معاویه و آمادگى نبرد با امام(علیه السلام)

با استقرار امام(علیه السلام) در کوفه و اجراى طرح و برنامه هاى خود براى یکپارچه ساختن دولت و ایجاد تمدّنى اسلامى بر اساس قرآن و سنّتِ نَبَوى، ترس و بیم وجود معاویه را فرا گرفت. به همین دلیل به سرعت دست به کار شد و از عمرو عاص حیله گر و خیانت پیشه، یارى طلبیده و چاره جویى نمود و در جهت دشمنى با اسلام و امام(علیه السلام) با او به توافق دست یافت عمروعاص در برابر نامه معاویه بى درنگ حاضر شد حتى با گذشتن از دین و آیین خود که وى را وارد بهشت مى ساخت، آن را به دُنیایش بفروشد. [۱]

با رسیدن عمرو، به شام مانند زنان به شیون و زارى پرداخت[۲] تا در آغازِ کار با اجراى نقشه خود مردم را به گمراهى کشانده و آن ها را بفریبد و پس از حیله و نیرنگى که بین معاویه و عمرو با تبانى قبلى صورت گرفت، به سوداگرى پرداختند که در برابر رو یارویى و جنگ با امام على(علیه السلام)فرمانروایى مصر در اختیار عمرو قرار گیرد و معاویه در این نامه به وى نوشت. [۳]

معاویه و عمروعاص جهت برابرى با امام(علیه السلام) و وضعیتِ موجود، به طراحى و نقشه کشى پرداختند و براى ادامه این روندِ خصمانه و آمیخته با ستم و خیانت و سرکشى، با یکدیگر به توافق رسیدند. زیرا جز از طریق جنگ و مبارزه با امام(علیه السلام) وارث قانونى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و پرچمدار حق و عدالت، راهى براى رسیدن به اهداف و مقاصد خود نمى دیدند. این دو، در نهایت به یک نتیجه رسیدند زیرا هر دو با دست برداشتن از پشتیبانى عثمان در این طرح و نقشه بودند که براى تحریک احساسات و اذهانِ انبوه مردم نا آگاه، به شعار پیراهن عثمان متوسل شوند، به همین دلیل مردم پس از وارد شدن نعمان بن بشیر به گریه و زارى پرداختند به گونه اى که روحِ حقد و کینه توزى و نارضایتى در آن ها راه یافت و جهل و نادانى را بر هدایتِ حق، ترجیح دادند. [۴]

عمروعاص براى تحریک مردمِ شام، جهت حمایت و پشتیبانى از معاویه و بسیج آن ها براى جنگ و مبارزه، پیشنهاد کرد شَرَحبیل بن سمط کِندى، به عنوان نخستین فرد تحریک کننده وارد عمل شود، زیرا عمرو از عبادت و ارج و مقام شَرَحبیل نزد قبایل شام اطلاع داشت از سویى در مورد نارضایتى و عدم تمایل وى به « جریر » فرستاده امام نزد معاویه نیز آگاه بود. شَرَحبیل فردى بود که چندان در پى روشن شدن حقایق از منابع آن ها بر نمى آمد. بدین ترتیب، وى را فریفتند و او نیز فعالیت خود را آغاز کرد و از معاویه خواست تا به خون خواهى عثمان بن عفّان قیام کند و خود، براى بسیج مردم جهت جنگ و نبرد، دست به تلاش زد. [۵]

