آیتالله العظمی بهجت رحمه الله، داستان عجیبی را راجع به سیّد نقل میکند که گویای حرمت شگرف آن بزرگمرد به ائمّهی دین (علیهم السلام) و میراث علمی گرانقدر ایشان است:
طلبهای پس از پایان تحصیلات میخواست از حوزهی علمیهی نجف به ایران مسافرت کند. نزد آقا سیّد محمّد کاظم یزدی ـ رحمه الله ـ رفت و از ایشان تقاضای اجازهی نقل روایت نمود. چند روز طول کشید.
آن شیخ میگفت: با خود میگفتم من که از سیّد اجازهی اخذ وجوهات نخواستهام که به من اجازه نمیدهد. تازه معلوم نیست کسی در ایران سیّد ـ رحمه الله ـ را بشناسد. لذا هر وقت سیّد را میدیدم بر غیظم نسبت به ایشان افزوده میشد. پس از گذشت چند روز مرحوم سیّد اجازه را به من داد و به خاطر تأخیر در جواب عذرخواهی نمود، و علّت تأخیر آن را اینگونه بیان فرمود:
من در این مدّت، غذای مکروهی ـ قلوه یا چیز دیگر ـ خورده بودم، میخواستم کاملاً اثر آن از بدنم زایل گردد تا ارتباط خود را در سلسلهی سند روایات با اولیای عظام و بزرگان دین بتوانم برقرار نمایم و در زمرهی روات حدیث قرار گیرم و آنگاه به شما اجازهی نقل روایت بدهم![۱]
منبع: کتاب فراتر از روش آزمون و خطا / موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
[۱]ـ در محضر حضرت آیتالله العظمی بهجت، محمّد حسین رُخشاد، ۱/ ۳۳۷٫
پاسخ دهید