هارون از سال ۱۷۰، بر سر کار آمد و تا سال ۱۹۳ زمام قدرت را در دست داشت. او در این مدت درگیریهای مختلفی با علویان داشت و در موارد متعددی به ایذاء و کشتار آنها اقدام کرد که در این مختصر مجال بیان تفصیلی آنها نیست. اخبار این قتل و کشتارها را «ابو الفرج اصفهانی» در «مقاتل الطالبیین» و نیز برخی از آنها را «طبری» در کتاب خود آورده است. به طور کلی می‌توان گفت اعمال فشارهای رشید نسبت به شیعیان قابل قیاس با دوره‌های پیشین نبوده و از لحاظ گستردگی و شدّت، باید با دوره‌هایی مانند دوران متوکّل مقایسه شود. البته بعید نیست که هارون در مواردی سهل‌گیرهایی هم نسبت به مخالفان خود به ویژه علویان از خود نشان داده باشد؛ ولی متأسفانه به دلیل آن که تاریخ دقیق برخوردهای بین امام کاظم علیه السّلام و هارون مشخص نیست، نمی‌توان آنها را در یک سیر تاریخی منظم بیان کرد.
نقلهای این برخوردها را در سه بخش بیان می‌کنیم:

بخش نخست

 برخی از این روایات نشان می‌دهد که هارون در اوایل کار نسبت به امام چندان سختگیری نشان نمی‌داد، ولی به مرور زمان و بنا به دلایلی، به تدریج حضرت را تحت فشار بیشتر و بیشتر قرار داد.در روایتی که عیّاشی و شیخ مفید آن را نقل کرده‌اند آمده:
کان ممّا قال هارون لأبی الحسن موسی علیه السّلام حین ادخل علیه، ما هذه الدّار و دار من هی؟ قال: لشیعتنا فتره و لغیرهم فتنه: قال: فما بال صاحب الدّار لا یأخذها؟ قال: اخذت منه عامره و لا یأخذها الّا معموره؛ فقال: این شیعتک؟ فقرأ ابو الحسن: «لم یکن الّذین کفروا من اهل الکتاب و المشرکین منفکّین حتّی تاتیهم البیّنه» [۱] قال له: فنحن کفّار؟ قال: لا و لکن کما قال الله «أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ»[۲]فغضب عند ذلک و غلظ علیه[۳]
موقعی که موسی بن جعفر علیه السّلام را پیش هارون آوردند، قسمتی از سخنانی که به آن حضرت گفت چنین بود:
این دنیا چیست؟ و برای چه کسانی است؟ فرمود: آن برای شیعیان ما مایه آرامش خاطر و برای دیگران مایه آزمایش است. هارون گفت: پس چرا صاحب آن، آن را در اختیار خود نمی‌گیرد؟ جواب داد: در حالی که آباد بود از او گرفته شده و وقتی آباد شد صاحب آن، آن را در اختیار خود می‌گیرد. گفت: شیعیان شما کجایند؟
امام در جواب، این آیه را قرائت کرد: «کفار اهل کتاب و مشرکین از کفر خود دست‌بردار نبودند تا آن که بر ایشان دلیلی روشن از جانب خدا آمد». هارون گفت: پس بدین ترتیب ما کافریم؟! فرمود: نه، ولی همچنانید که خدا فرموده: ))آیا نمی‌بینید کسانی را که نعمت خدا را تغییر داده و کفر را پیشه خود ساختند، چگونه مردم خود را به هلاکت انداختند.((
در این موقع هارون به خشم آمد و نسبت به آن حضرت با تندی رفتار کرد.
روایت دیگری را که صدوق آورده، حاکی از آن است که یک بار هارون کسی را دنبال موسی بن جعفر علیه السّلام فرستاد و دستور داد تا هر چه زودتر حضرت را حاضر کنند.وقتی مأمور خلیفه در مدینه به حضور آن حضرت رسید و از ایشان خواست نزد خلیفه حاضر شود، امام فرمود:
لو لا انّی سمعت فی خبر عن جدّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله انّ طاعه السّلطان للتّقیه واجبه اذا ما جئت.
اگر خبری از جدم نشنیده بودم که اطاعت از سلطان به جهت تقیه واجب است هرگز پیش او نمی‌آمدم.
و وقتی نزد رشید حاضر شد او غضب خود را پنهان کرد و به نوازش امام پرداخت و پرسید: چرا به دیدار ما نمی‌آیی؟ امام فرمود:
سعه مملکتک و حبّک للدّنیا.
پهناوری کشورت و دنیا دوستی تو مانع از آن می‌شود.
پس از آن رشید هدایایی به آن حضرت داد که درباره هدایا فرمود:
و الله لو لا انّی أری أن أ تزوّج بها من عذّاب بنی طالب لئلّا ینقطع نسله ابدا ما قبلتها. [۴]
به خدا قسم اگر من در فکر تزویج عَذَب های(غیر مزدوج های) آل ابی طالب نبودم تا نسل او برای همیشه قطع نشود، هرگز این هدایا را نمی‌پذیرفتم.