دست یابى به فُرات

معاویه پس از بسیج مردم شام براى جنگ، از آنان بیعت گرفت و نامه اى حاکى از اعلان جنگ به امام(علیه السلام) نوشت و آن را توسط « جریر »[۶]  که با تأخیر زیاد حضور امام(علیه السلام) رسید، نزد آن حضرت فرستاد. در پى آن معاویه به سرعت سپاهیان خود را براى اشغال بلندى هاى مشرف بر فرات در منطقه صفّین، بدان سو گسیل داشت تا از پیشروى سپاه امام(علیه السلام) جلوگیرى به عمل آوَرَد و آب را به روى آن ها ببندد. معاویه مى پنداشت این عمل، نخستین گام پیروزى وى بر امام(علیه السلام) به شمار مى آید. امیرمؤمنان (علیه السلام) پس از آن که با تأخیر به منطقه صفین رسید، از معاویه خواست تا به سپاهیانش اجازه استفاده از آب فرات دهند ولى معاویه و لشکریانش پذیراى درخواست امام(علیه السلام)نشدند. تشنگى بر سپاهیان عراق آسیب هاى فراوانى به جاى نهاد و امام على (علیه السلام)براى شکستن محاصره، به شدت تحت فشار سپاهیان خود قرار گرفت. از این رو،به یارانِ خویش رخصت حمله به سواحل فرات را صادر فرمود و بدین ترتیب، سپاهیان معاویه از ساحل نهر، عقب رانده شدند. ولى حضرت با شامیان مقابله به مثل نکرد بلکه به آنان اجازه داد بى هیچ گونه مخالفتى، از آب استفاده کنند. [۷]

تلاشى صلح آمیز

با وجود نامه نگارى فراوان امام (علیه السلام) با معاویه و گشودن کانال هاى متعدد گفت وگو براى جذب وى به سوى خود و وارد ساختن او در بیعتش پاسخ معاویه تنها جنگ و تلاش جهت از میان برداشتن امام(علیه السلام)و سپاهیان وى به هر وسیله ممکن بود، ولى با این همه، امام(علیه السلام) پس از آن که خود و سپاهیانش در ساحل فرات استقرار یافتند آتش بس و آرامشى موقّت در منطقه حاکم شد و حضرت به تلاشِ صلح آمیز دیگرى امیدوار بود، به همین دلیل طى مدت آتش بس، بشیر بن محصن انصارى و سعید بن قیس هَمْدانى و شَبَث بن رِبْعى تمیمى را به نمایندگى از سوى خود نزد این مرد  یعنى معاویه  بروید و او را به خدا و اطاعت او » : نزد معاویه فرستاد و بدانان فرمود ولى معاویه جز شمشیر و جنگ پاسخى نداد و به «. و پیوستن به جمع مسلمانان فرا خوانید فرستادگان امام(علیه السلام) گفت: از نزدم بیرون روید، میان من و شما چیزى جز شمشیر حاکم نخواهد بود. [۸]

درگیرى پس از آتش بس

میان دو سپاه جنگ و گریزهایى به وجود آمد ولى هنوز آتش جنگ شعله ور نشده بود که گروهى از دو طرف به میدان آمده و با یکدیگر به نبرد پرداختند و به مجرّد حلول ماه محرمِ سال ٣٧ هجرى میان طرفین پیمان نامه صلحى برقرار شد، امام(علیه السلام) با انعقاد این پیمان نامه کوشید تا به صلح و آرامشى دست یابد. از این رو، پیشنهاداتى که امام(علیه السلام) ارائه داد، دعوت به صلح و آرامش و وحدت و یکپارچگى و جلوگیرى از خونریزى، ولى پیشنهادات معاویه و مردم شام، نپذیرفتن بیعت امام(علیه السلام) و خون خواهى عثمان بن عفّان بود. [۹]

آتش بس، یک ماه به طول انجامید، با پایان پذیرفتن برهه درگیرى ها، دو طرف خسته شدند، امام(علیه السلام) به سپاهیان خود دستور بسیج عمومى داد، معاویه نیز چنین کرد و دو سپاه در کارزارى سهمگین با یکدیگر در آویختند. حضرت همواره با سفارش به سپاهیان خود مى فرمود:

شما در جنگ با دشمن پیشدستى نکنید، خداى را سپاس که شما برحقید.

