آیا حضرت زینب(س) پس از دیدن سر برادرشان، پیشانی خود را به چوبه محمل زدند؟ آیا این ماجرا میتواند تأییدی بر جواز قمهزنی باشد؟
جریان «سر به چوبه محمل زدن حضرت زینب(س)» که در برخی کتابهای روایی از مسلم جَصّاص(گچکار) نقل شده است، با توجه به تحقیق انجام گرفته؛ از نقل چندان قابل اعتمادی برخوردار نبوده و با فرض پذیرش نیز مشخص نیست حضرت زینب(س) در آن شرایط سخت و بحرانی، به صورت عامدانه با این کار تصمیم به شکستن سر خود داشته است، تا مجوزی برای قمهزنی عامدانه بشمار آید.
در برخی از کتابهای روایی مرتبط با واقعه کربلا نقل شده است؛ مسلم جَصّاص(گچکار) به استقبال اسراى کربلا رفت و گزارشى از چگونگى حضور آنها در شهر کوفه ارائه داده است که در ضمن آن به ماجرای کوبیدن سر حضرت زینب(س) به محمل نیز اشاره شده است.
علامه مجلسی چنین نقل میکند: در بعضى از کتب معتبره دیدم از مسلم جصّاص نقل شده است: «ابن زیاد مرا خواست تا دارالاماره کوفه را تعمیر نمایم. زمانی که درهای دار الاماره را گچکارى میکردم، ناگاه شنیدم فریادهایى از اطراف بلند شد. از کارگر زیر دستم پرسیدم: چرا کوفه دچار زاری و فغان گشت!؟
گفت: همین حالا سر یکى از خارجیهایی که بر یزید خروج کرده را آوردهاند!
گفتم: آن خارجى کیست!؟
گفت: حسین بن على(ع)! من صبر کردم تا کارگر رفت؛ چنان به صورتم زدم که ترسیدم چشمم کور شود. دست خود را شسته، دست از کار کشیدم و وارد میدان کوفه شدم؛ جایی که مردم منتظر ورود اسیران و سرهاى بریده بودند. در این هنگام حدود چهل شتر با هودج پیدا شدند که در میان آنها اهلبیت حضرت سیدالشهداء(ع) و اولاد فاطمه(س)، بودند؛ دیدم که على بن الحسین(ع) بر شترى برهنه سوار است و غل و زنجیر به او آسیب رسانده و خون از رگهاى گردنش جارى است. او گریه میکرد و اشعاری با این مضامین میخواند:
“اى امت بد رفتار! خدا شما را از باران رحمتش سیراب نکند، اى امتى که احترام جدّ ما را درباره ما مراعات نکردید.
اگر روز قیامت پیغمبر خدا(ص) ما را جمع کند، شما در جواب چه خواهید گفت؟!
شما ما را بر پشت شتران بیجهاز میگردانید. گویا ما آن افرادى نیستیم که پایه دین را براى شما محکم کرده باشیم!”
در همین زمان، مردم کوفه از روی دلسوزی به بچهها نان، گردو و خرما میدادند. ام کلثوم آنها را از دست و دهان کودکان میربود و دور میافکند و فریاد میزد: “اى مردم کوفه! صدقه بر ما حرام است…”. زنان کوفه با مشاهده این وضعیت براى مصیبت اهلبیت گریه میکردند.
امکلثوم سر خود را از محمل خارج کرد و گفت: اى اهل کوفه! آرام باشید. مردانتان ما را میکشند و زنانتان براى ما گریه میکنند!؟ خدا در روز قیامت بین ما و شما داورى خواهد کرد. در همان هنگام بود که ناگاه صداى ضجه بلند شد و سر شهیدان که سر امام حسین(ع) پیشاپیش آنان بود را آوردند.
زینب(س) با دیدن سر برادرش، پیشانی خود را بر چوب جلوی محمل زد و خون از زیر مقنعهاش فرو ریخت، سپس با یک قطعه پارچه به سر امام حسین(ع) اشاره کرده و اشعارى را خواند:
اى ماهی که چون بسر حدّ کمال رسید، به ناگاه خسوف او را ربوده و غروبش را مقدّر کرد.