بخش دوم

درباره زندانی شدن امام، اخبار متعدد و مختلفی نقل شده است آنچه از مجموع این روایات استفاده می‌شود، این است که امام کاظم علیه السّلام دو بار به دست هارون به زندان افتاده است که مرتبه دوم آن از سال ۱۷۹ تا ۱۸۳؛ یعنی به مدت چهار سال به طول انجامیده و به شهادت آن حضرت منجر شده است. درباره مرتبه نخست زندان اوّل مدّت قید نشده است. درباره دلیل زندانی شدن امام در این دو بار که هر دو به دست هارون بوده غیر از اشارات مورّخان، [۵] نقلهایی است حاکی از آزادی امام از زندان اوّل هارون که آن را بسیاری از روات اخبار، نقل کرده‌اند.
مسعودی می‌نویسد: عبد الله بن مالک خزاعی، مسئول خانه رشید و رئیس شرطه او می‌گوید:
فرستاده هارون زمانی که هیچ‌گاه در چنان اوقاتی پیش من نمی‌آمد، وارد شده و حتی مجال پوشیدن لباس به من نداد و با آن حال مرا پیش هارون برد. وقتی وارد شدم سلام کرده، نشستم. سکوت همه جا را فرا گرفته بود. حیرت عجیبی به من دست داد و هر آن بر نگرانیم من می‌افزود. در این هنگام هارون از من پرسید: عبد الله! می‌دانی چرا تو را احضار کرده‌ام؟ گفتم: نه بخدا، گفت: یک حبشی را در خواب دیدم که حربه‌ای به دست گرفته و به من می‌گفت: اگر همین حالا موسی بن جعفر را آزاد نکنی با این حربه سرت را از تن جدا می‌کنم. اکنون برو و او را آزاد کن و سی هزار درهم به وی بده و به او بگو که اگر می‌خواهد همین جا بماند و هر نیازی که داشته باشد بر آورده می‌کنیم؛ اگر هم می‌خواهد به مدینه بازگردد، وسائل حرکت او را آماده کن. با ناباوری سه بار پرسیدم: دستور می‌دهید موسی بن جعفر را آزاد کنم؟ هر مرتبه سخن خود را تکرار و بر آن تأکید ورزید. از پیش هارون بیرون آمده و وارد زندان شدم. وقتی موسی بن جعفر مرا دید وحشت زده در برابر من بپاخاست. او خیال می‌کرد که من مأمور شکنجه و اذیت او هستم. گفتم آرام باشید، من دستور دارم شما را همین لحظه آزاد کرده و سی هزار درهم در اختیارتان بگذارم. حضرت موسی بن جعفر پس از شنیدن حرفهای من چنین فرمود: اکنون جدم رسول خدا را در خواب دیدم که می‌فرمود: یا موسی حبست مظلوما؛ (تو از راه ستم زندانی شده‌ای). این دعا را بخوان که همین امشب از زندان خلاص خواهی شد و سپس آن دعا را خواند [۶]
نقل این روایت در کتب تاریخی دیگر، نشانه شهرت آن در میان مورخان است، گرچه در این نقلها تفاوتهایی در اسامی افراد و مسائل دیگر وجود دارد.
مرحوم صدوق این روایت را با تفصیل بیشتری نقل کرده است. [۷]اشاره شد که شبیه این حادثه در زمان مهدی عباسی نیز رخ داده است.
در هر حال این خبر حاکی از آن است که هارون نسبت به علویان حساسیت فراوانی داشته و سخت مراقب امام کاظم علیه السّلام نیز بوده است. گفتنی است که مشی امامان شیعه که در عمل حرکت در مسیری فرهنگی بود، از شدت برخورد عباسیان با آنها می‌کاست. امامان شیعه دقیقا تقیه را به همین معنا به کار برده و هر نوع تشکل درونی را در پرده تقیه حفظ می‌کردند. این تشکل هم نوعی ارتباط علمی و امامتی بود و طرح و توطئه سیاسی در آن وجود نداشتالبته همین مقدار رابطه نیز مورد قبول حکومت نبود، چرا که آنها، این قبیل مسائل را مقدمه اقدامات سیاسی گسترده بعدی می‌دیدند. در حقیقت ارتباط امام و شیعیان، و نیز تعیین وکیل،می‌توانست وسیله‌ای برای مقاصد سیاسی در جهت براندازی حکومت و جایگزینی حکومت جدید باشد.
کاری که خود عباسیان کردند. در نهایت تهدیدی که هارون از ناحیه امام برای حکومت خویش احساس کرد سبب شد تا سخت مراقب امام باشد. باید حسادت برخی از علویان را نسبت به موقعیت امام و سخن‌چینی آنها را از نظر دور نداشت.آنها به دروغ گزارشاتی به حکومت می‌دادند که سبب تحریک آنها بر ضد امام می‌شدند.

