«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلاهُ عَلَى سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ طَبِیبِ نُفُوسِنَا أبِی القَاسِمِ المُصطَفَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ المَعصُومین سِیَّمَا الحُجَّه مولانَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی العَالَمین أرواحُنَا فِداهُ وَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ».
خدا را شکر میکنم زیارت علمای بزرگوار، یاران امام زمان، سنگرنشینان هدایت و نجات مردم با خانوادههای بزرگوار خود به این خانهی (قطع صوت) قدم گذاشتند و جمع آنها در این شب جمعه، در آغاز ولایت امام زمان (ارواحنا فداه)، در آستانهی تولّد نبیّ مکرّم اسلام و امام صادق (علیهم الصّلاه و السّلام) جمع شدند.
ویژگیهای نزدیکترین افراد به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در روز قیامت
من یک حدیث عرض میکنم و در کنار آن یک داستان و یک واقعه که آموزنده است. وجود نازنین نبیّ مکرّم اسلام فرمودند: «أَقْرَبُکُمْ غَداً مِنِّی فِی الْمَوْقِفِ أَصْدَقُکُمْ لِلْحَدِیثِ وَ آدَاکُمْ لِلْأَمَانَهِ وَ أَوْفَاکُمْ بِالْعَهْدِ وَ أَحْسَنُکُمْ خُلُقاً وَ أَقْرَبُکُمْ مِنَ النَّاسِ»[۱] کسانی روز قیامت به من نزدیکترینها هستند یعنی کسان من هستند، نزدیکان من هستند که دارای این پنج ویژگی باشند.
اوّل: صداقت
یکی اینکه اینها صادقترین باشند، دروغ در زندگی آنها نباشد، دروغ در ارتباطات آنها جایگاهی نداشته باشد.
دوم: امانتداری
دوم اهل امانت باشند، امانت در جبهههای مختلف است. قرآن امانت است، عترت پیغمبر امانت است. این انقلاب بزرگ ما امانت است، امام و شهدا امانت است، ولایت امانت است، فرزندان شما امانت هستند، همسران امانت هستند تعبیر به ودیعه شده است، همسران امانت هستند. در حفظ امانت کسی که میخواهد به پیغمبر خود نزدیک باشد و روز قیامت فاصلهای با خاتم انبیاء نداشته باشد باید رازدار باشد، امانتدار باشد، آبرودار باشد، همهی اینها امانت است.
سوم: وفای به عهد
و سوم «أَوْفَاکُمْ بِالْعَهْدِ» در قولهایی که به هم میدهیم، تعهّداتی که داریم، چه قولهایی که به مردم میدهیم، به مدرسهها میدهیم در تدریس خود، در منبر خود، در مهمانیها، در هر قراری که ما با دیگران میگذاریم، وفای به عهد ما را به پیغمبر خود نزدیک میکند.
چهارم: حسن خلق
چهارم حسن خلق است «أَحْسَنُکُمْ خُلُقاً» هر کس خوش اخلاقتر است به پیغمبر خود نزدیک است، حسن خلق تابلوی اسلام است. پیشانی زندگی پیغمبر اکرم خوش اخلاقی است. «إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیمٍٍ»[۲] وجود نازنین حضرت امیر (علیه السّلام) قسم خوردند، فرمودند: مدّتی که فاطمه با من زندگی کرد نه من او را آزردم، نه او من را رنجاند. این حسن خلق خانوادگی با مردم هم مرنج و مرنجان باید بود. این جمله برای مرحوم حاج شیخ حسن علی نخودکی اصفهانی است که به مرحوم ملّا علی معصومی همدانی از فقهای بزرگوار، از هم سنگرهای حضرت امام در دوران حاج شیخ به این بزرگوار گفته بود مرنج و مرنجان. نرنجاندن آسانتر از نرنجیدن است. آدم متدیّن باشد کمی کنترل داشته باشد، میتواند زبان خود را نگه دارد، نیش زبان نداشته باشد، کمتر شکایت کند، سخت نگیرد قهراً طرف هم آزرده نمیشود. ولی اگر طرف ما خسته بود، آزرده بود، مریض بود، از یک چیزی تحت فشار بود، با ما بداخلاقی کرد، اگر ما آنجا تحمّل داشتیم، نرنجیدیم، نه اینکه سکوت کردیم؛ سکوت کردن کفّ نفس است و کظم غیض است. کظم غیظ با حلم فرق دارد. حلیم کسی است که اصلاً نمیرنجد، ناراحت نمیشود، خود را کنار پیغمبر میبیند، کنار امام زمان میبیند. مردم را هم در حدودی میبینید که خدا به ما سپرده است که ما آنها را بسازیم، اینها مریضهای ما هستند، اینها رعایای ما هستند، خدا ما را راعی قرار داده است. آدم از بچّهی مریض که نمیرنجد؛ مرنج و مرنجان.