اگر با آنان به نبرد پرداختید و آن ها را به شکست وا داشتید، فراریان را نکشید و زخمى ها را به قتل نرسانید، کشف عورت انجام ندهید [کسى را عریان ننمایید] کشته اى را مُثله نکنید. [۱۰]

بدین سان، جنگ و نبرد ادامه یافت وطى آن تعداد زیادى از مسلمانان کشته شدند و تعداد زخمى ها بر ده هزار تن بالغ گردید.

شهادت عمار یاسر

روایت شده: عمار یاسر راهى میدان شد و میان صفوف سپاهیان قرار گرفت و اظهار داشت: امروز چهره هایى را مى بینم آن گونه با دشمن مى ستیزند که باطل گرایان، به شک و تردید افتند، به خدا سوگند! اگر ما را به شکست وا دارند و تا نخلستان هاى هجر تعقیب کنند ،ما بر حق و آنان بر باطل اند. و با خواندن این رجز به سمت سپاه معاویه پیش تافت:

ما پیش از این براى فرود آمدن قرآن با شما جنگیدیم و امروز براى تأویل آن با شما مى جنگیم، آن چنان ضربه سهمگینى بر شما وارد سازم که سرها از بدن جدا و دوست، دوستان خود را فراموش کند و یا حق به مسیر اصلى خود باز گردد. [۱۱]

عمّار با همان شجاعت و دلاور مردى که در کنار رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)صادقانه و مخلصانه جنگیده بود، خود را به قلب سپاه دشمن زد و بدن شریفش آماج نیزه ها قرار گرفت و ابو العادیه و ابن جَوْن سکسکى او را با ضربت نیزه از پادرآوردند. نقل شده که این دو تن براى بردن سر مطهر عمّار نزد معاویه با یکدیگر در گیر شدند و عبد الله فرزند عمرو عاص که در آن جمع حاضر بودند به آنان گفت: هر یک از شما دوست دارید، سر را بردارید زیرا من از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) شنیدم به

عمار مى فرمود:

« یا عمّار! تقتلک الفئه الباغیه »؛[۱۲]

عمار! تو به دست گروه سرکش به شهادت خواهى رسید.

وقتى عمار در آن روز رهسپار میدان جنگ شد، امام على (علیه السلام)مضطرب و پریشان و بى قرار بود و همواره از او سراغ مى گرفت و زمانى که خبر شهادت عمار به وى رسید حضرت با غم و اندوه و چشمى اشکبار به سرعت خود را به محل شهادت عمّار رساند. در حقیقت آن بزرگوار یاور راستین و برادر امینِ خود را از دست داده بود. سپس امام(علیه السلام) بر پیکر پاک عمّار نماز گزارد و او را به خاک سپرد.

خبر شهادت عمار میان دو سپاه منتشر شد و از آن جا که مردم از موقعیّت برجسته عمّار و سخن تاریخى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) درباره او آگاهى داشتند، میان صفوف لشکریان معاویه اختلاف به وجود آمد ولى مکر و حیله در کمین هر انسان ساده لوح و نادان هست لذا معاویه با دست زدن به شایعه اعلان کرد قاتل عمار همان کسى است که وى را براى جنگ به این دیار آورده و مردم ساده لوح شام نیز این شایعه فریبکارانه را باور کردند. [۱۳]

منقول است: خبر انتشار این شایعه به امام(علیه السلام) رسید حضرت فرمود: اگر این گونه باشد بنا بر این، حضرت حمزه را نیز ما به شهادت رسانده ایم، چون ما او را به اُحد آوردیم!. [۱۴]

نیرنگ قرآن بر نیزه

جنگ و مبارزه مدتى ادامه یافت و یاران امام(علیه السلام) طى این مدت، صبر و بردبارى و جانفشانى خود را در مسیر پیروزى حق ،به نمایش گذاشتند. سپس امام(علیه السلام)بپا خاست و با ایراد خطابه اى آتشین آنان را به جهاد و پیکار تشویق و ترغیب کرد و فرمود:

مردم! کار شما و دشمنانتان به جایى رسیده که اکنون ملاحظه کردید و آنان آخرین نفس هاى خود را مى کشند، زمانى که امور پیش مى آید، انتهایش به ابتداى آن پیش بینى مى شود.سپاهیان دشمن بدون پاى بندى به دین و آیینى در برابر شما مقاومت کردند تا این که در آستانه پیروزى قرار گرفتیم و من فردا بر آن ها یورش برده و در پیشگاه خداى عزو جل آنان را به محاکمه خواهم کشید.[۱۵]

این خبر به معاویه که آثار شکست در سپاهش پدیدار شده بود، رسید. وى عمرو عاص را خواست و با او در این زمینه به مشورت پرداخت و به او گفت: تنها امشب را فرصت داریم، فردا على بر ما یورش برده و کارمان را یکسره خواهد ساخت، نظرت چیست؟

عمرو گفت: دیدگاه من این است که نه سپاهیان تو مانند سپاهیان على اند و نه خودت، مانند او هستى. وى با هدفى غیر از هدف تو مبارزه مى کند.تو مى خواهى زنده بمانى ولى او شهادت را ترجیح مى دهد. اگر تو بر سپاهیان عراق پیروز شوى از تو بیمناکند ولى شامیان در صورت پیروزى على بر آن ها ،از او بیمِ ظلم و ستم ندارند. اکنون قضیه اى را که من پیشنهاد مى کنم بر آن ها عرضه آن، اگر پذیراى آن شدند، دچار اختلاف شوند و اگر از پذیرش آن سربر تابند نیز در دامِ اختلاف گرفتار آیند، آن ها را به داورى و حکمیّت قرآن میان خود و آنان فرا بخوان. [۱۶]

معاویه بى درنگ دستور داد قرآن ها را بر سر نیزه کنند و سپاهیان شام، لشکریان عراق را مخاطب ساخته و خطاب به آنان گفتند: این کتاب الهى است که از نخستین تا آخرین آیاتش داورِ میان ما و شماست، چه کسى براى حراست از جان مردم شام بهتر از مردم شام و چه کسى در حفاظت از عراقیان، از مردم عراق سزاوارتر است؟

این فراخوانى گمراه کننده، چونان صاعقه بر سر سپاهیان امام(علیه السلام) وارد شد و جمعیت به جوش و خروش آمد و میان آنان وِلوله و هیاهو ایجاد شد و اظهار داشتند: ما دعوت به حکمیّت و داورى کتاب خدا را مى پذیریم و به پیشگاه او باز مى گردیم، در این میان اشعث بن قیس یکى از فرماندهان ارشد سپاه امام(علیه السلام)بیش از دیگران بر این قضیه از خود پا فشارى نشان داد.

امام(علیه السلام) به آنان فرمود:

بندگان خدا! به حقانیّت و راستى و نبرد با دشمن خویش ادامه دهید، زیرا معاویه و عمرو عاص و ابن ابو مُعَیْط و حبیب بن ابو سلمه و ابن ابى سرح و ضحاک نه هوادار دین اند و نه قرآن، من آنان را بهتر از شما مى شناسم، از دوران کودکى تا بزرگسالى با آن ها همنشینى داشته ام، اینان بدترین کودکان و بدترین مردان روزگارند، واى بر شما! به خدا سوگند! آن ها این شعار را براى نیرنگ و دلسردى و فریب مردم سر داده اند، سخن حقى است که مى خواهند در پرتو آن باطلِ خود را بر کرسى بنشانند.

آنان امیر المؤمنین(علیه السلام) را با نام مخاطب قرار داده و گفتند: اى على! آن گاه که

به سوى کتاب خداى عز و جلّ فرا خوانده شدى، دعوتش را اجابت نما، در غیر این صورت تو را به دشمن تحویل خواهیم داد و همان بلایى را بر سرت خواهیم آورد که بر سر پسر عفّان آوردیم.