نمونه‌ای از حوادثی که منجر به زندانی شدن امام گردید:

پیش از آوردن شرح برخوردهایی که به زندانی شدن امام انجامید، لازم است این نکته را بدانیم که از دلایل نفوذ علویان، آن بود که مردم آنان را به چشم فرزندان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله می‌نگریستند. این چیزی است که خود آن حضرت نیز مکرر بیان می‌کردند. در برابر، امویان و عباسیان سخت با این نظر مقابله می‌کردند تا از حرمت علویان بکاهند. به نظر می‌رسد خود رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در این باره تعمد خاصی داشته است.
به هر روی این که حسنین علیهما السّلام فرزندان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شناخته شوند، می‌توانست سبب جلب توجه مسلمانان باشد. به همین دلیل بود که مخالفان و دشمنان اهل بیت همواره در صدد انکار این اصل بر آمده و در طول تاریخ- با وجود آن که اکثریت جامعه مسلمانان از تسنن و تشیع، آنها را به عنوان فرزند رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله پذیرفته بودند- حکّام کوشیده‌اند تا در برابر آن موضعگیری کنند. معاویه، از این که آنها به عنوان فرزندان رسول خدا شناخته شوند، به سختی خشمگین بود و اصرار داشت که مردم آنان را فرزندان علی علیه السّلام بدانند،[۸] عمرو بن عاص نیز از این مسأله نفرت داشت. [۹]حجّاج نیز در این باره موضع تندی داشت؛ به طوری که وقتی به او خبر دادند یحیی بن یعمر، حسن و حسین را فرزند رسول خدا می‌داند، او را از خراسان فرا خواند و زیر فشار گذاشت تا دلیلی از قرآن برای ادعای خود بیاورد. او نیز آیه ۸۵ از سوره انعام را که به صراحت حضرت عیسی را فرزند ابراهیم علیه السّلام معرفی می‌کند برای او خواند و چنین استدلال کرد:
در صورتی که قرآن عیسی را، که جز از طریق مادر به ابراهیم پیوندی نداشته، فرزند آن حضرت می‌داند، چگونه حسنین علیهما السّلام نمی‌توانند فرزندان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شمرده شوند.[۱۰] استاد جعفر مرتضی، شواهد بیشتری برای این مطلب آورده است.[۱۱]
این مسأله در زمان هارون و در برخوردهای او با اهل بیت پیامبر علیهم السّلام به ویژه امام کاظم علیه السّلام نیز مطرح بود و دست کم در یک برخورد، تکیه امام بر این مطلب، یکی از علل زندانی شدن آن حضرت می‌توانست به حساب آید. در نقلی آمده: هارون الرشید از امام کاظم علیه السّلام سؤال کرد: چگونه شما می‌گویید ما از ذرّیه رسول خدا هستیم در حالی که پیامبر فرزند ذکور نداشته و شما فرزندان دختر او هستید؟ آن حضرت دو دلیل برای او ذکر کرد: نخست آیه ۸۵ سوره انعام که عیسی را فرزند ابراهیم می‌شمارد.
دوم آیه مباهله که در آن، حسنین مصداق «و ابناءنا» دانسته شده‌اند.[۱۲]
این مسأله برای عباسیان که خود بنی اعمام رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بودند دشوارتر بود.
آنها از این راه برای اثبات خلافت خود بهره می‌بردند. مروان بن ابی حفصه، شعر خود را بر مبنای همین استدلال سروده است:
أنی یکون و لا یکون و لم یکن                                                                                     ‌لبنی البنات وراثه الأعمام چگونه ممکن است و هرگز نشده و نخواهد شد که حق عمو به فرزندان دختران ارث برسد.
در رد این شعر، اشعار دیگری نقل شده است.[۱۳]
با توجه به نظر فوق که عباسیان مروج آن بودند، باید یادآوری کنیم که شیعه امامیه برای اثبات امامت، هرگز به وراثت توجهی نداشته و تنها بر نصوص وارده از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در این رابطه و نصوص وارده از امام سابق درباره تعیین امام بعدی استناد جسته است. در برابر، عباسیان بر وراثت تکیه می‌کردند و می‌کوشیدند تا حسنین و فرزندان آنها را نه به عنوان فرزندان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بلکه به عنوان فرزندان امام علی علیه السّلام معرفی نمایند تا بدین وسیله اهمیّت و احترام فوق العاده آنان را به عنوان ابناء رسول الله در جامعه در معرض تردید قرار دهند. طبیعی است که بپذیریم نفوذ معنوی علویان در جوامع اهل سنت آن روز ایران، یمن، عراق و نقاط دیگر بدلیل تصریحات پیامبر بر عظمت اهل بیت خود و مطرح کردن حسنین علیهما السّلام به عنوان «ابناءنا» بوده است.
بنا به نقل ابن اثیر، هارون الرشید که در رمضان سال ۱۷۹ به قصد عمره به مکه می‌رفت در سر راه خود به مدینه آمد و وارد روضه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شد. وی برای جلب توجّه مردم به منظور این که رابطه نسبی خویش با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را به رخ آنها بکشد، پس از زیارت مرقد مطهر، به پیامبر این چنین سلام داد: السّلام علیک یا رسول الله یا بن عمّ؛ سلام بر تو ای رسول خدا ای پسر عمو. در این هنگام موسی بن جعفر علیه السّلام که در آن مجلس حاضر بود، پیش آمد و خطاب به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله گفت: السّلام علیک یا ابه؛ سلام بر تو ای پدر. با شنیدن این سخن، رنگ از رخسار هارون پرید و خطاب به امام کاظم علیه السّلام گفت: هذا الفخر یا ابا الحسن جدّا؛ (این مایه افتخار است ای ابو الحسن). پس از آن بود که دستور توقیف آن حضرت را داد.[۱۴] آنگاه هارون رو به یحیی بن جعفر کرده و گفت: أشهد أنّه أبوه حقّا. [۱۵]؛ قبول دارم که رسول خدا حقا پدر اوست.
زندانی شدن امام پس از آن، نشان می‌دهد که این، یک حرکت سیاسی بر ضد هارون تلقی شده است. این قبیل برخوردهای امام کاظم علیه السّلام خطراتی را برای هارون در بر داشت.

