از جمله روشهاى ارزشمند و کارامد قرآن در جهت تربیت درست انسانها و نجات بشر از ضلالت و گمراهى، توجه دادن آنان به وجود دشمنان و شیوه برخورد آنان در عرصههاى گوناگون زندگى است. به دیگر سخن، یکى از اقدامات شایسته قرآن در جهت هدایت افراد و جوامع بشرى به سوى پروردگار کریم این است که آنان را از وجود دشمنان گوناگون مطلّع سازد تا فکر نکنند هیچ آفت و مانعى آنان را در این جهت تهدید نمىکند؛ و به اصطلاح، همگان «خودى» محسوب مىگردند و از وجود «غیرخودى ها» خبرى نیست.
با پى جویى در آیات، به این نتیجه مى رسیم که در این راهکار قرآنى، از هر شیوه معقول و مشروع و از وجود هر زمینه مناسبى بهره گرفته شده است. بدینسان، در برخى از آیات شریفه، از اصل وجود دشمن در طریق بندگى خداوند خبر داده شده؛(۱) در بخشى دیگر، به تبیین خصلتهاى روحى و رفتارى مجموعه «غیرخودى»ها (اعم از کافر، مشرک، منافق و غیره) پرداخته شده است؛ و در آیات دیگر، شگردهاى آنان در ستیز با «خودى»ها مورد ارزیابى قرار گرفته، سرانجام از رسالت «خودى»ها در قبال «غیرخودى»ها و نحوه مقابله با آنان در آیاتى دیگر سخن به میان آمده است.
بىتردید، یکى از بهترین عواملى که موجب موفقیت انسانهاى مؤمن در عرصه دشمنستیزى مىشود، آشنایى آنان با اوصاف و خصلتهاى گوناگون دشمنان (غیرخودىها) مىباشد. بر این اساس، نوشتار حاضر درصدد است که در این وادى گامى نهد و با الهام از آیات کریمه قرآنى و گفتار بر جاى مانده از معصومان علیهمالسلام مطالبى را در زمینه تبیین برخى از ویژگىهاى «غیرخودى»ها ارائه کند. پیش از از پرداختن به اصل سخن، ذکر دو نکته لازم مىنماید:
۱ – ضرورت آشنایى با ویژگىهاى غیرخودى ها
گاه دیده و شنیده مىشود که ناآشنایان با آموزههاى وحیانى چنین مىپندارند که گزاره «خودى» و «غیرخودى» در شعاع امورى همچون نژاد، جغرافیا و مانند آن قابل طرح است. متأسفانه رواج اینگونه پندارهاى نادرست موجب گردیده تا اشخاص و احزاب گوناگونى با مطرح شدن این گزاره ضرورى، در عرصه فرهنگى و سیاسى مخالفت نمایند و صریحا اعلان کنند: «کافر و بىدین هم خودى است. قرآن هم فرمود: “لکم دینکم ولى دین”، بنى آدم اعضاى یکدیگرند»(۲) و «خداوند خودى و غیرخودى نمىشناسد، نعمتهایش را به همه داده است؛ چرا ما کاسه داغتر از آش هستیم؟»(۳)
این در حالى است که هر شخص آگاه با تعالیم انبیاى الهى علیهمالسلام و آشنا با متون دینى مىداند که هیچیک از امور یاد شده، و مانند آنها نمىتواند موجب مرزبندى بین انسانها و تقسیم آنها به «خودى» و «غیرخودى» گردد؛ زیرا اگر چنین بود، نمىبایست رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله در حق سلمان فارسى، که نژادش ایرانى و زادگاهش ایران زمین است، بفرماید: «سّلمان منّا اهل البیت»؛ سلمان از ما خاندان اهلبیت علیهمالسلام است.(۴) یا نمىبایست امام صادق علیهالسلام در پاسخ این سؤال منصور بن بزرج، که چرا از سلمان فارسى بسیار یاد مىکنى، بفرماید: «لاتقل سلمان الفارسى، بل قل سلمان المحمّدى …»؛ نگو سلمان فارسى، بلکه بگو سلمان محمدى.(۵)
بدینروى باید گفت: به لحاظ «بنىآدم» و نیز «مخلوق خدا» و «برخوردار بودن از نعمتهاى گوناگون الهى»، همه انسانها «خودى» مىباشند؛ زیرا هیچیک از این امور و مشابه آنها نقشى در تقسیم انسانها به دو گروه «خودى» و «غیرخودى» ندارند؛ بلکه تنها چیزى که به این مرزبندى معقول در بین انسانها مشروعیت مىبخشد، نوع گرایشهاى فکرى و خصلتهاى روحى آنهاست. بدین روست که مىبینیم خداى منّان خطاب به مؤمنان مىفرماید:
«اى کسانى که ایمان آوردهاید هر گاه پدران و برادران شما کفر را بر ایمان ترجیح دهند آنها را ولىّ (و یار و یاور و تکیهگاه) خود قرار ندهید؛ و کسانى که آنها را ولىّ خود قرار دهند ستمگرند.» (توبه: ۲۳)
این کلام الهى به روشنى بیانگر این است که اگر کسى از خویشان و بستگان نزدیک، اگرچه پدر و برادر باشند، به کفر گراید و آن را بر ایمان ترجیح دهد، «غیرخودى» محسوب مىشود؛ و در نتیجه، دوست شدن با چنین شخصى و خودى به حساب آوردن وى کارى است ناصواب، و سبب مىشود تا انسان در زمره ستمکاران قرار گیرد.
در آیه دیگرى، در باب مشروعیت پیکار با طیف خاصى از «غیرخودى»ها ـ یعنى اهل کتاب معاند و آن دسته از یهود و نصارا که حاضر نشدند تا با پرداخت «جزیه» زندگى مسالمتآمیزى با مسلمانان داشته باشند ـ(۶) نیز چنین مىخوانیم:
با کسانى از اهل کتاب، که نه به خدا ایمان دارند و نه به روز جزا و نه آنچه را که خدا و رسولش تحریم کرده حرام مىشمرند و نه آیین حق را مىپذیرند، پیکار کنید …» (توبه: ۲۹)
مضمون روشن این آیه نیز این نکته را بیان مىکند که اگر ستیز با کسانى از یهود و نصارا مشروع مىباشد، براى آن است که آنان به دلیل عدم ایمان به مبدأ و معاد(۷) و نیز عدم پاىبندى به محرّمات الهى و همچنین عدم گرایش به دین حق، «غیرخودى» به حساب مىآیند؛ گو اینکه خوى «غیرخودى» بودن، آنان را وامىدارد تا علیه پیامبر و مسلمانان توطئه کنند و فتنهاى در سر بپرورانند و به مقابله با اسلام و مسلمانان روى آورند. بدین دلیل، بر مؤمنان فرض است که با آنها مقاتله نموده، و عرصه را بر دشمن تنگ کرده، از این طریق، اقتدار امت و مکتب را حفظ نمایند.
