نقدهای مختلفی به ایده های اصلی این گروه وارد است:یکی از اشکالات اساسی این گروه پذیرش تکثرگرایی دینی است. یعنی راه رسیدن به خدا را از راهی امکان پذیر می دانند و تکلیف معنویت را از دیانت جدا می کنند و می گویند که انسان از غیر راه دین می تواند به خدا و رضایت او دست یابد. اشکال دوم این است که ایشان با نام دل عقل را قربانی نموده اند. در تعلمات رام الله نه تنها جایی برای این قوه در حیات معنوی انسان در نظر نمیگیرند، بلکه اساسا درک صحیحی از قوه عاقله انسان ندارند، و از اول با به میان آوردن این که «راه معنویت راه دل است» صلاحیت را از عقل می گیرند و مانع حضور عقل در تدبیر قوای روحی و معنوی انسان می شوند.


در حالی که قوه اندیشه یکی از شئون آدمی است که در کنار دل، جایگاهی بس رفیع در حیات معنوی او دارد. قابل انکار نیست که گاهی امیال و هوی ها مانع می شوند که عقل انسان، مدیریت قوای او را به دست گیرد؛ اما «عقل» فی حد ذاته، جهت دستیابی به حقایق و معارف توحیدی، نه فقط مانع تراشی نکرده، بلکه همگام با قلب، در پی زنده نمودن ظرفیت‌های الاهی انسان است.
بنا بر این عقل و دل هم افق هستند و عقل در ساحت عالم معنا انسان را در ادراک حقیقت مدد می رساند. اهل معرفت در موارد متعدد تصریح کرده اند که برای کسب معرفت حقیقی در کنار راه دل، راه عقل هم کارامد است؛ و البته عقل به تنهایی و به طور مستقل توان دسترسی به بعضی معارف توحیدی را ندارد؛ بلکه عقل به واسطه قوه شهودی، می تواند معارف توحیدی و حقایق کشفی را دریابد.[۲]


سوم این که این گروه برای باورها و اعتقادات در سلوک معنوی سهمی قائل نیستند. خوب است همین بخش کمی تحلیل شود تا سستی این ادعای به ظاهر جذاب روشن شود. نه تنها در جریان رام الله بلکه در بسیاری از جنبش های جدید معنوی مخاطبین خود را به معنویت و عرفان دعوت می کنند؛ اما ادعا می کنند که ما هیچ باور و عقیده ای را ترویج نمی کنیم.


آنها از این که کسی اندیشه خود را تبدیل به اعتقاد نماید به شدت نهی می‌کنند.


حال سوال این است که آیا ممکن است کسی «نظام باورها» نداشته باشد؟ مگر غیر از این است که تمامی مکاتب و آیین ها خود تفسیری از هستی ارائه می‌دهند که این برداشت، خود یک نظام اندیشه‌ای است و این تفسیر بخواهیم یا نخواهیم، مدلی از نگرش به هستی را در خود گنجانده است؟ آیا کسی وجود دارد که فاقد نوعی باور باشد؟ خوش مزه این است که به مخاطب خود می گویند؛ اندیشه و نظام اعتقادی ما باور نیستند و ما بقی آیین ها و مکاتب، باور دارند. آن ها دائما شعار می دهند؛ «هیچ باوری درست نیست.»


«ما هیچ باوری را تبلیغ نمی کنیم! ما فقط از شما می خواهیم این گونه باشید». سوال این است که «گونه جدیدی» که بر درستی آن اصرار دارند، با چه منطق و پشتوانه ای درستی آن اثبات می شود؟ خود این گزاره به تعبیر اهل فن یک «گزاره خود ستیز» است؛ یعنی خودش، خودش را باطل می کند. تنها در صورتی می توان آن را پذیرفت که خودش را هم باطل بدانیم. چرا که این جمله «هیچ باوری درست نیست»، خود یک باور است که برای اثبات نادرستی آن، «تصور آن» کافی است.


نباید فراموش کرد که باور و اعتقاد به معنی برداشت و تفسیر ما از هستی و جهان است.


از نظر برخورداری از جهان بینی، هیچ مکتبی بدون بینش نیست؛ تفاوت تنها در شکل برداشت و مدل تفسیر است. تمامی مکاتب ناچارند به سه موضوع بپردازند؛ تفسیر هستی، تعیین غایت و ارائه برنامه رفتاری. هر مکتبی چه بخواهد و چه نخواهد نگرش خاص و تعریفی خاص از جهان و کائنات دارد و بنا بر تفسیری که از هستی دارد؛ تعریفی روشن از تکامل و سعادت آدمی (نشان دادن هدف) بدست می دهد و در پی آن، برنامه عملیاتی از شکل سلوک عملی ارائه می دهد.


بماند که دسته ای از باورها وجود دارند که در تمامی مکاتب عرفانی مشترکند و مورد اتفاق همگانند و آن هم باور به یک حقیقت متعالی در ورای عالم حس است؛ همه مکاتب عرفانی حقیقت را ورای دریافت حس می بییند و به همین علت وابستگی به دنیا و غرق شدن در محسوسات را مانع سلوک معنوی معرفی کرده اند. نیز تمامی مکاتب نوعی از وحدت را ورای کثرت پذیرفته اند و به وحدت یافتن با آن غایت دعوت کرده اند. این ها همه اصولی است که آیین های نو و کهن به آن اذعان کرده اند. البته این که نسبتِ آن غایت با کثرت چگونه تبیین می شود و آن وحدت کدام است و راه فنای در آن غایت چگونه است؛ از موضوعاتی است که نگاه های متفاوتی در مورد آن وجود دارد و اختلاف مکاتب در همین تبیین ها و برداشت هاست. به هر تقدیر باور به وحدت و کثرت و باور به فراحسی بودن حقیقت از باورهایی است که نمی توان از آن فرار کرد و جزء اعتقادات جزمی در مکاتبی است که تلاش کرده اند از باور فرار کنند و دست کم در شعارهایشان از باور دم نزنند.

 

منبع:پرسمان


پی نوشت:
.۲٫ ر.ک. اسفار ج ۸، ص ۱۴۲