روز شنبه مورخ ۶ بهمن ماه ۱۴۰۳ و مصادف با شب شهادت هفتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) مراسم عزاداری در رواق امام خمینی (ره) حرم مطهر رضوی با حضور چهارتن از شهیدان مدافع وطن و زائرین حرم رضوی و با سخنرانی «آیت الله کاظم صدیقی» با موضوع «امام کاظم از منظر امام رضا علیهما السلام» برگزار شد؛ مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.
- مُقدّمه
- حضرت امام کاظم (علیه السلام) تَجلّی اَسماء الهی هستند
- مُعجزات حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) در برخوردِ با «شَقیق بَلخی»
- مُعجزهی حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) در دوران کودکی
- سَخاوت بینَظیر حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام)
- مُواجههی حضرت امام کاظم (علیه السلام) با مُخالفینشان
- روضه و تَوسُّل به حضرت امام کاظم (علیه السلام)
- دعا
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
مُقدّمه
«مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَلْقَى اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ رَاضٍ … فَلْیَتَوَلَّ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ اَلْکَاظِمَ (عَلَیه السَّلام)[۲]»؛ مولانا یا اَباالحسن! عَرض تسلیت دارم و با زبان خود از مَحضر مُبارک شما در مجلس پدر بزرگوارتان به این دلهای پاک زائران و مُجاورتان مَطالبی را که انشاءالله بپذیرید، خودتان بدهید و خودتان هم ذخیرهی آخرتمان بفرمایید، به عَرض زائرین شما میرسانم.
حضرت امام کاظم (علیه السلام) تَجلّی اَسماء الهی هستند
حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) انسانِ کامل است؛ یعنی خلیفهی مُطلق خداست. آدم (علیه السلام) انسانِ کامل است. آدمیّت آدم (علیه السلام) و کَمال و به این است که وَلیدهی اَسماءالله است. «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا[۳]»؛ خداوند همهی اَسماء خودش را در آیینهی وجودِ صَفوت خودش آدم اَبُوالبَشر مَنعکس کرد. در آیینهی جان آدم اَبُوالبَشر همهی اَسماء الهی تَجلّی کرده بود. و انسانِ کامل همیشه در روی زمین بر اَساس سُنّت قَطعی خدا مُستقرّ است، مِحور نظام عالَم امکان است و قُطب دایرهی مُمکنات است و برای مؤمنین مِغناطیسی است که دلِ مؤمن را آن انسانِ کامل جَذب میکند، نورِ خدا را میگیرد و در خانهی قلب مؤمنینی که پاک هستند، پاکیزه هستند، فِطرت، طینت، سِرشت، نُطفه و لُقمهشان درست است، امام و حُجّت خدا نورِ اَسماء الهی که در وجودش هست، در آیینهی جان بندگان خدا میتاباند و انسانِ مؤمن نور میگیرد و زندگی نورانی و پاکیزه نَصیبش میشود و از آلودگیها، پَلیدیها، تاریکیها دور میشود. با این نوری که در وجودش هست، مَسیر خدا را در پیش میگیرد. لذا حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) دوران زندگی با بَرکتشان تَجلیّات اَسماء الهی بوده است.
مُعجزات حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) در برخوردِ با «شَقیق بَلخی»
یکی از اَسماء الهی «عَلیم» است. حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ[۴]» است. تمام عالَم در حیطهی علم خدا هستند. در آیینهی علم خدا اوّلین و آخرین، عوالِم مَلائکه، قُدسیان، عَرشیان، زمینیان، آسمانهای هفتگانه همگی بر سر سُفرهی علم خدا هستند، در آیینهی علم خدا مُنعکس هستند. و حضرت موسی کاظم (علیه السلام) مَظهر این علم مُحیط بر همهی کائنات است. لذا دلِ اَشخاص را میخواند. یکی از اَقطاب زمانِ حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) «شَقیق بَلخی[۵]» هست. جُزء افرادی است که در سِیر و سُلوک قَدمهایی برداشته است و جُزء عُرفا به حساب میآید. میگوید: من عازم حَجّ بودم. با کاروانها که حرکت میکردیم، دیدم یک جوانی گندمگون، لاغراَندام، پُر جاذبه، اما لباس پَشمینهی خاصّی دارد، نَعلین مُنحصر به فردی و لباس پاکیزه و آراستهای به تَن دارد. از مردم دور بود، کناره