آنها حتّی نزدیکترین دوستان خود همچون عبد الله بن علی را به خاطر تلاشهای پنهانیش، برای به دست آوردن جانشینی سفاح کشتند. به همین ترتیب ابو سلمه و ابو مسلم خراسانی را نیز از بین بردند. منصور شمار فراوانی از علویان را به شهادت رساند؛ شمار بیشتری از آنان هم در زندانهای او درگذشتند. [۱]
این اعمال فشار از زمان امام صادق علیه السّلام آغاز شد و تا زمان امام رضا علیه السّلام که دوره خلافت مأمون بود با شدّت هر چه تمامتر ادامه یافت؛ مردم در زمان مأمون اندکی احساس امنیت سیاسی کردند، ولی دیری نپایید که دستگاه خلافت بدرفتاری و اعمال فشار بر مردم را دوباره از سر گرفت.
فشار سیاسی عباسیان در دوره‌ای آغاز شد که پیش از آن امام باقر و صادق علیهما السّلام با تربیت شاگردان فراوان، بنیه علمی و حدیثی شیعه را تقویت کرده بودند و جنبشی عظیم در میان شیعه پدید آورده بودند. امام کاظم علیه السّلام پس از این دوره در مرکز این فشارها قرار گرفت. در عین حال رسالت ایشان آن بود تا در این حرکت علمی، توازن و تعادل فکری را میان شیعیان برقرار کنند. طبعا عباسیان نمی‌توانستند تشکلی به نام شیعه را با رهبری امام بپذیرند. این مهمترین عاملی بود که آنها را وادار کرد تا امام را تحت فشار بگذارند.
امام کاظم علیه السّلام پس از شهادت پدرش در سال ۱۴۸ امامت را عهده‌دار شد. منصور عباسی در سال ۱۵۸ در مکه مرد. جانشین وی تا سال ۱۶۹ فرزندش مهدی عباسی بود.پس از آن یک سال هادی عباسی خلافت کرد و آنگاه هارون به خلافت رسید. امام در سال ۱۸۳ به شهادت رسید و در تمام این سالها رهبری شیعیان امامی را عهده‌دار بود.
همانگونه که گفتیم عصر امام کاظم علیه السّلام دوران بسیار سختی برای شیعیان بود و در این دوران حرکتهای اعتراض‌آمیز متعددی از ناحیه شیعیان و علویان نسبت به خلفای عباسی صورت گرفت که از مهمترین آنها قیام حسین بن علی، شهید فَخ- در زمان حکومت هادی عباسی- و نیز جنبش یحیی و ادریس فرزندان عبد الله بود که در زمان هارون رخ داد. در واقع مهمترین رقیب عباسیان، علویان بودند و طبیعی بود که حکومت آنان را سخت تحت نظارت آنها بگیرد.
کتب تاریخ و حدیث، برخوردهای متعدد خلفای عباسی با موسی بن جعفر علیه السّلام را نقل کرده‌اند که عمده‌ترین آنها برخوردهای هارون است. در عین حال باید توجه داشت که امامان شیعه همگی بر لزوم رعایت تقیه پافشاری کرده و می‌کوشیدند تا تشکّل شیعه و رهبری آنها را به طور پنهانی اداره نمایند. طبعا این وضعیت سبب می‌شد تا تاریخ نتواند از حرکات سیاسی آنها ارزشیابی دقیقی به عمل آورد. با این حال، شاهد این تلاشهای زیاد، همان استوار ماندن شیعه است که نمی‌توانست بدون چنین تلاشهایی پابرجا بماند. رهبری این حرکت و ظرافتی که در هدایت آن بکار برده شد، عامل مهم استواری شیعه در تاریخ است.
اینک مروری بر برخورد خلفا به ویژه هارون با امام کاظم علیه السّلام خواهیم داشت که در این برخوردها، موقعیت امام و نیز شیوه سیاسی آن حضرت به دست می‌آید.
ابن شهر آشوب خبری در برخورد منصور با امام کاظم علیه السّلام آورده می‌نویسد:
منصور از امام خواست تا در عید نوروز، به جای او در مجلسی نشسته و هدایایی را که می‌آورند از طرف او بگیرد. امام در پاسخ فرمود:
انّی قد فتّشت الأخبار عن جدّی رسول الله صلّی اللّه علیه و آله فلم اجد لهذا العید خبرا؛ انّه سنّه للفرس محاها الإسلام و معاذ الله أن نحیی ما محاه الإسلام.[۲]
من اخباری را که از جدّم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله وارد شده بررسی کردم و خبری در باره این عید پیدا نکردم. این عید از سنن ایرانیان است که اسلام بر آن خط بطلان کشیده است. به خدا پناه می‌برم از این که چیزی را که اسلام آن را از میان برده دوباره آن را زنده کنم.
