از جمله مذاهب اسلامی که در اواخر قرن اول هجری پیدا شد و پس از آن هم سهم عمدهای در درگیریهای فکری جامعه اسلامی داشت، مذهب اعتزال بود، اصل اساسی این مذهب، توجیه مسائل دین در سایه عقل بود، «و اصل بن عطاء» و «عمرو بن عبید» از جمله مهمترین رهبران آن بودند. توجیه مسائل دینی در پرتو عقل، چیزی نبود که برای شیعیان قابل قبول نباشد، اما نکته مهم این بود که سپردن مقولههای دینی به دست عقل، به طوری که در توجیه و تحلیل عقلی این مقولهها راه افراط سپرده شود، نمیتوانست نتایج مطلوبی به بار آورد. در جامعه ی زمان حیات امام کاظم علیه السلام، مبحث توحید و صفات خدا، اهمیت فراوانی داشت. طبعا راهنماییهای آن حضرت، میتوانست، شیعیان را از تأویلات وتوجیهات رایج نجات دهد.
از نمونههای توجیهات عقلی که راه افراط را در پیش گرفته بود انواع و اقسام عقایدی است که به وسیله این عقلگرایان درباره توحید مطرح میشد. گاهی صفات متضاد بر خدا نسبت داده و گاه برخی از صفاتی که به تصریح قرآن، خدا متّصف به آنها است از حضرت باری سلب کردهاند. این حرکت برای شیعیان که خود امام معصوم داشتند، قابل قبول نبود. به ویژه که در فرهنگ شیعه، اصولگرایی، به معنای توجه به احادیث رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله از اساسیترین اصول محسوب میشد. در کنار آن، امامان خود در دفاع از حقانیت اسلام، توجیهات عقلی نیز ارائه میدادند. در همین زمینه، شاگردانی هم تربیت شدند که رسالت آنها دفاع عقلانی از دین و عقاید مذهب شیعه بود.
در برابر معتزله، گروههایی از اهل حدیث بودند که گرفتار احادیث جعلی فراوانی بوده و در مسأله توحید، گرفتار شبهات و مشکلات بسیاری بودند..در روایتی آمده است که از آن حضرت درباره صفات خداوند پرسیدند. آن حضرت در پاسخ فرمود: لا تجاوزوا عمّا فی القرآن؛[۱]
از آنچه در قرآن است پا فراتر نگذارید.
و در تعبیر دیگری فرمود:
لا تتجاوز فی التّوحید ما ذکره الله تعالی فی کتابه فتهلک؛ [۲] در مسأله توحید از آنچه خدای تبارک و تعالی در کتاب خود ذکر کرده پا فراتر نگذار که هلاک میشوی.
و در روایت دیگر آمده است: إنّ الله أعلی و اجلّ من أن یبلغ کنه صفته، فصفوه بما وصف به نفسه و کفّوا عمّا سوی ذلک. [۳]خداوند بالاتر و بزرگتر از آن است که کسی بتواند به حقیقت صفت او برسد؛ پس او را همانگونه که خودش توصیف فرموده بشناسید و از غیر آن دست بردارید.
و زمانی که خود میخواست صفات خدا را بر شمرد، تنها از مضامین قرآن بهره میگرفت. [۴]و در مقابل اهل حدیث که از مشبّهه بوده و با تشبّث به ظواهر آیات و روایات میکوشیدند برای خدا صفات انسانی و مادی بتراشند، موضع گرفته و خدا را از هر نوع تشبیه و صفت مادّی مبرّا میساخت.[۵]
وقتی به آن حضرت گفته شد، عدّهای را عقیده بر آن است که خدا به سماء الدّنیا (آسمان دنیا) نزول میکند فرمود: إنّ اللّه لا ینزل و لا یحتاج إلی أن ینزل انّما منظره فی القرب و البعد سواء.[۶] خدا تنزّل نمیکند و احتیاجی بدان ندارد؛ زیرا دور و نزدیک به طور مساوی در منظر و معرض دید اوست.
کلمات دقیق و بسیار گرانبهایی پیرامون صفات خدا از موسی بن جعفر علیه السّلام رسیده [۷]که لازم است مروری مستقل بر آنها داشته باشیم.
