مقدمه
یکی از مسائل جدید و تأثیرگذار در علم کلام، نگرش تاریخی به مسائل کلامی است. در رویکرد ابتدایی، تنها موضوع و مسأله کلامی مورد بحث و موشکافیهای عقلی و نقلی واقع میشد؛ اما اکنون ـ برای فهم بهتر آرای کلامی ـ زمینههای تاریخی، فکری و اعتقادی نیز مورد مطالعه قرار میگیرند. برداشت از آیات و روایات نیز با شناخت بستر و زمینه صدور کلام، بهصورت دقیقتری حاصل میشود. مبحث توحید وشرک از مباحث مهم کلامی است که بهویژه پس از پیدایش فرقه وهابیت، بیشتر به آن توجه شده است.
وهابیت و نگرشهای مشابه آن، از مسأله توحید و شرک (بهعنوان حربهای قرآنی) در نفی مقامات اولیای الهی و شرک دانستن آنها استفاده میکنند. پاسخهای کلامی مبسوطی به آموزههای وهابیت داده شده و بحثهای عقلی و نقلی مفصلی برای مشخص شدن مفهوم و معنای شرک انجام گرفته است. ادعای بسیاری از علمای شیعه و بسیاری از دیگر فرق اسلامی این است که شرک، بر محور استقلال از خداوند میگردد و ملاک توحید و شرک، بالله دانستن قدرتها و کمالات غیر خدا در برابر مستقل دانستن ایشان است. این ملاک در دیگر مباحث مرتبط مانند: معنای عبادت، شرک بودن حاجتخواهی و شفاعت غیر و نظایر آن نیز مطرح است. مقاله حاضر درباره این ملاک و استنادات عقلی و نقلی آن نیست؛ بلکه ناظر به بحث قرآنی ـ تاریخیای است که برخی مخالفان در برابر این ملاک و برای نفی آن بهکار میبرند.
در بحث مخالفان، ملاک فوق و مستندات عقلی یا نقلی آن چندان مورد توجه قرار نمیگیرد؛ بلکه با استناد به برخی آیات قرآنی یا شواهد تاریخی، نتیجهگیری میشود که مشرکان صدر اسلام برای شرکای خود، استقلال ذاتی قائل نبوده و آنان را در ذات و صفات کاملاً وابسته به خداوند میدانستند. از این رو ملاک شرک ایشان نه در قائل بودن به استقلال غیر، بلکه در انجام برخی اعمال در برابر ایشان و یا قائل بودن به داشتن قدرت و توانایی خاص بوده است.
این بحث از سوی دکتر سید حسین مدرسی طباطبایی[۱] در کتاب مکتب در فرآیند تکامل[۲] چنین مطرح شده است:
در سرتاسر قرآن کریم بر این نکته تأکید شده است که خداوند، سراسرجهان هستی را بهتنهایی آفریده و تمامی موجودات را روزی میدهد؛ بدون آنکه در این راه کسی بدو مددی کرده یا مساعدتی نموده باشد. او تنها کسی است که هرگز نمیمیرد؛ در حالیکه تمام موجودات دیگر میمیرند. او تنها کسی است که بر غیب آگاه است. او تنها قانونگزار در سراسر جهان هستی است.[۳]
سپس در بیان تفاهم عرفی از این آیات چنین میگوید:
تفاهم عرفی از تأکیدات الهی در این موارد ـ به حسب قاعده ـ باید چنین میبود که آن سنخ صفات و افعال، مختص ذات باری تعالی است و هیچکس دیگری بههیچگونه، واجد آن خصوصیات نیست. منشأ این تفاهم آن است که بنابر آنچه تحقیقات اخیر مورّخان عربستان پیش از اسلام و سایر جوامع بتپرستی (مانند William Robertson Smith در کتاب Lectures on the Religion of the Semites [چاپ لندن ۱۹۲۷م] و مقاله R.Horton با عنوان African conversions در مجله Africa [مجلد مربوط به سال ۱۹۷۱م] نیز نگاه کنید به مقاله مونتگومری وات با عنوان The High God in Pre ـIslamic Mecca چاپ شده در Correspondance d’ orient جلد یازدهم [چاپ بروکسل ـ۱۹۷۰م]) در مورد نقش الههها و بیشتر فرهنگهای بتپرستی مشابه نشان داده و در برخی آیات قرآن کریم (مانند آیات ۱۸ و ۲۱ سوره یونس) نیز بدان تلویح رفته است، مشرکان عرب نیز در این نکته که خداوند، آفریدگار جهان و روزیدهنده جهانیان و دانای آشکار و نهان است تأمّلی نداشتند و گفته آنان آن بود که بتها و الههها، هریک مظهر و مجلای اتمّ یکی از خصایص و اوصاف و افعال الهی ـ از زیبایی و مهر و خشم و خلق و رزق و مانند آن ـ و نمودهای خارجی آن اوصاف مانند عشق و جنگ و باران و غیره، بوده و به این دلیل، واسطه انجام آن امور و با تفویض الهی و بهنحو ترتیب طولی، منشأ وقوع آن چیزها در جهان هستند؛ اما منشئیت آنان موجب کوچک شدن و تنزّل رتبه خدای بزرگ نیست؛ زیرا خداوند هم واهب ذات آنان و هم واهب تواناییهای آنان است. («تملکه و ما ملک» بخشی از شعار عرب جاهلی در تلبیه حج به ضبط هشام بن محمد بن سائب کلبی در کتاب الأصنام در مورد این اعتقاد به صورت کلی در میان قائلین به الههها و به خصوص در یونان قدیم رجوع کنید به کتاب Paul Veyne با نام:
Les grecs ont ـ ils cru a leurs myths? : Essai sur l’imagination consitituante چاپ پاریس ۱۹۸۳)
ناگزیر آن تصریحات و تأکیدات برای دفع و رد بخش باطل سخن آنان است؛ یعنی اینکه خداوند کارهای خود را از خلق و رزق و غیره ـ با آن سنخ که در مورد او اطلاق میشودـ بهدست دیگری انجام نمیدهد. (ببینید المیزان ۱۱: ۲۸۸ـ۲۸۹).[۴]

 

همچنین ایشان ـ در پاورقی دیگری از کتاب خود ـ در توضیح سنخ صفات خدایی میگوید:
مگر آنکه خود، کسی را بر موردی از آن غیب یا بخشی از آن آگاه ساخته باشد و سپس با رخصت او، همان حقیقت یا حقایق به شکل «تعلّم من ذی علم» از آن فرد دانا به افرادی دیگر منتقل شده باشد. البته این با نسبت دادن سعه نامحدود علم (بهمعنی انکشاف جمیع امور عالم از آن سنخ که برای خداوند حاصل است) به فردی جز پروردگار، ناسازگار بهنظر میرسد. [۵]
در اینجا تحلیل دقیق سنخ صفات الهی ـ که نویسنده به آن اشاره کرده ـ ضروری است. بهنظر میرسد سنخ در دیدگاه نویسنده، ذاتی یا استقلالی بودن صفات مخلوقین در برابر سنخ ذاتی صفات الهی نیست؛ زیرا اعتقاد مشرکان به نظام طولی و در عین حال همسنخانگاری قدرتهای شریکان الهی با خداوند را به صراحت بیان مینماید. پس علیالقاعده منظور ایشان از سنخ الهی، نوعی شمول یا تأثیرگذاری غیبی است. مثلاً اگر خبر حادثهای در آینده از طریق ملائکه به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم وحی گردد و ایشان این خبر را به فردی چون امیرالمؤمنین علیه السلام بگویند و به این طریق تعلّم من ذی علم صورت پذیرد، مشکلی پدید نخواهد آمد؛ اما اگر نوعی شمول، احاطه و آیندهبینی برای امیرالمؤمنین علیه السلام بهصورت موهبتی و بهبرکت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرض شود،[۶] سنخی الهی برای این علم به غیب پدید میآید و نافی توحید و متفاهم عرفی از تأکیدات قرآنی خواهد بود. همچنین است اعتقاد به اعمال قدرتهای غیبی و آگاهی به اصوات انسانها از دور و نزدیک یا نظایر آن که همگی ـ بنا بر نظر مؤلف ـ دارای سنخی الهی خواهند بود.
این دیدگاه کلامی نویسنده که خود متخذ از بحث قرآنی ـ تاریخی مورد اشاره است، باعث شده تا وی اعتقاد به هرگونه صفت خارق عادت را برای امامان علیهم السلام تفویض بداند و آن را به شرک و مخالفت با قرآن محکوم کند. او حتی صفاتی که ریشه قرآنی دارند را نیز در زمره اعتقادات مفوّضه تلقی میکند؛ مانند آگاهی به زبان پرندگان و حیوانات؛[۷] هرچند قرآن کریم به این ویژگی ـ در داستان سلیمان علیه السلام ـ اشاره کرده است.