امام(علیه السلام) راهى براى کنار آمدن با این فریب خوردگان نیافت. از این رو، فرمود: اگر از من فرمان مى برید، بجنگید و اگر قصد نافرمانى دارید، هر چه خواستید انجام دهید. [۱۷]

مالک اشتر در آن عرصه پیکار با دلاورى و یقین مى جنگید و براى دست یافتن به معاویه چندان فاصله اى نداشت که این فریب خوردگان به امیرالمؤمنین(علیه السلام)گفتند: کسى را نزد اشتر بفرست تا نزدت برگردد، ولى اشتر از تصمیم خود در مبارزه دست برنداشت، زیرا وى مى دانست این ماجرا فریبى بیش نیست، مالک را تهدید کردند که اگر برنگردد امام را به شهادت خواهند رساند و بدین ترتیب، اشتر از میدان کارزار باز گشت و آنان را به شدت مورد نکوهش قرار داد و بدانان گفت: به خدا! فریب خوردید و گمراه گشتید، به دست برداشتن از جنگ فرا خوانده شدید، بدان پاسخ مثبت دادید اى پیشانى پینه بسته ها! ما مى پنداشتیم، نماز شما از سَرِ بى رغبتى به دنیا و اشتیاق به دیدار خداست، ولى اکنون مى بینم از مرگ گریخته و به دنیا رو آورده اید.

مردم در پاسخ، یک صدا مى گفتند: امیر المؤمنین به متارکه و پایان دادنِ به جنگ راضى شده است و امام(علیه السلام) ساکت بود و کلمه اى سخن نگفت و با حالتى از اندوه سر به زیر افکنده بود، در حقیقت حیله و نیرنگ بر سپاهیانش سایه افکنده از فرمان آن بزگوار سر بر تافتند و از او کارى ساخته نبود و خود از وضعیتى که بدان مبتلا گشته بود چنین یاد کرد:

«لقد کنتُ أمس امیراً فاصبحتُ الیوم مأموراً، و کنتُ بالأمس ناهیاً، فاصبحتُ الیوم مَنهیّاً»؛[۱۸]

دیروز فرمانده و امیر بودم، ولى امروز مأمور و فرمانبردار شده ام، دیروز نهى کننده و باز دارنده بودم، ولى امروز نهى ام مى کنند و از مبارزه بازم مى دارند.

حَکمیّت و پیمان نامه صلح

رنج و محنت امام(علیه السلام) با دست برداشتن سپاه از یارى او، پایان نپذیرفت.اگر نافرمانان از اطاعت امام پذیراى نمایندگان حضرت در حکمیت شده بودند امکان دست یابى امام(علیه السلام) به یک دست آورد سیاسى از طریق مذاکراتى که بدان فرا خوانده شده بود، وجود داشت.

به همین سبب، امام(علیه السلام) تصمیم گرفت عبد الله بن عباس یا مالک اشتر را که از اخلاص و آگاهى آنان، اطلاع داشت براى این امر نامزد کند ولى اغفال شدگان و فریب خوردگان، بر نامزدى ابو موسى اشعرى پا فشارى مى کردند، لذا امام(علیه السلام) فرمود:

شما در آغاز نافرمانى من کردید، ولى اکنون از فرمانم سرپیچى نکنید، من نمى خواهم ابو موسى را براى این کار برگزینم، زیرا او را مورد اعتماد نمى دانم، او در کوفه آن گاه که رهسپار جنگ جمل بودم، راه خود را از من جدا ساخت و سپس از من گریزان شد و اینک چند ماهى است که او را امان داده ام. [۱۹]

معاویه و عمرو عاص توانستند با پراکنده ساختن سپاهیان امام(علیه السلام) به اهداف خود دست یابند و در این راستا، اشعث بن قیس از درون نیروهاى امام(علیه السلام) با آنان همکارى مى کرد.