اگر علمای ما، سربازان امام زمان ما، همسران ارتش حضرت حجّت، تربیت شدگان مکتب امام صادق (علیه السّلام) نتوانند مرنج و مرنجان را در خود و در زندگی احراز کنند، ما چه توقّعی داریم که در جامعه طلاق زیاد نباشد یا بیعرضگی زندگی در جوانها پیش نیاید. خیلی از جوانها که ازدواج نمیکنند یا با تأخیر ازدواج میکنند، فرار از مسئولیّت است؛ چون این ظرفیّت را در خود نمیبیند که همسرداری کند، سختیهای زندگی مشترک را تحمّل کند. خود این یکی از کلاسهای بسیار سازنده است. در زندگی شعار ما این باشد که مرنج و مرنجان. اگر اینطور شدیم، ما شبیه پیغمبر هستیم، نزدیک پیغمبر هستیم.
پنجم: مردمداری
و نکتهی آخر «أَقْرَبُکُمْ مِنَ النَّاسِ» هر کسی میخواهد با پیغمبر انس داشته باشد، هم خانواده باشد، نزدیک به پیغمبر خود باشد باید مردمدار باشد، با مردم فاصله نگیرد. «لَا رَهْبَانِیَّهَ فِی الْإِسْلَامِ»[۳] در اسلام رهبانیّت نیست و علما و خانوادههای آنها چراغ مردم هستند، باید راه زندگیها را روشن کنند، دلها را فروغ ببخشند و موجب گرمی زندگیهای دیگران باشند.
حکایتی از یک فاضل
امّا حکایتی که میخواهم خدمت شما تقدیم بدارم این حکایت را آقای ابوترابی یکی از فضلای مؤسسهی حضرت آیت الله مصباح است، در مکّه برای من از قول آیت الله مصباح نقل کردند بعد ما با کسی که با آن طرف خود مأنوس بود، با او این قضیه را بیشتر واقف شدیم. یک بندهی خدایی قبل از انقلاب در اطراف کرمان اهل توسّل بود و ایّام عاشورا در منزل خود روضهی امام حسین دایر میکرد و از منبریهایی دعوت میکرد که نام امام را ببرد و علیه حکومت وقت و طاغوت حرف بزند. رئیس ژاندارمری محل بهائی بود و دولت آن روز و عوامل آنها با امام و نام امام و طرفداران امام خیلی معارضه و سر سختی نشان میدادند. رئیس پاسگاه روز عاشورا به خانهی آنها میریزد و صاحب مجلس را که نام او آقای علی اکبر بود و حالا حاج علی اکبر است و پیر و از کار افتاده شده است، او را دستگیر میکنند و به کرمان میبرند، آنجا دادگاهی میکنند. قاضی دادگاه فحشهای بسیار بدی میدهد و آقای حاج علی اکبر فعلی صندلی را برمیدارد تا قاضی را بزند، از پشت او را میگیرند و دستبند قپانی به او میزنند و استخوان سینهی او آسیب میبیند، شکسته میشود. با این حال او را به زندان میبرند. ایشان نقل میکرد که من در زندان هم درد سینه داشتم و هم آزردگی خاصّی داشتم، مدّتی که گذشت رو به امام عصر (ارواحنا فداه) کردم، خیلی گریه کردم، گفتم ما صاحب داریم، بیصاحب نیستیم که اینگونه بلاها را سر ما بیاورند. ایشان میگوید وقتی که گریه کردم و با امام زمان صحبت کردم به خواب رفتم. یک وقت دیدیم یک سیّدی وارد شد، این زندان تو در تو بود، قسمت اوّل زندان عمومی بود، مرحلهی بعد مواد مخدریها بود، مرحلهی آخر زندانیهای سیاسی بود که در مرحلهی آخر قرار گرفته بود. من دیدم گویا سیّد از آنجا عبور نکرده است یک مرتبه پیش