منصور در پاسخ گفت: این کار را «سیاسه للجند» انجام می‌دهد، چرا که بسیاری از لشکریان منصور و حتی دهاقین معروف آن نواحی ایرانی بودند و طبیعی بود که به مناسبت این عید، هدایای زیادی به منصور اهدا می‌کردند. به این ترتیب وجوه زیادی به خزینه او- که به بخل نیز شهرت داشت- افزوده می‌شد. وی امام را مجبور کرد تا آن روز از طرف منصور در آن مجلس نشسته و هدایای لشکریان را بگیرد. با این حال برخورد امام با این حرکت منصور قابل توجه است.
بعد از آن، در دوران ده ساله حکومت مهدی عباسی که امام مشغول تدریس و نقل حدیث و تربیت شاگرد و ایجاد ارتباط میان خود و رهبران شیعه در نواحی مختلف بود، تاریخ برخوردهایی را ثبت کرده که قابل توجه است. از جمله مهمترین آنها که مورّخانی مانند ابن اثیر، خطیب بغدادی، و ابن خلّکان و نیز روات شیعه نقل کرده‌اند، بازداشت و زندانی کردن و سپس آزاد شدن امام در بغداد است. مهدی عباسی که احتمالا بخشش‌های امام او را به وحشت انداخته بود و احتمال می‌داد که حضرت وجوهی جمع‌آوری کرده و آن را برای سازمان دادن و تقویت شیعیان مصرف می‌کند، دستور بازداشت حضرت را به فرماندار خود در مدینه صادر نمود. او نیز امام را دستگیر و روانه بغداد کرد. مهدی او را به زندان انداخت. شب هنگام علی بن ابی طالب علیه السّلام را در خواب دید که به او می‌فرمود:
فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَکُمْ؟[۳]
آیا اگر به حکومت رسیدید می‌خواهید در زمین فساد کنید و پیوند خویشاوندیتان را ببرید؟
مهدی در همان لحظه از خواب بیدار شد؛ حاجب خود را که ربیع نام داشت صدا کرد و دستور داد امام کاظم علیه السّلام را پیش او حاضر کند. وقتی امام آمد، ایشان را در کنار خویش نشاند و گفت: امیر المؤمنین علیه السّلام را به خواب دیدم که این آیه را می‌خواند.
سپس از او پرسید:
أ فتؤمنّی ان لا تخرج علیّ او علی احد من ولدی؟
آیا به من اطمینان می‌دهی که علیه من و یا یکی از فرزندانم قیام نکنی؟
امام فرمود: و للّه ما فعلت ذلک و لا هو من شأنی.
به خدا سوگند من چنین کاری نکرده‌ام و این کار اصولا در شأن من نیست.
خلیفه کوشید تا با دادن سه هزار دینار و تصدیق گفته‌های امام، به گونه‌ای با او برخورد نماید تا او راضی به مدینه بازگردد و بیدرنگ آن حضرت را به مدینه بازگردانید.[۴]
بار دیگر نظیر چنین پیش‌آمدی برای آن حضرت در زمان هارون رخ داد که پس از این نقل خواهیم کرد.
گفتنی است که رویدادهای غیر عادی درباره امام کاظم علیه السّلام معمولا بیشتر از ائمه دیگر، جز امیر المؤمنین علیه السّلام نقل شده است؛ تا آنجا که چنانکه حتی در منابع غیر شیعی نیز شواهد زیادی برای این گونه حوادث می‌توان یافت. نمونه، آن خبری است که دینوری در اخبار الطوال درباره پیشگویی امام کاظم علیه السّلام به هارون، درباره اختلاف فرزندانش، نقل کرده است.
زمانی امام کاظم علیه السّلام بر مهدی عباسی وارد شد و دید که او رد مظالم می‌کند. امام که او را در چنین حالی دید پرسید: چرا آنچه را که از راه ستم از ما گرفته شده بر نمی‌گردانی؟ مهدی پرسید: آن چیست؟ امام ماجرای فدک را برای او چنین توصیف کرد: فدک به دلیل این که از جمله «ما لم یوجف علیه خیل و لا رکاب» است، ملک خالص پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بود که آن را به دخترش فاطمه علیها السّلام بخشید وپس از رحلت آن حضرت با این که ابوبکر طبق شهادت علی و حسنین علیهم السلام و امّ ایمن حاضر شده بود آن را به فاطمه علیها السّلام برگرداند، خلیفه دوم از این کار جلوگیری کرد. مهدی گفت: حدود آن را مشخص کن تا برگردانم. امام حدود فدک را مشخص کرد. خلیفه گفت: هذا کثیر فانظر فیه.[۵] (این مقدار زیاد است درباره آن فکر می‌کنم).
طبیعی بود که مهدی چنین کاری را انجام ندهد؛ زیرا افزون بر آن که او محکومیت کسانی را که مانع از بازگرداندن فدک به اهل بیت شده بودند می‌پذیرفت- و در میان آنها اجداد خود او نیز بودند- واگذاری آن می‌توانست امکانات مالی فراوانی را در اختیار امام قرار دهد که این به مصلحت حکومت نمی‌توانست باشد.
