در این متن می خوانید:
    1. مفهوم توسل‏
    2. مسائل مورد اتفاق در توسل‏
    3. مسأله مورد اختلاف در توسّل‏
    4. توسل به پیامبر صلى الله علیه و آله در حیات و پس از وفات ایشان‏
    5. توسل به پیامبر صلى الله علیه و آله در عرصه‏هاى قیامت‏
    6. توسل به آثار پیامبر صلى الله علیه و آله‏
    7. توسل پیامبر صلى الله علیه و آله به حقّ سائلین‏
    8. توسل به قبر پیامبر صلى الله علیه و آله در زمان خلافت عمر
    9. توسل مسلمانان به پیامبر صلى الله علیه و آله در روز یمامه‏
    10. توسل به دیگران (جز پیامبر صلى الله علیه و آله)
    11. توسل عمر به عباس‏
    12. قصه عتبى در توسل‏
    13. شبهه‏اى مردود
    14. حضرت حمزه فاعل خیر و کاشف کرب‏
    15. عدم تفاوت حیات و مرگ در توسل‏
    16. ادعاى باطل‏
    17. اکنون یک سؤال‏
    18. آیا طلب امرى که تنها خداوند بر آن قادر است، شرک است؟
    19. از خدا مسألت کن و از او یارى طلب‏
    20. هنگام درخواست، از خدا طلب کن‏
    21. به من استغاثه نشود!
    22. الفاظ به‏کار گرفته شده در مدح پیامبر صلى الله علیه و آله‏
    23. باب دوّم: مباحث نبوى‏
    24. خصائص محمدى و موضع علما
    25. عطاى بهشت توسط پیامبر صلى الله علیه و آله‏
    26. پیامبر صلى الله علیه و آله بهشت را مى‏فروشد و عثمان آن را مى‏خرد
    27. مرا بى‏جا ستایش نکنید
    28. سایه حضرت صلى الله علیه و آله‏
    29. خواب حضرت‏
    30. دورى پیامبر صلى الله علیه و آله از احتلام‏

مفهوم توسل‏

بسیارى از مردم در فهم حقیقتِ توسل در اشتباه‏اند؛ لذا برآنیم که مفهوم توسل صحیح را روشن نماییم و قبل از آن لازم است به چند واقعیت توجه داشته باشیم:

۱- توسل یکى از راه‏هاى دعا و درى از درهاى توجه به خداوند سبحان است؛ بنابراین مقصود اصلى و حقیقى، خداوند است و فردى که مورد توسل قرار گرفته است، تنها وسیله و واسطه تقرب به خداوند سبحان است و هرکس اعتقادى جز این داشته باشد، مشرک است.

۲- فرد توسل‏جوینده از آن جهت به‏واسطه، متوسل مى‏شود که او را دوست دارد و معتقد است خداوند آن واسطه را دوست دارد و اگر خلاف این امر ظاهر شود، او دورترین افراد از آن واسطه خواهد شد و نسبت به آن‏ واسطه اظهار بیزارى مى‏نماید.

۳- اگر توسل‏جوینده اعتقاد داشته باشد که فردى که به او توسل جسته مستقلًا و همانند خداوند نفع و ضررى مى‏رساند، این فرد شرک ورزیده است.

۴- توسل امرى لازم و ضرورى نمى‏باشد و استجابت متوقف بر آن نمى‏باشد؛ بلکه اصل خواندن خداوند است که فرمود:

«وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ»؛[۱] «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیّاً ما تَدْعُوا فَلَهُ اْلأَسْماءُ الْحُسْنى‏».[۲]

مسائل مورد اتفاق در توسل‏

هیچ‏یک از مسلمانان در مشروعیت توسل به خداوند تعالى از طریق اعمال صالح، شک ندارد؛ بنابراین فردى که روزه مى‏گیرد، نماز مى‏خواند، قرآن تلاوت مى‏کند یا صدقه مى‏دهد، با این وسایل به خداوند توسل مى‏جوید و باید گفت این وسایل امید قبولى را افزایش مى‏دهند و در رسیدن به هدف کارسازتر مى‏باشند و در این مورد حتى دونفر از مسلمانان نیز با یکدیگر اختلاف نظر ندارند. و دلیل این مدعى نیز روایت معروف در مورد آن سه نفرى است که در غار محبوس شدند؛ یکى از آنها به‏وسیله برّ والدین به خداوند توسل جست، دیگرى با دورى از فحشا و زشتى- در حالى که شرایط آن فراهم شده بود- و سومى از طریق حفظ امانت و اداى کامل اموال مودّعه به خداوند توسل پیدا کردند و خداوند آنها را از گرفتارى نجات داد.

این نوع از توسل را ابن‏تیمیه به تفصیل بیان نموده و ادله آن را در کتاب‏هایش خصوصاً در «قاعده جلیله فی التوسل والوسیله» ذکر نموده است.

مسأله مورد اختلاف در توسّل‏

مورد اختلاف بین مسلمانان آن است که توسل‏جوینده به‏وسیله‏اى غیر از عمل خویش متوسل به خدا شود؛ مانند توسل به افراد و اشخاص مثل این‏که بگوید: خدایا! من به‏وسیله پیامبرت به تو متوسل مى‏شوم یا به‏وسیله ابوبکر یا عمر بن خطاب یا عثمان یا على به تو توسل مى‏جویم که چنین امرى را برخى ممنوع دانسته‏اند.

ما معتقدیم که این اختلاف شکلى است و جوهرى نمى‏باشد؛ چراکه توسل به شخص و ذات درواقع به عمل انسان برمى‏گردد که جواز آن نیز مورد اتفاق همه مسلمانان است و اگر کسانى که با سرسختى ممانعت مى‏کنند با دیده بصیرت در این امر بنگرند مسأله برایشان روشن مى‏شود و اشکال مرتفع مى‏گردد و فتنه‏اى که در آن افتاده‏اند خاموش مى‏گردد، فتنه‏اى که به‏واسطه آن حکم به شرک و ضلالت مسلمانان داده‏اند.

اکنون بیان مى‏کنیم که چگونه مى‏شود که متوسل به شخص دیگر، درواقع متوسل به عمل خودش و متمسک به همان چیزى باشد که خود به‏دست آورده است:

کسى متوسل به شخصى نمى‏شود، مگر به‏خاطر این‏که دوستش دارد؛ زیرا معتقد است او شخص صالح، داراى فضل و مرتبه ولایت است؛ یا به‏خاطر این است که آن شخص را دوست‏دار خدا و جهادگر در راه او مى‏داند یا معتقد است که خداوند او را دوست دارد

«یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ»

یا این‏که همه این مسایل را در فرد مورد توسل مى‏یابد.

و اگر به ‏خوبى در مسأله دقت کنید، متوجه مى‏شوید که این محبت و اعتقاد، برخاسته از عمل توسل‏جوینده است؛ چراکه اعتقادى است که در قلبش شکل گرفته است و به او نسبت داده شده و در قیامت از آن سؤال مى‏شود و به آن پاداش داده مى‏شود و گویا او مى‏گوید:

خداوندا من فلانى را دوست دارم و فکر مى‏کنم او تو را دوست دارد و بنده مخلص و جهادگر راه توست و معتقدم که تو او را دوست دارى و از او راضى هستى؛ بنابراین با محبت و اعتقادى که به او دارم او را وسیله‏اى به‏سوى تو قرار مى‏دهم تا چنین و چنان دعاى مرا اجابت کنى.

ولى اکثر متوسلین در تصریح به این کلمات تسامح مى‏کنند و اکتفا مى‏کنند به علم خداوندى که هیچ چیز در آسمان و زمین از او پنهان نیست. او که حرکت چشم‏ها و اسرار سینه‏ها را مى‏داند.

«یَعْلَمُ خائِنَهَ اْلأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ».[۳]

برخى مى‏گویند: «خدایا! من به‏واسطه پیامبرت به تو توسل مى‏جویم» و برخى مى‏گویند: «خدایا! من به‏واسطه محبتى که به پیامبرت دارم به تو توسل مى‏جویم». هردوى اینها از نظر حکم مساوى هستند؛ زیرا اولى هم به‏واسطه محبت و ایمانى که به پیامبر صلى الله علیه و آله داشته است او را وسیله قرار داده و اگر این محبت و ایمان نبود او را وسیله قرار نمى‏داد.

همین مطلب در مورد اولیا صادق است. با این توضیحات معلوم مى‏شود که اختلاف در این حقیقت شکلى و ظاهرى است و این تفاوت صورى، نباید منجر به تکفیر متوسلین و حکم به خروج آنها از محدوده اسلام شود.

«سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ».[۴]

خداوند فرموده است:

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَهَ»؛[۵]

وسیله هر چیزى است که موجب‏ تقرب به خداوند و واسطه برآوردن حاجت باشد و ملاک در انتخاب وسیله آن است که این وسیله داراى ارزش و حرمت، نزد کسى باشد که به او توسل مى‏شود.

لفظ وسیله در آیه عام است، هم شامل اشخاص با فضیلت؛ مانند پیامبران و صالحان در حیات و پس از وفات مى‏باشد و هم شامل اعمال صالحى که به آن مأمور هستیم و توسل به آن اعمال بعد از اتمام آن مى‏شود. در احادیث و اخبارى که خواهى دید این امر به‏وضوح دیده مى‏شود؛ پس گوش بسپار و شاهد باش تا بنگرى که چگونه توسل به پیامبر صلى الله علیه و آله قبل و بعد از وجود پیامبر صلى الله علیه و آله در دنیا و بعد از وفات حضرت در برزخ و روز قیامت، ثابت گردیده است.

توسل به پیامبر صلى الله علیه و آله در حیات و پس از وفات ایشان‏

از «عثمان بن حنیف» نقل شده که مردى نابینا خدمت حضرت رسول صلى الله علیه و آله رسید و از نابینایى خویش شکایت کرده گفت: کسى را ندارم که مرا راهبرى کند لذا زندگى برایم دشوار گردیده است، حضرت رسول صلى الله علیه و آله فرمود: «ائت المیضاه فتوضأ ثمّ صلّ رکعتین ثمّ قل: اللّهم إنّی أسألک وأتوجّه إلیک بنبیّک محمّد صلى الله علیه و آله نبیّ الرحمه یا محمّد إنّی أتوجّه بک إلى ربّک فیجلی لی عن بصری، اللّهم شفعه فیّ‏ وشفّعنی فی نفسی‏».[۶] عثمان بن حنیف مى‏گوید: به خدا سوگند که ما هنوز متفرق نشده بودیم و زمان زیادى نگذشته بود که آن مرد بازگشت و گویا که مشکلى نداشته است.

حاکم گفته است که این حدیث داراى اسناد صحیح است، ولى مسلم و بخارى آن را نیاورده‏اند.

و این‏گونه توسل اختصاص به زمان حیات حضرت نداشته و بعضى از صحابه آن را در زمان وفات حضرت نیز اعمال‏مى‏کردند، چنان‏که «طبرانى» این‏حدیث ‏را نقل مى‏کند و قبل از آن قصه‏اى را با این مضمون بیان مى‏دارد: مردى براى انجام کارى نزد «عثمان بن عفّان» آمد و شد مى‏کرد، اما عثمان به او توجه نمى‏کرد و به برآوردن حاجتِ او اهمیت نمى‏داد، آن مرد عثمان بن حنیف را دید و به او گله کرد، عثمان به او گفت: به وضوخانه برو و وضو بگیر و پس از آن به مسجد آمده دورکعت نماز بخوان و بگو: «اللّهم إنّی أسألک وأتوجّه إلیک بنبیّنا محمد صلى الله علیه و آله نبیّ الرحمه، یا محمد، إنی أتوجّه بک إلى ربّک فیقضی حاجتی و تذکر حاجتک‏». سپس آن مرد رهسپار شد و بدان‏گونه عمل کرد، سپس نزد «عثمان بن عفان» رفت. دربان دست او را گرفت و نزد عثمان برد و روى قالى نشاند، عثمان گفت:حاجتت چیست؟ او حاجت خود را بیان نمود و عثمان خواست او را برآورده نمود و گفت: چرا تاکنون حاجت خود را نگفته بودى و تأکید کرد: هرگاه نیازى داشتى نزد ما بیا. سپس آن مرد از نزد «عثمان بن عفان» خارج شد و در راه «عثمان بن حنیف» را دید و گفت: خدا تو را خیر بدهد، «عثمان بن عفان» به حاجت من هیچ توجهى نمى‏کرد تا زمانى که تو با او صحبت کردى.

