پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به خوبی بر اهمیت منطقه شامات و فلسطین که تحت سیطره رومیان قرار داشت، واقف بود و مطمئن بود که دولت نیرومند روم، که شاهد گسترش روزافزون اسلام است، ساکت و آرام نمی نشیند و درصدد فرصتی است که ضربه ای به حکومت نوپای اسلام بزند. از این رو، در سال هشتم هجری سپاهی را روانه این سرزمین نمود تا خطرات احتمالی را دفع کنند. سپس در سال نهم هجری وقتی خبر آمادگی رومیان برای حمله به سرزمین حجاز در مدینه منتشر گردید، پیامبر همراه با سی هزار جنگجو عازم «تبوک» گردید و بدون برخورد با دشمن و جنگ و خون ریزی، به مدینه بازگشت. بدین سان، احتمال خطر در نظر پیامبر بسیار جدّی بود و به همین دلیل، پس از مراسم حجه الوداع ، سپاهی منظّم به فرمانده ای اسامه بن زید که جوانی ۲۰ ساله بود برای اعزام به این منطقه آماده کرد و دستور داد بزرگان مهاجران و انصار در آن شرکت کنند.
در نوشتار قبلی به نقل اصل ماجرا که در کتب اهل سنّت آمده بود پرداختیم، در این نوشتار به نقد و بررسی این نقل ها می پردازیم.
ما را با آنچه گذشت، درنگهای است؛ خواهیم کوشید در موارد زیر به اختصار بیان کنیم:
(اسناد مطالبی که ذکر نشده است در نوشتار قبلی مفصل ذکر شده است)
ایراد بر فرمانده جوان
نمیدانیم چگونه بر درستی ایمان عیاش بن ابیربیعه و مردمانی حکم کنیم که چون او، سخن اعتراض آمیز بر زبان آوردند. آنان به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم اعتراض داشتند که چرا اسامه را فرمانده کرده است. از اینرو تصمیم حضرت را اشتباه و به عصمت او ایراد میگرفتند!![۱]
آنچه بر مشکل کار میافزاید، توجیه اعتراض وی است که میگفت: «پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، اسامه را بر مهاجران فرماندهی داده است». در حالی که اسامه به دستور رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ، هم فرمانده مهاجران بود و هم انصار. گویا این مرد معترض میخواهد اشاره کند که مهاجران طبقهای ممتاز از سایر مسلمانان از جمله انصار هستند. بدینترتیب بر پایه اندیشههای نژادپرستانه یا طبقاتی، گام برمیداشت که اسلام آن را محکوم و رد کرده است و نه تنها چنین تفکراتی را به رسمیت نمیشناسد بلکه آن را از گرایشهای زشت و مبغوض میداند.
قابل ملاحظه است که ابن ابیالحدید معتزلی و به پیروی از او، حلبی، واژه «انصار» را به این متن افزودهاند. در حالیکه مراجعه به منابع نخستین نشان میدهد این کلمه وجود ندارد. به نظر شما، این تصرف ناروا با چه انگیزهای انجام شده است؟!
لعنت خدا بر تخلف کنندگان از سپاه اسامه
نمیتوانیم این نکته را که در روایات شیعه و اهل سنّت از سپاه اسامه آمده، نادیده بگیریم که چون رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرزند زید بن حارثه را بر سپاه متشکل از مهاجران و انصار گماشت و طامعان خلافت هم در آن حضور داشتند، فرمود:
سپاه اسامه را تجهیز کنید. خداوند لعنت کند کسی را که از سپاه اسامه تخلف ورزد.[۲]
یا جملهای نزدیک به این معنا بیان کرد. آنان نه تنها فرمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را اجرا نکردند بلکه امروز و فردا کردند و وقت گذراندند و با بیان علل و عذرهای واهی، تعلل کردند.
