اقتصاد از ابعاد مهم زندگی بشر است به گونهای که در برخی مکاتب حتی زیر بنای جامعه پنداشته شده است. اقتصاد در اسلام هرچند زیر بنا نیست، اما به آن اهمیت فراوان داده شده است، چرا که در بهبود یا نابسامانی دیگر شئون زندگی انسان تأثیر شگرف دارد.
مقاله حاضر بر آن است تا با رویکرد تاریخی و تحلیلی، وضعیت اقتصادی شیعیان عراق را در عصر صادقین(ع) با بهرهگیری از منابع تاریخی، حدیثی و رجالی روشن سازد. در این تحقیق ابتدا وضعیت اقتصادی عراق در دو قرن نخست بررسی شده و سپس به وضعیت اقتصادی شیعیان پرداخته شده است. طبق یافتههای این تحقیق، منابع اصلی ثروت در عراق، ابتدا زراعت و تجارت و سپس صنعت بوده است. شیعیان از زراعت اندک، اما از تجارت سهم بیشتر داشتند و به صنعت نیز کم و بیش اشتغال داشتند.
مقدمه
وضع اقتصادی شیعیان عراق در عصر صادقین(ع)، همچون سایر ابعاد زندگی آنان به درستی معلوم نیست. بنابراین، ناچار باید به اخبار جسته وگریختهای که در سایر ابواب همچون فقه و رجال مطرح شده، اتکا کرد وهمراه با قراین و شواهد دیگر تحلیل نمود. از آنجا که شیعیان، اقلیت مغضوب حکومتهای وقت بودند، به صورت طبیعی از بسیاری فرصتها، که عامه میتوانستند بهرهمند شوند، محروم بودند، به ویژه که ائمه(ع) نیز آنان را از هرگونه همکاری و اشتغال به کارهایی که به گونهای همکاری با حکومت شمرده میشد، منع کرده بودند یا از آن اظهار نارضایتی میکردند. با این حال، چون عراق سرزمینی حاصلخیز و ثروتمند بود، طبیعی است که شیعیان نیز از آن مواهب کم و بیش بهرهمند میشدند. شیعیان عراق، به خصوص از فرصتهای شغلی آزاد، که کمتر به حکومت مربوط میشد، همچون تجارت، صرافی و کارهای خدماتی، استفاده میکردند و در زمینه زراعت، که زمینها بیشتر در اختیار دولت یا دست مقاطعه کاران و افراد متمول بود، کمتر اشتغال داشته و در نتیجه از عایدات آن نیز سهم کمتری داشتند.
وضع اقتصادی عراق در دو قرن نخست هجری
عراق به برکت دو رود دجله و فرات و زمینهای هموار مستعد کشاورزی، کانون عظیم ثروت در طول تاریخ بود است به گونهای که چشمها را به خود خیره و توجه کشورگشایان را به سوی خود جلب میکرد. به سبب ثروت عظیم بینالنهرین بود که امپراتوریهای ایران، اشکانی و ساسانی، به رغم آنکه پایتختشان چندین بار از سوی دشمن رومیشان اشغال شده بود، پایتخت خود را از عراق به مرکز ایران انتقال نمیدادند، تا بر این کانون ثروت از نزدیک اشراف داشته و از مواهب آن بهره ببرند.
۱٫ کشاورزی
اقتصاد عراق در دو قرن نخستین اسلامی، به طور عمده بر سه عنصر کشاورزی و تجارت و صنعت مبتنی بود. وقتی مسلمانان، عراق را فتح کردند، چون این سرزمین عمدتاً با نیروی نظامی فتح شده بود، زمینهای آن متعلق به مسلمانان بود. زمینهای مزروعی عراق بعد از فتح، سه نوع بود:
الف. قسمتی از زمینها، که با صلح فتح شده بود، همچون حیره و بانقیا (زمینی در حومه کوفه)، ملکیتشان در برابر مقداری معین از خراج که میپرداختند، در دست صاحبانشان باقی ماند.۱
ب. برخی از زمینها از املاک دولت ساسانی یا خاندان سلطنتی و درباریان و امرا بود و یا زمینهای وقف شده، به ضمیمه املاکی که صاحبانشان در جنگها کشته شده یا فرار کرده و بیصاحب شده بود و نیز بطایح و زمینهایی که جزء انفال به حساب میآمد و به آنها «صوافی» گفته میشد، به دولت اسلامی متعلق بود که طبق نظر خلیفه وقت، اداره یا به افرادی واگذار میشد.۲
ج. بخشی دیگر از زمینها از آنِ رعایای دولت ساسانی بود که مالکان قبلی آن هنوز روی آن زمینها بودند. درباره وضعیت این زمینها در مدینه بحث و تبادل نظر شد. یک دیدگاه آن بود که میان مسلمانان تقسیم شود و نظر دیگر آن بود که زمینها در قالب سرمایه مسلمانان (ماده للمسلمین) باقی بماند تا مسلمانان بعدی نیز از منافع آن بهره ببرند.۳ پیشنهاد دهنده این نظر حضرت علی(ع) بود.۴ عمر نظر دوم را پسندید و آن زمینها را در دست صاحبان قبلی آن باقی گذاشت، اما از آنان خراج دریافت میکرد.۵
از زمینهایی که صوافی نام داشت و اختیارش در دست خلیفه وقت بود، در زمان عمر، هفت ملیون درهم به بیتالمال مسلمین واریز شد.۶ در زمان عثمان بخشی از این زمینها به برخی اصحاب، همچون زبیر، اسامهبن زید، سعدبن مسعود، عبداللهبن مسعود و خباببن اَرَتّ، اقطاع داده شد.۷
وقتی معاویه به حکومت رسید، بیشتر زمینهایی را که در زمان ساسانیها از املاک خاندان سلطنتی بود، به خود اختصاص داد و مقداری از آن را به افراد دیگر، همچون زیاد بن ابیه اقطاع داد.۸ یزیدبن معاویه نیز در منطقه حلوان، زمینی را به عنوان اقطاع۹ به عبیداللهبن زیاد واگذار کرد. همچنین خلفای دیگر اموی به افرادی که خدمات بزرگی برای آنان میکردند، قطعههایی از زمین عراق را به آنان میبخشیدند.۱۰
وقتی عباسیان سر کار آمدند، همه اراضی متعلق به امویان و برخی از امرایشان، که به عنوان اقطاع به آنان واگذار شده بود، به خلفای عباسی تعلق گرفت و آنان نیز بخشی از این زمینها را به خویشاوندان و کسانی که به آنان خدماتی میکردند، میبخشیدند.۱۱
۲٫ تجارت
منبع دوم اقتصاد عراق، تجارت بود. دو شهر بصره و کوفه، مرکز تجاری مهم بود. حیره، پیش از اسلام یکی از مراکز تجاری بود که کاروانهای تجاری کالاهای خود را به وسیله شتر به آنجا میآوردند و کالاهای دیگر با خود حمل کرده، به مناطق دیگر میبردند. پس از اسلام، وقتی کوفه از حالت پادگان شهری خارج و چهره شهر به خود گرفت، مرکزیت تجاری به آن منتقل شد و از حجاز، شام و بصره به آن کالا حمل میشد. بصره به سبب نزدیکی به دریا و مجاورت ایران، به مرکز مهم تجاری تبدیل شد. در این شهر، از هند و یمن و خراسان و مناطق مختلف ایران کالاهای تجاری وارد میشد.۱۲
در کوفه محله «کناسه»، که در جانب مدخل غربی کوفه قرار داشت و در ابتدا محل زبالههای بنیاسد بود، مرکز تجاری بود و کاروانهای تجاری در آن فرود میآمدند و انواع و اقسام کالا، از قبیل برده، حیوانات، انواع پارچه، عطریات و امثال آن خرید و فروش میشد، ۱۳ و در بصره محله «مَرْبِد» جایی بود که بصریها در آن به تجارت و خرید و فروش میپرداختند و کاروانهای تجاری فرود آمده، کالاهای خود را فروخته، کالاهایی از آنجا به مقصد شهرهای دیگر با خود حمل میکردند.۱۴ مربد در بصره نیز مانند کناسه کوفه، در جانب غربی بصره قرار گرفته بود و وقتی کاروانهای تجاری میخواستند از جانب صحرا وارد بصره شوند، از آن عبور میکردند.۱۵
۳٫ صنعت
صنعت، سومین منبع اقتصادی عراق بود. در کوفه لباسهای حریری تولید میشد که در سراسر جهان اسلام مشهور بود. همچنین در این شهر، از گلها انواع عطریات گرفته میشد و آنها نیز شهرت به سزایی داشتند.۱۶
وضع اقتصادی عراق به برکت زمین حاصلخیزش تا زمان حجاجبن یوسف(۷۵ـ۹۵ق) رو به بهبودی و پیشرفت بود. گفته شده در ابتدای حکومت حجاج وضع مردم کوفه از نظر اقتصادی چنان خوب بود که هر مردی از اهل این شهر با ده تا بیست تن از غلامانش خارج میشد.۱۷ اما وقتی حجاج از دنیا رفت، بر اثر ظلم و فشار بر مردم، وضع اقتصادی عراق آن چنان خراب شده بود که وقتی سلیمانبن عبدالملک (ح ۹۶-۹۹ق)، به یزیدبن مهلب ولایت بر عراق را پیشنهاد کرد، وی ابتدا از قبول آن خودداری ورزید و گفت: «حجاج عراق را خراب کرده است. من امروز امید اهل عراقم و اگر به آنجا بروم و مردم را به خاطر گرفتن خراج عذاب کنم، مانند حجاج خواهم شد».۱۸ بر اثر ستمهای حجاج و زندان کردن افراد بیشمار، قیامهایی که علیه او صورت گرفت، وضع اقتصادی عراق هر روز وخیمتر میشد، در نتیجه، خراجی که باید به حکومت میپرداختند نیز هر روز کم و کمتر میشد و این موجب میشد خزانه دولت اموی با کسری بودجه روبهرو میشود. خراج عراق در زمان عمربن خطاب، صد ملیون درهم بود، اما در زمان حجاج به چهل ملیون درهم کاهش یافت.۱۹ عمربن عبدالعزیز(ح۹۹-۱۰۱ق) برای سامان دادن به اوضاع عراق، طی نامهای به والی عراق، او را به مدارا با مردم و اتخاذ تصمیماتی برای بهبود وضع اقتصادی آنها مکلف میکند و مینویسد: بر اثر ظلم حکام، مردم کوفه گرفتاریها و مصیبتهایی را متحمل شدهاند.۲۰
در اواخر ایام حکومت اموی تجارت در عراق، به ویژه شهر کوفه رونق بیش از پیش یافت، به گونهای که به دستور خالدبن عبدالله قسری، حاکم کوفه، بازارهای جدیدی ساخته شد و هر صنف از تجار، صاحب سرای ویژه خود شدند. درآمد این بازارها به حدی بوده که کرایه آنها هزینه ده هزار مرد جنگی را تأمین میکرد.۲۱ از اینجا میتوان تصور کرد که در زمان عباسیان، که پایتخت از دمشق به عراق، انتقال یافت، تجارت در کوفه و بصره بیش از پیش رونق یافته باشد.
