اولین برخورد امام با حاکمان اموی پس از واقعه کربلا در رویارویی با عبید اللّه بن زیاد بود. ابن زیاد نام او را پرسید. امام خود را علی معرفی کرد. ابن زیاد گفت مگر خداوند علی بن الحسین را نکشت؟ امام پاسخ داد: برادری داشتم که مردم او را کشتند. ابن زیاد گفت: خداوند او را کشت، امام سجّاد گفت: اللّه یتوفی الأنفس حسین موتها. استدلال امام اشاره به این سخن بوده که آنها برادرش را کشتند و خداوند او را قبض روح کرد. ابن زیاد خواست او را بکشد که با اقدام شجاعانه حضرت زینب علیها السّلام از این کار منصرف گردید.
در شام نیز یزید با او سخن گفت[۱] و او را مورد سرزنش قرار داد. پس از آن امام در خطبهای غرّا به معرفی خود و خانوادهاش برای اهل شام پرداخت. شامیان حاضر در مسجد که تحت تأثیر تبلیغات امویان در غفلت بسر میبردند و خاندان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را نمیشناختند، با خطبه امام سجاد علیه السّلام تا اندازهای متنبّه شدند، به همین دلیل در میانه خطبه، یزید از ادامه آن جلوگیری کرد و سپس برای کسب وجهه مردمی گناه را به گردن ابن زیاد انداخت و با احترام، علی بن حسین و دیگر اسرای کربلا را راهی مدینه کرد. از نکات مهم در این خطبه این بود که امام سجاد خود و پدر و خاندانش را فرزندان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نامید؛ در حالی که معاویه و امویان میکوشیدند آنها را از ذریّه علی علیه السّلام دانسته و اجازه ندهند آنها خود را ذریّه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بنامند.
مدتی بعد از واقعه کربلا، مردم مدینه ضمن شورش علیه امویان، شورش حرّه را سامان دادند. این شورش به رهبری عبد الله، فرزند حنظله، معروف به غسیل الملائکه بود که رنگ آن ضد اموی و علیه یزید و زندگی ضد اسلامی و غیر دینی او بود. امام سجاد علیه السّلام و دیگر هاشمیان موضع موافقی در این ماجرا نداشتند. به همین دلیل همراه شماری از افراد خانواده خویش از شهر خارج شد. از نظر امام، افزون بر آن که حرکت مزبور ماهیت شیعی نداشتند، دقیقا در خط زبیریان بود، آن هم به رهبری عبد الله بن زبیر که از برپا کنندگان جنگ جمل بوده است. کوچکترین موضع امام به عنوان رهبر شیعه، خطیرترین پیامد را برای شیعه داشت، به همین دلیل امام، در این حادثه که چندان خط و ربط روشن، بلکه درستی نداشت، شرکت نکرد.
اضافه بر آن، حتی هنگامی که مردم در آغاز امویان را از شهر بیرون راندند، امام از روی غیرت و مردانگی، همسر مروان بن حکم را نیز بنا به درخواست مروان پناه داد. طبری نوشته است که این کار به خاطر دوستی قدیمی بین او و مروان بود. [۲]این سخن کذب محض است. اصولا امام با آن سن و سال، آن هم در موقعیتی که پدر و جدش سختترین درگیریها را با این خاندان داشتهاند، نمیتوانسته رابطه نزدیکی با مروان که می توان گفت پلیدترین چهره امویان بوده داشته باشد. مروان کسی بود که در همان آغاز بیعت گرفتن از امام حسین علیه السّلام در مدینه، از حاکم شهر خواست تا امام را یا وادار به بیعت بکند یا او را به قتل برساند. اقدام امام پاسخی از روی ادب به ناجوانمردیهای امویان بود، آن گونه که تاریخ کردار آنها را مقایسه کند.
زمانی نیز که مسلم بن عقبه، معروف به مسرف، حرکت مردم مدینه را سرکوب کرد و یکی از بزرگترین جنایات عصر اموی را مرتکب گردید، با علی بن حسین علیه السّلام به ملایمت برخورد کرد و این به دلیل آن بود که امام در این حرکت شرکت نداشت.
مسلم بن عقبه از مردم چنان بیعت گرفت که خود را برده یزید بدانند، اما با علی بن حسین علیه السّلام به صورت عادی بیعت شد. [۳]قبل از آمدن امام نزد مسلم، او به امام و اجدادش دشنام میداد. اما زمانی که امام وارد شد، او به آرامی با آن حضرت برخورد کرد. وقتی امام رفت، از مسلم درباره این برخوردش پرسش کردند و او گفت: ما کان ذلک لرأی منّی لقد ملئ قلبی منه رعبا.[۴] یعنی این برخورد دوم خواسته من نبود، اما قلب من از رعب و وحشت پر شد.
صرف نظر از این که در موضعگیری ائمه علیه السّلام باید وضع سیاسی و مخالفت نظامی و ایجاد تشکیلات و مبارزه را در نظر بگیریم، شرایط خاص هر دوره، وظیفه هر امام در هر موقعیت، و شرایطی،[۵] اقتضای عمل خاصی را دارد و هر انسان سیاسی عاقل میداند که نمیتوان در شرایط مختلف شیوه عمل واحدی را به کار گرفت.