بخش سوم

 توقیف و زندانی شدن امام دلایل دیگری نیز داشت؛از جمله این که شیعیان موظف بودند مطالب مربوط به امام و رهبری را، که به آنها گفته می‌شد، مخفی نگاه داشته و اسرار رهبری را افشا نکنند؛ طبیعی است آنگاه که مطالبی درباره امامت موسی بن جعفر علیه السّلام و مفترض الطاعه بودن آن حضرت در جایی مطرح می‌شد، مشکلاتی را برای امام و نیز برای افراد مطرح‌کننده در پی داشت. این مسأله در زمان امام صادق علیه السّلام نیز، که منصور حساسیّت خاصی از خود نشان می‌داد، مطرح بود.
اشاره کردیم که رعایت اصل تقیه در میان شیعیان سبب می‌شد تا دشمن تصور کند شیعیان کمترین اقدام سیاسی بر ضد آنها نخواهند داشت و نهایت آن که امامان خود را تنها به عنوان امام فکری و معنوی می‌پذیرند. به همین دلیل خلفا به علویان زیدی مذهب که به طور دائم در پی شورش سیاسی بودند توصیه می‌کردند که، همانند عموزادگان خود- یعنی موسی بن جعفر- باشید تا سالم بمانید. [۱۶]
در حقیقت امامان شیعه با وجود اعتقاد به انحصار امامت و رهبری در خود و اثبات بطلان نظام حاکم، قیام بر نظام حاکم را در آن شرایط روا نمی‌دیدند، چرا که موفقیتی برای آن تصور نمی‌کردند. این روال پذیرفته شده در میان شیعیان امامی بود.
در عین حال، گاهی به سبب افشای همین اعتقاد که امام کاظم علیه السّلام، امام مفترض الطاعه است، گرفتاریهایی برای جامعه شیعه به وجود می‌آمد.
درباره زندانی شدن امام کاظم علیه السّلام، باید گفت یکی از دلایل زندانی شدن آن حضرت در همین ارتباط بوده است. در کتابهای روایی شیعه بابی تحت عنوان «باب تحریم اذاعه الحق مع الخوف به» [۱۷]آمده که حاوی احادیث فراوانی در این زمینه است.
این روایات از امامان مختلف به ویژه از امام صادق علیه السّلام می‌باشد.
در رجال کشّی روایتی نسبتا طولانی از یونس بن عبد الرحمن نقل شده که می‌تواند نمونه جالبی برای بحث مورد نظر باشد. وی می‌نویسد: یحیی بن خالد برمکی ابتدا نظر مساعدی نسبت به هشام داشت؛ امّا وقتی هارون به جهت شنیدن برخی از کلمات هشام بن حکم به او علاقه‌مند شد، یحیی کوشید تا هارون را علیه او تحریک کند. از جمله روزی در این رابطه به هارون گفت:
هو یزعم أنّ للّه فی أرضه اماما مفروض الطّاعه … و یزعم أنّه لو أمره بالخروج لخرج و انّما نری أنّه ممّن یری الباد بالارض.
او فکر می‌کند که خداوند امام دیگری جز تو در روی زمین دارد که طاعتش واجب است … و اگر او را امر به قیام کند، اطاعت می‌کند، و افزود: ما البته او را از کسانی می‌دانستیم که قائل به خروج نیست و سر جایش خواهد نشست.
پس از آن هارون از یحیی خواست تا مجلسی از متکلّمان برپا سازد و هارون در پشت پرده بنشیند تا آنان در بحث آزاد باشند. مجلس برپا گردید و بحث شروع شد؛ اما به زودی به بن بست رسید. یحیی پرسید: آیا هشام بن حکم را به عنوان حکم قبول دارید؟ گفتند او مریض است وگرنه قبولش دارند، یحیی در پی هشام فرستاد.