پس از مرگ مهدی در سال ۱۶۹، فرزندش موسی الهادی بر سر کار آمد. وی بیش از یک سال زنده نماند. در زمان او بود که حسین بن علی شهید فخّ، قیام کرد و کشته شد. وقتی سر او را برای هادی آوردند، او اشعاری چند بر زبان آورد و در آن از طالبی‌ها به قطع رحم و متهم کرد. وی سپس نگرانی شدید خود را از موسی بن جعفر علیه السّلام اظهار نمود و قسم یاد کرد که او را خواهد کشت: و الله ما خرج حسین الّا عن امره و لا اتّبع الّا حجّته لأنّه صاحب الوصیه فی هذا البیت قتلنی الله ان ابقیت علیه.
به خدا قسم حسین (شهید فخّ) به دستور او (امام کاظم) قیام کرده و تحت تأثیر او قرار گرفته؛ زیرا صاحب وصیت (پرنفوذ) در این خانواده او است، خدا مرا بکشد اگر او را زنده بگذارم.
قاضی ابو یوسف که در مجلس حاضر بود او را آرام کرد و گفت: نه موسی بن جعفر و نه هیچ کدام از فرزندان این خانواده اعتقاد به خروج علیه خلفا را ندارند.[۶] در ادامه آمده است: زمانی که امام از خطر دستگیری و شهادت خود به دست هادی عباسی آگاه شد و تهدیدهای او را شنید، در حق وی نفرین کرد و چندی بعد خبر مرگ او به مدینه رسید. [۷]
در واقع ما نیز یقین نداریم که قیام شهید فخ به امر امام کاظم علیه السّلام بوده باشد؛ گرچه می‌توان پذیرفت که قیام فخ، در ردیف سالم‌ترین قیامهای علویان بر ضد عباسیان است. گفتنی است که شیعیان زیدی که جناح تندروی شیعه محسوب می‌شدند، اظهار می‌کردند که امام صادق علیه السّلام اعتقاد به جهاد ندارد. امام در پاسخ می‌فرمود: و لکن لا ادع علمی الی جهلهم (من علمم را به جهل آنان وانمی‌گذارم).
امّا درباره قیامهای زیدی باید گفت، این قیامها گرچه از روی صداقت و خلوص نیّت صورت می‌گرفت و گاهی رهبران آنها اشخاصی عالم و فاضل و فداکار بودند، امّا به دلایل مختلف سیاسی و علی رغم گستردگی و کثرتشان، کار اینها بی‌ثمر بود. آنها دست کم در عراق کمترین موفقیتی به دست نیاوردند. شیعیان امامی که موافقتی با این قیامها نداشتند، در این مسأله با آنها درگیر شده و میان آنها اختلافاتی پدید آمد. شرکت امامیان در این قیامها به خصوص با توجه به اختلافات عمیقی که به تدریج بین زیدیه و آنها به وجود آمد، درست نبود؛ زیرا رهبری زیدیها را کسانی غیر از امامان شیعه به عهده داشتند. اختلافات میان زیدیها و شیعه احتمالا از زمان خود زید آغاز شده و در جریان نفس زکیه به اوج خود رسید، تا آنجا که همکاری زیدیها و شیعه را بسیار مشکل ساخت؛ زمانی که شهید فخّ قیام کرد، اکثریت علویان مدینه در آن قیام شرکت کردند، امّا موسی بن جعفر علیه السّلام نه تنها در آن شرکت نکرد بلکه شکست و شهادت حتمی او را نیز به وی گوشزد نمود. [۸]
شهید فخّ مدتها در اندیشه قیام بود. آنچه سبب تعجیل وی شد، شدت فشارهای وارده بر علویان از سوی هادی عباسی بود. حاکم مدینه که شخصی از خاندان خلیفه دوم بود، درباره علویان سختگیری فراوان کرد. این مسأله سبب شد تا قیام زودرس شود و در ایّام حج، که از طرف خلیفه نیز جمعیت‌هایی به مکه فرستاده شده بود، قیام انجام گردد. اما نتیجه آن شد که نیروهای خلیفه، قیام را به شدّت سرکوب کردند. جنگ میان آنها با شکست و شهادت اکثر یاران حسین بن علی و خود او پایان یافت و وقتی که سرهای آنان را نزد موسی بن عیسی آوردند، عدّه‌ای از فرزندان علی بن ابی طالب علیه السّلام حضور داشتند که از جمله موسی بن جعفر علیه السّلام بود.
موسی بن عیسی با اشاره به سر حسین بن علی از حضرت پرسید: این سر حسین بن علی است؟ امام پاسخ داد:
نعم انّا للّه و انّا الیه راجعون مضی و اللّه مسلما صالحا قوّاما آمرا بالمعروف و ناهیا عن المنکر و ما کان فی اهل بیته مثله.[۹]
آری انا لله و انا الیه راجعون؛ به خدا سوگند او در حالی که مسلمان صالحی بود و به عبادت پروردگارش قیام می‌کرد و امر به معروف و نهی از منکر می‌نمود، عمر خود را به پایان برد؛ او در خانواده خود مانند نداشت.
موسی بن عیسی در برابر این جواب سکوت کرده و چیزی نگفت.

