امام صادق (ع)، نصی بر امامت دو فرزند خود؛ اسماعیل و عبدالله؛ صادر نفرمودند، اما شرایط زمانی به گونه ای بود که نمی توانستند در ملأ عام، امام کاظم (ع) را نیز به عنوان جانشین خود معرفی نمایند؛ چون هر لحظه امکان شهادت ایشان در مراحل اولیه، توسط حاکمان وقت وجود داشت. این موضوع، باعث شد تا برخی از شیعیان با توجه به قراین و شواهد، ابتدا اسماعیل و سپس عبدالله را امام بعدی بپندارند که مرور زمان، بطلان این پندار را ثابت نمود. بدین ترتیب که اسماعیل، قبل از رحلت امام ششم (ع) از دنیا رفته و عبدالله نیز نتوانست پاسخ گوی پرسش های دینی شیعیان باشد و در ضمن، مدت بسیار کوتاهی نیز از رحلت پدر بزرگوارشان نگذشته بود که او هم وفات نموده و امامت امام کاظم (ع) برای شیعیان اثبات شد.

البته قرن ها بعد از وفات اسماعیل، عقیده به امامت او، به دلایلی که بیشتر، سیاسی به نظر می رسید تا مذهبی، بار دیگر بر سر زبان ها افتاد و برخی افراد، امامت را در نسل اسماعیل دانسته و به “شیعه اسماعیلیه” معروف شدند که اکنون نیز برخی از آنان در نقاط مختلف جهان حضور دارند، اما آن گروه از شیعیان که بر امامت عبدالله باقی مانده و به “فطحیه” نامیده شدند، در همان ابتدا منقرض شده و اکنون هیچ شخصی که بر این عقیده باشد، وجود ندارد.

 

برای پاسخ به پرسش شما، ابتدا باید بدانیم که تمام شیعیان، امامت را مختص به اهل بیت پیامبر اکرم (ص) دانسته و با توجه به قراین و شواهدی که در رأس آنها، نص امام قبلی و نیز اطلاعات علمی گسترده امام و برآمدن از عهده پرسش های مردم بود، امام زمان خویش را شناسایی کردند. با توجه به این که حاکمان ستمکار، امامان معصوم ما را، همواره در فشارها و تنگناها قرار داده و برای از بین بردن آنان، تلاش می نمودند، طبیعی بود که ائمه نتوانند، منویات و سفارش های خود را کاملا علنی و بدون پرده در اختیار عموم قرار داده و در برخی زمان ها، حتی مسئله امام بعد از خود را صریحا آشکار نمایند که همین موضوع، موجب پدیدار شدن برخی اختلافات و انشعابات جزئی در جامعه شیعه شد که البته به مرور زمان، حقیقت و واقعیت برای آنانی که در جست و جوی آن بودند، پدیدار می شد.

 

ابهامی که در پرسشتان به آن اشاره فرمودید نیز یکی از نکات مهم در جریان امامت شیعه است که بعد از مدت کوتاهی از انقراض امویان و به دست گرفتن قدرت توسط عباسیان، در صحنه تاریخ پدیدار شده است.

بنی عباس از طرفی، با شعار حمایت از اهل بیت پیامبر (ص)، قدرت را به دست گرفته بودند و نمی توانستند برخورد بسیار خشنی با ائمه داشته باشند و از طرفی با توجه به این که در صدد تحکیم پایه های حکومت خویش بوده و حضور فعالانه امامان را در جامعه، مطابق امیال و اهداف خود نمی یافتند، رفتار دو پهلویی نسبت به این بزرگواران در پیش گرفتند، به نحوی که در ظاهر، احترام آنان را تا حدودی نگه داشته، اما همواره در صدد ریشه کن نمودن آنان بودند،[۱] در این موقعیت زمانی، اگر جانشین امام ششم (ع)، رسما و به طور علنی به شیعیان اعلام می شد، خطر تهدید جانی ایشان، از جانب خلافت نوظهور عباسیان، دور از انتظار نبود. بدین ترتیب؛ همان گونه که پیامبری حضرت موسی (ع)، در زمان حضور در دربار فرعون مخفی ماند؛ امامت امام هفتم نیز ابتدا در پرده ای از ابهام باقی مانده و به دلیل همین مخفی کاری بود که گروهی از شیعیان، با توجه به برخی قرائن، یکی از فرزندان امام صادق (ع) را امام بعدی پنداشتند، بدون آن که نص خاصی از ایشان، در ارتباط با آن فرزند خویش شنیده باشند.

