- مفهوم توسل
- مسائل مورد اتفاق در توسل
- مسأله مورد اختلاف در توسّل
- توسل به پیامبر صلى الله علیه و آله در حیات و پس از وفات ایشان
- توسل به پیامبر صلى الله علیه و آله در عرصههاى قیامت
- توسل به آثار پیامبر صلى الله علیه و آله
- توسل پیامبر صلى الله علیه و آله به حقّ سائلین
- توسل به قبر پیامبر صلى الله علیه و آله در زمان خلافت عمر
- توسل مسلمانان به پیامبر صلى الله علیه و آله در روز یمامه
- توسل به دیگران (جز پیامبر صلى الله علیه و آله)
- توسل عمر به عباس
- قصه عتبى در توسل
- شبههاى مردود
- حضرت حمزه فاعل خیر و کاشف کرب
- عدم تفاوت حیات و مرگ در توسل
- ادعاى باطل
- اکنون یک سؤال
- آیا طلب امرى که تنها خداوند بر آن قادر است، شرک است؟
- از خدا مسألت کن و از او یارى طلب
- هنگام درخواست، از خدا طلب کن
- به من استغاثه نشود!
- الفاظ بهکار گرفته شده در مدح پیامبر صلى الله علیه و آله
- باب دوّم: مباحث نبوى
- خصائص محمدى و موضع علما
- عطاى بهشت توسط پیامبر صلى الله علیه و آله
- پیامبر صلى الله علیه و آله بهشت را مىفروشد و عثمان آن را مىخرد
- مرا بىجا ستایش نکنید
- سایه حضرت صلى الله علیه و آله
- خواب حضرت
- دورى پیامبر صلى الله علیه و آله از احتلام
مفهوم توسل
بسیارى از مردم در فهم حقیقتِ توسل در اشتباهاند؛ لذا برآنیم که مفهوم توسل صحیح را روشن نماییم و قبل از آن لازم است به چند واقعیت توجه داشته باشیم:
۱- توسل یکى از راههاى دعا و درى از درهاى توجه به خداوند سبحان است؛ بنابراین مقصود اصلى و حقیقى، خداوند است و فردى که مورد توسل قرار گرفته است، تنها وسیله و واسطه تقرب به خداوند سبحان است و هرکس اعتقادى جز این داشته باشد، مشرک است.
۲- فرد توسلجوینده از آن جهت بهواسطه، متوسل مىشود که او را دوست دارد و معتقد است خداوند آن واسطه را دوست دارد و اگر خلاف این امر ظاهر شود، او دورترین افراد از آن واسطه خواهد شد و نسبت به آن واسطه اظهار بیزارى مىنماید.
۳- اگر توسلجوینده اعتقاد داشته باشد که فردى که به او توسل جسته مستقلًا و همانند خداوند نفع و ضررى مىرساند، این فرد شرک ورزیده است.
۴- توسل امرى لازم و ضرورى نمىباشد و استجابت متوقف بر آن نمىباشد؛ بلکه اصل خواندن خداوند است که فرمود:
«وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ»؛[۱] «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیّاً ما تَدْعُوا فَلَهُ اْلأَسْماءُ الْحُسْنى».[۲]
مسائل مورد اتفاق در توسل
هیچیک از مسلمانان در مشروعیت توسل به خداوند تعالى از طریق اعمال صالح، شک ندارد؛ بنابراین فردى که روزه مىگیرد، نماز مىخواند، قرآن تلاوت مىکند یا صدقه مىدهد، با این وسایل به خداوند توسل مىجوید و باید گفت این وسایل امید قبولى را افزایش مىدهند و در رسیدن به هدف کارسازتر مىباشند و در این مورد حتى دونفر از مسلمانان نیز با یکدیگر اختلاف نظر ندارند. و دلیل این مدعى نیز روایت معروف در مورد آن سه نفرى است که در غار محبوس شدند؛ یکى از آنها بهوسیله برّ والدین به خداوند توسل جست، دیگرى با دورى از فحشا و زشتى- در حالى که شرایط آن فراهم شده بود- و سومى از طریق حفظ امانت و اداى کامل اموال مودّعه به خداوند توسل پیدا کردند و خداوند آنها را از گرفتارى نجات داد.
این نوع از توسل را ابنتیمیه به تفصیل بیان نموده و ادله آن را در کتابهایش خصوصاً در «قاعده جلیله فی التوسل والوسیله» ذکر نموده است.
مسأله مورد اختلاف در توسّل
مورد اختلاف بین مسلمانان آن است که توسلجوینده بهوسیلهاى غیر از عمل خویش متوسل به خدا شود؛ مانند توسل به افراد و اشخاص مثل اینکه بگوید: خدایا! من بهوسیله پیامبرت به تو متوسل مىشوم یا بهوسیله ابوبکر یا عمر بن خطاب یا عثمان یا على به تو توسل مىجویم که چنین امرى را برخى ممنوع دانستهاند.
ما معتقدیم که این اختلاف شکلى است و جوهرى نمىباشد؛ چراکه توسل به شخص و ذات درواقع به عمل انسان برمىگردد که جواز آن نیز مورد اتفاق همه مسلمانان است و اگر کسانى که با سرسختى ممانعت مىکنند با دیده بصیرت در این امر بنگرند مسأله برایشان روشن مىشود و اشکال مرتفع مىگردد و فتنهاى که در آن افتادهاند خاموش مىگردد، فتنهاى که بهواسطه آن حکم به شرک و ضلالت مسلمانان دادهاند.
اکنون بیان مىکنیم که چگونه مىشود که متوسل به شخص دیگر، درواقع متوسل به عمل خودش و متمسک به همان چیزى باشد که خود بهدست آورده است:
کسى متوسل به شخصى نمىشود، مگر بهخاطر اینکه دوستش دارد؛ زیرا معتقد است او شخص صالح، داراى فضل و مرتبه ولایت است؛ یا بهخاطر این است که آن شخص را دوستدار خدا و جهادگر در راه او مىداند یا معتقد است که خداوند او را دوست دارد
«یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ»
یا اینکه همه این مسایل را در فرد مورد توسل مىیابد.
و اگر به خوبى در مسأله دقت کنید، متوجه مىشوید که این محبت و اعتقاد، برخاسته از عمل توسلجوینده است؛ چراکه اعتقادى است که در قلبش شکل گرفته است و به او نسبت داده شده و در قیامت از آن سؤال مىشود و به آن پاداش داده مىشود و گویا او مىگوید:
خداوندا من فلانى را دوست دارم و فکر مىکنم او تو را دوست دارد و بنده مخلص و جهادگر راه توست و معتقدم که تو او را دوست دارى و از او راضى هستى؛ بنابراین با محبت و اعتقادى که به او دارم او را وسیلهاى بهسوى تو قرار مىدهم تا چنین و چنان دعاى مرا اجابت کنى.
ولى اکثر متوسلین در تصریح به این کلمات تسامح مىکنند و اکتفا مىکنند به علم خداوندى که هیچ چیز در آسمان و زمین از او پنهان نیست. او که حرکت چشمها و اسرار سینهها را مىداند.
«یَعْلَمُ خائِنَهَ اْلأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ».[۳]
برخى مىگویند: «خدایا! من بهواسطه پیامبرت به تو توسل مىجویم» و برخى مىگویند: «خدایا! من بهواسطه محبتى که به پیامبرت دارم به تو توسل مىجویم». هردوى اینها از نظر حکم مساوى هستند؛ زیرا اولى هم بهواسطه محبت و ایمانى که به پیامبر صلى الله علیه و آله داشته است او را وسیله قرار داده و اگر این محبت و ایمان نبود او را وسیله قرار نمىداد.
همین مطلب در مورد اولیا صادق است. با این توضیحات معلوم مىشود که اختلاف در این حقیقت شکلى و ظاهرى است و این تفاوت صورى، نباید منجر به تکفیر متوسلین و حکم به خروج آنها از محدوده اسلام شود.
«سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ».[۴]
خداوند فرموده است:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَهَ»؛[۵]
وسیله هر چیزى است که موجب تقرب به خداوند و واسطه برآوردن حاجت باشد و ملاک در انتخاب وسیله آن است که این وسیله داراى ارزش و حرمت، نزد کسى باشد که به او توسل مىشود.
لفظ وسیله در آیه عام است، هم شامل اشخاص با فضیلت؛ مانند پیامبران و صالحان در حیات و پس از وفات مىباشد و هم شامل اعمال صالحى که به آن مأمور هستیم و توسل به آن اعمال بعد از اتمام آن مىشود. در احادیث و اخبارى که خواهى دید این امر بهوضوح دیده مىشود؛ پس گوش بسپار و شاهد باش تا بنگرى که چگونه توسل به پیامبر صلى الله علیه و آله قبل و بعد از وجود پیامبر صلى الله علیه و آله در دنیا و بعد از وفات حضرت در برزخ و روز قیامت، ثابت گردیده است.
توسل به پیامبر صلى الله علیه و آله در حیات و پس از وفات ایشان
از «عثمان بن حنیف» نقل شده که مردى نابینا خدمت حضرت رسول صلى الله علیه و آله رسید و از نابینایى خویش شکایت کرده گفت: کسى را ندارم که مرا راهبرى کند لذا زندگى برایم دشوار گردیده است، حضرت رسول صلى الله علیه و آله فرمود: «ائت المیضاه فتوضأ ثمّ صلّ رکعتین ثمّ قل: اللّهم إنّی أسألک وأتوجّه إلیک بنبیّک محمّد صلى الله علیه و آله نبیّ الرحمه یا محمّد إنّی أتوجّه بک إلى ربّک فیجلی لی عن بصری، اللّهم شفعه فیّ وشفّعنی فی نفسی».[۶] عثمان بن حنیف مىگوید: به خدا سوگند که ما هنوز متفرق نشده بودیم و زمان زیادى نگذشته بود که آن مرد بازگشت و گویا که مشکلى نداشته است.
حاکم گفته است که این حدیث داراى اسناد صحیح است، ولى مسلم و بخارى آن را نیاوردهاند.
و اینگونه توسل اختصاص به زمان حیات حضرت نداشته و بعضى از صحابه آن را در زمان وفات حضرت نیز اعمالمىکردند، چنانکه «طبرانى» اینحدیث را نقل مىکند و قبل از آن قصهاى را با این مضمون بیان مىدارد: مردى براى انجام کارى نزد «عثمان بن عفّان» آمد و شد مىکرد، اما عثمان به او توجه نمىکرد و به برآوردن حاجتِ او اهمیت نمىداد، آن مرد عثمان بن حنیف را دید و به او گله کرد، عثمان به او گفت: به وضوخانه برو و وضو بگیر و پس از آن به مسجد آمده دورکعت نماز بخوان و بگو: «اللّهم إنّی أسألک وأتوجّه إلیک بنبیّنا محمد صلى الله علیه و آله نبیّ الرحمه، یا محمد، إنی أتوجّه بک إلى ربّک فیقضی حاجتی و تذکر حاجتک». سپس آن مرد رهسپار شد و بدانگونه عمل کرد، سپس نزد «عثمان بن عفان» رفت. دربان دست او را گرفت و نزد عثمان برد و روى قالى نشاند، عثمان گفت:حاجتت چیست؟ او حاجت خود را بیان نمود و عثمان خواست او را برآورده نمود و گفت: چرا تاکنون حاجت خود را نگفته بودى و تأکید کرد: هرگاه نیازى داشتى نزد ما بیا. سپس آن مرد از نزد «عثمان بن عفان» خارج شد و در راه «عثمان بن حنیف» را دید و گفت: خدا تو را خیر بدهد، «عثمان بن عفان» به حاجت من هیچ توجهى نمىکرد تا زمانى که تو با او صحبت کردى.