طبقات اجتماعی عراق
تا زمان عثمان، خرید و فروش اراضی عراق، جایز نبود، اما عثمان خرید و فروش آن را آزاد اعلام کرد و ثروتمندان از این مسئله، استقبال کردند، چه آنهایی که پیش از آن ثروت و مکنت داشتند و چه افرادی که به برکت غنایم و تقسیم طبقاتی بیتالمال بر اساس ملاکهای تبعیضآمیز از زمان حکومت خلیفه دوم، ثروت هنگفتی به دست آورده بودند و پولشان راکد مانده بود. این افراد چه از مردم مدینه، چه از اهالی کوفه و چه از اهالی بصره، به خرید املاک و اراضی در کوفه و سواد عراق اقدام کردند.۲۲ این افراد و همچنین کسانی که به واسطه نزدیکی به دستگاه حکومتی و والیان وقت به مواهب بزرگ از جانب خلیفه و حاکمان دست مییافتند، طبقه اشرافی صاحب ملک و ثروت را به وجود آوردند.۲۳
برخی اصحاب، همچون طلحه، زبیر، عبدالرحمنبن عوف و نزدیکان عثمان به جمعآوری و خرید املاک و ساختن قصر و خانههای بزرگ روی آورده بودند.۲۴ مسعودی از خانه زبیر در بصره یاد میکند که در سال ۳۳۲ ق خانه معروفی بوده و به کاروان سرا تبدیل شده بوده و تجار و صاحبان کالا در آنجا وارد میشده و اقامت میکردند.۲۵ همچنین وی قصری در کوفه، مصر و بالطبع در مدینه داشت. بیجهت نیست که فرزندان بیشتر صحابه معروف، همچون فرزندان طلحه، سعدبن ابی وقاص و برخی از فرزندان زبیر و … در عراق اقامت داشتند.۲۶
با توجه به تجارت پر رونق و خرید املاک پر محصول، میتوان گفت که بیشتر سرمایهداران در قرن دوم در طبقه ثروتمندان قرار داشتند. در این میان، تنها سرمایهداران از طبقه اشراف اموی، که بخشی از زمینهای عراق را به خود اختصاص داده بودند، جای خود را به عباسیان و رجال دولتی نزدیک به آنها دادند. توزیع نابرابر عایدات زمینهای خراجی در میان ساکنان نیز در پیدایش این طبقات نقش اساسی داشت. کسانی که در فتوحات شرکت داشتند و خدمات مؤثّر در این راه کرده بودند، همچون قراء و اهل ایام(غازیان)، در مقایسه با از کسانی که بعدها ملحق شده بودند، سهم بیشتری از زمینهای خراجی میبردند و آنهایی که بعد از آن آمده بودند، سهمی کمتر، و کسانی که در فتوحات شرکت نداشتند، هیچ سهمی نمیبردند یا سهم ناچیزی از آن در یافت میکردند.۲۷
بدین ترتیب، در عراق مانند بسیاری از مناطق دیگر، سه طبقه به وجود آمدند:
الف. طبقه سرمایهداران و ثروتمندان بزرگ، که املاک و باغها و قصرهای وسیع و بزرگی داشتند. این طبقه را خلفا، وزرا، رجال پر نفوذ دولتی و تجار و ملاکان بزرگ تشکیل میدادند؛
ب. طبقه متوسط که وضعشان از سرمایهداران پایینتر و از فقرا بهتر بود؛
ج. فقرا.۲۸
در کنار این سه طبقه، که عمدتاً عرب بودند، طبقه دیگری وجود داشت به نام «موالی»، که جمعیت بزرگی را در عراق تشکیل میدادند. موالی عراق را به طور کلی میتوان به سه دسته تقسیم کرد:
الف.گروهی از آنها جنگجویان دیلمی بودند که به «حمراء دیلم» معروف بودند. آنها که تعدادشان چهار هزار نفر بود، در آغاز نبرد مسلمانان با دولت ساسانی، به مسلمانان تسلیم شده و در کنار آنها با ساسانیان جنگیدند و همچون جنگجویان عرب از غنایم و مواجب مجاهدان سهم میبردند.۲۹
ب. افرادی که در املاک کشاورزی به زراعت مشغول بودند و در ازای پرداخت جزیه و خراج،۳۰ بر سر املاک سابقشان باقی مانده بودند یا کسانی که در زمینهای متعلق به بیتالمال، که صوافی نامیده میشد، کار میکردند، اما به تدریج با اختیار اسلام جزء مسلمانان قرار میگرفتند.
ج. اسیرانی که از مناطق جنگی آورده و به تدریج به سبب کفاره گناهان یا احسان، از سوی صاحبان خود آزاد شده بودند.۳۱
با اینکه اسلام به همه مسلمانان از عرب و عجم و از هر ملیت و نژادی که باشند، منزلت و سهم مساوی بخشیده، اما در جامعه عرب آن روز، به ویژه در زمان بنیامیه، به موالی به چشم نژادی پست که جز اندکی از بردگان، تفاوت نداشتند، نگاه میکردند. از اینرو، با آنان در یک صف راه نمیرفتند و اگر در جایی غذا میخوردند، موقع غذا خوردن موالی بالای سر آنها سرپا میایستادند یا اگر به علت کثرت سن یا فضل و دانش، فردی از موالی به او غذا میدادند، او را در یک سو سفره به صورت مجزا مینشاندند تا معلوم باشد از موالی است. از همه اینها بدتر آنکه، اگر کسی میخواست با دختر یکی از موالی ازدواج کند، به جای پدرش باید از رئیس قبیلهای که آن مولا به آن منسوب بود، خواستگاری میکرد و گرنه نکاح باطل و فسخ میشد.۳۲
موالی جز در کارهای پست یا سخت و طاقت فرسا، که عربها یا به آن رغبت نداشتند و یا طاقت و مهارت آن را نداشتند، حق اشتغال نداشتند. روزی معاویه از احنفبن قیس و سمرهبن جندب میپرسید: نظر شما چیست که گروهی از موالی را بکشم و گروهی را برای تمیز کردن بازار و راهسازی واگذارم؟ احنفبن قیس او را از این کار منع کرد، اما سمره برای اجرای آن اعلام موافقت کرد.۳۳ با این حال، حکام اموی نیز در برخی مواقع و به سبب نیاز خود به موالی، ناچار سمتها و موقعیتهایی را به آنان واگذار میکردند. سمتهای مهمی که موالی به آنها اشتغال مییافتند، دیوانداری و رتق وفتق امور خراج و در برخی مواقع، آن هم در مناطق دور دست همچون افریقا واندلس، فرماندهی لشکر و استانداری بود.۳۴
گفتنی است که رفتارهای نژادپرستانه عرب و حاکمان عرب موجب شده بود موالی از نظر اقتصادی در وضعی فروتر از عربها قرار بگیرند و از درآمد کافی برای امرار معاش بهرهمند نباشند. این وضعیت در شعر ابوحُرّه، که از موالی بنیخزاعه بود، منعکس شده است:
ابلغ امیه ان عرضت لها وابن الزبیر و ابلغ ذلک العربا
ان الموالی اضحت وهی عاتبه علی الخلیفه تشکو الجوع و الحربا۳۵
«اگر بنیامیه و زبیر را دیدی به آن عربها بگو که موالی در حالی روزگار میگذرانند که بر خلیفه خشمگیناند و از گرسنگی و چپاول اموال خود شکایت دارند».
هرچند این شعر وضع موالی را در دهه شصت و هفتاد قرن نخست هجری ترسیم میکند، اما با توجه به تداوم سیاستهای بنیامیه، وضع موالی تا خلافت عباسیان بهتر نشده بود و حتی میتوان گفت به سبب پیوستن موالی به قیامها، بدتر شده بود. رفتارهای نژادپرستانه و ستمهای بسیار بنیامیه بر موالی سبب شد که آنها از هر قیامی که علیه بنیامیه صورت میگرفت، چه شیعی باشد یا خارجی و یا همچون قیام محمدبن اشعث، استقبال کرده و به آن میپیوستند.
همچنانکه پیامد سیاست نژادپرستانه بنیامیه، موجب پیوستن موالی به شورشیان بود، پیامد رفتارهای تحقیرآمیز و نژادپرستانه اعراب با آنان نیز موجب شد که موالی برای بالا بردن منزلت اجتماعی خود، به دانش روی آورند. از اینرو، از اواخر قرن نخست به بعد، بیشتر دانشمندان اسلامی، در شیعه و غیر شیعه، در هر رشته و فنی، از موالی بودند. شاید داستان زیر بهترین دلیل برای درجه علمی موالی در این عصر باشد:
عیسیبن موسی پسر برادر منصور عباسی، از ابنابی لیلی میپرسد: فقیه بصره کیست؟ وی حسن بنابیحسن و محمدبن سیرین را معرفی کرد و عطاء بنابی ریاح، مجاهدبن جبر، سعیدبن جبیر و سلیمانبن یسار را فقهای مکه. همچنین اعلم فقهای قبا را ربیعه الرأی، ابنابی زناد دانست. همینطور فقیه یمن را طاووس و پسرش همام و همامبن منبه، فقیه خراسان را عطاءبن عبدالله خراسانی و فقیه شام را مکحول معرفی کرد. عیسیبن موسی، پس از معرفی فقیه هر شهر از سوی ابنابی لیلی، از ملیت او میپرسد و او در جواب وی را «مولی» معرفی میکرد. هر بار که عیسیبن موسی کلمه «مولی» را میشنید، خشمگین و خشمگینتر میشد تا جایی که به گفته ابنابی لیلی، صورتش از خشم سیاه شده بود. در آخر، از فقیه کوفه میپرسد که او ابراهیم و شعبی را معرفی کرد و در جواب موسی که از ملیت آن دو پرسید، آنها را عرب معرفی کرد و عیسیبن موسی با شنیدن اینکه آنها عرب هستند، نفس راحتی میکشد. ابنابی لیلی اضافه کرده است که اگر از او نمیترسیدم، حکمبن عیینه و عمار بنابیسلیمان را نیز معرفی میکردم، اما چون شرّ را در چهرهاش مشاهده کردم، آن دو را که عرب بودند معرفی نمودم.۳۶
اما وقتی بنیعباس روی کار آمدند، چون ایرانیها و موالی در پیروزی آنها نقش اصلی داشتند، اوضاع به نفع موالی شد و آنها به دستگاه خلافت نزدیک شده و سمتها و مسئولیتهای مهم، همچون امارت ارتش و وزارت را به دست آوردند.
سهم شیعیان از اقتصاد عراق
چنانکه گذشت اقتصاد عراق در این دو قرن، مبتنی بر سه عنصر زراعت و تجارت بود. در اینجا به سهم شیعیان از هریک از این سه رکن اقتصادی عراق اشاره میکنیم:
الف. سهم شیعیان از عایدات زمین
سهم شیعیان از عایدات زمینهای عراق و در آمدهای جنبی آن، همچون درخت را میتوان بسیار ناچیز دانست؛ چرا که زمینهای مزروعی عراق اغلب در اختیار حکومت یا در دست ملّاکان بزرگ بود و شیعیان که همواره با حکومتها در تعارض و تضاد بودند، نمیتوانستند از زمینهای حکومتی سهمی داشته باشند و گزارش نشده است که به کسی از شیعیان اقطاعی داده شده باشد یا ملک بزرگی در عراق خریده باشد. تنها برخی از شیعیان قطعههایی کوچک، در حومه کوفه خریده و در آن کشاورزی میکردند که موارد آن بسیار نادر بوده است. جویس ان. ویلی، بیشتر کشاورزان زمینهای عراق را شیعیان دانسته که برای افزایش درآمد زمین، در زمانی که آن زمین در اختیارشان بود، از سوی صاحبان اقطاع تحت فشار بوداند.۳۷ اگر اکثریت کشاورزان شیعه هم بوده باشد، سهم آنها از آن زمینها به حدی اندک بوده که به سبب فشارهای مضاعف حکومت و صاحبان اقطاع، ترجیح میدادند زمین را رها کرده به شهر بیایند و به شغلهای دیگر بپردازند.