من حاضر شد. به من فرمود: مشهدی علی اکبر شما که از ما هستید چرا بیصبری میکنید. من وقتی بیدار شدم، شرمنده شدم از اینکه چرا به آقا شکایت کردم و این تعبیری که شما از ما هستید به قدری به من آرامش داد که اگر بدن من را قطعه قطعه میکردند باکی نداشتم. کسی که امام زمان بگوید شما از ما هستید دیگر چه چیزی میخواهد. جان من به قربان شما، شما این کلمه را به من بگویید هر بلایی در راه شما بر سر من بیاید، مشکلی ندارم. اتّفاقاً این توسّل هم با اینکه حضرت در خواب من آمدند و یک چنین جملهای به من گفتند که سازنده بود و من را بدهکار کرد، تأیید اینکه شما از ما هستید برای من یک دنیایی بود، دیگر حاضر بودم همه چیز را قبول کنم، ولی همان روز آمدند و من را آزاد کردند. من وقتی بیرون آمدم یک کیسه پول پیدا کردم، پول زیادی بود، در بقچهای گذاشته بودند، چون پول زیادی بود هر کجا میرفتم با خود میبردم و دنبال صاحب آن میگشتم. رفتیم در یک امامزادهای زیارت کردیم، من از امامزاده بیرون میآمدم، دیدم آن آقای سیّدی که در زندان به خواب من آمد و فرمود: شما که از ما هستید چرا؟ آن سیّد به طرف امامزاده میآمد. نزدیک که شدند، او در سلام سبقت کرد سلام علیکم مشهدی علی اکبر. گفتم: علیکم السّلام. فرمودند: حال شما چطور است؟ عرض کردم دعاگوی وجود هستم. فرمودند: سینهی تو چطور است؟ من یک توجّهی کردم، گفتم: آقا درد دارم. فرمودند: سینهی تو خوب شد.
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود که گـوشه چشمی به ما کننـد
فرمودند: مشکلی نداری؟ عرض کردم آقا ظلم شاه از حدّ خود گذشته است، مشکل ما وجود او است. فرمودند: راست میگویی، به همین زودی میرود. بعد فرمودند: این کیسه را به ما بدهید. گفتم: من هنوز توجّه نداشتم با اینکه اینطور سریع خود را نشان میداد توجّه نداشتم. فرمودند: این کیسه مربوط به ما است. گفتم: نشانههای آن را بگویید. ایشان نشانهها را گفت و یک چیزی گفت، آن مدّتی که در اختیار من بود، به آن توجّه نکرده بودم، ولی بقچه را باز کردم، دیدم همان علامتها است، تقدیم کردم و راحت شدم. وقتی میخواستند بروند فرمودند: به آقای حسنی ـ آقای حسنی روحانی محل ایشان بود- سلام برسان. سه پیام داد یکی این بود که فرمود: بگویید دعای ندبه را ترک نکند. دوم فرمودند: به قم برنگردد، همانجا بماند و تبلیغ کند. سوم فرمودند: به او بگویید کنار عمّامهی ما موسیقی نگذارد. حاج علی اکبر میگوید من وقتی برگشتم سینهی من خوب شده بود، همین که گفت خوب شد، تمام شد. برگشتم به آقای حسنی گفتم: یک چنین اتّفاقی برای ما افتاد، من سیّدی را در خواب دیده بودم، با توسّل به امام زمان (ارواحنا فداه) حالا که به آن امامزاده رفتم همان سیّد آمد آن امانت را از ما گرفت، سه پیام هم به شما داد. آقای حسنی شروع به گریه کرد، گفت هر سه از اسرار بود، هیچ کسی نمیداند. امّا اینکه فرمودند: به قم برنگردد، من حتّی با همسر