پاره قلبم! گمان نمیکردم که چنین مصیبتی در انتظارت باشد.
برادرم! با فاطمه کوچکت سخنی بگو؛ زیرا نزدیک است که قلبش آب شود.
برادرم! قلب مهربانت چه شد که اکنون سفت و سخت شده است! …».[۱]
اینک به بررسی این روایت در بخشهای زیر میپردازیم.
الف. بررسی سندی
چند اشکال به سند این گزارش وارد است:
۱ – شیخ عباس قمى(صاحب مفاتیح الجنان) منبع این گزارش علامه مجلسى را کتابهای «نور العین فی مشهد الحسین» اسفراینى(م ۴۱۸ق) و «المنتخب فی جمع المراثی و الخطب» طریحى(م ۱۰۸۵ق) میداند و به دنبال آن در صحت ماجرای کوباندن سر حضرت زینب(س) به محمل تردید میکند.[۲]
به نظر میرسد که مجلسى(ره) این مطلب را از «المنتخب» طریحى نقل کرده است؛ زیرا نقل «بحار الانوار» منطبق با همان متن نقل شده در کتاب «المنتخب» بوده؛[۳] و در گزارش اسفراینی در «نور العین» – که از مقاتل اولیه است – سخنی از بخش اخیر داستان نیست:
«و بعد مدت کمى شترها آمدند، در حالیکه بر آنها خانواده حسین و شهدا بودند؛ آنان بر شتران برهنه بودند و هیچ پوششى نداشتند و زین العابدین در حال ضعف بر شترى سوار بود و دیدم که رانهاى آنها آمیخته به خون بود…».[۴]
در این گزارش، سخنی از آن نیست که حضرت زینب(س) پیشانى خود را به محمل زده باشد، بلکه طبق نقل این کتاب، اساساً محملی بر روی شتران نبوده تا زینب(س) سرشان را به چوبه آن بکوبند! این کوباندن سر در نسخه چاپى مقتل الحسین(ع) منسوب به أبى مخنف، نیز نیامده است.
۲ – علامه مجلسى نیز با آنکه به نوعی اعتبار اصل کتاب منبع را تأیید کرده، اما با آوردن عبارت (و روی مرسلاً) این نقل را قوی نمیداند.[۵]
۳ – هرچند اندیشوران متأخری؛ مانند سید عبدالحسین شرف الدین،[۶] شیخ فتح الله معروف به شیخ الشریعه و شیخ محمد حسن مظفر[۷] این ماجرا را نقل کرده و برای پذیرش آن نیز توجیهاتی ذکر کردهاند، اما همانگونه که بیان شد، گزارش «سر به چوبه محمل زدن زینب(س)» در منابع اوّلیه و کتابهای معتبر نقل نشده و مجرد نقل این داستان توسط یک فقیه و یا سکوت و عدم اعتراض فقیهی دیگر، در مقابل نقل این ماجرا توسط مداحان و خطیبان را نمیتوان دلیلی بر صحت نقل و پذیرش قطعی آن دانست؛ زیرا فقهای معاصر و گذشته، مطالب بسیاری را از زبان گردانندگان مراسم عزاداری شنیدهاند که مورد تأییدشان نبوده، ولی شرایط این اجازه را به آنان نمیداد تا علناً اعتراض کنند.
به هر حال از لحاظ سندی باید گفت که اولین منبع در دسترس ما، از ماجرای کوباندن سر حضرت زینب(س)، کتاب «المنتخب» طریحى است که میان متخصصان علم حدیث از اعتبار چندانی برخوردار نیست.
ب. بررسی محتوایی
این گزارش مسلم جصاص علاوه بر ضعف سندی، اشکالات محتوایی هم دارد.