گرفته بود. در ذهنم رسید که این باید اهل تَصوُّف باشد و کَلّ بر کاروان خواهد بود. همراه نیست، قاعدتاً در مسیر هم بر سر سُفرهی مردم میآید و کَلّ بر اینهاست. من باید بروم و او را موعظه کنم. رفتم که به او چیزی بگویم، قبل از آنکه من لَب به سخن باز کنم، فرمود: «اجْتَنِبُوا کَثِیرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ[۶]»؛ این سورهی حُجرات کلاس اخلاق است. بنده از همهی شما زائران، در عَزای حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) نشستگان درخواستم این است که سورهی مُبارکهی حُجرات را زیاد بخوانید و این دستوراتِ اخلاق توحیدی، مُعاشرت با مسلمانها و نَحوهی صداقت با خدا و مَحبوبیّتی که خداوند متعال برای ایمان در دلِ ما قرار داده است و صادقینی که خداوند مُعرّفی میکند و مَسألهی غیبت را که خداوند متعال در این سوره صورتِ واقعیاش را مُجسّم کرده است، بخوانید. سازنده است، زندگیتان را تَنظیم میکند. خداوند متعال در این سوره به مؤمنین چند دستور میدهد؛ یک: «اجْتَنِبُوا کَثِیرًا مِنَ الظَّنِّ»؛ به کسی بَدگُمان نشوید. بَدگُمانی بیماری است، بَدگُمانی مَرض است، بَدگُمانی سَلب اعتماد است، بَدگُمانی بُروز عُقدههایی است که خودِ آدم دارد. آدمهای پاکیزه خیلی بَدگُمانی به افراد ندارند؛ ولی اینهایی که وَسواس هستند نسبت به خانواده، نسبت به همسایه، نسبت به رَفیق، به همه بَدبین هستند و این بَدبینی باعث میشود که جاسوسی بکنند. آدم به کسی حَسّاس شد و بَدبین بود، زیرنَظر میگیرد تا عیبهایش را پیدا کند. اگر کسی دنبال عیب باشد، بیعیب مَعصومین (سلام الله علیهم اجمعین) هستند؛ هرکسی یک عیبی دارد. قَهراً وقتی آدم دنبال عیب اَفراد میگردد، یکچیزهایی هم پیدا میکند. وقتی پیدا کردی، این برای تو سوژه میشود که در مجالس بروی، نُقل مجالس بکُنی و بگویی فُلانی هم مُبتلا به فُلان کار بد است. این غیبت میشود و این غیبت از زِنا بدتر است و این غیبت مانع رفتن به بهشت است. اهل غیبت اگر توبه کنند، آخرین کسانی هستند که راه به بهشت پیدا میکنند و اگر توبه نکنند، جُزء اوّلین کسانی هستند که وارد جَهنّم میشوند. من چیزی نگفته بودم، در دلم بود که این آقا مُمکن است کَلّ بر این کاروان باشد؛ ولی حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) از دلِ من باخبر بود. فوراً نُسخه پیچید و من را دَرمان کرد. من میخواستم او را دَرمان کنم، مَعلوم شد من مَریض او هستم، او طَبیب من است. ای امام رضا! ما هم مَریض شماییم؛ مَریضهایی هم به ما التماس دعا کردهاند. هم پدرت حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) بابالحَوائج است و در مَسألهی شِفای بیماران مأموریت ویژه دارد، هم خودت امام رَئوف هستی؛ نگذار ما با قلب مَریض از دنیا برویم. «یَوْمَ لَا یَنْفَعُ مَالٌ وَ لَا بَنُونَ * إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ[۷]»؛ اگر قلب با بیماریهای اَخلاقی ناسالم باشد، راه به بهشت نمیبَرد. بهشت دارُالسّلام است؛ «لَهُمْ دَارُ السَّلَامِ[۸]». چون دارُالسّلام است، افراد سالم راه به بهشت دارند. افرادی که بیماریهای اخلاقی، بیماریهای اعتقادی، بیماریهای عملیِ گُناهی دارند، اینها وارد بهشت نخواهند شد. میگوید: تا من این کَرامت و مُعجزه را دیدم، تکان خوردم و در دلم آمد که این شخص از اولیاء الهی است. تا خواستم عُذرخواهی کنم، رَد شد و از من دور شد. همینجور منزل به منزل که میرفتیم، در یکی از مَنازل دوباره من این آقا را دیدم. جلو رفتم که بگویم: آقا! ببخشید؛ من در مورد شما فکر بد کردم. شما هم در مَحضر امام رضا (علیه السلام) دلتان را نسبت به همه صاف کنید. نکند در دلتان اینجور باشد که کسانی بدیهایی دارند و شما خیلی خوب هستید. نه، همان کسی که شما بد میدانید چه بَسا از اولیاء الهی باشد. مَگر کسی در مورد «حُرّ» فکر میکرد او آیینهی امام حسین (علیه السلام) بشود؟! او کسی بشود که امام حسین (علیه السلام) بیاید و سرش را به دامن بگیرد؟ او کسی باشد که امام حسین (علیه السلام) بیاید و به او مدال حُریّت بدهد. ما از فردای مردم خبر نداریم. این بابِ توبه باز است. خیلی از آدمهای گرفتار توبه میکنند و بهتر از من میشوند و خیلی از آدمهایی که الآن خوب هستند، عاقبت به شَرّ میشوند. چه میدانیم چه اَسراری در این عالَم هست. لذا سوءظَنّ جُزء بیماریهایی است که حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) عملاً برخورد کرد و این فرد را مُتنبّه کرد. جلو رفتم و سلام عَرض کردم. خواستم بگویم آقا جان من را ببخشید، قبل از آنکه من چیزی بگویم، باز حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) از دلِ من خبر دادند و این آیه را خواندند: «وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحًا ثُمَّ اهْتَدَى[۹]»؛ خدای متعال این سُفرهی عَفو و رَحمتش را برای جَذب ما و کَندن ما از لَجن گناه دارد دعوت میکند. میگوید: هرکه بودی بیا؛ من مُنتظرت هستم. «إِنِّی»؛ با کلمهی «إنّ» میگوید و اسم هم نمیبَرد. با ضَمیر مُتکلّم وَحده که دارد ذاتِ خودش را نشان میدهد. «وَ إِنِّی»؛ بَندگان خدا! حتماً و مُطمئناً منِ الله «لَغَفَّارٌ». هم «إنّ» را میآورد، هم حرف لامِ تأکید میآورد، هم غَفّار صیغهی مُبالغه است. نفرمود که من میبَخشم؛ فرمود: من خیلی بَخشندهام. نگران نباشید؛ هرقَدری پَروندهتان سیاه است، عَجب جایی آمدهاید! عَجب شبی آمدهاید! شبِ حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) است. «وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ»؛ من حتماً خیلی بَخشندهام، خیلی باگذشت هستم نسبت به کسانی که گُنهکار هستند. «لِمَنْ»؛ برای چه کسی؟ «لِمَنْ تَابَ»؛ برای کسی که توبه کند. این یک نکته است. دو: «وَ آمَنَ»؛ ایمانِ او هم ایمان باشد. باورش به خدا و آخرت و عالَم غیب و نبوّت و امامت «وَ آمَنَ»، ایمانِ او ایمان باشد. «وَ عَمِلَ صَالِحًا»؛ اگر توبه کردی، ایمانت مُشتعل شد، دنبال آن هم عَمل تو نشان داد که توبهات توبهی نَصوح است، لَقلقهی زبان نیست، واقعاً پَشمان هستی و دیگر نمیخواهی گناه بکُنی، این میشود: «آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحًا». دیگر چه چیزی؟ یک شرط چهارمی هم دارد. «ثُمَّ اهْتَدَى»؛ یعنی دامن ولایت را بگیرید. هدایتِ واقعی برای جَذبهی حضرت علی (علیه السلام) و اولادِ حضرت علی (علیه السلام) است. «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند[۱۰]». امام رضا (علیه السلام) یک نگاهی الآن بکند، پدرش حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) به آقازادهاش بگوید که اینها در مجلس من نشستهاند، برای عَرض تسلیت به شما آمدهاند؛ یک نگاهی بکند همهی گُناهان ما پاک میشود. «ثُمَّ اهْتَدَى»؛ این هدایت، هدایتِ جَذبی است، هدایتِ ایصالی است، هدایتِ تَصرُّف باطنی است. میگوید که باز این را گفتند و اجازه نداند من عُذرخواهی بکنم. پیشاپیش گفتند که اگر خدا بَخشنده است، ما هم میبَخشیم. عُبور کرد و رفت. بعد از مَنازلی باز در یک بیابانی این بزرگوار را دیدم. در آنجا دیدم دَلْو خود را انداختند که آب بیرون بیاورد، وُضو بگیرد و نماز بخواند، دَلْو ایشان درون چاه اُفتاد. دیدم دستش را به آسمان بلند کرد. گفت: بارالها! پروردگارا! هروقت تشنه هستم تو سیرابیِ من هستی، هروقت گُرسنه هستم تو قوتِ من هستی؛ نمیگوید تو من را سیراب میکُنی، یادِ تو من را سیراب میکند. «یا مَنِ اسْمُهُ دَواءٌ وَ ذِکْرُهُ شِفاءٌ». آدم تو را داشته باشد، همهچیز دارد. در گُرسنگی یادِ تو من را سیر میکند، در تشنگی من به یادِ تو سیراب میشوم. میبینی غیر از این رَکْبه، غیر از این ظرف، ظرفِ دیگری ندارم و در چاه اُفتاد. دیدم تا این مُناجات را با خدا کرد، آب چاه بالا آمد. جوشید و بالا آمد و این بزرگوار این ظرفشان را برداشتند. آب زُلال و گُوارایی بود. بُردند و مقداری ریگ د ر آن ریختند و به هم زدند. رفتم جلو سلام کردم. گفتم: آقا جان! از آنچه دارید به من هم جُرعهای بنوشانید.
«ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی ***** تا دَمی برآسایم زین حجاب جسمانی[۱۱]»
گاهی یک جُرعه به آدم بدهند، آدم سیراب میشود. میگوید: حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) از آن آبی که در اختیارشان بود به من هم جُرعهای دادم که در عالَم چنین چیزی نَصیبم نشده بود؛ اینقَدر گُوارا بود. علیبنموسیالرضا (علیه السلام)! حوضِ کوثر برای شماست، کوثرِ عشق برای شماست؛ امشب یک جُرعه محبّتتان را در کام ما بریزید، کام ما هم شیرین بشود. ما هم بدانیم که بابالحَوائجمان حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) امشب سر سُفرهی شما از ما پَذیرایی میکند.
مُعجزهی حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) در دوران کودکی
وجود نازنین حضرت موسی کاظم (علیه الصلاه و السلام) سِیر واقعیشان در تمام جلوههای فَضائلی که از وجود ایشان در طول عُمرشان هست، بُعد هدایتی است؛ بُعد دَرمان دردهای اَخلاقی و اجتماعی و اقتصادی مردم را دارد. حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) بُعد دَرمان سیاسی و مُدیریت جامعه را دارند. لذا میبینید در دوران کودکی حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) در گَهواره است، «یعقوب سَرّاج[۱۲]» میگوید: بر امام جعفر صادق (علیه السلام) وارد شدم، دیدم کنار گَهوارهی آقازادهشان دارند به او سِرّ میگویند. به آقا سلام کردم؛ آقا فرمودند: به ایشان سلام کُن. کنار گَهواره آمدم و به کودکِ در گَهواره خوابیده سلام عَرض کردم. با زبان فَصیح جواب سلام من را داد. بلافاصله فرمود: «غَیِّرْ اِسْمَ اِبْنَتِکَ[۱۳]»؛ بُرو اسم دخترت را تَغییر بده. فدایت بشوم! همهجا میخواهی شیعیانت را تربیت کُنی. خانوادهی شیعیانت بوی عَطر اَسماء شما را داشته باشد. میگوید: من فوراً مُتذکّر شدم. خداوند به تازگی یک دختری به من داده بود که اسم آن را «حُمیرا» گذاشته بودم. اما از همان دورهی کودکی هرکسی به این بزرگوار مُراجعه کند، یک نُسخهای برای تَصحیح زندگی، برای سالم زندگیکردن از مَحضر حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) دریافت میکند.
سَخاوت بینَظیر حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام)
در سَخاوت حضرت موسیبنجعفر (علیه الصلاه و السلام) امکان نداشت، تَعجُّب میکردند کسی به مَحضر امام موسی کاظم (علیه السلام) مُراجعه کرده باشد، اِظهار فقر کرده باشد و هنوز فقیر بماند. این جُزء چیزهایی بود که هیچکسی باور نداشت. چون آقا حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) اینجور نبود که به گِدا یک چیز مُختصری از جیبشان دربیاورند و بدهند یا به اندازهای که او کنار برود بدهند؛ خیر. هرکسی به امام موسیبنجعفر (علیه السلام) مُراجعه میکرد، به او سرمایه میداد که دیگر گِدایی نکند. ریشهی فَقر او را میزد. کیسههای ۳۰ دیناری که امروز دینار همین سکههاست؛ آن روز دینار بود. حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) افرادی را که نیازِ واقعی داشتند، مَخصوصاً شبکهی صالحین تَشکیل داده بودند، به فکر دوستانشان بودند، در بُعد اقتصادی اینها را بینیاز میکردند، اینها را در مِناعتطَبع و عزّت نَفْس مُتمکّن میکردند که نزد کسی آبرو گِرو نگذارند؛ شرمندهی اَهل و عَیالشان نباشد. به حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) قَسم این آقا و همهی امامان ما الآن هم اگر کسی با صداقت دامانشان را بگیرد، او را بینیاز میکند. هر بدهکاری، هر گرفتاری، هر آدمی که در تَنگنای مَعیشتی گرفتار شده است، اگر مُراجعهی واقعی بکند، اینها آدم را بینیاز میکنند؛ «إلهی هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً تُغْنِینِی بِهَا عَنْ رَحْمَهِ مَنْ سِواکْ».
