیست؟ شمشیر خود را بلند که بزند یک سنگ از زیر پای او لغزید، عقب عقب رفت به زمین خورد، پیغمبر سریع بلند شد و شمشیر خود را برداشت. فرمود: «مَنْ یُنْجِیکَ مِنِّی»، تو را چه کسی میتواند از دست من نجات دهد؟ او گفت: «لَا أَحَد»، من کسی را ندارم. در نقلی است گفت: «جُودُکَ وَ کَرَمُکَ»،[۷] کرم و احسان تو. پیغمبر اکرم فرمود: بلند شو و برو، چون نمیخواست اینطور کسی را بکشد، مردانه میجنگید. فرمود: بلند شو و برو. آنجا مسلمان نشد، ولی وقتی این صحنه را دید دیگر نتوانست با پیغمبر بجنگد و بعدها مسلمان شد. او کرم و جوانمردی پیغمبر را دید و آرامش پیغمبر، وقتی به بالین پیغمبر رسید اینقدر آرام بود، فهمید خدایی وجود دارد که وقتی پشت این فرد به او گرم است، هیچ دلهرهای ندارد، هیچ اضطرابی ندارد.
واقعاً همینطور است، اگر انسان بتواند دل خود را با یاد خدا همراه کند، «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ إِیمَاناً تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِی».[۸] درست است که هم ذکر لفظی داریم و هم ذکر قلبی داریم، امّا مهم قلبی است که قلب انسان به یاد خدا باشد. البتّه ذکرهای لفظی بسیار ارزشمند است، انسان این را از دست ندهد، ولی این ذکرهای لفظی را انسان میگوید تا وارد قلب شود. اذکار لفظی که خاصیّتهای مختلفی هم دارند، ذکرهایی که از اهل بیت رسیده است. من فقط به عنوان نمونه بعضی را عرض میکنم. اگر کسانی بخواهند مداومت داشته باشند، این کار را انجام دهند.
اوّلاً ما این را میدانیم که اذکار هر کدام خاصیّتی را دارد. خدا آقای بهجت را رحمت کند، ایشان میگفتند: مفاتیح که این اذکار و دعاها در آن وجود دارد داروخانه است، تعبیر ایشان این بود مفاتیح که این اذکار و دعاها در آن وجود دارد داروخانه است. هر کدام خاصیّت خود را دارد. منتها آن چیزی که خیلی میتواند آثار ذکر را برای انسان به بار بیاورد مداومت بر ذکر است، انسان مداومت داشته باشد. در روایت است حداقل از ۴۰ روز تا یک سال، حداقل ۴۰ روز تا یک سال بر یک ذکر مداومت داشته باشد، این حداقل آن است، تا آثار آن بر وجود انسان پیدا شود.
عدد ذکر را هم همهی شما میدانید، خیلی مراقب باشیم از هر کسی عدد نگیریم، عدد را باید اهل بیت بگویند، این ذکر را به چه تعداد بگو، والّا خطرناک است. گاهی مواقع انسان میبیند طرف بیجهت میگوید فلان تعداد بگو، این از کجا آمده است؟ این فلان عدد از کجا آمده است؟ اگر شما یک دارو را به جای سه مرتبه شش مرتبه بخورید چه بسا ضرر داشته باشد. عددها فقط باید از اهل بیت برسد یا کسی که شما یقین دارید از اهل بیت گرفته است، والّا به هیچ وجه انسان نباید ذکر خاص و با عدد خاص بگوید. آن چیزی که باز در روایات ما وجود دارد این است این اذکاری که تا ۴۰ روز یا تا یک سال انسان میخواهد بگوید در روز حداقل ۱۰۰ مرتبه، این عدد ۱۰۰ در روایت ما آمده است، ۱۰۰ بار بگوید. مثلاً «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» را اگر کسی هر روز ۱۰۰ مرتبه بگوید، اثر آن این است که توحید در قلب او وارد میشود و برای دفع وسوسهها خیلی خوب است. لذا گفتهاند افراد وسواسی این را زیاد بخوانند، برای دفع شیطان خیلی خوب است. «لاحَوْلَ وَلا قُوَّهَ الّا بِاللَّهِ» هم نشاط میآورد، هم گفته شده اگر این تکرار شود و انسان بر آن مداومت داشته باشد، باعث میشود که خوف و طمع او از دیگران بریده شود به خدا وصل شود، هیچ کسی در این عالم جز خدا کارهای نیست.