«عثمان بن حنیف» گفت: به خدا سوگند که من با او سخن نگفتهام؛ اما شاهد بودم که مرد نابینایى خدمت حضرت رسول صلى الله علیه و آله آمد و از کورى خود شکایت کرد، حضرت فرمود: بهتر نیست تحمل کنى؟ عرض کرد: اى رسول خدا! من هیچ فردى که راهبریم کند ندارم لذا زندگى برایم دشوار شده است؛ سپس حضرت فرمود: پس وضو بگیر و دو رکعت نماز بجاى آور و بدین دعا خدا را بخوان. عثمان بن حنیف مىگوید به خدا قسم که ما متفرق نشده بودیم و چندان طولى نکشید که دیدیم آن مرد آمد و گویا که اصلًا بیمارى نداشته است. حاصل قصه چنین است که «عثمان بن حنیف» که راوى و شاهد ماجراست به مردى که از سستى خلیفه در برآوردن حاجتش گلهمند بود این دعا را آموزش داد و در این دعا توسل به پیامبر صلى الله علیه و آله و استغاثه به او بعد از وفات حضرت آمده است و وقتى عثمان دید که آن مرد گمان کرده که برآوردن حاجتش بهسبب صحبت عثمان بن حنیف با خلیفه است، این گمان را نفى نموده و جریانى را که در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله شاهد بوده نقل کرد تا ثابت کند که برآورده شدن حاجتش بهواسطه توسل به پیامبر صلى الله علیه و آله و صدا زدن آن حضرت و استغاثه به ایشان بوده است و با سوگند خوردن تأکید کرد که با خلیفه در مورد حاجت او سخن نگفته است.
توسل به پیامبر صلى الله علیه و آله در عرصههاى قیامت
اما در مورد توسل به پیامبر صلى الله علیه و آله در روز قیامت، آنقدر روایات شفاعت فراوان است که به حدّ تواتر رسیده و نیازى به اطاله کلام نیست.
نصوص صریح دلالت بر این دارد که در قیامت هنگامى که سختىها به اوج و شدت مىرسد، مردم براى گشایش گرفتارى خویش به انبیا، استغاثه مىجویند، به آدم، نوح، ابراهیم، موسى، عیسى و همگى آنها را، به سید مرسلین حضرت محمد صلى الله علیه و آله احاله مىکنند و هنگامى که مردم به پیامبر صلى الله علیه و آله روى مىآورند حضرت به فریادرسى آنها مىشتابد و آنها را نصرت مىکند و مىفرماید: من عهدهدار چنین امرى هستم؛ سپس به سجده مىافتد و برنمىخیزد تا ندا داده شود که سر بردار و شفاعت کن که پذیرفته مىشود.
بنابراین در این مورد، اجماع انبیا، مرسلین، مؤمنین و تأیید الهى است که استغاثه به بزرگان مقرّب، در شدائد از بزرگترین کلیدهاى گشایش و از اسباب رضایت پروردگار جهانیان است.
شوکانى در مورد روایت مرد نابینایى که نزد پیامبر آمد- و ذکر آن گذشت- مىگوید مردم در این زمینه دو قول دارند:
اول: اینکه توسل، آن چیزى است که عمر بن خطاب ذکر کرده است و گفته که هنگامى که خشکسالى مىشد، ما بهواسطه پیامبر صلى الله علیه و آله به خدا توسل مىجستیم و الان بهوسیله عموى پیامبر صلى الله علیه و آله توسل مىجوییم. این روایت در صحیح بخارى و کتب دیگر آمده است. عمر نقل نموده که آنها به پیامبر صلى الله علیه و آله در زمان حیاتش جهت طلب باران توسل مىجستند و پس از وفات پیامبر صلى الله علیه و آله به عمویش جهت استسقا، متوسل مىشدند بدین معنى که او دعا کند و آنها هم به همراه او دعا کنند و بدینگونه او وسیله آنها نزد خدا باشد و در این زمینه پیامبر شافع و دعاکننده مىباشد.
دوم: اینکه توسل به حضرت در زمان حیات و پس از وفات و در حال حضور و غیبت حضرت مىباشد.
توسل در زمان حیات حضرت که ثابت و غیرقابل انکار است و همچنین توسل به غیر آن حضرت پس از وفات حضرت- به دلیل اجماع سکوتى صحابه و انکار نکردن آنها توسلعمر را بهعباس عموى پیامبر صلى الله علیه و آله- ثابت مىگردد.
اما از نظر بنده، دلیلى وجود ندارد که توسل را اختصاص به پیامبر صلى الله علیه و آله بدهیم آنگونه که شیخ «عزالدین بن عبدالسلام» آورده است، بر این ادعا دو دلیل داریم:
۱- آنچه از اجماع صحابه بر توسل به غیر پیامبر صلى الله علیه و آله ذکر شد.
۲- اینکه توسل به اهل فضل و علم، درحقیقت توسل به اعمال صالح و برترى و فضل آنان است؛ زیرا افضلیت جز به عمل نمىباشد؛ بنابراین اگر کسى بگوید خدایا من بهواسطه فلانعالم به تو توسل مىجویم، به اعتبار مقام علمى عالم است و در صحیح مسلم و بخارى و کتب دیگر آمده است که پیامبر صلى الله علیه و آله از سه نفرى که زیر صخره بزرگى گرفتار شده بودند نقل نموده که هریک از آنها به بزرگترین عملى که انجام داده بود توسل جست و نجات یافت؛ بنابراین اگر توسل به اعمال نیک جایز نباشد یا شرک محسوب شود وآنگونه کهمتعصبانى مانند «ابن عبدالسلام» و پیروانش قائلند، نباید دعایشان اجابت شود و نباید پیامبر بعد از نقل حکایت آنها سکوت کند.
و بدینوسیله معلوم مىشود که استدلال افرادى که با استناد به آیات زیر از توسل به انبیا و صالحین ممانعت مىکنند، وارد نیست:
«ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى»؛[۷]
«فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً»؛[۸]
«لَهُ دَعْوَهُ الْحَقِّ وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَجِیبُونَ لَهُمْ بِشَیْءٍ»؛[۹]
که استناد به این آیات از باب استدلال به مورد اختلاف بر چیزى که بیگانه و بىربط به نزاع است مىباشد؛ زیرا آیه اول اشعار دارد به اینکه آنها مورد پرستش واقع مىشدند در حالىکه شخص توسل جوینده به عالم، او را عبادت نمىکند بلکه معتقد است او بهواسطه علمش نزد خداوند مزیتى دارد که این امر، موجب توسل گردیده است. در آیه دوم نیز خواندن همراه با خدا مطرح گردیده است در حالىکه متوسل به عالم فقط خدا را مىخواند و توسل او درواقع به عمل صالحى است که برخى بندگان انجام مىدهند مشابه توسل آن سه تن که زیر صخره گرفتار آمده بودند به عمل صالحشان. و در پاسخ به استنادکنندگان به آیه سوم نیز باید گفت اشخاص مذکور در آیه، کسانى را مىخواندند که آنها را اجابت نمىکردند و خداى استجابتکننده را صدا نمىزدند، در حالى که متوسل به عالم، به جز خدا را نمىخواند و نه غیر خدا را مىخواند. و نه کسى را در درخواست خود با خدا شریک مىگیرد.
بنابراین اگر این مفهوم روشن شود به وضوح ادله ممانعتکنندگان از توسل، مردود مىشود؛ چراکه استدلال به ادلهاى دارند که خارج از محلّ نزاع است.
گروهى دیگر، براى منع توسل استدلال به این آیات نمودهاند:
«لَیْسَ لَکَ مِنَ اْلأَمْرِ شَیْءٌ»؛[۱۰]
«قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا»؛[۱۱]
این دو آیه، تصریح دارد که پیامبر صلى الله علیه و آله چیزى از امر الهى را دراختیار ندارد و نمىتواند ضرر و نفعى را نیز متوجه خود کند؛ پس چگونه ممکن است براى دیگران مالک ضرر و نفع باشد؟ باید توجه داشت که در این دو آیه دلیلى براى منع توسل به آن حضرت یا دیگر انبیا، اولیا و علما وجود ندارد؛ زیرا خداوند براى پیامبر، مقام محمود قرارداده است که همان مقام شفاعت عظمى است و از مردم خواسته است که از او سؤال و طلب نمایند و به او گفته است: درخواست کن تا به تو عطا شود و شفاعت کن تا مورد قبول قرار گیرد؛ البته در کتاب خداوند عزیز، ذکر گردیده که شفاعت به اذن خداوند است و جز براى افراد مورد رضایت خداوند عملى نمىباشد.
از دلایل دیگرى که استدلال به منع توسل کردهاند سخن پیامبر صلى الله علیه و آله است که وقتى آیه:
«وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ اْلأَقْرَبِینَ»
نازل شد فرمود: «یا فلان بن فلان، لا أملک لک من اللَّه شیئاً ویا فلانه بنت فلان لا أملک لک من اللَّه شیئاً»؛[۱۲] که البته در این سخن به این مطلب تصریح شده است که پیامبر نمىتواند به کسى که خداوند نسبت به او اراده ضرر کرد، نفعى برساند همچنانکه نمىتواند ضررى به فردى رساند که خداوند نفع او را اراده کرده است و اینکه حتّى حضرت نمىتواند دربرابر اراده خداوند، به خویشاوندانش کمک کند. و این مسأله براى هر مسلمانى واضح است و این مسأله بهمعنى عدم توسل به او در درخواست از خداوند نیست؛ زیرا در توسل، طلب کردن از کسى مطرح است که امر و نهى بهعهده اوست جز اینکه سائل با سؤال خویش چیزى را که سبب اجابت مىگردد پیش مىفرستاد و سؤال تنها از خداوند، صاحب منع و عطا که خود مالک روز جزاست، مىباشد.
توسل به آثار پیامبر صلى الله علیه و آله
بدون شک صحابه به آثار پیامبر صلى الله علیه و آله تبرک مىجستهاند و این تبرک یک معنى بیشتر ندارد و آن هم توسل به آثار پیامبر صلى الله علیه و آله براى تقرب به خداست چراکه توسل صورتهاى گوناگون دارد.
حال چگونه مىتوان قبول کرد که به آثار پیامبر صلى الله علیه و آله توسل جسته شود و به خود حضرت توسل نجویند؟ آیا توسل به فرع صحیح و به اصل غیرصحیح است؟! آیا توسل به آثارى که شرافت و عظمت و کرامت آن بهواسطه صاحب اثر است صحیح است و معقول است که گفته شود توسلبهپیامبر صلى الله علیه و آله جایز نیست؟
«سُبْحانَکَهذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ».
روایات وارده در این زمینه بسیار است که ما به مشهورترین آن اکتفا مىکنیم؛ مثلًا خلیفه دوم عمر بن خطاب هنگامى که وفاتش فرامىرسد بهشدت اصرار مىکند که در کنار پیامبر صلى الله علیه و آله دفن شود و فرزندش عبداللَّه را براى اجازه گرفتن از عایشه رهسپار مىکند. عایشه اظهار مىدارد که آن مکان را براى خودش درنظر گرفته بوده است و مىگوید: من آنجا را براى خودم درنظر گرفته بودم و اینک عمر را بر خویش مقدم مىدارم. عبداللَّه مىرود و این مژده بزرگ را به پدرش عمر مىدهد و عمر مىگوید: الحمد للَّه، هیچ چیزى براى من مهمتر از این نبود. مشروح این قصه در صحیح بخارى آمده است. حقیقتاً معنى این حرص از سوى عمر و عایشه چیست؟ و چرا دفن شدن در کنار پیامبر صلى الله علیه و آله مهمترین و محبوبترین امر، نزد عمر است؟
آیا تفسیر آن جز توسل به پیامبر صلى الله علیه و آله بعد از وفات حضرت و تلاش براى تبرک جستن به او بهوسیله دفن در نزدیکى اوست؟ در جاى دیگر «ام سلیم» سر مشکى را که پیامبر صلى الله علیه و آله از آن نوشیدهاند جهت تبرک مىبرد و انس مىگوید که سر مشک نزد ماست.
و صحابه را مىبینیم که هنگام تراشیدن سر حضرت، براى تملک حتى یک موى حضرت با یکدیگر مسابقه مىدهند.
و أسما، دختر ابوبکر جبّه حضرت رسول را براى شفاى مریضان نزد خویش نگه مىدارد یا انگشترى پیامبر صلى الله علیه و آله پس از حضرت توسط ابوبکر و عمر و عثمان دست به دست مىگردد تا اینکه از دست عثمان به درون چاهى مىافتد.