«عثمان بن حنیف» گفت: به‏ خدا سوگند که من با او سخن نگفته‏ام؛ اما شاهد بودم که مرد نابینایى خدمت حضرت رسول صلى الله علیه و آله آمد و از کورى خود شکایت کرد، حضرت فرمود: بهتر نیست تحمل کنى؟ عرض کرد: اى رسول خدا! من هیچ فردى که راهبریم کند ندارم لذا زندگى برایم دشوار شده است؛ سپس حضرت فرمود: پس وضو بگیر و دو رکعت نماز بجاى آور و بدین دعا خدا را بخوان. عثمان بن حنیف مى‏گوید به خدا قسم که ما متفرق نشده بودیم و چندان طولى نکشید که دیدیم آن مرد آمد و گویا که اصلًا بیمارى نداشته است. حاصل قصه چنین است که «عثمان بن حنیف» که راوى و شاهد ماجراست به مردى که از سستى خلیفه در برآوردن‏ حاجتش گله‏مند بود این دعا را آموزش داد و در این دعا توسل به پیامبر صلى الله علیه و آله و استغاثه به او بعد از وفات حضرت آمده است و وقتى عثمان دید که آن مرد گمان کرده که برآوردن حاجتش به‏سبب صحبت عثمان بن حنیف با خلیفه است، این گمان را نفى نموده و جریانى را که در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله شاهد بوده نقل کرد تا ثابت کند که برآورده شدن حاجتش به‏واسطه توسل به پیامبر صلى الله علیه و آله و صدا زدن آن حضرت و استغاثه به ایشان بوده است و با سوگند خوردن تأکید کرد که با خلیفه در مورد حاجت او سخن نگفته است.

توسل به پیامبر صلى الله علیه و آله در عرصه‏هاى قیامت‏

اما در مورد توسل به پیامبر صلى الله علیه و آله در روز قیامت، آن‏قدر روایات شفاعت فراوان است که به حدّ تواتر رسیده و نیازى به اطاله کلام نیست.

نصوص صریح دلالت بر این دارد که در قیامت هنگامى که سختى‏ها به اوج و شدت مى‏رسد، مردم براى گشایش گرفتارى خویش به انبیا، استغاثه مى‏جویند، به آدم، نوح، ابراهیم، موسى، عیسى و همگى آنها را، به سید مرسلین حضرت محمد صلى الله علیه و آله احاله مى‏کنند و هنگامى که مردم به پیامبر صلى الله علیه و آله روى مى‏آورند حضرت به فریادرسى آنها مى‏شتابد و آنها را نصرت مى‏کند و مى‏فرماید: من عهده‏دار چنین امرى هستم؛ سپس به سجده مى‏افتد و برنمى‏خیزد تا ندا داده شود که سر بردار و شفاعت کن که پذیرفته مى‏شود.

بنابراین در این مورد، اجماع انبیا، مرسلین، مؤمنین و تأیید الهى است که استغاثه به بزرگان مقرّب، در شدائد از بزرگ‏ترین کلیدهاى گشایش و از اسباب رضایت پروردگار جهانیان است.

شوکانى در مورد روایت مرد نابینایى که نزد پیامبر آمد- و ذکر آن گذشت- مى‏گوید مردم در این زمینه دو قول دارند:

اول: این‏که توسل، آن چیزى است که عمر بن خطاب ذکر کرده است و گفته که هنگامى که خشکسالى مى‏شد، ما به‏واسطه پیامبر صلى الله علیه و آله به خدا توسل مى‏جستیم و الان به‏وسیله عموى پیامبر صلى الله علیه و آله توسل مى‏جوییم. این روایت در صحیح بخارى و کتب دیگر آمده است. عمر نقل نموده که آنها به پیامبر صلى الله علیه و آله در زمان حیاتش جهت طلب باران توسل مى‏جستند و پس از وفات پیامبر صلى الله علیه و آله به عمویش جهت استسقا، متوسل مى‏شدند بدین معنى که او دعا کند و آنها هم به همراه او دعا کنند و بدین‏گونه او وسیله آنها نزد خدا باشد و در این زمینه پیامبر شافع و دعاکننده مى‏باشد.

دوم: این‏که توسل به حضرت در زمان حیات و پس از وفات و در حال حضور و غیبت حضرت مى‏باشد.

توسل در زمان حیات حضرت که ثابت و غیرقابل انکار است و همچنین توسل به غیر آن حضرت پس از وفات حضرت- به دلیل اجماع سکوتى صحابه و انکار نکردن آنها توسل‏عمر را به‏عباس عموى پیامبر صلى الله علیه و آله- ثابت مى‏گردد.

اما از نظر بنده، دلیلى وجود ندارد که توسل را اختصاص به پیامبر صلى الله علیه و آله بدهیم آن‏گونه که شیخ «عزالدین بن عبدالسلام» آورده است، بر این ادعا دو دلیل داریم:

۱- آن‏چه از اجماع صحابه بر توسل به غیر پیامبر صلى الله علیه و آله ذکر شد.

۲- این‏که توسل به اهل فضل و علم، درحقیقت توسل به اعمال صالح و برترى و فضل آنان است؛ زیرا افضلیت جز به عمل نمى‏باشد؛ بنابراین اگر کسى بگوید خدایا من به‏واسطه فلان‏عالم به تو توسل مى‏جویم، به اعتبار مقام علمى عالم است و در صحیح مسلم و بخارى و کتب دیگر آمده است که پیامبر صلى الله علیه و آله از سه نفرى که زیر صخره بزرگى گرفتار شده بودند نقل نموده که هریک از آنها به بزرگ‏ترین عملى که انجام داده بود توسل جست و نجات یافت؛ بنابراین اگر توسل به اعمال نیک جایز نباشد یا شرک محسوب شود وآن‏گونه که‏متعصبانى مانند «ابن عبدالسلام» و پیروانش قائلند، نباید دعایشان اجابت شود و نباید پیامبر بعد از نقل حکایت آنها سکوت کند.

و بدین‏وسیله معلوم مى‏شود که استدلال افرادى که با استناد به آیات زیر از توسل به انبیا و صالحین ممانعت‏ مى‌کنند، وارد نیست:

«ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‏»؛[۷]

«فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً»؛[۸]

«لَهُ دَعْوَهُ الْحَقِّ وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَجِیبُونَ لَهُمْ بِشَیْ‏ءٍ»؛[۹]

که استناد به این آیات از باب استدلال به مورد اختلاف بر چیزى که بیگانه و بى‏ربط به نزاع است مى‏باشد؛ زیرا آیه اول اشعار دارد به این‏که آنها مورد پرستش واقع مى‏شدند در حالى‏که شخص توسل جوینده به عالم، او را عبادت نمى‏کند بلکه معتقد است او به‏واسطه علمش نزد خداوند مزیتى دارد که این امر، موجب توسل گردیده است. در آیه دوم نیز خواندن همراه با خدا مطرح گردیده است در حالى‏که متوسل به عالم فقط خدا را مى‏خواند و توسل او درواقع به عمل صالحى است که برخى بندگان انجام مى‏دهند مشابه توسل آن سه تن که زیر صخره گرفتار آمده بودند به عمل صالحشان. و در پاسخ به استنادکنندگان به آیه سوم نیز باید گفت اشخاص مذکور در آیه، کسانى را مى‏خواندند که آنها را اجابت نمى‏کردند و خداى استجابت‏کننده را صدا نمى‏زدند، در حالى که متوسل به عالم، به جز خدا را نمى‏خواند و نه غیر خدا را مى‏خواند. و نه کسى را در درخواست خود با خدا شریک مى‏گیرد.

بنابراین اگر این مفهوم روشن شود به وضوح ادله ممانعت‏کنندگان از توسل، مردود مى‏شود؛ چراکه استدلال به ادله‏اى دارند که خارج از محلّ نزاع است.

گروهى دیگر، براى منع توسل استدلال به این آیات نموده‏اند:

«لَیْسَ لَکَ مِنَ اْلأَمْرِ شَیْ‏ءٌ»؛[۱۰]

«قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا»؛[۱۱]

این دو آیه، تصریح دارد که پیامبر صلى الله علیه و آله چیزى از امر الهى را دراختیار ندارد و نمى‏تواند ضرر و نفعى را نیز متوجه خود کند؛ پس چگونه ممکن است براى دیگران مالک ضرر و نفع باشد؟ باید توجه داشت که در این دو آیه دلیلى براى منع توسل به آن حضرت یا دیگر انبیا، اولیا و علما وجود ندارد؛ زیرا خداوند براى پیامبر، مقام محمود قرارداده است که همان مقام شفاعت عظمى‏ است و از مردم خواسته است که از او سؤال و طلب نمایند و به او گفته است: درخواست کن تا به تو عطا شود و شفاعت کن تا مورد قبول قرار گیرد؛ البته در کتاب خداوند عزیز، ذکر گردیده که شفاعت به اذن خداوند است و جز براى افراد مورد رضایت خداوند عملى نمى‏باشد.

از دلایل دیگرى که استدلال به منع توسل کرده‏اند سخن پیامبر صلى الله علیه و آله است که وقتى آیه:

«وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ اْلأَقْرَبِینَ»

نازل شد فرمود: «یا فلان بن فلان، لا أملک لک من اللَّه شیئاً ویا فلانه بنت فلان لا أملک لک من اللَّه شیئاً»؛[۱۲] که البته در این سخن به این مطلب تصریح شده است که پیامبر نمى‏تواند به کسى که خداوند نسبت به او اراده ضرر کرد، نفعى برساند همچنان‏که نمى‏تواند ضررى به فردى رساند که خداوند نفع او را اراده کرده است و این‏که حتّى حضرت نمى‏تواند دربرابر اراده خداوند، به خویشاوندانش کمک کند. و این مسأله براى هر مسلمانى واضح است و این مسأله به‏معنى عدم توسل به او در درخواست از خداوند نیست؛ زیرا در توسل، طلب کردن از کسى مطرح است که امر و نهى به‏عهده اوست جز این‏که سائل با سؤال خویش چیزى را که سبب اجابت مى‏گردد پیش مى‏فرستاد و سؤال تنها از خداوند، صاحب منع و عطا که خود مالک روز جزاست، مى‏باشد.

توسل به آثار پیامبر صلى الله علیه و آله‏

بدون شک صحابه به آثار پیامبر صلى الله علیه و آله تبرک مى‏جسته‏اند و این تبرک یک معنى بیشتر ندارد و آن هم توسل به آثار پیامبر صلى الله علیه و آله براى تقرب به خداست چراکه توسل صورت‏هاى گوناگون دارد.

حال چگونه مى‏توان قبول کرد که به آثار پیامبر صلى الله علیه و آله توسل جسته شود و به خود حضرت توسل نجویند؟ آیا توسل به فرع صحیح و به اصل غیرصحیح است؟! آیا توسل به آثارى که شرافت و عظمت و کرامت آن به‏واسطه صاحب اثر است صحیح است و معقول است که گفته شود توسل‏به‏پیامبر صلى الله علیه و آله جایز نیست؟

«سُبْحانَکَ‏هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ».

روایات وارده در این زمینه بسیار است که ما به مشهورترین آن اکتفا مى‏کنیم؛ مثلًا خلیفه دوم عمر بن خطاب هنگامى که وفاتش فرامى‏رسد به‏شدت اصرار مى‏کند که در کنار پیامبر صلى الله علیه و آله دفن شود و فرزندش عبداللَّه را براى اجازه گرفتن از عایشه رهسپار مى‏کند. عایشه اظهار مى‏دارد که آن مکان را براى خودش درنظر گرفته بوده است و مى‏گوید: من آن‏جا را براى خودم درنظر گرفته بودم و اینک عمر را بر خویش مقدم مى‏دارم. عبداللَّه مى‏رود و این مژده بزرگ را به پدرش عمر مى‏دهد و عمر مى‏گوید: الحمد للَّه‏، هیچ چیزى براى من مهم‏تر از این نبود. مشروح این قصه در صحیح بخارى آمده است. حقیقتاً معنى این حرص از سوى عمر و عایشه چیست؟ و چرا دفن شدن در کنار پیامبر صلى الله علیه و آله مهم‏ترین و محبوب‏ترین امر، نزد عمر است؟

آیا تفسیر آن جز توسل به پیامبر صلى الله علیه و آله بعد از وفات حضرت و تلاش براى تبرک جستن به او به‏وسیله دفن در نزدیکى اوست؟ در جاى دیگر «ام سلیم» سر مشکى را که پیامبر صلى الله علیه و آله از آن نوشیده‏اند جهت تبرک مى‏برد و انس مى‏گوید که سر مشک نزد ماست.

و صحابه را مى‏بینیم که هنگام تراشیدن سر حضرت، براى تملک حتى یک موى حضرت با یکدیگر مسابقه مى‏دهند.