۱ – شیخ عباس قمى در ادامه کلام خود درباره سند این گزارش میگوید: «نسبت شکستن سر به جناب زینب(س) و اشعار معروفه نیز از آن بانو که عقیله هاشمیّین، و عالمه غیر معلّمه و رضیعه ثدى نبوّت، و صاحب مقام رضا و تسلیم است، بعید به نظر میرسد».[۸] یعنی با توجه به شخصیت رضا و تسلیم و خویشتنداری حضرت زینب(س) باید گفت: آن زینب کبرائی که متون اسلامی او را توصیف میکند، از زمین تا آسمان با زینبی که در این گزارش است، فاصله دارد. زینب(س) قطعاً کارى بر خلاف توصیه مؤکّد امام حسین(ع) انجام نمیدهد؛ زیرا بر اساس گزارش منابع معتبر، امام حسین(ع) به ایشان سفارش فرمود: «خواهرم! تو را سوگند میدهم و بدان، عمل کن. بر [مرگ] من، گریبان چاک مده و صورت مخراش».[۹] آیا کوباندن سر بر محمل، عمل به این سفارش است؟
۲ – همانگونه که در بسیاری از گزارشها آمده، محملى بر روی شتران نبود،[۱۰] بلکه اسیران را بر شترهاى بدون جهاز سوار کردند تا ناراحتى ببینند و محمل یک وسیله محترمانه است و هیچکس آنرا براى اسیر خود انتخاب نمیکند.[۱۱]
شیخ مفید از حِذْلَم بن سُتَیر اینگونه گزارش میکند: «در سال ۶۱ هجرى به کوفه وارد شدم و این مصادف بود با زمانى که علىّ بن الحسین (ع) با زنان خانواده از کربلا وارد میشدند و مأموران [یزیدى] گرد آنان حلقه زده، مردم براى تماشاى آنان از خانهها بیرون ریخته بودند. چون اهلبیت را سوار بر شتران بیجهاز پیش آوردند زنان کوفه شروع به گریه و زارى نمودند…».[۱۲]
در خود اشعارى که به نام امام سجاد(ع) نقل شده به صراحت آمده است؛ «ما را بر شتران برهنه سوار کردند». روشن است که منظور حضرت شخص وى نیست، بلکه تمام اسرا را اینگونه سوار کردند.
۳ – اینکه حضرت امکلثوم گفته باشد صدقه بر ما حرام است، درست به نظر نمیرسد؛ زیرا زکات واجب بر سادات حرام است نه صدقه مستحبى و امکلثوم میخواسته بگوید که معنا ندارد که پدر آنها را بکشید و اکنون بر آنها رحم کنید. بهعلاوه؛ اینجا نیز گزارشى که اسفراینی در «نورالعین» از مسلم جصاص نقل کرده، با گزارش طریحى[۱۳] متفاوت است. اسفراینی مینویسد: «امکلثوم فریاد زد که اى مردم کوفه! سنگ بر سر کسى باد که به ما تصدق بدهد، سپس آنچه به اطفال داده بودند، گرفت و پرت کرد».[۱۴] افزون بر اینها؛ در گزارشهای دیگری آمده است که اهلبیت(ع) در مواردی نیز هدایای کوفیان را میپذیرفتند و از آنها استفاده میکردند.[۱۵]
۴ – گزارشهای معتبر تاریخی حاکی از آن است که عمر سعد، سر مقدّس امام حسین(ع) را، بیدرنگ پس از شهادت آنحضرت، همراه خولی بن یزید اَصْبَحی و حُمَید بن مُسْلِم اَزْدی نزد عبیدالله بن زیاد فرستاد.[۱۶] و از آنجا که کاروان اسیران یک روز بعد؛ یعنی روز یازدهم از کربلا به سمت کوفه حرکت نمودند، پس اصلاً هنگام ورود کاروان اسیران به کوفه سر مقدّس امام حسین(ع) همراه آنها نبود، تا حضرت زینب(س) با دیدن آن از خود بیخود شود.
جمعبندی
بر اساس آنچه گفته شد، اصل ماجرای یاد شده را به سختی میتوان پذیرفت و با فرض پذیرش نیز انجام چنین کارى از سوى حضرت زینب(س) در آن شرایط سخت و بحرانی نزدیک به روز واقعه، شاید تا حدی طبیعی به نظر برسد، اما هیچ گزارشی وجود ندارد که بعد از آن نه حضرتشان و نه فرد دیگری از اهلبیت(ع) خود را در مصیبت امام حسین(ع) زخمی و خونآلود کرده باشند و بر این اساس، نمیتوان آنرا دلیلی بر جواز قمهزنی در شرایط عادى و عزاداریها دانست.