عمرو عاص بى آنکه از ناحیه کسى مورد مخالفت قرار گیرد به عنوان نماینده مردم شام براى نگارش مواد پیمان نامه با ابو موسى اشعرى حاضر شد و عنوان نام «امیر المؤمنین(علیه السلام)» را در پیمان نامه نپذیرفت. امام(علیه السلام)فرمود: امروز، به روز حدیبیه شباهت دارد که سهیل بن عمرو، به رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)گفت: تو فرستاده خدا نیستى، امام(علیه السلام) آن گاه افزود: رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)در آن لحظه به من فرمود: [اى على!] تو نیز روزى در چنین شرایطى قرار مى گیرى و در حالى که مورد ظلم و ستم قرار گرفته اى به چنین کارى تن در خواهى داد. [۲۰]

مهم ترین موضوعات پیمان نامه، اعلان آتش بس و توقف جنگ، و سپس حل قضایاى دوطرف، بر مبناى کتاب خدا و سنّت پیامبر بود و تعیین دو داور تا رمضان سال ٣٧ هجرى به تأخیر افتاد، زیرا پیمان نامه در ماه صفر همان سال به نگارش درآمد. شگفت آور است که مساله خون خواهى عثمان حتى به اندک اشاره اى در قرارداد صلح قید نشد، در صورتى که این ماجرا، اساس و پایه فتنه اى را که معاویه و فرزندان آزاد شدگانِ[۲۱] هوادارِ وى، آن را دامن زدند تشکیل مى داد و بدین ترتیب، در خصوص گرد آمدنِ داورانِ دو طرف در« دومه الجندل » با یکدیگر به توافق رسیدند.

موضعى آگاهانه و ارزشگذارى

روایت شده: از مالک اشتر درخواست شد، قرارداد را مورد تأیید قرار داده و بدان گواهى دهد، وى در پاسخ گفت: دست هایم از کار بیفتد اگر در این پیمان نامه از ناحیه من چیزى به نگارش درآید، مگر من دلیل روشنى از پروردگارم در قبال دشمن نداشتم؟ آیا شما پیروزى و ظفر را با چشم خود نمى دیدید؟[۲۲]

به امیر المؤمنین(علیه السلام) عرض شد: مالک اشتر نه حاضر است مواد قرارداد را تأیید کند و نه از دست برداشتن نبرد با دشمن تصمیمى دارد. حضرت فرمود: به خدا سوگند! من نیز راضى نیستم و دوست ندارم شما نیز بدان رضایت دهید.

سپس فرمود:

کاش دو و یا یک تن مانند اشتر میان شما وجود داشت که نسبت به دشمنانم از نگرشى نظیر  نگرش من برخوردار بود در این صورت تحمّل شما بر من آسان بود، و امید داشتم برخى از انحرافات شما اصلاح شود شما را از این کار منع کردم ولى نافرمانى ام کردید، به خدا سوگند! کارى کردید که قدرت و نیرو، و توش و توان شما را به ضعف و تباهى کشاند، و سستى و خوارى و ذلّت به بار آورد. [۲۳]

بازگشت امام و کناره گیرى خوارج

امیرمؤمنان(علیه السلام) با انبوهى از درد و رنج، به کوفه بازگشت، زیرا با چشم خود مى دید باطل گرایى معاویه استحکام یافته و در آستانه پیروزى است، از سویى به سپاهیان خود مى نگریست که روح تمرّد و نافرمانى آن ها را پراکنده و متفرق ساخته و دستور او را اجابت نمى کردند.

آن بزرگوار وارد کوفه که شد، در سراسر شهر شاهد شیون و زارى مردم در غم و اندوه کشته هاى صفّین بود. در این میان گروهى نزدیک به دوازده هزار جنگجو، از سپاه امام(علیه السلام) کناره گرفته و وارد کوفه نشدند و در منطقه « حروراء » اردو زدند و شَبَث بن ربْعِى را به فرماندهى جنگ خود و عبد الله بن کواء یشکرى را براى امامت جماعت خویش انتخاب کردند و از بیعت امام(علیه السلام)خارج و خواهان ایجاد شورا میان مسلمانان شدند. ماجراى اینان از زمان نگارش قرارداد صلح آغاز شد زیرا آنان از مواد آن پیمان نامه اظهار ناخرسندى نموده و بدان اعتراض داشتند و مى گفتند: حکمیت از آن خداست و با این که خود، با پا فشارى از امام مى خواستند تن به حکمیت بدهد، این جمله را به عنوان شعار خود برگزیدند.