هشام ابتدا به خاطر پرهیزی که از یحیی داشت نمی‌خواست در این مجلس حاضر شود. به همین جهت گفت: با خدا عهد کرده‌ام پس از بهبودی به کوفه رفته و به طور کلی از بحث دوری گزیده و به عبادت خدا بپردازم. در نهایت به دنبال اصرار یحیی در مجلس حضور یافت و پس از اطلاع از مسأله مورد اختلاف، بعضی را تأیید و برخی دیگر را محکوم کرد. در پایان بحث یحیی از هشام خواست تا پیرامون فساد این مطلب که «انتخاب امام حق مردم است» اظهار نظر کند. هشام با اکراه در این باره سخن گفت. یحیی از سلیمان بن جریر که کمی پیش از آن هشام قول او را رد کرده بود خواست که در این باره از هشام نظر خواهی کند. او سؤال خود را درباره امیر المؤمنین علی علیه السّلام شروع کرد و گفت: آیا او را مفترض الطّاعه می‌داند؟ هشام گفت: آری. وی گفت: اگر امام بعد از او دستور خروج دهد خروج می‌کنی؟ گفت: او چنین دستوری به من نمی‌دهد … سخن که به اینجا رسید هشام گفت: اگر تو می‌خواهی که بگویم، اگر او دستور دهد خروج می‌کنم، آری چنین است. هارون که در پس پرده نشسته بود از این سخن برآشفت … پس از آن بود که دنبال امام کاظم علیه السّلام فرستاد و او را به زندان انداخت.
یونس بن عبد الرحمن پس از ذکر این خبر می‌افزاید: این و جز این، از دلایل زندانی شدن امام بود.
و پس از آن هشام به کوفه رفته و در خانه ابن اشرف دار فانی را وداع گفت.[۱۸]
در روایت دیگری آمده: هشام از طرف امام امر به سکوت شده بود ولی دیری نپایید که سکوت را شکست و عبد الرحمن بن حجّاج یکی از یاران امام در این باره اورا مورد توبیخ قرار داد و گفت: چرا سکوت خود را شکستی … و سپس از قول امام به او گفت: آیا شرکت در خون مسلمانی، تو را خوش‌حال می‌کند؟ هشام گفت: نه، عبد الرحمن گفت: پس چرا شرکت می‌کنی؟ اگر ساکت شدی که هیچ وگرنه سر امام را به تیغ جلاد خواهی سپرد.
در پایان روایت آمده: فما سکت حتّی کان من امره ما کان علیه السّلام[۱۹]؛  هشام سکوت را مراعات نکرد تا این که آنچه نباید بشود اتفاق افتاد.
ممکن است که مخالفان هشام در شیعه، در این باره افراط کرده باشند.
در نقل دیگری آمده که هارون از پشت پرده بحث را زیر نظر گرفته بود و حاضران تصمیم گرفته بودند که جز درباره امامت با هشام سخن نگویند. پس از آن هارون که در پس پرده سخنان هشام را می‌شنود بر آشفته، می‌گوید:
مثل هذا و یبقی لی ملکی واحده؟ فو الله للسان هذا أبلغ فی قلوب النّاس من مائه ألف سیف؛ با وجود چنین شخصی، حکومت من یک ساعت هم دوام نخواهد آورد. زبان این مرد نافذتر از صد هزار شمشیر است.
هشام احساس خطر کرد و متواری شد و هارون چون او را نیافت برادران و یاران او را توقیف کرده و به زندان انداخت اما پس از چندی که خبر فوت هشام به او رسید آنها را آزاد ساخت.[۲۰]
مرحوم صدوق در جای دیگری از جمله علل به شهادت رسیدن امام کاظم علیه السّلام را آگاهی یافتن هارون از اعتقاد شیعیان به امامت امام دانسته است. هارون فهمید که شیعیان شب و روز به خدمت امام می‌رسند. و به خاطر ترس از جان و از دست دادن سلطنتش آن حضرت را به شهادت رسانید. [۲۱]