مؤلف درباره صفات و فضایل اهل بیت علیهم السلام ـ که در روایات زیادی آمده است ـ نیز همین دیدگاه را دارد؛ یعنی معجزات آن بزرگواران را (مانند: شنیدن صدای فرشتگان، شنیدن صدای زائران حرمها، آگاهی بر احوال شیعیان پس از مرگ، آگاهی بر باطن و ضمیر بندگان، علم غیب به تعلیم الهی و مواردی از این دست) نیز از جعلیات غلات و مفوَضه و مردود میداند؛[۸] هرچند دانشمندی چون شیخ مفید(ره) به کثرت و صحَت این روایات شهادت داده باشد و ضمن اعتقاد به آنها، جمهور امامیه را نیز دراینباره، همرأی بداند. [۹]
دیدگاه خاص مؤلف درباره صفات الهی، نحوه اختصاص آنها و مفهوم شرک باعث میشود تا اعتقاد به صفات ماورایی شرک دانسته شود. از این رو در حالی که باید از مشرک بودن مفوضه در لسان روایات، نفی نظام طولی توسط آنها نتیجه شود، این نتیجه حاصل نمیشود و در توصیف آنها میگوید که به جعل خدایان دیگری در کنار خداوند میپرداختند (در عین حفظ نظام طولی!). وی در تحلیل روایتی از امام رضا علیه السلام ـ با عبارت «الغلاه کفّار و المفوضه مشرکون» ـ چنین مینویسد:
… طبیعتاً بهخاطر آنکه غلاتِ قائل به الوهیت ائمه ـ که در این روایت با کلمه غلات بهصورت مطلق از آنان ذکر شده است ـ به خدایی جز پروردگار جهان معتقد بودند؛ در حالی که مفوضه عملاً خدایان دیگری را به او میافزودند.[۱۰]
یعنی قائل بودن به علم غیب، فهم زبان حیوانات و آگاهی از ضمایر بندگان (به تعلیم خداوند) برای برگزیدگان درگاه الهی، افزودن خدایانی دیگر در کنار خداوند متعال است!
بنابراین، نظرات ایشان در تحلیل تاریخ افکار و عقاید، با نوعی پیشداوری کلامی عجین میشود. این پیشداوری کلامی، همانگونه که گفته شد، از بحثی قرآنی ـ تاریخی درباره عقاید مشرکان صدر اسلام اقتباس شده است.[۱۱]
این مبحث کلامی با دو رویکرد قابل نقد و بررسی است؛ نخست طرح مبحث کلامی نظام طولی و اینکه اگر به نظام طولی و یا مخلوقیت قائل باشیم، کمالات و صفات مخلوق هرگز همانند خالق ـ یا از سنخ آن ـ نخواهند بود و این عدم سنخیت، نه در ظواهری چون غیبی بودن، شمول و اطلاق و دامنه صفت، بلکه در موهبتی و غیرذاتی بودن صفات مخلوق نهفته است. رویکرد دوم، بررسی اعتقاد مشرکان صدر اسلام و نشان دادن زوایای شرک آنهاست؛ تا با تصحیح متفاهم عرفی و معنای آیات قرآنی، این پیشفرض کلامی رنگ ببازد و راه را برای تحلیل بیطرفانه و منصفانه تاریخ عقاید شیعه بگشاید. این مقاله با رویکرد دوم نگاشته شده است.

 

۱ – شرک ذاتی مشرکان در قرآن
۱ – ۱) اعتقاد به فرزند برای خداوند
آیات فراوانی در قرآن کریم به این مطلب تصریح میکنند که مشرکان، ملائکه را بهعنوان دختران خداوند میپرستیدند:
(و َ جَعَلُواْ لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءًا إِنَّ الْانسَنَ لَکَفُورٌ مُّبِینٌ * أَمِ اتخَّذَ مِمَّا یخَلُقُ بَنَاتٍ وَ أَصْفَئکُم بِالْبَنِینَ * وَ إِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِمَا ضَرَبَ لِلرَّحْمَنِ مَثَلًا ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ * أَ وَ مَن یُنَشَّؤُاْ فىِ الْحِلْیَهِ وَ هُوَ فىِ الخْصَامِ غَیرْ مُبِینٍ * وَ جَعَلُواْ الْمَلَئکَهَ الَّذِینَ هُمْ عِبَدُ الرَّحْمَنِ إِنَثًا أَ شَهِدُواْ خَلْقَهُمْ سَتُکْتَبُ شَهَدَتهُمْ وَ یُسْلُونَ)؛[۱۲]
(و براى او بعضى از بندگان [خدا] را جزئى [چون فرزند و شریک‏] قرار دادند. به راستى که انسان بس ناسپاس آشکار است. آیا از آن‌چه مى‏آفریند، خود، دخترانى برگرفته و به شما پسران را اختصاص داده است؟ و چون یکى از آنان را به آن‌چه به [خداى‏] رحمان نسبت مى‏دهد خبر دهند، چهره او سیاه مى‏گردد، در حالى که خشم و تأسف خود را فرومى‏خورد. آیا کسى [را شریک خدا مى‏کنند] که در زر و زیور پرورش یافته و در [هنگام‏] مجادله، بیانش غیر روشن است؟ و فرشتگانى را که خود، بندگان رحمانند، مادینه [و دختران او] پنداشتند. آیا در خلقت آنان حضور داشتند؟ گواهى ایشان به زودى نوشته مى‏شود و [از آن‏] پرسیده خواهند شد.)
مطابق این آیات، مشرکان ملائکه را ـ که آفریدگان و بندگان خداوند هستند ـ جزء خداوند و دختران او بهشمار آوردهاند. به کار گرفتن تعبیر «جزء» برای این اعتقاد، به روشنی نشان از شرک ذاتی مشرکان دارد؛ زیرا «ولد» جزئی از «والد» خود و رشدیافته آن است.[۱۳] همه مفسران اسلامی این معنا را در علت شرک مشرکان ذکر میکنند.[۱۴]
در سوره مبارکه صافات نیز میخوانیم:
(فَاسْتَفْتِهِمْ ألِرَبِّکَ الْبَنَاتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ * أَمْ خَلَقْنَا الْمَلَئکَهَ إِنَثًا وَ هُمْ شَهِدُونَ * أَلَا إِنهَّم مِّنْ إِفْکِهِمْ لَیَقُولُونَ * وَلَدَ اللهُ وَ إِنهَُّمْ لَکَذِبُونَ * أَصْطَفَى الْبَنَاتِ عَلىَ الْبَنِینَ * مَا لَکمُ کَیْفَ تحَکُمُونَ)؛[۱۵]
( پس، از مشرکان جویا شو: آیا پروردگارت را دختران و آنان را پسران است؟! یا فرشتگان را مادینه آفریدیم و آنان شاهد بودند؟ هشدار که اینان از دروغ‌پردازى خود قطعاً خواهند گفت: «خدا فرزند آورده»؛ در حالى که آن‌ها قطعاً دروغ‌گویانند. آیا [خدا] دختران را بر پسران برگزیده است؟ شما را چه شده؟ چگونه داورى مى‏کنید؟)
برخی مفسران، این آیه را دلیلی بر تجسیم خداوند از نظر مشرکان دانستهاند.[۱۶] همچنین سه بت مشهور «لات»، «عزّی» و «مناه» آنچنان که در قرآن آمده است،[۱۷] تماثیلی از دختران خداوند بودهاند.[۱۸]
آیات فراوانی از قرآن کریم نشانگر این اعتقاد شرکآمیز مشرکان و ردّ آن است.[۱۹]

۱ – ۲) اعتقاد به ندّ برای خداوند
«ندّ» در لغت بهمعنای نظیر و مانندی است که با مانند خود مخالفت میکند.[۲۰] برخی نیز بر این معنا مشارکت در ذات و جوهر شیء را افزودهاند.[۲۱]
با توجه به معنای لغوی ندّ، نمیتوان ندّیت خداوند را به شریک نمودن دیگران با او در عبادات و نظایر آن معنا کرد؛ ندّ خداوند باید نوعی مشارکت در ذات و جوهر الهی و نیز قدرت مخالفت با او را داشته باشد. در آیات زیادی از قرآن کریم به جعل انداد برای خداوند توسط مشرکان اشاره[۲۲] و از انجام این عمل صریحاً نهی شده است:
(فَلا تَجْعَلُوا لِلهِ أنْداداً وَ أنْتُمْ تَعْلَمُون)؛[۲۳]
(پس براى خدا همتایانى قرار ندهید، در حالى که خود مى‏دانید.)
در آیاتی نیز از امر مستکبران به جعل انداد خبر داده شده است:
(وَ قالَ الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذینَ اسْتَکْبَرُوا بَلْ مَکْرُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَکْفُرَ بِاللهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أنْداداً وَ أَسَرُّوا النَّدامَهَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ جَعَلْنَا الْأَغْلالَ فی‏ أعْناقِ الَّذینَ کَفَرُوا هَلْ یُجْزَوْنَ إِلاَّ ما کانُوا یَعْمَلُونَ)؛[۲۴]
(و کسانى که زیردست بودند، به کسانى که [ریاست و] برترى داشتند، مى‏گویند: «[نه] بلکه نیرنگ شب و روز [شما بود] آنگاه که ما را وادار مى‏کردید که به خدا کافر شویم و براى او همتایانى قرار دهیم». و هنگامى که عذاب را ببینند پشیمانى خود را آشکار کنند؛ و در گردنهاى کسانى که کافر شده‏اند غُلها مى‏نهیم؛ آیا جز به سزاى آنچه انجام مى‏دادند مى‏رسند؟)
روشن است که مخلوقِ خداوند هرگز قادر به مخالفت با او نبوده و همذات و همجنس او نیست؛[۲۵] بنابراین، اندادی که مشرکان برای خدا قرار میدادند، نباید مخلوق خداوند یا از غیر جنس و سنخ او باشند. همچنین است قدرت مخالفت با خداوند که تمامی این موارد، بیانگر شرک ذاتی و نفی نظام طولی است.