همچنین در آیات دیگرى خطاب به رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله مىخوانیم:
«بگو (به منافقان) انفاق کنید، خواه از روى میل یا اکراه؛ هرگز از شما پذیرفته نمىشود؛ چرا که شما قوم فاسقى بودید. و هیچ چیز مانع قبول انفاقهاى آنها نشد، جز این که آنها به خدا و پیامبرش کافر شدند. و نماز به جا نمىآورند جز به کسالت، و انفاق نمىکنند، مگر با کراهت.» (توبه: ۵۳ و ۵۴)
با تأمّل در مضمون این دو آیه شریفه، به این نتیجه مىرسیم که رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله از ناحیه پروردگار کریم، مأموریت یافته بور که به «منافقان» (این غیرخودىهایى که با بهرهگیرى از نقاب نفاق، حضورشان را در بین مسلمانان حفظ کرده بودند) اعلام کند که انفاقات شما، چه از روى میل باشد و چه از روى کراهت، مورد قبول درگاه الهى واقع نمىشود. رمز و راز این عدم قبولى به این برمىگردد که آنان در اثر کفر به خدا و رسول و انجام نماز با حالت کسالت، از صف «خودى»ها خارج گردیده و در زمره غیرخودىها قرار گرفتهاند؛ زیرا او تنها انفاقات «متّقین» (خودىهاى به کمال دست یافته) را مىپذیرد. (مائده: ۲۷)
به هر حال، این سلسله از آیات کریمه قرآنى این حقیقت را بیان مىدارند که در باب شناخت «غیرخودى»ها، باید به بینشها و خصلتهاى اشخاص و احزاب توجه نمود و نه به امورى همچون نژاد، جغرافیا و مانند آن. بنابراین، تنها در صورت برخوردارى انسانها از بینشها و مبانى فکرى نادرست و خو گرفتن آنها با یک سلسله از خصلتهاى منفى و صدور رفتارهایى ناشایست است که مىتوان آنها را «غیرخودى» به حساب آورد. بر این اساس، مىگوییم: شناخت اوصاف و خصلتهاى روحى و رفتارى «غیرخودى»ها در منظر قرآن از درجه ضرورت بالایى برخوردار مىباشد. در صورت توجه و عمل به این مهم است که مىتوان «غیرخودى»ها را مورد شناسایى قرار داد و از آنها کناره گرفت؛ و در صورت لزوم با آنها ستیز نمود.
۲ – دسته بندى ویژگى هاى غیرخودى ها
اگرچه تعداد ویژگىهاى غیرخودىها، که در خلال آیات قرآنى، به طور مستقیم و غیرمستقیم از آنها یاد شده، زیاد است، ولى مىتوان به اختصار، مجموعه آنها را به چند دسته تقسیم کرد:
الف. ویژگىهاى فردى و اجتماعى
بستر بروز پارهاى از اوصاف و ویژگىهاى غیرخودىهاى مطرح شده در قرآن، زندگى شخصى است؛ از قبیل: خردهگیرى بر افعال الهى،(۸) نصیحت ناپذیرى،(۹) از خود راضى بودن(۱۰) و مانند آنها…؛ اما ظرف ظهور دستهاى دیگر از این ویژگىها، حیات اجتماعى و در ارتباط با دیگران مىباشد؛ همانند: دورویى،(۱۱) اضلال دیگران،(۱۲) دشمنى مستمر با مسلمانان،(۱۳) و خشم و کینهتوزى نسبت به پیروان قرآن.(۱۴)
ب. ویژگىهاى عام و خاص
برخى از ویژگىهاى غیرخودىها عام و فراگیرند؛ یعنى تمام طوایف از غیرخودىها از آنها برخوردار بودهاند؛ همچون خصلت دینستیزى(۱۵) و عدم ایمان به آموزههاى وحیانى.(۱۶) اما دستهاى دیگر از این ویژگىها به گونهاى هستند که تنها گروهى از غیرخودىها واجد آن مىباشند؛ از قبیل: قتل پیامبران الهى(۱۷) و تهمت ساحریّت به انبیا علیهمالسلام .(۱۸)
ج. ویژگىهاى مضمونى و محتوایى
به لحاظ مضمونى و محتوایى نیز مىتوان ویژگىهاى غیرخودىها را به دستههاى ذیل تقسیم نمود:
۱ـ اعتقادى؛ از قبیل: کفر به وجود پروردگار و نبوّت انبیاى الهى علیهمالسلام (۱۹) و انکار معاد و قیامت.(۲۰)
۲ـ اقتصادى؛ همانند: ایجاد تنگناهاى اقتصادى براى مسلمانان،(۲۱) انفاقهاى مالى در جهت بستن راه الهى(۲۲) و انس با داد و ستدهاى ربوى.(۲۳)
۳ـ اخلاقى؛ همچون: خدعه و مکر با پروردگار کریم و مؤمنان،(۲۴) اشاعه فحشا و فسادهاى اخلاقى.(۲۵)
۴ـ سیاسى؛ از قبیل: طغیان و سرکشى،(۲۶) کتمان حق،(۲۷) فتنهآفرینى و ایجاد بحران.(۲۸)
۵ـ نظامى؛ همانند: ترساندن از جهاد و پیکار(۲۹) و فاش ساختن اسرار نظامى مسلمین.(۳۰)
نمودى چند از ویژگى هاى غیرخودى ها
در خلال آیات شریفه قرآنى، اوصاف و ویژگىهاى فراوانى از «غیرخودى»ها ذکر گردیده که برخى از آنها به شرح ذیل مىباشند:
الف. دینستیزى
آنان در اثر برخوردارى از این ویژگى، به کفر و انکار دین و مجموعه آموزههاى وحیانى بسنده ننموده، بلکه مقابله و مقاتله با آنها را سرلوحه کارى خویش قرار داده، همواره نسبت به دین و متدیّنان عناد ورزیده، راه ستیز با آنها را در پیش گرفتند.
البته خصلت «دینستیزى» را باید از معدود خصیصههاى مشترک بین مجموعه طوایف «غیرخودى»ها برشمرد؛ زیرا بررسى عملکردهاى آنان حکایت از آن دارد که همه آنها در جهت مقابله با «خودى»ها هدف مشترکى تعقیب مىنمایند که عبارتند از: «دینستیزى»، گو اینکه خصلت پیکار با دین و متدیّنان با زندگى آنان عجین شده است و همین موجب گشته تا تمامى آنها در جهت برچیده شدن دین از صحنه زندگى افراد و جوامع بشرى تلاش نمایند.
خداوند متعال از وجود این خصلت در بین یکى از طوایف مشهور غیرخودىها در عصر رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله ـ یعنى مشرکان مکّه ـ خبر داد و خطاب به مسلمانان فرمود:
«مشرکان پیوسته با شما مىجنگند تا ـ اگر بتوانند ـ شما را از دینتان برگردانند.» (بقره: ۲۱۷)(۳۱)
شناخت و بررسى رفتارها و موضعگیرىهاى تند اشخاص و احزاب گوناگون در قبال انبیاى الهى و امامان معصوم علیهمالسلام و پیروان صدیق ایشان گویاى آن است که طیفهاى دیگر از «غیرخودىها» نیز همانند مشرکان مکّه از خصیصه دینستیزى برخوردار بوده و در جهت تحقّق آن تلاش نمودهاند، تا شاید نور الهى را خاموش سازند و متدیّنى در جهان باقى نماند.(۳۲)
به دیگر سخن، برخوردهاى خشن و تهدیدهاى شدید اعمال شده از سوى غیرخودىها در طول تاریخ، در جهت مقابله با خودىها حکایت از آن دارد که همه آنها ریشه در خصلت «دین ستیزى» غیرخودىها دارد؛ «خودىها» تنها به جرم آنکه به خدا و ادیان الهى ایمان آورده و متدیّن به آنها گردیدهاند، مورد غضب و خشم غیرخودىها و مواجه با هر نوع برخورد همراه با خشونت و تهدید از سوى آنان گردیدهاند. با دقت در آیات و روایات و متون تاریخى، با نمونههاى فراوانى از این قبیل آشنا مىشویم؛ تنها به سه نمونه قرآنى اشاره مىشود:
۱ـ پس از آن که فرعون به تهدید ساحران مؤمن به حضرت موسى علیهالسلام پرداخت و خطاب به آنان گفت: «دستها و پاهایتان را یکى از چپ و یکى از راست خواهم برید، سپس همه شما را به دار خواهم آویخت» (اعراف: ۱۲۴)،(۳۳) آنها در قبال این تهدید چنین پاسخ دادند: «ما به سوى پروردگارمان بازخواهیم گشت و تو جز براى این ما را به کیفر نمىرسانى که ما به معجزات پروردگارمان ـ وقتى براى ما آمده ـ ایمان آوردیم و بدانها متدیّن گردیدیم.» (اعراف: ۱۲۵ و ۱۲۶)
۲ـ آنگاه که پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و مسلمانان در پى شنیدن صداى اذان به خواندن نماز روى مىآوردند، طیف خاصى از غیرخودىهاى در آن عصر (اهل کتاب) به استهزاى آنان مىپرداختند. (مائده: ۵۸) در قبال این برخورد ناروا، خداوند به رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله فرمان داد: در خطاب به آنان بگوید:
«اى اهل کتاب، آیا جز این بر ما عیب مىگیرید که ما به خدا و به آنچه به سوى ما نازل شده و به آنچه پیش از این فرود آمده ایمان آوردهایم»؟ (مائده: ۵۹)
۳ـ در متون تاریخى و کتب تفسیرى آمده است: ذونواس (آخرین پادشاه از طایفه «حمیر» در سرزمین یمن) و رهبر «اصحاب أخدود»(۳۴) براى از پاى درآوردن مسیحیان منطقه نجران و بازگرداندن آنها از آیین نصرانیت، ابتدا آنها را مجبور به پذیرش آیین مورد قبول خویش نمود و کیش و مرام یهود را بر آنها عرضه داشت و اصرار کرد آن را پذیرا شوند، ولى آنها ابا کردند؛ حاضر به قبول شهادت شدند، اما حاضر به صرف نظر کردن از آیین خود نبودند. در پى این مقاومت، ذونواس به پیروان خود دستور داد: خندق عظیمى کندند و هیزم در آن ریختند و آتش زدند و مؤمنان را تهدید به شکنجه با آتش کردند؛ گروهى را زنده زنده در آتش سوزاندند و جمعى را با شمشیر کشتند و قطعه قطعه نمودند؛ به طورى که عدد مقتولان و سوختگان به آتش بهبیست هزار نفر رسید!(۳۵)
خداى منّان پس از اشاره اجمالى به این رفتار بسیار خشن «اصحاب اخدود» (یعنى ذنواس و پیروان وى)(۳۶) به بیان علت این برخورد ناپسند آنان با مؤمنان به آیین نصرانیت پرداخته، چنین مىفرماید:
«هیچ ایرادى بدانها (مؤمنان) نداشتند، جز اینکه به خداوند عزیز و حمید ایمان آورده بودند.» (بروج: ۸)
نکته قابل ذکر اینکه شگرد گروههاى غیرخودىها در جهت ستیز با دین و متدیّنان واقعى، محدود و منحصر به یک شیوه نمىگردد؛ زیرا هر یک از آنها به تناسب زمان و مکان و با لحاظ شرایط و موقعیتها، از شگردهاى ویژهاى بهره گرفتهاند.