برخی از شیعیان مزرعهای کوچک یا باغی داشتند که از طریق آن مقداری در آمد کسب میکردند. برید عجلی مزرعه یا باغ داشت، ۳۸ عبدالرحمنبن حجاج نیز در قادسیه صاحب مزرعه یا باغ بود.۳۹ یعقوب احمر بصری تاکستان داشته۴۰ و یکی از شیعیان کوفه در حیره، نخلستانی داشت.۴۱ به نظر میرسد، بیشتر شیعیان مداین، کشاورز بودند. این شهر حتی در قرن هفتم که به شهرکی تبدیل شده و بیشتر مردم آن امامی مذهب بودند، همه به کار کشاورزی اشتغال داشتند.۴۲
ب. سهم شیعیان از تجارت
اما نقش شیعیان در تجارت، در مقایسه با به زراعت، بیشتر بود. برخی از شیعیان، تاجر بوده و از شهرها و بلاد دیگر کالا وارد عراق میکردند یا از عراق به آن شهرها کالا میبردند. برخی از شیعیان به سبب تجارت در بعضی شهرها، همچون حلب، سند و سیستان، به سندی، حلبی و سجستانی شهرت یافته بودند. یحییبن عمرانبن حلبی، ۴۳ ابراهیم سندی،۴۴ خلاد سندی۴۵ و سحیم سندی۴۶ و حریزبن عبدالله سجستانی۴۷ از جمله این افراد بودند. علاوه بر آنها، دیگر شیعیان نیز، همچون هشامبن حکم۴۸ و ضریسبن عبدالملک۴۹ در داخل عراق تجارت میکردند. حریزبن عبدالله سجستانی در کار تجارت روغن بود۵۰ و سلیمانبن عبدالله دیلمی که در کار خرید و فروش برده بود و بردگان دیلمی را از خراسان خریده، به کوفه میآورد. وی به سبب کثرت تجارت با این بردگان، به دیلمی معروف شد.۵۱ ابوجمیله مفضلبن صالح کوفی و منخلبن جمیل اسدی کوفی نیز از تاجران برده بودند.۵۲ سماعهبن مهران(م۱۴۵ق)، در کار تجارت البسه بود و نوعی لباس ابریشمی به نام «قز» از کوفه به حَرّان شام میبرد.۵۳ عبیداللهبن علی بنابیشعبه حلبی و پدر و برادرش روابط تجاری با حلب داشتند. از اینرو، به حلبی معروف شدند.۵۴ فضیلبن یسار بصری نیز تاجر بود که از آن دست برداشت. از اینرو، با سرزنش امام صادق(ع) روبهرو شد.۵۵
برخی از شیعیان شتربان بودند که شتران زیادی نگهداری و آنها را به تجار، کرایه میدادند. صفوانبن مهران۵۶ و برادرش حسان جمال، ۵۷ فائد جمال، ۵۸ نضربن قرواش جمال، ۵۹ محمدبن فرد جمال۶۰ و داوودبن کثیر جمال۶۱ از جمله این افراد بودند. کثرت شغل جمالی از رونق تجارت در آن عصر حکایت میکند.
یکی از لوازم تجارت، صرافی است. در آن زمان که معامله بر اساس دینار و درهم انجام میشد، چند نوع سکه درهم در جهان اسلام رایج بود که از نظر اوزان، بازمانده عصر ساسانی بوده و آنها از نظر وزن با هم مختلف بودند۶۲ و به نامهای بغلی، طبری، یمنی، مغربی عرضه میشدند. حجاجبن یوسف ثقفی سکهای بغلی با وزنی کمتر از سکههای ساسانی که هشت دانق بودند، ضرب کرد و وزن آن را شش دانق قرار داد. از اینرو، ایرانیها معامله با آن را دوست نمیداشتند و فقها نیز به سبب حک شدن آیات قرآن روی آنها، معامله با آن را مکروه میدانستند. به همین دلیل، این درهمها به «مکروهه» شهرت یافت.۶۳ با این توضیحات روشن میشود که صرافان، این درهمها را به هم یا با دینار با بالعکس تبدیل میکردند.
در میان شیعیان، چندین نفر به شغل صرافی اشتغال داشتند. یکی از آنها مؤمن الطاق بود که به سبب تخصصاش در شناخت سکههای تقلبی، به «شیطان الطاق» معرف شد.۶۴ اسحاقبن عماربن حیان صیرفی، ۶۵ بسامبن عبدالله صیرفی، ۶۶ ابوخلاد حکمبن حکیم صیرفی، ۶۷ ابوالفضل حنانبن سدیر، ۶۸ خالدبن سدیر، ۶۹ عبداللهبن سلیمان صیرفی، ۷۰ ابواحمد عمروبن حریث اسدی، ۷۱ محمدبن عذافر مدائنی، ۷۲ هارونبن حمزه غنوی۷۳ و هارونبن خارجه، ۷۴ ابوالمغرا حمیدبن مثنی، ۷۵ سدیربن حکیم و مفضلبن عمر جعفی۷۶ از جمله شیعیانی بودند که به کار صرافی اشتغال داشتند. گفته شده است که برخی از این صرافان زیر پوشش صرافی، اموالی را که مردم برای ائمه(ع) میپرداختند، تحویل گرفته و برای آن حضرات میفرستادند.۷۷
یکی از شغلهایی که با رونق تجارت به وجود میآید یا پر رونق میشود، دکان داری و خردهفروشی است که متاعهای تاجران را خریده به مشتریان عرضه میکنند و تاجران نیز از آنها کالاهای محلی را خریده با خود به شهرهای دیگر میبرند. بسیاری از شیعیان به دکانداری اشتغال داشته و انواعی از کالاها، همچون پارچه، گندم، پوست و امثال آن را میفروختند. در اینجا برخی از عنوانهایی که به دکانداران یا تاجران جزء داده شده و شیعیان در آن اشتغال داشتند معرفی میشود:
ابریشم فروش یا فروشنده لباس ابریشمی(قزاز)، مانند ایوببن شعیب قزاز کوفی.۷۸
ابریشم فروش یا ریسنده آن (نقاض)، ۷۹ مانند ذکریابن عبدالله النقاض.۸۰
ابزار فروش(الابزاری)، ۸۱ مانند عمر بنابیزیاد ابزاری، داوود ابزاری، رزین الابزاری و حجاج ابزاری.۸۲
الاغ فروشی یا کرایه دهنده آن (حمّار)، مانند داوودبن سلیمان حمار کوفی و داوود بنابییزید الحمار.۸۳
بادام فروش(الجواز)، مانند سلمه جواز و ولید جواز.۸۴
فروشنده بردگان زن (بیاع الجواری)، مانند: منخلبن جمیل؛۸۵
برده فروشی، مانند سلیمانبن عبدالله دیلمی(تاجر بردههای دیلمی)؛۸۶
بزاز،۸۷ مانند خلاد سدی بزاز و اسماعیلبن زیاد بزاز و ابوعمرو بزاز و… .؛۸۸
پوست فروشی(فراء)، مانند سلیم فراء، اسحاق بنابیجعفر فراء و عبدالحمیدبن جعفر فراء؛۸۹
پیه فروش(الشحام)، مانند ابواسامه زیدبن یونس الشحام؛۹۰
جوال فروش(الجوالیقی)، مانند هشامبن سالم جوالیقی، حمادبن شعیب و عثمان جوالیقی؛۹۱
جواهر فروش(بیّاع الحلل) مانند یحیی بیاع الحلل؛۹۲
چوب فروشی(خشاب) مانند حجاجبن رفاعه خشاب؛۹۳
خرما فروش(تمّار) مانند سیفبن سلیمان تمار و موسی تمّار و کامل تمّار؛۹۴
برده و دامفروشی (النخاس)، مانند آدمبن حسین، جارودبن منذر، رفاعهبن موسی نخاس و… ؛۹۵
روغن فروشی (السمان)، مانند سعید سمان، عبداللهبن ولید سمان و مسکین سمان؛۹۶
روغن فروشی یا روغنسازی (الدهنی)، مانند عماربن خباب و محمدبن یعقوببن قیس دهنی؛۹۷
روغن فروشی(الدهّان)، مانند بشیر دهان و حفص دهان؛۹۸
سبزی فروش(البقال)، مانند ناصح بقال؛۹۹
سرمه فروش یا سرمهساز(السمال)، مانند غالببن عثمان المنقری السمال، ۱۰۰
سویق۱۰۱ فروشی(القَلّاء =آشپز)، مانند سویدبن مسلم قلاء، علاءبن رزین قلاء و عمربن ریاح قلاء؛۱۰۲
عطاری (العطار)، مانند اسحاقبن ابراهیم ازدی، اسحاق طویل، بشیر عطار و… .۱۰۳
علف فروش(القتات)، مانند حکم قتات و زید قتات؛۱۰۴
فرش فروشی(الطنافسی) مانند صباح طنافسی؛۱۰۵
فروشنده اشیای رشته شده، مانند ابریشم، پشم، کتان و پنبه (بیاع الغزل)، مانند ضریس بیاع الغزل؛۱۰۶
فروشنده پارچههای هراتی (بیاع الهروی)، مانند صامت، ادیم، ابراهیمبن میمون و… ؛۱۰۷
فروشنده غذا (بیاع الطعام)، مانند ابراهیم اسدی، بشیر ازرق جعفی ویعقوببن شعیب؛۱۰۸
فروشنده کفن (بیاع الاکفان)، مانند سعید و ظریفبن ناصح؛۱۰۹
فروشنده لباس کتانی (بیاع القصب)، ۱۱۰ مانند عیینه یا عتیبهبن میمون، عتیبهبن عبدالرحمن و محمدبن سالم؛۱۱۱
فروشنده لباسهای شاپوری (بیاع السابری)، ۱۱۲ مانند حذیفهبن منصور، صفوانبن یحیی و عبدالرحمنبن حجاج بجلی و عمربن محمدبن یزید؛۱۱۳
فروشنده لباسهایی که از هند آورده میشد و منسوب به کوهی به نام «زط» بود و در هند به «جات» یا «جت» معروف بود.۱۱۴ به احتمال زیاد، «الزط» معرب جت هست (بیاع الزطی)، مانند: اسباطبن سالم، عبداللهبن ایوببن راشد، محمدبن میسر نخعی و بشر بیاع الزطی و… ؛۱۱۵
فروشنده لباس (بیاع الاکسیه)، مانند علیبن عقبه و معاذبن کثیر؛۱۱۶
فروشنده لباسهایی به نام وشی (بیاع الوشی)، مانند عبداللهبنسعید؛۱۱۷
فروشنده کرباس(الکرابیسی)، مانند عمرو کرابیسی و دبیسبن یونس بزاز کرابیسی؛۱۱۸
فروشنده یا کشت کننده زعفران(زعفرانی)، مانند: عمرانبن اسحاق و محمد زعفرانی؛۱۱۹
کتاب فروشی (صحاف، بَیّاع المصاحف)، مانند: ابراهیمبن نعیم و حسینبن اسد صحاف؛۱۲۰
کتاب فروشی(بیاع المصاحف)، مانند سالم اشل؛۱۲۱
کلاهدوزی یا کلاهفروشی(القلانسی)، مانند حسینبن مختار، خلّادبن ماد، خالدبن زیاد و خالدبن مازن قلانسی؛۱۲۲
گندم فروشی(حناط)، مانند: حسینبن موسیبن سالم، حسنبن عطیه و حفصبن سالم ابوولاد الحناط و… ؛۱۲۳
گوشت فروشی(اللحام)، مانند یحیی، عبدالله و حمادبن بشر لحام؛۱۲۴
لؤلؤ فروشی(بیاع اللؤلؤ)، مانند آدم بیاع اللؤلؤ و بسطام بیاع اللؤلؤ؛۱۲۵
مس فروشی (النحاس) مانند بکر نحاس، جارودبن منذر و سلامبن مسلم نحاس و… ؛۱۲۶
ج. سهم شیعیان از صنعت
با آنکه اقوام عرب از دیرباز، از اشتغال به صنایع و حرفههایی که نیاز به تخصص و مهارت داشت، یا به سبب عدم آشنایی با آن و یا به علت کوچک شمردن آن و تحقیر صاحبان آن، کراهت داشتند۱۲۷ و این امور به طور عمده در اختیار موالی بود، اما در این عصر، اعراب نیز بسیاری از این حرفهها اشتغال داشتند یا کارگاههای آن را اداره میکردند.۱۲۸
صنایعی که در آن زمان در عراق، به ویژه کوفه رایج بود، عبارت بود از: صنایع نساجی، آهنگری، نجاری، سفالگری، تولید روغن و عطریات، رنگرزی و صابون.۱۲۹ صنعت زرگری نیز از قدیم در حیره وجود داشت و وقتی کوفه رونق یافت، به آنجا منتقل شد و بازاری مخصوص نزدیک مسجد جامع و در سمت قبله آن بود که به بازار زرگرها شهرت داشت.۱۳۰ همچنین در عراق صنعت گلابگیری و عطرسازی فعّال بود و کوفه و بصره از مشهورترین مناطق در صنعت عطریات بودند.۱۳۱
برخی از شیعیان در صنعت نیز دست داشتند. در میان یاران صادقین(ع)، عناوینی یافت میشود که بر شغل آن افراد دلالت میکند. البته برخی از این عنوانها به روشنی معلوم نیست که صاحب آن، سازنده آن کالا بوده یا فروشنده، اما احتمال میرود که برای مثال شخصی که به «نَبّال»(تیرساز) معروف بوده، هم سازنده و هم فروشنده آن بوده باشد.