و أسما، دختر ابوبکر جبّه حضرت رسول را براى شفاى مریضان نزد خویش نگه مى‏دارد یا انگشترى پیامبر صلى الله علیه و آله پس از حضرت توسط ابوبکر و عمر و عثمان دست به دست مى‏گردد تا این‏که از دست عثمان به درون چاهى مى‏افتد.

همه این احادیث صحیح و اثبات گردیده است و در باب تبرک از آن سخن خواهیم گفت؛ اما آن‏چه را که الان درصدد آن هستیم این است که از خود بپرسیم چرا این همه دقت از صحابه براى حفظ آثار پیامبر صلى الله علیه و آله وجود داشته است؟ (دهانه مشک، مو و عرق حضرت، جبه، انگشترى، محل نماز و …) مقصود صحابه چه بوده است؟ آیا تنها براى حفظ خاطرات بوده است؟ یا آنها را محفوظ داشته‏اند تا در موزه قرار دهند؟ اگر اولى هدف بوده است چرا هنگام مرض و بلا به آن روى آورده و توجه مى‏کنند؟ و اگر دومى هدف است کجاست این موزه کذایى و چگونه چنین فکر بدیعى به ذهن آنان خطور نموده است؛ «سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ».

بنابراین، دلیل و هدفى جز تبرک به آثار پیامبر صلى الله علیه و آله و توسل به آنها در دعا نزد خدا باقى نمى‏ماند؛ زیرا خداوند مورد دعا و پرستش و هم او عطاکننده است و همه بندگان تحت فرمان اویند و براى خویش نیز مالک امرى نمى‏باشند، چه رسد به دیگران؛ مگر آن‏که خداوند سبحان اجازه فرماید.

توسل پیامبر صلى الله علیه و آله به حقّ سائلین‏

از ابى‏سعید خدرى نقل شده است که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:

«من خرج من بیته إلى الصلاه فقال: اللهم إنّی أسألک بحق السائلین علیک وبحق ممشاى هذا فإنّی لم أخرج أشراً ولا بطراً ولا ریاءً ولا سُمْعه خرجت اتقاء سخطک وابتغاء مرضاتک، فأسألک أن تعیذنی من النار، وأن تغفرلی ذنوبی، إنّه لا یغفر الذنوب إلّاأنت، أقبل اللَّه بوجهه واستغفر له سبعون ألف ملک»[۱۳].

توسل به قبر پیامبر صلى الله علیه و آله با ارشاد عایشه‏

امام «حافظ دارمى» در کتاب «سنن» باب «ما أکرم اللَّه تعالى نبیه بعد موته» مى‏گوید: «ابونعمان»، با وسائطى از «ابوالجوزاء اوسى ‏بن عبداللَّه» روایت کرده که گفت: مدینه گرفتار قحطى شدید شده بود، مردم به عایشه شکایت بردند، او گفت: به قبر پیامبر صلى الله علیه و آله روى بیاورید و راهى را از آن‏جا به آسمان قرار دهید به‏گونه‏اى که هیچ سقفى بین قبر و آسمان فاصله نیندازد، راوى مى‏گوید: مردم چنین کردند و باران بارید به‏گونه‏اى که گیاهان روییدند و شتران فربه شدند و آن سال به سال فتق (یعنى گشایش و توسعه) نامیده شد.[۱۴] این نمونه توسل به قبر پیامبر صلى الله علیه و آله است نه از حیث قبر بودن؛ بلکه از این جهت که شریف‏ترین مخلوقات و حبیب پروردگار جهانیان را در خود جاى داده است و به‏خاطر این مجاورت، شرافت یافته و سزاوار مناقب بزرگ گردیده است.

توسل به قبر پیامبر صلى الله علیه و آله در زمان خلافت عمر

حافظ «ابوبکر بیهقى» گفته است: «ابوعمر بن مطر» با چند واسطه از «مالک» نقل کرده که گفت: در زمان «عمر بن‏ خطاب» مردم دچار خشکسالى شدند. مردى نزد قبر پیامبر صلى الله علیه و آله آمد و گفت: اى رسول خدا، براى امتت طلب باران کن که آنها در معرض هلاکت‏اند. پیامبر صلى الله علیه و آله شب به خواب او آمده و فرمودند: نزد عمر برو به او سلام برسان و به آنها خبر بده که باران خواهد بارید و به او بگو: با فراست باش، با فراست باش. پس آن مرد نزد عمر آمد و به او خبر داد. عمر گفت: پروردگارا، کوتاهى نمى‏کنم مگر جایى که از آن عاجز باشم.

توسل مسلمانان به پیامبر صلى الله علیه و آله در روز یمامه‏

«حافظ بن کثیر» مى‏گوید که شعار مسلمانان در روز جنگ یمامه «یا محمداه» بود و نص قول او چنین است:

خالد بن ولید پرچم را حمل نمود و از میان آنها عبور کرد تا به جبال مسیلمه رسید و تمام تلاش خود را به کار برد که به او دست یابد و او را به قتل رساند؛ سپس برگشت و بین دو گروه ایستاد و مبارز طلبید و گفت: من «ابن ولید العود» و «ابن عامر و زید» هستم؛ سپس شعار مسلمانان را سر داد و در آن روز شعارشان «یا محمداه» بود.[۱۵]

توسل به دیگران (جز پیامبر صلى الله علیه و آله)

از عتبه بن غزوان، از پیامبر صلى الله علیه و آله نقل شده است که فرمود: «هرگاه کسى از شما چیزى را گم کند یا نیاز به کمکى داشته‏ باشد و در جایى باشد که یاورى ندارد، پس بگوید: یا عباداللَّه اعینونى‏[۱۶] چرا که خداوند بندگانى دارد که ما آنها را نمى‏بینیم.»

از ابن عباس نقل شده که حضرت رسول صلى الله علیه و آله فرمودند: «انّ للَّه‏ملائکه فی الأرض سوى الحفظه، یکتبون ما یسقط من ورق الشجر، فإذا أصاب أحدکم عجزه بأرض فلاه فلیناد أعینونی یا عباد اللَّه‏».[۱۷] این روایت را طبرانى آورده و رجال آن، ثقه هستند.

از عبداللَّه بن مسعود نیز نقل شده که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمودند: «إذا انفلتت‏دابه أحدکم‏بأرض فلاه فلیناد: یا عباداللَّه أحبسوا یا عبداللَّه أحبسوا، فإنّ للَّه‏حاضراً فی الأرض سیجیبه‏».[۱۸]

توسل عمر به عباس‏

«بخارى» در صحیح خود از «انس» نقل مى‏کند که در هنگام خشکسالى «عمر بن خطاب» با توسل به «عباس بن عبدالمطلب» طلب باران مى‏کرد و مى‏گفت: خداوندا ما توسل به پیامبرمان مى‏کردیم و تو باران بر ما نازل مى‏کردى و امروز ما متوسل به عموى پیامبرمان شده‏ایم، پس بارانت را بر ما نازل فرما.

«زبیر بن بکار» در «انساب» از طریق دیگرى این قصه را به‏صورت مفصل‏تر آورده است که خلاصه آن چنین است:

از عبداللَّه بن عمر، نقل شده است که: عمر بن خطاب در سال «رماده»[۱۹] به عباس بن عبدالمطّلب توسل جست، به میان مردم رفت، سخنرانى کرد و گفت: اى مردم! نگاه رسول خدا به عباس، نگاه پسر به پدر بود؛ پس شما نیز به او اقتدا کنید و عمویش را وسیله‏اى به درگاه خدا قرار دهید، پس اى عباس دست به دعا بردار.

و از جمله دعاهایى که عباس نمود، چنین بود: خدایا هیچ بلایى جز به‏واسطه گناه نازل نمى‏شود و جز به‏واسطه توبه برطرف نمى‏گردد؛ اینک مردم به واسطه نسبت من با پیامبر صلى الله علیه و آله به من روى آورده‏اند و این دستان گناهکار ماست که به‏سوى تو بلند است و چهره نادم ماست که رو به تو کرده است، پس بر ما باران ببار و حرمت پیامبرت را درمورد عمویش حفظ فرما. پس باران مانند سیل بر آنها فروریخت، زمین بارور شد و معیشت مردم برقرار گردید. و مردم بر سر عباس ریخته او را مسح کرده مى‏گفتند:

گوارایت باد اى ساقى حرمین! و عمر گفت: به‏خدا قسم این وسیله ارتباط و تقرّب خداوند بود و در همین زمینه است که «عباس بن عتبه» پسر برادرش ابیاتى سرود، از جمله:

بعمی سقى اللَّه الحجاز وأهله‏

 

عشیه یستقى بشیبته عمر[۲۰]

   

 

ابن عبدالبر در برخى روایات چنین گفته است: که آسمان دهان مشک‏هایش را گشود و باران چون کوهى فروریخت به‏گونه‏اى که گودى‏ها با بلندى مساوى گشت و زمین سبز گردید و معیشت مردم به سامان آمد؛ سپس عمر گفت: به‏خدا قسم که این همان وسیله به درگاه الهى و جایگاه نزد اوست.

همان‏گونه که دانستى وسیله قراردادن بزرگان به‏سوى خداوند، عبادت آن وسایل نیست، مگر این‏که کسى آنها را «رب» به‏حساب آورد، همان‏گونه که بت‏پرستان چنین برخوردى نسبت به بت‏ها داشتند وگرنه اگر کسى چنین اعتقادى نداشته باشد، ضمن این‏که از جانب خداوند مأمور به استفاده از وسایل است درواقع این وسیله‏جویى خود عبادت خداوند آمر مى‏باشد.

قصه عتبى در توسل‏

ابن کثیر مى‏گوید: گروهى از جمله: شیخ ابومنصور صباغ، حکایت مشهورى را از عتبى نقل کرده‏اند که گفته است: کنار قبر پیامبر صلى الله علیه و آله نشسته بودم که عرب بیابانى آمد و گفت: السلام علیک یا رسول اللَّه، شنیده‏ام که خداوند مى‏گوید:

«وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِیماً»؛[۲۱]

و اکنون با استغفار از گناهان به‏سویت آمده‏ام و تو را نزد پروردگارم شفیع قرار داده‏ام، سپس این اشعار را خواند:

یا خیر من دفنت بالقاع أعظمه‏

 

فطاب من طیبهن القاع والأکم‏

نفسی الفداء لقبر أنت ساکنه‏

 

فیه العفاف وفیه الجود والکرم‏[۲۲]

   

 

پس از رفتن اعرابى، خواب بر من غلبه کرد و در خواب‏ پیامبر صلى الله علیه و آله را دیدم که فرمود: نزد آن اعرابى برو و به او بشارت بده که خداوند او را بخشیده است. این قصه را امام نووى در کتاب معروفش «الإیضاح» در باب ۶، ص ۴۹۸ بیان کرده است همچنان‏که «ابن کثیر» در تفسیر مشهورش ذیل آیه ‏«وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ …» بیان داشته است.

و «امام قرطبى» در تفسیرش به‏نام «الجامع» قصه‏اى شبیه این را نقل نموده است و مى‏گوید: «ابوصادق» از على نقل مى‏کند که گفت: بعد از سه روز که از دفن پیامبر گذشته بود، عربى بیابانى نزد قبر آمد، خود را روى قبر انداخت و از خاک قبر بر سرش ریخت و گفت: اى رسول خدا صلى الله علیه و آله ما سخن تو را شنیدیم و آن‏چه را از خدا دریافته بودى ما از تو گرفتیم و از جمله آیات نازل‏شده بر تو این آیه است:

«وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ …»

و من بر خود ستم کرده‏ام و آمده‏ام تا تو برایم استغفار کنى؛ پس صدایى از قبر برخاست که مى‏گفت: محققاً تو مورد آمرزش قرار گرفته‏اى.[۲۳]

شبهه‏اى مردود

همه این احادیث و روایات، توسل را اثبات و تأیید مى‏کنند؛ اما اگر کسى شبهه کند که این امر اختصاص به‏ زمان حیات حضرت دارد، باید جواب داد:

دلیلى براى این اختصاص وجود ندارد؛ زیرا روح بقا دارد و احساس و درک و دریافت توسط روح انجام مى‏گیرد.