امیر المؤمنین(علیه السلام) کوشید با پند و اندرز، آنان را متقاعد سازد. از این رو، عبد الله بن عباس را نزد آنان فرستاد و به او فرمان داد در بحث و مناقشه با آنان شتابزده عمل نکند، سپس حضرت خود، در پى ابن عباس نزد آنان رهسپار گشت و با آن ها سخن گفت و تمام ادعاهاى آنان را رد کرد، آن ها نیز دعوت امام را پذیرا شده و به اتفاق آن حضرت وارد کوفه شدند. [۲۴]

گردهمایى داوران

زمان گردهمایى داوران دو طرف فرا رسید، امام(علیه السلام)گروهى چهار صد نفره را به سرپرستى شُریح بن هانى بدان سامان گسیل و عبد الله بن عباس را جهت اقامه نماز و اداره امورشان، با آنان همراه ساخت و ابو موسى اشعرى نیز آن ها را همراهى مى کرد و از سویى معاویه نیز با اعزام چهار صد تن از شامیان به سر پرستى عمرو عاص، این کار را آغاز کرد و دوگروه در «دومه الجندل» با یکدیگر دیدار کردند.

عدّه اى از صاحب نظران و ارادتمندان امام(علیه السلام) از بیم مکر و حیله عمرو عاص نزد ابو موسى شتافته و با پند و موعظه به او هشدار دادند و در این راستا کوشیدند تا وى را به دور اندیشى و دقت در تصمیم گیرى وا دارند. [۲۵]

نتیجه حکمیت

ابو موسى اشعرى و عمرو عاص در کنار یکدیگر قرار گرفتند، فرد نخست داراى حماقت سیاسى و ضعف گرایش اعتقادى و عدم پایبندى به ولایت پذیرى امام و پیشواى خود على(علیه السلام) و دوّمى، انسانى حیله گر و مکّار، داراى خوى فریبکارى و خواهان کنار گذاشتن و دور ساختنِ کامل خط اهل بیت(علیهم السلام)از عرصه سیاسى بود، آن چه وى را بدین کار و همکارى با معاویه  آزاد شده فرزند آزاد شده  وا مى داشت، آز و طمع دست یابى به قدرت و جاه و مقام بود.

این گردهمایى چندان به درازا نکشید که عمرو عاص توانست با شناسایى نقاط ضعف شخصیت اشعرى بر او تسلط یابد و همان گونه که خود مى خواهد او را جهت دهد، آن دو پُشت درهاى بسته در زمینه برکنار سازى امام على(علیه السلام) و معاویه از فرمانروایى مسلمانان و گزینش عبد الله بن عمر به عنوان خلیفه پیشنهادى، به توافق رسیدند.

ابن عباس، ابو موسى را از هماهنگى با بازى سیاسى عمرو عاص برحذر داشت و بدو گفت: واى بر تو! اگر با عمرو عاص بر سر قضیه اى به توافق رسیده باشى، به تصور من، قطعاً تو را فریب داده است، اکنون تو در سخن گفتن، عمرو را مقدم بدار و سپس خود سخن بگو، زیرا عمرو انسانى حیله گراست و من مطمئن نیستم در آن چه که با یکدیگر به توافق رسیده اید، به دلخواه تو عمل کند، به همین دلیل اگر میان مردم بپا خیزى با تو مخالفت خواهد کرد.