چرا و چگونه خود را در معرض لعن و نفرین رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم قرار دادند؟! آیا عقیده داشتند که آن حضرت در تجهیز سپاه اسامه اشتباه میکند؟! آیا به حدیثی اعتماد کردند که راویان دروغگو از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل کردند و مدعیاند که فرمود:
خداوندا؛ به هر کس ناسزا گفتم یا او را لعن کردم، آن را موجب تزکیه و رحمت او قرار ده![۳]
در برخی نوشتارها بیان نادرستی و فساد این مطلب را روشن کرده ایم.
علت سفارش به توقف نکردن در میان دشمن
باید در این سفارش رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به اسامه، قدری تأمل کنیم که سبب چه بود که به او فرمان داد پس از پیروزی، هر چه کمتر در میان اهالی ابنی درنگ کند؟ آیا مقصود آن بود که دشمن فرصت پیدا نکند با نوسازی قوای خود، مسلمانان را غافلگیر کرده، ضربه خویش را بر آنان وارد آورد؟!
خیرخواهی و علاقه به حفظ جان مسلمانان موجب میشود رهبری و فرماندهی آنان چنین تدابیری بیندیشد تا هم از خسارتهای جانی و مالی آنان پیشگیری کند و هم مانع ضربههای روحی و روانی نیروها شود که چه بسا افراد ضعیف را تا سرحد نابودی پیش برد!
آیا هدف رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از این فرمان آن بود که دشمنان را در حالت ترس و وحشت از سپاهیان مسلمان نگه دارد؟!
آیا از او میخواست که هر چه زودتر به مدینه بازگردد که طولانی شدن غیبت وی موجب خواهد شد، برخی گروهها به جمع نیرو پردازند و به مدینه، پایتخت اسلام یورش آوردند؟!
آیا قصد داشت او را از حمله نیروهای هراکلیوس، امپراتور روم، حفظ کند که احتمال داشت، سپاهی دهشتانگیز برای یاری و نجات اهالی ابنی ارسال کند و به اسامه و نیروهای او آسیب جدّی وارد کند؟!
آیا همه این اهداف میتوانست مورد نظر باشد؟! شاید این احتمال اخیر سزاوارتر و آشکاتر باشد.
صحت نداشتن فرمان به آتش زدن
به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نسبت دهند که اسامه را فرمان داد که اهالی ابنی را به آتش کشد. درستی این روایت مورد تردید است، زیرا:
۱٫ اگر منظور آتشزدن درختانی مثل نخل و غیره باشد؛ در روایت از ثوبان آمده که شنید رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میفرمود:
هرکس انسان صغیر یا کبیری را بکشد یا نخلی را به آتش بکشد یا درخت میوه ای را ببرد یا گوسفندی را بکشد، به کفاف برنخواهد گشت.[۴]
این دلالت دارد که چنین اعمالی از نظر شارع مقدس مرجوح است و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هرگز به ارتکاف فعل مرجوح، فرمان نمیدهد. روایاتی هم در تحریم این عمل به ما رسیده است و شماری از فقها بر همین اساس جز در موارد ضرورت به حرمت آن فتوا دادهاند.[۵] بسیاری هم به کراهت این کار حکم کردهاند.[۶]
میدانیم که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به کارهای مکروه فرمان نمیدهد تا چه رسد به اعمال حرام؛ مگر در حد ضرورت. در این صورت عنوان کراهت یا حرمت برداشته میشود. مگر اینکه گفته شود: آنچه مرجوح است انجام این عمل در قبال مسلمانان است یا در خصوص نخلستانها و درختان مردمان مسلمان و نه شامل درختان و نخلهای دشمنان در حال جنگ، میشود و نه اموالشان را دربرمیگیرد!
پاسخ آن باشد که این سخن مطلق آمده است. همچنان که نهی از ارتکاب چنین عملی بدان سبب است که یکی از مصداقهای افساد در زمین است و این نکته در موردی که نخلستان به دشمن محارب هم متعلق باشد؛ صادق! مگر آنکه شکست شوکت دشمن و تحقق پیروزی، انجام چنین عملی را اقتضا کند.
- اگر منظور، آتش زدن مردم باشد، باید دانست که از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت کنند که فرمود: جز صاحب آتش؛ احدی به آتش عذاب نکند.