همه این احادیث صحیح و اثبات گردیده است و در باب تبرک از آن سخن خواهیم گفت؛ اما آنچه را که الان درصدد آن هستیم این است که از خود بپرسیم چرا این همه دقت از صحابه براى حفظ آثار پیامبر صلى الله علیه و آله وجود داشته است؟ (دهانه مشک، مو و عرق حضرت، جبه، انگشترى، محل نماز و …) مقصود صحابه چه بوده است؟ آیا تنها براى حفظ خاطرات بوده است؟ یا آنها را محفوظ داشتهاند تا در موزه قرار دهند؟ اگر اولى هدف بوده است چرا هنگام مرض و بلا به آن روى آورده و توجه مىکنند؟ و اگر دومى هدف است کجاست این موزه کذایى و چگونه چنین فکر بدیعى به ذهن آنان خطور نموده است؛ «سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ».
بنابراین، دلیل و هدفى جز تبرک به آثار پیامبر صلى الله علیه و آله و توسل به آنها در دعا نزد خدا باقى نمىماند؛ زیرا خداوند مورد دعا و پرستش و هم او عطاکننده است و همه بندگان تحت فرمان اویند و براى خویش نیز مالک امرى نمىباشند، چه رسد به دیگران؛ مگر آنکه خداوند سبحان اجازه فرماید.
توسل پیامبر صلى الله علیه و آله به حقّ سائلین
از ابىسعید خدرى نقل شده است که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:
«من خرج من بیته إلى الصلاه فقال: اللهم إنّی أسألک بحق السائلین علیک وبحق ممشاى هذا فإنّی لم أخرج أشراً ولا بطراً ولا ریاءً ولا سُمْعه خرجت اتقاء سخطک وابتغاء مرضاتک، فأسألک أن تعیذنی من النار، وأن تغفرلی ذنوبی، إنّه لا یغفر الذنوب إلّاأنت، أقبل اللَّه بوجهه واستغفر له سبعون ألف ملک»[۱۳].
توسل به قبر پیامبر صلى الله علیه و آله با ارشاد عایشه
امام «حافظ دارمى» در کتاب «سنن» باب «ما أکرم اللَّه تعالى نبیه بعد موته» مىگوید: «ابونعمان»، با وسائطى از «ابوالجوزاء اوسى بن عبداللَّه» روایت کرده که گفت: مدینه گرفتار قحطى شدید شده بود، مردم به عایشه شکایت بردند، او گفت: به قبر پیامبر صلى الله علیه و آله روى بیاورید و راهى را از آنجا به آسمان قرار دهید بهگونهاى که هیچ سقفى بین قبر و آسمان فاصله نیندازد، راوى مىگوید: مردم چنین کردند و باران بارید بهگونهاى که گیاهان روییدند و شتران فربه شدند و آن سال به سال فتق (یعنى گشایش و توسعه) نامیده شد.[۱۴] این نمونه توسل به قبر پیامبر صلى الله علیه و آله است نه از حیث قبر بودن؛ بلکه از این جهت که شریفترین مخلوقات و حبیب پروردگار جهانیان را در خود جاى داده است و بهخاطر این مجاورت، شرافت یافته و سزاوار مناقب بزرگ گردیده است.
توسل به قبر پیامبر صلى الله علیه و آله در زمان خلافت عمر
حافظ «ابوبکر بیهقى» گفته است: «ابوعمر بن مطر» با چند واسطه از «مالک» نقل کرده که گفت: در زمان «عمر بن خطاب» مردم دچار خشکسالى شدند. مردى نزد قبر پیامبر صلى الله علیه و آله آمد و گفت: اى رسول خدا، براى امتت طلب باران کن که آنها در معرض هلاکتاند. پیامبر صلى الله علیه و آله شب به خواب او آمده و فرمودند: نزد عمر برو به او سلام برسان و به آنها خبر بده که باران خواهد بارید و به او بگو: با فراست باش، با فراست باش. پس آن مرد نزد عمر آمد و به او خبر داد. عمر گفت: پروردگارا، کوتاهى نمىکنم مگر جایى که از آن عاجز باشم.
توسل مسلمانان به پیامبر صلى الله علیه و آله در روز یمامه
«حافظ بن کثیر» مىگوید که شعار مسلمانان در روز جنگ یمامه «یا محمداه» بود و نص قول او چنین است:
خالد بن ولید پرچم را حمل نمود و از میان آنها عبور کرد تا به جبال مسیلمه رسید و تمام تلاش خود را به کار برد که به او دست یابد و او را به قتل رساند؛ سپس برگشت و بین دو گروه ایستاد و مبارز طلبید و گفت: من «ابن ولید العود» و «ابن عامر و زید» هستم؛ سپس شعار مسلمانان را سر داد و در آن روز شعارشان «یا محمداه» بود.[۱۵]
توسل به دیگران (جز پیامبر صلى الله علیه و آله)
از عتبه بن غزوان، از پیامبر صلى الله علیه و آله نقل شده است که فرمود: «هرگاه کسى از شما چیزى را گم کند یا نیاز به کمکى داشته باشد و در جایى باشد که یاورى ندارد، پس بگوید: یا عباداللَّه اعینونى[۱۶] چرا که خداوند بندگانى دارد که ما آنها را نمىبینیم.»
از ابن عباس نقل شده که حضرت رسول صلى الله علیه و آله فرمودند: «انّ للَّهملائکه فی الأرض سوى الحفظه، یکتبون ما یسقط من ورق الشجر، فإذا أصاب أحدکم عجزه بأرض فلاه فلیناد أعینونی یا عباد اللَّه».[۱۷] این روایت را طبرانى آورده و رجال آن، ثقه هستند.
از عبداللَّه بن مسعود نیز نقل شده که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمودند: «إذا انفلتتدابه أحدکمبأرض فلاه فلیناد: یا عباداللَّه أحبسوا یا عبداللَّه أحبسوا، فإنّ للَّهحاضراً فی الأرض سیجیبه».[۱۸]
توسل عمر به عباس
«بخارى» در صحیح خود از «انس» نقل مىکند که در هنگام خشکسالى «عمر بن خطاب» با توسل به «عباس بن عبدالمطلب» طلب باران مىکرد و مىگفت: خداوندا ما توسل به پیامبرمان مىکردیم و تو باران بر ما نازل مىکردى و امروز ما متوسل به عموى پیامبرمان شدهایم، پس بارانت را بر ما نازل فرما.
«زبیر بن بکار» در «انساب» از طریق دیگرى این قصه را بهصورت مفصلتر آورده است که خلاصه آن چنین است:
از عبداللَّه بن عمر، نقل شده است که: عمر بن خطاب در سال «رماده»[۱۹] به عباس بن عبدالمطّلب توسل جست، به میان مردم رفت، سخنرانى کرد و گفت: اى مردم! نگاه رسول خدا به عباس، نگاه پسر به پدر بود؛ پس شما نیز به او اقتدا کنید و عمویش را وسیلهاى به درگاه خدا قرار دهید، پس اى عباس دست به دعا بردار.
و از جمله دعاهایى که عباس نمود، چنین بود: خدایا هیچ بلایى جز بهواسطه گناه نازل نمىشود و جز بهواسطه توبه برطرف نمىگردد؛ اینک مردم به واسطه نسبت من با پیامبر صلى الله علیه و آله به من روى آوردهاند و این دستان گناهکار ماست که بهسوى تو بلند است و چهره نادم ماست که رو به تو کرده است، پس بر ما باران ببار و حرمت پیامبرت را درمورد عمویش حفظ فرما. پس باران مانند سیل بر آنها فروریخت، زمین بارور شد و معیشت مردم برقرار گردید. و مردم بر سر عباس ریخته او را مسح کرده مىگفتند:
گوارایت باد اى ساقى حرمین! و عمر گفت: بهخدا قسم این وسیله ارتباط و تقرّب خداوند بود و در همین زمینه است که «عباس بن عتبه» پسر برادرش ابیاتى سرود، از جمله:
بعمی سقى اللَّه الحجاز وأهله | عشیه یستقى بشیبته عمر[۲۰] | |
ابن عبدالبر در برخى روایات چنین گفته است: که آسمان دهان مشکهایش را گشود و باران چون کوهى فروریخت بهگونهاى که گودىها با بلندى مساوى گشت و زمین سبز گردید و معیشت مردم به سامان آمد؛ سپس عمر گفت: بهخدا قسم که این همان وسیله به درگاه الهى و جایگاه نزد اوست.
همانگونه که دانستى وسیله قراردادن بزرگان بهسوى خداوند، عبادت آن وسایل نیست، مگر اینکه کسى آنها را «رب» بهحساب آورد، همانگونه که بتپرستان چنین برخوردى نسبت به بتها داشتند وگرنه اگر کسى چنین اعتقادى نداشته باشد، ضمن اینکه از جانب خداوند مأمور به استفاده از وسایل است درواقع این وسیلهجویى خود عبادت خداوند آمر مىباشد.
قصه عتبى در توسل
ابن کثیر مىگوید: گروهى از جمله: شیخ ابومنصور صباغ، حکایت مشهورى را از عتبى نقل کردهاند که گفته است: کنار قبر پیامبر صلى الله علیه و آله نشسته بودم که عرب بیابانى آمد و گفت: السلام علیک یا رسول اللَّه، شنیدهام که خداوند مىگوید:
«وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِیماً»؛[۲۱]
و اکنون با استغفار از گناهان بهسویت آمدهام و تو را نزد پروردگارم شفیع قرار دادهام، سپس این اشعار را خواند:
یا خیر من دفنت بالقاع أعظمه | فطاب من طیبهن القاع والأکم | |
نفسی الفداء لقبر أنت ساکنه | فیه العفاف وفیه الجود والکرم[۲۲] | |
پس از رفتن اعرابى، خواب بر من غلبه کرد و در خواب پیامبر صلى الله علیه و آله را دیدم که فرمود: نزد آن اعرابى برو و به او بشارت بده که خداوند او را بخشیده است. این قصه را امام نووى در کتاب معروفش «الإیضاح» در باب ۶، ص ۴۹۸ بیان کرده است همچنانکه «ابن کثیر» در تفسیر مشهورش ذیل آیه «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ …» بیان داشته است.
و «امام قرطبى» در تفسیرش بهنام «الجامع» قصهاى شبیه این را نقل نموده است و مىگوید: «ابوصادق» از على نقل مىکند که گفت: بعد از سه روز که از دفن پیامبر گذشته بود، عربى بیابانى نزد قبر آمد، خود را روى قبر انداخت و از خاک قبر بر سرش ریخت و گفت: اى رسول خدا صلى الله علیه و آله ما سخن تو را شنیدیم و آنچه را از خدا دریافته بودى ما از تو گرفتیم و از جمله آیات نازلشده بر تو این آیه است:
«وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ …»
و من بر خود ستم کردهام و آمدهام تا تو برایم استغفار کنى؛ پس صدایى از قبر برخاست که مىگفت: محققاً تو مورد آمرزش قرار گرفتهاى.[۲۳]
شبههاى مردود
همه این احادیث و روایات، توسل را اثبات و تأیید مىکنند؛ اما اگر کسى شبهه کند که این امر اختصاص به زمان حیات حضرت دارد، باید جواب داد:
دلیلى براى این اختصاص وجود ندارد؛ زیرا روح بقا دارد و احساس و درک و دریافت توسط روح انجام مىگیرد.
دیدگاه اهل سنت و جماعت نیز چنین است که مرده مىشنود و حس مىکند و درک مىکند، از خیر بهرهمند و شاد مىشود و از شر، ناراحت و آزرده مىگردد. و این امر نسبت به هر انسانى قابل تطبیق است و از همین روست که پیامبر صلى الله علیه و آله اهل قلیب را که از کفار قریش بودند در روز بدر صدا زد و فرمود: «یا عتبه، یا شیبه، یا ربیعه» به حضرت گفتند: چگونه آنها را صدا مىزنى در حالىکه لاشهاى بیش نیستند؟ حضرت فرمود: شما شنواتر از آنها نیستید و لکن آنها قادر به پاسخگویى نمىباشند؛ بنابراین اگر مطلب یادشده در مورد همه انسانها صادق است، چگونه در مورد بهترین، گرامىترین و بزرگترینِ خلائق، درست نباشد؟
بدون شک حضرت کاملترین احساس و برترین ادراک و قوىترین دریافت را داراست؛ ضمن اینکه به صراحت- در روایات بسیار- اشاره شده است که حضرت کلام را مىشنود و سلام را جواب مىگوید و اعمال امت بر او عرضه مىشود و او در برابر بدىهاى امتش استغفار و در برابر خوبىها، شکر مىگوید.