نه تنها به دوستانشان کیسههای بینیازکننده و موجب تَمکُّن عنایت میکردند، «محمّد بن اسماعیل» پسر بردارش جناب «اسماعیل[۱۴]» که در جوانی وَفات کرد، الآن هم گروهی در کشور مِصر و جاهای دیگر اسماعیلیّه داریم که جناب اسماعیل را امام میدانند. آدمهای باطنگرا هم هستند. پسر ناخَلفی دارد که موجب قَتل حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) شد. وقتی که مُحمّد نزد حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) آمد، عَرضه داشت: من به لَحاظ مشکلاتی که دارم، میخواهم به بَغداد بروم. آمدهام که اگر شما سفارشی دارید، من سفارش شما را به جان بخرم. حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) فرمودند: «اِتَّقِ اَللَّهَ فِی دَمِی[۱۵]»؛ مُحمّد! مُواظب باش؛ دست خود را به خون من آغشته نکُن. این را فرمودند و یک کیسهی ۱۵۰ دیناری به او دادند. بلند شد برود، دوباره برگشت. آقا یک سفارشی، یک نُسخهای بفرمایید. حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) دوباره فرمودند: «اِتَّقِ اَللَّهَ فِی دَمِی»؛ مُواظب باش؛ دست خود را به خون من آلوده نکُن. باز یک ۱۵۰ دینار دیگری به او دادند. در مَجموع حُدود هزار دینار به کسی که خبر دارد که او میخواهد به بَغداد برود، میخواهد نزد «هارون الرّشید[۱۶]» برود و برای حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) سِعایت کند، پَروندهسازی کند. بعد به آقا عَرض کردند: آقا جان! اینکه با شما دلِ خوشی ندارد، تا بتواند علیه شما میزَند و پَروندهسازی میکند. چرا شما به او اینقَدر احسان میکنید؟ ای موسیبنجعفر (علیه السلام)!
«دوستان را کُجا کُنی مَحروم ***** تو که با دشمن این نَظر داری[۱۷]».
فرمودند: نمیخواهم جُزء کسانی باشم که در قرآن کریم مَذمّت شده است: «وَ تُقَطِّعُوا أَرْحَامَکُمْ[۱۸]». نمیخواهم قَطع رَحِم بکنم. باید به اَرحاممان احسان کنیم، وَلو ما با بد باشند. این هم تَحمُّل فامیل بد و گُشودن گِره و اِتمام حُجّت است. اینقَدر او را بینیاز کرد که نزد خدا عُذری نداشت. این نامَرد به آنجا رفت. مُستقیم به قَصر آن پَلید نانَجیب رفت و گفت: در یک مَملکت دو خلیفه؟ یکی شما هستید و یکی موسیبنجعفر است. برای او خُمس میآورند، مالیات میآورند، برای شما هم مالیات میآورند. گفت: راست میگویی؟ پاسخ داد: بله راست میگویم. این لَعنتی هزار دینار به مُحمّد بن اسماعیل داد. ولی پول را گرفت و شب هم سَقَط شد و نَصیبش نشد بخورد. اگر به همان مقدار حَلالی که حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) به او داده بود قناعت کرده بود، هم مُبتلا به حَرام نمیشد و هم دستش به خونِ حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) آغشته نمیشد.
مُواجههی حضرت امام کاظم (علیه السلام) با مُخالفینشان
عَرض پایانی من یکی مَسألهی کَظم غیط حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) است. اینکه ایشان «کاظم» است، برای اینکه حتی مُخالفین خودش را به جای اینکه مُجازات بکند، مُقابله به مُثل بکند، مَعمولاً با محبّت آن زَخمها و جراحتهای عِناد را تَرمیم میکرد و اینها را به دوستان خودش مُبدّل میکرد؛ از جُمله برادر خودشان «عبدالله اَفطَح[۱۹]» که ادّعای امامت میکرد. یک عدّهای هم دور او را گرفته بودند، فرزند بزرگ حضرت امام صادق (علیه السلام) بود و در امامت فرزند اَرشد امام است، مَگر اینکه یک عیبی در او باشد. عبدالله اَفطَح جِسماً مَعیوب بود و مقام امامت به او نمیرسید؛ ولی هم عدّهای شیاطین دور او را گرفته بودند و هم خودش جاهطَلب بود، ادّعای امامت میکرد. و از عُهدهی پاسخ به سؤالات هم برنمیآمد. حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) به جای اینکه با او مُحاجّه کند، جِدال کند، مردم را علیه او بشوراند، دوقُطبی در جامعه درست کند، عبدالله را به خانهی خودش دعوت کرد. دستور دادند: هیزُمهای زیادی آوردند، حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) یک آتش سنگینی را روشن کردند. وقتی این هیزُمها مُبدّل به آتش شد، گُل کرد، شُعله کِشید، جلوی جمع حاضرین به عبدالله اَفطَح که مُدّعی امامت است، حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) با آرامش داخل این آتش رفتند. نشستند، در آنجا صحبت میکردند، مَواعظی را خیلی آرام مَطرح میفرمودند. بعد از مُدّتی قابل توجّه حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) از داخل آتشِ سوزانی که همه دارند تماشا میکنند، بیرون آمدند. وقتی بیرون تشریف آوردند، به جناب عبدالله برادرشان فرمودند: تو مُدّعی امامت هستی؟ شما هم درون آتش بُرو. آتش امام را نمیسوزاند.