روایت دیگری هم بدین معنا وجود دارد.[۷] شاید گفته شود: از آن نوع شکنجه به آتش نهی شده است که فردی را که میخواهند شکنجه کنند در قبضه انسان مؤمن باشد و میخواهد او را به یکی از انواع مجازاتهای شرعی یعنی حد یا تعزیر اذیّت یا عقوبت کند، امّا استفاده از آتش در جنگ با دشمن مانعی ندارد.
- آنچه به امام علی علیه السّلام نسبت میدهد که عبدالله بن سبا را آتش زد؛ شاید دقیق نباشد. روایت کنند:
برای او و یارانش گودالهای بزرگی حفر کرد و آنها را به هم وصل نمود. سپس آنان را دود داد تا مردند.[۸]
- ممکن است این حدیث را به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نسبت داده باشند تا اقدام ابوبکر در آتش زدن فجاء سلمی[۹] را توجیه کنند؛ چنانکه چنین اعمالی از خالد بن ولید[۱۰] و اسامه بن زید، در قبال اهالی ابنی سرزد. گروههایی از اصحاب نیز با اسامه حضور داشتند و این افراد نمیخواهند مخالفتها صریح به آنان نسبت داده شود؛ زیرا عموماً از اعوان و انصار حاکمان جدید بودند.
علت فرمان به غافلگیری
این اعتراض مجالی برای طرح ندارد که: چرا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به اسامه فرمان داد، اهالی ابنی را غافلگیر کند؟! زیرا این مردم در حال جنگ با اسلام و مسلمانان بودند و نقش بارزی در موته ایفا کردند. در صحت این روایت منعی وجود ندارد که میگویند: قاتل زید بن حارثه در میان همین مردمان یا از آنان بود.
دشمن حق ندارد از طرف مقابل خود انتظار داشته باشد که موقعیت و طرحهای خود را به او گزارش دهد یا مقدار اسلحه و مهمات خویش را اعلام یا ساعت یورش و شبیخون خود را بیان کند.. بلکه او وظیفه دارد برحذر باشد و خود را برای حملات ناگهانی دشمن آماده و در اینباره به درستی برنامهریزی کند. دشمن حق دارد به او یورش برد، شبیخون زند و غارت کند. بنابراین هیچ محذوری وجود ندارد که رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم به اسامه فرمان دهد هروقت خواست به اهالی ابنی یورش بود.
علت تخلف اصحاب از پیوستن به سپاه اسامه
علّامه محقق سیّد عبدالحسین شرفالدین (ره) در بیان اسباب تثاقل و تخلف اصحاب از پیوستن به سپاه اسامه، میگوید:
سریه، نه به سبب سنگینی آنان از حرکت میایستد و نه به واسطه تخلف برخی از اصحاب از پیوستن به سپاه. در حالیکه اگر پیش از وفات پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم عازم جنگ شوند، لامحاله به خلافت دست نخواهند یافت!
پدر و مادرم فدای او باد؛ میخواست پایتخت را از آنان خالی کند تا خلافت پس از خود را در سکون و ارامش به امیر المؤمنین علی بنابیطالب علیه السّلام اختصاص دهد؛ و چون بازگردند و کار خلافت امضا شده، و عقد آن برای علی علیه السّلام محکم گشته باشد، از منازعه و اختلاف دورتر خواهند بود!
از این بابت اسامه را که جوانی هفده ساله بود[۱۱] بر آنان گماشت تا خشونت برخی را ملایم کند و عدّهای را از سرکشی بازدارد؛ و از نزاع رقبا در آینده جلوگیری کند، که اگر یکی از آنان امارت یابد، رقیبان وی مخالفت نکنند.
این موضوع روشن است و بر کسی پوشیده نباشد. لیکن آنان به طرح و برنامهی پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم پی بردند. از اینرو به فرماندهی اسامه ایراد گرفتند و از همراهی وی سنگینی به خرج دادند و جرف را ترک نکردند تا اینکه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به پروردگارش پیوست.