دیدگاه اهل سنت و جماعت نیز چنین است که مرده مى‏شنود و حس مى‏کند و درک مى‏کند، از خیر بهره‏مند و شاد مى‏شود و از شر، ناراحت و آزرده مى‏گردد. و این امر نسبت به هر انسانى قابل تطبیق است و از همین روست که پیامبر صلى الله علیه و آله اهل قلیب را که از کفار قریش بودند در روز بدر صدا زد و فرمود: «یا عتبه، یا شیبه، یا ربیعه» به حضرت گفتند: چگونه آنها را صدا مى‏زنى در حالى‏که لاشه‏اى بیش نیستند؟ حضرت فرمود: شما شنواتر از آنها نیستید و لکن آنها قادر به پاسخگویى نمى‏باشند؛ بنابراین اگر مطلب یادشده در مورد همه انسان‏ها صادق است، چگونه در مورد بهترین، گرامى‏ترین و بزرگ‏ترینِ خلائق، درست نباشد؟

بدون شک حضرت کامل‏ترین احساس و برترین ادراک و قوى‏ترین دریافت را داراست؛ ضمن این‏که به صراحت- در روایات بسیار- اشاره شده است که حضرت کلام را مى‏شنود و سلام را جواب مى‏گوید و اعمال امت بر او عرضه مى‏شود و او در برابر بدى‏هاى امتش استغفار و در برابر خوبى‏ها، شکر مى‏گوید.

و ارزش انسان درواقع به مقدار ادراک، احساس و دریافت اوست نه به زندگى‏اش و از همین روست که مى‏بینیم بسیارى از زندگان را خداوند از احساس و دریافت محروم نموده است و از همان فکر کوتاه و ذوق ناچیز خویش نیز بهره نمى‏برند و باید آنها را در صفوف مردگان به‏حساب آورد والعیاذ باللَّه.

صحابه از پیامبر صلى الله علیه و آله، طلب شفاعت مى‏کنند

برخى چنین پنداشته‏اند که در دنیا نمى‏توان از پیامبر صلى الله علیه و آله طلب شفاعت کرد و برخى دیگر از لجوجان این امر را شرک و گمراهى مى‏دانند و به این آیه استناد مى‏کنند:

«قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَهُ جَمِیعاً».[۲۴]

این استدلال باطل است با دو دلیل، که بیانگر فهم نادرست آنان است:

۱- هیچ نصّى در کتاب و سنت وجود ندارد که طلب شفاعت از پیامبر را در دنیا نهى کرده باشد.

۲- آیه مذکور دلالت بر مدعاى ذکرشده ندارد، بلکه این آیه مانند بسیارى از آیات دیگر، بیانگر مختص بودن همه آن‏چه در ملکیت خداوند است به او، و عدم تعلقش به دیگران است به این معنى که او تصرف در آنها مى‏کند و این امر، نفى‏کننده عطاى او به هرکس که بخواهد نیست؛ زیرا او مالک ملک است به هرکس بخواهد مى‏دهد و از هرکس بخواهد مى‏ستاند و مشابه این آیه است آیه:

«لَهُ الْمُلْکُ وَ لَهُ الْحَمْدُ».[۲۵]

و پس از وصف خویش به مالک الملک مى‏گوید:

«تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ».[۲۶]

پس همان‏گونه که خدا به هرکس هرچه بخواهد مى‏دهد و از عزتى که اختصاص به خویش دارد به رسول و مؤمنین مى‏دهد، از شفاعتى که اختصاص به او دارد به انبیا و بندگان صالحش؛ بلکه به بسیارى از بندگان مؤمنش- طبق روایات صحیح متواتر- عطا مى‏کند.

چه مشکلى به‏وجود مى‏آید اگر انسان از مالکى، برخى از مایملکش را درخواست کند، به‏خصوص اگر آن مالک کریم و سائل به‏شدت محتاج و نیازمند به آن چیز باشد. آیا شفاعت چیزى جز دعا کردن است و دعا نیز مورد اذن و مقبولیت قرار گرفته، به‏خصوص اگر از جانب پیامبران و صالحان باشد، چه در زمان حیات چه پس از وفات، در قبر و چه در روز قیامت.

بنابراین، حقّ شفاعت به کسانى که پیمانى با خدا دارند عطا گردیده است و خداوند عزّ وجلّ شفاعت را درمورد هرکس که با توحید از دنیا برود مى‏پذیرد.

این سخن ثابت شده که برخى از اصحاب از پیامبر صلى الله علیه و آله طلب شفاعت کردند و پیامبر صلى الله علیه و آله نفرمود چنین درخواستى شرک است، تو باید از خدا طلب کنى و چیزى را براى او شریک قرار ندهى. و پیامبر مى‏فرمود: ان‏شاء اللَّه چنین خواهم کرد.

این روایت را «ترمذى» در سنن در باب «ما جاء فی صفه الصراط» آورده و آن را حسن دانسته است.

همین‏طور درخواست شفاعت از دیگر اصحاب نیز مطرح گردیده است.

اگر طلب شفاعت از حضرت در دنیا و در زمان حیات ایشان صحیح است مى‏توان گفت که آن امر بعد از وفات حضرت نیز اشکالى ندارد؛ بنابرآن‏چه اعتقاد اهل سنت و جماعت در مورد حیات برزخى انبیا است و پیامبر ما محمد صلى الله علیه و آله کامل‏ترین و بزرگ‏ترین آنها در این زمینه است، چراکه سخن را مى‏شنود و اعمال امت بر او عرضه مى‏شود و از خدا برایشان طلب استغفار مى‏کند و خداى را حمد مى‏کند و صلوات مصلّین به او مى‏رسد؛ حتى اگر در دورترین نقطه این سرزمین باشد، همان‏گونه که در حدیثى- که جمعى از حفاظ حدیث آن را صحیح دانسته‏اند- این مطلب آمده است: «حیاتی خیر لکم تحدثون ویحدث لکم‏ ومماتی خیر لکم تعرض أعمالکم علیّ فإن وجدت خیراً حمدت اللَّه وإن وجدت شراً استغفرت اللَّه لکم‏».[۲۷]

 إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ‏

 ما اعتقاد راسخ و محکم داریم که اصل در طلب یارى، فریاد خواهى، مسألت و صدازدن، اختصاص به خداوند دارد و در این امر هیچ شک و تردیدى نیست. خدا یاریگر، فریادرس و اجابت‏کننده دعاست و او فرموده است:

«وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُکَ وَ لا یَضُرُّکَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّکَ إِذاً مِنَ الظَّالِمِینَ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ».[۲۸]

و در آیات دیگر:

«فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَاعْبُدُوهُ»؛[۲۹] «وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَهِ»؛[۳۰] «أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ»؛[۳۱]

بنابراین همه‏گونه عبادت تنها براى خداست، و هیچ بخشى از آن را نمى‏توان به‏سوى دیگران- هرکس که باشد- جهت‏دهى کرد.

ما معتقدیم که خداوند خالق بندگان و افعال آنهاست و هیچ موجودى جز او- اعمّ از زنده یا مرده- تأثیرگذار نمى‏باشد، و هیچ‏کس با خداوند در انجام یا ترک کار یا روزى‏رسانى و زنده کردن و میراندن شریک نمى‏باشد و هیچ احدى قدرت بر انجام یا ترک کارى را مستقلًا یا با مشارکت خداوند یا در مراتب کمتر از این ندارد.

بنابراین، یگانه‏تصرف‏کننده در هستى، خداوند تعالى است و هیچ‏کس مالک چیزى نیست مگر هنگامى که خداوند به او تملیک کند و اجازه تصرف دهد؛ هیچ انسانى براى خودش- چه رسد به دیگران- مالک نفع و ضرر و مرگ و زندگى و حشر و نشر نیست مگر مواردى که خدا بخواهد و با اذن او. بنابراین، نفع و ضرر محدود به این مرزها و مقید به این شرایط است و نسبت دادن این امور به خلق از باب اسباب بودن آنها و کسب این امور است نه از باب خلق و ایجاد کردن یا تأثیرگذارى یا علت بودن آنها است. بنابراین چنین نسبت‏هایى مجازى است نه حقیقى؛ ولى مردم تعبیرات گوناگونى از این واقعیت دارند.[۳۲] برخى در استعمال مجاز و بیش از حد زیاده‏روى مى‏کنند و به‏گونه‏اى دچار شبهات لفظى مى‏گردند که حقیقتاً از آن برى مى‏باشند و درواقع قلب آنها تسلیم توحید محض و تنزیه خداوند تعالى‏ است.

توجه به پیامبر صلى الله علیه و آله و یارى خواستن از ایشان‏

چنان‏که ذکر شد ما اعتقاد قطعى و محکم داریم که اصل در یارى خواستن، استغاثه، صدازدن و مسألت از خداست و تنها او یارى‏کننده و فریادرس و اجابت‏گر است و خود فرموده است:

«وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ».[۳۳]

بنابراین هرکس از مخلوقى کمک بخواهد یا فریادخواهى کند یا صدایش زند یا از او طلب نماید- خواه زنده یا مرده- و اعتقادش این باشد که او خودش مستقلًا بدون استعانت از خدا ضرر یا نفع مى‏رساند، این فرد مشرک است. و لیکن خداوند اجازه داده است که مردم، برخى از برخى دیگر کمک بگیرند یا فریادرسى بخواهند وفرمان داده که هرکس از او کمک خواسته مى‏شود، کمک کند و هرکه مورد فریادرسى قرار مى‏گیرد به یارى او بشتابد و هرکه را صدا مى‏کنند اجابت کند و احادیث در این زمینه بسیار است که به فریادرسى درمانده، کمک محتاج و گره‏گشایى مشکلات، توصیه مى‏کند و پیامبر صلى الله علیه و آله بزرگ‏ترین انسانى است که به‏وسیله او نزد خداوند براى حل مشکلات و برآورده شدن حاجات فریادرسى مى‏شود.

چه شدت و سختى‏اى بزرگ‏تر از سختى روز قیامت، هنگامى که وقوف به طول انجامد و فشار بالا گیرد و حرارت و عرق‏ریزان مردم را احاطه کند، با اوج گرفتن این شدت و به نهایت رسیدن آن مردم به بهترین خلق خدا استغاثه جسته و او را وسیله به درگاهش قرار مى‏دهند همان‏گونه که پیامبر صلى الله علیه و آله مى‏فرماید: «وبیناهم کذلک استغاثوا بآدم‏»؛[۳۴] و حضرت از لفظ استغاثه استفاده مى‏کنند و همین لفظ در صحیح بخارى آمده است.

کمک‏خواهى و طلب فریادرسى از خدا به‏واسطه حضرت رسول صلى الله علیه و آله در مصائب‏

دلایل ونصوص فراوانى بر این مضمون وارد شده است که هنگام خشکسالى و نباریدن باران، مردم به حضرت پناه مى‏بردند، او را شفیع و وسیله قرار مى‏دادند و به واسطه او به خداوند استغاثه مى‏جستند، حالِ خویش را بر پیامبر صلى الله علیه و آله عرضه مى‏کردند و از بلا و گرفتارى خویش به او شکوه مى‏بردند.

مثلًا مى‏بینیم که عرب بیابانى در روز جمعه، هنگامى که حضرت مشغول خطبه نماز است فریاد مى‏زند و مى‏گوید: اى رسول خدا! اموال ما از بین رفته و راه‏ها بر روى ما بسته شده است، از خداوند بخواه که به فریاد ما برسد؛ آن‏گاه باران شروع به باریدن کرد و تا جمعه بعد ادامه یافت. آن فرد نزد حضرت آمد و عرض کرد:

خانه‏هاى ما خراب شده و چهارپایان به هلاکت افتاده‏اند و از شدت باران راه‏ها بر ما بسته شده است؛ پس حضرت دست به دعا برداشت، ابرها به‏سویى رفتند و بارش باران به بیرون شهر جهت داده شد. این روایت را «بخارى» در کتاب «الاستسقاء» باب «سؤال الناس الامام استسقاء إذا قحطوا» آورده است.