برخی از شغلهای صنعتی، که شیعیان در آن اشتغال داشتند، عبارتاند از:
آهنگری(حداد)، مانند شعیببن اعین، عمرو بنابیالمقدام و محمد حداد کوفی و… .۱۳۲
ابریشمسازی یا ابریشمفروشی و یا فروشنده نوعی از لباس ابریشمی (الخزاز) مانند إبراهیمبن سلیمانبن عبید الله، عبدالکریمبن هلال جعفی، محمدبن معروف الخزاز هلالی و… .۱۳۳
نیزه سازی(الرماح) مانند اسماعیلبن عبدالله رماح.۱۳۴
تیرسازی (النبال)، مانند ایوب نبال و بشیربن میمون نبال.۱۳۵
بافندگی (الغزال)، مانند محمدبن زیاد غزال و سلمانبن متوکل ابوساره غزال.۱۳۶
پرورش یا فروش مرغهای خانگی (الدجاجی)، مانند: داوود بنابیداوود دجاجی.۱۳۷
دباغی، مانند عبدالعزیزبن مختار دباغ بصری و ابوعبدالله مبارک دباغ کوفی.۱۳۸
زره سازی(الزراد) مانند زید زراد.۱۳۹
زرگری (صائغ)، مانند ثابتبن شریح انباری، علیبن میمون و فضلبن عثمان مرادی انباری، زید صائغ، عمربن مسلم صائغ و… .۱۴۰
زینسازی (سراج)، مانند حماد سراج، خالدبن عبدالله سراج، زید السراج و مخلد سراج.۱۴۱
ساخت نوعی از لباس یا فروشنده آن (الزندجی)، مانند حسین بنابی علاء عامری ابوعلی زندجی.۱۴۲
طناببافی یا طنابفروشی (الرسان) مانند فضیلبن زبیر و ابوالحسن رسان.۱۴۳
ظرفسازی (صفار)، ۱۴۴ مانند خلاد صفار.۱۴۵
قنداقسازی (قماط)، مانند خالدبن سعید، ابوخالد، ابوسعید قماط و… .۱۴۶
کاغذسازی یا کاغذفروشی(قراطیسی)، مانند اسماعیلبن قاسم قراطیسی.۱۴۷
کمانسازی یا کمانفروشی (القواس)، مانند ناجیه بنابیعماره و نجیهبن حارث قواس.۱۴۸
کفاشی (الحذاء)، مانند ایوببن عطیه، زیادبن عیسی و صباحبن صبیح الحذاء و. . .۱۴۹
کفاشی(الخفاف)، مانند حسین بنابیالعلاء، خالدبن طهمان و خالدبن بکار.۱۵۰
کفاشی(الاسکاف)، مانند برد اسکاف، سعد اسکاف، سلیمان اسکاف و محفوظ اسکاف.۱۵۱
نمط۱۵۲ سازی (الانماطی)، مانند ابوحسان انماطی، فیضبن مطر انماطی و رزین انماطی.۱۵۳
نجاری، مانند: زیادبن اسود، کامل نجار، عبداللهبن مسلم و ابوداوود نجار.۱۵۴
وضعیت مالی شیعیان عراق
هرچند در زمان بنیامیه، شیعیان از جانب حکومت در فشار بوده و از بسیاری از فرصتهای ثروتزا محروم بودند و چه بسا از حقوق بیتالمال نیز محروم میشدند، ۱۵۵ یا به سبب شرکت در قیامها، داراییهای خود را از دست میدادند، با این حال، همه شیعیان در یک وضع قرار نداشتند وهمچون گروههای دیگر به دو گروه ثروتمند و فقیر تقسیم میشدند. البته ثروتمندان شیعه از طبقه اول اغنیا، که در عنوان قبل مطرح کردیم و به اصطلاح امروز جزء طبقه «سرمایهدار» محسوب میشوند، نبودند، بلکه در میان آنها افرادی نیز بود به طبقه متوسط تعلق داشتند. اما با توجه به عواملی که گفته شد، میتوان گفت که بیشتر شیعیان عراق، در خط فقر قرار داشتهاند.
یکبار امام صادق(ع) به یاران کوفیاش، همچون مفضلبن عمر، زراره، محمدبن مسلم، ابوبصیر و دیگران نامهای نوشت و به آنها خرید برخی از اقلام را سفارش کرد. وقتی اصحاب حضرت نامه را خواندند، خود را از تأمین آن ناتوان دیدند. در این میان، تنها مفضلبن عمر بود که به کمک یارانش اقلام مورد نیاز حضرت را تأمین کرد. وی از یارانش خواست تا هر کس هر مقدار توان دارد، کمک کند. یاران مفضل نیز هرکدام هزار درهم و کمتر و بیشتر نزد او آوردند تا دو هزار دینار و ده هزار درهم فراهم شد.۱۵۶ از روایت اینگونه پیداست که حضرت امام صادق(ع) میخواسته فضل مفضلبن عمر را به یاران دیگرش، که از او به سبب ارتباط با افراد لاابالی، بدگویی میکردند، نشان دهد.
الف. فقر شیعیان
فقر در میان شیعیان عمومیت داشت. از اینرو، ائمه(ع) برای تسکین آلام شیعیان، از اجر معنوی و آثار نیک فقر سخن میگفتند. امام صادق(ع) از حسینبن کثیر خزاز پرسید: «آیا وارد بازار میشوی و به میوهها و اشیای دیگر که اشتهاآور هستند، نگاه میکنی؟» وقتی حسین جواب مثبت داد، حضرت به او فرمود: «بدان که خداوند در ازای هر چیزی که میبینی و قدرت خرید آن را نداری، برایت یک حسنه مینویسد».۱۵۷ همچنین امام صادق(ع) به مفضلبن عمر فرمود: «اگر اصرار شیعیان در دعاهایشان نزد خدا نبود، خداوند آنان را به فقری بیش از آنچه دارند، مبتلا میکرد».۱۵۸
یکی از عوامل فقر شیعیان، حاکمان جور بودند. به همین دلیل امام صادق(ع) به یکی از شیعیانش فرمود: «در دولت باطل نصیب شیعیان ما بیش از”قوت”(حداقل مواد غذایی) نیست و چه به شرق بروید یا به غرب بیش از آن سهم نمییابید».۱۵۹ حسن علوی از محققان عرب، فقر ائمه شیعه را از عوامل رشد تشیع دانسته و میگوید:
تصادفی نیست اصحابی که بر جانشینی و خلافت امام علی(ع) اصرار میورزیدند، متعلق به اکثریت فقیر بودند یا از کسانی بودند که چون مال و مکنت بر آنها عرضه شد، آن را نپذیرفتند. اساساً نیروهایی را که تحت لوای تشیع مبارزه کردهاند، یک رشته به هم مرتبط میسازد و آن عامل، فقر اقتصادی و فقدان مال و ثروت است و همانگونه که جرج کرک میگوید: «تشیع در میان فقرای عرب، آنهایی که از غنایم پیروزی بیبهره ماندند، گسترش یافت».۱۶۰
کمیت شاعر در شعری بنیامیه را به سبب فقر و گرسنگی شیعیان، اینگونه مخاطب قرار میدهد:
فیا ساسه هاتوا لنا من حدیثکم ففیکم لعمری ذو افانین مقول
أ اهل کتاب نحن فیه و انتم علی الحق نقضی بالکتاب و نعدل
فکیف و مِن انّی و اذ نحن خلفه فریقان شتی تسمنون و نهزل۱۶۱
«ای سیاستمدارانی که حکومت را به چنگ آورده و سخنوران توانایید، به این سئوالها من جواب گویید: ما و شما اهل کتاب (قرآن) هستیم، پس بر اساس قرآن بیایید به حق و عدالت قضاوت کنیم. چگونه و از کجا میان ما و شما این قدر فاصله هست که شما چاق میشوید و ما لاغر؟»
کمیت در شعری دیگر به سبب سیاستهای اقتصادی بنیامیه، آنها را نفرین میکند.