آنگاه تلاش کردند اعزام سریه را لغو و پرچم را باز کنند و بار دیگر درصدد عزل اسامه برآمدند. آنگاه گروهی از جمله ابوبکر از همراهی سپاه اسامه تخلف کردند.[۱۲]
سنگینی و کوتاهی اسامه
از سخن جوهری که گفت: «اسامه در این کار سنگینی کرد و لشکر هم بدان سبب سنگینی کرد»؛ می توان فهمید که سبب اصلی در کوتاهی و سنگینی سپاه، شخص اسامه بود.
در عین حال واضح است که سپاهیان، شاید از ماجرا درک درستی نداشتند بلکه به طور طبیعی و با سلامت نفس و انقیاد و اطاعت از فرماندهی کل، با امور برخورد میکردند امّا از اعیان و زعمای قوم انتظار میرفت که سادهلوح نباشند و به آسانی تسلیم اوضاع نشوند، بلکه باید از علّت این تثاقل و سنگینی پرسوجو و حتّی به مخالفت برمیخاستند تا اگر توجیه قانعکنندهای نداشت، فریادشان را به اعتراض و محکومیت روند امور بلند نمایند! لیکن در بررسی موضع سران قوم، می توان دریافت که نه تنها به رغم پیگیری سخت و تشویق شدید رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برای حرکت هرچه سریعتر تا آنجا که متخلفان را به صراحت لعنت کرد، صدایی از آنان به اعتراض بلند نشد بلکه اعیان و زعمای قوم نیز در این تثاقل مشارکت فعّال و خیرهکنندهای داشتند. این بدان معنی باشد که اگر اسامه را به این تثاقل نکشانده یا بر وی تحمیل نکرده باشند، دستکم دراینباره با هم به تفاهم رسیده بودند.
آنچه این دیدگاه ما را مورد تأکید قرار میدهد آن است که این تثاقل و بلکه تمرد از اوامر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، حدود پانزده روز به طول انجامید! حتّی آنگاه که اسامه زیر فشار و اصرار رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چارهای جز حرکت نمیبیند، به اندازه مسیر یک ساعت راه از مدینه دور شد و در جرف بار انداخت که فقط یک فرسخ تا مدینه راه بود. شاید بدان سبب که سپاهیانش در فضای حوادثی باشند که در مدینه در حال وقوع بود و از شایعات مربوط به درگذشت پیغمبر باخبر شوند. به احتمال گروههایی در مدینه این شایعات را تغذیه میکردند و در این راه از همکای دستهایی از همین سپاه برخوردار بودند. اسامه سپاه را رها و به مدینه میآمد و به اصرار از پیغمبر میخواست که مهلت دهد و از شتابزدگی پرهیز شود امّا رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم به او اصرار میورزید که هرچه زودتر حرکت کند. اسامه روز آخر دوبار به مدینه آمد که بار آخر همراه عمر و ابوعبیده جراح بود و هنگامی رسید که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در حال احتضار بود.
بررسی عذرهای آورده شده
سیّد عبدالحسین شرفالدین خلاصهای از عذرهایی را آورده که شیخ سلیم بشری، به موجب آن اصحاب را معذور داشته است؛ ماحصل این عذرها چنین است:
۱٫ در مورد تثاقل اصحاب گوییم: هرچند پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آنان را به شتاب تشویق فرمود، امّا بلافاصله مریض شد و آنقدر درد او سنگین شد که ترسیدند، رحلت کند. از اینرو به خود اجازه نمیدادند پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را در چنین حالی رها کنند. اینگونه بود که در جرف چشم انتظار ماندند تا ببینند حال او چه خواهد شد!! این به موجب دلسوزی اصحاب نسبت به پیغمبر بود و پیوندی که دلهایشان با او داشت.
هدف آنان از تثاقل آن بود که یا چشمشان به صحت و سلامت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم روشن شود و یا افتخار تجهیز وی نصیب آنان گردد و کار را برای کسی که پس از او بر مسلمانان ولایت مییابد، تثبیت کنند. بنابراین در کار انتظار، معذور بودند.
