طبرانی در کتاب المعجم الکبیر با سلسله سند خود از جابر بن عبدالله و از عبدالله بن عبّاس در مورد این کلام خدای متعال:

(إِذَا جَاءَ نَصْرُ الله وَ الْفَتْحُ وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فیِ دِینِ اللهِ أفْواجاً فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إنَّهُ کَانَ تَوَّاباً) نقل کرده است:

وقتی این سوره نازل شد، حضرت محمّد (ص) فرمود:

ای جبرئیل! خبر مرگ من داده شد! جبرئیل (ع) گفت: (وَالاخِرَهُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الاُولی وَ لَسَوْفَ یُعْطیکَ رَبُّکَ فَتَرْضیِ)؛ آخرت برای تو، بهتر است از دنیا؛ به زودی پروردگارت آن قدر به تو عطا خواهد کرد، تا خود راضی و خشنود گردی.

پس رسول خدا (ص) به بلال دستور داد: اعلان نماز جماعت کن؛ مهاجرین و انصار در مسجد رسول خدا (ص) اجتماع کردند؛ حضرت بالای منبر رفت؛ حمد و ثنای الهی به جای آورد؛‌ سپس خطبه‌ای ایراد فرمود که دل‌ها از آن لرزید و چشم‌ها گریست و بعد، فرمود: ای مردم! برای شما، چگونه پیامبری بودم؟ گفتند: خدای متعال از این بابت به شما، جزای خیر دهد؛ رسالت‌های خدای متعال را ادا کردی و وحی او را ابلاغ نمودی و با حکمت و پند نیک، به راه خدای متعال دعوت کردی؛ پس خدای متعال از ما، بهترین پاداش که هر پیامبری را از امتش عطا فرموده است، به شما عطا فرماید.

پیامبر اکرم (ص) به آنان فرمود: ای گروه مسلمانان! من شما را به خدای متعال و به حقّ خود بر شما، سوگند می‌دهم که هر کس حقّی بر ذمّه‌ی من دارد، به پا خیزد و از من طلب نماید. کسی از جا برنخاست؛ آنان را برای مرتبه‌ی دوم سوگند داد، باز کسی برنخاست؛ برای مرتبه‌ی سوم سوگندشان داد و فرمود: ای گروه مسلمانان! شما را به خدا سوگند! و شما را به حقّ خودم بر شما سوگند! هر کس حقّی بر ذمّه‌ی من دارد، به پاخیزد و از من قصاص کند قبل از قصاص در قیامت. پس از میان حاضرین، پیرمردی که او را «عکاشه» می‌گفتند. به پاخاست و از میان آنان، گام برداشت تا در مقابل رسول خدا (ص) قرار گرفت و گفت: پدر و مادرم فدای تو باد! اگر ما را یکی پس از دیگری سوگند نداده بودی، اقدام نمی‌کردم به چیزی که می‌خواهم بدان اقدام نمایم. ای پیامبر خدا! در غزوه‌ای (جنگی) با شما بودم،‌وقتی خدای متعال پیروزی نصیب ما کرد، و پیامبرش را یاری کرد، در حال بازگشت بودیم که ناقه‌ی من به ناقه‌ی شما نزدیک شد؛ من از ناقه پیاده شدم و نزدیک شما آمدم تا پای شما را ببوسم؛ تازیانه‌ی شما فرود آمد و به شکم من اصابت کرد؛ نمی‌دانم از روی عمد بود یا این که می‌خواستید ناقه را برانید؟ رسول خدا (ص) فرمود: پناه می‌برم به جلال خداوند که رسول خدا عمداً تو را بزند. ای بلال! به منزل فاطمه (س) برو و چوب ممشوق را بیاور. بلال از مسجد خارج شد در حالی که دست روی سر گذاشته و فریاد می‌زد: این،‌رسول خدا (ص) است که خود را معرض قصاص قرار داده است! درب منزل فاطمه (س) را زد و گفت: ای دختر رسول خدا! چوب ممشوق را به من بدهید. حضرت فاطمه (س) فرمود: ای بلال! پدرم این چوب را برای چه می‌خواهد؟ امروز نه روز حج است و نه روز جنگ؟ بلال گفت: ای فاطمه! چه می‌دانی که پدرت می‌خواهد چکار کند؟ به تحقیق رسول خدا (ص) از مردم وداع می‌کند و از دنیا مفارقت می‌نماید و خود را معرض قصاص قرار داده است! فاطمه (س) فرمود: ای بلال! چه کسی خود را راضی کرده است که از رسول خدا (ص) قصاص کند؟ ای بلال! پس به حسن (ع) و حسین (ع) بگو مقابل او بایستند تا آن‌ها را قصاص نماید و نگذارند رسول خدا (ص) را قصاص کند. بلال داخل مسجد شد و چوب را به رسول خدا (ص) داد؛ رسول خدا (ص) نیز آن را به عکاشه تسلیم کرد… علی (ع) به پا خاست و گفت: ای عکاشه! من در تمام زندگی در خدمت رسول خدا (ص) بودم و راضی نمی‌شوم آن حضرت مضروب واقع شود؛ پس این پشت من و شکم من، بیا و با دست خود مرا قصاص کن و صد ضربه به من بزن و رسول خدا (ص) را از قصاص معاف‌دار. پیامبر اکرم (ص) فرمود: ای علی! بنشین، خدای متعال نیّت و اقدام تو را شناخت. سپس حسن (ع) و حسین (ع) به پاخاستند و گفتند: ای عکاشه! آیا نمی‌دانی که ما، دو نوباوه‌ی رسول خدا (ص) هستیم؟‌پس قصاص از ما، همانند قصاص از رسول خدا (ص) است. عکاشه به آن دو گفت: بنشینید ای نور دیدگانم! خدای متعال، مقام شما را حفظ فرماید. سپس رسول خدا (ص) فرمود: ای عکاشه! اگر می‌خواهی بزنی، بزن! او گفت: ای رسول خدا! وقتی که مرا زدید، شکمم برهنه بود. پس رسول خدا (ص) شکم خود را برهنه کرد. فریاد حاضران به گریه بلند شد و با ناباوری گفتند: آیا عکاشه، رسول خدا (ص) را مضروب خواهد نمود؟