و ارزش انسان درواقع به مقدار ادراک، احساس و دریافت اوست نه به زندگىاش و از همین روست که مىبینیم بسیارى از زندگان را خداوند از احساس و دریافت محروم نموده است و از همان فکر کوتاه و ذوق ناچیز خویش نیز بهره نمىبرند و باید آنها را در صفوف مردگان بهحساب آورد والعیاذ باللَّه.
صحابه از پیامبر صلى الله علیه و آله، طلب شفاعت مىکنند
برخى چنین پنداشتهاند که در دنیا نمىتوان از پیامبر صلى الله علیه و آله طلب شفاعت کرد و برخى دیگر از لجوجان این امر را شرک و گمراهى مىدانند و به این آیه استناد مىکنند:
«قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَهُ جَمِیعاً».[۲۴]
این استدلال باطل است با دو دلیل، که بیانگر فهم نادرست آنان است:
۱- هیچ نصّى در کتاب و سنت وجود ندارد که طلب شفاعت از پیامبر را در دنیا نهى کرده باشد.
۲- آیه مذکور دلالت بر مدعاى ذکرشده ندارد، بلکه این آیه مانند بسیارى از آیات دیگر، بیانگر مختص بودن همه آنچه در ملکیت خداوند است به او، و عدم تعلقش به دیگران است به این معنى که او تصرف در آنها مىکند و این امر، نفىکننده عطاى او به هرکس که بخواهد نیست؛ زیرا او مالک ملک است به هرکس بخواهد مىدهد و از هرکس بخواهد مىستاند و مشابه این آیه است آیه:
«لَهُ الْمُلْکُ وَ لَهُ الْحَمْدُ».[۲۵]
و پس از وصف خویش به مالک الملک مىگوید:
«تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ».[۲۶]
پس همانگونه که خدا به هرکس هرچه بخواهد مىدهد و از عزتى که اختصاص به خویش دارد به رسول و مؤمنین مىدهد، از شفاعتى که اختصاص به او دارد به انبیا و بندگان صالحش؛ بلکه به بسیارى از بندگان مؤمنش- طبق روایات صحیح متواتر- عطا مىکند.
چه مشکلى بهوجود مىآید اگر انسان از مالکى، برخى از مایملکش را درخواست کند، بهخصوص اگر آن مالک کریم و سائل بهشدت محتاج و نیازمند به آن چیز باشد. آیا شفاعت چیزى جز دعا کردن است و دعا نیز مورد اذن و مقبولیت قرار گرفته، بهخصوص اگر از جانب پیامبران و صالحان باشد، چه در زمان حیات چه پس از وفات، در قبر و چه در روز قیامت.
بنابراین، حقّ شفاعت به کسانى که پیمانى با خدا دارند عطا گردیده است و خداوند عزّ وجلّ شفاعت را درمورد هرکس که با توحید از دنیا برود مىپذیرد.
این سخن ثابت شده که برخى از اصحاب از پیامبر صلى الله علیه و آله طلب شفاعت کردند و پیامبر صلى الله علیه و آله نفرمود چنین درخواستى شرک است، تو باید از خدا طلب کنى و چیزى را براى او شریک قرار ندهى. و پیامبر مىفرمود: انشاء اللَّه چنین خواهم کرد.
این روایت را «ترمذى» در سنن در باب «ما جاء فی صفه الصراط» آورده و آن را حسن دانسته است.
همینطور درخواست شفاعت از دیگر اصحاب نیز مطرح گردیده است.
اگر طلب شفاعت از حضرت در دنیا و در زمان حیات ایشان صحیح است مىتوان گفت که آن امر بعد از وفات حضرت نیز اشکالى ندارد؛ بنابرآنچه اعتقاد اهل سنت و جماعت در مورد حیات برزخى انبیا است و پیامبر ما محمد صلى الله علیه و آله کاملترین و بزرگترین آنها در این زمینه است، چراکه سخن را مىشنود و اعمال امت بر او عرضه مىشود و از خدا برایشان طلب استغفار مىکند و خداى را حمد مىکند و صلوات مصلّین به او مىرسد؛ حتى اگر در دورترین نقطه این سرزمین باشد، همانگونه که در حدیثى- که جمعى از حفاظ حدیث آن را صحیح دانستهاند- این مطلب آمده است: «حیاتی خیر لکم تحدثون ویحدث لکم ومماتی خیر لکم تعرض أعمالکم علیّ فإن وجدت خیراً حمدت اللَّه وإن وجدت شراً استغفرت اللَّه لکم».[۲۷]
إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ
ما اعتقاد راسخ و محکم داریم که اصل در طلب یارى، فریاد خواهى، مسألت و صدازدن، اختصاص به خداوند دارد و در این امر هیچ شک و تردیدى نیست. خدا یاریگر، فریادرس و اجابتکننده دعاست و او فرموده است:
«وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُکَ وَ لا یَضُرُّکَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّکَ إِذاً مِنَ الظَّالِمِینَ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ».[۲۸]
و در آیات دیگر:
«فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَاعْبُدُوهُ»؛[۲۹] «وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلى یَوْمِ الْقِیامَهِ»؛[۳۰] «أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ»؛[۳۱]
بنابراین همهگونه عبادت تنها براى خداست، و هیچ بخشى از آن را نمىتوان بهسوى دیگران- هرکس که باشد- جهتدهى کرد.
ما معتقدیم که خداوند خالق بندگان و افعال آنهاست و هیچ موجودى جز او- اعمّ از زنده یا مرده- تأثیرگذار نمىباشد، و هیچکس با خداوند در انجام یا ترک کار یا روزىرسانى و زنده کردن و میراندن شریک نمىباشد و هیچ احدى قدرت بر انجام یا ترک کارى را مستقلًا یا با مشارکت خداوند یا در مراتب کمتر از این ندارد.
بنابراین، یگانهتصرفکننده در هستى، خداوند تعالى است و هیچکس مالک چیزى نیست مگر هنگامى که خداوند به او تملیک کند و اجازه تصرف دهد؛ هیچ انسانى براى خودش- چه رسد به دیگران- مالک نفع و ضرر و مرگ و زندگى و حشر و نشر نیست مگر مواردى که خدا بخواهد و با اذن او. بنابراین، نفع و ضرر محدود به این مرزها و مقید به این شرایط است و نسبت دادن این امور به خلق از باب اسباب بودن آنها و کسب این امور است نه از باب خلق و ایجاد کردن یا تأثیرگذارى یا علت بودن آنها است. بنابراین چنین نسبتهایى مجازى است نه حقیقى؛ ولى مردم تعبیرات گوناگونى از این واقعیت دارند.[۳۲] برخى در استعمال مجاز و بیش از حد زیادهروى مىکنند و بهگونهاى دچار شبهات لفظى مىگردند که حقیقتاً از آن برى مىباشند و درواقع قلب آنها تسلیم توحید محض و تنزیه خداوند تعالى است.
توجه به پیامبر صلى الله علیه و آله و یارى خواستن از ایشان
چنانکه ذکر شد ما اعتقاد قطعى و محکم داریم که اصل در یارى خواستن، استغاثه، صدازدن و مسألت از خداست و تنها او یارىکننده و فریادرس و اجابتگر است و خود فرموده است:
«وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ».[۳۳]
بنابراین هرکس از مخلوقى کمک بخواهد یا فریادخواهى کند یا صدایش زند یا از او طلب نماید- خواه زنده یا مرده- و اعتقادش این باشد که او خودش مستقلًا بدون استعانت از خدا ضرر یا نفع مىرساند، این فرد مشرک است. و لیکن خداوند اجازه داده است که مردم، برخى از برخى دیگر کمک بگیرند یا فریادرسى بخواهند وفرمان داده که هرکس از او کمک خواسته مىشود، کمک کند و هرکه مورد فریادرسى قرار مىگیرد به یارى او بشتابد و هرکه را صدا مىکنند اجابت کند و احادیث در این زمینه بسیار است که به فریادرسى درمانده، کمک محتاج و گرهگشایى مشکلات، توصیه مىکند و پیامبر صلى الله علیه و آله بزرگترین انسانى است که بهوسیله او نزد خداوند براى حل مشکلات و برآورده شدن حاجات فریادرسى مىشود.
چه شدت و سختىاى بزرگتر از سختى روز قیامت، هنگامى که وقوف به طول انجامد و فشار بالا گیرد و حرارت و عرقریزان مردم را احاطه کند، با اوج گرفتن این شدت و به نهایت رسیدن آن مردم به بهترین خلق خدا استغاثه جسته و او را وسیله به درگاهش قرار مىدهند همانگونه که پیامبر صلى الله علیه و آله مىفرماید: «وبیناهم کذلک استغاثوا بآدم»؛[۳۴] و حضرت از لفظ استغاثه استفاده مىکنند و همین لفظ در صحیح بخارى آمده است.
کمکخواهى و طلب فریادرسى از خدا بهواسطه حضرت رسول صلى الله علیه و آله در مصائب
دلایل ونصوص فراوانى بر این مضمون وارد شده است که هنگام خشکسالى و نباریدن باران، مردم به حضرت پناه مىبردند، او را شفیع و وسیله قرار مىدادند و به واسطه او به خداوند استغاثه مىجستند، حالِ خویش را بر پیامبر صلى الله علیه و آله عرضه مىکردند و از بلا و گرفتارى خویش به او شکوه مىبردند.
مثلًا مىبینیم که عرب بیابانى در روز جمعه، هنگامى که حضرت مشغول خطبه نماز است فریاد مىزند و مىگوید: اى رسول خدا! اموال ما از بین رفته و راهها بر روى ما بسته شده است، از خداوند بخواه که به فریاد ما برسد؛ آنگاه باران شروع به باریدن کرد و تا جمعه بعد ادامه یافت. آن فرد نزد حضرت آمد و عرض کرد:
خانههاى ما خراب شده و چهارپایان به هلاکت افتادهاند و از شدت باران راهها بر ما بسته شده است؛ پس حضرت دست به دعا برداشت، ابرها بهسویى رفتند و بارش باران به بیرون شهر جهت داده شد. این روایت را «بخارى» در کتاب «الاستسقاء» باب «سؤال الناس الامام استسقاء إذا قحطوا» آورده است.
پیامبر صلى الله علیه و آله تکیهگاه، پناه و نگهدارنده
«حسان بن ثابت» (شاعر پیامبر صلى الله علیه و آله) او را ندا مىکند و حضرت را تکیهگاهى مورد اعتماد و حصنى براى پناهجویى مىشمارد:
یا رکن معتمد و عصمه لائذ | و ملاذ منتجع وجار مجاور | |
یا من تخیره الإله لخلقه | فحیاه بالخلق الزکی الطاهر | |
أنت النبی وخیر عصبه آدم | یا من تجود کفیض بحر زاخر | |
میکال معک وجبرئیل کلاهما | مدد لنصرک من عزیز قادر[۳۵] | |
حضرت حمزه فاعل خیر و کاشف کرب
«ابن شاذان» از «ابن مسعود» نقل کرده است که گفت: ما هرگز ندیدیم که پیامبر صلى الله علیه و آله بهشدتى که بر حمزه گریست بر چیزى گریسته باشد و حضرت صلى الله علیه و آله او را رو به قبله نهاد و بالاى جنازهاش ایستاد و آنقدر گریست که صداى هقهق گریه، گلویش را بست در حالىکه مىگفت: «یا حمزه! یا عمّ رسول اللَّه وأسد اللَّه وأسد رسوله یا حمزه فاعل الخیرات! یا حمزه کاشف الکربات! یا ذاب عن وجه رسول اللَّه!»[۳۶]
عدم تفاوت حیات و مرگ در توسل
اگر کسى بگوید: فریادخواهى از حضرت و شکایت به او و شفاعت و یارىطلبیدن از او و همه مواردى که در این زمینه مطرح است، فقط در زمان زندگى حضرت صحیح است و بعد از مرگ ایشان کفر است یا با کمى تسامح بگوید مشروع نیست یا جایز نمىباشد، ما در جواب مىگوییم:
اگر فریادخواهى و توسل در حیات پیامبر صلى الله علیه و آله صحیح باشد، انبیا و بندگان مورد عنایت خداوند در قبور نیز زنده هستند و اگر فقیه دلیلى بر صحت توسل و استغاثه به حضرت جز قیاس این امر با توسل و استغاثه در زمان حیات نداشته باشد، برایش کافى است، زیرا پیامبر زنده و به امور امت خویش عنایت و توجه دارد و با اجازه خداوند در مسایل امت تصرف مىکند، از مسایل آنها آگاه و صلوات مصلّین بر او عرضه مىشود و سلام امت با وجود کثرت به او مىرسد.