- در مورد ایراد اصحاب به امارت اسامه گوید: سبب این ایراد،خرسالی وی بود و آنان پیرو بودند و سال خورده؛ و نفوس مردان پیر و سالخورده از پذیرش حکم جوانان، سر باز میزند.[۱۳]
علاوه بر آنچه گذشت، می گوییم:
الف) پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به همین بسنده نکرد که پیش از شدّت گرفتن بیماریاش به آنان فرمان دهد، هر چه زودتر همراه اسامه حرکت کنند. بلکه بارها پس از سخت شدن بیماری هم به تجهیز و حرکت سپاه اسامه، تأکید و اصرار فرمود تا آنجا که ناچار شد متخلفان را لعنت فرستد. بنابراین احدی را حق نباشد که به منظور انجام کاری مستحب، امر واجبی را معصیت کند؛ چنانکه حج یا نماز واجب خود را ترک کند که میخواهد یکی از مؤمنان را زیارت، یا خداوند را تسبیح و تهلیل نماید!
ب) پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم از همه آنان به مصالح و مفاسد آگاهتر بود. بنابراین درخواست و فرمان مداوم وی در حرکت هرچه سریعتر سپاه، حتّی پس از سخت شدن بیماری، با علم به نگرانی اصحاب از وضع حضرت، دلالت صریح دارد که مصلحت مورد نظر آن گرامی، بس بزرگتر بود از اطمینان صحابه از سرنوشت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ، یا مشارکت در مراسم کفن و دفن وی یا تثبیت کار جانشین حضرت. این امور از دید رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم پنهان نبود. بر اصحاب واجب بود بر پایه این قاعده قرآنی:
«فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً».[۱۴]
ترجمه: «ولی چنین نیست، به پروردگارت قَسَم که ایمان نمیآورند، مگر آنکه تو را در مورد آنچه میان آنان مایه اختلاف است، داور گردانند؛ سپس از حکمی که کردهای در دلهایشان احساس ناراحتی [و تردید] نکنند و «کاملاً سرِ تسلیم فرود آورند».
فرمان پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را امتثال کنند نه اینکه رأی و نظر خویش را بر فرامین او مقدم شمارند؛ زیرا رأی، بر پایه حدس و گمان بود. در حالیکه پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نه بر پایه هوای نفس بلکه به موجب وحی الهی سخن میگفت که جبرئیل از نزد ایزد سبحان میآورد.
ج) نمی توان حدیث دلسوزی اصحاب را پذیرفت؛ زیرا معیار، حکم عقل است و اقتضای حکمت، نه خواسته احساس و عاطفه و میل و هوای نفس! مگر نمیبینید که اگر زنی را فرزندی مریض باشد و پزشک دارویی تلخ برای درمان وی تجویز کند، عقل زن حکم میکند که این داروی هر چند تلخ را به طفل مریضش بخوراند، اگرچه عاطفه مادری مانع این کار باشد که نمیخواهد با تلخی دارو، فرزند دلبندش را اذّیت کند!
د) اگر نفرت نفوس پیران و سالخوردگان در فرمانبرداری از جوانان، عذر به حساب میآمد، میبایست همه مردانی که از نظر سن و سال از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بزرگتر بودند، در انتخاب کفر و شرک به جای مسلمانی، معذور باشند؛ زیرا نفوس آنان نمیپذیرفت که از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ازاعت کنند که به لحاظ سن و سال از آنان خردسالتر بود. همینطور میبایست بسیاری از مردمان ممالک جهان از رؤسای جمهور و پادشاهان خود، فرمان نبرند که از نظر سن بزرگترند یا پیرند و شاهان و رؤسا جوان.
هـ) اگر به فرض بپذیریم که موضوع از این قرار باشد، میبایست بدانند که فرق آشکاری است میان فرامین پیامبران و اوصیای آنان و اوامر رؤسا و شاهان، و سایر مردمان نسبت به همدیگر؛ زیرا فرامین پیغمبران و اوصیا به خداوند سبحان منتهی میشود و بیانگر اراده و خواست حضرت حق است و ناشی از مرضات الهی. در حالیکه اوامر شاهان، رؤسا و مردمان، هرگز چنین نباشد!.