مواضع کلامی امام کاظم علیه السّلام در برابر اهل حدیث
کنار گذاشتن نصّ الهی درباره امامت علی بن ابی طالب علیه السّلام آغاز اختلافات بعدی بود که در میان امّت اسلام به وجود آمد. به دنبال جایگزینی افراد ناصالح در منصب امامت، آنان علاوه بر این که عهدهدار ریاست سیاسی شدند، کار تفسیر دین و بیان فقه را نیز به دست گرفتند و از آنجا که از لحاظ علمی توانایی نداشتند، دیدگاههایی را مطرح کردند که به طور طبیعی مشکلاتی را به وجود آورد. در این زمینه، نخستین درگیری علمی در ظاهر، مسأله ارث پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و نیز جنگ با مخالفان پرداخت زکات بود. [۸]بعدها در دوران خلافت خلفا از این دست اختلافات فراوان مطرح گردید. در همین زمان، گاه مسائل کلامی نیز مطرح شده و پاسخهایی از طرف خلفا داده میشد.[۹]
افرادی که به دلایلی نمیتوانستند، این پاسخها را بپذیرند راهی دیگر میگزیدند و جاهلان دچار سردرگمی میشدند. این وضعیت به تدریج اختلافاتی در این باره در جامعه اسلامی به وجود میآورد.
جلوگیری از تدوین و نقل حدیث، نفوذ آثار فرهنگی یهود در میان مسلمانان، رسوخ دنیا طلبی و تفسیر انحرافی دین برای تحکیم پایههای حکومت فاسد اموی و مهمتر از همه، کنار زدن «اهل ذکر» از صحنه علمی و دینی و سیاسی، دامنه اختلافات را گسترش داد و به زودی حوزه عقاید هر گروه به طور اساسی از معتقدات دیگران جدا شد. امامان شیعه نیز از همان آغاز، دیدگاههای خود را تا آنجا که ممکن بود، برای عموم و در موارد دیگر برای شیعیان خود بیان کردند و میکوشیدند آنان را از نفوذ عالمان و محدثان خود فروخته بازدارند. در دوران حکومت پنج ساله امیر مؤمنان علیه السّلام زمینه برای نشر عمومی فکر اهل بیت علیهم السّلام در عراق فراهم شد، اما با پایان یافتن آن
دوره، بار دیگر محدثان و فقیهان وابسته به امویان جان گرفتند و در همراه ساختن مردم با حکومت کوشیدند.
در پایان قرن اول و اوایل قرن دوم هجری، جدای از شیعیان، چندین فرقه فعال بودند. خوارج، مرجئه، جهمیه و معتزله مهمترین آنها بودند. هر یک از اینان در زمینهای خاص، عقایدی داشتند و به ترویج آنها مشغول بودند. آنچه میتوان گفت این که: حکومت اموی با هیچ یک از این گروهها توافقی نداشت و عملا در خراسان با جهمیه و مرجئه درگیر بود؛ چنانکه در نواحی دور دست جنوب ایران، مشغول نبردهای سخت با خوارج بود. معتزله نیز جز در مواردی محدود قدرت چندانی نیافتند. در این میان وضعیت شیعه نیز در برابر امویان و مذهب عثمانی ساخته آنان روشن بود.
توده مردم به پیروی از فرمانروایان خود، به دنبال مذهبی بودند که افرادی چون ابن شهاب زهری و پیش از آن عروه بن زبیر و پیشتر از وی ابو هریره و سمره بن جندب انتشار میدادند. آنها احساس میکردند که باید مردم را به وسیله «حدیث» فریب دهند، حدیث، سخنان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بود و به دلیل بیتوجهی به آن در نسل اول صحابه و مخالفت با نوشتن آن به راحتی قابل جعل بود. بنابراین، به زودی دامنه نقل حدیث گسترش یافت و با این که برخی از پیشوایان اهل سنت تصریح داشتند که مجموع حدیث پیامبر صلّی اللّه علیه و آله از چند صد حدیث تجاوز نمیکند، [۱۰] از اواسط قرن دوم به بعد تعداد حدیث به چندین هزار و پس از مدتی چند صد هزار رسید. این جعل حدیث، هم در زمینه فقه و هم در مسائل کلامی بود. جدای از جعل حدیث، تحریف در احادیث، وسیله دیگری برای تحریف دین بود.
از برخی نقلها چنین بر میآید که در اوایل، تنها تعدادی انگشت شمار حدیث جعلی درباره تشبیه وجود داشت، اما پس از چندی ابن خزیمه در کتاب التوحید، چندین هزار جمعآوری کرد. روال عادی جامعه بر اساس این احادیث جعلی، نظم دینی یافت. پیروان آن را «سنّی» نامیدند و مخالفان به عنوان «اهل بدعت» از دور خارج شدند. بدین سان «اهل حدیث» شکل گرفتند. در آغاز نام مذهب کسانی که متمسک به این احادیث بوده و دیگران را خارج از دین و مذهب تلقّی میکردند، مذهب عثمانی بود، همان مذهبی که جاحظ در تأیید و حمایت از آن، کتابی با عنوان «العثمانیه» نگاشت.