با غور در آیات و روایات و ارزیابى عملکردهاى غیرخودىها در بستر تاریخ، مىتوان مجموعه شگردهاى آنان در ستیز با دین و متدیّنان را در قالب یک بیان اجمالى چنین برشمرد: شگردهاى سیاسى، اقتصادى، اخلاقى، فرهنگى و نظامى.
ب. مکر و خدعه
از جمله ویژگىهاى غیرخودىها که در قرآن کریم از آن یاد شده، خصلت «مکر و خدعه» است.(۳۷)
در قرآن آمده است: پس از آنکه حضرت نوح علیهالسلام از هدایت امّت خویش مأیوس گردید، به پروردگار کریم چنین عرضه داشت: «پروردگارا، آنها نافرمانى من کردند و از کسانى پىروى نمودند که اموال و فرزندانشان چیزى جز زیانکارى بدانها نیفزوده و این (رهبران گمراه) مکر عظیمى به کار بردند.» (نوح: ۲۱ و ۲۲)
نکته حایز اهمیت اینکه تعبیر «کبارا» (که صیغه مبالغه از «کبر» است) در فراز پایانى سخن حضرت نوح علیهالسلام نشان مىدهد که غیرخودىهاى عصر آن بزرگوار در جهت مقابله با ایشان، نقشههاى عظیم و گستردهاى براى گمراه ساختن مردم و ممانعت از قبول دعوت نوح علیهالسلام طراحى کرده بودند.(۳۸)
تاریخ امم انبیاى الهى علیهمالسلام نشان مىدهد که غیرخودىهاى عصر دیگر پیامبران پروردگار (به خصوص در عصر نبىّ اکرم صلىاللهعلیهوآله ) نیز از خصلت خدعه و مکر برخوردار بوده، از آن بهره گرفتهاند.
در مورد مشرکان مکّه مىخوانیم: هنگامى که آنان مىشنیدند بعضى از امّتهاى پیشین (همانند یهود) پیامبران الهى علیهمالسلام را تکذیب کردند، و آنها را به شهادت رساندند، مىگفتند: ولى ما چنین نیستیم؛ اگر فرستاده الهى به سراغ ما بیاید، ما هدایتپذیرترین امّتها خواهیم بود. اما همانها هنگامى که نور اسلام از افق سرزمینشان طلوع کرد و نبىّ گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله همراه بزرگترین کتاب آسمانى به سراغشان آمدند، نه تنها نپذیرفتند، بلکه در مقام تکذیب و مبارزه و انواع مکر و فریب برآمدند.(۳۹)
پروردگار کریم، این شیوه رفتارى مشرکان را مورد ملامت و سرزنش قرار داده، مىفرماید:
«آنها با نهایت تأکید، سوگند خوردند که اگر پیامبرى انذارکننده به سراغ آنها بیاید، هدایتیافتهترین امّتها خواهند بود. اما هنگامى که پیامبرى براى آنها آمد، جز فرار و فاصله گرفتن (از حق) چیزى بر آنها نیفزود.»
در ادامه، به تبیین این برخورد ناصواب و دورى آنان از حق پرداخته، چنین مىفرماید: «اینها همه به سبب آن بود که استکبار در زمین جستند وحیلهگرىهاى سوء داشتند، اما این حیله گرىهاى سوء تنهادامان صاحبانش را مىگیرد.»(فاطر:۴۲و۴۳)
در سوره «طور» خداى متعال با طرح یک استدلال زنجیرهاى جالب، در قالب یازده سؤال پى در پى (به صورت استفهام انکارى) به مقابله با کافران منکر قرآن و نبوّت پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله و قدرت پروردگار پرداخته است؛ در یکى از این سؤالها، به استفاده آنان از «مکر» خبر داده و فرموده:
«آیا مىخواهند نقشه شیطانى براى تو بکشند؟ ولى بدانند خود کافران در دام این نقشهها گرفتار مىشوند.» (طور: ۲۲)
خداوند منّان در قالب این آیه مىفرماید: آیا این کافران شیطانى طرحى ریختهاند که پیامبر را از میان بردارند، یا با آیین او به مقابله برخیزند؟ باید بدانید که کفّار محکوم به نقشههاى الهى هستند و طرح خداوند بالاتر از طرح آنهاست.(۴۰)
از جمله صفاتى که در قرآنکریم، در مقامتوصیفمنافقان از آن یاد شده، همین خصلت «خدعه و مکر» است. (بقره:۸،۹و۱۴)
با توجه به مضمون آیات شریفه مذکور و دهها آیه دیگر، باید گفت: مکر و خدعه، از جمله خصلتهاى مشترک در بین غیر خودىهاست؛ گو اینکه وجود هر غیرخودى در هر مقطعى از تاریخ، با این خصیصه زشت عجین شده است.
پروردگار کریم همواره در خلال آیات قرآن مجید، از به کارگیرى این خصلت ناشایست توسط مجموعه طوایف غیرخودىها خبر داده، به مسلمانان نیز هشدار داده که گاه ممکن است دشمن با اجراى سیاست «خدعه و مکر» درصدد نزدیک شدن به شما برآید و در قالب طرح دوستى، به درون مؤمنان راه پیدا کند. بدین روست که در آغازین آیات سوره شریفه «بقره» از به کارگیرى این خصلت غلط در زندگى طیف منافق از غیرخودىها خبر داده شده، آنجا که آمده است:
«میان مردم کسانى هستند که مىگویند به خدا و روز رستاخیز ایمان آوردهایم، در حالى که ایمان ندارند. مىخواهند خدا و مؤمنان را فریب بدهند، (ولى) جز خودشان را فریب نمىدهند، (امّا) نمىفهمند.»