۱ – ۳) اعتقاد به آلهه مستقل از خداوند
۱ – ۳ – ۱) به دست گرفتن عرش خداوند توسط آلهه
در سوره اسرا، به نوع اعتقاد مشرکان درباره آلهه و نتایج آن اشاره میکند:
(قُل لَّوْ کاَنَ مَعَهُ ءَالهِهٌ کَمَا یَقُولُونَ إِذًا لاَّبْتَغَوْاْ إلىَ ذِى الْعَرْشِ سَبِیلًا * سُبْحَنَهُ وَ تَعَلیَ عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوًّا کَبِیرًا)؛[۲۶]
( بگو: «اگرـ چنانکه مى‏گویند ـ با او خدایانى [دیگر] بود، در آن صورت حتماً در صدد جستن راهى به سوى [خداوند] صاحب عرش، برمى‏آمدند». او [پاک و] منزّه و از آنچه مى‏گویند بسى والاتر است.)
طبق این آیه، در صورتی که خدایانی ـ آنچنانکه مشرکان میگویند ـ وجود داشتند، آن خدایان راهی به سمت صاحب عرش می جستند و جای وی را میگرفتند. این تفسیر اکثر مفسران است.[۲۷] می توان گفت که این آیه، بیانی دیگر از برهان «تمانع مصطلح» است.[۲۸]
تعبیر «معیت» در این آیه شریفه، بیانگر نوع اعتقاد مشرکان در نفی نظام طولی و همراهی شرکا با خداوند است؛ به ویژه آنکه با قید «کَمَا یَقُولُونَ»، بر اعتقاد مشرکان به این امر تأکید شده است. به این ترتیب استقلال کامل خدایان (آلهه) مشرکان و امکان عزل ذی العرش توسط آنها، نشان دهنده شرک ذاتی مشرکان است.[۲۹]
۱ – ۳ – ۲) فساد آسمان و زمین در اثر وجود آلهه
در سوره انبیا آیه ای است که بسیاری از مفسران و متکلمین با الهام از آن، «برهان تمانع» را سامان دادهاند:
(لَوْ کاَنَ فِیهِمَا ءَالهِهٌ إلَّا اللهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَنَ اللهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ)؛[۳۰]
(اگر در آنها [زمین و آسمان‏] جز خدا، خدایانى [دیگر] وجود داشت، قطعاً [زمین و آسمان‏] تباه مى‏شد. پس منزّه است خدا، پروردگار عرش، از آنچه وصف مى‏کنند.)
فساد آسمان و زمین، تنها میتواند نتیجه استقلال آلهه از خداوند در تدبیر عالم باشد؛ آن چنان که بروز چند اراده مستقل مختلف در پهنه گیتی به تباهی آن خواهد انجامید؛ طبرسی نیز ذیل این آیه چنین گفته است.[۳۱]
این همان برهان تمانع است که متکلمان مبناى توحید قرار داده‏اند. برهان تمانع می گوید:
اگر با خداوند سبحان خداى دیگرى بود، هر دو قدیم بودند و صفت قدم از اخص صفات است و اشتراک در این صفت موجب تماثل آنها مى‏شود. پس باید هر دو عالم و قادر وحى باشند و حق هر قادرى این است که بتواند ضد چیزى که دیگرى اراده کرده است، اراده کند؛ مثل مرگ و حیات، حرکت و سکون، فقر و ثروت و … (یعنى یکى مرگ کسى را و دیگرى حیات او را اراده کند) در این صورت یا مراد هر دو حاصل مى‏شود که محال است؛ یا مراد هیچ یک حاصل نمی شود که این نیز با قادر بودن منافات دارد؛ یا مراد یکى حاصل مى‏شود و مراد دیگرى حاصل نمی شود که در این صورت یکى از آنها قادر نیست. بنابراین جایز نیست که خدا بیشتر از یکى باشد.
به این ترتیب نفی نظام طولی در نظام اعتقادی مشرکان آشکار میشود.[۳۲]
۱ – ۳ – ۳) تنازع میان آلهه
(مَا اتخَّذَ اللهُ مِن وَلَدٍ وَ مَا کَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَهٍ إِذًا لَّذَهَبَ کلُّ إِلَهِ بِمَا خَلَقَ وَ لَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلىَ بَعْضٍ سُبْحَنَ اللهِ عَمَّا یَصِفُونَ * عَلِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهَدَهِ فَتَعَلىَ عَمَّا یُشْرِکُونَ )؛[۳۳]
(خدا فرزندى اختیار نکرده و با او معبودى [دیگر] نیست و اگر جز این بود، قطعاً هر خدایى آنچه را آفریده [بود] با خود مى‏برد و حتماً بعضى از آنان بر بعضى دیگر تفوّق مى‏جستند. منزه است خدا از آنچه وصف مى‏کنند؛ داناى نهان و آشکار؛ و برتر است از آنچه [با او] شریک مى‏گردانند. )
در این آیات ضمن نفی اتخاذ ولد، وجود هر الهی در کنار خداوند نفی میشود. استدلال مطرح شده در این آیات ـ به روشنی ـ استقلال آلهه را از خداوند و نیز امکان برتری جستن ایشان بر یکدیگر را نشان می دهد [۳۴] که نتیجه طبیعی آن، نفی نظام طولی است.
۱ – ۴) شریکان مستقل
در قرآن کریم آیهای آمده است که اشاره می کند به «مملوک انگاشتن شرکای خیالی» خداوند از دید مشرکان و در عین حال تصریح بر «مستقل بودن شرکای خیالی» از خداوند:
(ضَرَبَ لَکُمْ مَثَلاً مِنْ أَنْفُسِکُمْ هَلْ لَکُمْ مِنْ ما مَلَکَتْ أیْمانُکُمْ مِنْ شُرَکاءَ فی‏ ما رَزَقْناکُمْ فَأَنْتُمْ فیهِ سَواءٌ تَخافُونَهُمْ کَخیفَتِکُمْ أنْفُسَکُمْ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الأیاتِ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ)؛[۳۵]
( [خداوند] براى شما از خودتان مَثَلى زده است: آیا در آنچه به شما روزى داده‏ایم شریکانى از بردگانتان دارید که در آن [مال با هم‏] مساوى باشید و همان طور که شما از یکدیگر بیم دارید، از آنها بیم داشته باشید؟ این گونه، آیات خود را براى مردمى که مى‏اندیشند، به تفصیل بیان مى‏کنیم. )
در این آیه خداوند متعال مثالی را برای مشرکان از وضع خودشان زده است که آیا روا میدارند تا مملوکشان با آنها در اموالشان شریک باشد ـ آنسان که شریکی از افراد آزاد و غیر مملوک در اموال دارند ـ و از او بیمِ تصرّف در اموال داشته باشند؟ آنچه در این آیه به وضوح مشخص است، خارج نمودن شریک از مملوکیّت و ترقّی او به شریک مستقل است؛ زیرا بیم این می رود که شریک، در اموال مشترک تصرف کند؛ همانگونه که دو شریک حرّ و مستقل از یکدیگر بیم میبرند. مفسران نیز ذیل این آیه چنین بحثی را طرح نمودهاند.[۳۶] در این حالت، مملوک دانستن شرکا مغالطه است؛ زیرا هرگز مالک از مملوک خود بیم ندارد و در عرض او قرار نمیگیرد.
نتیجه قهری چنین اعتقادی درباره خداوند (جعل اولاد، شرکا و انداد برای او) عبادت و پرستش شرکاست؛ اعتقادی که ـ به تصریح قرآن کریم[۳۷]ـ مشرکان ابایی از اعتراف به آن ندارند.

 


۲ـ – نقد دیدگاه شرکزدایی از مشرکان


در برابر آیات صریحی که در بخش پیش آورده شد، عده ای با استفاده از برخی آیات، سعی در شرکزدایی از مشرکان دارند. نمونهای از این شرکزدایی و فروکاستن شرک مشرکان را در بیان نویسنده کتاب مکتب در فرآیند تکامل ذکر کردیم. در بیان ایشان، مشرکان، شرکای خدا را در عین حفظ نظام طولی، نوعی مظهر و مجلای اتم صفات الهی میدانستند:
بتها و الههها، هریک مظهر و مجلای اتم یکی از خصائص و اوصاف و افعال الهی از زیبایی و مهر و خشم و خلق و رزق و مانند آن و نمودهای خارجی آن اوصاف، مانند عشق و جنگ و باران و غیره، بوده و به این دلیل واسطه انجام آن امور و با تفویض الهی و به نحو ترتیب طولی، منشأ وقوع آن چیزها در جهان هستند؛ اما منشأیت آنان موجب کوچک شدن و تنزل رتبه خدای بزرگ نیست؛ زیرا خداوند هم واهب ذات آنان و هم واهب تواناییهای آنان است.
وهابیان نیز توجیه دیگری از فروکاستن شرک مشرکان مطرح کرده اند؛ به موجب این بیان، شرک مشرکان تنها به جهت انجام پارهای اعمال عبادی برای غیر خدا ـ آن هم به انگیزه تقرّب به خداوند ـ بوده است و هیچ ایرادی در سایر شئون توحید نداشتهاند.[۳۸]
اینگونه شرکزداییها ـ بیشتر ـ با هدف شرک معرفیِ کردنِ پارهای از اعتقادات یا اعمال جاری مسلمین صورت می گیرد. در این بخش ادله مورد استناد ایشان را نقد و بررسی می کنیم.
۲ – ۱) آیات بیانگر توحید ذاتی مشرکان
این دسته از آیات ـ که اصطلاحاً از آنها به (لئن سألتهم) تعبیر میشود ـ با مضمون پرسش از مشرکان درباره شئون و صفات الهی و اعتراف ایشان به خداوند و صفات او، همگی سیاق واحدی دارند. محورهای این پرسش ها عبارتند از: «خالق آسمان و زمین»،[۳۹] «خالق آسمان و زمین و تسخیرکننده ماه و خورشید»،[۴۰] «خالق انسان»[۴۱] و «فروفرستاننده باران».[۴۲]
هم چنین در دو مورد، از اوصاف بیشتری سؤال شده است:
(قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأرْضِ أمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الْأبْصارَ وَ مَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ مَنْ یُدَبِّرُ الْأمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللهُ فَقُلْ أفَلا تَتَّقُونَ)؛[۴۳]
(بگو: کیست که از آسمان و زمین به شما روزى مى‏بخشد؟ یا کیست که حاکم بر گوشها و دیدگان است؟ و کیست که زنده را از مرده بیرون مى‏آورد و مرده را از زنده خارج مى‏سازد؟ و کیست که کارها را تدبیر مى‏کند؟ خواهند گفت: خدا. پس بگو: آیا پروا نمى‏کنید؟)

(قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیها إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ * سَیَقُولُونَ لِلَهِ قُلْ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ * قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ * سَیَقُولُونَ لِلَهِ قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ * قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ هُوَ یُجِیرُ وَ لا یُجارُ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ * سَیَقُولُونَ لِلَهِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ)؛[۴۴]
(بگو: اگر مى‏دانید [بگویید] زمین و هرکه در آن است به چه کسى تعلق دارد؟ خواهند گفت: به خدا. بگو: پس آیا عبرت نمى‏گیرید؟ بگو: پروردگار آسمانهاى هفتگانه و پروردگار عرش بزرگ کیست؟ خواهند گفت: خدا. بگو: آیا پرهیزگارى نمى‏کنید؟ بگو: فرمانروایى هر چیزى به دست کیست؟ هماو که پناه مى‏دهد و در پناه کسى نمى‏رود؟ خواهند گفت: خدا. بگو: پس چگونه دستخوش افسون شده‏اید؟)
در سوره یونس به تدبیر امر و مالکیت سمع و ابصار اشاره شده است و در سوره مؤمنون ـ به صورت کامل ـ به مالکیت خداوند بر هر چیز و اولویت پناه الهی بر هر پناه دیگر اشاره شده است که در نگاه اول به نظر میرسد نوعی تعارض میان این دسته از آیات با آیات بیان گر شرک ذاتی مشرکان وجود دارد.[۴۵]
۲ -۲) وحدت مصداقی آیات
در مقام جمع میان آیات، می توان احتمالات گوناگونی را مطرح کرد؛ مثلاً حمل مصداقهای این آیات به گروههای مختلفی از مشرکان؛ بدین معنا که گروهی از ایشان شرک ذاتی داشته اند و گروهی دیگر نه. اما دقت در این دو دسته از آیات، نشان میدهد که نمیتوان آنها را مربوط به دستههای گوناگون مشرکان دانست؛ زیرا درباره گروه واحدی سخن میگویند. قرینه روشن این امر، وحدت سیاق و ضمایر در آیات سوره مؤمنون است. در این سوره، پس از آیات (لئن سألتهم)، بلافاصله به شرک ذاتی و ربوبی همین مشرکان پرداخته شده است.[۴۶] در سوره زخرف نیز پس از آیه (لئن سألتهم)، به شرک ذاتی و جزء قرار دادن برای خداوند اشاره میشود.[۴۷]
۲  – ۳) اولویت بیان الهی بر سخن مشرکان
دقت در مدلول این آیات نشان میدهد که دسته نخست از آیات، اِخبار الهی نسبت به اعتقادات مشرکان و جعل اولاد و انداد و آلهه مستقل توسط ایشان و دسته دوم، مشتمل بر پرسش از مشرکان و پاسخ آنهاست. واضح است که پاسخ مشرکان شامل جنبههای گوناگونی است و نمیتوان آن را لزوماً نشان دهنده اعتقاد آنها دانست؛ اما اِخبار الهی از اعتقاد مشرکان، قطعی است. به این ترتیب ـ پیشاپیش ـ میتوان اولویت را به دسته نخست از آیات داد که بیانگر شرک ذاتی مشرکان هستند؛ زیرا منطوق آنها بیان الهی است.
۲ – ۴) تفسیر صحیح آیات (لئن سألتهم…)
پاسخ هایی که در این آیات ـ از سوی مشرکان ـ مطرح شده اند، مطابق با فطرت الهی انسان هستند؛ مشروط بر آنکه دل از زنگار زدوده شود. برخی تعابیری که در ادامه آیات آمده اند نیز چنین تلویحی را در بردارند؛ تعبیر (فأنی تسحرون) ـ با توجه به معنای سِحر[۴۸]ـ تعبیر (أفَلا تَذَکّروُنَ) ـ که در هنگام فراموشی مطلب و یادآوری آن به کار میرودـ و تعبیر (أفَلا تتّقُونَ) ـ که به پروا از حقیقتی مغفول اشاره دارد ـ نشان میدهند که مشرکان در این امر بر خلاف واقعیت میاندیشند.
در روایات اهل بیت علیهم السلام نیز این معنا به صورت صریح (درباره این آیات) وارد شده است:
ـ قَالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه وآله وسلم کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَى الْفِطْرَهِ یَعْنِی الْمَعْرِفَهَ بِأَنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِقُهُ کَذَلِکَ قَوْلُهُ: (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللهُ)؛[۴۹]
رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: هر مولودی بر فطرت زاده میشود؛ یعنی بر معرفت اینکه خداوند عزّ و جلّ آفریننده اوست. این چنین است قول خداوند: «و اگر از آنها بپرسى که چه کسى آسمانها و زمین را آفریده است؟ مسلّماً خواهند گفت: خدا. بگو: ستایش از آنِ خداست؛ ولى بیشترشان نمى‏دانند».
ـ عن أبیعبدالله علیه السلام فی قول الله: (وَ إذْ أخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أشْهَدَهُمْ عَلى‏ أنْفُسِهِمْ)؛ قال کان ذلک معاینه الله فأنساهم المعاینه وأثبت الإقرار فی صدورهم ولو لا ذلک ما عرف أحد خالقه ولا رازقه وهو قول الله: (وَ لَئِنْ سَألْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللهُ)؛[۵۰]
امام صادق علیه السلام درباره قول خداوند: «و هنگامى را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذریّه آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا؛ گواهى دادیم تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این [امر] غافل بودیم»، فرمود: آن معاینه و رؤیت خداوند بوده است. سپس خداوند آن معاینه را از یاد ایشان برد و اقرار و اعتراف به آن را در سینههایشان استوار نمود؛ که اگر این چنین نبود، هیچ کس خالق و رازق خویش را نمیشناخت. و این قول خداوند است: «و اگر از آنان بپرسى: چه کسى آنان را خلق کرده است؟ مسلّماً خواهند گفت: خدا. پس چگونه [از حقیقت‏] بازگردانیده مى‏شوند؟».
ـ قَالَ سَألْتُ أبَاجَعْفَرٍ الثَّانِیَ علیه السلام : مَا مَعْنَى الْوَاحِدِ؟ فَقَالَ إجْمَاعُ الْأَلْسُنِ عَلَیْهِ بِالْوَحْدَانِیَّهِ کَقَوْلِهِ تَعَالَى: (وَ لَئِنْ سَألْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللهُ)؛[۵۱]
از امام جواد علیه السلام پرسیدم: معنای واحد چیست؟ فرمود: اتفاق زبان ها بر او به یگانگی؛ همانند قول خداوند متعال: «و اگر از آنان بپرسى: چه کسى آنان را خلق کرده است؟ مسلّماً خواهند گفت: خدا».
روشن است که زبان های ظاهری بر وحدانیت خداوند اجماعی ندارند؛ برخلاف زبان های فطری که همگی خدای واحد را میخوانند.
این گونه معنا نمودن آیات، در بیان مفسران نیز آمده است؛ از جمله این که پاسخ نقل شده از مشرکان، پاسخ اولیه و ظاهری ایشان نیست؛ بلکه پاسخی است که اگر از سر انصاف بی اندیشند، ارائه خواهند داد.[۵۲]
به این ترتیب شرک ذاتی مشرکان و اعتقاد ایشان به استقلال آلهه (خدایان) خود از خداوند، در بیان قرآن روشن گردید؛ امری که مخالف با فطرت توحیدجوی هر انسانی است.
۲ – ۵) تلبیه مشرکان
مهمترین شاهد تاریخی و حدیثی در بحث شرکزدایی از مشرکان صدر اسلام، همان بیان نویسنده کتاب است:
و [آلهه مشرکان] به نحو ترتیب طولی، منشأ وقوع آن چیزها در جهان هستند اما منشأییت آنان، موجب کوچک شدن و تنزل رتبه خدای بزرگ نیست؛ زیرا خداوند هم واهب ذات آنان و هم واهب تواناییهای آنان است (تملکه و ما ملک)؛ بخشی از شعار عرب جاهلی در تلبیه حج، به ضبط هشام بن محمد بن سائب کلبی.[۵۳]
منظور از شعار عرب جاهلی ـ بر اساس مدارک حدیثی و تاریخی ـ تلبیه گروهی از مشرکان هنگام حجّ است که میگفتند: «لبّیک لا شریک لک إلاّ شریکاً هو لک تملکه و ما ملک».[۵۴]
نویسنده از این عبارت برداشت نموده است که شرکای خداوند ـ از دید مشرکان ـ در ذات، کمالات و دارایی ها وابسته به خداوند هستند و هیچ استقلالی از خود ندارند. اما براساس تحلیل صحیح و مبنایی لغت «شرک» که به معنای «خلط دو ملک» است،[۵۵] نمیتوان کسی را هم مملوک فردی دانست و هم شریک او؛ به عبارت دیگر هرگز بین مالکیتِ مالک بر یک مال و مالکیت فردی برتر از آن مالک (املک) خلطی رخ نداده است و هریک در رتبه خویش قرار گرفتهاند. این مطلبِ عقلی، در بیانات دینی نیز راه گشای مالکیت مخلوقات در عین املکیت خداوند است.[۵۶]
بنابراین، در عبارت «تلبیه مشرکان»، نوعی تناقض وجود دارد و آنچه این تناقض را آشکارتر میسازد ـ و راه را بر فروکاستن شرک مشرکان با کمک آن میبندد ـ محاجهای است که در قرآن کریم با این مشرکان شده است؛ بر اساس مدارک شیعه و سنّی، آیه بیست و هشتم سوره روم در محاجّه با ایشان نازل شده است.[۵۷] این آیه، همان گونه که پیش از این آورده شد، نشان میدهد که شرکای خیالی مشرکان، در واقع شریک های حقیقی و مستقل از خداوند ـ که خدا از استبداد آنها در مِلک مشترک خائف است ـ بودهاند و تنها در مقام لفظ، مملوکِ خدا خوانده میشدند. این اعتراف لفظی، تناقض میان قول و اعتقاد مشرکان را آشکار می سازد و قرآن کریم نیز به همین وسیله، با آنها احتجاج می کند. در نتیجه، ماهیت واقعی اعتقاد مشرکان، استقلال شرکا از خداوند است؛ اعتقادی که منجر به برابر قرار دادن آن شرکا با خدا (فیهِ سَواءٌ) و ترس خداوند از آنها (تَخافُونَهُمْ کَخیفَتِکُمْ أنْفُسَکُمْ) میشود. این اعتقاد ـ به صراحت ـ با مملوک و عبد نامیدن آنها تناقض دارد.[۵۸]