تسبیحات حضرت زهرا (سلام الله علیها) که از مصادیق ذکر کثیر است، قرآن فرموده: «اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثیراً»،[۹] ذکر کثیر بگویید. اهل بیت فرمودند: اگر کسی تسبیحات حضرت زهرا (سلام الله علیها) را مداومت داشته باشد ذکر کثیر گفته، به قرآن عمل کرده است. مجموع آن ۱۰۰ مرتبه میشود، ۳۴ الله اکبر، ۳۳ الحمد الله، ۳۳ سبحان الله، برای وسعت و برکت وقت و عمر خیلی خوب است. به خصوص فردی که کارهای او درهم پیچیده و گره در کارهای او افتاده، مداومت بر تسبیحات حضرت زهرا خیلی برای او خوب است. اصلاً میدانید خود حضرت زهرا (سلام الله علیها) این تسبیحات را که از پیغمبر گرفت، فشار زندگی و کارهای خانه خیلی زیاد بود، حضرت امیر توصیه کرد که از پیغمبر اکرم بخواهید یک خادمی برای شما قرار دهد، یک خادمهای قرار دهد. حضرت زهرا (سلام الله علیها) وقتی خدمت پیغمبر اکرم رسید، پیغمبر فرمود: من یک چیزی به تو میگویم که بهتر از آن خادم است، منتها خادمه را بعداً قرار دادند که فضّه بود. منتها اینجا تسبیحات، همان تسبیحات معروف را پیغمبر به حضرت زهرا یاد دادند که این باعث میشود مشکلات کار و فشارها و این درهم ریختگی کارها… راحت بتوانی انجام دهی، وقت تو وسعت پیدا کند، گشایش در کار تو بیاید.
یا یکی از اذکاری که فوقالعاده است و از افضل اذکار است، اگر انسان بتواند بر آن مداومت داشته باشد، از ۴۰ روز تا یک سال، ذکر صلوات است که فوق العاده است. آثار بسیار زیادی دارد، یکی از آثار آن این است آلودگی و آثار آلودهی گناهان را در ما از بین میبرد و آرام آرام ریشهی گناهان را میسوزاند. یکی از آثار آن این است. امام رضا (علیه السّلام) فرمود: «مَنْ لَمْ یَقْدِرْ عَلَى مَا یُکَفِّرُ بِهِ ذُنُوبَهُ فَلْیُکْثِرْ مِنَ الصَّلَوَاتِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ فَإِنَّهَا تَهْدِمُ الذُّنُوبَ هَدْماً»،[۱۰] کسی که چیزی و کاری بلد نیست برای اینکه آثار گناهان را در خود از بین ببرد، «مَنْ لَمْ یَقْدِرْ» کسی که قادر نیست، «عَلَى مَا یُکَفِّرُ بِهِ ذُنُوبَهُ»، بر چیزی که ذنوب آن را جبران کند، گناهان او را جبران کند، خراب کاریهای او را جبران کند. کسی که چیزی ندارد، «فَلْیُکْثِرْ» زیاد، اکثار، کثیر، «فَلْیُکْثِرْ مِنَ الصَّلَوَاتِ»، زیاد بر پیغمبر و آل صلوات بفرستد. «فَإِنَّهَا»، چون این صلوات زیاد، «تَهْدِمُ الذُّنُوبَ هَدْماً»، ذنوب را منهدم میکند، ریشهی آنها را میسوزاند و از بین میبرد.
ما نمیدانیم آثار گناهان چیست، واقعاً نمیدانیم که چقدر انسان را بیچاره میکند. اگر آثار گناهان را میدانستیم یک طور دیگر با گناهان برخورد میکردیم، نمیدانیم. خدا مرحوم آقای محدّث زاده را رحمت کند، آقای محدّث زاده تا همین اواخر زنده بود، پسر محدّث قمی صاحب مفاتیح، پسر مرحوم شیخ عبّاس قمی صاحب مفاتیح. خود این پسر هم خیلی با تقوا بود، خیلی آدم با تقوایی بود. ایشان از قول پدر خود، محدث قمی نقل میکرد، میگفت: پدر من میگفت من یک مرتبه به یک جایی دعوت شده بودم، یک بنده خدای مؤمنی بود من را دعوت کرد، از باب اینکه دعوت او را رد نکنم. خیلی نمیدانستم در آمد و حقوق او چیست، به خانهی آنها رفتم، غذایی خوردم و بعدها فهمیدم که او در معامله رعایت حلال و حرام را یک جاهایی نمیکند. محدّث قمی میگفت: من بعد از اینکه خانهی او آمدم تا ۴۰ شب شبها برای سحر بیدار نمیشدم، برای سحر، نه برای نماز صبح، بلند نمیشدم یا اگر بلند میشدم حال نماز نداشتم. تا ۴۰ شب وضع من این طور بود.
انسان که لطیف باشد خود را خیلی زود نشان میدهد، پیراهن سفید لکّه را زود نشان میدهد، دلی که سفید است زود نشان میدهد. ما آثار گناه را نمیدانیم، چقدر انسان را عقب میاندازد، چقدر انسان را زمینگیر میکند. یک کسی میگفت: من یک غیبت کردم، یک غیبت از کسی کردم که شاید توأم با تهمتی به او هم بود. میگفت: شب خواب دیدم که چند باربر به خانهی ما آمدند، دارند اثاثیهی ما را برمیدارند و به خانهی او میبرند. میگفت: از خواب بلند شدم، تعجّب کردم، چرا اثاثیهی من را دارند خالی میکنند؟ رفتم از یک مُعَبّری پرسیدم. او گفت: شما جفایی در حقّ آن بندهی خدا کردی، خوبیها تو را دارند به آن طرف میبرند. میگفت: من رفتم از او حلالیّت طلبیدم صورت او را بوسیدم. میگفت: یکی دو شب بعد خواب دیدم که چند باربر دارند اثاثیهی من را از خانهی او به خانهی خود من میآورند.
