بهترین اسباببازی میرزا یک جور کلت بود که فشنگ پلاستیکی میخورد. شلیک که میکرد، عین تفنگ پلیسها، تیر میخورد به هر جا که نشانه گرفته بود. آنقدر این تفنگ را دوست داشت که میرفت شش تا فشنگ دیگر هم میخرید، میآمد چند تا هدف میکاشت، مینشست نشانه میگرفت و هی شلیک، هی شلیک، هی شلیک میکرد. جاناش بود و این تفنگه. خیلی قربان صدقهاش میرفت.
خاطرم هست که خود میرزا آمد پاپیام شد بروم زن بگیرم. من هم رفتم زن گرفتم. از خانهی مادری جدا شدم. هر وقت میآمدم بهشان سر بزنم، میدیدم میرزا هر جا هست، نشسته یا ایستاده، وسط غذا خوردن یا وقتی دارد با یکی حرف میزند، پاش را مثل آرتیستها اینجوری میگذارد، صدای تیر در کردنها در میآورد، از کشتن دشمن الکیاش مطمئن میشود، نوک تفنگاش را فوت میکند، میخندد میگوید «خوب شد کشتماش، وگرنه موی دماغمون میشد نمیذاشت به کارمون برسیم.»
سینما هم که میرفت، هر فیلمی را نمیرفت. یا فیلمهای هفت تیری میرفت، یا بزن بزن، یا این آخریها جاسوسی و پلیسی.
به من میگفت: «تو چی؟ سینما که میری، چه فیلمهایی رو میری میبینی؟»
گفتم «هر چی که باشه. فقط میخوام سرم گرمشه.»
گفت «چی مثلاً؟»
گفتم «مثلاً فیلم فردین یا بیک ایمانوردی یا هر چی بود دیگه. چه فرقی میکنه آخه؟»
گفت «فرق میکنه. خیلی فرق میکنه. اگه یه روز قرار بشه تیر در کنیم، باید بلد باشیم چه جوری، این فیلمها رو دیگه نرو. فیلمهای هفت تیری برو. اونها قشنگترن.»
منبع: کتاب «همان لبخند همیشگی»؛ شهید میرزا محمد بروجردی- انتشارات روایت فتح
به نقل از: محمد بروجردی[برادر بزرگ]
پاسخ دهید