و هرکس آشنایى با عالم ارواح و خصوصیات آنها داشته باشد بالأخص ویژگىهایى که خداوند براى روحهاى بلند قرار داده است، قلبش با این ایمان گشایش مىیابد چه رسد خصایص روح پیامبر صلى الله علیه و آله که روحالأرواح و نورالأنوار است.
ادعاى باطل
اینکه ادعا مىشود، مرده قدرت انجام کارى ندارد، باطل است و بر این مبنا است اگر معتقد باشند مرده بهطور کامل تبدیل به خاک مىشود و چنین اعتقادى عین نادانى است؛ زیرا از پیامبر صلى الله علیه و آله بلکه از خداوند جلّ جلاله اخبار ثابتى در مورد زندگى ارواح و بقاى آنها بعد از جدا شدن از جسم رسیده است. از جمله: و روز بدر که پیامبر صلى الله علیه و آله ارواح را صدا زد و فرمود: «یا ابا جهل! یا عتبه بن ربیعه! یا شیبه بن ربیعه، یا امیه بن خلف، هل وجدتم ما وعدکم ربّکم حقّاً؟ فإنّی وجدت ما وعدنی ربّی حقّاً»[۳۷]
آنگاه به حضرت گفته شد: این چه عملى است؟ و حضرت فرمود: شما از آنها شنواتر نیستید.
اکنون یک سؤال
آیا این افراد مخالف، اعتقاد دارند که شهدا زندهاند و نزد پروردگار روزى مىخورند همانگونه که قرآن به آن تصریح کرده است یا نه؟ اگر اعتقاد ندارند که ما با آنها سخنى نداریم چرا که آنها قرآن را تکذیب مىکنند آنجا که مىگوید:
«وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ»؛[۳۸] «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ».[۳۹]
و اگر به این امر اعتقاد دارند به آنها مىگوییم: پیامبران و بسیارى از مسلمانان صالح، که در زمره شهیدان نمىباشند؛ مانند بزرگان صحابه بدون هیچ شک و شبههاى داراى مرتبهاى برتر از شهیدان مىباشند؛ پس اگر زنده بودن، براى شهدا ثابت است براى افرادى که در درجه بالاترى هستند بهطریق اولى ثابت است، علاوه بر اینکه در احادیث صحیح به زنده بودن انبیا تصریح گردیده است؛ پس اگر بگوییم هرگاه با ادله قطعى، بتوان زندگى ارواح را ثابت نمود، بهناچار باید خصوصیات آن زندگى را اثبات کنیم، زیرا ثبوت ملزوم، ثبوت لازم را واجب مىشمارد همانگونه که نفى لازم، نفى ملزوم را واجب مىدارد.
برفرض اینکه ما از مواضع خود عقبنشینى کنیم و به این امر تسلیم شویم که ارواح پس از جدا شدن از اجساد قدرت بر انجام کارى ندارند، هنوز این سخن باقى است که اگر انبیا و اولیا نمىتوانند بهصورت تصرف در عالم به فریاد استغاثهکنندگان برسند، ولى مىتوانند براى زائرین خود یا استغاثهکنندگان دعا کنند همانگونه که انسانهاى صالح براى هم دعا مىکنند، چراکه آنها زنده، داراى احساس و آگاهى هستند و دعاى آنها از قبیل دعاى فاضل براى مفضول یا حدّاقل دعاى برادر براى برادر است. در حالى که احساس و علم آنها بعد از مفارقت از جسد کاملتر و وسیعتر مىگردد؛ زیرا حجابهاى خاکى و نزاعهاى شهوانى بشرى را، بهجانبى افکنده است.
و در حدیث آمده است: اعمال ما بر پیامبر صلى الله علیه و آله عرضه مىشود، اگر در آنها خیر ببیند خداوند را سپاس مىگوید و اگر جز خیر ببیند براى ما استغفار مىکند و باید گفت: فریادرس حقیقى و یارىکننده فقط خداست ولى سائل، متوسل به پیامبر صلى الله علیه و آله مىشود.
آیا طلب امرى که تنها خداوند بر آن قادر است، شرک است؟
از جمله ادعاهاى باطلى که این تکفیرکنندگانِ متوسلینِ به پیامبر صلى الله علیه و آله به آن تمسک مىجویند چنین است: مردم از انبیا و صالحان، مطلبى را مىخواهند که کسى جز خداوند بر انجام آن توانایى ندارد و چنین کارى شرک است.
و اما جواب: این سوء تفاهمى است که در گذشته و امروز میان مسلمانان وجود داشته است. مردم از انبیا و صالحان مىخواهند که در برآورده شدن حاجتها سبب باشند و خدا بهسبب شفاعت، دعا و توجه آنها به طلب و درخواست آنها عنایت کند، همچنانکه چنین امرى در مورد شخصى کور یا افراد دیگرى که براى شفاعت و توسل به پیامبر صلى الله علیه و آله مراجعه مىکردند صادق است که حضرت درخواست ایشان را اجابت مىنمود و مرادشان را مىداد و فکرشان را آسوده مىساخت و همه اینها به اذن خداوند بود و هیچگاه حضرت به آنها نمىفرمود که با این کار شرک ورزیدى.
همچنین است همه اعمال خارقالعادهاى که از حضرت خواسته شد؛ مانند درمان بیمارىهاى لاعلاج بدون استفاده از دارو، باراندن باران از آسمان بدون وجود ابر، جوشاندن چشمه، فروریختن آب از انگشتان، افزایش بخشیدن به طعام کم و مانند این مسائل که بهصورت عادى تحت اختیار انسان نمىباشد و حضرت این مسائل را اجابت مىکرد و به آنها نمىفرمود: شما مشرک شدید و باید دوباره اسلام بیاورید؛ زیرا از من چیزى را طلب مىکنید که جز از خداوند ساخته نیست. آیا این افراد مخالف، بیش از حضرت رسول صلى الله علیه و آله و اصحابش توحید و مسائل مرتبط با آن را مىشناسند؟! این مطلبى است که هیچ جاهلى آن را تصور نمىکند تا چه رسد به عالم. قرآن مجید قول سلیمان پیامبر را حکایت مىکند که به جن و انس حاضر در مجلسش فرمود:
«یا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ»؛[۴۰]
او از یارانش خواست که عرش عظیم را از من به شام آورند، کارى که از راههاى خارقالعاده انجام مىپذیرفت و براى اتمام حجت به بلقیس و ترغیب او به ایمان انجام گرفت.
با این مثال اگر مطلبى پنهان بود، روشن مىشود که مردم از اولیا مىخواهند که شفیع آنان به درگاه خدا شوند و این توانایى را خدا به آنها داده و این قدرت را او بدیشان بخشیده است؛ پس اگر کسى به پیامبر صلى الله علیه و آله مىگوید: مرا شفا بده یا قرض مرا ادا کن، مقصودش این است که براى شفا یافتن من وساطت کن و براى اداى قرضم دعا فرما و در مورد امور من به خداوند روى آور. بنابراین آنها جز آنچه را که خداوند دراختیار آنها قرار داده از دعا و شفاعت، طلب نمىکنند.
این همان معنایى است که ما در مورد قائلین این کلمات قائل هستیم و معتقدیم که اسناد در کلام این افراد مجاز عقلى است و سخن گفتن به این شیوه ایرادى ندارد همانگونه که خداوند سبحان مىفرماید: «سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ اْلأَزْواجَ کُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ اْلأَرْضُ»؛[۴۱]
و قول پیامبر صلى الله علیه و آله: «إن ممّا ینبت الربیع ما یقتل حبطا أو یلم».[۴۲] چنین اسنادى در کلام خدا و رسول صلى الله علیه و آله همچنین در سخنان عوام و خواص بسیار زیاد است و اشکالى بر آن مترتب نیست چراکه صدور چنین کلماتى از موحدّان- با وجود قرینه بر مقصودشان- متضمن سوء ادب نمىباشد.
از خدا مسألت کن و از او یارى طلب
این عنوان، از حدیث مرفوع مشهورى است که «ترمذى» از «ابن عباس» نقل کرده و آن را صحیح دانسته است؛ اما بسیارى از مردم در فهم این حدیث اشتباه مىکنند چراکه با استدلال به آن مىگویند که هیچ درخواست و یارىطلبیدنى به هر صورت و از هر راه جز از خداوند جایز نمىباشد و درخواست و کمک از غیرخدا شرک و خروج از ملت اسلام است و این افراد بدینگونه، توسل به اسباب و کمک گرفتن از آنرا نفى و بسیارى از نصوص وارده در این باب را نابود مىسازند.
حقیقت این است که مقصود از حدیث شریف ذکر شده آنگونه که ظاهرش بیان مىدارد، نهى از درخواست و استعانت از غیر خدا نیست؛ بلکه مقصود، نهى از غفلت واسطه بودن اسباب و انجام خیرات بهدست خداست و مقصود توجه دادن به این مطلب است که اگر نعمت بر دست مخلوقات جارى مىشود ا زجانب خداوند و بهوسیله اوست. و معنى چنین است: اگر مىخواهى از یکى از خلق کمک بگیرى و چارهاى جز این ندارى، همه اعتماد خود را بر خداوند و تنها بر او قرار ده و اسباب، مانع دیدن مسبب نگردد و مانند کسانى نباش که ظاهر ارتباط بین اشیا را که برخى بر دیگرى مترتب هستند مىبینند و از مرتبطکننده آن غافل هستند.
هنگام درخواست، از خدا طلب کن
اما در مورد این روایت: «إذا سألت فأسأل اللَّه». در این روایت هیچ دلیلى براى منع درخواست و توسل وجود ندارد و نمىتوان بدان تمسک جست و کسانى که از ظاهر حدیث این مطلب را بهطور مطلق استنباط کردهاند راه را اشتباه رفتهاند و خود را به غلط انداختهاند چرا که کسى که انبیا و صالحان را وسیله قرار دهد، خیر را از جانب خدا جلب نموده و شر را دفع نموده است؛ بنابراین او سائل خداوند است که طلب گشایش یا دفع ضررى را مىکند و این امر را با توسل به او انجام مىدهد و در این کار از اسبابى که خداوند امر کرده که از آن طریق به وجود و فضل الهى دست یابند، استفاده کرده، از اسباب سؤال نکرده؛ بلکه از واضع آنها، درخواست نموده است؛ پس کسى که مىگوید: اى رسول خدا! مىخواهم که چشممم به من برگردد یا بیمارىام برطرف شود یا بلا از من دور شود، درواقع این مسائل را بهواسطه شفاعت حضرت رسول صلى الله علیه و آله از خداوند طلب مىکند و مانند این است که گفته باشد در فلان و فلان امر براى من دعا یا شفاعت فرما و فرقى بین این دو لفظ نیست، جز اینکه دومى صراحت در مقصود دارد و مثل همین عبارت است کلام توسلجوینده که مىگوید: خدایا از تو مىخواهم به حق پیامبرت که چنین نفعى را مهیا فرمایى یا فلانبدى را دفع نمایى و متوسل در همه این موارد جز از خداوند درخواست نمىکند.