آثار گناهان عجیب و غریب است، خود آن اصلاً یک بحث دامنهدار است چه کارهایی با انسان میکند. هر گناهی یک خروج از ولایت است، این اوّلاً. کسی که گناه میکند شکّی نیست آن هنگامی که گناه میکند تحت ولایت اهل بیت نیست، این که شک نیست. آن کسی که دارد دروغ میگوید، آن کسی که دارد غیبت میکند، آن کسی که دارد مشروب میخورد، آن کسی که دارد نعوذ بالله دارد فحشا مرتکب میشود، آن موقعی که دارد این گناه را مرتکب میشود با ولایت امیر المؤمنین (علیه السّلام) دارد این کارها را انجام میدهد؟ یعنی امیر المؤمنین به او دستور داده است؟ تحت مدیریت حضرت که این کارها را انجام نمیدهد، تحت ولایت ابلیس است، تحت ولایت شیطان است، دستش در دست او است که دارد این کارها را انجام میدهد. در روایت پیغمبر است، فرمود: «لَا یَسْرِقُ السَّارِقُ حِینَ یَسْرِقُ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ»،[۱۱] سارق آن هنگامی که دارد سرقت میکند مؤمن نیست، «لَا یَزْنِی الزَّانِی حِینَ یَزْنِی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ»، زانی آن موقعی که دارد فحشاء مرتکب میشود تحت ولایت نیست، مؤمن نیست.
البتّه من یک چیزی در پرانتز عرض کنم، خیلی دقّت بفرمایید، عمل او تحت ولایت اهل بیت نیست، ولی ذات او هست. خوب دقّت بفرمایید، کسی که گناه میکند معنای آن نیست که دیگر مرتد شد دست به او بزنید نجس میشوید، عمل او تحت ولایت شیطان است، این عمل با مدیریت شیطان دارد انجام میشود. شکّی نیست، ما تردید نداریم کسی که دارد گناه میکند این عمل او با ولایت و دستور اهل بیت نیست، تحت سرپرستی ابلیس است، امّا ذات او هنوز به آن طرف نرفته است. ذات او ذات خوبی است، بد ذات نیست که این گناه از او زاییده شود. این عمل، عمل زشتی است. گاهی مواقع میشود، از موسی بن جعفر پرسیدند: شیعهی شما گناه هم میکند؟ حضرت فرمود: بله. آن شخص گفت: آقا ما میتوانیم از شیعهای که گناه میکند تبرّی بجویم؟ امام کاظم (علیه السّلام) فرمودند: نه، از عمل او تبرّی بجوید نه از ذات او. ذات او خوب است، هنوز در ولایت ما است، هنوز این ذات ارزشمند است، مثل یک الماسی است که در گل و لجن افتاده است. الماسی که در لجن بیفتد هنوز الماس است، ارزش دارد، ولی لجن روی آن را گرفته، با شستشو پاک میشود، با یک شستشو پاک میشود. بنابراین عمل از تحت ولایت اهل بیت خارج میشود کسی که گناه میکند، این خیلی بد است.
همین باعث ظلمت و تاریکی انسان میشود. شکّی نیست کسی که تحت ولایت ابلیس کاری را انجام دهد خدای ناکرده یک ظلمت و تاریکی روی روح او قرار میگیرد. امام باقر (علیه السّلام) فرمود: کسی که گناه میکند یک نقطهی سیاه در روح او حک میشود، این نقطهی سیاه همان ولایت ابلیس است که سیاهی است، تاریکی است، ظلمت است. «وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ»،[۱۲] ولایت اهل بیت نور است، امّا ولایت ابلیس تاریکی و ظلمت است. بنابراین کسی که گناه میکند عمل او تحت ولایت ابلیس است و همین باعث یک ظلمت و آلودگی میشود و خدا نکند این گناه استمرار پیدا کند. اگر گناه استمرار پیدا کند، گناه روی گناه، تاریکی روی تاریکی بیاید، آن وقت خدای ناکرده میتواند وارد ذات هم بشود، ذات را هم خراب کند، میتواند. رگههایی از آن آلودگی وارد ذات شود، طوری که آرام آرام انسان از کشتی نجات اهل بیت بیرون بیفتد، اصلاً ذات او از تحت ولایت اهل بیت خارج شود.
کسانی بودند یک زمانی شیعه بودند، امّا در مقابل اهل بیت ایستادند. کسروی که فدائیان اسلام او را کشتند، همین بود. قبل از آن شخصی بود که یک مقدار درس طلبگی هم خوانده بود، البتّه خیلی سواد چندانی نداشت، امّا بعد به یک جایی رسید که مفاتیح سوزی راه انداخت، یعنی مفاتیح را در آتش میانداخت که همهی اینها خرافه است و در مقابل اهل بیت ایستاد، کاملاً مرتد شد. اصلاً این ذات رفت… حضرت امام یک کتابی علیه او نوشت، تقریباً در زمان رضا خان بود. مقصود اینکه اگر گناه خیلی زیاد شود ممکن است این تاریکی سطحی وارد ذات هم شود، عمق جان آدم را هم فاسد کند. برای همین هم گفتند انسان گناهی میکند زود توبه کند، زود این را بشوید و از بین ببرد.