یکی از تلاشهای امامان شیعه آن بود که در برابر این احادیث و به عبارت دیگر «اهل حدیث» بایستند، به طوری که در موارد لازم تحریفات و جعلیّات را پاسخ داده و همچنین نادرستی برداشتهای عامیانه و ظاهرانه آنان را در تفسیر برخی از آیات متشابه و احادیث نشان دهند.چنین حرکتی را میتوان در میان زندگی فکری همه امامان و درباره برخی بیشتر دنبال کرد و در زمینه مواضع کلامی و فقهی آن بزرگواران به نتایج خوبی دست یافت.
در اینجا چند نمونه از این مواضع را در حیات فکری امام کاظم علیه السّلام دنبال میکنیم:
الف: یکی از روایاتی که اهل حدیث بدان تمسک نموده و فراوان نقل میکردند، حدیث «نزول خداوند به آسمان دنیا» بود.
عن ابی هریره، انّ رسول الله صلّی اللّه علیه و آله قال: یتنزّل ربّنا تبارک و تعالی کلّ لیله إلی السماء الدّنیا حین یبقی ثلث اللّیل الآخر یقول: من یدعونی فأستجیب له، من یسألنی فأعطیه و من یستغفرنی فأغفر له.[۱۱]
ابو هریره میگوید: رسول خدا فرمود: خداوند هر شب در ثلث باقیمانده از شب به آسمان دنیا فرود میآید و ندا میدهد: کیست مرا بخواند تا اجابتش کنم؟
کیست از من چیزی بخواهد تا به او بدهم؟ کیست استغفار کند تا من او را بیامرزم!؟
پذیرفتن ظاهر چنین روایتی بدین صورت، مستلزم اعتقاد به تشبیه و نیز قبول جابجایی خداوند از مکانی به مکان دیگر بود. اهل حدیث آشکارا این اعتقاد را مطرح کرده و به احادیث دیگری نیز در این باب استناد میکردند. احمد بن حنبل که حاصل جریان فکری اهل حدیث بود و خود اندکی آن را تعدیل کرد، معتقد بود:
للّه عزّ و جلّ عرش و للعرش حمله یحملونه و اللّه عزّ و جلّ علی عرشه لیس له حدّ و اللّه أعلم بحدّه … یتحرّک، یتکلّم، ینظر، یبصر، یضحک … و ینزل کلّ لیله الی سماء الدنیا و قلوب العباد بین إصبعین من أصابع الرّحمن … و خلق آدم بیده علی صورته.[۱۲]
برای خداوند، عرش وجود دارد و کسانی آن عرش را بدوش میکشند.
خداوند بر عرش خود نشسته است و [بزرگی و اندازهاش] حدّی ندارد. او به حدّ خود دانا است … خداوند حرکت میکند، سخن میگوید، نگاه میکند، میبیند، میخندد … قلوب بندههای خود میان دو انگشت از انگشتان خداوند است … و خداوند، آدم را با دست خود مانند صورتش خلق کرد.
در باب نشیمنگاه خداوند نیز معتقد بود که به اندازه چهار انگشت جای خالی وجود دارد که محل نشستن رسول الله صلّی اللّه علیه و آله در کنار وی میباشد.[۱۳] این عقاید بر اساس روایات تحریف شده و یا جعلی بود که به دست احمد بن حنبل رسیده بود.