بدینسان معلوم است که احتجاج به حدیث «إذا سألت فأسأل اللَّه» براى ممنوعیت توسل مغالطهاى بیش نمىباشد که حدیث را به امرى حمل کرده که فساد و بطلانش ظاهر است.
به من استغاثه نشود!
در روایت آمده است که در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله مرد منافقى مؤمنین را مورد آزار و اذیت قرار مىداد، ابوبکر گفت: بیایید از دست او به پیامبر استغاثه بریم. حضرت فرمود: «انّه لا یستغاث بی و انّما یستغاث بالله».[۴۳]
این روایت را طبرانى در المعجم الکبیر ذکر کرده است.[۴۴] کسانى که قائل به منع استغاثه به پیامبر صلى الله علیه و آله هستند گاه به این روایت استناد مىکنند و این استدلال از اساس باطل است؛ زیرا اگر آنرا بر ظاهرش بار کنیم مقصود منع استغاثه به حضرت بهطور مطلق است و این امر با عمل صحابه در تضاد است؛ چراکه استغاثه به حضرت مىکردند و بهواسطه او طلب باران مىنمودند، از او درخواست دعا مىکردند و حضرت با شادى و سرور به آنها پاسخ مىگفت. بنابراین باید آنرا بهگونه مناسب با عموم روایات، تأویل نمود تا بتواند در کنار روایات دیگر قرار گیرد.
بنابراین مىگوییم: مراد از این سخن اثبات حقیقت توحید در مسائل اعتقادى است و اینکه فریادرس حقیقى فقط خداست و بنده، واسطهاى بیش نیست یا با این سخن حضرت خواسته است به آنها آموزش دهد که نباید از بنده درخواستى را که قادر بر آن نیست، طلب کرد؛ امورى مانند رستگارى در بهشت، نجات از آتش، هدایت به معنى عصمت از گمراهى و ضمانت ختم به خیر گشتن، در زندگى.
الفاظ بهکار گرفته شده در مدح پیامبر صلى الله علیه و آله
گاه الفاظى در مدح پیامبر صلى الله علیه و آله به کار رفته است که بهواسطه آن امر بر برخى مشتبه گردیده و گوینده آن را تکفیر کردهاند؛ مانند این سخن که ما پناهى جز پیامبر صلى الله علیه و آله نداریم و مانند: امیدى جز او نیست، من به او پناهنده شدهام؛ در مصائب به او پناه برده مىشود؛ اگر تو جواب ندهى از چه کسى درخواست کنم.
که مقصود این است که پناهى درمیان خلق و امیدى درمیان انسانها جز او نیست و یا از میان خلایق در گرفتارىها به او پناه برده مىشود، بهخاطر کرامت او نزد مولایش تا او رو بهسوى خدا نماید و از او طلب کند و اگر او از چنین کارى دست کشد از کدام بندهاى مىتوان طلب نمود؟ با وجود اینکه ما در دعا و توسل چنین الفاظى را بهکار نمىبریم و از مردم نمىخواهیم چنین کنند و به آن نیز ترغیب نمىکنیم تا به اوهام دچار نشویم و از الفاظ مورد اختلاف فاصله بگیریم و به الفاظى تمسک جوییم که اختلافى در آن نیست، ولى باید توجه کنیم که نسبت کفر دادن به گویندگان این الفاظ عجولانه و رفتارى غیرحکیمانه است؛ زیرا باید درنظر بگیریم که گویندگان این الفاظ، افراد موحّدى هستند که شهادت به «لا إله إلّااللَّه» و «محمد رسول اللَّه» مىدهند، نماز مىخوانند و همه اصول دینى را قبول دارند، خدا را پروردگار خویش مىدانند و محمد صلى الله علیه و آله راپیامبر واسلامرا دین خویش مىشمارند وبا این اعتقادات حرمت مسلمین و ذمه اهل دین به آنها تعلق مىگیرد.
از «انس» ذکر شده که از رسول خدا نقل کرده است:
«من صلّى صلاتنا و اسلم و استقبل قبلتنا و أکل ذبیحتنا فذلک المسلم الذی له ذمه اللَّه و رسوله فلا تخفروا اللَّه فی ذمّته»؛[۴۵] این روایت را بخارى آورده است از همین روست که بر ما واجب است اگر در کلام مؤمنان شاهد اسناد چیزى به غیر خدا بودیم آن را بر مجاز عقلى حمل کنیم و حق نداریم آنها را تکفیر کنیم چراکه مجاز عقلى در کتاب و سنت استعمال مىشود و بیان این عبارات از موحد کافى است که ما این اسناد را مجازى بدانیم؛ زیرا اعتقاد صحیح موحّد این است که خداوند خالق بندگان و عمل آنهاست و هیچ احدى جز او- چه زنده و چه مرده- تأثیرگذار نمىباشد و این معنى توحید است و در غیر این صورت فرد دچار شرک مىشود و در میان مسلمین هیچکس نیست که معتقد به مشارکت افراد با خدا در انجام یا ترک کارى یا روزىبخشى یا زنده کردن و میراندن و از این قبیل الفاظ توهینآمیز باشد؛ بنابراین مقصود افرادى که چنین مىگویند شفیع قرار دادن این وسائل نزد خداوند است و هدف فقط خداوند است و هیچ مسلمانى اعتقاد ندارد که اگر از فردى درخواست مىکند آن فرد بدون توجه دور یا نزدیک به خدا قادر به انجام یا ترک کارى باشد یا با توجهى که نوعى شرک در آن باشد چنین کارى را انجام مىدهد و به خدا پناه مىبریم که مسلمانى را بهخاطر خطا یا جهل یا فراموشى یا اجتهاد متهم به شرک یا کفر کنیم.
و باید گفت: اگر بسیارى از این افراد در اینکه بهصورت مستقیم از حضرت رسول، طلب شفاعت، بخشش، بهشت، سعادت و شفا مىکنند، خطاى در تعبیر دارند اما در توحیدشان دچار خطا نشدهاند؛ زیرا مقصود شفاعت این وسائل، نزد خداوند است گویا که مىگوید: اى رسول خدا، از خدا بخواه که مرا ببخشد.
و مسلّم است که حضرت نه بهصورت مستقل و نه با استفاده از توانخویش، بلکه با اجازه، امر و قدرت الهى آن را انجام مىدهد. ایشان بنده مأمورى است مقام و منزلت خاصى نزد خداوند دارد و بهواسطه کرامت اوست که همه مردمى که به او ایمان دارند و رسالتش را تصدیق مىکنند و فضل و کرامتش را باور دارند، به خدا متوسل مىشوند.
از همین روست که مىبینى حضرت صلى الله علیه و آله در برخى اوقات، وقتى از طریق وحى یا حالت افراد متوجه شود که سائل یا شنونده نقصى در اعتقادش دارد، هشدار مىدهد.
در یکجا آگاهى مىدهد که سید فرزندان آدم است و در جاى دیگر مىفرماید که سید و آقا فقط خداست، در یک موقعیت به او استغاثه مىجویند و خود به آنها مىآموزد که به او متوسل شوند و در موقعیتى دیگر مىگوید استغاثه فقط به درگاه خداست نه به من!
نتیجه اینکه، استغاثهکنندهاى که اعتقاد به قدرت خلق و ایجاد براى غیر خدا ندارد، کافر نیست و فرق قائل شدن بین مرده وزنده اولیا، بىمعنى است بنابراین اگر اعتقاد به قدرت ایجاد توسط غیر خدا را داشته باشد کفر ورزیده و این برخلاف نظر معتزله است که مىگویند انسان افعال را خلق مىکند و اگر اعتقاد داشته باشد که این ولى سبب است یا از خداوند این قدرت را کسب کرده است حکم به کفر او نمىشود.
باتوجه به این سببیت، براى مرده نیز ممکن است و مىتواند با دعا آن را کسب کند و ارواح براى نزدیکان خود دعا مىکنند.
وپیامبر صلى الله علیه و آله مىفرمایند: «إن أعمالکم تعرض على أقاربکم وعشائرکم من الأموات فإن کان خیراً استبشروا و إن کانغیرذلک قالوا: اللهم لاتمتهم حتى تهدیهم کما هدیتنا».[۴۶]
باب دوّم: مباحث نبوى
در این باب به خصائص پیامبر صلى الله علیه و آله، حقیقت نبوت، حقیقت انسانى پیامبر و مفهوم تبرک به پیامبر پرداخته شده است.
خصائص محمدى و موضع علما
علما به خصوصیات پیامبر، توجه بسیار نمودهاند و در این زمینه تألیفات، شروح و جمعآورىهایى انجام گرفته و گاه بهطور خاص به این مبحث پرداختهاند که مشهورترین و کاملترین آنها «الخصائص الکبرى» تألیف «جلالالدین سیوطى» است. این خصوصیات بسیار زیاد است که برخى داراى سند صحیح و برخى بدون سند صحیح و برخى دیگر نیز مورد اختلاف علما است؛ زیرا بعضى سند آن را صحیح و بعضى غیرصحیح مىدانند و سند برخى روایات دیگر مورد اختلاف است.
بحث در مورد این روایات از قدیمالأیام در میان علما جریان داشته است، برخى آن روایات را درست، برخى اشتباه، بعضى صحیح و بعضى دیگر باطل دانستهاند؛ اما بحث در حد کفر و ایمان نبوده است؛ چراکه علما در بسیارى از احادیث با هم اختلاف دارند و با یکدیگر در مورد صحیح، ضعیف یا مردود بودن آن بحث مىکنند و این اختلاف بهدلیل تفاوت دیدگاه آنان در مورد ارزیابى سند یا نقد رجال آن است.
اگر به کتابهاى گذشتگان مراجعه کنیم مىبینیم که بسیارى از علماى امت و پیشوایان فقه، برخى خصوصیات پیامبر صلى الله علیه و آله را در کتابهایشان مىآورند و گاه به مسائل عجیب و غریبى اشاره مىکنند که اگر پژوهشگر بخواهد براى قبول آنها بر صحت سندش تکیه کند، جز مقدار بسیار کمى- از بسیارى از آنچه ذکر کردهاند- برایش نخواهد ماند. و این شیوه تماماً با تکیه بر اصولى که علما در این باب وضع کردهاند، به کار گرفته مىشود.
«ابن القیم» خصوصیت عجیب و غریبى را از پیامبر صلى الله علیه و آله نقل مىکند و آن را به پیشوایان سلف نسبت مىدهد بدین بیان:
قاضى گفته است: مروزى کتابى در فضایل پیامبر صلى الله علیه و آله تألیف کرده و در آن از بر عرش نشاندن پیامبر صلى الله علیه و آله سخن گفته است.
و از خصائص پیامبر صلى الله علیه و آله است که همه خلقت، از آدم به بعد، بر او عرضه گردیدند؛ همانگونه که اسامى همه اشیا بر آدم آموخته شد به دلیل روایت دیلمى که مىگوید:
«مثلت لی الدنیا بالماء والطین، فعلمت الأشیاء کلّها»؛[۴۷] و همه امت بر او عرضه شدند و او آنها را دید چنانکه در حدیث طبرانى است: «عرضت علىّ أمتی البارحه لدى هذه الحجره أولها إلى آخرها صوروا لی بالماء والطین حتى أنّی لأعرض بالإنسان منهم من أحدکم بصاحبه»؛[۴۸] و همه آنچه در امت او واقع مىشود تا روز قیامت بر او عرضه شده همانگونه که در حدیث احمد است: «أدریت ما تلقى أمتی بعد وسفک بعضهم دماء بعض».[۴۹] از جمله سخنان صاحب کتاب این است که زیارت قبر پیامبر صلى الله علیه و آله براى زن و مرد مستحب است به دلیل روایت دارقطنى از ابن عمر که از پیامبر صلى الله علیه و آله چنین نقلکرده: «من حج وزار قبری بعد وفاتی وکأنّها زارنی فی حیاتی».[۵۰]
بهشتى که زیر پاى مادران است، چگونه نمىتواند تحت فرمان پیامبر صلى الله علیه و آله باشد؟
از دیگر خصوصیات پیامبر صلى الله علیه و آله که مورد بحث میان اهل علم است این است که پیامبر صلى الله علیه و آله زمین بهشت را تقسیم مىکند. این خصوصیات را «سیوطى»، «قسطلانى» و «زرقانى در شرحى که بر المواهب اللدنیه دارد»، نقل کردهاند.