وضع گناه این است، واقعاً هم همینطور است. یک شخصی از اهل معرفت بود، بزرگوار بود، به یکی از زوّار امام رضا گفت: فلانی، من تو را دیدم که در حرم امام رضا رفتی، رفتی از یک طرف… همینجا که مرقد مطهّر ایشان است امام رضا (علیه السّلام) روی صندوق نشسته بود، رفتی یک لگد به امام رضا زدی! بعد چرخیدی و به یک طرف دیگر رفتی. ضریح چهار طرف دارد، به یک طرف دیگر رفتی باز یک لگد دیگر به امام رضا (علیه السّلام) زدی، باز به یک طرف دیگر رفتی، یک لگد محکم به امام رضا (علیه السّلام) زدی که آقا افتاد. چه کار کردی؟ آن فردی که زائر بود وقتی که از این عالم با معرفت این را شنید، روی دست خود زد، گفت: حاج آقا من یک کاری کردم تو باطن من را دیدی، باطن آن کار من را دیدی. من به مشهد برای زیارت امام رضا (علیه السّلام) رفتم، آن زمانی که هنوز مثل الآن یک شیشهای که زن و مرد را از هم جدا کند نبود، مثل بعضی از امامزادههایی که الآن زن و مرد میتوانند دور آن بچرخند، حائلی نبود. گفت: به زیارت امام رضا (علیه السّلام) رفتم، دیدم دست یک خانمی روی ضریح است، رفتم دست خود را روی دست او گذاشتم، آن خانم به یک طرف دیگر رفت، من هم به آن طرف رفتم باز دست خود را روی دست او گذاشتم، آن خانم باز به طرف سوم رفت، باز من به آن طرف رفتم دست خود را روی دست او گذاشتم و یک مدّت یک مقدار با او بودم که شما دیدید اینها لگد به سمت امام رضا (علیه السّلام) است. همین است.
اینها خروج از ولایت است، دور شدن از ولایت اهل بیت است، تاریکی دارد. این تاریکیها را چه چیزی باید از بین ببرد؟ برای اینکه تاریکی گناه که به خاطر رفتن در ولایت ابلیس برای انسان به وجود آمده است از بین برود باید یک چیزی تو را به ولایت نور ببرد. خاصیّت صلوات این است، صلوات شما را در این ولایت میبرد، به خصوص وقتی زیاد گفته شود. امام رضا (علیه السّلام) فرمود: «فَلْیُکْثِرْ»، اگر کسی بخواهد که این آثار از بین برود و ریشه کن شود، زیاد صلوات بگوید که در این ولایت نور برود و آثار نورانیّت ولایت اهل بیت را کسب کند، آرام آرام دیگر آن گناه از او کاملاً هدم شود و از بین برود، منهدم شود.
در هر حال این اذکار هر کدام خاصیّتهایی دارند، خیلی خوب است که اگر انسان میتواند به اندازهی خود، در مستحبّات هیچ فشاری بر خود نیاورد، ولی بالاخره یک کاری هم انجام دهد، خیلی هم خوب نیست تنبل باشد، خیلی به نفس خود راحتی بدهد، بالاخره یک فعّالیّتی باید داشته باشد. خوب است که انسان یک ذکری را شروع کند، به اندازهی همین که روزی ۱۰۰ مرتبه تا ۴۰ روز. این عددهایی که میگویم از اهل بیت وارد شده، یعنی ۱۰۰ مرتبه و ۴۰ روز. شما از اهل بیت این دستورات را بگیرید. خیلی خوب است انسان به تناسب نشاط خود، یکی «لاحَوْلَ وَلا قُوَّهَ الّا بِاللَّهِ» است، یکی صلوات است، هر کدام از اینها را که میتوانید. تسبیحات حضرت زهرا (سلام الله علیها) را هم که حتماً… بحمد الله شاید همهی ما مداومت بر آن داریم. امام صادق (علیه السّلام) فرمود: ما به بچّههای خود توصیهای که به تسبیحات مادر خود حضرت زهرا میکنیم بیش از توصیه به نمازهای مستحبّی است. واقعاً هم از جهت ثواب و ارزش همینطور است که بیشتر است.
«وَ عِمَارَهِ قَلْبِکَ بِذِکْرِهِ»، فرزندم، با ذکر خدا قلب خود را آباد کن، کاری کن خدا وارد دل تو شود، دائم با او باشی. خدا که دائم با ما است ولی ما با او نیستیم، انسان کاری کند که دائم با او باشد. آن وقت هم آرامش پیدا میکند، هم نشاط پیدا میکند، هم همیشه امید دارد، هیچ موقع نا امید نمیشود، هم همه جا در سختترین جاها توکّل دارد، هم به مقدّرات خدا راضی است، چون میداند دوست او دارد مقدّرات عالم را رقم میزند، ببینید چقدر آثار دارد. جملهی دیگری که امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمودند یک جمله است: «وَ الِاعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ».[۱۳] این را من برای دو هفته آینده که نزدیک ماه مبارک رمضان است میگذارم، این جملهی بعدی باشد برای آن موقعی که تناسب دارد.