همان گونه که پیش از این بیان شد، تمسک آنها به «حدیث» بود، زمانی که شخصی به احمد بن حنبل گفت: «کسانی گفتهاند، حدیث «رأیت ربّی عزّ و جلّ شابّ امرد جعد قطط علیه حله حمراء» را گویا یک نفر فقط روایت کرده»، وی خشمگین شده و طرق متعددی برای آن شمرد.[۱۴]
این روایات در زمان احمد بن حنبل جعل نشده بود، بلکه بسیاری از آنها، پیش از این در دست مردم پراکنده بود. همین مسأله سبب سؤال مکرر شیعیان از ائمه در باره آن احادیث بود. درباره همین حدیث نزول خدا از امام کاظم علیه السّلام و نیز حضرت رضا علیه السّلام سؤال شده است:
عن یعقوب بن جعفر الجعفری، عن ابی ابراهیم علیه السّلام قال:
ذکر عنده قوم یزعمون ان الله تبارک و تعالی نزل الی السماء الدنیا، فقال: ان الله لاینزل و لا یحتاج الی ان ینزل، انما منظره فی القرب و البعد سواء، لم یبعد منه قریب و لم یقرب منه بعید و لم یحتج الی شیء بل یحتاج الیه و هو ذو الطول، لا آله الّا هو العزیز الحکیم، اما قول الواصفین: انه ینزل تبارک و تعالی، فانما یقول ذلک من ینسبه الی نقص او زیاده، و کل متحرک محتاج الی من یحرّکه او یتحرک به، فمن ظنّ بالله الظنون هلک، فاحذروا فی صفاته من ان تقفوا له علی حد تحدّونه بنقص او زیاده او تحریک او زوال او استنزال، او نهوض او قعود، فان الله جلّ و عزّ عن صفه الواصفین و نعت الناعتین و توهّم المتوهّمین و توکّل علی العزیز الرحیم الذی یراک حین تقوم و تقلبک فی الساجدین.[۱۵]
((یعقوب بن جعفر الجعفری میگوید: نزد امام کاظم علیه السّلام از کسانی سخن به میان آمد که گمان میکردند، خداوند به آسمان دنیا فرود میآید. امام فرمود: «خداوند فرود نمیآید: نیازی ندارد تا فرود آید. در نگاه او دوری و نزدیکی برابر است، نه نزدیکی به نزد او دور است و نه دوری به نزد او نزدیک. او نیاز به هیچ چیز ندارد، بلکه همه به او نیازمندند. او صاحب انعام و فضل است، جز او خدایی نیست، خدای قدرتمند و حکیم. اما درباره سخن آنان که خداوند را چنین توصیف کردهاند که: «خداوند فرود میآید!» این را کسی میگوید که خدا را به نقص و زیادت متّصف کرده است. هر متحرکی نیاز به محرک دارد تا او را به حرکت در آورده و یا به کمک آن به حرکت درآید، پس کسی که به خدا [چنین] گمانهایی ببرد، هلاک میشود. در توصیف خدا، از صفاتی که خدا را به نقص و زیادت، تحریک و تحرّک، انتقال و فرود آمدن، برخاستن و نشستن محدود سازد، بپرهیزید. خداوند بالاتر و برتر از وصف اینگونه وصف کنندگان و توهم این گمان کنندگان است. بر خداوند قدرتمند بخشنده که تو را هنگام ایستادن و در میان سجده کنندگان میبینند، توکّل کن.((
در این روایت، نزول خداوند به آسمان دنیا مورد انکار قرار گرفته و با تعبیرات دقیق، مذهب اهل بیت در باب نفی تشبیه بیان شده است. این تعابیر از اهل بیت فراوان نقل شده و اساس آنها نیز بر گرفته شده از خطبههای امیر مؤمنان علیه السّلام است که در نهج البلاغه منعکس شده است. در مذهب اهل بیت نه مذهب نفی و نه تشبیه، بلکه اثبات
بدون تشبیه مورد تأیید قرار گرفته است و این همان تعبیری است که از امام رضا علیه السّلام بدان تصریح شده است.[۱۶]
نکته قابل توجه درباره حدیث «نزول خداوند به آسمان دنیا» آن است که امام رضا علیه السّلام، اصل روایت را انکار نکرده، بلکه تحریفی را که در آن صورت گرفته بیان داشته است. این نکته مهمی است که تلاش عمدی را در تحریف احادیث از سوی جعّالان و کذّابان نشان میدهد.