در ادامه این سلسله از گفتار مىخوانیم:
«و هنگامى که (منافقان) افراد با ایمان را ملاقات مىکنند، مىگویند ما ایمان آوردهایم، (ولى) هنگامى که با شیاطین خود خلوت مىکنند، مىگویند با شماییم؛ ما (آنها) را مسخره مىکنیم.» (بقره: ۸ و ۹ و ۱۴)
ج. کتمان حقّ
از جمله ویژگىهاى زشتى که در قالب آیات و روایات بسیارى مورد مذمّت خدا و اولیاى الهى قرار گرفته، «کتمان حقّ» است. همچنان که در قرآن کریم مىخوانیم:
«کسانى که نشانههاى روشن و رهنمودى را که فروفرستادهایم، پس از آن که آن را براى مردم در کتاب توضیح دادهایم، کتمان مىکنند (نهفته مىدارند)، آنان را خداوند لعنت کند و همه لعنکنندگان نیز آنها را لعن مىکنند.» (بقره: ۱۵۹)
در متون روایى نیز شدیدترین حملات متوجه دانشمندان کتمانکننده حق شده است. در خبرى آمده است: پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله فرمودند:
«هرگاه از دانشمندى چیزى را که مىداند سؤال کنند و او کتمان نماید، روز قیامت افسارى از آتش بر دهان او مىزنند.»(۴۱)
در حدیث دیگرى نیز چنین آمده: از امیر مؤمنان علیهالسلام پرسیدند: «بدترین خلق خدا پس از ابلیس و فرعون … کیست»؟ امام علیهالسلام در پاسخ فرمودند: «آنها دانشمندان فاسدند که باطل را اظهار و حق را کتمان مىکنند و همانها هستند که خداوند بزرگ درباره آنها فرمود: «لعن خدا و لعن همه لعنتکنندگان بر آنها باد.»(۴۲)
البته «کتمان حق» منحصر در آیات پروردگار و نشانههاى نبوّت نیست، بلکه اخفاى هر چیزى که مىتواند مردم را به واقعیتى برساند در مفهوم وسیع این تعبیر قرار مىگیرد. حتى گاه سکوت در جایى که باید سخن گفت و افشاگرى کرد، مصداق کتمان حق مىشود، و این در موردى است که مردم نیاز شدیدى به درک واقعیتى دارند و دانشمندان آگاه مىتوانند با بیان حقیقت، این نیاز مبرم را برطرف سازند، به خصوص آنکه قرآن تنها از مسأله کتمان سخن نمىگوید، بلکه بیان حقایقى را نیز لازم مىشمرد و همین اشتباه شاید سبب شده است که جمعى از دانشمندان از بازگو کردن حقایق لب فرو بندند، به عذر اینکه کسى از آنها سؤالى نکرده است، در حالى که قرآن مىفرماید:
«خداوند از کسانى که کتاب آسمانى را به آنها داده، پیمان گرفته است که آن را حتما براى مردم بیان کنید و کتمان ننمایید.» (آل عمران: ۱۸۷)
انسان فطرتا خواهان حق است و آنها که آن را کتمان مىکنند، در واقع جامعه انسانى را از مسیر تکامل فطرى باز مىدارند؛ بدینروى اگر به هنگام ظهور اسلام و پس از آن، دانشمندان یهود و نصارا در مورد بشارتهاى عهدین افشاگرى کامل کرده بودند و آنچه را در این زمینه مىدانستند، در اختیار سایر مردم مىگذاردند، ممکن بود در مدت کوتاهى، هر سه ملت زیر یک پرچم گرد آیند و از برکات این وحدت برخوردار شوند.(۴۳) به هر روى، «کتمان حق»، به خصوص کتمان آنچه مربوط به آیات الهى و نشانههاى نبوّت است، مورد نهى و مذمّت الهى مىباشد(۴۴) و پیامدهاى ناگوار شدیدى به دنبال خواهد داشت. (بقره: ۱۷۴ و ۱۷۶)
متأسفانه طیف وسیعى از غیرخودىها، که در قبال انبیاى الهى علیهمالسلام به خصوص پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله و امامان معصوم علیهمالسلام قرار داشتند، از این خصلت زشت برخوردار بودند و در عرصههاى گوناگون از آن سود جستند. در این نوشتار، از میان دهها نمونه تاریخى، تنها به ذکر دو نمونه اکتفا مىشود:(۴۵)
۱ـ کتمان نبوّت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله : با آنکه اهل کتاب طبق بیان صریح خدا در قرآن (بقره: ۱۴۶ / انعام: ۲۰) شناخت دقیقى از نبىّ اکرم صلىاللهعلیهوآله داشتند و آموزههاى تورات و انجیل را منطبق با سیره و سیماى حضرتش مىدیدند، اما با ظهور نبوّتش به انکار آن پرداختند و در قبال بهاى کم، در صدد کتمان نشانههاى موجود در این دو کتاب آسمانى برآمدند. و نسبت به این امر روشن مورد بشارت دو نبىّ بزرگوار الهى ـ یعنى موسى و عیسى علیهماالسلام ـ اظهار بىاطلاعى نمودند و یا به تحریف و توجیهات غلط روى آوردند. بدینروى در خبرى از امام باقر علیهالسلام نقل شده است «حُیَىّ بن اخطب، کعب بن اشرف، و جمعى دیگر از یهود هر سال مجلس میهمانى (پر زرق و برقى) از طرف یهودیان برایشان ترتیب داده مىشد، آنها راضى نبودند که این منفعت کوچک به خاطر قیام پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله از میان برود، به این دلیل (و دلایل دیگر) آیات تورات را، که در زمینه اوصاف نبىّ اکرم صلىاللهعلیهوآله بود تحریف کردند، این همان «ثمن قلیل» و بهاى کم است که قرآن در آیه ۴۱ بقره به آن اشاره مىکند.»(۴۶)
جلال الدّین سیوطى نیز در اسباب النّزول از ابن عباس چنین نقل کرده است: «چند نفر از مسلمانان همچون معاذ بن جبل و سعد بن معاذ و خارجه بن زید سؤالاتى از دانشمندان یهود درباره مطالبى از تورات (که ارتباط با ظهور پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله داشت) پرسیدند، آنها واقع مطلب را کتمان کرده، از توضیح خوددارى نمودند، آیه ۱۵۹ «بقره» درباره آنها نازل شد، (و مسؤولیت کتمان حق را به آنها گوشزد کرد.)(۴۷)
۲ـ کتمان حدیث غدیر: حادثه «غدیر خم»، که در روز پنج شنبه سال دهم هجرت و پس از پایان آخرین حجّ رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله ، درست هشت روز پس از عید قربان و به وقت بازگشت آن حضرت از مکّه، در وادى «غدیر خم» رخ داد،(۴۸) از مهمترین قضایاى تاریخ اسلام محسوب مىگردد.(۴۹)
در این واقعه نبىّ اکرم صلىاللهعلیهوآله در پى نزول آیه ۶۷ «مائده» (یا ایهّا الرّسولُ بلِّغ ما اُنزل الیکَ من ربّک …) مأمور شدند تا على بن ابىطالب علیهالسلام را به عنوان خلیفه و جانشین خود در میان امّت اسلامى معرفى نمایند.(۵۰)
جمع زیادى از صحابه و یاران پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله از جمله زید بن ارقم، ابوسعید خدرى، ابن عباس، جابر بن عبدالله انصارى، ابوهریره، براء بن عازب، حذیفه یمانى، عامر بن لیلى بن ضمره، ابن مسعود، و دیگران به نقل این واقعه پرداختند.(۵۱)
بر این اساس ماجراى غدیر خم و ایراد خطبه توسط نبىّ اکرم صلىاللهعلیهوآله در آن سرزمین پاک و معرفى امام على علیهالسلام به عنوان وصى و ولىّ خود بر مسلمانان امرى است قطعى و تردیدناپذیر. حدیث مربوط به واقعه «غدیر»، در متون تاریخى، تفسیرى و روایى، به طور متواتر نقل گردیده است. مرحوم علاّمه امینى در کتاب شریف الغدیر، این حدیث را از ۱۱۰ تن از صحابه و یاران پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و از ۸۴ نفر از تابعان و از ۳۶۰ چهره علمى و دانشمند اسلامى و ۲۶ کتاب معروف در جهان اسلام نقل کرده است.(۵۲)
اگرچه این حادثه مهم با حضور جمع کثیرى از مسلمانان شرکتکننده در برنامه «حجّه الوداع» رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله به وقوع پیوست(۵۳) و چهرههاى سرشناس فراوانى از اصحاب آن حضرت در زمان وقوع این حادثه حضور داشتند، ولى متأسفانه تعدادى از آنان به علل و بهانههاى گوناگون از شهادت بر تحقّق این واقعه مهم و آنچه نبىّ مکرّم اسلام صلىاللهعلیهوآله در این جمع خاص بر امامت امیرمؤمنان علیهالسلام ایراد نموده بودند امتناع ورزیدند و آن را کتمان کردند.