اشعرى به پا خاست و خطابه ایراد کرد و امام على(علیه السلام) را از خلافت برکنار ساخت، سپس عمرو از جا برخاست و خطبه خواند و بر برکنارى امیرمؤمنان(علیه السلام)تأکید و معاویه را به فرمانروایى تثبیت کرد. [۲۶]

با این حیله و نیرنگ، معاویه به پیروزى دست یافت و مردم شام به عنوان امیرالمؤمنین به وى اداى احترام کردند، ولى عراقیان در گردابى از فتنه غرق شده و یقین حاصل کردند که اقدامات آنان گمراهانه بوده و قافیه را باخته اند. بدین ترتیب، ابو موسى به مکه گریخت و ابن عباس و شریح بن هانى نزد امام على(علیه السلام)باز گشتند.

 منبع: کتاب پیشوایان هدایت ۲ – امیرمؤمنان حضرت على بن ابى طالب(علیه السلام) / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام

 


[۱]– وقعه صفین/ ۳۴، الامامه و السیاسه/ ۱۱۶، کامل ابن اثیر ۳/ ۲۷۵٫

[۲]– کامل ابن اثیر ۳/ ۲۷۴٫

[۳]– وقعه صفین/ ۴۰، الامامه و السیاسه/ ۱۱۷٫

[۴]– وقعه صفین/ ۳۷، کامل ابن اثیر ۳/ ۲۷۷٫

[۵]– وقعه صفین/ ۴۶٫

[۶]– همان/ ۵۶٫

[۷]– مروج الذهب ۲/ ۳۸۴، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۳/ ۳۲۰، کامل ابن اثیر ۳/ ۲۸۳٫

[۸]– تاریخ طبری ۳/ ۵۶۹، کامل ابن اثیر ۳/ ۲۸۴٫

[۹]– وقعه صفین/ ۱۹۵، تاریخ طبری ۳/ ۵۷۰٫

[۱۰]– همان/ ۲۰۲، همان ۴/ ۶٫

[۱۱]– نحن ضربناکم على تنزیله *** والیوم نضربکم على تأویله

      ضرباً یزیل الهام عن مقیله *** ویذهل الخلیل عن خلیله

[۱۲]– وقعه صفین/ ۳۴۰، تاریخ طبری ۴/ ۲۷، چاپ مؤسسه أعلمی، عقد الفرید ۴/ ۳۴۱٫

[۱۳]– تاریخ طبری ۵/ ۶۳۵٫

[۱۴]– عقد الفرید ۴/ ۳۴۳، تذکره الخواص/ ۹۰٫

[۱۵]– کتاب سُلیم بن قیس/ ۱۷۶، کامل ابن اثیر ۳/ ۳۱۰٫

[۱۶]– وقعه صفین/ ۳۴۷، تاریخ طبری ۴/ ۳۴٫

[۱۷]– وقعه صفین/ ۴۸۱، تاریخ طبری ۴/ ۳۴ و ۳۰، چاپ مؤسسه أعلمی.

[۱۸]– نهج البلاغه خطبه ۲۰۸، چاپ مؤسسه نشر اسلامی.

[۱۹]– وقعه صفین/ ۴۹۹، تاریخ طبری ۴/ ۳۶، کامل ابن اثیر ۳/ ۳۱۹٫

[۲۰]– وقعه صفین/ ۵۰۸، شرح نهج البلاغه ۲/ ۲۳۲٫

[۲۱]– تاریخ طبری ۴/ ۴۰٫

[۲۲]– وقعه صفین/ ۵۱۱، کامل ابن اثیر ۳/ ۳۲۱٫

[۲۳]– وقعه صفین/ ۱۲۱، تاریخ طبری ۴/ ۴۲ و ۴۳، کامل ابن اثیر ۳/ ۳۲۲٫

[۲۴]– تاریخ طبری ۴/ ۵۴، کامل ابن اثیر ۳/ ۴۲۶٫

[۲۵]– وقعه صفین/ ۵۳۴، شرح نهج البلاغه ۲/ ۲۴۶، چاپ دار احیاء التراث العربی.

[۲۶]– تاریخ طبری ۴/ ۵۲، مروج الذهب ۲/ ۴۱۱، کامل ابن اثیر ۳/ ۳۲۲٫