۳ – اعتقاد مشرکان از دیدگاه علامه طباطبایی(ره)
نویسنده کتاب مکتب در فرآیند تکامل در تأیید دیدگاه خود، به تفسیر المیزان نیز استشهاد می کند که البته این استشهاد برای دفاع از قائل بودن مشرکان به نظام طولی صحیح نیست. علامه طباطبایی(ره) در المیزان مباحثی را درباره اعتقاد مشرکان مطرح نمودهاند؛ از جمله ذیل آیات ابتدایی سوره رعد[۵۹] که مورد استناد نویسنده کتاب قرار گرفته است. طبق این بحث، بتپرستان خداوند را تنها واجبالوجود و خالقِ کل موجودات میدانستند؛ اما میپنداشتند که شئون گوناگون ربوبیت به آلهه (خدایان) تفویض شده است.[۶۰]
ممکن است تصور شود که مراد علامه از تفویض (بر خلاف بار معنایی اولیه آن)، واگذاری در عین حفظ نظام طولی باشد؛ اما خود ایشان، این بیان مجمل را ذیل آیات سوره مؤمنون تشریح می کنند که خلاصه آن بدین شرح است:
ـ مشرکان برای خدا اولادی قائل بودند. این اولاد از طریق اشتقاق از خدا به وجود آمده اند و خود نیز نوعی خدا ـ در برابر خدای اصلی ـ هستند؛[۶۱]
ـ تدبیر هر یک از خدایان ـ در شئونی از امور دنیا که به ایشان تفویض شده است ـ به صورت کاملاً مستقل از مفوّض اولیه است صورت می گیرد؛[۶۲]
ـ مشرکان، خدایان خود را واجبالوجود نمیدانستند و خداوند را ربّ الأرباب میشمردند.[۶۳]
ـ ظاهراً علامه می خواهد میان ظواهر دو دسته از آیات ظاهراً متعارض درباره اعتقاد مشرکان جمع نماید؛ بدین معنا که با تفکیک مالکیت از ربوبیت، مشرکان را معتقد به خالقیت تامّه الهی و در نتیجه مالکیت او بر همه ممکنات می داند. به این ترتیب خدا از نظر مشرکان مالک و خالق همه اشیاء بوده است؛ اما ربوبیت مخلوقات را به خدایانی دیگرـ به نحوی که بیان شد ـ تفویض نموده است.[۶۴]
مطابق تصریح علامه طباطبایی(ره)، مشرکان با قول به استقلال خدایان از مفوِّض اولیه و هم چنین استقلال در تدبیر خدایان، به هیچ وجه قائل به نظام طولی نبودهاند و حتی نتیجه اعتقاد ایشان، کوچک شدن و تنزّل رتبه خدای بزرگ بوده است. این گونه است که در چنین آیاتی، با تسبیح خداوند، او از چنین نقص و تنزّلی تنزیه میشود.[۶۵]

۴ – شفاعت و تقرّبجویی مشرکان
یکی دیگر از مباحث مهم در اعتقادات مشرکان، مسأله شفیع انگاشتن خدایان و معبودان و نیز عبادت غیر ـ با هدف تقرّب به خداوند ـ است. دو آیه از قرآن کریم بر این موضوع دلالت دارند:
(وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللهِ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا یُشْرِکُونَ)؛[۶۶]
(ألا لِلهِ الدِّینُ الْخالِصُ وَ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أوْلِیاءَ ما نَعْبُدُهُمْ إلاَّ لِیُقَرِّبُونا إلَى اللهِ زُلْفى‏ إنَّ الله یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فی‏ ما هُمْ فیهِ یَخْتَلِفُونَ إنَّ اللهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفَّارٌ).[۶۷]
وهابیان بدینوسیله معتقدان به شفاعتخواهی از اولیای الهی را مشرک می دانند و آنها را به کفّار و مشرکان صدر اسلام تشبیه مینمایند.[۶۸]
۴ – ۱) آلهه مستقل، شفیعانِ بارگاه خداوند
با تأملی در قرآن کریم مصادیق شفیعان مشرکان روشن میشود؛ سه بت «لات»، «عزّی» و «مناه» ـ که تماثیلی برای دختران خداوند بودهاند ـ در زمره این شفیعان هستند.[۶۹] قرآن کریم این سه بت را ـ از دیدگاه مشرکان ـ دختران خداوند مینامد[۷۰] و به شرایط شفاعت ایشان نیز اشاره میکند.[۷۱] از دیگر شواهد روشن این مطلب (شفیع دانستن خدایانِ مستقل در درگاه الهی) آیاتی از سوره انبیاست.[۷۲] در این سوره پس از استدلال به عدم امکان وجود خدایان مستقل و فساد آسمانها و زمین در این صورت، به بحث اتخاذ اله توسط مشرکان اشاره شده است؛ سپس خداوند را از نسبت دادن ملائکه به عنوان دختران او تنزیه می کند و به نفی الوهیت و شرایط شفاعت ایشان میپردازد.
۴ – ۲) شفاعت و تقرّب استقلالی
با تأمل در شفیعان مشرکان و نیز اعتقادات ایشان درمی یابیم که منظور آنها از شفاعت یا تقرّب به خدا، با مفاهیم اسلامی شفاعت و قرب الهی سازگار نیست؛ منظور ایشان از شفاعت نزد خداوند، شفیع شدن شریکی در پیشگاه شریکی دیگر است که با توجه به نیاز به شریک و خوف از او، به قبول شفاعت ـ علیرغم خواست اولیه ـ میانجامد. تقرّب و عزّت نزد خداوند نیز از راه تمسک به خدایان کوچک حاصل میشود؛ زیرا راضی نمودن خدایان کوچک، سادهتر و دسترسی به آنان ـ به ویژه برای افراد عادی ـ راحت تر است. این نوع شفاعت و تقرّب که از آن به شفاعت و تقرّب «استقلالی» تعبیر شده است، دقیقاً با شفاعت و تقرّب در فرهنگ اسلامی متعارض است. آنچه در اسلام با عنوان شفاعت مقبول واقع شده و در قرآن و سنّت نیز مورد تأکید قرار گرفته است، شفاعت به اذن است. قرینه بسیار روشن این مطلب آن است که قرآن کریم ـ در مواضع گوناگون ـ با رد اعتقاد شرکآمیز مشرکان درباره شفاعت، اصل آن را می پذیرد، اما با تأکید بر این موارد: به اذن بودن این شفاعت؛[۷۳] عبد و تحت امر بودن شفیعان و خشیت ایشان از خداوند؛[۷۴] عدم ألوهیت شفیعان؛[۷۵] تعیین حوزه شفاعت به رضایت الهی[۷۶]. [۷۷]
۵  – نتیجه گیری
در این نوشتار هفت عنوان ذیل طرح و بررسی شده است.
ـ معرفی پدیده نفی نابه جای کمالات و فضایل ماورایی امامان علیهم السلام با استفاده از فروکاستن شرک مشرکان صدر اسلام؛
ـ طرح ادعای شناساییِ قرآنی ـ تاریخی مشرکان صدر اسلام و اعتقاد ایشان به خداوند به عنوان تنها خالق و قدرت مستقل از سوی نویسنده کتاب مکتب در فرآیند تکامل و زمینه سازی این ادعا برای شرک دانستن هرگونه صفت ماورایی برای اولیای الهی از سوی مؤلف کتاب؛
ـ اعتقاد مشرکان به «ولد» و «ندّ» برای الله و قرار دادن خدایانی مستقل در کنار او (نفی نظام طولی)؛
ـ فطری بودن پاسخ مشرکان در آیات (لئن سألتهم)؛
ـ استقلالی بودن شفاعت و تقرّب مورد ادعای مشرکان و بی ارتباطی آن با شفاعت و تقرب در فرهنگ قرآن؛
ـ مع الفارق بودن قیاس میان اعتقاد مشرکان صدر اسلام با اعتقاد به قدرتهای موهبتی اولیای الهی؛
ـ سازگاری چهره ترسیم شده از مشرکان و باورهای ایشان با مفهوم کلامی شرک و ملاک بودن استقلال در آن؛ در قرآن.

 