علاّمه امینى رحمهالله اسامى برخى از کسانى را که در این سمت حرکت کردند و به طور خود خواسته و یا ناخواسته از جمع «خودىها» خارج و به صف «غیرخودىها» پیوستهاند، به شرح ذیل یاد کرده است: ابوحمزه أنس بن مالک، براء بن عازب انصارى، جریر بن عبداللّه البجلّى، عبدالرّحمن بن مدلج و یزید بن ودیعه.(۵۴) در کتب و متون تاریخى و روایى داستانهاى فراوانى در این زمینه نقل گردیده است که براى نمونه، برخى از آنها ذکر مىگردد:
۱ـ مرحوم سید رضى در بخش حکمت نهج البلاغه، ش ۳۱۱ چنین آورده است: «چون على علیهالسلام به شهر بصره رسید، خواست انس بن مالک(۵۵) را به سوى طلحه و زبیر بفرستد تا آنچه را وى از پیامبر صلىاللهعلیهوآله درباره مخالفت آنان با شیوه حکومتى امام على علیهالسلام و کتمان نمودن توصیهها و سفارشات رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله در ارتباط با امامت امیرمؤمنان علیهالسلام شنیده بود، به یادشان آورد، أنس سرباز زد و گفت: من آن سخن پیامبر صلىاللهعلیهوآله را فراموش کردم! حضرت على علیهالسلام خطاب به او فرمود: اگر دروغ بگویى، خداوند تو را به بیمارى «برص» (سفیدى روشن) دچار کند که عمامه آن را نپوشاند» (پس از نفرین امام على علیهالسلام انس به بیمارى «برص» در سر و صورت دچار شد که همواره نقاب مىزد.)
۲ـ ابن أبى الحدید نیز چنین نقل نموده: «مشهور این است که على علیهالسلام در «رحبه» کوفه (ساحت خانه و فضاى سبز) با مردم سخن مىگفت، در خلال گفتارش از آنان درخواست نمود که شهادت دهند به اینکه آیا شنیدند که پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله در بازگشت از حجّه الوداع (در وادى غدیر خم) فرمود: “من کنتُ مولاه فعلىٌّ مولاه.” گروهى برخاستند و گفتند: ما گواهى مىدهیم که رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله چنین فرموده است، اما انس بن مالک از جاى برنخاست.
على علیهالسلام خطاب به وى فرمود: تو که در این واقعه حضور داشتى، چرا سخن نمىگویى؟ انس در پاسخ گفت: «اى امیرمؤمنان، سنّ من زیاد شده؛ آنچه را که فراموش کردهام، بیش از آن مقدارى است که در یاد دارم! حضرت فرمود: «اگر دروغ مىگویى، خداوند یک نوع بیمارى پوستى در تو ایجاد کند که عمامه آن را نپوشاند.»
ابن ابى الحدید گوید: «انس از دنیا نرفت تا آنکه بیمارى پیسى دامنگیر وى گردید.»(۵۶)
۳ـ علاّمه امینى رحمهالله نیز از مسند احمد بن حنبل (ج ۱، ص ۸۸) و مجمع الزّواید هیثمى (ج ۹، ص ۱۰۶) از زید بن ارقم نقل کرد: «على علیهالسلام در «رحبه» کوفه، از مردم خواست: هر کس که شنید، پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله فرمود: “من کنت مولاه فعلىّ مولاه ” شهادت دهد، ۱۲ تن از شرکت کنندگان در جنگ بدر، که در این جمع حضور داشتند، از جاى خود برخاستند و گفتند: ما گواهى مىدهیم که نبىّ اکرم صلىاللهعلیهوآله چنین فرموده است. و من از جمله افرادى بودم که آن را کتمان نمودم؛ بر صدور آن گواهى ندادم. در پى این کتمان بود که من نور چشمم را از دست دادم و نابینا گردیدم، و این کور شدن من به خاطر آن بود که علىّ بن ابىطالب علیهالسلام در حق آنانى که کتمان (حقّ) نموده بودند، نفرین کرده بود.»(۵۷)
ابن ابى الحدید نیز ضمن نقل این خبر، چنین آورده: «زید بن ارقم، در حالى که عالم بر حدیث غدیر بوده است، آن را کتمان کرده بود.»
در پایان خبر نیز به این نکته اشاره نمود که «زید بن ارقم، پس از نابینا شدنش، حدیث غدیر را براى مردم بازگو مىکرد.»(۵۸)
نکته قابل ذکر اینکه برخوردارى از خصلت «کتمان حقّ» و به کارگیرى آن از سوى «غیرخودىها» منحصر به عصر انبیاى الهى و امامان معصوم علیهمالسلام نبوده، بلکه صاحبان این خصلت و بهرهگیران از او همچون واجدان دیگر خصلتهاى مذموم و سودجویان از آنها، در دورههاى بعدى تاریخ و از جمله در وضعیت کنونى نیز از سودجویى از خصلت نارواى «کتمان حق»، غفلت نورزیدند و با شگردهایى دقیق و حساب شده و با لحاظ شرایط خاص زمانى و مکانى از آن بهره مىگیرند. متأسفانه گاه دیده مىشود حتى برخى از خودىهاى فریب خورده و متمایل به غیرخودىها نیز از تبیین حقایق دینى و آموزههاى وحیانى و بازگو کردن آرمانهاى روشن امام راحل رحمهالله امتناع ورزیده و از بازگوکردن روشنترین موضعگیرىهاى سیاسى معمار کبیر انقلاب در قبال غیرخودىها طفره مىروند و با شگردهاى ویژهاى به تحریف آنها مىپردازند!
د. دشمنى با مؤمنان (خودى ها)
از جمله ویژگىهاى غیرخودىها، عداوت و دشمنى نسبت به مؤمنان و پیروان راستین انبیاى الهى علیهمالسلام (و به تعبیر دیگر «خودىها») مىباشد. البته دشمنى غیرخودىها با خودىها یک امر طبیعى محسوب مىگردد؛ زیرا اگر آنان با پیامبران آسمانى دشمنى ورزیدند(۵۹) و در این زمینه، از هرگونه برخورد خصمانه (اعمّ از قتل، تهدید و تحریف شخصیت)(۶۰) نسبت به آنان بهره جستهاند، طبیعى است که با رهپویان راهشان نیز خصومت و دشمنى بورزند.