خود مطرح نکرده بودم، ولی تصمیم گرفته بودم که بساط خود را جمع کنم و به قم برگردم. ایشان فرمودند: برنگرد و امّا من دعای ندبه را مرتّب نمیخواندم، بعضی از هفتهها خواندم، بعضی از هفتهها نمیخواندم. امّا اینکه کنار عمّامهی ما موسیقی نگذارید، ایشان میگوید من در باغ کار میکردم، در قم باغ داشتیم به آنجا میرفتم و کار میکردم و زحمت میکشیدم، وقتی بر میگشتم رادیو را باز میکردم که رادیو فرانسه مونته کارلو را بگیرم تا اخباری که از وضعیّت انقلاب ایران آنها پخش میکردند، ما رسانهای نداشتیم از بیگانگان اخبار را میشنیدیم. رادیو را که باز میکردم خسته بودم، به خواب میرفتم، وقتی بیدار میشدم میدیدم صدای موسیقی میآید، این را هم جز وجود نازنین امام زمان هیچ کسی خبر نداشت.
طلبه عائلهی امام زمان ارواحنا فداه است
غرض من این است وجود نازنین حضرت حجّت این عمّامه را برای خود میداند و شما معمّمین عائلهی امام زمان هستید یقیناً بدانید عائلهی امام زمان هستید. این دختران بزرگوار ما که من امروز وقتی بچّههای عزیزان را دیدم چقدر خوشحال شدم. خدا را به آبروی پیغمبر و آل پیغمبر بچّهها را بهتر از خود قرار بدهد و خود را هم تا هستید علم قرار دهد، مشعل قرار دهد. هم خود شما نورانی باشید، هم روشنگر و منوّر دلها باشید، قشون برای امام زمان خود فراهم کنید که إنشاءالله زمینهی ظهور را فراهم کنید.
طلبه عائلهی امام زمان است باید افتخار کند که به کم و زیاد توجّه نکند. همینقدر سربلند است که حضرت فرمودند: او عمّامهی ما است.
اهمیّت هدایت
مرحوم آیت الله بهجت (أعلی الله مقامه) فرمودند: علّامهی قزوینی در حلّه یک منبر رفت، چهار هزار سنّی را شیعه کرد بعد فرمود: اگر یک نفر آنها را ما داشتیم سر ما به عرش میخورد، اینقدر هدایت مهم است. ما در سفر قبلی خود که به کربلا مشرّف شدیم به حلّه رفتیم و آن امامزاده و مقام امام زمان را هم زیارت کردیم. علّامهی قزوینی میگوید ما به آن امامزاده مراجعه نمیکردیم، فکر میکردیم سندی ندارد، به عنوان زیارت به آنجا نمیرفتیم. یک روزی از کنار آنجا عبور میکردم، دیدم یک سیّد مجلّلی کنار آن امامزاده مشغول زراعت هستند، ایشان با ما همراه شد. خیلی جلالت داشت، همراه ما آمد تا به در خانهی ما رسید. من آنجا وقتی در را باز کردم گفتم: «اُدخُل یَا مُولای»[۴] ایشان فرمودند: نه شما بروید. عرض کردم شما بفرمایید. فرمود: «أَنَا صَاحِبُ الدَّار» من صاحب خانه هستم. خانهی علما برای امام زمان است. شما و ما خدمتکار حضرت هستیم و این بانوانی که در خانهی علما زندگی میکنند، باید بدانند که سر سفرهی آقا هستند، جیرهخوار امام زمان هستند و به کسی خدمت میکنند که او خادم حضرت حجّت (روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداه) است.
[۱]– بحار الأنوار، ج ۷، ص ۳۰۳٫
[۲]– سورهی قلم، آیه ۴٫
[۳]– بحار الأنوار، ج ۶۵، ص ۳۱۹٫
[۴]– بحار الأنوار، ج ۵۳، ص ۲۸۴٫
پاسخ دهید