پی نوشت ها :
[۱]۱٫ سید حسین مدرسی طباطبایی پس از شرکت در خارج فقه و اصول، در سال ۱۳۶۱ موفق به اخذ دکترا از دانشگاه آکسفورد شد و پس از آن در دانشگاههای پرینستون، کلمبیا و آکسفورد به تدریس پرداخت. وی هم اکنون صاحب کرسی مهدی در دانشگاه کلمبیا، گلستانه در دانشگاه آکسفورد و Boyard Dodge در دانشگاه پرینستون است.
[۲]. کتاب مکتب در فرآیند تکامل اثر آقای دکتر سید حسین مدرسی طباطبایی، ابتدا به زبان انگلیسی با نام Crisis and consolidation in the formative period of SH’ITE ISLAM (بحران و تثبیت در دوره شکلگیری اسلام شیعی) نشر یافته بود. این کتاب توسط آقای هاشم ایزدپناه ترجمه شد و مؤسسه انتشاراتی داروین در نیوجرسی امریکا آن را در سال ۱۳۷۴ش به چاپ رساند. ویرایش دوم این کتاب در سال ۱۳۷۵ش توسط همان انتشارات منتشر شد. این کتاب در سال ۱۳۸۶ش در ایران از سوی انتشارات کویر بهچاپ رسید.
[۳]. مدرسی طباطبایی، سید حسین، مکتب در فرآیند تکامل/ ۵۷ ـ ۵۸٫
[۴]. همان/۵۸ ـ ۵۹٫
[۵]. همان/۵۷٫
[۶]. چنانکه امیرالمؤمنین علیه السلام ، خود میفرماید: «إن رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم علمنی ألف باب من الحلال و الحرام و مما کان إلى یوم القیامه کل باب منها یفتح ألف باب فذلک ألف ألف باب حتى علمت علم المنایا و البلایا و فصل الخطاب» (صدوق، ۲/۶۴۵ ـ۶۴۶).
[۷]. مدرسی طباطبایی، سید حسین، مکتب در فرایند تکامل، ۷۱٫
[۸]. همان، ۱۰۰٫
[۹]۳٫ مفید، اوائل المقالات/ ۶۷ـ ۷۰ و ۷۲٫ باب القول فی معرفه الأئمه علیهم السلام بجمیع الصنایع و سایر اللغات؛ باب القول فی علم الأئمه علیهم السلام بالضمائر والکائنات وإطلاق القول علیهم بعلم الغیب وکون ذلک لهم فی الصفات؛ باب القول فی الإیحاء إلی الأئمه علیهم السلام وظهور الإعلام علیهم والمعجزات؛ باب القول فی سماع الأئمه علیهم السلام کلام الملائکه الکرام وإن کانوا لا یرون منهم الأشخاص؛ باب القول فی إحتمال الرسل والأنبیاء والأئمه علیهم السلام الآلام وأحوالهم بعد الممات.
[۱۰]. مدرسی طباطبایی، سید حسین، مکتب در فرایند تکامل/۶۷٫
[۱۱]. شباهت عجیب این نحوه استدلال با استدلال وهابیان جالب توجه است؛ محمد بن عبدالوهاب در رساله معروف خود کشف الشبهات چنین میگوید:
فهؤلاء المشرکین یشهدون أن الله هو الخالق وحده لا شریک له، وأنه لا یرزق إلا هو ولا یحیی ولا یمیت إلا هو ولا یدبر الأمر إلا هو وأن جمیع السماوات ومن فیهم، والأرضین السبع ومن فیهن کلهم عبیده و تحت تصرفه و قهره.
فإذا أردت الدلیل علی أن هؤلاء الذین قاتلهم رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم یشهدون بهذا، فاقرأ قوله تعالی:
(قُلْ مَن یَرْزُقُکُم مِّنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ أمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَرَ وَ مَن یخُرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یخُرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَىّ‏ِ وَ مَن یُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللهُ فَقُلْ أفَلَا تَتَّقُونَ) [یونس/۳۱]. وقوله:
(قُل لِّمَنِ الْأرْضُ وَمَن فِیهَا إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ * سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلَا تَذَکَّرُونَ * قُلْ مَن رَّبُّ السَّمَوَتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ * سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلَا تَتَّقُونَ * قُلْ مَن بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلّ‏ِ شىَ‏ْءٍ وَ هُوَ یجُیرُ وَ لَا یجُارُ عَلَیْهِ إن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ * سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنىَ‏ تُسْحَرُونَ) [المؤمنون/۸۴ـ۸۹].
فإذا تحققت أنهم مقرون بهذا ولم یدخلهم فی التوحید الذی دعاهم إلیه رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم وعرفت أن التوحید الذی جحدوا هو توحید العبادۀ الذی یسمیه المشرکون فی زماننا الاعتقاد. کما کانوا یدعون الله سبحانه وتعالی لیلاً و نهاراً، ثم منهم من یدعو الملائکۀ لأجل صلاحهم وقربهم من الله لیشفعوا له أو یدعو رجلاً صالحاً مثل اللات، أو نبیاً مثل عیسی. وعرفت أن رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم قاتلهم علی هذا الشرک ودعاهم إلی إخلاص العبادۀ لله وحده، کما قال الله تعالی: (فَلَا تَدْعُواْ مَعَ اللهِ أحَدًا) [ الجن/۱۸ ]وقال: (لَهُ دَعْوَهُ الحْقّ‏ِ وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِهِ لَا یَسْتَجِیبُونَ لَهُم بِشىَ‏ْءٍ) ]الرعد/۱۴ [. وتحققت أن رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم قاتلهم لیکون الدعاء کله لله، والنذر کله لله، والاستغاثۀ کلها بالله، وجمیع أنواع العبادات کلها لله. وعرفت أن إقرارهم بتوحید الربوبیۀ لم یدخلهم فی الإسلام، وأن قصدهم الملائکۀ، والأنبیاء والأولیاء یریدون شفاعتهم والتقرب إلی الله بذلک هو الذی أحل دماءهم وأموالهم. عرفت حینئذ التوحید الذی دعت إلیه الرسل وأبی عن الإقرار به المشرکون.
ملاحظه کنید که در این عبارات چگونه با استناد به اعتقاد مشرکان و معرفی زمینه دعوت نبوی، محتوای آن تعیین گردیده است؛ ادعا شده که محتوای دعوت نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم در امر توحید، نه اعتقاد به یگانگی خالق و مدبّر جهان و مربوب بودن ماسویالله، بلکه انحصار اعمالی چون خواندن نذر و استغاثه به خداوند بوده است!
[۱۲]. زخرف/۱۵ ـ ۱۹٫
[۱۳]. رازی، تفسیر، ۹/۶۲۳٫
[۱۴]. برای نمونه ر.ک: طبری، ۲۵/۳۴؛ زمخشری، ۴/۲۴۱ ـ ۲۴۲؛ طبرسی، ۹/۶۴٫
[۱۵]. صافات/۱۴۹ ـ ۱۵۴٫
[۱۶]. زمخشری، ۴/۶۳٫
[۱۷]. نجم/ ۱۹ ـ ۲۲٫
[۱۸]. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ۲۷/۳۴٫
[۱۹]. برای نمونه ر.ک: انعام/ ۱۰۰ ـ ۱۰۱؛ یونس/ ۶۸ ـ ۶۹؛ نحل/ ۵۷ ـ ۶۲؛ اسراء/ ۴۰؛ کهف/ ۴ ـ ۵؛ مریم/۸۸ ـ ۹۵؛ انبیاء/ ۲۶ ـ ۲۷؛ طور/۳۹٫
[۲۰]. خلیل، خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ۸/۱۰؛ ابنمنظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ۳/۴۲۰؛ ابنفارس، احمد بن فارس بن زکریا، معجم مقاییس اللغه، ۵/۳۵۵٫
[۲۱]. راغب، محمد بن حسین، المفردات فی غریب القرآن/۵۰۷٫
[۲۲]. بقره/۱۶۵، ابراهیم/۳۰، سبأ/۳۳، زمر/۸، فصلت/۹٫
[۲۳]. بقره/۲۲٫
[۲۴]. سبأ/۳۳٫
[۲۵]۶٫ برخی مفسران با فرض توحید ذاتی مشرکان، کوشیده اند معنای ندّ را در این گونه آیات نوعی کنایه و تشنیع از جانب خداوند درباره عمل مشرکان در اتخاذ معبودهای دروغین دانستهاند (زمخشری، محمود، الکشاف عن حقائق التنزیل،۱/۹۵؛ و به تبع او رازی، فخرالدین، مفاتیح الغیب، ۱/۳۴۴)؛ هرچند زمخشری در موضعی دیگر از اتخاذ انداد و اولاد توسط مشرکان خبر میدهد (همان،۳/۲۰۰).
این توجیه به روشنی خلاف ظاهر برخی آیات است؛ از جمله آیهای که از مخاطبه مستضعفان در قیامت با مستکبران یاد میکند؛ در این آیه مستضعفان دستور مستکبران به کفر خداوند و جعل انداد برای او را یادآور میشوند. آیا مستضعفان نیز در روز قیامت قصد تشنیع دارند؟!
[۲۶]. اسراء/۴۲ـ۴۳٫
[۲۷]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ۶/۶۴۴٫
[۲۸]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ۶/۶۴۴؛ رازی، فخرالدین، مفاتیح الغیب، ۷/۳۴۶٫
[۲۹]۴٫ در برابر این قول مشهور (که از اکثر مفسران و قدما مانند ابن عباس و سعید بن جبیر نقل شده است؛ قرطبی محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، ۱۱/۲۶۵) قولی نیز از قتاده نقل شده است که در آن هدف از «ابتغاء سبیل»، تقرّب به خداوند است و نه عزل او. البته صورتبندی استدلال آیه در این مورد با مشکلاتی مواجه است. در قول اول «بقاء ذیالعرش» بر اریکه خود ـ که مورد قبول مشرکان نیز بودـ خود تالی فاسد روشنی برای فرض وجود آلهه مستقل است؛ اما در فرض تقرّب جستن آلهه به خداوند، دو پرسش مطرح میشود: اول آنکه به چه دلیل باید این تقرّب رخ دهد؟ و دوم آنکه به چه دلیل تقرّب جستن، ناقض وجود چنین آلههای خواهد بود؟ در پاسخ پرسش نخست گفته شده است که علم و آگاهی آلهه به فضل خداوند، آنها را به جستن راهی به سوی او میکشاند (طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ۱۵/۶۴) و در پاسخ پرسش دوم، برخی اصولاً آیه را از حالت استدلال بر نفی آلهه خارج و پیام آیه را ـ تنها ـ تذکّر به لزوم تقرّب به خدا بیان می کنند (همان، ۱۵/۶۴ـ۶۵). برخی نیز تقرّب آلهه را به دیگری مایه نقص و سبب ابطال الوهیت آنها میدانند (قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، ۱۱/۲۶۶). عدهای نیز عدم کسب مقامات عالیه و درجات شریفه به واسطه آلهه را، نقض وجود چنین آلههای دانستهاند (رازی، فخرالدین، مفاتیح الغیب، ۷/۳۴۶). در تمامی این تفاسیر، ناتوانی استدلال در نفی شرک به چشم میخورد که بیانگر ضعف قول دوم است.
[۳۰]. أنبیاء/۲۲٫
[۳۱]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ۱۶/۱۱۱٫
[۳۲]. زمخشری، محمود، الکشاف عن حقائق التنزیل، ۳/۱۱۰؛ طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن،۷/۲۳۸؛ رازی، فخرالدین، مفاتیح الغیب، ۸/۱۲۷٫
[۳۳]. مؤمنون/۹۱ ـ ۹۲٫
[۳۴]. ر.ک: طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ۱۸/۳۸، زمخشری، محمود، الکشاف عن حقائق التنزیل، ۳/۲۰۰؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ۷/۱۸۵ـ۱۸۶؛ رازی، فخرالدین، مفاتیح الغیب، ۸/۲۹۱٫
[۳۵]. روم/۲۸٫