نکته مهم اینکه خداوند در مقام توجه دادن خودىها و مؤمنان به وجود دشمن، گاه از وجود دشمنانى که با چهرهاى باز و روشن به خصومت مىپردازند ـ یعنى کفّار ـ خبر داده و فرموده است:
«(و از کافران هیچگاه غافل ننشینید) زیرا دشمنى کفّار نسبت به شما (مسلمانان) کاملاً آشکار است.» (نساء: ۱۰۱)(۶۱)
اما از سوى دیگر، از دشمنى کسانى خبر داده که در قالب دوست درآمده و چهره نفاق به خود گرفتهاند و از این طریق حضور خویش را در جمع مؤمنان حفظ نمودهاند، ولى در فرصتهاى مناسب و با بهرهگیرى از شگردهایى خاص، اعمال عداوت و دشمنى نمودهاند. (ممتحنه: ۱ / منافقون: ۴ و …)
اگرچه وجود هر طیفى از دشمن در عرصه زندگى مشکلآفرین است و بر اساس توصیه امیر مؤمنان علیهالسلام آنجا که فرمود: «هرگز دشمن را کوچک مشمار هرچند ضعیف باشد»(۶۲)، نباید هیچ دشمنى را، هرچند ضعیف باشد، کوچک شمرد، اما آموزههاى وحیانى حکایت از آن دارند که خطر گروه منافق از سایر طوایف بیشتر است. بدینروى، على علیهالسلام مىفرماید: «پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله به من فرمودند: بر امّت اسلام، نه از مؤمن و نه از مشرک هراسى ندارم؛ زیرا مؤمن را ایمانش بازداشته و مشرک را خداوند به سبب شرک او نابود مىسازد. من بر شما از مرد منافقى مىترسم که درونى دو چهره و زبانى عالمانه دارد؛ گفتارش دلپسند و رفتارش ناپسند است.»(۶۳)
آرى، کمخطرترین دشمن، دشمنى است که دشمنى خود را آشکار کرده است. على علیهالسلام مىفرماید: «سستترین دشمنان کسى است که عداوتش را آشکار ساخته است.»(۶۴)
در سخن دیگرى نیز فرمودند: «آن کس که دشمنىاش را اظهار کرده، توطئه و مکرش اندک است.»(۶۵)
اما خطرناکترین دشمن، دشمنى است که دشمنىاش را پنهان مىکند؛ همان که قرآن کریم نامش را «منافق» گذارده است. امیرمؤمنان علیهالسلام در این باره نیز فرمودهاند: «بدترین دشمنان کسى است که عمیقتر بوده و کیدش را بیشتر مخفى مىدارد.»(۶۶)
در بیان دیگرى نیز فرمودند: «افرادى که نقل حدیث مىکنند چهار دستهاند و پنجمى ندارند: نخست منافقى که اظهار اسلام مىکند؛ نقاب اسلام را به چهره زده، نه از گناه باکى دارد و نه از آن دورى مىکند و عمدا به پیامبر صلىاللهعلیهوآله دروغ مىبندد. اگر مردم مىدانستند که این شخص منافق و دروغگو است از او قبول نمىکردند و تصدیقش نمىنمودند، اما چون از واقعیت او آگاه نیستند و مىگویند وى صحابى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله است، پیامبر را دیده، از او حدیث شنیده و مطالب را از او دریافت کرده است، به همین دلیل به گفتهاش ترتیب اثر مىدهند.»(۶۷)
به راستى، شناخت این گروه از دشمن کارى است بس مشکل.(۶۸) بدین لحاظ، باید در این عرصه، هشیارانهتر عمل کرد تا در شناخت آنان دچار اشتباه و غفلت نگردید. نباید چنین پنداشت که دشمن همواره با چهرهاى روشن و شناخته شده پا به عرصه خصومت مىنهد و به آسانى قابل شناسایى مىباشد.
به هر حال، بررسى عملکرد طیفهاى غیرخودىها، اعمّ از کافران، مشرکان، اهل کتاب، و منافقان، حکایت از آن دارد که دشمنى با مؤمنان و خودىها یک هدف مشترک در بین آنها بوده است؛ یعنى آنان با همه تضادها و کشمکشهاى درونى که دارند (حشر: ۱۴)، در عداوت ورزیدن نسبت به مؤمنان و رهروان واقعى پیامبران و امامان معصوم علیهمالسلام ، با یکدیگر هم افق هستند و در این زمینه داراى هدف مشترک و اتفاقنظر مىباشند.
پروردگار کریم، در خلال آیات قرآن، موضوع خصومت و دشمنى غیرخودىها در برخورد با مؤمنان (خودىها) را بازگو نموده و به حقایق مهمّى در این زمینه اشاره نموده است. از این روست که در بخشى از سوره شریفه «مائده»، در خطاب به مؤمنان آمده است:
«اى کسانى که ایمان آوردهاید، محرم اسرارى از غیر خود انتخاب نکنید. آنها از هرگونه شرّ و فسادى درباره شما کوتاهى نمىکنند، آنها دوست دارند شما در زحمت و رنج باشید (نشانههاى) دشمنى از دهان آنها آشکار است(۶۹) و آنچه در دل پنهان دارند از آن هم مهمتر است. ما آیات (و راههاى پیشگیرى از شرّ آنها) را براى شما بیان کردیم، اگر اندیشه کنید. شما کسانى هستید که آنها را دوست مىدارید، اما آنها شما را دوست ندارند، در حالى که شما به همه کتابهاى آسمانى ایمان دارید (اما آنها به کتاب آسمانى شما ایمان ندارند) و هنگامى که شما را ملاقات مىکنند (به دروغ) مىگویند ایمان آوردهایم، ولى هنگامى که تنها مىشوند، از شدت خشم بر شما، سرِ انگشتان خود را به دندان مىگزند. بگو: بمیرید با همین خشمى که دارید. خدا از (اسرار) درون سینهها آگاه است. اگر نیکى به شما برسد، ناراحت مىشوند و اگر حادثه ناگوارى براى شما رخ دهد، خوشحال مىگردند. (اما) اگر (در برابر آنها) استقامت و پرهیزگارى پیشه کنید، نقشههاى (خائنانه) آنها به شما زیانى نمىرساند. خداوند به آنچه آنها انجام مىدهند، احاطه دارد.» (مائده: ۱۱۸ ـ ۱۲۰)
ناگفته نماند، اعمال عداوت و دشمنى از سوى مجموعه طوایف غیرخودى ها، خود داراى نمودهاى فراوانى است که در اینجا به برخى از آنها اشاره مى شود:
۱ـ در تنگناى اقتصادى قراردادن خودىها (منافقون: ۷)؛
۲ـ به راه انداختن فتنه و آشوب (بقره: ۱۹۱ ـ ۱۹۳ ـ ۲۱۷ / آل عمران: ۷ / نساء: ۹۱ / انفال: ۳۹، توبه: ۴۷ و ۴۸)؛
۳ـ سلب امنیت اجتماعى (یونس: ۸۳ / قصص: ۴ ـ ۱۸ ـ ۲۱ / طه: ۷۷ ـ ۷۸)؛
۴ـ به قتل رساندن خودىها و فرزندان آنها (آل عمران: ۲۱ / غافر: ۲۵ و ۲۶)؛
۵ـ دوست و همگام شدن با دشمنان خودىها (نساء: ۱۳۸ و ۱۳۹ / مائده: ۸۰ و ۸۱)؛
۶ـ تهدید نمودن خودىها (اعراف: ۱۲۱ تا ۱۲۷ / طه: ۷۱ / شعراء: ۴۷ تا ۴۹ / غافر: ۲۵)؛
۷ـ بیرون راندن خودىها از سرزمینشان (بقره: ۱۹۱ ـ ۲۱۷ / اعراف: ۸۲ ـ ۸۸ / ممتحنه: ۹)؛
۸ـ ناراحت شدن از دست یافتن خودىها به فتح و پیروزى و مواجهشدنآنهابا پیشامدهاى خوب(آل عمران:۱۲۰/توبه۵۰)؛
۹ـ خوشحال شدن از رخ دادن حادثه ناگوار براى خودىها (آل عمران: ۱۲۰)؛
۱۰ـ حسادت نسبت به خودىها (بقره: ۱۰۹، نساء: ۵۴)؛
۱۱ـ اهانتواستهزاىخودىها (بقره:۱۳و۲۱۲/احقاف: ۱۱)؛
۱۲ـ تدارک توطئه در پشت پرده (انفال: ۳۰)؛
۱۳ـ به رخ کشیدن فرجام بد (اعراف: ۹۰)؛
۱۴ـ ایجاد تردید و انحراف فکرى در خودىها (اعراف: ۷۵و۱۴۸).