جملهی سوم، پس بحث امروز ما یکی این بحث ذکر بود که حضرت به آن در همین حد اشارهای کردند. فرمود: «أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَهِ»، قلب خود را با موعظه زنده کن. من تقاضا میکنم این جملهی امیر المؤمین (علیه السّلام) را ببینید، چون قرار شد این نامه دستور العمل باشد، یعنی انسان دنبال آن بگردد که چه کاری باید انجام دهد، این را از کلام معصوم پیدا کند. دست دوم و دست سوم هم نه، از خود سرچشمه، از خود امیر المؤمنین (علیه السّلام)، از دو لب مبارک او مطلب را بگیر. حضرت فرمود: «أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَهِ»، فرزندم، قلب خود را با موعظه زنده کن.
میدانید قلب را برای چه قلب میگویند؟ این قلب که در روایات و آیات است همهی ما میدانیم این قلبی که در سینه است نیست، قلب همان روح و روان و جان انسان است. منتها چون حالات مختلف به آن دست میدهد گاهی مواقع بیحال است، گاهی مواقع گرفته است، گاهی مواقع سنگین است، گاهی مواقع، واقعاً این طور است، خود انسان حس میکند که دل او گرفته است، گاهی مواقع سنگین است، گاهی مواقع مریض میشود. «فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»،[۱۴] گاهی مواقع مریض میشود، حتّی گاهی مواقع میمیرد، بعضی از دلها میمیرند. چون حالات مختلف دارد به آن قلب میگویند، چون دائم در آن انقلاب پیدا میشود. قلب یعنی دگرگونی، این لطیفهای که در وجود ما و در باطن ما است، این لطیفه به نام روح، دگرگون است. بخشی از آن که درک میکند، فکر میکند، عقل است، آن بخشی که احساسات و عواطف دارد قلب است. چون حالات مختلفی هم پیدا میکند به آن قلب میگویند.
قلب دچار غفلت میشود، به خصوص در این زمان که عوامل غفلتزا خیلی زیاد شده است، اصلاً در دنیا غفلت دارد پمپاژ میشود، سرگرمیها و مشغولیّتها خیلی زیاد شده است. اگر انسان مراقب خود نباشد در غفلتها و در گرد و غبار غفلتها دل او مدفون میشود، میمیرد. باید خود را طوری گردگیری کند، کار موعظه این است. موعظه تعلیم نیست، تذکّر است. من تقاضا میکنم این جمله را دقّت بفرمایید، موعظهها آموزش نیست، تذکّر است، به خود آوردن است، انسان را به یاد جاهایی انداختن است. ممکن است شما مدّتها به یک جلسهی موعظه بروید، از شما بپرسند چه یاد گرفتید؟ بگویید هیچ، امّا کاری کردم دل من نمیرد، کاری کردم که دل من زنده باشد. این چیز کمی است؟ مگر انسان حتماً باید چیزی یاد بگیرد؟ مگر حتماً خاصیّت جلسات باید یاد گرفتن باشد؟ این کم خاصیّتی است که انسان بگوید من یک جایی رفتم که دل من نمیرد، دل خود را زنده نگه داشتم، رفتم گردگیری کردم؟ چیزی یاد نگرفتم، ولی گرد گیری کردم. خیلی از اوقات است که مشکل ما همان دانستههای ما است، مشکل ما همان دانستههای ما است، فکر نکنیم هر دانستی خوب است.
در جملات امیر المؤمنین (علیه السّلام) است: «رُبَّ جَهْلٍ أَنْفَعُ مِنْ عِلْمٍ»،[۱۵] چه بسا ندانستنی که بهتر از دانستن است. فرقههای انحرافی که در دنیا به وجود آمده است و الآن هم خیلی وجود دارد، در رأس آنها یک عالم بوده است یا یک جاهل؟ یک عالم بوده است. در رأس همهی فرقههای انحرافی یک عالم بوده، یک جاهل که نبوده، کسی بوده که چیزی میدانسته، امّا عمل نکرده است. اینطور نیست که هر علمی مفید باشد.
ما در دعاهای خود داریم که «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ… مِنْ عِلْمٍ لَا یَنْفَعُ»،[۱۶] خدایا از آن علمی که نفع ندارد به تو پناه میبرم. همیشه اینطور نیست که علم نافع باشد، خاصیّت داشته باشد. بنابراین در جلسات موعظه الزاماً دنبال دانستن نمیگردیم، انسان دنبال این است که دل او زنده باشد. بعد از مرگ، ما با خود به آن عالم جان خود را میبریم، درست است این جسم میماند، جان ما میرود. اطّلاعات ذهنی ما به آن طرف نمیآید، اطّلاعات ذهنی ما، این معلومات آن طرف نمیآید، هر چه در جان تو رفته، چون جان تو را ملائکه میگیرند، هر چه در دل تو رفته است، هر چه در عمق جان تو رفته است. امّا اطّلاعات و شلوغیها و اصطلاحات همه این طرف میماند، همه اینجا میماند. مرگ یک حادثهای نیست که هر کس هر چه خواست به آن طرف ببرد.