[۳۶]. ر.ک: طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ۲۱/۲۶ـ۲۷؛ زمخشری، محمود، الکشاف عن حقائق التنزیل، ۳/۴۷۸؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ۸/۴۷۳ ـ ۴۷۴؛ بیضاوی، عبدالله بن عمر، أنوار التنزیل و أسرار التأویل، ۴/۲۰۶؛ قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، ۱۴/۲۳٫
[۳۷]. آیاتی نظیر: (ألا لِلهِ الدِّینُ الْخالِصُ وَ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أوْلِیاءَ ما نَعْبُدُهُمْ إلاَّ لِیُقَرِّبُونا إلَى اللهِ زُلْفى‏ إِنَّ اللهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فی‏ ما هُمْ فیهِ یَخْتَلِفُونَ إنَّ اللهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفَّارٌ) (زمر/۳) که اعتراف صریح ایشان یه عبادت غیر خداوند است. هم چنین تصریح الهی به عبادت ایشان برای غیر خداوند، به بهانه شفیع دانستن ایشان: (وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللهِ قُلْ أتُنَبِّئُونَ الله بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا یُشْرِکُونَ) (یونس/۱۸). درباره مراد مشرکان از تقرب جویی به خداوند یا شفیع گرفتن شرکا، در ادامه سخن خواهیم گفت.
[۳۸]. ر.ک: پاورقی شماره ۲، همین صفحه.
[۳۹]. لقمان/۲۵؛ زمر/۳۸؛ زخرف/۹٫
[۴۰]. عنکبوت/۶۱٫
[۴۱]. زخرف/۸۷٫
[۴۲]. عنکبوت/۶۳٫
[۴۳]. یونس/۳۱٫
[۴۴]. مؤمنون/۸۴ ـ ۸۹٫
[۴۵]. محمد بن عبدالوهاب در رساله کشف الشبهات (ص۱۶) پس از طرح آیات مورد نظر خود در اثبات توحید ربوبی و ذاتی مشرکان، مشکل ایشان را انجام اعمال عبادی برای غیر خدا میداند. وی در پاسخی اجمالی و جالب به شبهات دیگرمسلمانان ـ که از ایشان به مشرکین تعبیر میکند ـ با پیش بینی آیات و ادلهای که احتمالاً مخالفان ایراد خواهند نمود، آیات مورد نظر خویش را محکم و آیات دیگر را متشابه معرفی میکند:
إذَا قَالَ لَکَ بَعْضُ الْمُشْرِکِین … أوْ ذَکَرَ کَلاَماً لِلنَبِیِّ صلى الله علیه وسلم یَسْتَدِلُّ بِهِ عَلَى شیء من بَاطِلِهِ وَأنْتَ لاَ تَفْهَمُ مَعْنىَ الْکَلامِ الَّذِی ذَکَرَهُ فَجَاوِبْهُ بِقَوْلِکَ : إنَّ اللهَ ـ تَعَالَى ـ ذَکَرَ أنَّ الَّذِینَ فی قُلُوبهمْ زَیْغٌ یَتْرُکُونَ الْمُحْکَمَ ، وَیَتَّبِعُونَ الْمُتَشَابِهَ . وَمَا ذَکَرْتُه لَکَ مِنْ أنَّ اللهَ ذَکَرَ أنَّ الْمُشْرِکِینَ یُقِرُّونَ بِالرُّبُوبِیَّهِ، وَأنَّهُ کَفَّرَهُمْ بِتَعَلَّقِهِمْ عَلَى الْمَلاَئِکَهِ، و الأنْبِیاَءِ، و الأوْلِیَاءِ مَع قَوْلِهِمْ (هَؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَهِ)، وَهَذَا أمْرٌ مُحْکَمٌ ، لاَ یَقْدِرُ أحَدٌ أنْ یُغَیِّرَ مَعْنَاهُ . وَمَا ذَکَرْتَه لِی ـ أیُّهَا الْمُشْرِکُ ـ مِن الْقُرْآنِ ، أَوْ کَلاَم رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم لا أَعْرِفُ مَعْنَاهُ، وَلکِنْ أقْطَعُ أنَّ کَلاَمَ اللهِ لاَ یَتَنَاقَضُ ، وَأَنَّ کَلاَمَ النَّبِیِّ صلى الله علیه وسلم لاَ یُخَالِفُ کَلاَمَ اللَّهِ تعالى . وَهَذَا جَوَابٌ جَیِّدٌ سَدِیدٌ ، وَلکِنْ لا یَفْهَمُهُ إلاَّ مَنْ وَفَّقَهُ اللَهُ تَعَالَى ، فَلا تَسْتَهْن به.
[۴۶]. متن آیات بدین شرح است: (قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ هُوَ یُجِیرُ وَ لا یُجارُ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ* سَیَقُولُونَ لِلهِ قُلْ فَأنَّى تُسْحَرُونَ* بَلْ أَتَیْناهُمْ بِالْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ * مَا اتخََّذَ اللهُ مِن وَلَدٍ وَ مَا کَانَ مَعَهُ مِنْ إلَهٍ إذًا لَّذَهَبَ کلُُّ إلَهِ بِمَا خَلَقَ وَ لَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلىَ بَعْضٍ سُبْحَنَ اللهِ عَمَّا یَصِفُونَ * عَلِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهَدَهِ فَتَعَلىَ عَمَّا یُشْرِکُونَ)؛ (مؤمنون/ ۸۸ ـ ۹۲).
[۴۷]. (وَ لَئِنْ سَألْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ * الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأرْضَ مَهْداً وَ جَعَلَ لَکُمْ فِیها سُبُلاً لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ * وَ الَّذِی نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأنْشَرْنا بِهِ بَلْدَهً مَیْتاً کَذلِکَ تُخْرَجُونَ * وَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْفُلْکِ وَ الْأَنْعامِ ما تَرْکَبُونَ * لِتَسْتَوُوا عَلى‏ ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْکُرُوا نِعْمَهَ رَبِّکُمْ إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ وَ تَقُولُوا سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ* وَ إنَّا إِلى‏ رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ * وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبادِهِ جُزْءاً إِنَّ الْإِنْسانَ لَکَفُورٌ مُبِینٌ* أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا یَخْلُقُ بَناتٍ وَ أَصْفاکُمْ بِالْبَنِینَ* وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ * أوَ مَنْ یُنَشَّؤُا فِی الْحِلْیَهِ وَ هُوَ فِی الْخِصامِ غَیْرُ مُبِینٍ * وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَهَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً أشَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُکْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ یُسْئَلُونَ)؛ (زخرف/۹ ـ ۱۹).
[۴۸]. کل أمر یتخیل علی غیر حقیقته (معجم الوسیط/۴۱۹).
[۴۹]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ۲/۱۳٫
[۵۰]. برقی، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، ۱/۴۳۸٫
[۵۱]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ۱/۱۱۸٫
[۵۲]. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ۵/۳۷۱؛ قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، ۸/۳۳۵؛ بیضاوی، عبدالله بن عمر، أنوار التنزیل و أسرار التأویل، ۴/۹۳٫
[۵۳]. کلبی، هشام بن محمد بن سائب، الأصنام/۷٫
[۵۴]. مدارک اهل سنّت: مسلم بن حجاج نیشابوری، الصحیح، ۲/۸۴۳ ؛ کلبی، هشام بن محمد بن سائب، الأصنام/۷٫ مدارک شیعه: قمّی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمّی، ۲/۱۵۴؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ۴/۵۴۲٫
[۵۵]. راغب، محمد بن حسین، المفردات فی غریب القرآن/۴۵۱٫
[۵۶]. همانند این روایت معروف از امیرمؤمنان علیه السلام : «تقول إنک تملکها بالله الذی یملکها من دونک فإن ملکک إیاها کان ذلک من عطائه و إن سلبکها کان ذلک من بلائه فهو المالک لما ملکک و القادر على ما علیه أقدرک» ‏(حرانی، حسن بن شعبه، تحف العقول/۲۱۳). البته همان گونه که در ابتدا آمد، بیان تفصیلی درباره ماهیت شرک و مباحث عقلی و کلامی لازم، خارج از هدف مقاله حاضر است.
[۵۷]. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، ۱۴/۲۳؛ سیوطی، الدرالمنثور، ۵/۱۵۵؛ قمّی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمّی، ۲/۱۴۵٫
[۵۸]. در روایتی که علی بن إبراهیم قمی در تفسیر خود آورده است (۲/۱۵۴)به روشنی تناقض آمیز بودن این تلبیه و فریب خوردن قرشیان از ابلیس در آغاز رواج این تلبیه آمده است. بنا بر این روایت، رواج و پایداری این تلبیه صرفاً بر مبنای تعصب به قول آباء و سلف بوده است.
[۵۹]. طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن،۱۱/۲۸۸ـ ۲۸۹ .
[۶۰]. و ذلک أن الوثنیه الذین یناظرهم القرآن لا ینکرون أن خالق الکل و موجده واحد لا شریک له فی إیجاده و إبداعه، و هو الله سبحانه، و إنما یرون أنه فوض تدبیر کل شأن من شئون الکون و نوع من أنواعه کالأرض و السماء و الإنسان و الحیوان و البر و الحرب و السلم و الحیاه و الموت إلى واحد من الموجودات القویه فینبغی أن یعبد لیجلب بها خیره و یتقی بها شره فلا ینفع فی ردهم إلا قصر الربوبیه فی الله سبحانه و إثبات أنه رب لا رب سواه، و أما توحید الألوهیه بمعنى إثبات أن الواجب الوجود واحد لا واجب غیره و إلیه ینتهی کل وجود فهو أمر لا تنکره الوثنیه و لا یضرهم شیئا.
[۶۱]. طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ۱۵/ ۶۱٫
[۶۲]. همان، ۶۲٫
[۶۳]. همان، ۶۳٫
[۶۴]. همان، ۵۷٫
[۶۵]. صرف نظر از سوء برداشت نویسنده کتاب از آرای علامه طباطبایی(ره)، باید گفت که این نظر علامه (اعتراف مشرکان به مالکیت و ربّالأربابی الله) قابل دفاع نیست؛ زیرا مستمسک ایشان در این اعتراف، آیات (لئن سألتهم) است. چنانچه این آیات بیانگر اعتقادِ مشرکان باشد ـ مطابق آیه ذکرشده سوره یونس ـ مشرکان، رزق زمینی و آسمانی افراد، بیرون آوردن حیّ از میّت و میّت از حیّ و تدبیر امور را به صورت کلّی از آنِ خداوند میدانستند. به این ترتیب ربوبیّت و تدبیر امور زمینی نیز از شئون خداوند خواهد بود و جایی برای تفویض تدبیر باقی نمیماند. همچنین در آیات سوره مؤمنون به مسأله جوار و پناه الهی به هر فرد و عدم جوار در برابر او اشاره میشود؛ آیا این جز تدبیر امور فرد توسط خداوند و درنتیجه ربوبیّت او معنای دیگری دارد؟ پس ربوبیت افراد نیز باید از آنِ الله باشد و باز هم تفویضِ تدبیر، رنگ میبازد. این تفسیر از رابطه آلهه با الله (یعنی رب الأربابی) با آیه ذکرشده از سوره إسرا نیز هماهنگ نیست؛ زیرا در این آیه، از استقلال خدایان به نحوی که بتوانند ذی العرش را از اریکه خود ساقط کنند، خبر داده شده است و علامه، خود نیز در تفسیر آیه مذکور، صریحاً به استقلال خدایان و عزل ذی العرش اشاره می کند (طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ۱۳/۱۰۷).
[۶۶]. یونس/۱۸٫
[۶۷]. زمر/۳٫
[۶۸]. فَقُلْ لَهُ: عَرَفْت أنَّ اللهَ کَفَّرَ مَنْ قَصَدَ الأَصْنَامَ ، وَکَفَرَ ـ أیْضاً ـ مَنْ قَصَدَ الصَّالِحِینَ ، وَقَاتَلَهُمْ رَسُولُ اللهِ صلّى الله علیه وسلّم . فَإنْ قَالَ: الْکُفَّارُ یُرِیدُونَ مِنْهُم وَ أَنَا أشْهَدُ أَنَّ اللهَ هُوَ النَّافِعُ الضَّارُ الْمُدَبِّرُ ، لا أُرِیدُ إلاَّ مِنْهُ ، وَالصَّالِحُونَ لَیْسَ لَهُمْ مِن الأمْرِ شَیءٌ ، وَلکِنْ أقْصُدُهُمْ أرْجُو مِنَ اللهِ شَفَاعَتَهُمْ . فَالْجَوَابُ : أنَّ هَذَا قَوْلُ الْکُفَّارِ سَوَاءً بِسَوَاءٍ ، فَاقْرَأ عَلَیْهِ قَوْلَهُ تَعَالَى: (وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أوْلِیَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إلاَّ لِیُقَرِّبُونَا إلَى اللهِ زُلْفَى)، وَقَوْلَهُ تَعَالَى: (وَیَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ مَا لا یَضُرُّهُمْ وَلا یَنْفَعُهُمْ وَیَقُولُونَ هَؤُلاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللهِ قُلْ أتُنَبِّئُونَ اللهَ بِمَا لا یَعْلَمُ فِی السَّمَاوَاتِ وَلا فِی الأرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ) (محمد بن عبدالوهاب، کشف الشبهات).
[۶۹]. کلبی، هشام بن محمد بن سائب، الأصنام/۱۹٫
[۷۰]. نجم/۱۹ ـ ۲۲٫
[۷۱]. نجم/۲۶ ـ ۲۷٫
[۷۲]. انبیاء/۲۲ ـ ۲۹٫
[۷۳]۱٫ بقره/۲۵۵؛ یونس/۳؛ طه/ ۱۰۹؛ نجم/۲۶٫
[۷۴]. انبیاء/۲۹٫
[۷۵]. همان.
[۷۶]. همان/۲۸٫
[۷۷]. ابن تیمیه در مقام دفاع از شفاعت اسلامی و در تبیین شفاعت مورد نظر مشرکان و تفاوت آن با شفاعت اسلامی بیان جالبی دارد:
و الشفعاء الذین یشفعون عنده لا یشفعون إلا بإذنه …و هذا بخلاف الملوک: فإن الشافع عندهم قد یکون له ملک، وقد یکون شریکاً لهم فی الملک، وقد یکون مظاهراً لهم معاوناً لهم على ملکهم، وهؤلاء یشفعون عند الملوک بغیر إذن الملوک وغیرهم، والملک یقبل شفاعتهم: تاره بحاجته إلیهم، وتاره لخوفه منهم، وتاره لجزاء إحسانهم إلیه ومکافئتهم ولإنعامهم علیه؛ حتى أنه یقبل شفاعه ولده وزوجته لذلک، فإنه محتاج إلى الزوجه وإلى الولد، حتى لو أعرض عنه ولده وزوجته لتضرر بذلک، ویقبل شفاعه مملوکه؛ فإذا لم یقبل شفاعته؛ یخاف أن لا یطیعه، أو أن یسعى فی ضرره وشفاعه العباد بعضهم عند بعض: کلها من هذا الجنس. فلا یقبل أحد شفعه أحد إلا لرغبه أو رهبه. والله تعالى: لا یرجو أحداً، ولا یخافه، ولا یحتاج إلى أحد بل هو الغنی … والمشرکون: یتخذون شفعاء من جنس ما یعهدونه من الشفاعه. قال تعالى: (وَیَعْبُدُونَ مِن دُونِ للهِ مَا لاَ یَضُرُّهُمْ وَلاَ یَنفَعُهُمْ وَیَقُولُونَ هَـؤُلاءِ شُفَعَـؤُنَا عِندَ اللهِ قُلْ أتُنَبِّئُونَ اللهَ بِمَا لاَ یَعْلَمُ فِى السَّمَـوَاتِ وَلاَ فِى الاْرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ). و قال تعالى: (فَلَوْلاَ نَصَرَهُمُ الَّذِینَ اتَّخَذُواْ مِن دُونِ اللهِ قُرْبَاناً ءَالِهَهَ بَلْ ضَلُّواْ عَنْهُمْ وَذَلِکَ إِفْکُهُمْ وَمَا کَانُواْ یَفْتَرُونَ).
وأخبر عن المشرکین أنهم قالوا: (ألاَ لِلهِ الدِّینُ الْخَالِصُ وَالَّذِینَ اتَّخَذُواْ مِن دُونِهِ أوْلِیَآءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إلاَّ لِیُقَرِّبُونَآ إلَى اللهِ زُلْفَى إنَّ اللهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِى مَا هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ إنَّ للهَ لاَ یَهْدِى مَنْ هُوَ کَـذِبٌ کَـفَّارٌ) وقال تعالى: (وَلاَ یَأْمُرَکُمْ أن تَتَّخِذُواْ الْمَلَـئِکَهَ وَالنَّبِیِّیْنَ أرْبَابًا أیَأْمُرُکُم بِالْکُفْرِ بَعْدَ إذْ أنتُم مُّسْلِمُونَ) وقال تعالى: (قُلِ ادْعُواْ الَّذِینَ زَعَمْتُم مِّن دُونِهِ فَلاَ یَمْلِکُونَ کَشْفَ الضُّرِّ عَنْکُمْ وَلاَ تَحْوِیلاً).
فأخبر أن ما یدعی من دونه لا یملک کشف ضر ولا تحویله، وأنهم یرجون رحمته، ویخافون عذابه، ویتقربون إلیه. فهو ـ سبحانه ـ قد نفى ما من الملائکه والأنبیاء؛ إلا من الشفاعه بإذنه، والشفاعه هی الدعاء (ابن تیمیه، مجموع فتاوی، ۱/۱۳۰). در این بیان، ضمن توصیف شفاعت و تقرّب استقلالی به شفیع جستن مشرکان از این نوع ـ که معهود آنها بوده است ـ تصریح و آیات سوره های یونس و زمر نیز بر آن تطبیق داده شده است. جا دارد بپرسیم چگونه این امر شبیه به شفاعتجویی مسلمانان است؟