پیامبر صلى الله علیه و آله تکیه‏گاه، پناه و نگهدارنده‏

«حسان بن ثابت» (شاعر پیامبر صلى الله علیه و آله) او را ندا مى‏کند و حضرت را تکیه‏گاهى مورد اعتماد و حصنى براى پناه‏جویى مى‏شمارد:

یا رکن معتمد و عصمه لائذ

 

و ملاذ منتجع وجار مجاور

یا من تخیره الإله لخلقه‏

 

فحیاه بالخلق الزکی الطاهر

   

أنت النبی وخیر عصبه آدم‏

 

یا من تجود کفیض بحر زاخر

میکال معک وجبرئیل کلاهما

 

مدد لنصرک من عزیز قادر[۳۵]

   

 

حضرت حمزه فاعل خیر و کاشف کرب‏

«ابن شاذان» از «ابن مسعود» نقل کرده است که گفت: ما هرگز ندیدیم که پیامبر صلى الله علیه و آله به‏شدتى که بر حمزه گریست بر چیزى گریسته باشد و حضرت صلى الله علیه و آله او را رو به قبله نهاد و بالاى جنازه‏اش ایستاد و آن‏قدر گریست که صداى هق‏هق گریه، گلویش را بست در حالى‏که مى‏گفت: «یا حمزه! یا عمّ رسول اللَّه وأسد اللَّه وأسد رسوله یا حمزه فاعل الخیرات! یا حمزه کاشف الکربات! یا ذاب عن وجه رسول اللَّه!»[۳۶]

عدم تفاوت حیات و مرگ در توسل‏

اگر کسى بگوید: فریادخواهى از حضرت و شکایت به او و شفاعت و یارى‏طلبیدن از او و همه مواردى که در این زمینه مطرح است، فقط در زمان زندگى حضرت صحیح است و بعد از مرگ ایشان کفر است یا با کمى تسامح بگوید مشروع نیست یا جایز نمى‏باشد، ما در جواب مى‏گوییم:

اگر فریادخواهى و توسل در حیات پیامبر صلى الله علیه و آله صحیح باشد، انبیا و بندگان مورد عنایت خداوند در قبور نیز زنده هستند و اگر فقیه دلیلى بر صحت توسل و استغاثه به حضرت جز قیاس این امر با توسل و استغاثه در زمان حیات نداشته باشد، برایش کافى است، زیرا پیامبر زنده و به امور امت خویش عنایت و توجه دارد و با اجازه خداوند در مسایل امت تصرف مى‏کند، از مسایل آنها آگاه و صلوات مصلّین بر او عرضه مى‏شود و سلام امت با وجود کثرت به او مى‏رسد.

و هرکس آشنایى با عالم ارواح و خصوصیات آنها داشته باشد بالأخص ویژگى‏هایى که خداوند براى روح‏هاى بلند قرار داده است، قلبش با این ایمان گشایش مى‏یابد چه رسد خصایص روح پیامبر صلى الله علیه و آله که روح‏الأرواح و نورالأنوار است.

ادعاى باطل‏

این‏که ادعا مى‏شود، مرده قدرت انجام کارى ندارد، باطل است و بر این مبنا است اگر معتقد باشند مرده به‏طور کامل تبدیل به خاک مى‏شود و چنین اعتقادى عین نادانى است؛ زیرا از پیامبر صلى الله علیه و آله بلکه از خداوند جلّ جلاله اخبار ثابتى در مورد زندگى ارواح و بقاى آنها بعد از جدا شدن از جسم رسیده است. از جمله: و روز بدر که پیامبر صلى الله علیه و آله ارواح را صدا زد و فرمود: «یا ابا جهل! یا عتبه بن ربیعه! یا شیبه بن ربیعه، یا امیه بن خلف، هل وجدتم ما وعدکم ربّکم حقّاً؟ فإنّی وجدت ما وعدنی ربّی حقّاً»[۳۷]

آن‏گاه به حضرت گفته شد: این چه عملى است؟ و حضرت فرمود: شما از آنها شنواتر نیستید.

اکنون یک سؤال‏

آیا این افراد مخالف، اعتقاد دارند که شهدا زنده‏اند و نزد پروردگار روزى مى‏خورند همان‏گونه که قرآن به آن تصریح کرده است یا نه؟ اگر اعتقاد ندارند که ما با آنها سخنى نداریم چرا که آنها قرآن را تکذیب مى‏کنند آن‏جا که مى‏گوید:

«وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ‏ بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ»؛[۳۸] «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ».[۳۹]

و اگر به این امر اعتقاد دارند به آنها مى‏گوییم: پیامبران و بسیارى از مسلمانان صالح، که در زمره شهیدان نمى‏باشند؛ مانند بزرگان صحابه بدون هیچ شک و شبهه‏اى داراى مرتبه‏اى برتر از شهیدان مى‏باشند؛ پس اگر زنده بودن، براى شهدا ثابت است براى افرادى که در درجه بالاترى هستند به‏طریق اولى ثابت است، علاوه بر این‏که در احادیث صحیح به زنده بودن انبیا تصریح گردیده است؛ پس اگر بگوییم هرگاه با ادله قطعى، بتوان زندگى ارواح را ثابت نمود، به‏ناچار باید خصوصیات آن زندگى را اثبات کنیم، زیرا ثبوت ملزوم، ثبوت لازم را واجب مى‏شمارد همان‏گونه که نفى لازم، نفى ملزوم را واجب مى‏دارد.

برفرض این‏که ما از مواضع خود عقب‏نشینى کنیم و به این امر تسلیم شویم که ارواح پس از جدا شدن از اجساد قدرت بر انجام کارى ندارند، هنوز این سخن باقى است که اگر انبیا و اولیا نمى‏توانند به‏صورت تصرف در عالم به فریاد استغاثه‏کنندگان برسند، ولى مى‏توانند براى زائرین‏ خود یا استغاثه‏کنندگان دعا کنند همان‏گونه که انسان‏هاى صالح براى هم دعا مى‏کنند، چراکه آنها زنده، داراى احساس و آگاهى هستند و دعاى آنها از قبیل دعاى فاضل براى مفضول یا حدّاقل دعاى برادر براى برادر است. در حالى که احساس و علم آنها بعد از مفارقت از جسد کامل‏تر و وسیع‏تر مى‏گردد؛ زیرا حجاب‏هاى خاکى و نزاع‏هاى شهوانى بشرى را، به‏جانبى افکنده است.

و در حدیث آمده است: اعمال ما بر پیامبر صلى الله علیه و آله عرضه مى‏شود، اگر در آنها خیر ببیند خداوند را سپاس مى‏گوید و اگر جز خیر ببیند براى ما استغفار مى‏کند و باید گفت: فریادرس حقیقى و یارى‏کننده فقط خداست ولى سائل، متوسل به پیامبر صلى الله علیه و آله مى‏شود.

آیا طلب امرى که تنها خداوند بر آن قادر است، شرک است؟

از جمله ادعاهاى باطلى که این تکفیرکنندگانِ متوسلینِ به پیامبر صلى الله علیه و آله به آن تمسک مى‏جویند چنین است: مردم از انبیا و صالحان، مطلبى را مى‏خواهند که کسى جز خداوند بر انجام آن توانایى ندارد و چنین کارى شرک است.

و اما جواب: این سوء تفاهمى است که در گذشته و امروز میان مسلمانان وجود داشته است. مردم از انبیا و صالحان مى‏خواهند که در برآورده شدن حاجت‏ها سبب‏ باشند و خدا به‏سبب شفاعت، دعا و توجه آنها به طلب و درخواست آنها عنایت کند، همچنان‏که چنین امرى در مورد شخصى کور یا افراد دیگرى که براى شفاعت و توسل به پیامبر صلى الله علیه و آله مراجعه مى‏کردند صادق است که حضرت درخواست ایشان را اجابت مى‏نمود و مرادشان را مى‏داد و فکرشان را آسوده مى‏ساخت و همه اینها به اذن خداوند بود و هیچ‏گاه حضرت به آنها نمى‏فرمود که با این کار شرک ورزیدى.

همچنین است همه اعمال خارق‏العاده‏اى که از حضرت خواسته شد؛ مانند درمان بیمارى‏هاى لاعلاج بدون استفاده از دارو، باراندن باران از آسمان بدون وجود ابر، جوشاندن چشمه، فروریختن آب از انگشتان، افزایش بخشیدن به طعام کم و مانند این مسائل که به‏صورت عادى تحت اختیار انسان نمى‏باشد و حضرت این مسائل را اجابت مى‏کرد و به آنها نمى‏فرمود: شما مشرک شدید و باید دوباره اسلام بیاورید؛ زیرا از من چیزى را طلب مى‏کنید که جز از خداوند ساخته نیست. آیا این افراد مخالف، بیش از حضرت رسول صلى الله علیه و آله و اصحابش توحید و مسائل مرتبط با آن را مى‏شناسند؟! این مطلبى است که هیچ جاهلى آن را تصور نمى‏کند تا چه رسد به عالم. قرآن مجید قول سلیمان پیامبر را حکایت مى‏کند که به جن و انس حاضر در مجلسش فرمود:

«یا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی‏ بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ»؛[۴۰]

او از یارانش خواست که عرش عظیم را از من به شام آورند، کارى که از راه‏هاى خارق‏العاده انجام مى‏پذیرفت و براى اتمام حجت به بلقیس و ترغیب او به ایمان انجام گرفت.

با این مثال اگر مطلبى پنهان بود، روشن مى‏شود که مردم از اولیا مى‏خواهند که شفیع آنان به درگاه خدا شوند و این توانایى را خدا به آنها داده و این قدرت را او بدیشان بخشیده است؛ پس اگر کسى به پیامبر صلى الله علیه و آله مى‏گوید: مرا شفا بده یا قرض مرا ادا کن، مقصودش این است که براى شفا یافتن من وساطت کن و براى اداى قرضم دعا فرما و در مورد امور من به خداوند روى آور. بنابراین آنها جز آن‏چه را که خداوند دراختیار آنها قرار داده از دعا و شفاعت، طلب نمى‏کنند.

این همان معنایى است که ما در مورد قائلین این کلمات قائل هستیم و معتقدیم که اسناد در کلام این افراد مجاز عقلى است و سخن گفتن به این شیوه ایرادى ندارد همان‏گونه که خداوند سبحان مى‏فرماید: «سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ اْلأَزْواجَ کُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ اْلأَرْضُ»؛[۴۱]

و قول پیامبر صلى الله علیه و آله: «إن ممّا ینبت الربیع ما یقتل حبطا أو یلم‏».[۴۲] چنین اسنادى در کلام خدا و رسول صلى الله علیه و آله همچنین در سخنان عوام و خواص بسیار زیاد است و اشکالى بر آن مترتب نیست چراکه صدور چنین کلماتى از موحدّان- با وجود قرینه بر مقصودشان- متضمن سوء ادب نمى‏باشد.

از خدا مسألت کن و از او یارى طلب‏

این عنوان، از حدیث مرفوع مشهورى است که «ترمذى» از «ابن عباس» نقل کرده و آن را صحیح دانسته است؛ اما بسیارى از مردم در فهم این حدیث اشتباه مى‏کنند چراکه با استدلال به آن مى‏گویند که هیچ درخواست و یارى‏طلبیدنى به هر صورت و از هر راه جز از خداوند جایز نمى‏باشد و درخواست و کمک از غیرخدا شرک و خروج از ملت اسلام است و این افراد بدینگونه، توسل به اسباب و کمک گرفتن از آن‏را نفى و بسیارى از نصوص وارده در این باب را نابود مى‏سازند.

حقیقت این است که مقصود از حدیث شریف ذکر شده آن‏گونه که ظاهرش بیان مى‏دارد، نهى از درخواست و استعانت از غیر خدا نیست؛ بلکه مقصود، نهى از غفلت‏ واسطه بودن اسباب و انجام خیرات به‏دست خداست و مقصود توجه دادن به این مطلب است که اگر نعمت بر دست مخلوقات جارى مى‏شود ا زجانب خداوند و به‏وسیله اوست. و معنى چنین است: اگر مى‏خواهى از یکى از خلق کمک بگیرى و چاره‏اى جز این ندارى، همه اعتماد خود را بر خداوند و تنها بر او قرار ده و اسباب، مانع دیدن مسبب نگردد و مانند کسانى نباش که ظاهر ارتباط بین اشیا را که برخى بر دیگرى مترتب هستند مى‏بینند و از مرتبطکننده آن غافل هستند.

هنگام درخواست، از خدا طلب کن‏

اما در مورد این روایت: «إذا سألت فأسأل اللَّه‏». در این روایت هیچ دلیلى براى منع درخواست و توسل وجود ندارد و نمى‏توان بدان تمسک جست و کسانى که از ظاهر حدیث این مطلب را به‏طور مطلق استنباط کرده‏اند راه را اشتباه رفته‏اند و خود را به غلط انداخته‏اند چرا که کسى که انبیا و صالحان را وسیله قرار دهد، خیر را از جانب خدا جلب نموده و شر را دفع نموده است؛ بنابراین او سائل خداوند است که طلب گشایش یا دفع ضررى را مى‏کند و این امر را با توسل به او انجام مى‏دهد و در این کار از اسبابى که خداوند امر کرده که از آن طریق به وجود و فضل الهى دست یابند، استفاده کرده، از اسباب سؤال نکرده؛ بلکه از واضع آنها، درخواست نموده است؛ پس کسى که مى‏گوید: اى رسول خدا! مى‏خواهم که چشممم به من برگردد یا بیمارى‏ام برطرف شود یا بلا از من دور شود، درواقع این مسائل را به‏واسطه شفاعت حضرت رسول صلى الله علیه و آله از خداوند طلب مى‏کند و مانند این است که گفته باشد در فلان و فلان امر براى من دعا یا شفاعت فرما و فرقى بین این دو لفظ نیست، جز این‏که دومى صراحت در مقصود دارد و مثل همین عبارت است کلام توسل‏جوینده که مى‏گوید: خدایا از تو مى‏خواهم به حق پیامبرت که چنین نفعى را مهیا فرمایى یا فلان‏بدى را دفع نمایى و متوسل در همه این موارد جز از خداوند درخواست نمى‏کند.