وقتی نگاه عکاشه به سفیدی شکم رسول خدا (ص)، که چونان قباطی[۱] بود، افتاد، بی اختیار به سوی او دوید و شروع به بوسیدن شکم آن حضرت کرد در حالی که می‌گفت: پدر و مادرم فدای تو باد! چه کسی طاقت قصاص کردن شما را دارد؟! پیامبر اکرم (ص) به او فرمود: ای عکاشه! می‌زنی و یا عفو می‌کنی! او گفت: از شما گذشتم ای رسول خدا! به این امید که خدای متعال درروز قیامت مرا ببخشد. پیامبر اکرم (ص) فرمود: «هر کس می‌خواهد همنشین مرا در بهشت ببیند، به این پیرمرد نگاه کند!»

مسلمانان به پاخاستند و شروع به بوسیدن میان چشمان عکاشه کردند و می‌گفتند: گوارایت باد! گوارایت باد! که به درجات بالایی رسیدی با همنشینی رسول خدا (ص) در همان روز بیمار شد و هیجده روز بیمار بود و مردم از ایشان عیادت می‌کردند؛ آن حضرت روز دوشنبه، دیده به جهان گشود و روز دوشنبه مبعثو گردید و روز دوشنبه چشم از جهان فرو بست.


 

 


قال الطّبرانیّ:

حدّثنا محمّد بن أحمد بن البراء، حدّثنا عبد المنعم بن إدریس بن سنان، عن أبیه، عن وهب منبّه، عن جابر بن عبدالله و عبدالله بن عبّاس فی قول الله عزّوجلّ (إذَا جَاءَ نَصْرُالله وَ الفَتْحُ وَ رَأیْتَ النّاس یَدْخُلُونَ فیِ دِینِ الله أفَواجاً فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إنَّهُ کَانَ تَوَّاباً).

قال: لمّا نزلت، قال محمّد (ص): «یا جبریل نفسی قد نُعیت». قال جبریل (ع): الآخره خیر لک من الأوّلی، ولسوف یعطیک ربک فترضی، فأمر رسول الله (ص) بلالاً أن ینادی بالصّلاه جامعه، فاجتمع المهاجرون و الأنصار إلی مسجد رسول الله (ص)، ثّم صعد المنبر فحمد الله عزّوجلّ و أثنی علیه، ثمّ خطب خطبه وجلت منها القلوب وبکت العیون ثمّ قال: «أیّها النّاس أیّ نبیّ کنت لکم؟»

فقالوا: جزاک الله من نبیّ خیراً، فلقد کنت بنا کالأب الرّحیم وکالأخ الناصح المشفق أدّیت رسالات الله عزّوجلّ و أبلغتنا وحیه و دعوت إلی سبیل ربّک بالحکمه و الموعظه الحسنه، فجزاک الله عنّا أفضل ما جازی نبیّا عن أُمّته، فقال لهم: «معاشر المسلمین أنا أنشدکم بالله وبحقّی علیکم من کانت له قبلی مظلمه فلیقم فلیقتصّ منّی» فلم یقم إلیه أحد، فناشدهم الثّانیه، فلم یقم إلیه أحد، فناشدهم الثّالثه «معاشر المسلمین أنشدکم بالله و بحقّی علیکم من کانت له قِبَلی مظلمه فلیقم فلیقتصّ منّی قبل القصاص فی القیامه» فقام من بین المسلمین شیخ کبیر یقال له عکاشه، فتخطّی المسلمین حتّی وقف بین یدی رسول الله، فقال: فداک أبی و أُمّی لولا أنّک ناشدتنا مرّه بعد أُخری ما کنت بالّذی یقدم علی شی‌ء من هذا، کنت معک فی غزاه فلمّا فتح الله عزّوجلّ علینا و نصر نبیّه، وکنّا فی الانصراف حاذت ناقتی ناقتک، فنزلت عن النّاقه ودنوت منک لأقبّل فخذک، فرفعت القضیب فضربت خاصرتی، ولا أدری أکان عمداً منک أم أردت ضرب النّاقه؟