فقل لبنی امیه حیث حلوا و إن خفت المهند و القطیعا
الا اف لدهر کنت فیه هدانا طائعا لکم مطیعا
اجاع الله من اشبعتموه و اشبع من بجورکم اجیعا۱۶۲
«بنیامیه هر کجا که باشند به آنان این پیام مرا برسان، هرچند که از شمشیر هندی و آبدیده آنها بترسی: اف بر روز گاری که من در آن زندگی میکنم و هرجا که باشند، مرا مطیع شما کرده است، خداوند گرسنه بدارد کسانی را که شما سیر کردید و سیر کند کسانی را که با ستم شما به گرسنگی گرفتار شدند».
برخی از شیعیان نزد ائمه(ع) میآمدند و ضمن شکایت از فقر خود، از آنان درخواست دعا برای خود میکردند. مردی به نام بکر ارقط نزد امام باقر(ع) وارد شد و از فقر و اینکه به افراد فامیل خود مراجعه کرده و آنها به او کمک نکردهاند، شکایت کرد. وی آنگاه از حضرت خواست تا دعا کند او را محتاج مردم نکند، حضرت به او فرمود: «خداوند روزی برخی از بندگانش را در دستان بندگان دیگرش گذاشته، اما از خدا بخواه تا خداوند تو را به فقری که محتاج افراد پست کند، مبتلا نکند».۱۶۳
محمدبن مسلم نزد امام باقر(ع) به سبب تنگدستی به گریه میافتد. حضرت امام باقر(ع) آن را از ویژگیهای شیعیان و دوستان اهل بیت(ع) ذکر میکند.۱۶۴ قیسبن رمانه نزد امام باقر(ع) از فقر و بدهکاری شکایت میکند، حضرت به او کمک میکند.۱۶۵
ب. شیعیان ثروتمند
برخی از شیعیان نیز ثروتمند بودهاند. افرادی که زکات میپرداختند یا افرادی که تصریح شده وضعشان خوب بوده، جز این دستهاند. عثمانبن عمران به امام صادق(ع) میگوید: من مردی ثروتمند هستم، ولی برخی افراد پیش از اینکه موعد پرداخت زکاتم برسد، از من درخواست کمک میکنند. حضرت امام صادق(ع) ضمن دعا و درخواست برکت برای او، میفرماید: «اگر آنچنان که خود میگویی مردی توانگر هستی، چه اشکالی دارد که وقتی آنها نزد تو آمدند، به آنان قرض دهی و موقعی که زمان پرداخت زکات رسید، آن را به عنوان زکات حساب کنی». آنگاه حضرت او را به پرداخت قرض تشویق کرد و از ردّ درخواست مؤمن بر حذر داشت..۱۶۶
یکی از شیعیان به نام اسحاقبن عمار، که مردی ثروتمند بود، دربانی برای خود گذاشته بود که از ورود فقرا نزد وی جلوگیری میکرد. اسحاقبن عمار گفته است، یکسال که به حج مشرف شدم، نزد امام صادق(ع) رفتم و سلام کردم، آن حضرت با حالت خشم جواب سلامم را داد. آن حضرت درجوابم، راندن و راه ندادن فقرای مؤمن را سبب خشم خود دانست. اسحاقبن عمار مانند بسیاری از افراد خطاکار، به توجیه کارش پرداخته و ترس از شهرت را علت راندن فقرا و راه ندادن آنان نزد خود بیان میکند. حضرت از این عذر، قانع نمیشود و اسحاق را به معاشرت با شیعیان تشویق و ثواب دست دادن، رو بوسی و در آغوش گرفتن مؤمنان و همنشینی آنان را برایش تشریح میکند.۱۶۷ وی در آخرین ملاقاتش با امام صادق(ع)، عرض میکند که ما اموالی داریم که با آن با مردم معامله میکنیم، میترسیم حادثهای رخ دهد و ما آنها را از دست دهیم، حضرت به اوسفارش میکند که در هر سال در ماه ربیع اموالش را جمع کند.۱۶۸
عمار ساباطی نیز از افراد ثروتمند در میان شیعیان عراق بود. امام صادق(ع) از او پرسید آیا زکاتش را میدهد و با اموالش صله رحم را به جای آورده و به برادران دینیاش کمک میکند؟ وقتی با جواب مثبت عمار ربهرو شد، حضرت برای تشویق بیشتر او به این امور، اهمیت این اعمال را برایش بازگو کرد.۱۶۹
محمدبن مسلم که یکبار نزد امام باقر(ع) از تنگدستی شکایت کرده بود، خداوند به او توانایی بخشید. امام باقر(ع) به او توصیه کرد با وجود توانگریاش، برای تواضع هم که شده کار کند. وی ظرفی از خرما به دست میگرفت و جلوی در مسجد میایستاد و میفروخت. اقوامش از این کار او ناخشنود بودند و به او میگفتند که تو موجب رسوایی و ننگ ما شدهای. محمدبن مسلم در جواب میگفت: من از جانب مولایم دستور دارم که کار کنم. بنابراین، اقوامش برای او آسیابی تدارک دیدند و او به آردکردن گندم و غلات اشتغال یافت.۱۷۰ در مورد ابوبصیر۱۷۱ و ابنمسکان۱۷۲ نیز گفته شده که توانگر بودهاند. در مورد جمیلبن دراج نقل شده است که وقتی از دنیا رفت، صد هزار درهم میراث بر جای گذاشت.۱۷۳
در روایتی آمده است که هشامبن سالم، پنجاه هزار درهم را شکست و آن را از حالت سکه بودن خارج و به صورت نقره خام درآورد.۱۷۴ افرادی که بر اموالشان زکات واجب میشد، از زمره شیعیان ثروتمند بودند. یکی از شیعیان مدائن از امام باقر(ع) در مورد مستحقان زکات پرسید، آن حضرت به او فرمود که آن را میان فقرای ولایت خود مصرف کند. امام(ع) در جواب مرد مدائنی که اظهار داشت در ولایت ما از دوستان شما که مستحق باشد، وجود ندارد. فرمود: «به شهری که مستحقانش هستند بفرست تا به آنها داده شود».۱۷۵
شهاببن عبدربه، به واسطه یکی از شیعیان به نام ولیدبن صبیح به امام صادق(ع) خبر میدهد که وی شبها کابوس میبیند. امام(ع) به ولید میفرماید که شهاب باید زکات اموالش را بپردازد. وقتی شهاب پاسخ امام را میشنود، میگوید که حتی کودکان نیز میدانند، من زکاتم را پرداخت میکنم. حضرت در پاسخ میفرماید: «به شهاب بگو تو زکاتت را میپردازی، اما به مستحقانش نمیپردازی».۱۷۶
روابط مالی شیعیان عراق با صادقین(ع)
شیعیان عراق برای امام باقر(ع) و امام صادق(ع) اموالی به عنوان هدیه، صله، خمس و امثال آن میآوردند. ائمه(ع) نیز به شیعیان عراق برای خرج سفر، رفع نیازهای مالی یا رفع اختلاف میان آنها کمک میکردند.
الف. کمکهای مالی صادقین(ع) به شیعیان
امام باقر(ع) و امام صادق(ع) گاهی اوقات که شیعیان نزد آنها از تنگدستی شکایت میکردند. به آنان کمک مالی میکردند، چنانکه وقتی قیسبن رمانه نزد امام باقر(ع) از دین و تنگدستی خود شکایت کرد، حضرت مبلغ سیصد دینار به وی اعطا کرد.۱۷۷ مفضلبن قیس فرزند رمانه نیز میگوید که از تنگدستی خدمت امام صادق(ع) شکایت کردم و امام(ع) چهار صد دیناری که منصور دوانیقی به حضرت داده بود، به من بخشید.۱۷۸
گاهی ائمه(ع) به شیعیان عراق که به مدینه میآمدند، خرجی سفر میدادند. عمروبن دینار و عبداللهبن عبیدبن عمیر گفتهاند که ما هرگاه امام باقر(ع) را ملاقات میکردیم، آن حضرت برای ما خرجی و پول و پوشاک میآورد و میفرمود که ما اینها را پیش از ملاقات، برای شما آماده کرده بودیم.۱۷۹ سلیمانبن قرم کوفی، که از اصحاب امام باقر(ع) و امام صادق(ع) بوده، گفته است که امام باقر(ع) از پانصد درهم، ششصد درهم تا هزار درهم به ما صله و هدیه میداد و هیچگاه از دادن صله به برادران و کسانی که تمنای بذل و بخشش از او داشتند، خسته نمیشد.۱۸۰
زید شحام گفته است که امام صادق(ع) مرا در حال نماز مشاهده کرد. آن حضرت شخصی را فرستاد و مرا نزد خود فرا خواند و از من سؤالهایی کرد. در آخر از خرج سفرم پرسید و من گفتم که دویست درهم دارم. حضرت به من فرمود که آنها را نشان دهم، وقتی درهمها را به امام(ع) دادم. آن حضرت دو دینار و سی درهم به آن افزود و به من برگرداند. آنگاه به من فرمود که شب را به خانه حضرت بمانم، اجابت کردم. اما شب بعد نرفتم و آن حضرت دو باره قاصدش را به دنبال من فرستاد و به من فرمود تا زمانی که در مدینه هستم، مهمان حضرت باشم.۱۸۱
امام صادق(ع) به مفضلبن عمر اموالی داده بود که هرگاه میان شیعیان اختلافی پیدا شد، با آن اموال اختلاف آنها را رفع کند.۱۸۲ مفضلبن عمر از وکلای امام(ع) در عراق بوده و به احتمال زیاد رفع مخاصمه تنها وظیفه مفضل نبوده، بلکه کمک به نیازمندان و امثال آن را نیز شامل میشده است. همچنین امام صادق(ع) به شیعیانی که به واسطه شرکت در قیام زید، آسیب دیده بودند، کمک کرد. عبدالرحمانبن سیابه گفته است که آن حضرت به من دینارهایی داد که من میان مصیبت دیدگان و آسیب دیدگان این حادثه تقسیم کردم.۱۸۳
ب. پرداختهای مالی شیعیان به ائمه(ع)
اخبار زیادی حکایت از این دارد که شیعیان عراق برای امام صادق(ع)، اموالی میفرستادند. یونسبن عمار از همسایه قریشی خود نزد امام صادق(ع) شکایت کرد که وی هرجا میروم جار میزند که این رافضی اموالش را برای جعفربن محمد(ع) میفرستد.۱۸۴ خبر فرستادن اموال از سوی شیعیان عراق، به منصور خلیفه عباسی نیز رسیده بود که موجب شد امام صادق(ع) از سوی منصور تهدید شود.۱۸۵
فضلبن ابیقره گفته است که یک بار امام صادق(ع) ردایش را پر از کیسههای دینار کرد و به خادمش داد و فرمود: این دینارها را برای فلان و فلان و… که از خاندانش بود، ببرد و به آنها بگوید که اینها را از عراق برای شما فرستادهاند.۱۸۶
امام صادق(ع) اموالی را که شیعیانش به حضرت میدادند، برخی مواقع اگر زکات بود، بر میگرداند و اگر صله و هدیه بود، میپذیرفت. شعیب عقرقوفی یک کیسه دینار به حضرت داد. امام(ع) از شعیب، پرسید که هدیه است یا زکات؟ شعیب جواب داد که هم زکات است وهم صله. امام صادق(ع) آن مقداری را که صله بود، گرفت و باقی را به او برگرداند.۱۸۷ بعید نیست این کار به این دلیل بوده است که شیعیان اموال زکات را به مستحقان محل خودشان بپردازند یا آنکه امام میخواست با استفاده از اختیارات خودش، برای فرد زکات دهنده تخفیف یا تسهیلی قائل شود. شعیب عقرقوفی در روایت دیگری گفته است: شخصی هزار درهم به دست من داد تا به امام صادق(ع) برسانم. من برای نشان دادن علم غیب امام(ع) به دوستم، پنج درهم از آن برداشتم و در آستینم پنهان کردم و به جایش پنج درهم از خودم میان درهمها نهاده، نزد حضرت گذاشتم. آن حضرت پنج درهم مرا جدا کرد و به من برگرداند و آن پنج درهمی را که پنهان کرده بودم از من مطالبه کرد و من آن را از آستینم بیرون آورده، به حضرت دادم.۱۸۸
شیعیان عراق، خمس را حق ائمه(ع) میدانستند و برای امام(ع) میآوردند. امام صادق(ع) به طور معمول خمس را به شیعیان خود میبخشید. مردی به نام مِسمع، که از طریق غواصی در دریای بحرین مبلغ چهارصد هزار درهم به دستش رسیده بود، خمس آن را که هشتاد هزار درهم میشد، برای امام صادق(ع) آورد. امام(ع) آن را به خودش برگرداند.۱۸۹ شخصی به نام حارثبن مغیره به امام صادق(ع) میگوید که ما اموالی، همچون غلات و کالاهای تجاری داریم که شما بر آن حق دارید. حضرت میفرماید: ما حقوق خود را بر شما شیعیان و تمام کسانی که ما را دوست دارند، حلال کردیم.۱۹۰
اینکه امام صادق(ع) زکات و خمس را نمیگرفت، به سبب ترس و تقیه از منصور عباسی بود که در این مورد حساس بود و منصور به دلیل آنکه اخبار تحویل اموال از سوی عراقیها و غیر آن به امام صادق(ع)، به وی رسیده بود، آن حضرت را زیر فشار گذاشته و تهدید به تبعید و حتی قتل کرد.