منبع: کتاب حیات فکری وسیاسی ائمه ازصفحه ۳۸۴ تا ۳۹۰/  رسول جعفریان


[۱] تاریخ فخری، صص ۲۲۱- ۲۲۲

[۲] المناقب، ابن شهر آشوب، ج ۲ ص ۳۷۹؛ مسند الامام کاظم علیه السّلام، ج ۱ صص ۵۲- ۵۱

[۳] سوره محمد، ۴۷

[۴]حیاه الامام موسی بن جعفر علیه السّلام ج ۱، ص ۴۵۴ (از نور الابصار، ص ۱۳۶)؛ تاریخ بغداد، ج ۱۳، ص ۳۰؛ وفیات الاعیان ج ۵، ص ۳۰۸؛ المناقب، ج ۲، ص ۲۶۴؛ جهاد الشیعه، ص ۲۵۱ (از مقاتل الطالبیین، ص ۵۰۰)؛ مسند الامام الکاظم علیه السّلام، ج ۱، ص ۵۷ (از کشف الغمه، ج ۲، ص ۲۱۳؛ الکامل فی التاریخ، ج ۶، ص ۸۵؛ مرآه الجنان، ج ۱، ص ۳۹۴، تتمه المختصر، ج ۱، ص ۳۱۰؛ شذرات الذهب، ج ۱، ص ۳۰۴

[۵] التهذیب ج ۴، ۳۰۴

[۶] حیاه الامام موسی بن جعفر علیه السّلام ج ۱، ص ۴۷۲

[۷] نک: المناقب، ابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۳۷۰؛ عیون اخبار الرضا ج ۱، ص ۷۹٫ دعای مفصلی که امام با رسیدن خبر تهدید از جانب خلیفه خوانده، معروف به جوشن صغیر است که در کتب ادعیه وارد شده است.

[۸] مقاتل الطالبیین، صص ۲۹۸- ۲۹۷

[۹] مقاتل الطالبیین، ص ۳۰۲