خداوند متعال فرمود:
«وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَهٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبیناً».[۱۵]
و هیچ مرد و زن مؤمنی را نرسد که چون خدا و فرستادهاش به کاری فرمان دهند، برای آنان در کارشان اختیاری باشد؛ و هرکس خدا و فرستادهاش را نافرمانی کند قطعاً دچار گمراهی آشکاری گردیده است.
«فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً».[۱۶]
ولی چنین نیست، به پروردگارت قَسَم که ایمان نمیآورند، مگر آنکه تو را در مورد آنچه میان آنان مایه اختلاف است داور گردانند؛ سپس از حکمی که کردهای در دلهایشان احساس ناراحتی [وتردید] نکنند و کاملاً سرِ تسلیم فرود آورند.
قضیه ی ارتداد عرب
در این متن آمده بود که «مردم عرب، پیش از حرکت اسامه از مدینه، مرتد شدند.» این سخن نه دقیق است و نه صحیح، بلکه مورخان تصریح دارند که به مجرد اینکه بیعت ابوبکر تمام شد، سپاه اسامه را حرکت داد.
چنان بهنظر میرسد که مردمان عرب، مرتد نشده بودند بلکه از بیعت با ابوبکر خودداری میکردند؛ زیرا روز غدیرخم حاضر بودند و با علی علیه السّلام به امامت و ولایت بیعت کردند. بنابراین نمیتوان پذیرفت، بیعتی را بشکنند که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بدان فرمان داد و برا نجام آن نظارت کرد تا با ابوبکر بیعت کنند که با زور، قهر و غلبه و به پشتوانه هزاران جنگجوی مسلح از قبیله اسلم و دیگران، این مقام را به دست آورده بود!
آن عدّه که به حقیقت مرتد شدند، افرادی همچون مسیلمه، طلیحه، سجاح و اسود عنسی بودند که در روزگار رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم از دین برگشتند. مالک بن نویره و افراد همانند او، از بیعت با ابوبکر امتناع ورزیدند و حاضر نشدند اموال زکات را به او بدهند، آنان میگفتند: زکات را جز به اهل بیت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نمیدهند یا در میان فقرای خود تقسیم میکنند. از اینرو ابوبکر خونشان را حلال شمرد و همه را کشت. مجال دیگری باید تا درباره این موضوع به تفصیل سخن بگوییم.
منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج۱۱، علامه سید جعفر مرتضی عاملی.