گاهی موقع یک دندان ما درد میگیرد یک چیزهایی را فراموش میکنیم، یک دندان درد شدید پیدا میکنیم گیج میشویم، یک چیزهایی را فراموش میکنیم. یا انسان گاهی اوقات یک جایی که اضطراب شدید دارد چیزهایی را از یاد میبرد. گاهی اوقات دیدهاید، در امتحانات بعضی از بچّهها که خیلی اضطراب دارند، با اینکه خیلی درس خواندهاند، امّا چون خیلی اضطراب دارد، او را پای تخته میبرند و همه دارند او را نگاه میکنند فراموش میکند. ببینید ما گاهی اوقات در یک حادثهی کوچک خیلی چیزها را فراموش میکنیم، در پیری بسیاری از چیزها از یاد ما میرود. آن مرجع بزرگ در صحن حرم نماز میخواند، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحیمِ»، خود او دید که خیلی کوتاه شد، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحیمِ» یک کسی پشت سر او گفت: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»، مرجع «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحیمِ» میگوید.
یک آقایی میگفت: منبر رفته بودم هیچ چیزی به یاد نمیآوردم، مطالعه کرده بودم، کار کرده بودم، هُل شدم. میگفت: اصلاً «بِسْمِ اللَّهِ» به یاد من نمیآید، همینطور ساکت بالای منبر نشسته بودم، هیچ چیزی به یاد نمیآوردم. یک کسی از پای منبر گفت: حاج آقا حرف زدن را فراموش کردی، پایین آمدن را که فراموش نکردی، پایین بیا! اینطور است، آدم این است.
یک بندهی خدایی داشت نماز میخواند، در نماز بعد از حمد سورهی نوح را شروع کرد، «إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ»،[۱۷] ما نوح را به سمت قوم خود فرستادیم. آیهی بعدی آن را از یاد برد، باز این را تکرار کرد که بعدی را به یاد بیاورد، «إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ»، دوباره تکرار کرد. یک کسی از پشت سر طاقت نیاورد، گفت: حاج آقا اگر نوح نمیرود یکی دیگر را بفرست! «لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ»، نمیرود، یکی دیگر را بفرست! آدم این است.
«إِنَّ الأنسان مَحلُ النِّسْیَانُ»، دچار فراموشی میشود، چه برسد با مرگ که بزرگترین حادثه است. فقط آن کسی که در جان او خدا وارد شده، این فراموش نمیکند، دائم با خدا بوده، همان جا هم با خدا است. لذا نه تنهایی قبر دارد، نه تاریکی قبر دارد، با خدا است، خدا هر جا است دیگر فشار با او نیست. گفت:
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود
خاصیّت موعظهها این است. سعی کنیم هفتهای یک بار موعظه بشنویم، بگردیم یک جلسهای را پیدا کنیم، همهی ما نیاز داریم، بی استثناء همهی ما نیاز داریم. کسی گمان نکند که من نیاز ندارم، پیغمبر احساس نیاز میکرد. پیغمبر به جبرئیل میگفت: من را موعظه کن. امیر المؤمنین (علیه السّلام) احساس نیاز میکرد، در روایت دارد، حضرت امیر یک مرتبه به ابوذر گفت: ابوذر من را موعظه کن. ابوذر گفت: آقا من شما را چه موعظهای کنم؟ دیدن شما موعظه است، کسی شما را میبیند تذکّر میگیرد، شما را چه موعظهای کنم؟ شما همه چیز را میدانید. حضرت امیر فرمود: نه، در شنیدن اثری است که در دانستن نیست. ممکن است آدم یک چیزهایی را بداند، ولی وقتی از کسی بشنود این اثر میگذارد. امیر المؤمنین به ابوذر؟ خاک پای امیر المؤمنین است، میگفت: من را موعظه کن، همه نیاز داریم.
در روایت است که حضرت سلیمان وقتی که به وادی مورچگان رسید، در قرآن سورهی نمل آمده است: «حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ»،[۱۸] وقتی به وادی مورچگان رسید. اینها در قرآن در سورهی نمل است. «قالَتْ نَمْلَهٌ»، یک مورچهای گفت: «یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ»، مورچهها به لانههای خود بروید. «لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ»، مبادا سلیمان و لشگریان او شما را لگد کنند در حالی که نمیدانند. یک فیلسوف اینطور حرف میزند که یک مورچه دارد حرف میزند؟ ببینید چقدر حکیمانه حرف میزند. مورچهها به لانههای خود بروید مبادا سلیمان و لشگریان او در حالی که نمیدانند، یعنی ظالم نیست، او پیغمبر است، ظلم نمیکند، عامداً لگد نمیکنند، امّا در حالی که نمیدانند، «وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ»، مبادا شما را لگد کنند. ما میگویم نمیفهمند. نمیفهمند؟
هُدهُد وقتی که از ملکهی صبا به سلیمان پیغام آورد مثل یک حکیم حرف زد. ما نمیدانیم در عالم آنها چه میگذرد، ولی در منطق قرآن و روایات تمام موجودات شعور دارند، فهم دارند، میفهمند. به هر حال حضرت سلیمان این مورچه را گرفت، چون نطق حیوانات را بلد بود این مورچه را گرفت. اینها دیگر در روایت است، در تفسیر برهان و تفسیر نور الثقلین ببینید. حضرت سلیمان به این مورچه گفت: مگر تو نمیدانی که ما انبیاء ظلم نمیکنیم، لگد نمیکنیم، چطور به مورچهها گفتی به لانههای خود بروند؟ حواس ما جمع است که از کجاها بگذریم. آن مورچه گفت: جناب سلیمان من میدانم، من میدانم که شما ظلم نمیکنید، منتها ترس من این بود که چون آشپزخانهی دربار همراه شما است، مورچهها موجودات طمّاعی هستند، خیلی حریص هستند، دائم دارند دانه جمع میکنند، موجودات حریصی هستند، ترسیدم که این آثار غذا به مورچهها برسد، بتوانند بفهمند و اینها حریصتر شوند. از این جهت گفتم به لانههای خود بروند.