طبیعى است که این تقسیم کردن براى افراد شایسته موحّد و به اذن الهى است که این اذن یا از طریق وحى، یا الهام یا تفویض اختیار از جانب خداوند صورت مىپذیرد و به این مطلب در سخن حضرت اشاره شده: «انّما أنا قاسم واللَّه معطی».[۵۱] و اگر این تعبیر که بهشت زیر پاى مادران است، صحیح باشد چگونه صحیح نیست که بهشت تحت فرمان حضرت یا زیر پاى ایشان باشد؟ و معنى هردو کلام یکى است و هر طلبهاى با پایینترین درجات علمى آن را درمىیابد.
درواقع تعبیر مذکور مجازى است به این مفهوم که براى رسیدن به بهشت باید به پدر و مادر و خصوصاً مادر نیکى نمود و همین تعبیر در مورد پیامبر صلى الله علیه و آله به معنى محبت، اطاعت و موالات اوست.
اسناد دخول به بهشت، در دست پیامبر صلى الله علیه و آله
از ابن عباس روایت شده که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمودند:
«یوضع للأنبیاء منابر من نور یجلسون علیها ویبقى منبری لا أجلس علیه أو قال: لا أقعد علیه قائماً بین یدی ربّی مخافه أن یبعث بی إلى الجنه وتبقى أمتی بعدی فأقول: یا ربّ أمتی، أمتی.
فیقول اللَّه عزّ وجلّ: یا محمّد! ما ترید أن أصنع بأمتک؟ فأقول یا ربّ عجّل حسابهم فیدعى بهم فیحاسبون، فمنهم من یدخل الجنه برحمه اللَّه، ومنهم من یدخل الجنه بشفاعتی، فما أزال أشفع حتى أعطى صکاکاً برجال قد بعث بهم إلى النار وآتى ان ملکاً خازن النار فیقول: یا محمّد! ما ترکت للنار لغضب ربّک فی أمتک من نقمه».[۵۲]
عطاى بهشت توسط پیامبر صلى الله علیه و آله
در روایتى از جابر آمده است که به پیامبر صلى الله علیه و آله گفتیم: بر چه چیز با تو بیعت کنیم؟ حضرت فرمود:
«على السمع والطاعه فی النشاط والکسل وعلى النفقه فی العسر والیسر وعلى الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر ولکم الجنه».[۵۳] ابن حجر نقل مىکند که «احمد» گونه دیگرى را نیز از جابر نقل کرده است که عباس دست پیامبر صلى الله علیه و آله را گرفته بود، وقتى بیعت پایان یافت حضرت فرمود: گرفتى و عطا کرده شدى.[۵۴] این روایت را احمد آورده است[۵۵] و معنایش چنین است که بیعت کردى و بهشت به تو عطا شد.
پیامبر صلى الله علیه و آله بهشت را مىفروشد و عثمان آن را مىخرد
از ابوهریره نقل شده است: عثمان دوبار بهشت را از پیامبر صلى الله علیه و آله خرید؛ یک بار وقتى حق خود را در حفر چاه معونه فروخت و بار دیگر وقتى لشکر العسره را تجهیز و مهیا نمود.[۵۶] و هر عاقلى مىداند که بهشت در ملکیت خداى سبحان است و هیچکس حقّ ملکیت و تصرف در آن را با هر مقام و منزلتى که باشد ندارد، نه پیامبران و نه رسول و نه فرشتگان؛ ولى خداوند سبحان بر پیامبران منّت مىنهد و عطایى به آنها مىکند که آنها را متمایز از سایر مخلوقات مىسازد و این عطا، بهخاطر کرامت و جایگاه بلند آنها، نزد خداوند است.
مرا بىجا ستایش نکنید
بعضى از مردم از این سخن پیامبر صلى الله علیه و آله که فرمود:
«لا تطرونی کما أطرت النصارى عیسى بن مریم»؛[۵۷] چنین برداشت کردهاند که پیامبر از مدح خویش نهى نمودهاند و این مطلب را إطراء و غلو که مذموم و منتهى به شرک مىشود، گرفتهاند. و چنین پنداشتهاند که هرکس حضرت را مدح کند و او را از حدّ سایر انسانها بالاتر بداند و با برتر دانستن او از سایرین، حضرت را بستاید، بدعتگذار است و مخالف سنت سید مرسلین عمل نموده است.
این برداشت، نادرست و دلالت بر کوتهفکرى صاحبش دارد، چراکه پیامبر صلى الله علیه و آله نهى از ستایشگرى، همچون ستایش نصارا نمود که به فرزند مریم نسبت دارند که پسر خداست.
بنابراین هرکس ثناگویى و توصیفى که نصارا نسبت به پیامبرشان داشتند در مورد حضرت محمد صلى الله علیه و آله انجام دهد، مانند آنها مىباشد.
اما اگر کسى حضرت را بهگونهاى مدح و وصف کند که از حدود بشریت خارج نشود و اعتقاد به بندگى و رسالت حضرت داشته باشد و مدح او به دور از اعتقاد نصرانیت باشد، بدون شک چنین فردى از موحّدترین مردم است.
خودخداوند نیزبهمدحپیامبر صلى الله علیه و آله پرداختهوفرموده است:
«وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ»؛[۵۸]
و مردم را امر کرده که در سخن گفتن و جواب دادن به پیامبر صلى الله علیه و آله ادب را رعایت کنند:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ»؛[۵۹]
و از اینکه با او مانند یکدیگر معامله کنیم و مثل سایرین او را ندا کنیم ما را نهى کرده است:
«إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ».[۶۰]
خود پیامبر نیز خویشتن را چنین مدح مىکرد:
«أنا خیر أصحاب الیمین، أنا خیرالسابقین، أنا أتقى ولد آدم وأکرمهم على اللَّه ولا فخر».[۶۱] ما در اینجا تنها به صفاتى که پیامبر را از سایر انسانها ممتاز مىکند اشاره مىکنیم.
پیامبران هم بشرند ولى …
مردم چنین مىپندارند که پیامبران صلى الله علیه و آله با سایر انسانها در همه احوال و اعراض مساوى هستند در حالى که این فکر بهشدت اشتباه و جاهلانه است و ادله صحیح کتاب و سنت آن را رد مىکند.
پیامبران گرچه با دیگر انسانها درحقیقت بشر بودن مشترک هستند و به این امر قرآن اشاره مىفرماید:
«أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ».[۶۲]
ولى در بسیارى از صفات و اعراض با مردم متفاوتند و اگر جز این بود مزیت بشر بودن آنها عین معجزه است چراکه در حالى که بشر هستند و از جنس آدمیانند، ولى بهگونهاى متفاوت از آنها هستند که هیچکس به گرد آنها نمىرسد. و از این منظر است که اگر به آنها تنها بهعنوان یک بشر عادى نگریسته شود، نگرش جاهلانه و مشرکانه است.
از جمله این نگرشها، نگاه قوم نوح در حق اوست که خداوند از آنها حکایت مىکند:
«فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراکَ إِلَّا بَشَراً».[۶۳]
و برخاسته از همین نگرشهاست سخن قوم موسى و عیسى در مورد آنها:
«فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنا وَقَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ».
یا سخن اصحاب ثمود آنگاه که خداوند حکایت مىکند:
«ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآیَهٍ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ».[۶۴]
یا سخن اصحاب الأیکه به پیامبرشان شعیب:
«قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ وَ ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا وَ إِنْ نَظُنُّکَ لَمِنَ الْکاذِبِینَ».[۶۵]
همانطور که سخن مشرکان در مورد حضرت محمد صلى الله علیه و آله که با نگاه بشریت صرف به حضرت نگریسته و گفتند:
«وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ وَ یَمْشِی فِی اْلأَسْواقِ».[۶۶]
– برخى خصائص انحصارى پیامبر:
پیامبر آنچه را ما نمىبینیم، مىبیند و آنچه را نمىشنویم مىشنود
از ابوذر نقل شده که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند:
«إنى أرى ما لا ترون وأسمع ما لا تسمعون، أطّت السماء وحقّ لها أن تئطّ والذی نفسی بیده ما فیها موضع أربع أصابع إلّاوفیه ملک واضع جبهته ساجد للَّهواللَّه لو تعلمون ما أعلم لضحکتم قلیلًا ولبکیتم کثیراً وما تلذذتم بالنساء على الفرشات ولخرجتم إلى الصعدات تجأرون إلى اللَّه».[۶۷]
سایه حضرت صلى الله علیه و آله
حکیم ترمذى از ذکوان نقل کرده که پیامبر صلى الله علیه و آله نه در نور ماه و نه در نور خورشید سایهاى نداشت و ابن سبع مىگوید: از خصائص حضرت صلى الله علیه و آله این بود که سایهاش بر زمین نمىافتاد؛ زیرا او نور بود و در زیر نور خورشید و ماه سایهاى از او دیده نمىشد. برخى گفتهاند شاهد این امر کلام حضرت است در مسألت از خدا: واجعلنی نوراً.
خواب حضرت
شیخان از عایشه نقل کردهاند که به حضرت عرض کرد:
اى رسول خدا آیا قبل از نماز وتر مىخوابى؟ حضرت صلى الله علیه و آله فرمود: «انّ عینیّ تنامان ولا ینام قلبی».[۶۸] چنانکه از انس بن مالک نقل کردهاند که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: «تنام عینی ولا ینام قلبی». و حضرت صلى الله علیه و آله فرمود: «الأنبیاء تنام أعینهم ولا تنام قلوبهم».[۶۹]
دورى پیامبر صلى الله علیه و آله از احتلام
طبرانى از طریق عکرمه، از انس و ابن عباس و همچنین دینورى در المجالسه، از طریق مجاهد و از قول ابن عباس آورده است که هیچ پیامبرى محتلم نگردیده چراکه احتلام از شیطان است.
[۱]– بقره: ۱۸۶؛ اگر بندگانم از من سؤال کنند بدانند که قطعاً من نزدیکهستم.
[۲]– اسراء: ۱۱۰؛ بگو چه اللَّه را بخوانید و چه رحمان را، هرکدام را بخوانید، او داراى اسامى نیکوست.
[۳] – غافر: ۱۹؛ او خیانت چشمها و اسرار سینهها را مىداند.
[۴]– نور: ۱۶
[۵]– اى مؤمنان! تقوا پیشه کنید و از وسایل براى نزدیکى به او بهرهگیرید.
[۶]– بحار الانوار، ج ۱۸، ص ۱۳؛ به محلّ وضو برو، وضو بساز و دو رکعتنماز بجاى آر و بگو: خدایا! من از تو بهواسطه پیامبرت محمد صلى الله علیه و آله درخواست مىکنم و به تو روى مىآورم. اى محمد! من بهواسطه تو به پروردگارت روىمىکنم تاگرفتارى را ازچشم من برطرف سازد. خدایا! او را در مورد من شفیع گردان و خودم را نیز شفیع خویش ساز.
[۷]– زمر: ۳؛ ما آن بتها را نمىپرستیم مگر براى اینکه به نیکى ما را به خداوند مقرب سازند.
[۸]– جن: ۱۸؛ همراه خدا هیچ فرد دیگرى را نخوانید.
[۹]– رعد: ۱۴؛ دعوت حق اختصاص به خدا دارد و کسانى که جز او را مىخوانند هیچ حاجتى از آنها اجابت نشود.
[۱۰]– آل عمران: ۱۲۸؛ چیزى از امور به دست تو نیست.
[۱۱]– اعراف: ۱۸۸: بگو: من مالک هیچ نفع و ضررى براى خویش نیستم.
[۱۲]– فلانى و فلانى بدانید که من نمىتوانم براى شما از جانب خداوندضمانتى داشته باشم.