و من به شما عَرض میکنم نه تنها آتش امام را نمیسوزاند، اینجا یک درس قرآنی به شما تقدیم بدارم. قرآن کریم میفرماید: «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَدَاوَهٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ[۲۰]»؛ با کسانی که با شما عِناد دارند، لجاجت دارند، دلِ کینهای دارند، با اینها «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»؛ بروید و شکارچی این دلها باشید. بروید شیوهی عمل را به دست بیاورید، بروید ببینید چه میخواهد، ببینید مشکلش کُجاست. ببینید کُدام احسان، کُدام خوش اخلاقی، کُدام گِرهگُشایی میتواند عَداوت او را تبدیل به محبّت بکند. که در دعای مَکارم الاخلاق امام زینالعابدین (علیه السلام) این جُمله را حضرت امام زینالعابدین (علیه السلام) از خداوند درخواست میکند: «وَ أَبْدِلْنِی مِنْ بِغْضَهِ أَهْلِ الشَّنَآنِ الْمحَبَّهَ[۲۱]»؛ خدایا! اینهایی که با من عَدوات دارند و علیه من حرف میزنند، به من یک ظرفیّتی بده، ـ به تَعبیر بنده ـ یک انرژی بده، یک جاذبهای بده، یک امکاناتی بده، یک روانشناسیِ رَوانکاوی موجب درمانِ بیماریهای اخلاقی بده که بتوانم عَدوات آدمهای مَریضی که بیخودی با من بد شدهاند را به محبّت تبدیل کنم. یعنی به من یک اِکسیر نیّت الهی بده. همانجوری که امامان ما با نگاهشان عوض میکنند، یک گُنهکار را، یک وامانده را، یک آلوده را با یک نگاه از این رو به آن رو میکنند که انشاءالله امام رضا (علیه السلام) همهی ما را همینجور مُتحوّل خواهند کرد، بتوانیم این کار را بکنیم. حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) با برادری که مُدّعی امامت است، بِدعت بزرگی دارد میکند که جُزء گناهان کَبیره است؛ اما عملاً هم با مُعجزهاش مَسألهی امامت و ولایت را در اُوج خودش در مُقابل مَرئا و مَنظر نشان داد امام کسی است که آتش در اختیار اوست و «قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَ سَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ[۲۲]»؛ این مَشیّتالله است. امام مَشیّتالله است، امام ارادهالله است. هم نشان داد که آتش جُرأت ندارد، اِذن ندارد؛ سوزاندن آتش به اِذن امام است، سیراب کردنِ آب به اِذن امام است، اَثر دارو به اِذن امام است؛ سَببیّت همهی اُمور به اِذن امام است که خلیفهی مُطلق پروردگار عظیمالشأن است. او فانیِ فیالله است، او باقیِ بالله است. عنایتِ او بر همهی موجودات شامل میشود. لذا اگر الآن آتش گناهان ما در وجود ما باشد و اگر حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) یک نگاهی بکند، نه تنها خودش نمیسوزاند، بلکه نمیگذارد شیعیانش را بسوزاند. این قُدرت در وجودِ امام نَهُفته است. این چند درس را از سیرهی حضرت بابالحَوائجمان موسیبنجعفر (علیه السلام) به عَرض شما دلشکستهها، شما پَناهندهها، شما دلدادهها و عاشقهای امام رضا (علیه السلام) رساندیم.