پى نوشتها
۱ـ این گروه از آیات را مىتوان به سه دسته ذیل تقسیم نمود:
الف. آیاتى که به طور کلى، از وجود دشمنانى از میان جنّیان و انسیان در قبال انبیاى الهى (و به طور طبیعى در قبال پیروان آن بزرگواران) خبر مىدهند؛ همانند آیات: ۹۸ بقره و ۱۱۲ انعام.
ب. آیاتى که در آنها از «ابلیس» و ذرّیهاش به عنوان دشمن انسان (اعمّ از حضرت آدم علیهالسلام و همسرش و فرزندان آن دو) یاد شده است؛ از قبیل آیات: ۳۶ و ۱۰۸ و ۲۰۸: بقره، ۹۱: مائده، ۱۴۲: انعام، ۲۲ و ۲۳: اعراف، ۵: یوسف، ۵۳: اسراء، ۵۰: کهف، ۱۱۷ و ۱۲۳: طه، ۱۵: قصص، ۶: فاطر، ۶۰: یس، ۶۲: زخرف.
ج. آیاتى که در آنها از دشمنى کافران، مشرکان، یهودان و منافقان نسبت به مسلمانان سخن به میان آمده است؛ همچون آیات: ۴۵ و ۱۰۱: نساء، ۶۲ و ۸۲: مائده، ۱۲۹: اعراف، ۶۰: انفال، ۸۰: طه، ۳۱: فرقان، ۱۵: قصص، ۱۴: صفّ، ۱ و ۲ و ۴: ممتحنه، ۴: منافقون، ۱۴: تغابن.
۲ـ روزنامه صبح امروز، شهریور ماه ۱۳۷۸.
۳ـ روزنامه خرداد، مهرماه ۱۳۷۸.
۴ـ محمدباقر مجلسى، بحارالأنوار، بیروت، دارالوفاء، ج ۲۲، ص ۳۲۶، حدیث ۲۸، باب ۱۰، چاپ دوم، ۱۴۰۳ ه. ق
۵ـ شیخ عباس قمى، سفینه البحار، بیروت، دارالتّعارف للمطبوعات، ج ۱، ص ۶۴۶
براى آشنایى بیشتر با ویژگىهاى سلمان فارسى، ر. ک: نهج البلاغه، خطبه ۲۲۸
۶ـ ناصر مکارم شیرازى، تفسیر نمونه، ج ۷، ص ۳۵۱، چاپ یازدهم، تهران دارالکتب اسلامیّه. ۱۳۶۸ ه. ش
۷ـ اما چگونه اهل کتابى همچون یهود و نصارا، ایمان به خدا و روز رستاخیز ندارند، با اینکه در ظاهر مىبینیم، هم خدا را قبول دارند و هم معاد را؟ در پاسخ باید گفت: این به دلیل آن است که ایمان آنها آمیخته به خرافات وبىاساس است (ر.ک:تفسیرنمونه،ج۷،ص۳۵۷)
۸ـ بقره: ۲۶ / آل عمران: ۱۸۱، احزاب: ۱۲
۹ـ بقره: ۲۰۶ / نساء: ۱۵۵
۱۰ـ بقره: ۸۰ و ۱۱۱ و ۱۱۳ / آل عمران: ۲۴
۱۱ـ بقره: ۱۴ و ۷۶ و ۲۰۴ / آل عمران: ۱۱۸ / مائده: ۴۱ و ۵۲ و ۵۳ و ۶۱ / توبه: ۱۰۱.
۱۲ـ نساء: ۴۴
۱۳ـ بقره: ۲۱۷
۱۴ـ آل عمران: ۱۱۱ و ۱۱۸.
۱۵ـ بقره: ۲۱۷ / صف: ۸.
۱۶ـ بقره: ۶ و ۸ و ۱۳ و ۸۸ و ۱۵۴ / انعام: ۲۰، اعراف: ۱۴۶
۱۷ـ بقره: ۶۱ و ۹۱ و ۱۸۱ / آل عمران: ۲۱ و ۱۱۲ و ۱۸۱ / نساء: ۱۵۵ و ۱۵۶ / اعراف: ۱۵۰
۱۸ـ انعام: ۷ / اعراف: ۱۰۹ و ۱۲۷ / ابراهیم: ۱۰ / اسراء: ۱۰۱ / توبه: ۶۱ / طه: ۵۷ و ۶۲ / قصص: ۱۹ و ۳۶ / شعراء: ۱۵۳ / سبأ: ۴۳ / غافر: ۳۶
۱۹ـ نساء: ۱۵۰.
۲۰ـ اعراف: ۴۵ / هود: ۱۹.
۲۱ـ یس: ۴۷ / منافقون: ۷.
۲۲ـ انفال: ۳۶.
۲۳ـ بقره: ۲۷۵ / نساء: ۱۶۱
۲۴ـ بقره: ۹ / نساء: ۱۴۲ / انفال: ۶۲
۲۵ـ نور: ۱۹.
۲۶ـ بقره: ۸۷ / یونس: ۸۳ / قصص: ۳ و ۳۸ / عنکبوت: ۳۹.
۲۷ـ بقره: ۴۲و۱۴۶ و ۱۵۹ و ۱۷۴ / آل عمران: ۷۱ و ۱۸۷ / نساء: ۳۶.
۲۸ـ بقره: ۲۰۵ و ۲۱۷.
۲۹ـ نساء: ۷۲.
۳۰ـ نساء: ۸۳.
۳۱ـ براى آشنایى با شأن نزول این آیه شریفه، ر. ک: واحدى نیشابورى (علىّ بن احمد)، اسباب النّزول، بیروت، دارالکتب علمیّه، ۱۴۰۲ ه. ق
۳۲ـ توبه: ۳۲ / صفّ: ۸.
۳۳ـ آیات مشابه: طه: ۷۱ / شعراء: ۴۹.
۳۴ـ «اخدود» به معناى گودال بزرگ یا «خندق» است و منظور از آن در اینجا خندقهاى عظیمى است که مملوّ از آتش بود تا شکنجهگران مؤمنان را در آنها بیفکنند و بسوزانند. (تفسیر نمونه، ج ۲۶، ص ۳۳۷)
۳۵ـ علىّ بن ابراهیم قمى، تفسیر القمى، چاپ دوم، ایران، قم، مؤسسه دارالکتاب للطّباعه و النشر، ۱۳۷۸ه.ق، ج۲، ص ۴۱۳ و ص ۴۱۴.
ماجراى مزبور به صورتهاى متفاوتى در بسیارى از کتب تفسیر و تاریخ آمده است؛ از جمله مفسّر بزرگ طبرسى در مجمع البیان و ابوالفتوح رازى در تفسیر خود و فخر رازى در تفسیر کبیر، و آلوسى در روح المعانى و قرطبى در تفسیر خود، ذیل آیات مورد بحث و همچنین ابن هشام در سیره خود (ج ۱، ص ۳۵) و جمعى دیگر آوردهاند. (تفسیر نمونه، ج ۲۶، ص ۳۳۹).
۳۶ـ در اینکه ماجراى «اصحاب اخدود» مربوط به چه زمان و چه قومى است و آیا این یک ماجراى خاص و معیّن بوده و یا اشاره به ماجراهاى متعدّدى از این قبیل در مناطق مختلف جهان است، در میان مورّخان و مفسّران گفتوگوست. معروفتر از همه آن که مربوط به «ذونواس» است، ولى روایات دیگرى نیز در این زمینه وجود دارد که نشان مىدهد «اصحاب اخدود» تنها در یمن و در عصر «ذونواس» نبودند. تا آنجا که بعضى از مفسّران ده قول درباره اصحاب اخدود نقل کردهاند. (تفسیرنمونه، ج۲۶، ص۳۳۷ تا ص ۳۴۰)
۳۷ـ در پاسخ این سؤال که آیا «مکر» و «خدعه» دو خصلت مستقل محسوب مىگردند و داراى دو معناى جدا از هم مىباشند و یا آنکه یک صفت به حساب مىآیند و داراى معناى واحد هستند، باید گفت: با تتبّع در کتب لغت، به این نتیجه دست خواهیم یافت که این دو واژه، مرادف هم و حاکى از یک مفهوم مىباشند. بدینروى، فیروزآبادى در قاموس المحیط، ج ۲، ص ۱۳۶ گفته است: «المکر الخدیعه» (مکر یعنى خدعه و فریب.) جوهرى نیز در صحاح اللّغه، ج ۲، ص ۸۱۹ چنین آورد: «المکر الأحتیال و الخدیعه» (مکر به معناى حیلهگرى و نیرنگ و خدعه و فریب است.)