 

شیعیان احتمال می دادند که امام هفتم، یکی از این سه فرزند امام صادق (ع) باشند[۲]:

۱ – اسماعیل

۲ – عبدالله افطح

۳ – امام موسی کاظم (ع)

 

و همین اختلاف نظر، موجب بروز جریاناتی در شیعه شد که اکنون به آن می پردازیم:

۱ – جریانی با محوریت اسماعیل، بزرگ ترین فرزند امام صادق (ع) بود و بسیاری از شیعیان، گمان می بردند که طبق روال معمول که فرزند بزرگ تر به جای پدر می نشیند، او نیز جانشین پدرش خواهد شد!

بر همین اساس، پرسش هایی نیز از امام صادق (ع) انجام می شد که ایشان به دلیل همان شرایطی که بیان شد؛ پاسخ صریحی ارائه نمی فرمودند، بلکه با اشاره و کنایه مطالبی را اظهار می داشتند که به یک مورد آن اشاره می نماییم:

مفضل بن مرثد روایت می نماید: هنگامی که اسماعیل هنوز زنده بود، از امام صادق (ع) پرسیدم: آیا خداوند، اطاعت از اسماعیل را همانند پدرانش بر ما واجب نموده است (یعنی او امام بعدی ماست)؟! ایشان پاسخ دادند که کار به این جا نمی رسد! من گمان نمودم که امام ششم از من تقیه نموده که پاسخ دقیق را به من نداده، اما مدتی نگذشت که اسماعیل از دنیا رفت و متوجه منظور امام شدم.[۳]

 

بعد از رحلت اسماعیل، امام صادق (ع) تلاش نمودند که هرگونه شک و شبهه ای را در مورد وفات او از بین ببرند،[۴] اما جمعی از شیعیان که دلبستگی خاصی به اسماعیل داشتند و تعدادی از دشمنان دوست نما ؛ نمی پذیرفتند که ممکن است سلسله امامت، از طریق فرزند دیگری غیر از اسماعیل، ادامه یابد و به همین دلیل، بعد از وفات امام ششم (ع)، نظرات متفاوتی را در این زمینه، ابراز نمودند، بدین ترتیب که:

۱–۱ – گروهی معتقد بودند که اسماعیل وفات ننموده، بلکه پدرشان به دلیل حفظ جان او، صحنه سازی نموده، تا او را از گزند دشمنان مصون نگه دارد.

۲–۱ – عده ای نیز معتقد بودند که اسماعیل واقعا از دنیا رفته، اما قبل از وفاتش، فرزند خود محمد بن اسماعیل را به جانشینی انتخاب نموده است! این گروه که در آن زمان، “مبارکیه” نام داشتند و سپس “قرامطه” که یکی از جریان های قدرتمند سیاسی در قرن های بعد بودند، به دلایلی، این مذهب را مبنای کار خود قرار دادند و عملا همان ها بودند که اعتقاد به امامت اسماعیل را؛ بعد از این که دیگر طرفداری نداشت، بار دیگر در جامعه، احیا نمودند.

۳–۱ – برخی از اسماعیلیه نیز، محمد بن اسماعیل را امام هفتم در نظر گرفتند، اما با توجه به این که وصیت اسماعیل به امامت او با توجه به زنده بودن امام ششم (ع)؛ معنایی نداشت، امامت او را بر طبق وصیتی از پدر بزرگش امام صادق (ع) و نه سفارشی از جانب پدرش اسماعیل می دانستند.[۵]

بعد از آشنایی مختصر با چگونگی ایجاد فرقه اسماعیلیه، باید بیان داشت که بعد از محمد بن اسماعیل، تا یک قرن بعد از آن، هیچ فعالیتی از این فرقه مشاهده نشده است،[۶] و تنها با ظهور قرامطه کوفه و بحرین که بیش از آن که گروهی مذهبی باشند، جمعیتی سیاسی ارزیابی می شدند، بار دیگر نام محمد بن اسماعیل بر سر زبان ها افتاده و عنوان “قائم” برای او به کار برده می شد و در زمان های بعد، گروه هایی؛ مانند فاطمیان مصر و دروزیان نیز به این عقیده متمایل شده اند. مشاهده می نماییم که شکل گیری مذهب “اسماعیلیه” از مبانی مشخصی برخوردار نبوده و از تداوم و انسجام نیز برخوردار نیست که در این زمینه می توانید به کتب تفصیلی نگاشته شده در این زمینه مراجعه نمایید.