[۱]ـ ر.ک: بحار الانوار، ۲۱/۴۱۰؛ ۳۰/۴۲۹؛ عمده القاری، ۱۸/۷۶؛ کنز العمّال، ۱۰/۵۷۲؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ۲/۷۱۴؛ تاریخ مدینه دمشق، ۲/۵۵؛ الطبقات الکبری، ۲/۱۹۰؛ شرح نهجابلاغه، ابن ابیالحدید، ۱/۱۵۹؛ ۱۰/۱۸۴؛ ۱۷/۱۸۲؛ فتح الباری، ۱/۲۹۸؛ ۷/۶۹؛ ۸/۱۱۵؛ العثمانیه، ۱۴۶؛ امتاع الاسماع، ۲/۱۲۴؛ ۱۴/۵۲۰؛ عیون الاثر، ۲/۳۵۲؛ سیره حلبی، ۳/۲۲۷؛ سبل الهدی و الرشاد، ۶/۱۴۴، ۲۴۸٫
[۲]ـ ر.ک: الملل و النحل، ۱/۲۳؛ شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید، ۶/۵۲؛ المسترشد، ۱۱۲؛ بحار الانوار، ۳۰/۴۳۱ـ ۴۳۲؛ نفحات اللاهوت، ۱۱۳؛ تشیید المطاعن، ۱/۴۷؛ معالم المدرستین، ۲/۷۷؛ الاربعین، شیرازی، ۱۴۱؛ وصول الاخیار الی اصول الاخبار، ۶۸؛ اسقیفه و فدک، ۷۷؛ نهج السعاده، ۵/۲۵۹؛ مستدرک سفینه البحار، ۵/۲۰۹؛ النص و الاجتهاد، ۴۲؛ المراجعات ۳۷۴؛ احقاق الحق، ۲۱۸٫
[۳]ـ ر.ک: صحیح مسلم، ۸/۲؛ سنن الدرامی، ۲/۳۱۵؛ مسند احمد، ۲/۳۱۷؛ ۳۹۰، ۴۴۹، ۴۸۸، ۴۹۳، ۴۹۶؛ ۳/۳۳، ۳۹۱، ۴۰۰؛ ۵/۴۳۷ـ ۴۳۹؛ ۶۴۵؛ البدایه و النهایه، ۸/۱۱۹؛ صحیح بخاری، ۴/۷٫
[۴]ـ ر.ک: مسند احمد، ۵/۲۷۶؛ مجمع الزوائد، ۵/۳۱۷؛ ۱۴/۲۶۱؛ کنز العمّال، ۱۵/۳۵؛ سبل الهدی و الرشاد، ۹/۱۱۸؛ عمده القاری، ۱۴/۲۶۱٫
[۵]ـ ر.ک: المهذب، ۸۸؛ منتهی المطلب، ۲/۹۰۹؛ فتح الباری، ۵/۷؛ الجامع الصحیح، ۴/۱۲۲؛ فقه السیره، ۲۸۰؛ شرح صحیح مسلم، نووی، ۵/۷؛ ۱۲/۵۰؛ عمده القاری، ۴/۱۷۹؛ ریاض المسائل، ۷/۵۰۲؛ بحار الانوار، ۷۳/۳۱۹٫
[۶]ـ تذکره الفقهاء، ۱/۴۱۲ـ ۴۱۳؛ ر.ک: السرائر، ۱۵۷؛ تحریر الاحکام، ۱/۱۳۵؛ شرائع الاسلام، ۱/۳۱۲؛ قواعد الاحکام، ۱/۳۵۷؛ الجامع الاحکام الشرائع، ۲۳۶؛ منتهی المطلب، ۲/۹۰۹؛ الوسیله، ۶۷۹؛ الخراج، ابویوسف، ۲۱۰؛ المبسوط، سرخسی، ۱۰/۳۱؛ المبسوط، طوسی، ۲/۱۱؛ عون المعبود، ۷/۲۷۵؛ مجمع الانهر، ۱/۵۹۰؛ ایضاح الفوائد، ۱/۳۵۷؛ مسالک الافهام، ۳/۲۵؛ جامع المقاصد، ۳/۳۵۸؛ کشف الغطاء، ۲/۴۰۶؛ جواهر الکلام، ۲۱/۶۶٫
