این نوخطان که در یَم خون، آرمیدهاند
«آرام جان و مونس دل، نور دیدهاند»
خون است و خاک و نعل ستوران و آفتاب
«پیراهنی که بر تن ایشان بریدهاند»
عالَم بَرند تربتشان از پی شفا
«اینان مگر ز رحمت محض آفریدهاند؟»
دادند جان و سر به رهِ دوست، آن چنان
«کآشفتگان عشق، گریبان دریدهاند»
تا خونشان کنند به راه خدا، نثار
«از کودکی به خون جگر پروریدهاند»
آن عاشقانِ سر به کف دشتِ کربلا
«نشنیدهام که باز، نصیحت شنیدهاند»
جان بازی و شجاعت و مردیّ و مردمی
«روحی بُوَد که در تن عالم دمیده اند»
گر تشنهلب شدند به تیغ جفا، شهید
«از نهرهای چشمهی کوثر مکیدهاند»
از نوک تیز حرمله نوشیدهاند، شیر
«شیرینلیان، نه شیر که شکّر مزیدهاند»
تا بنْگرند رنج اسارت، مقام صبر
«این حوریان به ساحت دنیا خزیدهاند»
گفت آن که دید گلشنِ خونینِ کربلا:
«زین گلستان، هنوز مگر گل نچیدهاند؟»
در گلشنی که سروقدان، خاک ره شدند
«سروبلند و کاج به شوخی چمیدهاند»
«سعدی»، «خِرَد»! از مرگ شهیدان کشد خروش
«مردان چه جای خاک؟ که در خون تپیدهاند»
شاعر: اصغر عرب (خرد)
پاسخ دهید