امام صادق(ع) فرموده است که پس از کشته شدن ابراهیم۱۹۱ در بصره، تمامی مردان بالغ علوی یا طالبی را به دستور منصور به کوفه بردند. وقتی ما به کوفه رسیدیم تا یک ماه ما را معطل نگه داشتند که در این مدت، هر روز انتظار کشته شدن خود را میکشیدیم. پس از یک ماه، منصور دو نفر از ما را به حضور طلبید که من و حسنبن زید نزدش رفتیم. منصور با دیدن من شروع کرد به پرخاشگری که آیا تویی که علم غیب میدانی و مردم عراق خراج خود را برای تو میفرستند؟ منصور پس از انکار این امور از سوی امام(ع)، به امام میگوید که تصمیم دارم شما را به شراه تبعید کنم تا هیچیک از مردم عراق و حجاز به تو دسترسی نداشته باشند.۱۹۲ در روایت دیگر آمده است که منصور خطاب به امام میگوید که عراقیها تو را امام خود قرار داده و زکات خودشان را برای تو میآورند. خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم.۱۹۳
امام صادق(ع) برخی مواقع از گرفتن اموالی که افراد مستقیماً خود نزد حضرت میآوردند، خودداری میکرد. اما اموالی را که نمایندگان حضرت میفرستادند، میگرفت؛ زیرا سندی در دست نیست که نشان دهد آن حضرت اموالی را که از سوی وکلای حضرت فرستاده شده، مسترد کرده باشد.
ج. نمایندگان امام صادق(ع) در عراق
شبکه وکالت در عصر امام باقر(ع) تشکیل شده بود. امام صادق(ع) اقدام به تأسیس این شبکه کرده بود. آن حضرت در عراق وکیلانی داشت که یکی از وظایف آنها امور مالی بود. ممکن است این موارد شامل گرفتن خمس و فرستادن آن به مدینه، گرفتن زکات و مصرف آن به مصارفی که امام(ع) تعیین میکرده و گرفتن هدیههای مردم به امام(ع) و ارسال آن برای حضرت بوده باشد. میتوان تصور کرد که این وکلا، به مثابه چشم و گوش ائمه(ع) عمل میکرده و اخبار شیعیان وحوادث روز را برای حضرت گزارش نموده و سئوالها مردم را، که یاران و شاگردان حضرت در آن شهر جوابگو نبودند، به واسطه نامه از امام میپرسیدند. همچنانکه ممکن است نامههای مردم را تحویل گرفته به امام(ع) میرساندند.
وکلای امام صادق(ع) در عراق عبارت بودند از:
۱٫ مفضلبن عمر: مفضلبن عمر جعفی، که کنیهاش ابوعبدالله یا ابومحمد است. یکی از شیعیان سرشناس امام صادق(ع) بود که امام صادق(ع)، کتاب توحید را به او املا کرد که به توحید مفضل معروف شده است.۱۹۴ وی در زمان امام کاظم(ع) نیز وکیل آن حضرت بود؛ چرا که روایت شده از سوی وی برای امام(ع) اموالی فرستاده شد. اما امام کاظم(ع) به آورنده دستور داد آن را برای مفضل برگرداند.۱۹۵ شیخ طوسی او را از ممدوحان شمرده است.۱۹۶
۲٫ حمرانبن اعین کوفی: وی برادر زرارهبن اعین از یاران خاص امام صادق(ع) بود و از جانب آن حضرت به او مژده بهشت داده شد.۱۹۷ شیخ طوسی در الغیبه او را از سفرای ممدوح شمرده است.۱۹۸
۳٫ عبدالرحمنبن حجاج: ابوعلی، عبدالرحمانبن حجاج از موالی قبیله بجیله در کوفه و از یاران امام صادق(ع) بود. امام صادق(ع) به او میفرمود که با مردم مدینه سخن بگو که من دوست دارم در میان رجال شیعه شخصی مانند تو دیده شود.۱۹۹ شیخ طوسی، او را وکیل امام صادق(ع) دانسته و اضافه کرده که در زمان امام رضا(ع) با ایمان به ولایت او از دنیا رفته است.۲۰۰
۴٫ نصربن قابوس لخمی: وی اهل کوفه و از یاران امام صادق(ع)، امام کاظم(ع) و امام رضا(ع) بود و نزد آن بزرگواران، جایگاهی رفیع داشت.۲۰۱ گفته شده است که وی بیست سال وکیل امام صادق(ع) بوده، اما هیچکس از وکالت او اطلاعی نداشت.۲۰۲
۵٫ معلیبن خنیس: معلیبن خنیس که از شیعیان پرشور و مخلص امام صادق(ع) بود، در مدینه، نزد امام صادق(ع) بود و برای آن حضرت خدمت میکرد. معلی مسئول امور مالی حضرت در مدینه و وکیل امام صادق(ع) برای رسیدگی به امور خانه و خانواده حضرت بود۲۰۳و۲۰۴
نتیجهگیری
عراق سرزمینی حاصلخیز و غنی بود و اقتصاد آن به طور عمده بر دو عنصر زراعت و تجارت مبتنی بود و صنعت نیز در درجه سوم، در تولید ثروت و اقتصاد مردم آن نقش ایفا میکرد. اقتصاد مردم عراق تا عصر حجاج رو به شکوفایی بود. اما در عصر او به سبب ستمها و شورشهایی که معلول ظلمهای او بود و همچنین فشار بر موالی که نقش مهم و تأثیرگذاری در تولید ثروت، به ویژه در بخش زراعت و صنعت داشتند، وضع اقتصادی عراق رو به وخامت رفت.
شیعیان عراق به صورت طبیعی از ثروت عراق، بهرهمند میشدند. اما به سبب محرومیت از امکانات و منابع دولتی و عقوبتهایی که در پی قیامها متوجه آنها میشد، در مقایسه با عامه در وضعیت پایینتری قرار داشتند. برخی از شیعیان این عصر، زمین، باغ یا نخلستانهای کوچک داشتند، اما چون اکثر قاطع زمینهای عراق در زمان عثمان، از سوی سرمایهداران بزرگ خریداری شده یا قبل و بعد از آن به صورت اقطاع به دیگران بخشیده و یا دردست دولت بود، زمینهای شیعیان در مقایسه با همه زمینهای عراق، بسیار ناچیز بود.
شیعیان از تجارت، سهم بیشتری در مقایسه با زراعت، داشتند. برخی از شیعیان تاجر بودند یا از فواید دیگر آن، همچون صرافی، دکانداری، خردهفروشی یا شتربانی استفاده میکردند. در صنعت نیز شیعیان به کارهایی، همچون، آهنگری، زرگری، ساخت ادوات جنگی، کفاشی، کاغذسازی و امثال آن اشتغال داشتند.
شیعیان با ائمه(ع) روابط مالی داشتند و برخی از آنها که ثروتمند بودند، وجوهات شرعی، همچون خمس و زکات یا هدیههایی را برای ائمه(ع) میآوردند و ائمه(ع) نیز به شیعیان عراق کمک مالی میکردند یا به آنها وقتی به حجاز میرفتند، خرجی میدادند. حضرت امام صادق(ع) نمایندگانی در عراق داشت که یکی از وظایف آنها امور مالی، همچون فرستادن مخفیانه اموال برای امام صادق(ع) یا صرف آن اموال در عراق بود.
منبع: سخن تاریخ
۱٫ محمدبنجریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص ۳۴۶؛ خطیب بغدادی، تاریخ مدینه السلام، ج ۲، ص ۳۰۵- ۳۰۶.
۲٫ طبری، همان، ج۴، ص۳۱؛ گروهی از نویسندگان، حضاره العراق، ج۵، ص۲۳۱- ۲۳۶؛ صالح احمد العلی، الخراج فی العراق، ص۵۹.
۳٫ ابیعبید قاسمبنسلام، الاموال، ص۷۲.
۴٫ احمدبن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶؛ یاقوت حموی؛ معجم البلدان، ج۳، ص۲۷۵.
۵٫ ابیعبید قاسمبنسلام، همان.
۶٫ گروهی از نویسندگان، حضاره العراق، ج۵، ص۲۳۵.
۷٫ ابیعبید قاسمبنسلام، الاموال، ص۳۵۳، ۳۵۹.
۸٫ گروهی از نویسندگان، حضاره العراق، ص۲۳۷.
۹٫ ملک یا زمینی که از جانب خلیفه یا سلطان به یکی از اُمرا به عنوان اسغلال(بهرهبرداری از عواید) و یا تملک(مالکیت ارضی) واگذار شود. (مصاحب، دائره المعارف فارسی، ج۱، ص۱۸۳).
۱۰٫ همان
۱۱٫ همان، ص۲۳۹
۱۲٫ صالح احمد العلی، التنظیمات الاجتماعیه والاقتصادیه فی البصره، ص۲۳۳- ۲۶۲
۱۳٫ سیداحمد براقی نجفی، تاریخ الکوفه، ص ۱۲۴؛ لوییس ماسینون، خطط الکوفه، ص۱۲۴؛ محمدحسین زبیدی، الحیاه الاقتصادیه و الاجتماعیه فی الکوفه، ص۳۲
۱۴٫ ماسینیون، خطط الکوفه، ص۱۲۴و ۱۴۰؛ صالح احمد العلی، التنظیمات الاجتماعیه و الاقتصادیه فی البصره فی القرن الاول الهجری، ص۲۵۴.