بدینسان معلوم است که احتجاج به حدیث «إذا سألت فأسأل اللَّه‏» براى ممنوعیت توسل مغالطه‏اى بیش نمى‏باشد که حدیث را به امرى حمل کرده که فساد و بطلانش ظاهر است.

به من استغاثه نشود!

در روایت آمده است که در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله مرد منافقى مؤمنین را مورد آزار و اذیت قرار مى‏داد، ابوبکر گفت: بیایید از دست او به پیامبر استغاثه بریم. حضرت فرمود: «انّه لا یستغاث بی و انّما یستغاث بالله».[۴۳]

این روایت را طبرانى در المعجم الکبیر ذکر کرده است.[۴۴] کسانى که قائل به منع استغاثه به پیامبر صلى الله علیه و آله هستند گاه به این روایت استناد مى‏کنند و این استدلال از اساس باطل است؛ زیرا اگر آن‏را بر ظاهرش بار کنیم مقصود منع استغاثه به حضرت به‏طور مطلق است و این امر با عمل صحابه در تضاد است؛ چراکه استغاثه به حضرت مى‏کردند و به‏واسطه او طلب باران مى‏نمودند، از او درخواست دعا مى‏کردند و حضرت با شادى و سرور به آنها پاسخ مى‏گفت. بنابراین باید آن‏را به‏گونه مناسب با عموم روایات، تأویل نمود تا بتواند در کنار روایات دیگر قرار گیرد.

بنابراین مى‏گوییم: مراد از این سخن اثبات حقیقت توحید در مسائل اعتقادى است و این‏که فریادرس حقیقى فقط خداست و بنده، واسطه‏اى بیش نیست یا با این سخن حضرت خواسته است به آنها آموزش دهد که نباید از بنده درخواستى را که قادر بر آن نیست، طلب کرد؛ امورى مانند رستگارى در بهشت، نجات از آتش، هدایت به معنى عصمت از گمراهى و ضمانت ختم به خیر گشتن، در زندگى.

الفاظ به‏کار گرفته شده در مدح پیامبر صلى الله علیه و آله‏

گاه الفاظى در مدح پیامبر صلى الله علیه و آله به کار رفته است که به‏واسطه آن امر بر برخى مشتبه گردیده و گوینده آن را تکفیر کرده‏اند؛ مانند این سخن که ما پناهى جز پیامبر صلى الله علیه و آله نداریم و مانند: امیدى جز او نیست، من به او پناهنده شده‏ام؛ در مصائب به او پناه برده مى‏شود؛ اگر تو جواب ندهى از چه کسى درخواست کنم.

که مقصود این است که پناهى درمیان خلق و امیدى درمیان انسان‏ها جز او نیست و یا از میان خلایق در گرفتارى‏ها به او پناه برده مى‏شود، به‏خاطر کرامت او نزد مولایش تا او رو به‏سوى خدا نماید و از او طلب کند و اگر او از چنین کارى دست کشد از کدام بنده‏اى مى‏توان طلب نمود؟ با وجود این‏که ما در دعا و توسل چنین الفاظى را به‏کار نمى‏بریم و از مردم نمى‏خواهیم چنین کنند و به آن نیز ترغیب نمى‏کنیم تا به اوهام دچار نشویم و از الفاظ مورد اختلاف فاصله بگیریم و به الفاظى تمسک جوییم که اختلافى در آن نیست، ولى باید توجه کنیم که نسبت کفر دادن به گویندگان این الفاظ عجولانه و رفتارى غیرحکیمانه است؛ زیرا باید درنظر بگیریم که گویندگان این الفاظ، افراد موحّدى هستند که شهادت به «لا إله إلّااللَّه» و «محمد رسول اللَّه» مى‏دهند، نماز مى‏خوانند و همه اصول دینى را قبول دارند، خدا را پروردگار خویش مى‏دانند و محمد صلى الله علیه و آله راپیامبر واسلام‏را دین خویش مى‏شمارند وبا این اعتقادات حرمت مسلمین و ذمه اهل دین به آنها تعلق مى‏گیرد.

از «انس» ذکر شده که از رسول خدا نقل کرده است:

«من صلّى صلاتنا و اسلم و استقبل قبلتنا و أکل ذبیحتنا فذلک المسلم الذی له ذمه اللَّه و رسوله فلا تخفروا اللَّه فی ذمّته‏»؛[۴۵] این روایت را بخارى آورده است از همین روست که بر ما واجب است اگر در کلام مؤمنان شاهد اسناد چیزى به غیر خدا بودیم آن را بر مجاز عقلى حمل کنیم و حق نداریم آنها را تکفیر کنیم چراکه مجاز عقلى در کتاب و سنت استعمال مى‏شود و بیان این عبارات از موحد کافى است که ما این اسناد را مجازى بدانیم؛ زیرا اعتقاد صحیح موحّد این است که خداوند خالق بندگان و عمل آنهاست و هیچ احدى جز او- چه زنده و چه مرده- تأثیرگذار نمى‏باشد و این معنى توحید است و در غیر این صورت فرد دچار شرک مى‏شود و در میان مسلمین هیچ‏کس نیست که معتقد به مشارکت افراد با خدا در انجام یا ترک کارى یا روزى‏بخشى یا زنده کردن و میراندن و از این قبیل الفاظ توهین‏آمیز باشد؛ بنابراین مقصود افرادى که چنین مى‏گویند شفیع قرار دادن این وسائل نزد خداوند است و هدف فقط خداوند است و هیچ مسلمانى اعتقاد ندارد که اگر از فردى درخواست مى‏کند آن فرد بدون توجه دور یا نزدیک به خدا قادر به انجام یا ترک کارى باشد یا با توجهى که نوعى شرک در آن باشد چنین کارى را انجام مى‏دهد و به خدا پناه مى‏بریم که مسلمانى را به‏خاطر خطا یا جهل یا فراموشى یا اجتهاد متهم به شرک یا کفر کنیم.

و باید گفت: اگر بسیارى از این افراد در این‏که به‏صورت مستقیم از حضرت رسول، طلب شفاعت، بخشش، بهشت، سعادت و شفا مى‏کنند، خطاى در تعبیر دارند اما در توحیدشان دچار خطا نشده‏اند؛ زیرا مقصود شفاعت این وسائل، نزد خداوند است گویا که مى‏گوید: اى رسول خدا، از خدا بخواه که مرا ببخشد.

و مسلّم است که حضرت نه به‏صورت مستقل و نه با استفاده از توان‏خویش، بلکه با اجازه، امر و قدرت الهى آن را انجام مى‏دهد. ایشان بنده مأمورى است مقام و منزلت خاصى نزد خداوند دارد و به‏واسطه کرامت اوست که همه مردمى که به او ایمان دارند و رسالتش را تصدیق مى‏کنند و فضل و کرامتش را باور دارند، به خدا متوسل مى‏شوند.

از همین روست که مى‏بینى حضرت صلى الله علیه و آله در برخى اوقات، وقتى از طریق وحى یا حالت افراد متوجه شود که سائل یا شنونده نقصى در اعتقادش دارد، هشدار مى‏دهد.

در یک‏جا آگاهى مى‏دهد که سید فرزندان آدم است و در جاى دیگر مى‏فرماید که سید و آقا فقط خداست، در یک موقعیت به او استغاثه مى‏جویند و خود به آنها مى‏آموزد که به او متوسل شوند و در موقعیتى دیگر مى‏گوید استغاثه فقط به درگاه خداست نه به من!

نتیجه این‏که، استغاثه‏کننده‏اى که اعتقاد به قدرت خلق و ایجاد براى غیر خدا ندارد، کافر نیست و فرق قائل شدن بین مرده وزنده اولیا، بى‏معنى است بنابراین اگر اعتقاد به قدرت ایجاد توسط غیر خدا را داشته باشد کفر ورزیده و این برخلاف نظر معتزله است که مى‏گویند انسان افعال را خلق مى‏کند و اگر اعتقاد داشته باشد که این ولى سبب است یا از خداوند این قدرت را کسب کرده است حکم به کفر او نمى‏شود.

باتوجه به این سببیت، براى مرده نیز ممکن است و مى‏تواند با دعا آن را کسب کند و ارواح براى نزدیکان خود دعا مى‏کنند.

وپیامبر صلى الله علیه و آله مى‏فرمایند: «إن ‏أعمالکم ‏تعرض على أقاربکم وعشائرکم من الأموات فإن کان خیراً استبشروا و إن کان‏غیرذلک قالوا: اللهم ‏لاتمتهم حتى تهدیهم کما هدیتنا».[۴۶]

باب دوّم: مباحث نبوى‏

در این باب به خصائص پیامبر صلى الله علیه و آله، حقیقت نبوت، حقیقت انسانى پیامبر و مفهوم تبرک به پیامبر پرداخته شده است.

خصائص محمدى و موضع علما

علما به خصوصیات پیامبر، توجه بسیار نموده‏اند و در این زمینه تألیفات، شروح و جمع‏آورى‏هایى انجام گرفته و گاه به‏طور خاص به این مبحث پرداخته‏اند که مشهورترین و کامل‏ترین آنها «الخصائص الکبرى» تألیف «جلال‏الدین سیوطى» است. این خصوصیات بسیار زیاد است که برخى داراى سند صحیح و برخى بدون سند صحیح و برخى دیگر نیز مورد اختلاف علما است؛ زیرا بعضى سند آن را صحیح و بعضى غیرصحیح مى‏دانند و سند برخى روایات دیگر مورد اختلاف است.

بحث در مورد این روایات از قدیم‏الأیام در میان علما جریان داشته است، برخى آن روایات را درست، برخى اشتباه، بعضى صحیح و بعضى دیگر باطل دانسته‏اند؛ اما بحث در حد کفر و ایمان نبوده است؛ چراکه علما در بسیارى از احادیث با هم اختلاف دارند و با یکدیگر در مورد صحیح، ضعیف یا مردود بودن آن بحث مى‏کنند و این اختلاف به‏دلیل تفاوت دیدگاه آنان در مورد ارزیابى سند یا نقد رجال آن است.

اگر به کتاب‏هاى گذشتگان مراجعه کنیم مى‏بینیم که بسیارى از علماى امت و پیشوایان فقه، برخى خصوصیات پیامبر صلى الله علیه و آله را در کتاب‏هایشان مى‏آورند و گاه به مسائل عجیب و غریبى اشاره مى‏کنند که اگر پژوهشگر بخواهد براى قبول آنها بر صحت سندش تکیه کند، جز مقدار بسیار کمى- از بسیارى از آن‏چه ذکر کرده‏اند- برایش نخواهد ماند. و این شیوه تماماً با تکیه بر اصولى که علما در این باب وضع کرده‏اند، به کار گرفته مى‏شود.

«ابن القیم» خصوصیت عجیب و غریبى را از پیامبر صلى الله علیه و آله نقل مى‏کند و آن را به پیشوایان سلف نسبت مى‏دهد بدین بیان:

قاضى گفته است: مروزى کتابى در فضایل پیامبر صلى الله علیه و آله تألیف کرده و در آن از بر عرش نشاندن پیامبر صلى الله علیه و آله سخن گفته است.

و از خصائص پیامبر صلى الله علیه و آله است که همه خلقت، از آدم به بعد، بر او عرضه گردیدند؛ همان‏گونه که اسامى همه‏ اشیا بر آدم آموخته شد به دلیل روایت دیلمى که مى‏گوید:

«مثلت لی الدنیا بالماء والطین، فعلمت الأشیاء کلّها»؛[۴۷] و همه امت بر او عرضه شدند و او آنها را دید چنان‏که در حدیث طبرانى است: «عرضت علىّ أمتی البارحه لدى هذه الحجره أولها إلى آخرها صوروا لی بالماء والطین حتى أنّی لأعرض بالإنسان منهم من أحدکم بصاحبه‏»؛[۴۸] و همه آن‏چه در امت او واقع مى‏شود تا روز قیامت بر او عرضه شده همان‏گونه که در حدیث احمد است: «أدریت ما تلقى أمتی بعد وسفک بعضهم دماء بعض‏».[۴۹] از جمله سخنان صاحب کتاب این است که زیارت قبر پیامبر صلى الله علیه و آله براى زن و مرد مستحب است به دلیل روایت دارقطنى از ابن عمر که از پیامبر صلى الله علیه و آله چنین نقل‏کرده: «من حج وزار قبری بعد وفاتی وکأنّها زارنی فی حیاتی‏».[۵۰]

بهشتى که زیر پاى مادران است، چگونه نمى‏تواند تحت فرمان پیامبر صلى الله علیه و آله باشد؟

از دیگر خصوصیات پیامبر صلى الله علیه و آله که مورد بحث میان اهل علم است این است که پیامبر صلى الله علیه و آله زمین بهشت را تقسیم مى‏کند. این خصوصیات را «سیوطى»، «قسطلانى» و «زرقانى در شرحى که بر المواهب اللدنیه دارد»، نقل کرده‏اند.