 

فهرست منابع :
قرآن کریم، ترجمه محمد مهدی فولادوند، تهران، دارالقرآن الکریم، ۱۴۱۵ق
ابن تیمیه، احمد بن تیمیه، مجموع فتاوی
ابن فارس، أحمد بن فارس بن زکریا، معجم مقاییس اللغه
ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب
برقی، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، قم، دارالکتب الإسلامیه، ۱۳۷۱ش
بیضاوی، عبدالله بن عمر، أنوار التنزیل و أسرار التأویل، بیروت، دارالفکر
حرانی، حسن بن شعبه، تحف العقول، قم، مؤسسه انتشارات اسلامی، ۱۴۰۴ق
رازی، فخرالدین، مفاتیح الغیب(التفسیر الکبیر)، بیروت، دار إحیاء التراث العربی،۱۴۲۰ق
راغب، محمد بن حسین، المفردات فی غریب القرآن، بیروت ـ دمشق، دار العلم ـ دارالشامیه ، ۱۴۱۲ق
زمخشری، محمود، الکشاف عن حقائق التنزیل، بیروت، دارالکتاب العربی، ۱۴۰۷ق
صدوق، محمد بن علی، الخصال، انتشارات جامعه مدرسین، ۱۴۰۳ق
طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن،بیروت، دار إحیاء التراث العربی
طبرسی،فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار المعرفه، ۱۴۰۶ق
طبری، محمد بن جریر، جامع البیان فی تأویل آیات القرآن، بیروت، دارالمعرفه، ۱۴۱۲ق
قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، تهران، ناصرخسرو، ۱۳۶۴ش
قمّی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمّی، قم، دارالکتاب،۱۳۶۷ش.
طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن،قم، مؤسسه النشر الإسلامی،۱۴۱۷ق
کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دار الکتب الإسلامیه، ۱۳۶۵ش
کلبی، هشام بن محمدبنسائب، الأصنام، تصحیح احمد زکی پاشا، قاهره، دار الکتب المصریه، ۱۹۹۵م
محمدبنعبدالوهاب،کشف الشبهات،ریاض،وزاره الشؤون الإسلامیه والأوقاف والدعوه والإرشاد،۱۴۱۹ق
مدرسی، حسین، مکتب در فرآیند تکامل، تهران، انتشارات کویر، ۱۳۸۶ش
مفید، محمد بن محمد بن نعمان، اوائل المقالات، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳ق
خلیل ، خلیل بن أحمد فراهیدی، کتاب العین، قم، مؤسسه دار الهجره، ۱۴۰۹ق
مسلم، مسلم بن حجاج نیشابوری، الصحیح