 

۲ – جریان دوم؛ گرد محور عبدالله افطح؛ فرزند بعدی امام صادق (ع)؛ که از اسماعیل کوچک تر و از امام کاظم (ع) بزرگ تر بود، شکل گرفت. ممکن است همان ذهنیتی که در میان شیعیان وجود داشت مبنی بر این که بعد از رحلت یک امام، فرزند بزرگ تر او، جانشین پدرش خواهد شد، در شکل گیری این جریان که به “فطحیه” نامیده می شد، تأثیر گذار بود! خود عبدالله نیز چندان بی میل نبود که به عنوان امام هفتم شناخته شود[۷]!، اما بعد از طرح پرسش هایی دینی از او که نتوانست از عهده پاسخ گویی آنها برآید و نیز دیدن رفتارهایی از ایشان که سزاوار مقام امامت نبودو داشتن عیبی که امام باید از آن مبرا باشد ، گروه بسیاری از آن شیعیانی که گرد او جمع شده بودند، از اعتقاد خود نسبت به امامتش دست کشیده و با توجه به روایاتی که بیان می نمود، امامت بعد از امام حسن (ع) و امام حسین (ع)، دیگر به دو برادر نخواهد رسید، تنها به امامت امام موسی کاظم (ع) گردن نهاده و متوجه اشتباه قبلی خود شدند. دیری نپایید که بعد از هفتاد روز، عبدالله دار فانی را وداع گفته و تعداد اندکی نیز که هنوز معتقد به امامتش بودند، به جمع دیگر شیعیان پیوستند. امام صادق (ع)، با پیش بینی این وقایع، خطاب به فرزندش؛ امام هفتم (ع) توصیه ای فرمودند مبنی بر این که برادرت بعد از من، خود را جانشین من معرفی خواهد نمود و ادعای امامت خود را مطرح خواهد ساخت! فرزندم! تو در این زمینه، با او کوچک ترین گفت و گو و درگیری نداشته باش؛ زیرا او اولین شخصی است که از خانواده ام رحلت نموده و به من خواهد پیوست.[۸]همان گونه که مشاهده فرمودید، عبدالله طی این هفتاد روز، امام نبوده، بلکه تنها ادعای امامت کرده که آن هم با مرگ زود هنگام او، خود به خود منتفی شد و اکنون نیز دیگر کسی پیرو این مکتب نبوده و معتقد به امامت عبدالله نیست و طبیعتا بحث در ارتباط با آن نیز بی فایده خواهد بود.

 

۳ – جریان سوم و یا همان جریان اصیل شیعه، یا از ابتدا و یا در نهایت پیرامون امام کاظم (ع) گردهم آمدند و دلیلش آن بود که هرچند امام صادق (ع) موضوع جانشینی خود را برای تمام شیعیان علنی نفرموده بودند و به گونه ای عمل نمودند که دشمنان دچار تردید شده و نتوانند اقدامی به عمل آورند، اما سفارشات مخصوص و سرّی امام صادق (ع) به برخی از شیعیان، پیرامون امامت امام کاظم (ع)[۹]و نیز قرائن و شواهدی که بعد از رحلتشان پدیدار شد، شکی برای بیشتر شیعیان باقی نگذاشت که امام هفتم، همان امام کاظم (ع) هستند و نکته اساسی ابهامات به وجود آمده، شرایط موجود آن زمان بوده است.