عن ابراهیم بن محمود، قال: قلت للرضا علیه السّلام:
یا بن رسول الله! ما تقول فی الحدیث الّذی یرویه النّاس عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله انّه قال:
انّ الله تبارک و تعالی ینزل کلّ لیله جمعه الی السّماء الدّنیا؟» فقال: «لعن الله المحرّفین الکلم عن مواضعه، و الله ما قال رسول الله کذلک، انّما قال: انّ الله تعالی ینزّل ملکا الی السّماء الدّنیا کلّ لیله فی الثّلث الاخیر و لیله الجمعه فی اوّل اللّیل فیأمره فینادی هل من سائل فأعطیه سؤاله؟هل من تائب فاتوب علیه من مستغفر فاغفر له؟ … حدّثنی بذلک ابی عن جدّی عن آبائه عن رسول الله صلّی اللّه علیه و آله [۱۷]
ابراهیم بن محمود گوید: «به امام رضا علیه السّلام عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! درباره حدیثی که مردم از رسول الله صلّی اللّه علیه و آله نقل میکنند که فرمود: خداوند تبارک و تعالی در هر شب جمعه به آسمان دنیا فرود میآید [نظرتان چیست]؟ امام فرمود: خداوند کسانی را که سخن را از معنای اصلی آن منحرف کرده و تحریف میکنند، لعنت کند، به خدا سوگند رسول خدا چنین نگفت، بلکه فرمود: خداوند در ثلث آخر هر شب و در ابتدای هر شب جمعه، فرشتهای را به آسمان دنیا میفرستد و به او دستور میدهد، تا ندا دهد آیا نیازمندی هست تا نیاز او را بر آورده سازم؟ آیا توبهکنندهاند هست تا توبهاش را بپذیرم؟ آیا استغفار کنندهای هست تا گناهش را ببخشم؟ …
انتهای حدیث، بیانگر این حقیقت است که طریق اهل بیت در نقل احادیث رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله سالمترین است، و شیعه به همین دلیل به این طریق وفادار بوده و حق دارد تا به طرق دیگر اعتماد نکند جز آن که به این طریق تأیید شود.
ب: نمونه دیگری که اهل حدیث به ظاهر آن تمسّک میکردند، آیه الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی [۱۸] بود. آنان به دلیل بیتوجّهی به سایر آیات و نیز عدم بکارگیری استدلال و تعقّل- که خود میراث ضدیّت آنان با معتزله در طول سالهای متمادی بود- به نوعی ظاهربینی شدید گرفتار شده بودند و از آنجا که شماری حدیث در باب تشبیه در اختیار داشتند، طبیعی بود که این قبیل آیات را مطابق آن احادیث تعبیر کنند. اگر به ذیل آیه مذکور در تفسیر برهان نگاه کنیم، روایات فراوانی میبینیم که در تفسیر آیه وارد شده که بیشتر در پاسخ به پرسش اصحاب و یا اهل جدل میباشد.[۱۹] جهتگیری این احادیث، همان «اثبات بلا تشبیه» بوده و مفاهیم موجود در آیه، کنایه از علم و قدرت گرفته شده است.
درباره این آیه از امام کاظم علیه السّلام نیز پرسش شده و آن حضرت بدان پاسخ دادهاند:
عن الحسن بن راشد قال: سئل ابو الحسن موسی علیه السّلام عن معنی قول اللّه تعالی: «الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی»[۲۰] فقال: استولی علی ما دقّ و جلّ [۲۱]
آیه مذکور کنایه از احاطه خداوند بر تمام امور کوچک و بزرگ است. آشکار است که این تعبیر در آیات محکمی آمده است که محدودیت خداوند را انکار میکند و اگر بنا باشد که به ظاهر آیه تمسّک شود، محدودیت خدا پذیرفته شده خواهد بود.
ج- اهل حدیث در مسأله جبر و اختیار، جبری مسلک بوده و این اندیشه، افراطی در برابر تفریط معتزله بود. اعتقاد به جبر، ریشه در جاهلیت داشت، چنانکه برخی از آیات قرآن از قول مشرکان بدان اشاره کرده است. [۲۲]
به اعتقاد معتزله، بعد از ظهور اسلام معاویه، اعتقاد به جبر را شایع کرد.[۲۳] ولی بنا به قراین و شواهدی چند، تحت تأثیر افکار جاهلی و نیز برخی از آراء یهودیان در معتقد ساختن برخی از مسلمانان از همان عصر اول به مسأله جبر مؤثر بوده است.
روشن است که اعتقاد به جبر میتوانست پایههای قدرت خلفا را تقویت کرده و اشتباهات آنها را توجیه کند. همچنانکه میتوانست مردم را از اعتراض نسبت به آنها بازدارد. در نقلی آمده است که حسن بصری را تهدید کردند که اگر دست از عقیده خود به اختیار بر ندارد، حکومت را خبردار کنند.[۲۴]
اهل حدیث برای اثبات عقیده خود به برخی از آیات و روایات تمسک میکردند؛ در برابر، «اهل عدل» نیز به آیات دیگر و نیز روایاتی تمسک میکردند. در اینجا نیز فهم درست آیات و بازگرداندن متشابهات به محکمات مهم بود.