طبیعى است که این تقسیم کردن براى افراد شایسته موحّد و به اذن الهى است که این اذن یا از طریق وحى، یا الهام یا تفویض اختیار از جانب خداوند صورت مى‏پذیرد و به این مطلب در سخن حضرت اشاره شده: «انّما أنا قاسم واللَّه معطی‏».[۵۱] و اگر این تعبیر که بهشت زیر پاى مادران است، صحیح باشد چگونه صحیح نیست که بهشت تحت فرمان حضرت یا زیر پاى ایشان باشد؟ و معنى هردو کلام یکى است و هر طلبه‏اى با پایین‏ترین درجات علمى آن را درمى‏یابد.

درواقع تعبیر مذکور مجازى است به این مفهوم که براى رسیدن به بهشت باید به پدر و مادر و خصوصاً مادر نیکى نمود و همین تعبیر در مورد پیامبر صلى الله علیه و آله به معنى محبت، اطاعت و موالات اوست.

اسناد دخول به بهشت، در دست پیامبر صلى الله علیه و آله‏

از ابن عباس روایت شده که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمودند:

«یوضع للأنبیاء منابر من نور یجلسون علیها ویبقى منبری لا أجلس علیه أو قال: لا أقعد علیه قائماً بین یدی ربّی مخافه أن یبعث بی إلى الجنه وتبقى أمتی بعدی فأقول: یا ربّ أمتی، أمتی.

فیقول اللَّه عزّ وجلّ: یا محمّد! ما ترید أن أصنع بأمتک؟ فأقول یا ربّ عجّل حسابهم فیدعى بهم فیحاسبون، فمنهم من یدخل الجنه برحمه اللَّه، ومنهم من یدخل الجنه بشفاعتی، فما أزال أشفع حتى أعطى صکاکاً برجال قد بعث بهم إلى النار وآتى ان ملکاً خازن النار فیقول: یا محمّد! ما ترکت للنار لغضب ربّک فی أمتک من نقمه».[۵۲]

عطاى بهشت توسط پیامبر صلى الله علیه و آله‏

در روایتى از جابر آمده است که به پیامبر صلى الله علیه و آله گفتیم: بر چه چیز با تو بیعت کنیم؟ حضرت فرمود:

«على السمع والطاعه فی النشاط والکسل وعلى النفقه فی العسر والیسر وعلى الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر ولکم الجنه».[۵۳] ابن حجر نقل مى‏کند که «احمد» گونه دیگرى را نیز از جابر نقل کرده است که عباس دست پیامبر صلى الله علیه و آله را گرفته بود، وقتى بیعت پایان یافت حضرت فرمود: گرفتى و عطا کرده شدى.[۵۴] این روایت را احمد آورده است‏[۵۵] و معنایش چنین است که بیعت کردى و بهشت به تو عطا شد.

پیامبر صلى الله علیه و آله بهشت را مى‏فروشد و عثمان آن را مى‏خرد

از ابوهریره نقل شده است: عثمان دوبار بهشت را از پیامبر صلى الله علیه و آله خرید؛ یک بار وقتى حق خود را در حفر چاه‏ معونه فروخت و بار دیگر وقتى لشکر العسره را تجهیز و مهیا نمود.[۵۶] و هر عاقلى مى‏داند که بهشت در ملکیت خداى سبحان است و هیچ‏کس حقّ ملکیت و تصرف در آن را با هر مقام و منزلتى که باشد ندارد، نه پیامبران و نه رسول و نه فرشتگان؛ ولى خداوند سبحان بر پیامبران منّت مى‏نهد و عطایى به آنها مى‏کند که آنها را متمایز از سایر مخلوقات مى‏سازد و این عطا، به‏خاطر کرامت و جایگاه بلند آن‏ها، نزد خداوند است.

مرا بى‏جا ستایش نکنید

بعضى از مردم از این سخن پیامبر صلى الله علیه و آله که فرمود:

«لا تطرونی کما أطرت النصارى عیسى بن مریم‏»؛[۵۷] چنین برداشت کرده‏اند که پیامبر از مدح خویش نهى نموده‏اند و این مطلب را إطراء و غلو که مذموم و منتهى به شرک مى‏شود، گرفته‏اند. و چنین پنداشته‏اند که هرکس حضرت را مدح کند و او را از حدّ سایر انسان‏ها بالاتر بداند و با برتر دانستن او از سایرین، حضرت را بستاید، بدعت‏گذار است و مخالف سنت سید مرسلین عمل نموده است.

این برداشت، نادرست و دلالت بر کوته‏فکرى صاحبش دارد، چراکه پیامبر صلى الله علیه و آله نهى از ستایشگرى، همچون ستایش نصارا نمود که به فرزند مریم نسبت دارند که پسر خداست.

بنابراین هرکس ثناگویى و توصیفى که نصارا نسبت به پیامبرشان داشتند در مورد حضرت محمد صلى الله علیه و آله انجام دهد، مانند آنها مى‏باشد.

اما اگر کسى حضرت را به‏گونه‏اى مدح و وصف کند که از حدود بشریت خارج نشود و اعتقاد به بندگى و رسالت حضرت داشته باشد و مدح او به دور از اعتقاد نصرانیت باشد، بدون شک چنین فردى از موحّدترین مردم است.

خودخداوند نیزبه‏مدح‏پیامبر صلى الله علیه و آله پرداخته‏وفرموده است:

«وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ»؛[۵۸]

و مردم را امر کرده که در سخن گفتن و جواب دادن به پیامبر صلى الله علیه و آله ادب را رعایت کنند:

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ»؛[۵۹]

و از این‏که با او مانند یکدیگر معامله کنیم و مثل سایرین او را ندا کنیم ما را نهى کرده است:

«إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ».[۶۰]

خود پیامبر نیز خویشتن را چنین مدح مى‏کرد:

«أنا خیر أصحاب الیمین، أنا خیرالسابقین، أنا أتقى ولد آدم وأکرمهم على اللَّه ولا فخر».[۶۱] ما در این‏جا تنها به صفاتى که پیامبر را از سایر انسان‏ها ممتاز مى‏کند اشاره مى‏کنیم.

پیامبران هم بشرند ولى …

مردم چنین مى‏پندارند که پیامبران صلى الله علیه و آله با سایر انسان‏ها در همه احوال و اعراض مساوى هستند در حالى که این فکر به‏شدت اشتباه و جاهلانه است و ادله صحیح کتاب و سنت آن را رد مى‏کند.

پیامبران گرچه با دیگر انسانها درحقیقت بشر بودن مشترک هستند و به این امر قرآن اشاره مى‏فرماید:

«أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى‏ إِلَیَّ».[۶۲]

ولى در بسیارى از صفات و اعراض با مردم متفاوتند و اگر جز این بود مزیت بشر بودن آنها عین معجزه است چراکه در حالى که بشر هستند و از جنس آدمیانند، ولى‏ به‏گونه‏اى متفاوت از آنها هستند که هیچ‏کس به گرد آنها نمى‏رسد. و از این منظر است که اگر به آنها تنها به‏عنوان یک بشر عادى نگریسته شود، نگرش جاهلانه و مشرکانه است.

از جمله این نگرش‏ها، نگاه قوم نوح در حق اوست که خداوند از آنها حکایت مى‏کند:

«فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراکَ إِلَّا بَشَراً».[۶۳]

و برخاسته از همین نگرش‏هاست سخن قوم موسى و عیسى در مورد آنها:

«فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنا وَقَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ».

یا سخن اصحاب ثمود آن‏گاه که خداوند حکایت مى‏کند:

«ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآیَهٍ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ».[۶۴]

یا سخن اصحاب الأیکه به پیامبرشان شعیب:

«قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ وَ ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا وَ إِنْ نَظُنُّکَ لَمِنَ الْکاذِبِینَ».[۶۵]

همان‏طور که سخن مشرکان در مورد حضرت‏ محمد صلى الله علیه و آله که با نگاه بشریت صرف به حضرت نگریسته و گفتند:

«وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ وَ یَمْشِی فِی اْلأَسْواقِ».[۶۶]

– برخى خصائص انحصارى پیامبر:

پیامبر آن‏چه را ما نمى‏بینیم، مى‏بیند و آن‏چه را نمى‏شنویم مى‏شنود

از ابوذر نقل شده که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند:

«إنى أرى ما لا ترون وأسمع ما لا تسمعون، أطّت السماء وحقّ لها أن تئطّ والذی نفسی بیده ما فیها موضع أربع أصابع إلّاوفیه ملک واضع جبهته ساجد للَّه‏واللَّه لو تعلمون ما أعلم لضحکتم قلیلًا ولبکیتم کثیراً وما تلذذتم بالنساء على الفرشات ولخرجتم إلى الصعدات تجأرون إلى اللَّه‏».[۶۷]

سایه حضرت صلى الله علیه و آله‏

حکیم ترمذى از ذکوان نقل کرده که پیامبر صلى الله علیه و آله نه در نور ماه و نه در نور خورشید سایه‏اى نداشت و ابن سبع مى‏گوید: از خصائص حضرت صلى الله علیه و آله این بود که سایه‏اش بر زمین نمى‏افتاد؛ زیرا او نور بود و در زیر نور خورشید و ماه سایه‏اى از او دیده نمى‏شد. برخى گفته‏اند شاهد این امر کلام حضرت است در مسألت از خدا: واجعلنی نوراً.

خواب حضرت‏

شیخان از عایشه نقل کرده‏اند که به حضرت عرض کرد:

اى رسول خدا آیا قبل از نماز وتر مى‏خوابى؟ حضرت صلى الله علیه و آله فرمود: «انّ عینیّ تنامان ولا ینام قلبی‏».[۶۸] چنان‏که از انس بن مالک نقل کرده‏اند که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: «تنام عینی ولا ینام قلبی‏». و حضرت صلى الله علیه و آله فرمود: «الأنبیاء تنام أعینهم ولا تنام قلوبهم‏».[۶۹]

دورى پیامبر صلى الله علیه و آله از احتلام‏

طبرانى از طریق عکرمه، از انس و ابن عباس و همچنین دینورى در المجالسه، از طریق مجاهد و از قول ابن عباس‏ آورده است که هیچ پیامبرى محتلم نگردیده چراکه احتلام از شیطان است.

 


[۱]بقره: ۱۸۶؛ اگر بندگانم از من سؤال کنند بدانند که قطعاً من نزدیک‏هستم.

[۲]اسراء: ۱۱۰؛ بگو چه اللَّه را بخوانید و چه رحمان را، هرکدام را بخوانید، او داراى اسامى نیکوست.

[۳] – غافر: ۱۹؛ او خیانت چشم‏ها و اسرار سینه‏ها را مى‏داند.

[۴]نور: ۱۶

[۵]اى مؤمنان! تقوا پیشه کنید و از وسایل براى نزدیکى به او بهره‏گیرید.

[۶]–  بحار الانوار، ج ۱۸، ص ۱۳؛ به محلّ وضو برو، وضو بساز و دو رکعت‏نماز بجاى آر و بگو: خدایا! من از تو به‏واسطه پیامبرت محمد صلى الله علیه و آله درخواست مى‏کنم و به تو روى مى‏آورم. اى محمد! من به‏واسطه تو به پروردگارت روى‏مى‏کنم تاگرفتارى را ازچشم من برطرف سازد. خدایا! او را در مورد من شفیع گردان و خودم را نیز شفیع خویش ساز.

[۷]زمر: ۳؛ ما آن بت‏ها را نمى‏پرستیم مگر براى این‏که به نیکى ما را به خداوند مقرب سازند.

[۸]– جن: ۱۸؛ همراه خدا هیچ فرد دیگرى را نخوانید.

[۹]رعد: ۱۴؛ دعوت حق اختصاص به خدا دارد و کسانى که جز او را مى‏خوانند هیچ حاجتى از آنها اجابت نشود.

[۱۰]آل عمران: ۱۲۸؛ چیزى از امور به دست تو نیست.

[۱۱]–  اعراف: ۱۸۸: بگو: من مالک هیچ نفع و ضررى براى خویش نیستم.

[۱۲]فلانى و فلانى بدانید که من نمى‏توانم براى شما از جانب خداوندضمانتى داشته باشم.