 

اکنون برای شناخت آن دوره زمانی و توطئه های خلیفه وقت (منصور دوانیقی)؛ برای به قتل رساندن امام هفتم، به دو روایت اشاره می نماییم که از دلایل امامت امام کاظم (ع) نیز به شمار می آید:

روایت اول: ابو ایوب نحوی که یکی از درباریان منصور حاکم وقت بنی عباس بود، نقل می نماید که نیمه شبی، منصور مرا نزد خود فراخواند. من هم روانه شده و او را دیدم که بر صندلی نشسته و نامه ای را با استفاده از نور شمع می خواند و هنگامی که به او سلام نمودم، در حالی که می گریست!، نامه را به سمت من انداخته و به من گفت که این نامه محمد بن سلیمان (حاکم مدینه) است که خبر وفات جعفر بن محمد (ع) را به من داده است … آیا دیگر، می توان شخصی همانند او را یافت؟! (اما با این وجود و با این که بسیار ابراز ناراحتی می نمود)، به من گفت که جواب نامه حاکم مدینه را این گونه بنگارم:

“اگر او (امام ششم) فرد مشخصی را به عنوان وصی خود قرار داده، او را نزد خویش بخوان و گردنش را بزن!” اما مجددا جواب نامه از طرف حاکم مدینه برگشت که “ایشان پنج نفر را وصی خود قرار داده است که یکی از آنها خود شما، خلیفه عباسی بوده و یکی دیگر هم من هستم! و سه نفر دیگر عبارت اند از: (همسرش)حمیده و (دو فرزندش) عبدالله و موسی![۱۰]

 

روایت دیگری نیز وجود دارد که فضای اختناق آمیز آن زمان را بیشتر مشخص می نماید: هشام بن سالم نقل می نماید که بعد از رحلت امام ششم (ع)، من و مؤمن طاق[۱۱] در مدینه بودیم و مشاهده نمودیم که بیشتر شیعیان، به دلیل روایتی که بیان می داشت: اگر فرزند بزرگ امامی، مشکل نداشته باشد،[۱۲] جانشین پدر خویش خواهد شد، عبدالله را به عنوان امام هفتم شناخته بودند! من به همراه رفیقم بر او وارد شده و نمونه ای از پرسش هایی که قبلا پاسخ آن را از امام صادق (ع) دریافت نموده بودیم، نزد او مطرح ساختیم، ولی او پاسخی بر خلاف پاسخ پدر بزرگوارش ارائه نمود! ما که به شدت نگران و افسرده شده بودیم، از خانه او بیرون رفته و نمی دانستیم که باید به چه شخص دیگری مراجعه نموده و اندکی نیز در شیعه ماندن خود دچار تردید شدیم و با توجه به وجود اندیشه های مختلف مذهبی، همانند مرجئه، قدریه، معتزله، زیدیه و خوارج و … نمی دانستیم که کدامشان را به عنوان مذهب جدید بپذیریم؟! همین طور حیران و گریان در یکی از کوچه های مدینه نشسته بودیم که پیرمرد ناشناسی، با اشاره دستان خود، مرا به سمت خویش فرا خواند! با توجه به این که خلیفه عباسی منصور دوانیقی؛ جاسوسانی در مدینه گماشته بود تا اطلاع یابند که شیعیان، بعد از امام ششم (ع)، گرد چه شخصی اجتماع می نمایند و سپس با شناختن امام بعدی، او را به قتل برسانند.! من ترسیدم که نکند این پیرمرد ناشناس هم یکی از آن جاسوس ها باشد! به همین دلیل، به رفیق خود گفتم که او تنها به من اشاره نمود و با تو کاری نداشت، پس بهتر است از من فاصله گرفته و خود را بیهوده به کشتن ندهی! رفیقم نیز مقداری از من دور شد و من چون برای خودم راه نجاتی نمی دیدم، به همراه آن پیرمرد، روانه شدم و در طول مسیر، همواره مرگ را روبروی چشمانم می دیدم، تا این که او مرا در کنار خانه امام موسی کاظم (ع) رها نموده و خود به سمتی دیگر روانه شد!