البته برخی معتقدند که اینگونه گزارشهای تاریخی را تا قطع و یقین به عدم وقوعش نداشته باشیم نباید رد کنیم: «مؤلف در منتهى الآمال در صحّت روایت مسلم جصّاص تردید کرده است براى اینکه در کتب معتبره قدیمه که به دست ما رسیده است ذکر این قصّه نیست … و همه کتب قدیمه به ما نرسیده است و قرینه بر کذب اینها نداریم. بلى اگر شرط نقل حدیث وجود یقین بود و از کتب معتبره یقین حاصل میشد، باید به همان اکتفا کنیم، اما هر دو مقدّمه ممنوع است نه یقین شرط است و نه از کتب معتبره قدیمه یقین حاصل میشود؛ بلى ظنّى(گمانی) که از آنها حاصل میشود قویتر از ظنّ(گمان) دیگر است».[۱۷]
بررسی چنین نظری خود تحقیق جداگانهای میطلبد، ولی به هر حال؛ پژوهش و تحقیق حدیثشناسی میگوید که نمیتوان این فقره از روایت مسلم جصاص را که حضرت زینب(س) سر خودشان را به محمل زدهاند، را به گونهای پذیرفت که توجیهی برای اعمالی چون قمهزنی شود.
منبع: اسلام کوئست
[۱]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ۴۵، ص ۱۱۴ – ۱۱۵، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق.
[۲]. قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال فی تواریخ النبی و الآل، ج ۲، ص ۹۳۸، قم، دلیل ما، چاپ اوّل، ۱۳۷۹ش.
[۳]. طریحی، فخرالدین بن محمد، المنتخب، ج ۲، ص ۴۳۵ – ۴۳۶، بیروت، مؤسسه التاریخ العربی، چاپ اول، ۱۴۲۸ق.
[۴]. متن کامل این روایت در نور العین اینگونه است: «(قال الراوی) فامر ابن سعد ان تؤخذ النساء عن جسد الحسین بالرغم عنهن فحملوا على اقطاب الجمال غیر غطاء ولا وطاء مکشوفات الوجوه بین الاعداء وساقوهم کما تساق سبایا الروم فی شر المصائب والهموم وترکوا القتلى مطروحین بارض کربلاء فتولى دفنهم قوم من الجن فصلوا على تلک الجثث الطاهره المرمله بالدماء ودفنوهم على ما هم علیه وارتحل العسکر الى الکوفه ومعاهم ثمانیه عشر راسا عاوبه قطعوهم وقت قطع راس الحسین وهم اخوته واولاده وبنو عمه وحملوهم على اطراف الرماح وشهروها على الاعلام وراس الحسین قد صعد لها نور من الارض الى السماء مثل العمود المستقیم بلا انحراف وکان القوم یسیرون فی الظلام على نوره وصیروه على راس عمر بن سعد الى ان دخلوا الکوفه ، قال مسلم الحصاص کنت فی ذلک الیوم دعیت لاجصص دار ابن زیاد فبینما انا اشتغل وإذا بالاصوت وقد رفعت فی جوانب الکوفه فسالت خادما عن ذلک فقال ستأتی الینا رس خارجی فقلت ما اسم صاحبها فقال لی الحسین فلما سمعت ذلک ترکتها حتى خرج ثم لبست عمامتی وثیابی بعد ان غسلت وجهى ویدی ورحلی وخرجت من القصر فوصلت الراس وایا على بکاء عظیم فرایت اهل الکوفه لا بسنن الثیاب الفاخره وهم یرتقبون راس الحسین عند دخولها وبعد قلیل اقبلت الجمال علیها حریم الحسین والشهداء وهم بغیر وطاء ولا غطاء وزین العابدین راکب على بعیر وهو ضعیف ورایت افخادهم تشخب دما ولما راى زین العابدین اهل الکوفه مرتقبین دخولهم مع راس ابن بنت سید المرسلین بکى بکاء عظیما ثم انشد وجعل قول . یا امه الشر لا یدنو مزارکم * یا امه ما تراعی جدنا فینا غدا فان رسول الله یجمعکم * یوم القیامه عدوا ما تقولونا یا امه الشر ما هذا الترقیب فی * تلک المصائب لا تبکون داعینا تصفقون على ایدیکمو فرحا * وانتم فی فجاج الارض تسبونا الیس جدی رسول الله ویحکمو * اهدى البریه عن سبل المضلینا (قال الراوی) فصار اهل الکوفه یناولون الاطفال الذین فی المحافل الخبز فصاحت ام کلثوم یا اهل الکوفه حجر فی راس من تصدق علینا ثم اخذت ما اعطوه للاطفال ورمته علیهم»؛ أبو اسحاق اسفراینی، ابراهیم بن محمد، نور العین فی مشهد الحسین، ص ۵۵ – ۵۶، تونس، مکتبه المنار، بیتا».