[۷]ـ ر.ک: صحیح بخاری، ۳/۱۰۹۸؛ مسند احمد، ۲/۳۰۷؛ ۳/۴۹۴؛ سنن ابوداود، ۲/۲۱۹؛ الجامع الصحیح، ۴/۱۱۷؛ السنن الکبری، بیهقی، ۹/۷۱ـ ۷۲؛ مصابیح السنه، ۲/۵۲۸ـ ۵۳۰؛ فتح الباری، ۶/۱۰۵؛ ۱۲/۲۳۹؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، ۵/۶؛ ۱۴/۱۹۴؛ الاستیعاب، ۴/۱۵۳۶؛ المعجم الکبیر، ۳/۱۶۱؛ مسند ابویعلی، ۳/۱۰۶؛ الآحاد و المثانی، ۴/۳۴۰؛ المصنّف، صنعانی، ۵/۲۱۵؛ تحفه الاحوذی، ۶/۱۷۳؛ عمده القاری، ۱۴/۲۲۰؛ تیسیر الوصول، ۱/۲۷۹؛ مجمع الزوائد، ۶/۲۵۱؛ الشرح الکبیر، ۹/۴۰۵؛ ۱۰/۳۹۶؛ المحلّی، ۱۰/۳۷۶؛ ۱۱/۳۸۳؛ نیل الاوطار، ۸/۴؛ ۹/۹۵؛ بحار الانوار، ۱۹/۳۵۲؛ الغدیر، ۷/۱۵۵؛ بدایه المجتهد و نهایه المقتصد، ۱/۳۹۰؛ کشف القناع، ۳/۵۵؛ المغنی، ابن قدامه، ۹/۳۹۱؛ ۵۰۲٫
[۸]ـ ر. ک: السنن الکبری، بیهقی، ۹/۷۱؛ الغدیر، ۷/۱۵۶؛ فتح الباری، ۶/۱۰۶؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، ۵/۵؛ ۸/۱۱۹؛ احکام القران، ابن العربی، ۳/۵۱۵؛ عمده القاری، ۱۴/۲۶۴؛ شرح احقاق الحق، ۸/۶۴۵٫
[۹]ـ ر.ک: تاریخ الامم و الملوک، ۳/۲۶۴؛ البدایه و النهایه، ۶/۳۱۹؛ الاصابه، ۵/۲۲۳؛ تاریخ یعقوبی، ۲/۱۳۷؛ الفتوح، ابن اعثم، ۱/۱۰؛ الخصال، ۱۷۱؛ بحار الانوار، ۳۰/۱۲۳؛ خلاصه عبقات الانوار، ۳/۳۲۲ـ ۳۲۴؛ الغدیر، ۷/۱۷۰؛ تاریخ مدینه دمشق، ۳۰/۴۱۸ـ ۴۲۰؛ تاریخ الامم و الملوک، ۲/۶۱۹٫
[۱۰]ـ ر.ک: الریاض النضره، ۱/۱۲۹؛ المحلّی، ۱۱/۳۸۰؛ تذکره الفقهاء، ۹/۶۹٫
[۱۱]ـ ر.ک: الاستیعاب، ۱/۳۴؛ الاصابه، ۱/۴۶؛ الوافی بالوفیات، ۹/۲۶۳؛ تاریخ یعقوبی، ۳/۱۱۳؛ المراجعات، ۳۶۹؛ مستدرک سفینه البحار، ۵/۳۷؛ النص و الاجتهاد، ۳۶؛ اسد الغابه، ۱/۶۴؛ الفصول المهمه، ۱۰۴؛ سیره حلبی، ۳/۲۳۴٫
[۱۲]ـ النص الجتهاد، ۳۶ـ ۳۷؛ ر.ک: مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۳/۶۸۱؛ اسد الغابه، ۱/۶۴؛ الاصابه، ۱/۳۱؛ الاستیعاب، ۱/۵۷؛ قاموس الرجال، ۱/۴۶۸؛ تنقیح المقال، ۱/۱۰۸؛ رجال کشی، ۳۹، ۸۰ـ ۸۱؛ الطبقات الکبری، ۴/۱/۴۲٫
[۱۳]ـ المراجعات، ۳۷۰؛ النص و الاجتهاد، ۳۷ـ ۳۹؛ نیز ر.ک: الاستیعاب، ۱/۳۴، ۵۷؛ الاصابه، ۱/۳۱، ۴۶؛ الوافی بالوفیات، ۹/۲۶۳؛ تاریخ یعقوبی، ۳/۱۱۳؛ المراجعات، ۳۶۹؛ مستدرک سفینه البحار، ۵/۳۷؛ اسد الغابه، ۱/۶۴؛ الفصول المهمه، ۱۰۴؛ سیره حلبی، ۳/۲۳۴٫ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۳/۶۸۱؛ قاموس الرجال، ۱/۴۶۸؛ تنقیح المقال، ۱/۱۰۸؛ رجال کشی، ۳۹، ۸۰ـ ۸۱؛ الطبقات الکبری، ۴/۱/۴۲ و سایر منابع مذکور در صفحات قبل.
[۱۴]ـ نساء : ۶۵٫
[۱۵]ـ احزاب: ۳۶٫
[۱۶]ـ نساء: ۶۵٫
پاسخ دهید