 

در همین حال، خادمی از منزل امام بیرون آمده و مرا به داخل خانه هدایت نمود و به ناگاه با امام کاظم (ع) مواجه شدم و ایشان بدون مقدمه، تمام آن اندیشه های دینی منحرف که به ذهنم متبادر شده بود را برشمرده و فرمود: به نزد خودم بیا و نیازی نیست که تمایل به آن عقیده های انحرافی پیدا نمایی! پرسیدم: واقعا پدرتان رحلت نموده؟ فرمود: بلی! عرض کردم: امام بعد از او کیست؟ فرمود: اگر خداوند بخواهد تو را به امامت راهنمایی نماید، یقینا این کار را خواهد کرد! پرسیدم که برادرت عبدالله گمان می نماید که جانشین پدرتان است! فرمود: او با این کار خود تصمیم گرفته که از بندگی خداوند خارج شود! … پرسیدم: شما امام هستید؟ فرمود: من این را نگفتم! پیش خود گفتم که پرسش خود را به شیوه ای دیگر مطرح سازم و عرض نمودم: آیا اکنون امامی بر شما ولایت دارد؟! فرمود: خیر! با شنیدن این حرف و اطمینان به امامت ایشان، بزرگی و هیبتی از او ناگهان به دلم نشست که حتی نسبت به امام ششم (ع) نیز چنین چیزی را احساس ننموده بودم! سپس به ایشان عرض داشتم که آیا می توانم پرسش هایی که نزد پدرتان مطرح می ساختم، از شما نیز بپرسم؟ ایشان جواب مثبت داد، ولی فرمود که خبر آن را پخش نکن؛ زیرا پخش این گونه اخبار، کشته شدن مرا در پی خواهد داشت! سپس از او سؤالاتی پرسیدم و او را همانند دریایی یافتم که هیچ گاه خشک نخواهد شد. عرض نمودم که اکنون، شیعیان با سردرگمی مواجه بوده و در موضوع امامت متحیرند! شما هم که فرمودید این خبر را پخش نکنم! چگونه می توانم آنان را به سوی شما راهنمایی نمایم؟! ایشان فرمودند که ابتدا می توانی تنها با افراد مطمئن، این موضوع را در میان گذاشته و رازداری را خاطر نشان آنها نمایی و بدان که اگر این موضوع (بدون پشت سر گذاشتن مقدمات لازم) منتشر شود، باعث بریده شدن سرم می گردد و به گلوی خودشان اشاره فرمودند! با شنیدن این سخنان، رفیق خود و افراد برجسته ای همانند فضیل و ابو بصیر را از این ماجرا مطلع نموده و بعد از مدتی، توجه تمام شیعیان به امام کاظم (ع) معطوف گشت و اطراف عبدالله خالی شد. عبدالله که مرا در این ماجرا مقصر می دانست، افرادی را اجیر نمود تا به ضرب و شتم من بپردازند … .[۱۳]

 

با توجه به دو روایت فوق و نیز سایر شواهد تاریخی، اعتقاد ما این است که امام صادق (ع) از ابتدا جانشین خویش را می شناختند، اما به دلیل شرایط موجود، شیوه ای را پیش رو قرار دادند که امام هفتم (ع) را از گزند دشمنان محفوظ دارند، دشمنانی که هر لحظه در کمین بودند تا به محض شناخته شدن آن امام، او را از پای درآورند. مشاهده می نماییم با تدبیر الاهی که امام ششم (ع) مجری آن بودند، این توطئه دشمنان خنثی شد و خلفای عباسی مدت ها سرگردان بودند که وصی ایشان و امام هفتم کیست و زمانی به خود آمده و متوجه واقعیت شدند که کار از کار گذشته و موقعیت امام کاظم (ع) در میان شیعیان تثبیت شده بود و کشتن ایشان می توانست خطرات مهمی را متوجه حکومت نماید! هرچند که آنان باز هم از اذیت و آزار آن امام دست برنداشته و دائم ایشان را از این زندان به آن زندان منتقل می نموده و در مأموریت الاهی ایشان اخلال به عمل می آوردند، اما شیوه ای که امام ششم (ع) اتخاذ فرمودند، موجب شد که شیعیان، مدت زمان بیشتری، از توفیق استفاده از امام موسی بن جعفر (ع) برخوردار باشند.

 

منابع در این زمینه:

۱ – شیخ مفید، در کتاب “الفصول المختاره” خود به فرقه های منشعب از شیعه پرداخته و بطلان عقاید آنان را مستدلا بیان نموده است.[۱۴]

۲ – علامه مجلسی نیز در جلد ۳۷ “بحار الانوار” چنین مباحثی را مطرح نموده است

۳ – در زمان معاصر، کتاب “بحوث فی الملل و النحل” استاد جعفر سبحانی[۱۵]نیز فرقه های اسلامی، از جمله این دو فرقه را مورد نقد و بررسی قرار داده است.