حضرت سلیمان خیلی خوشش آمد، «فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً»،[۱۹] به مورچه لبخندی زد و گفت: من را یک موعظه کن، حضرت سلیمان به مورچه گفت: من را یک موعظه کن. مورچه گفت: جناب سلیمان میدانی چرا خدا باد را در اختیار شما قرار داد که شما مسخّر بر باد هستی؟ باد در اختیار سلیمان بود. حضرت سلیمان گفت: برای چه؟ گفت: برای اینکه میخواهد بگوید سلطنت تو بر باد است، خیلی نناز، خود را گم نکن، مواظب خود باش. گفت:
پیش صاحبنظران ملک سلیمان باد است بلکه آن است سلیمان که ز ملک آزاد است
حضرت سلیمان به گریه افتاد، گفت: درست میگویی، همه چیز از بین میرود فقط خدا میماند. حضرت سلیمان از یک مورچه موعظه خواست، این پیغمبر بزرگ الهی از یک مورچه موعظه خواست.
هفتهای یک مرتبه، سعی کنیم کسی را پیدا کنیم و موعظه بشنویم، نیاز داریم، عرض کردم به خصوص در این زمان. گاهی مواقع یک جمله زندگی انسان را عوض میکند. ممکن است شما یک دهه بروید و یک جا بنشینید یک جملهی آن برای شما فایده داشته باشد، ارزش آن را دارد، قطعاً ارزش آن را دارد. شما وقتی به داروخانه میروید همهی داروها را بر نمیدارید بخورید، یک دارو برای شما فایده دارد، امّا همان یک دارو جان شما را نجات میدهد.
گاهی مواقع یک جمله حوالهی من است، یک جمله برای من است، امّا همان یک جمله تا ابدیّت برای من تأثیرگذار است، چیز کمی نیست خیلی ارزش دارد. مرحوم آیت الله جهانگیر خان قشقایی بزرگوار، ایشان مجتهد فیلسوف عارف فوق العاده و با عظمتی در اصفهان بود، واقعاً با عظمت بود. مرحوم جهانگیر خان قشقایی که خیلی از اولیای خدا شاگرد او بودند، عجیب با برکت بود. آیت الله بروجردی، آقا جمال گلپایگانی، شیخ غلام رضا یزدی، آقا نجفی قوچانی صاحب کتاب سیاحت غرب، میرزا رحیم ارباب، اینها اولیای با کرامتی بودند که همه شاگردهای جهانگیر خان قشقایی بودند. جهانگیر خان تا ۴۰ سالگی اهل دین و دیانت نبود، تار میزد، در ایل قشقایی بود، از اهالی سمیرم اصفهان بود. یک مرتبه تار او خراب شد و برای تعمیر تار به اصفهان آمد. به یک پیرمردی رسید، گفت: آقا مغازهی تعمیر تار کجا است؟ آن پیرمرد اهل دل بود، اتّفاقاً این جهانگیر خان با او برخورد کرده بود. گفت: مغازهی تعمیر تار کجا است؟ آن پیرمرد گفت: جوان مغازهی تعمیر تار در آن خیابان در آن کوچه آنجا است، امّا همانطور که تار آدم خراب میشود احتیاج به تعمیر دارد، خود آدم هم خراب میشود، احتیاج به تعمیر دارد، همین یک جمله.
همانطور که تار آدم خراب میشود احتیاج به تعمیر دارد، خود آدم هم خراب میشود، احتیاج به تعمیر دارد. جهانگیر خان گفت: آدم را کجا تعمیر میکنند؟ اشاره به مدرسهی ملّا عبدالله یزدی کرد، مدرسهی علمیّه بود، گفت: به آنجا برو. جهانگیر خان به آن مدرسه رفت، حجرهای گرفت، نامهای به پدر و مادر خود در ایل قشقایی در سمیرم نوشت، پدر، مادر، من مدّتی نمیآیم. بود تا آیت الله جهانگیر خان قشقایی شد، یک جمله با او این کار را کرد. گاهی مواقع یک جمله زندگی انسان را زیر و رو میکند، ارزش آن را دارد. موعظهها غیر از کلاسهای تعلیم است، غیر از آموزش است، گردگیری است، خانه تکانی است. «أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَهِ»، قلب خود را با موعظه احیا کن، زنده کن. این را دنبال کنیم.