از جمله روایات این باب، حدیث «الشّقّی من شقی فی بطن امّه و السّعید من سعد فی بطن امّه» بود.[۲۵]
این حدیث میتوانست به گونهای معنا شود که مذهب جبر را به طور کامل مورد تأیید قرار دهد، از این رو مشکلاتی را در ذهن یاران ائمه به وجود آورده و آنان درباره معنای درست حدیث سؤال میکردند. در این باره، از امام کاظم علیه السّلام سؤال شده است که روایت آن را در اینجا نقل میکنیم:… عن الفضل بن شاذان عن محمّد بن ابی عمیر، قال: سألت أبا الحسن موسی بن جعفر علیه السّلام عن معنی قول رسول الله صلّی اللّه علیه و آله:
«الشقیّ من شقی فی بطن امّه و السّعید من سعد فی بطن امّه».
فقال: الشّقّی من علم الله و هو فی بطن امّه انّه سیعمل أعمال الأشقیاء و السّعید من علم الله و هو فی بطن امّه انّه سیعمل أعمال السّعداء.[۲۶]
محمّد بن ابی عمیر گوید: «از امام کاظم علیه السّلام درباره معنای این سخن رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله پرسیدم که فرمود: انسان شقی، زمانی که در شکم مادر است شقی است و انسان سعادتمند، نیز از زمانی که در شکم مادر میباشد، چنین است. حضرت در معنای آن حدیث فرمود: انسان شقی کسی است که، وقتی در شکم مادر است، خداوند میداند که او کردار اشقیا را دارد و سعید کسی است که وقتی در شکم مادر
است، خداوند میداند او کردار سعادتمندان و نیک بختان را دارد.»
در ادامه همین روایت، سؤال دیگری درباره حدیثی دیگر شده است که از آن نیز جبر فهمیده میشود و امام پاسخ زیبایی میدهد:
قلت له: فما معنی قوله صلّی اللّه علیه و آله: «اعملوا فکل میسّر لما خلق له. فقال: انّ الله عزّ و جلّ خلق الجنّ و الانس لیعبدوه [۲۷] و لم یخلقهم لیعصوه، و ذلک قوله عزّ و جلّ: «و ما خلقت الجنّ و الانس الّا لیعبدوه فیسّر کلّا لما خلق له، فالویل لمن استحبّ العمی علی الهدی.» [۲۸]
پرسیدم، معنای سخن رسول الله که فرمود: هر چیزی به همان راهی که برای آن خلق شده برده خواهد شد چیست؟ حضرت فرمود: خداوند جن و انسان را خلق کرده تا او را عبادت کنند، خلق نکرده تا او را عصیان کنند. پس برای همه، امکان این که در مسیری که برای آن خلق شدهاند حرکت کنند را فراهم کرده است. وای بر کسی که کوری را بر هدایت ترجیح دهد.
در سؤالی که از امام درباره «عامل معصیت» شده، آن حضرت پاسخ روشنی ارائه داده، فرمودند:
لا تخلوا من ثلاث: امّا ان تکون من الله عزّ و جلّ، و لیست منه، فلا ینبغی للکریم ان یعذّب عبده بما لا یکتسبه، و امّا أن تکون من الله عزّ و جلّ و من العبد و لیس کذلک، فلا ینبغی للشّریک ان یظلم الشّریک الضّعیف، و إمّا ان تکون من العبد و هی منه، فإن عاقبه اللّه فبذنبه و إن عفا عنه فبکرمه و جوده. [۲۹]
عمل بنده از سه حالت خارج نیست: یا آن که از خدای عزّ و جلّ صادر شده و ربطی به بنده ندارد،در این صورت سزاوار نیست که خداوند کریم، بندهاش را به آنچه انجام نداده، عذاب دهد. و یا آن که عمل بنده مشترکاََ از خداوند و بنده صادر گشته، در این صورت سزاوار نیست که شریک قوی – خدا- به شریک ضعیف ظلم کند، و یا آن که عمل بنده از خود بنده صادر شده و از اوست، در این صورت اگر خداوند او را عذاب دهد، به دلیل گناهی است که از وی سرزده است، و اگر خداوند از گناه بنده چشمپوشی کند، ناشی از کرم و بخشش خداوند است.
د: از بعد از جنگ جمل و صفین مشکلی در تعریف «ایمان» به وجود آمد.