۴ – همچنین در کتاب “دائره المعارف تشیع”[۱۶]نیز می توانید مطالب مفیدی در ارتباط با انشعابات شیعیان بیابید.

لازم به ذکر است؛ به دلیل آن که مذهب فطحیه از همان ابتدا منقرض شده و دیگر هوادارانی برای او وجود ندارد، کمتر کتابی به صورت مستقل بدان پرداخته است، اما به دلیل نقش سیاسی هواداران اسماعیلیه در طول تاریخ و نیز وجود افرادی با این مذهب در حال حاضر، منابع بیشتری را؛ علاوه بر آنچه گفته شد؛ برای تحقیق در خصوص این مذهب می توانید بیابید که کتاب “تاریخ و عقاید اسماعیلیه[۱۷]” یکی از آنها است.

 

منبع: اسلام کوئست


[۱] روایتی که در ارتباط با موضع گیری منصور بعد از وفات امام صادق (ع)، بیان خواهیم نمود، گواه خوبی بر این ادعا می باشد.

[۲] البته گروهی به نام “ناووسیه” نیز معتقد به عدم وفات امام ششم (ع) بودند و گروه دیگری نیز به نام “سبطیه” معتقد به امامت محمد بن جعفر شدند که هم به دلیل انقراض این دو گروه و هم به دلیل آن که مورد پرسشتان نبوده، از بیان آنها صرف نظر می نماییم و در صورت تمایل، می توانید صفحات ۹ و ۱۰ جلد ۳۷ بحار الانوار را مطالعه فرمایید.

[۳] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ۴۷، ص ۲۵۱ – ۲۵۰٫

[۴] همان، ص ۲۵۴٫

[۵] همان، ج ۳۷، ص ۱۰- ۹٫

[۶] اسماعیلیان از این دوره زمانی، با نام “دوره ستر” یاد می کنند.

[۷] این موضوع را می توان از تعبیر امام کاظم (ع) دریافت که “یرید عبدالله ان لا یعبد الله”.کافی، ج ۱، ص ۳۵۱٫

[۸] رجال کشی، ص ۲۵۵ – ۲۵۴، انتشارات دانشگاه مشهد، ۱۳۴۸ هـ ش.

[۹] ر.ک: کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ۱، باب الاشاره و النص علی ابی الحسن موسی (ع) ص ۳۱۱ – ۳۰۸ ، با ۱۶ روایت.

[۱۰] کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ۱، ص ۳۱۰، روایت ۱۳، دار الکتب الاسلامیه، تهران، ۱۳۶۵ هـ ش.

[۱۱] هشام بن سالم و مؤمن الطاق دو نفر از صحابه امام صادق (ع) بودند که در دانش کلام و مناظره برجستگی خاصی داشتند.

[۱۲] شیعیان اثنا عشری نیز این روایت را می پذیرند که فرزند بزرگ تر امام، جانشین او باشد، اما با رعایت شرطی که در انتهای همان روایت بیان شده مبنی بر این که “ما لم تکن به عاهه” یعنی اگر فرزند بزرگ دارای مشکلی نباشد و بر همین اساس، عبدالله با این که فرزند بزرگ تر بود، اما به دلیل پاره ای از مشکلات، صلاحیت جانشینی را نداشت. در این زمینه، ر.ک: شیخ مفید، الفصول المختاره، ص ۳۱۲٫

[۱۳] کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ۱، ص ۳۵۲ – ۳۵۱، روایت ۷٫

[۱۴] این کتاب در سال ۱۴۱۳ هـ ق، توسط کنگره شیخ مفید به چاپ رسیده و صفحات ۳۰۸ و۳۱۲ آن به ترتیب در ارتباط با اسماعیلیه و فطحیه می باشد.

[۱۵] بیروت، الدار الاسلامیه، ۱۹۹۱٫

[۱۶] زیر نظر احمد صدر حاج سید جوادی، کامران فانی و بهاء الدین خرمشاهی، تهران، نشر شهید سعید مجتبی.

[۱۷] تألیف فرهاد دفتری، ترجمه فریدون بدره ای، تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، ۱۳۷۵ هـ .