از حضرت عیسی (علیه السّلام) پرسیدند که آقا با چه کسی بنشینیم؟ از چه کسی بگیریم؟ حضرت عیسی فرمودند: با کسی بنشینید که یکی از این نشانهها را دارد، اگر می خواهید موعظه بگیرید یک کسی که یکی از این نشانهها را دارد. «مَنْ یُذَکِّرُکُمُ اللَّهَ رُؤْیَتُهُ»،[۲۰] انسان وقتی او را نگاه میکند یاد دین، یاد خدا میافتد. رضوان خدا و رحمت خدا بر امام راحل عظیم الشّأن ما باد، انسان وقتی این تکّهی نور را میدید… بعضی اینطور هستند، آدم وقتی آنها را نگاه میکند یاد خدا میافتد، «مَنْ یُذَکِّرُکُمُ اللَّهَ رُؤْیَتُهُ».
عرفان و اخلاق بیش از آنکه شنیدنی و خواندنی باشد دیدنی است، انسان باید در وجود کسی ببیند، انسان بگردد و پیدا کند. «وَ یَزِیدُ فِی عِلْمِکُمْ مَنْطِقُهُ»، وقتی حرف میزند علم شما را زیاد میکند. علم نافع شما را، علمی که اهل بیت میخواهند، علم شما را زیاد میکند. وقتی از مجلس او بلند میشوی یک تصمیمی در دل خود گرفتی، یک چیزی بر تو افزوده شده است. گاهی مواقع انسان با بعضی مینشیند یک چیزی از او میکَنند، از او کم میشود. از یک مجلسی بلند میشوی میبینی که غیبت کردی، حرف پشت سر این و آن شنیدی، چقدر عذاب وجدان پیدا کردی، از تو کَندهاند. امّا گاهی اوقات انسان در یک مجلسی مینشیند میبیند که بر او افزوده شد، «وَ یَزِیدُ فِی عِلْمِکُمْ مَنْطِقُهُ».
سوم «وَ یُرَغِّبُکُمْ فِی الْآخِرَهِ عَمَلُهُ»، انسان وقتی اعمال او را نگاه میکند تشویق به آخرت میشود که من هم یک کاری انجام بدهم. انسان نصف عمر خود را برای پیدا کردن این آدمها بگذارد ارزش دارد. لازم نیست حتماً دنبال یک عارف آنچنانی بگردید، نه، یک کسی که دو قدم از من جلوتر رفته، همین که دو سه قدم از من جلوتر رفته بنشیند و از او استفاده کند. آدم وقتی میبیند مینشیند استفاده میکند چرا آن را از دست بدهد؟ وسواس به خرج ندهد. ما گاهی اوقات یا صفر یا صد هستیم، یا باید صد به دست بیاوریم، اگر صد به دست نیاوردیم پس هیچ، صفر. ۲۰ هم به دست بیاوری خوب است، ۴۰ هم به دست بیاوری خوب است. یک درصدی هم داشته باشد ارزشمند است، همینکه انسان میبیند فرد صادقی است، با تقوا است، اهل عمل است، بنشیند.
مواظب دکّاندارها و شیّادها هم باشیم. یک کسی باید باشد که دین شناس باشد، عالم باشد و عامل و با تقوا باشد، از طرف خودش بخواهد صحبت کند، صرف اینکه حرفهای عجیب و غریب میزند آدم پای حرفهای او بنشیند… الحمدلله شما اهل آن نیستید، ولی خیلی باید مواظب باشید.
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به دکّان کسی بنشین که در دکّان شکر دارد
این طور است.
نه هر کِلکی هنر دارد، هر قلمی هنر ندارد.
نه هر کِلکی هنر دارد نه هر زیری زبر دارد نه هر چشمی نظر دارد…
صاحب نظر دارد. نه هر بحری گوهر دارد. انسان بگردد فرد خوبی را پیدا کند از او استفاده کند.
[۱]ـ نهج البلاغه، ص ۳۹۲٫
[۲]ـ سورهی حجر، آیه ۲۹٫ سورهی ص، آیه ۷۲٫
[۳]ـ سورهی طه، آیه ۱۲۴٫
[۴]ـ نهج البلاغه، ص ۳۹۲٫
[۵]ـ سورهی بقره، آیه ۱۵۲٫
[۶]ـ الکافی، ج ۸، ص ۱۲۷٫
[۷]– همان.
[۸]ـ همان، ج ۲، ص ۵۲۴٫
[۹]ـ سورهی احزاب، آیه ۴۱٫
[۱۰]ـ الأمالی (للصدوق)، ص ۷۳٫
[۱۱]ـ الکافی، ج ۲، ص ۳۲٫
[۱۲]ـ سورهی بقره، ص ۲۵۷٫
[۱۳]– نهج البلاغه، ص ۳۹۲٫
[۱۴]ـ سورهی بقره، آیه ۱۰٫
[۱۵]– غرر الحکم و درر الکلم، ص ۳۸۲٫
[۱۶]ـ بحار الأنوار، ج ۸۳، ص ۹۴٫
[۱۷]ـ سورهی نوح، آیه ۱٫
[۱۸]ـ سورهی نمل، آیه ۱۸٫
[۱۹]ـ همان، آیه ۱۹٫
[۲۰]– الکافی، ج ۱، ص ۳۹٫
پاسخ دهید