مؤمن کیست؟ کسی که تنها به زبان اعتراف به شهادتین کند یا کسی که عمل به احکام هم داشته باشد و یا تعریفی دیگر. مسلمانان در این باره سه دسته شدند. گروهی گفتند:
کسی که گناه کبیره کند از دین خارج میشود و کافر است. اینها «خوارج» بودند.
گروهی گفتند: کسی که گناه کبیره مرتکب، فاسق غیر مؤمن و غیر مسلمان است. اینها «معتزله» بودند. گروهی گفتند: شهادتین به زبان کافی است و هر کس آن را بگوید، حتی اگر مرتکب کبائر شود مسلمان است، اینها «مرجئه» بودند. این نگرش، در ضمن درستی، به شکل افراط خود، بدآنجا منتهی شد که عمل از اساس نقشی در ایمان ندارد.
کم کم بهانه به دست مخالفان داد تا این عقیده را از اصل محکوم بدانند. در حقیقت، هر کس که شهادتین را بگوید مسلمان است اما مؤمن آن است که عمل به احکام شرع کند و قلبش هم مطمئن به ایمان باشد.
در برابر رواج اندیشه افراطی مرجئیگری که «عمل» را تضعیف مینمود، امامان تأکید بر مفهوم عالی ایمان داشتند. این مفهوم از سه جزء ترکیب میشد؛ ایمان عبارت است از معرفت قلبی، اقرار زبانی و عمل خارجی. در اصل این حدیثی بود که امیر مؤمنان علیه السّلام از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نقل کرده بود؛ «الإیمان معرفه بالقلب و اقرار باللّسان و عمل بالأرکان؛ [۳۰] ایمان، شناخت قلبی، اقرار به زبان و عمل به ارکان است.
امام کاظم علیه السّلام نیز چون دیگر امامان علیهم السّلام در برابر این اعتقاد نادرست برخورد کرد و آن را باطل شمرد. زمانی که از آن حضرت در این باره سؤال شد، فرمود:
إنّ للایمان حالات و درجات و طبقات و منازل، فمنه التّام المنتهی تمامه و منه الناقص المنتهی نقصه و منه الزّائد الرّاجح زیادته. [۳۱]
ایمان درجات و مراتبی دارد. مرتبهای که در کمال، تمام است؛ مرحلهای که کاملا ناقص است. و مرحلهای میانه که توان بر آن افزود.
این پرسشها و پاسخها از طرف اصحاب، هم به دلیل آن بود که آنان در جامعه گرفتار این مشکلات بوده و برای اقناع ذهن خود پاسخ مناسب را میطلبیدند[۳۲]، و هم بدان جهت بود تا بتوانند در مجادلات کلامی خود با این فرقهها به دیدگاههای درست اهل بیت علیهم السّلام مجهّز باشند. امام کاظم علیه السّلام، در این باره خود شخصا با اهل جدل وارد بحث میشد و در عین حال هم اصحاب را تقویت میکرد، تا دیدگاههای اهل بیت را در میان مردم منتشر کند. هشام بن حکم از قویترین اصحاب امام صادق و کاظم علیهما السّلام برای انتقال دیدگاههای اهل بیت علیهم السّلام به مخالفان بود.
افزون بر این، امام کاظم، اصحابی را که قدرت بحث و جدل داشتند تشویق میکرد تا با مخالفان به بحث بپردازند و عقاید کلامی شیعه را که گاه به صورت محرّف در دست بود، بیان کنند. کتاب «انتصار» از ابو الحسین خیّاط معتزلی نشان میدهد که چه مقدار در حق شیعه، تحریف صورت گرفته و عقاید آنان در باب توحید به صورت تشبیه منعکس شده است؛ در حالی که احادیث کلامی امامان علیهم السّلام نشان میدهد که در مذهب شیعه تا چه حد بر مذهب تنزیه [منزه بودن خداوند از جسم بودن و شکل داشتن] پافشاری شده است.
از مواردی که امام کاظم علیه السّلام اصحاب را به بحث با مخالفان دستور میداد، درباره محمّد بن حکیم است. درباره وی نقل شده است که:
کان ابو الحسن علیه السّلام یأمر محمّد بن حکیم ان یجالس اهل المدینه فی مسجد رسول الله صلّی اللّه علیه و آله و أن یکلّمهم و یخاصمهم؛
امام کاظم علیه السّلام، به محمّد بن حکیم دستور میداد تا در مسجد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بنشینند و با آنان به بحث و گفتگو بپردازد.