همانگونه که گذشت، تاریخ گواه است که امام سجاد علیه السّلام با رفتار خویش موجب حفظ شیعه و بقا و گسترش آن برای فعالیتهای بعدی گردید.
به هر روی با توجه به سوابق مناسبات علویان با امویان، امام مورد سوء ظن شدید امویان بود و کوچکترین حرکتی از ناحیه امام، عواقب وخیمی داشت که طبعا در نظر امام ارزش دست زدن به این اقدامات را نداشته است. مهمترین اصل دینی- سیاسی که امام با استفاده از آن روزگار سیاسی خود را میگذراند، تقیّه بود. سپری که شیعیان در تاریخ، با استفاده از آن، حیات خویش را تضمین کرده و ائمه شیعه بارها و بارها توجه بدان را گوشزد شیعه کردهاند. البتّه کسانی که با داشتن آزادی نیازی بدان نداشتهاند، با وجود صراحتی که در قرآن نسبت بدان وجود دارد، آن را انکار کردهاند تا شیعه را تضعیف کنند. اهل سنّت به دلیل در اختیار داشتن حکومت، نیازی به تقیّه نداشته و تنها برای متهم کردن شیعه، تقیّه را از حوزه احکام فقهی مسلّم اسلامی خارج کردند.
امام سجّاد علیه السّلام در روایتی فرمود: کسی که امر به معروف و نهی از منکر را ترک گوید، همچون کسی است که کتاب خدا را کنار نهاده و بدان پشت کرده است؛ مگر آنکه در تقیه باشد. از امام پرسیدند: تقیه چیست؟ فرمود: یخاف جبارا عنیدا یخاف أن یفرط علیه أو أن یطغی. [۶]
تکیه بر اصل تقیه گرچه قرآنی است، اما از لحاظ فقهی بیشتر از ناحیه امامانی تأکید گردید که خود گرفتار آن بودند. امام سجّاد علیه السّلام واقعا در شرایط سختی زندگی میکرد و جز تقیّه راه دیگری نداشت. اساسا همین تقیه است که موجب حفظ شیعه در آن شرایط میشد. چیزی که خوارج به عنوان یک گروه افراطی، از آن بیبهره بودند و به همین دلیل ضربههای بسیار اساسی و کاری خوردند. در روایتی آمده است که کسی بر امام وارد شد و پرسید: چگونه روزگار را میگذرانید؟ امام در پاسخ فرمودند:
«روزگار را به گونهای میگذرانیم که در میان قوم خویش همچون بنی اسرائیل در میان آل فرعون هستیم. فرزندان ما را میکشند و زنان را به کنیزی میبردند. مردم با دشنام دادن به بزرگ و سیّد ما، به دشمنان ما تقرب میجویند. اگر قریش با داشتن محمد صلّی اللّه علیه و آله بر سایر اعراب فخر میکند و اگر عربها به دلیل داشتن محمد صلّی اللّه علیه و آله بر عجم فخر میکنند و آنها نیز چنین فضیلتی را برای عربها و قریش پذیرفتهاند، ما اهل بیت میباید بر قریش برتری داشته و فخر کنیم؛ زیرا محمد صلّی اللّه علیه و آله از میان ما اهل بیت است. اما آنان حق ما را گرفته و هیچ حقی برای ما نمیشناسند. اگر نمیدانی روزگار چگونه میگذرد، این گونه میگذرد که گفتیم. ناقل حدیث میگوید: امام به گونهای سخن میگفت که میخواست کسانی که نزدیک بودند بشنوند.
در کل باید گفت، ملایمت امام در برخورد با امویان، سبب شد تا امام زندگی آزادی در مدینه داشته و کمتر توجه مخالفان را به خود جلب کند. به علاوه بعد علمی امام در جهت حفظ دین تجلی بیشتری بیابد. تمجیدهای فراوان از امام که از زبان عالم اهل سنت باقی مانده شاهد این گفته است. اگر امام درگیر سیاست شده بود، آنان به خود اجازه نمیدادند تا این بعد از شخصیت امام را توصیف کنند.
منبع:کتاب حیات فکری و سیاسی ائمه از صفحه ۲۷۰ تا ۲۷۳ /رسول جعفریان
[۱] العقد الفرید، ج ۵، ص ۱۳۱
[۲] تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۲۴۵؛ الامامه و السیاسه، ج ۱، ص ۲۰۸
[۳] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۳، ص ۲۵۹؛ و نک: طبقات الکبری، ج ۵، ص ۲۱۵؛ کشف الغمه، ج ۲، ص ۱۰۷؛ تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص۲۵
[۴] مروج الذهب، ج ۳، صص ۷۰، ۷۱
[۵] علم غیب بر وظیفهای که از بیان شده منطبق است نه این که امر جدایی باشد.
[۶] طبقات الکبری، ج ۵، ص ۲۱۴؛ حلیه الاولیاء، ج ۳، ص ۱۴۰
پاسخ دهید