۱۵٫ صالح احمد العلی، خطط البصره و منطقتها، ص۱۱۰.
۱۶٫ ابنالفقیه، البلدان، ص۵۱۳؛ مقدسی، احسن التقاسیم، ص۱۲۸، سیوطی، حسن المحاضره فی اخبار مصر وقاهره، ج۱، ص۳۲۵؛ ابنعماد حنبلی، شذرات الذهب، ج۱، ص۲۲۸؛ زبیدی، الحیاه الاقتصادیه والاجتماعیه فی الکوفه، ص۱۹۲، ۲۰۴.
۱۷٫ محمدبنیزید مبرد، الکامل فی اللغه والادب، ج۱، ص۲۹۸.
۱۸٫ طبری، تاریخ الامم والملوک، ج۶، ص۵۲۳، ابناثیر، الکامل، ج۵، ص۲۳.
۱۹٫ بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۶.
۲۰٫ همان، ص۵۶۹.
۲۱٫ یعقوبی، البلدان، ترجمه، محمدابراهیم آیتی، ص۷۴.
۲۲٫ محمدبنجریر طبری، تاریخ الامم والملوک، ج۴، ص۲۸۰.
۲۳٫ یوسف خلیف، حیاه الشعر فی الکوفه، ص۱۶۲.
۲۴٫ علیبنحسین مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۳۲.
۲۵٫ همان.
۲۶٫ رک: محمدبنجریر طبری، تاریخ الامم والملوک، ج۵، ص۲۶۹.
۲۷٫ همان، ج۴، ص۲۲، ۴۹، ۱۶۱.
۲۸٫ گروهی از نویسندگان، حضاره العراق، ج۵، ص۵۷.
۲۹٫ احمدبنیحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۷۵.
۳۰٫ جزیه مالیات معینی است که دربرابر تعهد دولت اسلامی نسبت به تأمین امنیت اهل ذمه، برحسب توان مالیشان سرانه و سالیانه گرفته میشد. فرق آن با خراج این است که جزیه بر نفوس اهل کتاب گذاشته میشود که با اسلام آوردن، برداشته میشود اما خراج بر زمین گذاشته میشود که با اسلام آوردن نیز باقی است. گرفتن جزیه در قدیم ازافراد ملیتهای دیگر که تابعیت یک دولت را تقبل میکردند، گرفته میشد و یونانیها، فارسهاو رومیهاهفت برابر آنچه مسلمانان بر اهل ذمه مقرر کرده بود، میگرفتند(جرجی زیدان، تاریخ التمدن الاسلامی، ج۱، ص۲۱۸- ۲۲۱).
۳۱٫ یوسف خلیف، حیاه الشعر فی الکوفه، ص۱۶۹.
۳۲٫ ابنعبدربه اندلسی، العقد الفرید، ج۳، ص۳۷۸.
۳۳٫ همان.
۳۴٫ محمود المقداد، الموالی و نظام الولاء، ص۲۵۹- ۲۶۰.
۳۵٫ احمدبنیحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۳۵۲.
۳۶٫ احمدبنمحمدبنعبدربه اندلسی، العقد الفرید، ج۳، ص۳۸۰.
۳۷٫ جویس ان ویلی، نهضت اسلامی شیعیان عراق، ترجمه، مهوش غلامی، ص۲۵.
۳۸٫ محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۹۶.
۳۹٫ محمدبنحسن طوسی، التهذیب، ج۴، ص۹۶.
۴۰٫ همان، ج۷، ص۱۹۶.
۴۱٫ محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۳۴۷.
۴۲٫ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۷۵.
۴۳٫ محمدبنحسن طوسی، رجال، ص۳۴۶؛ ابوالقاسم خویی، معجم رجال الشیعه، ج۲۰، ص۷۲.
۴۴٫ همان، ص۱۵۷؛ ابوالقاسم خویی، معجم، ج۱، ص۲۳۰.
۴۵٫ احمدبن علی نجاشی، الرجال، ص۱۵۴؛ ابوالقاسم خویی، معجم، ج۷، ص۶۱.
۴۶٫ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۲۲۳، ابوالقاسم خویی، معجم، ج۸، ص۳۳.
۴۷٫ احمدبن علی نجاشی، رجال، ص۱۴۵.
۴۸٫ همان، ص۱۳۶.
۴۹٫ محمدبن طوسی، اختیارمعرفه الرجال، ص۳۱۳.
۵۰٫ نجاشی، رجال، ص۱۴۵.
۵۱٫ همان، ص۱۸۲.
۵۲٫ حسن بن علی بنداوود، رجال، ص۵۱۸، احمدبن علی نجاشی، رجال، ص۴۲۱.
۵۳٫ همان، ص۱۹۳.
۵۴٫ همان، ص۲۳۰.
۵۵٫ محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۴۹.
۵۶٫ طوسی، رجال، ص۲۴۳.
۵۷٫ احمدبن علی نجاشی، رجال، ص۱۴۷.
۵۸ . طوسی، رجال، ص۲۷۰.
۵۹٫ همان، ص۳۱۵.
۶۰٫ احمدبن محمدبن خالد احمدبن محمدبن خالد برقی، رجال، ص۲۱.
۶۱٫ همان، ص۳۲.
۶۲٫ علی بن ابی الکرم بناثیر، الکامل، ج۴، ص۴۱۸.
۶۳٫ احمدبنیحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص۴۵۰؛ عبدالواحد ذنون طه، العراق فی عهد الحجاجبنیوسف الثقفی، ص۱۸۹.
۶۴٫ محمدبنحسن طوسی، اختیار معرفه الرجال، ص۱۸۵.
۶۵٫ احمدبن علی نجاشی، رجال، ص۷۱
۶۶٫ همان، ص۱۱۲
۶۷٫ همان، ص۱۳۷
۶۸٫ همان، ص۱۴۶
۶۹٫ همان، ص۱۵۰
۷۰ . همان، ص۲۲۵
۷۱٫ همان، ص۲۸۹
۷۲٫ همان، ص۳۵۹
۷۳٫ همان، ص۴۳۷
۷۴٫ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۳۱۸
۷۵٫ محمدبن حسن طوسی، الفهرست، ص۱۵۴
۷۶٫ لوئی ماسینیون، خطط الکوفه، ص۹۹، ۱۰۰
۷۷٫ همان، ص۹۹
۷۸٫ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۱۶۳
۷۹٫ النَّقّاضُ: الذی یَنْقُضُ الدِّمَقْسَ، و حِرْفَتُه النِّقاضه(لسان العرب ج ۷ ص ۲۴۳) الدِمَقْسُ و الدِمْقاسُ و المِدَقْسُ: الإِبْرَیْسَم و قیل القَز(لسان العرب، ج ۶ ص ۸۶) نقاض:فروشنده ابریشم (فرهنگ دهخدا، ج۴۸، ذیل واژه نقاض)
۸۰٫ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۱۳۶، ۲۰۹
۸۱٫ ابزاری منسوب به دو چیز است: یکیفروش ابزار که به آلات مربوط به دیگ گفته میشود و دیگر، نام قریه ای در دو فرسنگی نیشابور که جمعی از اهل علم به آن قریه منسوب اند(سمعانی، الانساب، ج۱، ص۹۷؛ دهخدا، لغت نامه، ج۲، ص۲۷۳)
۸۲٫ احمد بن علی نجاشی، رجال، ص۲۸۴؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۱۳۴، ۱۳۵، ۱۹۲، ۲۰۲، ۲۰۴، ۲۲۵، ۲۵۴، ۲۶۰، ۳۰۱
۸۳٫ احمدبن علی نجاشی، رجال، ص۱۶۰؛ طوسی، رجال، ص۲۱۶
۸۴٫ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۲۱۸، ۳۱۶
۸۵٫ نجاشی، رجال، ص۴۲۱
۸۶٫ نجاشی، رجال، ص۱۸۲؛ حسنبن علیبن داود، رجال، ص۴۵۹
۸۷٫ بز لباس یا نوع خاصی از لباس است(ابنمنظور، لسان العرب، ذیل واژه البز)
۸۸ . نجاشی، همان، ص۱۵۴، طوسی، رجال، ص۱۲۴، ۱۳۲، ۱۵۰، ۱۵۹، ۱۶۳، ۱۷۶، ۱۸۷، ۱۸۹، ۲۰۳، ۲۱۴، ۲۳۶، ۲۳۹، ۲۵۳، ۲۵۴، ۲۵۶، ۲۸۸، ۲۹۰، ۳۲۴، ۳۲۵
۸۹٫ احمدبن علی نجاشی، رجال، ص۱۹۳؛ احمدبن محمدبن خالد برقی، رجال، ص۳۲؛ حسنبن علی بنداوود، رجال، ص۳۴۷.
۹۰٫ احمدبن علی نجاشی، همان، ص۱۷۵؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۱۳۵، ۲۰۶
۹۱٫ احمدبن علی نجاشی، همان، ص۳۳۴، محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۱۸۷، ۲۶۰
۹۲٫ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۳۲۳
۹۳٫ احمدبن علی نجاشی، رجال، ص۱۴۴
۹۴٫ همان، ص۱۸۹، ۴۵۰؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۱۴۶، ۱۶۲، ۱۸۹، ۲۰۹، ۲۲۲، ۲۴۷، ۲۴۹، ، ۲۷۴، ۲۹۲
۹۵٫ احمدبن علی نجاشی، رجال، ص۱۳۰، ۱۶۶؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۱۵۵، ۲۱۸.
۹۶٫ نجاشی، همان، ص۱۸۱، ۳۳۸؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۱۵۰، ۱۶۰، ۲۱۳، ۲۶۱، ۳۰۸
۹۷٫ احمدبن علی نجاشی، همان، ص۴۱۳، ۴۴۶؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۲۵۱، ۲۹۸
۹۸٫ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۱۶۹، ۱۹۶
۹۹٫ احمدبن علی نجاشی، همان، ص۴۲۹
۱۰۰٫ حسنبن علیبن داود، رجال، ص۲۷۰؛ احمدبن علی نجاشی، رجال، ص۳۰۵
۱۰۱٫ نوعی حلیم که از گندم یاجو با شکر یا خرما تهیه میشود.
۱۰۲٫ احمدبن علی نجاشی، همان، ص۹۲، ۱۹۱، ۲۹۸؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۲۶۰، ۲۹۹.