[۱۳]الترغیب و الترهیب، ج ۱، ص ۱۷۹؛ هرکس به قصد نماز از خانه‏اش خارج شود و بگوید خدایا از تو مسألت مى‏کنم به حق درخواست‏کنندگان از تو و به حق گامهایى که بسوى تو بر مى‏دارم چرا که به قصد ریا و گردنکشى و شرارت و تظاهر خارج نشده‏ام؛ بلکه به نیت کسب رضاى تو و پرهیز از خشم و غضب تو بیرون آمدم؛ پس از تو مى‏خواهم که مرا از آتش پناه دهى و گناهانم را ببخشى چرا که جز تو بخشاینده گناه وجود ندارد( اگر کسى چنین کند) خداوند به او روى مى‏کند و هفتاد هزار فرشته براى او استغفار مى‏کنند.

[۱۴]سنن دارمى، ج ۱، ص ۴۳

[۱۵]البدایه والنهایه، ج ۶، ص ۳۲۴

[۱۶]اى بندگان خدا مرا یارى کنید.

[۱۷]خداوند علاوه بر ملائکه کاتب، که همه‏چیز حتى افتادن برگى ازدرخت را مى‏نگارند، فرشتگان دیگرى در زمین دارد؛ پس هرگاه در بیابان دچار مشکلى شدید صدا بزنید: اى بندگان خدا مرا کمک کنید.

[۱۸]مجمع الزوائد، ج ۱۰، ص ۱۳۲؛ اگر مرکب شما در بیابان فرار کرد صدا بزنید: اى بندگان خدا او را نگه دارید، اى بندگان خدا او را نگه دارید. و خدا در زمین بندگان حاضرى دارد که او را نگه مى‏دارند.

[۱۹]– . از آن جهت آن سال را رماده گفته‏اند که به‏سبب عدم بارش باران‏شن‏ها به آسمان برمى‏خواست.

[۲۰] در آن شبى که عمر به‏واسطه عموى پیرم طلب باران کرد، خداوند به‏واسطه او حجاز و اهلش را سیراب گرداند.

[۲۱]نساء: ۶۴؛ اگر آنها که بر خویش ستم کردند، نزد تو آمده و به درگاه‏خدا استغفار کرده و رسول نیز برایشان استغفار نماید؛ البته خداوند را توبه‏پذیر و مهربان مى‏یابند.

[۲۲] – مقریزى، من احادیث الشیعه والسنه وسیرتهم …، ج ۱۴، ص ۶۱۵؛ اى‏بهترین کسى‏که پیکرش در این‏زمین جاى‏گرفت‏و از عطر آن پستى و بلندى این دیار معطّر شد؛ جانم به فداى قبرى که تو در آن سکنى‏ گزیده‏اى، قبرى که عفاف وجود و کرم را در خود جاى داده است.

[۲۳] تفسیر قرطبى، ج ۵، ص ۲۶۵٫

[۲۴]زمر: ۴۴؛ بگو: شفاعت جملگى از آن خداست.

[۲۵] – تغابن: ۱؛ سلطنت و ستایش از آن اوست.

[۲۶]– آل عمران: ۲۶؛ خدایا تو به هرکس بخواهى سلطنت بخشى و از هرکس بخواهى بازستانى.

[۲۷]– حیات من براى شما خیر است، چرا که با من سخن مى‏گویید و با شما سخن گفته مى‏شود و وفات من نیز براى شما خیر است؛ زیرا اعمال شما بر من عرضه مى‏شود، اگر در آن خیرى ببینم خداى را حمد مى‏کنم و اگر بدى و شر ببینم براى شما از درگاه خدا استغفار مى‏کنم.

[۲۸]–  یونس: ۱۰۶ و ۱۰۷؛ غیر از خدا چیزى را که براى تو نفع و ضررى‏ندارد نخوان که در این‏صورت از ظالمان خواهى بود و اگر خداوند ضررى را متوجه تو کند کسى جز او دفع آن را نتواند.

[۲۹]عنکبوت: ۱۷؛ نزد خداوند روزى بجویید و او را عبادت کنید.

[۳۰] احقاف: ۵؛ چه کسى گمراه‏تر از فردى است که خدایانى جز اللَّه رامى‏خواند، کسانى که تا روز قیامت نیز او را اجابت نمى‏کنند.

[۳۱]نمل: ۶۲؛ چه کسى دعاى مضطر را اجابت و بدى را از او برطرف‏مى‏کند.

[۳۲] – این نکته بحث مفصلى تحت عنوان« مجاز عقلى و کاربرد آن» دارد.

[۳۳] – غافر: ۶۰؛ پروردگارتان گفته است بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را.

[۳۴] -در چنین حالتى مردم به آدم استغاثه مى‏جویند.

[۳۵] اى تکیه‏گاه مورد اطمینان و اى دژ پناه‏آورندگان و پناه متوسلان و همراه مجاوران و اى آن‏که خداوند او را براى خلقش برگزید و به او اخلاق پاک و پاکیزه عطا کرد؛ تویى پیامبر و بهترین از سلاله آدم، اى که مانند دریایى لبریز از جود و بخششى، میکاییل و جبرییل هردو براى نصرت تو از جانب خداوند عزیز قادر با تو همراه گشته‏اند( ابن عبدالبرّ، الاستیعاب، ج ۱، ص ۲۷۶).

[۳۶] – اى حمزه! اى عموى رسول خدا! اى شیر خدا و رسول، اى عامل نیکوکارى و اى برطرف‏کننده سختى‏ها، اى دفاع‏کننده از رسول خدا( المواهب اللدنیه، ج ۱، ص ۲۱۲

[۳۷] حیاه الانبیاء علیهم السلام و … مسند أحمد بن حنبل، ج ۳، ص ۱۰۴؛ اى عمروابن هشام! اى عتبه بن ربیعه! اى فلان بن فلان! ما وعده پروردگارمان را حق یافتیم! آیا شما نیز وعده او را حق یافتید؟.

[۳۸]– بقره: ۱۵۴: به کسانى که در راه خدا کشته مى‏شوند مرده نگویید، چراکه آنها زنده‏اند ولى شما نمى‏فهمید.

[۳۹] آل‏عمران: ۱۶۹؛ البته گمان نکنید آنان که در راه خدا کشته شدندمرده‏اند بلکه زنده‏اند و نزد خداوند روزى مى‏خورند.

[۴۰] نمل: ۳۸؛ اى جماعت! کدام یک از شما تخت بلقیس را پیش ازآن‏که تسلیم من شود، مى‏آورد.

[۴۱]یس: ۳۶؛ منزه است خدایى که همه زوج‏ها را از آن‏چه زمین‏مى‏رویاند، خلق کرد.

[۴۲]متقى هندى، کنز العمال، ج ۳، ص ۲۰۴؛ برخى از گیاهانى که نهرهاى کوچک مى‏رویاند یا چارپایان را به دلیل پرخورى مى‏کشد یا به حال مرگ مى‏کشاند.

[۴۳] به من نباید استغاثه شود؛ بلکه استغاثه فقط به خداوند است.

[۴۴]در مجمع‏الزوائد، ج ۱۰، ص ۱۵۹ آمده است که رجال این روایت، رجال صحیحى هستند و درمیان آنها عبداللَّه بن لهیعه مى‏باشد.

[۴۵]هر کس اسلام آورد و رو به قبله ما بایستد و همانند ما نمازگزارد وذبح ما را بخورد مسلمان است و در حمایت خدا و رسول قرار دارد؛ پس ذمه الهى را در موردش نقض نکنید.

[۴۶]مسند احمد، ج ۳، ص ۱۶۵؛ اعمال شما بر بستگان مرده‏تان عرضه مى‏شود اگر خیر باشد از آن شاد مى‏شوند و اگر جز این باشد مى‏گویند: خدایا! قبل از آن‏که جانشان را بگیرى آنها را به همان راه که ما را هدایت کردى، رهنمون ساز.

[۴۷]البهوتى، کشف القناع، ج ۵، ص ۳۶؛ هنگامى که دنیا بین آب و گل‏بود بر من عرضه شد و همه‏چیز را دانستم.

[۴۸]همان؛ روز گذشته کنار این حجر همه امت از اول تا آخر بر من‏عرض گردید و از آغاز خلقت و حالت آب و گل بودن آن بر من تصویر شد به‏گونه‏اى که من افراد را بیش از دوستانشان مى‏شناسم.

[۴۹]وضعیتى که امتم پس از من با آن مواجه مى‏شوند و این‏که چگونه خون یکدیگر را مى‏ریزند به من نشان داده شد.

[۵۰]کسى که حج کند و پس از وفاتم به زیارت قبر من بیاید، مانند آن است که مرا در زمان حیاتم زیارت کرده باشد.

[۵۱]من فقط تقسیم‏کننده هستم و خداوند است که مى‏بخشد.

[۵۲]روز قیامت منابرى از نور براى انبیا قرار داده مى‏شود که بر آن مى‏نشینند؛ ولى من بر منبر خویش نمى‏نشینم از ترس این‏که مرا به بهشت ببرند و امتم بیرون بمانند، نزد پروردگار مى‏ایستم و مى‏گویم: اى پروردگار من! امتم، امتم، خداوند مى‏فرماید: مى‏خواهى با امتت چه کنم؟ و من مى‏گویم حساب‏رسى آنها را جلو بینداز؛ پس امت را مى‏خوانند و حساب‏رسى مى‏کنند، برخى با رحمت حق وارد بهشت مى‏شوند و برخى با شفاعت من و پیوسته شفاعت مى‏کنم تا این‏که اسناد آزادى افرادى که به‏سوى آتش برده مى‏شوند را دریافت مى‏کنم و در این‏جا نگهبان جهنم مى‏گوید: اى محمد! هیچ نقمتى را براى خشم پروردگارت باقى ننهادى.

[۵۳]–  با من بر اطاعت و فرمانبرى در غم و شادى و بر انفاق در تنگدستى و بر امر به معروف و نهى از منکر پیمان بندید تا بهشت را براى شما ضمانت کنم.

[۵۴]فتح‏البارى، ج ۷، ص ۲۲۳

[۵۵]مجمع‏الزوائد، ج ۶، ص ۴۸

[۵۶]این روایت را حاکم در مستدرک آورده و آن را صحیح دانسته است؛ ج ۳، ص ۱۰۷

[۵۷] مرا آن‏گونه که نصارا« عیسى بن مریم» را مدح کردند، مدح نکنید.

[۵۸]تو اخلاقى بس بزرگ دارى.

[۵۹] – حجرات: ۲؛ اى مؤمنان صداى خود را از رسول خدا بلندتر نسازید.

[۶۰]نور: ۶۳؛ بدانسان که یکدیگر را مى‏خوانید، پیامبر صلى الله علیه و آله را مورد خطاب قرار ندهید.

[۶۱]من بهترین اصحاب یمین هستم، من بهترین سابقین و باتقواترین آنها و گرامى‏ترین آنها نزد خداوند هستم این هیچ فخرى ندارد.( این روایت را ترمذى آورده است.)

[۶۲] کهف: ۱۱۰؛ بگو من بشرى مانند شما هستم که به من وحى مى‏شود.

[۶۳]هود: ۲۷؛ سران کافر قومش گفتند: ما تو را بیش از یک انسان مشابه خودمان نمى‏دانیم.

[۶۴]شعرا: ۱۵۴؛ تو جز بشرى همانند ما نیستى، پس اگر راست مى‏گویى، نشانه‏اى بیاور.

[۶۵]شعرا: ۱۸۶؛ گفتند: تو مورد سحر و جادو واقع شده‏اى! تو بشرى همانند مایى و ما تو را دروغگو مى‏پنداریم؟!

[۶۶]فرقان: ۷؛ گفتند: این چه پیامبرى است که غذا مى‏خورد و در بازار راه مى‏رود.

[۶۷]–  من آن‏چه را شما نمى‏بیند مى‏بینم و آن‏چه را نمى‏شنوید مى‏شنوم، آسمان مى‏خروشد و حق دارد و چنین کند. قسم به آن‏که جان من به دست اوست که به فاصله هر چهار انگشتى، فرشته‏اى در آسمان پیشانى به سجده مى‏ساید. به‏خدا قسم اگر آن‏چه را من مى‏دانم شما مى‏دانستید کم مى‏خندیدید و بسیار مى‏گریستید و از هم‏بسترى با زنان لذت نمى‏بردید و بر بلندى‏ها رفته و به خدا پناه مى‏جستید.

[۶۸]چشمانم مى‏خوابد ولى قلبم نمى‏خوابد.

[۶۹]چشمان انبیا به خواب مى‏رود اما قلبشان بیدار است.