روضه و تَوسُّل به حضرت امام کاظم (علیه السلام)
امشب شب سختی برای حضرت رضا (علیه السلام) است، شب شهادت پدرش است. حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) ۱۸ دختر دارد، فرزندان فراوانی دارد. ۱۴ سال، ۱۲ سال، ۱۰ سال تا حدّاقل ۴ سال حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) در زندان بودهاند و زندان ایشان هم زندان عادی نبوده است. از این زیارتنامهای که مرحوم «حاج شیخ عبّاس» (رضوان الله علیه) در «مُنتهی الآمال» هم آورده است؛ السَّلامُ عَلَی «الْمُعَذَّبِ فِی قَعْرِ السُّجُونِ[۲۳]»؛ سلام به آن امامی که، مُعذّب یعنی کسی که او را شکنجه میکردند؛ «فِی قَعْرِ السُّجُونِ»؛ مَعلوم میشود زندان در طَبقات پایین بوده است، یکجای نَمُور و تاریکی بوده است. در درون آنجا هم چاله کَنده بودند، گودال کَنده بودند. برحَسب آنچه که از این زیارتنامهها و بعضی از گُزارشهای تاریخی استفاده میشود، «سِنْدی بْن شاهِکْ» دست و بالِ حضرت امام کاظم (علیه السلام) را بسته بود و در آن گودال اُفتاده بود. «اَبُوعَطا» یک اَشعاری برای هارون الرشید گفته بود و او خواست صِله بدهد. گفت: امیر! من صِله نمیخواهم؛ اگر میخواهی به من صِله بدهی، حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) را آزاد کُن. سالهای دختران چشم به راه دارد، سایهی پدر بالای سرشان نیست. به او گفت بُرو، فردا صُبح جلوی زندان آزاد میشود. شاید از اُمید شب تا صبح نخوابید. گفت این فاطمهی مَعصومه (سلام الله علیها)، این دختران پَرشکسته لحظهشماری میکنند پدر را ببینند. من باعث شدم آقا آزاد میشود، میرود و دخترانش خوشحال میشوند. صُبح زود آمد جلوی زندان ایستاد. مُنتظر بود، یکوقت دید چهار حَمّال، چهار کارگر وارد زندان شدند. دنبال جنازه میگَشتند، ولی پیدا نکردند. زندانبان را مُطالبه کردند و گفتند: ما آمدهایم جنازه ببَریم؛ ولی جنازهای نیست. زندابان اشاره به آن گودال کرد، گفت: آن عَبایی که آنجا اُفتاده است بدن موسیبنجعفر (علیه السلام) است. بدن آقا مانند بدن مادرش حضرت زهرا (سلام الله علیها) شده بود. مُشتی اُستخوان بود. برحَسب این گزارش اینها آمدند، دست به زیر جنازه بُردند تا آن را بالا بیاورند، دیدند خیلی لاغر است، آب شده است، چیزی نمانده است؛ اما سنگین است و نمیتوانند آن را بلند کنند. عَبا را کنار زدند؛ دیدند کُند به پاهای مُبارکش است، غُل و زنجیر است. «ذِی السَّاقِ الْمَرْضُوضِ[۲۴]»؛ این زنجیرهایی که به پای مبارکش بسته بودند، نمیدانم چهجور زنجیری بود؛ اُستخوانهای ساق کوبیده شده بود. یک مَرضوض در اینجا داریم؛ «لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِاللهِ[۲۵]»؛ آن ده حَرامزادهای که اَسبها را نَعل کردند، روی بدن نازنین حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) تاختند. رفتند که جایزه بگیرند، گفتند: «نَحْنُ رَضَضْنَا اَلصَّدْرَ بَعْدَ اَلظَّهْرِ[۲۶]»؛ گفتند: اَمیر! به ما جایزه بده؛ ما اَسبهایمان را نَعل تازه زدیم. روی بدن امام حسین (علیه السلام) اینقَدر تاختیم، همهی اُستخوانهای پُشت و دندهها شکسته شدند. این بدن زیر سُم اَسبها پایمال شد…
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
دعا
خدایا! امام زمانمان (ارواحنا فداه) را برسان.
خدایا! کشورمان را از گرفتاریها نجات بده.
خدایا! قوّت و قُدرت و عزّت و استقلالی که در سایهی ولایت به ما دادهای، بر سر سُفرهی خون شهیدانمان که این شهیدان امروز بحمدالله مُفتخر هستند که میهمان امام رضا (علیه السلام) هستند، ما هم مُفتخریم که میهمان اینها هستیم، سر سُفرهی اینها هستیم. این عزّت و این اقتدار را از این مَملکت نَگیر.
خدایا! نَسل جوان ما را به سامان برسان.
خدایا! مَریضهایمان را شِفا بده.
خدایا! سایهی رهبر عزیزمان را با عزّت مُستدام بدار.
خدایا! هرکسی در این مَحفل هرحاجتی دارد و مُلتمسین ما و همهی مردم عزیز و شهید دادهی ما را حاجترَوا بفرما.
خدایا! عاقبت اَمرمان را خَتم به خیر بگردان.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.