سعایت برخی از نزدیکان امام را نیز باید بر کینه شخصی یحیی بن خالد برمکی نسبت به آن حضرت افزود. شیخ مفید و ابو الفرج اصفهانی در این باره روایت مسندی نقل کرده‌اند که خلاصه آن چنین است: یحیی بن خالد برمکی از این که هارون فرزند خود را به منظور تربیت نزد جعفر بن محمّد بن اشعث که اعتقاد به امامت کاظم علیه السّلام داشت، سپرده بود ناراحت بود. به همین جهت نزد هارون از وی بدگویی می‌کرد (و گویا برای انتقام از وی، خواست تا بر ضد امام کاظم علیه السّلام توطئه‌ای بچیند.) لذا در پی یافتن شخصی از علویان که عامل مناسبی برای دسیسه چینی‌های او باشد برآمد. وی پس از پرس‌وجوی فراوان، علی بن اسماعیل بن جعفر صادق را که مردی فقیر بود یافت و با کمک مالی به وی، او را برای حضور در مجلس هارون، تشویق کرد تا به وسیله او نقشه‌های خود را بر ضد امام کاظم علیه السّلام عملی سازد. زمانی که علی بن اسماعیل با حضور در مجلس هارون موافقت کرد، امام تلاش نمود تا با کمک مالی و ادای دین وی، او را از این کار منصرف کند، امّا او نزد هارون رفت و در حضور او بر ضد امام سخن گفت.[۲۲]
این مطلب را نیز دلیل دیگری برای زندانی شدن امام علیه السّلام دانسته‌اند.
شیخ صدوق این روایت را به صورت دقیقتر و کاملتر آورده و پس از یادآوری ارتباط پنهانی جعفر بن اشعث با امام کاظم علیه السّلام می‌نویسد: پس از سعایت یحیی درباره جعفر، هارون او را خواست و به او گفت: شنیده‌ام که خمس اموال و حتی پولهایی را که به تو داده‌ام، برای موسی بن جعفر فرستاده‌ای. جعفر با آوردن پولها پیش هارون، توطئه خبرچینان را نقش بر آب کرده و هارون را از خود مطمئن ساخت. پس از آن بود که یحیی بن خالد به فکر علی بن اسماعیل افتاد. در حقیقت آخرین باری که امام به زندان افتاد، به همین دلیل بود.
شیخ مفید پس از نقل روایت فوق می‌افزاید: در همان سال (سال ۱۷۹) هارون الرشید به حج آمد و در مدینه دستور توقیف امام را صادر کرد.
قبل از آن که اشاره به دستگیری امام کنیم، لازم به یادآوری است که در برخی از منابع، به جای علی بن اسماعیل بن جعفر صادق علیه السّلام، محمّد بن اسماعیل ذکر شده است.
در منبع دیگری آمده: محمّد بن اسماعیل همراه عمویش موسی کاظم علیه السّلام بود.
او در نامه‌ای که به هارون نوشت:
ما علمت أنّ فی الارض خلیفتین یجبی الیهما الخراج.
تاکنون نشنیده بودم که در روی زمین دو خلیفه باشد که خراج نزد آنها برده شود.
منظور از این سخن سعایت از امام کاظم علیه السّلام بود که بلافاصله پس از آن، امام دستگیر و زندانی شد و همین زندان تا شهادت آن حضرت به طول انجامید.[۲۳]
این نقل را ابن شهر آشوب نیز آورده است … [۲۴]
این دو روایت که یکی درباره علی بن اسماعیل و دیگری درباره محمّد بن اسماعیل وارد شده است، از جهات مختلف شباهتهایی با هم دارند. طبعا باید یکی از اینها درست باشد.
معروف است هارون یک سال به حج می‌رفت و سال دیگر به جنگ. در سال ۱۷۹ که نوبت سفر حج بود به مدینه آمد و در میان کسانی از اشراف مدینه، که به استقبال او آمده بودند و امام کاظم علیه السّلام نیز حضور داشت به حرام وارد گردید. هارون که از فعالیت‌های پنهانی او اطلاع داشت، وقتی در کنار ضریح رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله آمد با خطاب به قبر پیغمبر گفت: یا رسول اللّه! أعتذر الیک من شی‌ء أرید أفعله، أرید أحبس موسی بن جعفر فإنّه یرید التّشتّت بین أمّتک و سفک دمائها. [۲۵]