۳۸ـ برگرفته از: تفسیر نمونه، ج ۲۵، ص ۸۲.
۳۹ـ همان، ج ۱۸، ص ۲۹۲.
۴۰ـ به این آیات مراجعه شود: بقره: ۹ / آل عمران: ۵۴ / نساء: ۱۴۲ / اعراف: ۹۹ / انفال: ۳۰ و ۶۲ / یونس: ۲۱ / رعد: ۴۲ / ابراهیم: ۴۶ / نمل: ۵۰ و ۵۱.
۴۱ـ ابوعلى فضل بن حسن طبرسى، مجمع البیان، قم، مکتبه آیهالله مرعشى نجفى، ۱۴۰۳ ه. ق، ج ۱، ص ۲۴۱
۴۲ـ عبدعلى بن جمعه العروسى الحویزى، نورالثّقلین، ج ۳، ص ۱۳۹.
۴۳ـ ناصر مکارم شیرازى، تفسیر نمونه، چاپ بیست و چهارم، تهران، دارالکتب الأسلامیّه، ج ۱، ص ۵۴۸ ـ ۵۵۰،، پاییز ۱۳۶۸.
۴۴ـ بقره: ۴۲ و ۱۴۰ / آل عمران: ۱۷۱ و ۱۷۸ / مائده: ۵۹.
۴۵ـ علاّمه مرتضى عسگرى در معالم المدرستین، ج ۱، ص ۴۰۲ ـ ۴۸۲، ده نمونه بارز کتمان و تحریفِ به وقوع پیوسته در سنّت نبوى و اخبارمربوطبهسیرهاهلبیتواصحاب آن حضرت را برشمرده است.
۴۶ـ مجمع البیان، ج ۱، ص ۹۵، ۱۴۰۳ ه. ق
۴۷ـ جلال الدین سیوطى، لباب النّقول فى اسباب النّزول، ص ۲۲.
۴۸ـ علاّمه امینى (عبدالحسین احمد)، الغدیر، چاپ چهارم، بیروت، دارالکتاب العربى، ۱۳۷۹ ه. ق، ج ۱، ص ۱۰ ـ ۹
۴۹ـ همان، ص ۵
۵۰ـ اسامى برخى از منابع اهل سنّت که به نقل این واقعه پرداختهاند، بدین شرحند:
واحدى نیشابورى، اسباب النّزول، ص ۱۵۰ / جلال الدّین سیوطى، درّالمنثور، ج ۲، ص ۲۹۸ / ابن صبّاغ مالکى، فصول المهمّه، ص ۲۷ / قاضى شوکانى، فتح القدیر، ج ۳، ص ۵۷ / شهاب الدین آلوسى شافعى، تفسیر روح المعانى، ج ۶، ص ۱۷۲ / شیخ سلیمان قندوزى حنفى، ینابیع المودّه، ص ۱۲۰ / محمّد عبده، تفسیر المنار، ج ۶، ص ۴۶۳ / حاکم حسکانى، شواهد التّنزیل، ج ۱، ص ۱۹۲ و ص ۱۹۳ / هیثمى، مجمع الزّواید، ج ۹، ص ۱۶۲ تا ص ۱۶۵ / ابن کثیر دمشقى، تاریخ، ج ۵، ص ۲۰۹ تا ص ۲۱۴ / احمد بن حنبل، مسند، ج ۱، ص ۱۱۸ ـ ۳۷۰ / یعقوبى، تاریخ، ج ۲، ص ۴۳
۵۱ـ براى اطلاع بیشتر ر. ک: الدّرّ المنثور/ الغدیر/ قاضى نوراللّه تسترى، احقاق الحقّ / علامه سیّد شرفالدین، المراجعات/ سید شهابالدین مرعشى نجفى، ملحقات احقاق الحق / شیخ عباس قمى، فیض القدیر فى حدیث الغدیر / محمّدحسن مظفّر، دلایل الصدق / سیّد مرتضى عسکرى، معالم المدرستین.
۵۲ـ الغدیر، ج ۱، ص ۱۴ ـ ۱۵۷.
۵۳ـ مرحوم علاّمه امینى در الغدیر، ج ۱، ص ۹ آمار شرکتکنندگان در «حجّه الوداع» را بر اساس نقلهاى گوناگون تاریخى چنین نقل کرده است: «۹۰، ۱۱۴، ۱۲۰، ۱۲۴ و … هزار نفر»؛ سپس گفته است: این ارقام مربوط به کسانى است که همراه رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله براى انجام حجّ حرکت کردند، ولى تعداد کسانى که با آن بزرگوار این فریضه عبادى را انجام دادهاند بیش از این مقدار مىباشد.
۵۴ـ الغدیر، ج ۱، ص ۱۹۱ و ۱۹۲.
۵۵ـ شیخ عباس قمى رحمهالله در تحفه الأحباب فى نوادر الأصحاب، ص ۴۳ چنین نقل نموده: “انس بن مالک انصارى” خادم رسول اللّه صلىاللهعلیهوآله بوده است و او همان است که حضرت امیر المؤمنین علیهالسلام از او و بعض دیگر در باب حدیث غدیر خم شهادت طلبید، ولى آنان به این درخواست آن بزرگوار پاسخ منفى دادند و از شهادت بر آن امتناع ورزیده، آن را کتمان نمودند.
۵۶ـ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۴، ص ۴۸۸.
۵۷ـ الغدیر، ج ۱، ص ۱۶۹.
۵۸ـ فرقان: ۳۱ / نهج البلاغه، خطبه ۱۹۴.
۵۹ـ بقره: ۶۱ / آل عمران: ۲۱ و ۱۱۲ / انبیاء: ۶۸ / عنکبوت: ۲۴ / غافر: ۲۶.
۶۰ـ این آیات نیز دلالت بر دشمنى کفّار نسبت به مؤمنان دارند: آل عمران:۲۸و۱۱۸ و ۱۱۹ و ۱۴۹ / نساء: ۱۴۴ / توبه: ۲۳ / احزاب: ۲۵.
۶۱ـ آیات شریفه: آل عمران: ۱۰۰ و ۱۱۹ / مائده: ۵۱ و ۵۷ نیز حکایت از دشمنى اهل کتاب نسبت به مؤمنان دارند.
۶۲ـ محمدمحمدى رىشهرى، میزانالحکمه،ج۶،ص ۹۷، ش ۶۷
۶۳ـ نهج البلاغه، نامه ۲۷.
۶۴ـ محدّثارموى،فهرستموضوعىغرر و درر آمدى، ص ۲۳۹.
۶۵ـ۶۶ـ همان، ص ۲۳۹ و ۲۴۰
۶۷ـ نهج البلاغه، خطبه ۲۱۰.
۶۸ـ براى آشنایىبیشتر ر.ک: نهجالبلاغه، خطبه ۱۹۴.
۶۹ـ این فراز از کلام الهى همان حقیقتى را بیان مىکند که امیر مؤمنان علیهالسلام در سخنان خود به توضیح آن پرداخته است؛ آنجا که فرمود: «هیچ کس در ضمیر باطن، رازى را پنهان نمىدارد، مگر اینکه از رنگ چهره و لابهلاى سخنان پراکنده و خالى از توجّه او آشکار مىشود». (نهج البلاغه، حکمت شماره ۲۶)
پاسخ دهید