فقال رسول الله (ص): «أُعیذک بجلال الله أن یتعمّدک رسول الله بالضّرب، یا بلال انطلق الی منزل فاطمه وائتنی بالقضیب الممشوق» فخرج بلال من المسجد ویده علی أُمْ رأسه وهو ینادی: هذا رسول الله (ص) یعطی القصاص من نفسه، فقرع الباب علی فاطمه، فقال یا بنت رسول الله ناولینی القضیب المموشق، فقالت فاطمه:  یا بلال وما یصنع أبی بالقضیب ولیس هذا یوم حجّ ولا یوم غزاه؟ فقال: یا فاطمه ما أغفلک عمّا فیه أبوک، أنّ رسول الله (ص) یودع الدّین و یفارق الدّنیا ویعطی القصاص من نفسه، فقالت فاطمه (س): یا بلال و من ذا الّذی تطیب نفسه أن یقتصّ من رسول الله (ص)؟ یا بلال إذن فقل للحسن و الحسین یقومان إلی هذا الرّحل، فیقتصّ منهما ولا یدعانه یقتصّ من رسول الله (ص)، فدخل بلال المسجد و دفع القضیب إلی رسول الله (ص)، و دفع رسول الله (ص) القضیب إلی عکاشه… فقام علیّ بن أبی طالب فقال: یا عکاشه أنا فی الحیاه بین یدی رسول الله (ص)، ولا تطیب نفسی أن یُضرب رسول الله (ص)، فهذا ظهری و بطنی اقتصّ منّی بیدک و اجلدنی مئه ولا تقتصّ من رسول الله (ص)، فقال النّبیّ (ص): «یا علیّ اقعد فقد عرف الله عزّوجلّ مقامک و نیّتک» وقام الحسن و الحسین (ع)‌فقالا: یا عکاشه ألیس أنّا سبطا رسول الله؟ فالقصاص منّا کالقصاص من رسول الله (ص)، فقال لهما (ص) «اقعدا یا قرّه عینی لا نسی الله لکما هذا المقام» ثمّ قال النّبیّ (ص): «یا عکاشه اضرب إن کنت ضارباً» فقال: یا رسول الله ضربتنی و أنا حاسر عن بطنی، فکشف عن بطنه (ص)، و صاح المسلمون بالبکاء و قالوا: أتری عکاشه ضارب رسول الله (ص)؟ فلمّا نظر عکاشه إلی بیاض بطن رسول الله (ص) کأنّه القباطی، لم یملک أن کبّ علیه و قبّل بطنه و هو بقول: فداء لک أبی و أُمی و من تطیق نفسه أن یقتصّ منک؟ فقال له النّبیّ (ص): «إمّا أن تضرب و إمّا أن تعفو» فقال: قد عفوت عنک رجاء أن یعفو الله عنّی فی القیامه، فقال النّبیّ (ص): «من أراد أن ینظر إلی رفیقی فی الجنّه فلینظر إلی هذا الشّیخ».

فقام المسلمون فجعلوا یقبّلون ما بین عینی عکاشه،‌ و یقولون طوباک طوباک نکت الدّرجات العلی و مرافقه رسول الله (ص)، فمرض رسول الله (ص) من یومه، فکان مریضا ثمانیه عشر یوما یعوده النّاس، و کان (ص) ولد یوم الاثنین، و بعث یوم الاثنین و قبض یوم الثنین.[۲]

 

 

 


[۱] . پیراهن سفید نازک قبطی‌های مصر.

[۲] . المعجم الکبیر ۳: ۵۸، حلیه الأولیاء ۴: ۷۳، مجمع الزوائد ۹: ۲۷، امالی الصدوق: ۵۰۵، روضه الواعظین: ۷۳، المناقب لابن شهر آشوب ۱: ۲۳۵، البحار ۲۲: ۵۰۷ ح ۹ عن الامالی مختصراً و فیها: فقام إلیه رجل من اقصی القوم یقال له: سواده بن قیس، موسوعه کلمات الإمام الحسین (ع): ۹۵ ح ۷۱٫