ای رسول خدا! من از آنچه می‌خواهم انجام دهم عذر می‌خواهم. می‌خواهم موسی بن جعفر را دستگیر کرده، به زندان بیندازم، زیرا او می‌خواهد میان امّت تو اختلاف اندازد و خون آنها را بریزد.
این ظاهرسازی از هارون بدان جهت بود که مردم موسی بن جعفر علیه السّلام را فرزند رسول خدا می‌دانستند و عذر خواهی‌اش از رسول خدا، برای توجیه این اقدام بود.در نگاه مردم که به دنبال آگاهی از انگیزه چنین اقدامی بودند و همواره به صورت سؤال برایشان مطرح بود، تفرقه‌افکنی میان امّت دلیل قانع کننده‌ای به نظر می‌آمد.نقل فوق نشان می‌دهد که امام کاظم علیه السّلام در مدینه مورد توجه مردم بوده و به همین جهت هارون با آن همه سلطه و قدرت، مجبور بود تا دست به چنین توجیهاتی بزند تا اقدامش از طرف مردم مورد انکار و نفرت قرار نگیرد. هارون در همان مسجد دستور توقیف حضرت را صادر کرد.[۲۶] وی دستور داد تا دو کاروان آماده کرده، یکی را به سمت کوفه و دیگری را به سمت بصره بفرستند. او امام را همراه یکی از این دو کاروان روانه ساخت. این کار به این دلیل انجام گرفت تا مردم ندانند امام در کجا زندانی می‌شود. [۲۷]
ابو الفرج اصفهانی پس از آن می‌نویسد: رشید، امام کاظم علیه السّلام را نزد حاکم بصره، عیسی بن جعفر بن منصور فرستاد؛ امام چندی در زندان او بسر برد، اما در نهایت، عیسی از این کار خسته شد و به هارون نوشت تا او را تحویل شخص دیگری بدهد.
در غیر این صورت او را آزاد خواهد کرد، زیرا در تمام این مدت کوشیده تا شاهدی بر ضد امام به دست آورد، اما چیزی نیافته است.
جالب اینجا است که عیسی در ادامه نامه چنین می‌نویسد:
حتّی انّی لأستمع علیه اذا دعا لعلّه یدعو علیّ او علیک فما اسمعه یدعو الّا لنفسه یسأل الله الرّحمه و المغفره. [۲۸]
حتی من موقعی که او مشغول دعا است گوش دادم ببینم، آیا برای من یا تو نفرین می‌کند یا نه، چیزی جز دعا برای خودش نشنیدم. او تنها از خداوند برای خویش طلب رحمت و مغفرت می‌کرد.
این نهایت زهد و پارسایی امام و در عین حال شدّت تقیّه و پنهانکاری آن حضرت را نشان می‌دهد.
پس از آن، امام را تحویل فضل بن ربیع دادند. امام مدتی طولانی نزد وی زندانی بود. گفته شده که از او خواستند تا آن حضرت را به قتل برساند، اما او از این کار سرباز زد. پس از آن، حضرت را تحویل فضل بن یحیی دادند و مدتی نیز در زندان اوبسر برد. مطابق نقل مورّخان او حرمت امام را پاس می‌داشت. خبر به هارون رسید که امام کاظم علیه السّلام در آنجا در رفاه کامل بسر برده و از آزادی کافی برخوردار است. در این زمان رشید در شهر رقّه[۲۹]بود. به محض دریافت گزارش، از دست فضل چنان عصبانی شد که در مجلس به طور علنی دستور داد تا او را لعن و نفرین نمایند، زیرا بر خلیفه عصیان کرده است و به خاطر همین عمل صد ضربه شلاق نیز بر او زده شد. پس از آن امام کاظم علیه السّلام را تحویل زندانبان دیگری بنام سندی بن شاهک دادند.[۳۰]