[۵]. «رَأَیْتُ فِی بَعْضِ الْکُتُبِ الْمُعْتَبَرَهِ رُوِیَ مُرْسَلاً»؛ بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۱۱۴٫
[۶]. موسوی، سید عبدالحسین شرف الدین، المجالس الفاخره فی مصائب العتره الطاهره، ص ۳۱۵، قم، مؤسسه المعارف الإسلامیّه، ۱۴۲۱ق.
[۷]. مظفر، حسن، نصره المظلوم، ص ۷۵ و ۷۶، کربلا، العتبه الحسینیه المقدسه(قسم الشؤون الفکریه و الثقافیه)، چاپ اول، ۱۴۳۲ق.
[۸]. قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال فی تواریخ النبی و الآل، ج ۲، ص ۹۳۸ – ۹۳۹، قم، دلیل ما، چاپ اوّل، ۱۳۷۹ش.
[۹]. طبری، أبو جعفر محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، ج ۵، ص ۴۲۱، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، ۱۳۸۷ق.
[۱۰]. بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۱۰۷؛ سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص ۱۴۲، تهران، نشر جهان، چاپ اول، ۱۳۴۸ش.
[۱۱]. مکارم شیرازی، ناصر، احکام عزادارى، تهیه و تنظیم: دربانى، مهدى، ص ۱۳۴، قم، مدرسه امام على بن ابیطالب(ع)، چاپ دوم، ۱۳۹۰ش.
[۱۲]. شیخ مفید، الامالی، ص ۳۲۱، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، ۱۴۱۳ق.
[۱۳]. «و ثار أهل الکوفه یناولون الأطفال الذین علی المحال بعض التمر و الخبز و الجوز فصاحت بهم أم کلثوم و قالت یا أهل الکوفه ان الصدقه علینا حرام و صارت تأخذ ذلک من أیدی الأطفال و من أفواههم و ترمی به الی الأرض»؛ المنتخب، ج ۲، ص ۴۳۵ – ۴۳۶٫
[۱۴]. «فصار اهل الکوفه یناولون الاطفال الذین فی المحافل الخبز فصاحت ام کلثوم یا اهل الکوفه حجر فی راس من تصدق علینا ثم اخذت ما اعطوه للاطفال و رمته علیهم»؛ نور العین فی مشهد الحسین، ص ۵۶٫
[۱۵]. اللهوف على قتلى الطفوف، ص۱۴۵٫
[۱۶]. مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج ۲، ص ۱۱۳، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، ۱۴۱۳ق؛ دینورى، ابو حنیفه احمد بن داود، الاخبار الطوال، تحقیق: عامر، عبد المنعم، ص ۲۵۹، قم، منشورات الرضى، ۱۳۶۸ش؛ تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، ج ۵، ص ۴۵۵٫
[۱۷]. قمی، شیخ عباس، دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، مترجم: شعرانی، میرزا ابوالحسن، ص ۳۶۱ – ۳۶۲، قم، هجرت، چاپ اوّل، ۱۳۸۱ش.
پاسخ دهید