۱۰۳٫ احمدبن علی نجاشی، همان، ص۲۴، ۴۷، ۱۲۱، ۱۵۸، ۱۵۹، ۲۳۷، ۳۶۹،
۱۰۴٫ حسنبن علیبن داود، رجال، ص ۱۳۰، ۲۳۴؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۱۵۵؛ محمدبن حسن طوسی، اختیار معرفه الرجال، ص۳۷۱
۱۰۵٫ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص ۱۳۲، ۲۴۲
۱۰۶٫ همان، ص۱۳۸
۱۰۷٫ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۱۶۷، ۱۳۸، ۱۹۶، ۲۲۲؛ احمدبن محمدبن خالد برقی، رجال، ص۳۵
۱۰۸٫ محمدبن حسن طوسی، همان، ص۱۲۴، ۱۲۷، ۱۵۰
۱۰۹٫ همان، ص۱۳۸
۱۱۰٫«قصب» یکنوع لباس کتانی نرم و لطیف بوده( خلیلبناحمد فراهیدی، کتاب العین، ج۵، ذیل واژه قصب)
۱۱۱٫ احمدبن علی نجاشی، رجال، ص۲۰۲؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۲۶۲، همان
۱۱۲٫ این لباس از نوعی پارچه توری شفاف تهیه میشده است( سید حسین مدرسی طباطبایی، میراث مکتوب شیعه، ص۲۱۶)
۱۱۳٫ احمدبن علی نجاشی، رجال، ص۲۳۸، ۸۳، ۱۴۴، ۱۹۷، ۲۸۳، محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۱۹۴
۱۱۴٫ ابنمنظور، لسان العرب، ج۷، ص۳۰۸
۱۱۵٫ احمدبن علی نجاشی، همان، ص۱۰۶، ۲۲۱، ۳۶۸؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۱۲۷، ۱۶۵، ۱۶۶، ۲۴۰، ۲۴۶، ۲۵۷، ۳۰۹،
۱۱۶٫ احمدبن محمدبن خالد برقی، رجال، ص۴۶؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۲۲۶
۱۱۷٫ احمدبن علی نجاشی، ص۲۲۳
۱۱۸٫ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۲۰۳، ۲۵۰
۱۱۹٫ همان، ص۲۲۶، ۲۵۷
۱۲۰٫ احمدبن علی نجاشی، رجال، ص۵۳؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۱۵۷، ۳۰۴
۱۲۱٫ احمدبن علی نجاشی، همان، ص۲۳۷؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۱۳۷
۱۲۲٫ احمدبن علی نجاشی، رجال، ص۵۴، ۱۴۹، ۱۸۰، ۱۸۴، ۱۹۷، ۲۰۱، ۲۱۹، ۲۶۳، ۳۱۲
۱۲۳٫ احمدبن علی نجاشی، رجال، ص۴۵، ۴۶، ۱۳۵، ۱۳۷، ۱۸۱، ۱۹۰، ۲۲۸، ۲۸۶، ۳۰۱، ۳۱۱، ۳۵۶، ۴۱۴، ۴۵۶، ۴۶۱؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۱۶۵، ۱۸۳، ۱۸۸، ۲۱۷، ۲۱۸، ، ۲۴۶، ۲۴۹، ۲۵۱
۱۲۴٫ احمدبن علی نجاشی، رجال، ص۴۴۵، ۱۸۷، ۲۳۱.
۱۲۵٫ احمدبن علی نجاشی، رجال، ص۱۰۴؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۱۶۲، ۱۷۲، ۲۵۴
۱۲۶٫ حسنبنیوسف حلی، الخلاصه، ص۱۳، ۲۵
۱۲۷٫ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۱، ص۲۷۷
۱۲۸٫ محمود مقداد، الموالی و نظام الولاء، ص۲۱۲
۱۲۹٫ ر. ک: محمدحسین زبیدی، الحیاه الاجتماعیه و الاقتصادیه فی الکوفه فی القرن الاول الهجری.
۱۳۰٫ محمدحسین زبیدی، الحیاه الاجتماعیه و الاقتصادیه فی العراق، ص۲۰۵
۱۳۱٫ همان، ص۲۰۴
۱۳۲٫ احمدبن علی نجاشی، رجال، ص۱۹۵، ۲۹۰، ۳۵۸؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۱۱۰، ۱۲۹، ۴۳۴
۱۳۳٫ احمدبن علی نجاشی، رجال، ص۲۴۶، ۳۵۹، ۳۶۲
۱۳۴٫ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۱۶۰
۱۳۵٫ همان، ص۱۲۷، ۱۶۳
۱۳۶٫ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۲۱۷، ۲۸۳؛ ابوالقاسم خویی، معجم رجال الحدیث، ج۲۱، ص۱۶۲
۱۳۷٫ همان، ص۱۳۴، ۲۰۲
۱۳۸٫ همان، ص ۳۰۴؛ ابوالقاسم خویی، معجم رجال الحدیث، ج۱۰، ص۳۵
۱۳۹٫ احمدبن علی نجاشی، رجال، ص۱۷۵؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۳۳۴
۱۴۰٫ احمدبن علی نجاشی، همان، ص۱۱۶، ۲۷۲، ۳۰۸؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۱۷۸، ۲۴۸، ۲۵۳، ۲۵۴، ۲۹۵
۱۴۱٫ احمدبن علی نجاشی، همان، ص۴۵۱؛ همان، ۴۵۸؛ احمدبن محمدبن خالد برقی، رجال، ص۴۴؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۱۴۶، ۱۴۷، ۱۸۵، ۱۸۸، ۱۹۸، ۲۰۷، ۲۹۱، ۳۰۱
۱۴۲٫ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۱۸۲
۱۴۳٫ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۱۴۳؛ ابوالقاسم خویی، معجم، ج۱۳، ص۳۲۶؛ احمدبن علی نجاشی؛ رجال، ص۲۲۰؛ حسنبنیوسفبنمطهر حلی، الخلاصه، ص۲۳۷؛ ابوالقاسم خویی، معجم، ج۱۰، ص۱۸۸
۱۴۴٫ صفر به ضم صاد نوعی از مس است و صفار کسی است که از آنهاظروف میسازد (ابنمنظور، لسان العرب، ج۴، ص۴۶۱)
۱۴۵٫ حلی، الخلاصه، ص۶۷؛ ابوالقاسم خویی، معجم رجال الحدیث، ج۷، ص۶۲
۱۴۶٫ احمدبن علی نجاشی، رجال، ص۱۴۹، ۱۹۹، ۲۰۱، ۴۵۲؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۱۳۴، ۲۰۱، ۲۲۵، ۲۲۷، ۲۶۱، ۲۷۴، ۳۰۶، ۳۲۵
۱۴۷٫ همان، ص۱۶۱
۱۴۸٫ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۱۲۶، ۱۶۵، ۳۱۶
۱۴۹٫ احمدبن علی نجاشی، رجال، ص۱۰۳، ۱۷۱، ۲۰۲
۱۵۰٫ همان، ص۱۸۴؛ محمدبن حسن طوسی، اختیار، ص ۵۲؛ احمدبن محمدبن خالد برقی، رجال، ص۲۶؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۱۳۳
۱۵۱٫ محمدبنحسن محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۱۲۸؛ احمدبن علی نجاشی، رجال، ص۱۱۴
۱۵۲٫ نوعی پارچه پشمی که روی هودج میانداختند.
۱۵۳٫ احمدبن علی نجاشی، رجال، ص۱۵؛ ابوالقاسم خویی، معجم، ج۱، ص۲۳۷، محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۲۰۷، ۲۰۷، ۲۲۴، ۲۷۰، ۲۸۰
۱۵۴٫ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص۱۳۶، ۱۴۳؛ ابوالقاسم خویی، معجم، ج۱۴، ص۱۰۴
۱۵۵٫ ابنابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۴۴
۱۵۶٫ محمدبنحسن محمدبن حسن طوسی، اختیار معرفه الرجال، ص۳۲۶
۱۵۷٫ محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۲۶۴
۱۵۸٫ همان، ص۲۶۱
۱۵۹٫ همان، ص۲۶۱
۱۶۰٫ حسن العلوی، شیعه و حکومت درعراق، ص۲۱
۱۶۱٫ کمیتبنزید اسدی و ابنابی الحدید معتزلی، الروضه المختاره؛ شرح القصائد الهاشمیات و العلویات، ص۶۳
۱۶۲٫ همان، ص۸۰
۱۶۳٫ همان، ص۲۶۶
۱۶۴٫ محمدبنحسن محمدبن حسن طوسی، اختیار معرفه الرجال، ص۱۶۷
۱۶۵٫ همان، ص۱۸۳
۱۶۶٫ محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۳۴
۱۶۷٫ محمدبنحسن محمدبن حسن طوسی، اختیار معرفه الرجال، ص۴۱۰
۱۶۸٫ همان، ص۴۰۸
۱۶۹٫ محمدبنعلیبنبابویه صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۳
۱۷۰٫ محمدبنحسن محمدبن حسن طوسی، اختیار معرفه الرجال، ص۱۶۴
۱۷۱٫ همان، ص۱۶۹
۱۷۲٫ همان، ص۳۸۲
۱۷۳٫ همان، ص۲۵۲
۱۷۴٫ همان، ص۲۸۵
۱۷۵٫ محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج۳، ص۵۵۵
۱۷۶٫ همان، ج۴، ص۵۴۶
۱۷۷٫ همان، ص۱۸۳
۱۷۸٫ همان
۱۷۹٫ محمدبنمحمدبننعمان مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۶۶
۱۸۰٫ همان، ص۱۶۷
۱۸۱٫ همان، ص۳۶۹
۱۸۲٫ محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۲۰۹
۱۸۳٫ محمدبنحسن محمدبن حسن طوسی، اختیار معرفه الرجال، ص۳۳۸
۱۸۴٫ محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۵۱۲
۱۸۵٫ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۳۰۰
۱۸۶٫ ورامبنابی فراس(م ۶۰۵)، مجموعه ورام، ج۲، ص۲۶۶
۱۸۷٫ فضلبنحسن طبرسی، اعلام الوری، ص۲۷۵؛ ابنشهرآشوب مازندرانی، المناقب، ج۴، ص۲۷۵
۱۸۸٫ صفار، بصائر الدرجات، ص۲۴۷؛ علیبنعیسی اربلی، کشف الغمه، ج۲، ص۱۹۳
۱۸۹٫ محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۰۸
۱۹۰٫ محمدبنحسن محمدبن حسن طوسی، التهذیب، ج۴، ص۱۴۳
۱۹۱٫ وی، ابراهیمبن عبدالله محض ـ معروف به قتیل باخمری ـ است که پس از قیام برادرش ـ محمد ذی النفس الزکیه ـ در مدینه وی نیز در بصره قیام کرد و در سال ۱۴۶ق در منطقه باخمری، نزدیک بصره کشته شد.
۱۹۲٫ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۳۰۰
۱۹۳٫ سبط ابنجوزی، تذکره الخواص، ج۲، ص۴۴۸
۱۹۴٫ابوالقاسم خویی، معجم رجال الحدیث، ج۱۸، ص۳۰۴
۱۹۵٫ محمدبنحسن طوسی، الغیبه، ص۳۴۷
۱۹۶٫ همان
۱۹۷ . همو، اختیار معرفه الرجال، ص۱۸۱
۱۹۸٫ همو، الغیبه، ص۳۴۶
۱۹۹٫ احمدبن علی نجاشی، رجال، ص۴۴۱
۲۰۰٫ محمدبن حسن طوسی، الغیبه، ص۳۴۷
۲۰۱٫ احمدبن علی نجاشی، رجال، ص۴۲۷
۲۰۲٫ محمدبن حسن طوسی، الغیبه، ۳۴۷
۲۰۳٫ همان
۲۰۴٫ ر.ک: محمدرضا جباری، سازمان وکالت و نقش آن در عصر ائمه(ع)، ج۱ و ۲
پاسخ دهید