این تلاشها از سوی امامان شیعه و اصحاب آنان، با وجود همه محدودیتها، سبب شد تا عقاید اهل بیت علیهم السّلام، بنیاد فکری شیعه را تشکیل داده و اسلام درست و به دور از تحریف، از طریق اهل بیت باقی بماند.
منبع:کتاب حیات فکری وسیاسی ائمه ازصفحه ۴۰۹تا ۴۲۱ /رسول جعفریان
[۱] المحاسن، ص ۲۳۹؛ الکافی، ج ۱، ص ۱۰۲
[۲] التوحید، ص ۷۶
[۳] الکافی، ج ۱، ص ۱۰۵
[۴] التوحید، ص ۷۶
[۵] التوحید، صص ۷۵، ۹۷، ۹۹
[۶] الکافی، ج ۱، ص ۱۲۵؛ الاحتجاج، ج ۲، ص ۱۵۶
[۷] التوحید، صص ۱۴۱، ۱۴۷، ۱۷۵، ۱۷۸، ۱۸۳
[۸] الملل و النحل، ج ۱، ص ۳۱
[۹] در این باره توجه به این روایت جالب است: اخرج اللالکائی فی السنه عن عبد الله بن عمر، قال: جاء رجل الی ابی بکر، فقال: أ رایت الزنا بقدر؟ قال: نعم. قال: فان الله قدره علیّ ثم یعذبنی؟ قال: نعم یا بن اللخناء، اما و الله لو کان عندی انسان أمرت أن یلجأ انفک (الغدیر، ج ۷، ص ۱۵۳، از تاریخ الخلفاء، ص ۶۵). شخصی نزد ابو بکر آمد و از وی پرسید: آیا زنا مقدر الهی است. ابو بکر گفت: آری. آن شخص گفت: آیا خداوند خود تقدیر میکند و بعد هم مرا عذاب میکند؟ گفت: آری ای فرزند شیء بدبو، به خدا سوگند اگر کسی نزد من بود، دستور میدادم دماغت را خورد میکرد.
[۱۰] مقدمه ابن خلدون، ص ۴۴۴ و نک: تاریخ بغداد، ج ۱۳، ص ۴۱۶
[۱۱] بخاری، ج ۴، ص ۱۰۱ (چاپ دار المعرفه)؛ سنن الدارمی، کتاب الصلاه، باب ۱۶۸؛ الموطّأ، کتاب القرآن، ش ۳۰
[۱۲] طبقات الحنابله، ج ۱، ص ۲۹
[۱۳] همان، ج ۲، ص ۶۷
[۱۴] همان، ج ۲، ص ۴۶
[۱۵] الکافی، ج ۱، ص ۱۲۵؛ التوحید، ص ۱۸۳
[۱۶] التوحید، ص ۱۰۲
[۱۷] عیون اخبار الرضا (ع)، ج ۱، ص ۱۰۴
[۱۸] طه: ۵
[۱۹] تفسیر البرهان، ج ۳، صص ۴۳- ۴۴
[۲۰] طه: ۵
[۲۱] الاحتجاج، ج ۲، ص ۱۵۷؛ مسند الامام الکاظم، ج ۱، ص ۲۶۲
[۲۲] نحل: ۳۵
[۲۳] فضل الاعتزال، ص ۱۴۴؛ نک: بحوث مع اهل السنّه و السلفیه، ص ۵۳
[۲۴] طبقات الکبری، ج ۷، ص ۱۲۲؛ و نک: بحوث مع اهل السنه و السلفیه، ص ۵۳
[۲۵] نک: سنن ابن ماجه، مقدمه شماره ۷، سنن الدارمی مقدمه شماره ۲۳؛ مسند احمد، ج ۲، ص ۱۷۶
[۲۶] التوحید، ص ۳۵۶؛ مسند الامام الکاظم، ج ۱، ص ۲۷۳
[۲۷] در متن آیه: لیعبدون.
[۲۸] همان
[۲۹] التوحید، ص ۹۶؛ مسند الامام الکاظم، ج ۱، ص ۲۷۳
[۳۰] نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره ۲۲۷
[۳۱] الکافی، ج ۱، ص ۳۹؛ درباره این فرقه بنگرید به کتاب «مرجئه، تاریخ و اندیشه»، قم، نشر خرّم از مؤلف.
[۳۲] احتمالاًً امام به همین دلیل همنشینی اصحاب خود را با کسانی که اعتقادات نادرستی در تشبیه داشتند،منع می فرمود.نک:مسند الامام الکاظم،ج۱،ص۲۶۱
پاسخ دهید