[۱۳]– الترغیب و الترهیب، ج ۱، ص ۱۷۹؛ هرکس به قصد نماز از خانهاش خارج شود و بگوید خدایا از تو مسألت مىکنم به حق درخواستکنندگان از تو و به حق گامهایى که بسوى تو بر مىدارم چرا که به قصد ریا و گردنکشى و شرارت و تظاهر خارج نشدهام؛ بلکه به نیت کسب رضاى تو و پرهیز از خشم و غضب تو بیرون آمدم؛ پس از تو مىخواهم که مرا از آتش پناه دهى و گناهانم را ببخشى چرا که جز تو بخشاینده گناه وجود ندارد( اگر کسى چنین کند) خداوند به او روى مىکند و هفتاد هزار فرشته براى او استغفار مىکنند.
[۱۴]– سنن دارمى، ج ۱، ص ۴۳
[۱۵]– البدایه والنهایه، ج ۶، ص ۳۲۴
[۱۶]– اى بندگان خدا مرا یارى کنید.
[۱۷]– خداوند علاوه بر ملائکه کاتب، که همهچیز حتى افتادن برگى ازدرخت را مىنگارند، فرشتگان دیگرى در زمین دارد؛ پس هرگاه در بیابان دچار مشکلى شدید صدا بزنید: اى بندگان خدا مرا کمک کنید.
[۱۸]– مجمع الزوائد، ج ۱۰، ص ۱۳۲؛ اگر مرکب شما در بیابان فرار کرد صدا بزنید: اى بندگان خدا او را نگه دارید، اى بندگان خدا او را نگه دارید. و خدا در زمین بندگان حاضرى دارد که او را نگه مىدارند.
[۱۹]– . از آن جهت آن سال را رماده گفتهاند که بهسبب عدم بارش بارانشنها به آسمان برمىخواست.
[۲۰]– در آن شبى که عمر بهواسطه عموى پیرم طلب باران کرد، خداوند بهواسطه او حجاز و اهلش را سیراب گرداند.
[۲۱]– نساء: ۶۴؛ اگر آنها که بر خویش ستم کردند، نزد تو آمده و به درگاهخدا استغفار کرده و رسول نیز برایشان استغفار نماید؛ البته خداوند را توبهپذیر و مهربان مىیابند.
[۲۲] – مقریزى، من احادیث الشیعه والسنه وسیرتهم …، ج ۱۴، ص ۶۱۵؛ اىبهترین کسىکه پیکرش در اینزمین جاىگرفتو از عطر آن پستى و بلندى این دیار معطّر شد؛ جانم به فداى قبرى که تو در آن سکنى گزیدهاى، قبرى که عفاف وجود و کرم را در خود جاى داده است.
[۲۳]– تفسیر قرطبى، ج ۵، ص ۲۶۵٫
[۲۴]– زمر: ۴۴؛ بگو: شفاعت جملگى از آن خداست.
[۲۵] – تغابن: ۱؛ سلطنت و ستایش از آن اوست.
[۲۶]– آل عمران: ۲۶؛ خدایا تو به هرکس بخواهى سلطنت بخشى و از هرکس بخواهى بازستانى.
[۲۷]– حیات من براى شما خیر است، چرا که با من سخن مىگویید و با شما سخن گفته مىشود و وفات من نیز براى شما خیر است؛ زیرا اعمال شما بر من عرضه مىشود، اگر در آن خیرى ببینم خداى را حمد مىکنم و اگر بدى و شر ببینم براى شما از درگاه خدا استغفار مىکنم.
[۲۸]– یونس: ۱۰۶ و ۱۰۷؛ غیر از خدا چیزى را که براى تو نفع و ضررىندارد نخوان که در اینصورت از ظالمان خواهى بود و اگر خداوند ضررى را متوجه تو کند کسى جز او دفع آن را نتواند.
[۲۹]– عنکبوت: ۱۷؛ نزد خداوند روزى بجویید و او را عبادت کنید.
[۳۰]– احقاف: ۵؛ چه کسى گمراهتر از فردى است که خدایانى جز اللَّه رامىخواند، کسانى که تا روز قیامت نیز او را اجابت نمىکنند.
[۳۱]– نمل: ۶۲؛ چه کسى دعاى مضطر را اجابت و بدى را از او برطرفمىکند.
[۳۲] – این نکته بحث مفصلى تحت عنوان« مجاز عقلى و کاربرد آن» دارد.
[۳۳] – غافر: ۶۰؛ پروردگارتان گفته است بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را.
[۳۴] -در چنین حالتى مردم به آدم استغاثه مىجویند.
[۳۵]– اى تکیهگاه مورد اطمینان و اى دژ پناهآورندگان و پناه متوسلان و همراه مجاوران و اى آنکه خداوند او را براى خلقش برگزید و به او اخلاق پاک و پاکیزه عطا کرد؛ تویى پیامبر و بهترین از سلاله آدم، اى که مانند دریایى لبریز از جود و بخششى، میکاییل و جبرییل هردو براى نصرت تو از جانب خداوند عزیز قادر با تو همراه گشتهاند( ابن عبدالبرّ، الاستیعاب، ج ۱، ص ۲۷۶).
[۳۶] – اى حمزه! اى عموى رسول خدا! اى شیر خدا و رسول، اى عامل نیکوکارى و اى برطرفکننده سختىها، اى دفاعکننده از رسول خدا( المواهب اللدنیه، ج ۱، ص ۲۱۲
[۳۷]– حیاه الانبیاء علیهم السلام و … مسند أحمد بن حنبل، ج ۳، ص ۱۰۴؛ اى عمروابن هشام! اى عتبه بن ربیعه! اى فلان بن فلان! ما وعده پروردگارمان را حق یافتیم! آیا شما نیز وعده او را حق یافتید؟.
[۳۸]– بقره: ۱۵۴: به کسانى که در راه خدا کشته مىشوند مرده نگویید، چراکه آنها زندهاند ولى شما نمىفهمید.
[۳۹]– آلعمران: ۱۶۹؛ البته گمان نکنید آنان که در راه خدا کشته شدندمردهاند بلکه زندهاند و نزد خداوند روزى مىخورند.
[۴۰]– نمل: ۳۸؛ اى جماعت! کدام یک از شما تخت بلقیس را پیش ازآنکه تسلیم من شود، مىآورد.
[۴۱]– یس: ۳۶؛ منزه است خدایى که همه زوجها را از آنچه زمینمىرویاند، خلق کرد.
[۴۲]– متقى هندى، کنز العمال، ج ۳، ص ۲۰۴؛ برخى از گیاهانى که نهرهاى کوچک مىرویاند یا چارپایان را به دلیل پرخورى مىکشد یا به حال مرگ مىکشاند.
[۴۳]– به من نباید استغاثه شود؛ بلکه استغاثه فقط به خداوند است.
[۴۴]– در مجمعالزوائد، ج ۱۰، ص ۱۵۹ آمده است که رجال این روایت، رجال صحیحى هستند و درمیان آنها عبداللَّه بن لهیعه مىباشد.
[۴۵]– هر کس اسلام آورد و رو به قبله ما بایستد و همانند ما نمازگزارد وذبح ما را بخورد مسلمان است و در حمایت خدا و رسول قرار دارد؛ پس ذمه الهى را در موردش نقض نکنید.
[۴۶]– مسند احمد، ج ۳، ص ۱۶۵؛ اعمال شما بر بستگان مردهتان عرضه مىشود اگر خیر باشد از آن شاد مىشوند و اگر جز این باشد مىگویند: خدایا! قبل از آنکه جانشان را بگیرى آنها را به همان راه که ما را هدایت کردى، رهنمون ساز.
[۴۷]– البهوتى، کشف القناع، ج ۵، ص ۳۶؛ هنگامى که دنیا بین آب و گلبود بر من عرضه شد و همهچیز را دانستم.
[۴۸]– همان؛ روز گذشته کنار این حجر همه امت از اول تا آخر بر منعرض گردید و از آغاز خلقت و حالت آب و گل بودن آن بر من تصویر شد بهگونهاى که من افراد را بیش از دوستانشان مىشناسم.
[۴۹]– وضعیتى که امتم پس از من با آن مواجه مىشوند و اینکه چگونه خون یکدیگر را مىریزند به من نشان داده شد.
[۵۰]– کسى که حج کند و پس از وفاتم به زیارت قبر من بیاید، مانند آن است که مرا در زمان حیاتم زیارت کرده باشد.
[۵۱]– من فقط تقسیمکننده هستم و خداوند است که مىبخشد.
[۵۲]– روز قیامت منابرى از نور براى انبیا قرار داده مىشود که بر آن مىنشینند؛ ولى من بر منبر خویش نمىنشینم از ترس اینکه مرا به بهشت ببرند و امتم بیرون بمانند، نزد پروردگار مىایستم و مىگویم: اى پروردگار من! امتم، امتم، خداوند مىفرماید: مىخواهى با امتت چه کنم؟ و من مىگویم حسابرسى آنها را جلو بینداز؛ پس امت را مىخوانند و حسابرسى مىکنند، برخى با رحمت حق وارد بهشت مىشوند و برخى با شفاعت من و پیوسته شفاعت مىکنم تا اینکه اسناد آزادى افرادى که بهسوى آتش برده مىشوند را دریافت مىکنم و در اینجا نگهبان جهنم مىگوید: اى محمد! هیچ نقمتى را براى خشم پروردگارت باقى ننهادى.
[۵۳]– با من بر اطاعت و فرمانبرى در غم و شادى و بر انفاق در تنگدستى و بر امر به معروف و نهى از منکر پیمان بندید تا بهشت را براى شما ضمانت کنم.
[۵۴]– فتحالبارى، ج ۷، ص ۲۲۳
[۵۵]– مجمعالزوائد، ج ۶، ص ۴۸
[۵۶]– این روایت را حاکم در مستدرک آورده و آن را صحیح دانسته است؛ ج ۳، ص ۱۰۷
[۵۷]– مرا آنگونه که نصارا« عیسى بن مریم» را مدح کردند، مدح نکنید.
[۵۸]– تو اخلاقى بس بزرگ دارى.
[۵۹] – حجرات: ۲؛ اى مؤمنان صداى خود را از رسول خدا بلندتر نسازید.
[۶۰]– نور: ۶۳؛ بدانسان که یکدیگر را مىخوانید، پیامبر صلى الله علیه و آله را مورد خطاب قرار ندهید.
[۶۱]– من بهترین اصحاب یمین هستم، من بهترین سابقین و باتقواترین آنها و گرامىترین آنها نزد خداوند هستم این هیچ فخرى ندارد.( این روایت را ترمذى آورده است.)
[۶۲]– کهف: ۱۱۰؛ بگو من بشرى مانند شما هستم که به من وحى مىشود.
[۶۳]– هود: ۲۷؛ سران کافر قومش گفتند: ما تو را بیش از یک انسان مشابه خودمان نمىدانیم.
[۶۴]– شعرا: ۱۵۴؛ تو جز بشرى همانند ما نیستى، پس اگر راست مىگویى، نشانهاى بیاور.
[۶۵]– شعرا: ۱۸۶؛ گفتند: تو مورد سحر و جادو واقع شدهاى! تو بشرى همانند مایى و ما تو را دروغگو مىپنداریم؟!
[۶۶]– فرقان: ۷؛ گفتند: این چه پیامبرى است که غذا مىخورد و در بازار راه مىرود.
[۶۷]– من آنچه را شما نمىبیند مىبینم و آنچه را نمىشنوید مىشنوم، آسمان مىخروشد و حق دارد و چنین کند. قسم به آنکه جان من به دست اوست که به فاصله هر چهار انگشتى، فرشتهاى در آسمان پیشانى به سجده مىساید. بهخدا قسم اگر آنچه را من مىدانم شما مىدانستید کم مىخندیدید و بسیار مىگریستید و از همبسترى با زنان لذت نمىبردید و بر بلندىها رفته و به خدا پناه مىجستید.
[۶۸]– چشمانم مىخوابد ولى قلبم نمىخوابد.
[۶۹]– چشمان انبیا به خواب مىرود اما قلبشان بیدار است.
پاسخ دهید