منبع:کتاب حیات فکری وسیاسی ائمه ازصفحه ۳۹۰ تا ۴۰۴ /رسول جعفریان


[۱] بیّنه، ۱

[۲] ابراهیم، ۲۸

[۳] نک: الاختصاص، ص ۲۶۲؛ تفسیر عیاشی ج ۲، ص ۲۳۰؛ بحار الانوار ج ۴۸، ص ۱۳۸

[۴] عیون اخبار الرضا، ج ۱، ص ۷۶

[۵] نک: عیون اخبار الرضا، ج ۱، ص ۹۳

[۶] مروج الذهب ج ۳، ص ۳۵۶؛ شذرات الذهب ج ۱، ص ۳۰۴؛ وفیات الاعیان ج ۵، صص ۳۰۱- ۳۰۹

[۷] عیون الاخبار الرضا، ج ۱، ص ۲۷۳؛ امالی صدوق، ص ۲۲۶؛ مسند الامام الکاظم ج ۱، ص ۹۲

[۸] کشف الغمه، ج ۲، ص ۱۷۶

[۹] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۲۰، ص ۳۳۴

[۱۰] وفیات الاعیان ج ۶، ص ۱۷۴؛ تفسیر ابن کثیر ج ۲، ص ۱۵۵؛ الدرّ المنثور ج ۳، ص ۲۸؛ نور الابصار، ص ۲۲- ۲۱

[۱۱] الحیاه السیاسیه للامام الحسن علیه السّلام، صص ۳۵- ۳۴

[۱۲] نور الابصار، صص ۱۴۹- ۱۴۸؛ عیون اخبار الرضا ج ۱، صص ۸۵- ۸۴؛ الصواعق المحرقه، ص ۲۰۳؛ ینابیع الموده، ص ۴۳۵؛ مسند الامام الکاظم ج ۱، ص ۵۰

[۱۳] الاحتجاج ج ۲، ص ۱۶۷

[۱۴]تاریخ بغداد،ج۱۳،ص۳۲ الکامل، ج ۶، ص ۱۶۴ و نک: الاحتجاج، ج ۲، ص ۱۶۵؛ روضه الواعظین، ص ۱۸۴؛ الصواعق المحرقه، ص ۲۰۴؛ مرآه الجنان، ج ۱، ص ۳۹۵؛تهایه الارب،ج۲۲،ص۱۳۴

[۱۵] کامل الزیارات، ص ۱۸؛ الکافی ج ۴، ص ۵۵۳

[۱۶] مقاتل الطالبیین، ص ۳۰۳

[۱۷] مستدرک الوسائل ج ۱۲، ص ۲۸۹

[۱۸] رجال کشی، صص ۲۶۲- ۲۵۶

[۱۹] همان،۲۷۱

[۲۰] کمال الدین، ۳۶۲؛ بحار الانوار ج ۴۸، صص ۲۰۴- ۱۹۷؛ مسند الامام الکاظم ج ۱، ص ۳۹۹

[۲۱] عیون اخبار الرضا ص ۱۰۰

[۲۲] الارشاد، ص ۲۷۹؛ مسند الامام الکاظم ج ۱، ۱۱۵؛ مناقب ابن شهر آشوب ج ۴، ۳۷۱

[۲۳] سرّ السلسله العلویه، ص ۳۵؛ مسند الامام الکاظم ج ۱، ص ۱۲۷ به نقل از بخاری.

[۲۴] المناقب، ابن شهر آشوب ج ۲، ص ۳۸۵

[۲۵] الارشاد، ص ۲۸۰

[۲۶] الارشاد و نک: روضه الواعظین، ص ۱۸۷

[۲۷] مرحوم صدوق می‌نویسد: فردای آن روز در حالی که در جایگاه رسول خدا بود در حال نماز او را دستگیر کردند. عیون اخبار الرضا ج ۱، ص ۷۳

[۲۸] مقاتل الطالبیین، ص ۳۳۵؛ الائمه الاثنی عشر، ابن طولون، ص ۹۱؛ جهاد الشیعه، ص ۳۰۲

[۲۹] رقّه شهری است در قسمت شرقی فرات.

[۳۰] مقاتل الطالبیین، ص ۳۳۶