[۲] الروضه فی فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام، جلد ۱، صفحه ۲۰۷٫
«بِالْإِسْنَادِ – یَرْفَعُهُ – إِلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى اَلرِّضَا عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: قَالَ لِی أَبِی عَنْ ، آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: قَالَ لِی أَخِی رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَلْقَى اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ هُوَ مُقْبِلٌ عَلَیْهِ، غَیْرُ مُعْرِضٍ عَنْهُ، فَلْیَتَوَلَّ عَلِیّاً . وَ مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَلْقَى اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ هُوَ رَاضٍ عَنْهُ، فَلْیَتَوَلَّ اَلْحَسَنَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ. وَ مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَلْقَى اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ قَدْ مُحِّصَ ذُنُوبُهُ، فَلْیَتَوَلَّ اَلْحُسَیْنَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ. وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَلْقَى اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ هُوَ رَاضٍ عَنْهُ، فَلْیَتَوَلَّ عَلِیَّ بْنَ اَلْحُسَیْنِ . وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَلْقَى اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ رَاضٍ عَنْهُ قَرِیرَ اَلْعَیْنِ، فَلْیَتَوَلَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ اَلْبَاقِرَ . وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَلْقَى اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ کِتَابُهُ بِیَمِینِهِ، فَلْیَتَوَلَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ اَلصَّادِقَ . وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَلْقَى اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ طَاهِراً مُطَهَّراً، فَلْیَتَوَلَّ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ اَلْکَاظِمَ . وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَلْقَى اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، ضَاحِکاً مُسْتَبْشِراً، فَلْیَتَوَلَّ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى اَلرِّضَا . وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَلْقَى اَللَّهَ وَ قَدْ رُفِعَتْ دَرَجَاتُهُ، وَ بُدِّلَتْ سَیِّئَاتُهُ حَسَنَاتٍ، فَلْیَتَوَلَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ اَلْجَوَادَ . وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَلْقَى اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ یُحٰاسَبُ حِسٰاباً یَسِیراً ، فَلْیَتَوَلَّ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ اَلزَّکِیَّ . وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَلْقَى اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ هُوَ مِنَ اَلْفَائِزِینَ، فَلْیَتَوَلَّ اَلْحَسَنَ اَلْعَسْکَرِیَّ . وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَلْقَى اَللَّهَ وَ قَدْ کَمَلَ إِیمَانُهُ، وَ حَسُنَ إِسْلاَمُهُ، فَلْیَتَوَلَّ اَلْخَلَفَ اَلْحُجَّهَ مُحَمَّدَ بْنَ اَلْحَسَنِ صَاحِبَ اَلزَّمَانِ اَلْمُنْتَظَرَ ، فَهَؤُلاَءِ مَصَابِیحُ اَلدُّجَى، وَ أَئِمَّهُ اَلتُّقَى، أَعْلاَمُ اَلْهُدَى، وَ مَنْ أَحَبَّهُمْ وَ تَوَلاَّهُمْ، کُنْتُ ضَامِناً لَهُ اَلْفَوْزَ بِالْجَنَّهِ».
[۳] سوره مبارکه بقره، آیه ۳۱٫
«وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِکَهِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَٰؤُلَاءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ».
[۴] سوره مبارکه حدید، آیه ۳٫
[۵] شَقیق بَلخی یا شقیق بن ابراهیم بلخی(م ۱۹۴ق) از عالمان و زاهدان مشهور خراسان در قرن دوم هجری قمری است. او عالم به علوم مختلف و متخصص علوم اسلامی قلمداد شده است. طبق پارهای از گزارشها او امام باقر (علیه السلام) را درک کرد و از شاگردان امام صادق (علیه السلام) و امام کاظم (علیه السلام) بود و روایاتی را از ایشان نقل نمود. گفته شده است کتابی از احادیث امام صادق (علیه السلام) نیز نگاشت. گفتگوی او با امام صادق (علیه السلام) پیرامون فتوت و همچنین ملاقات با امام کاظم (علیه السلام) در سفر حج و نقل معجزاتی از امام در منابع بازتاب داشته است. ارتباط او با امام کاظم (علیه السلام) سبب شد تا برخی از سلسلههای عرفانی، خود را از طریق شقیق به امام کاظم (علیه السلام) رسانده و طریقت خود را به امام هفتم منتسب کنند. شقیق از بزرگان تصوف دانسته شده و او را به علت زهد و ریاضت فراوان، امام زاهد خواندهاند. او اولین فردی بود که در خراسان به علم صوفیه پرداخت و سبب گسترش تصوف در آن منطقه شد. شقیق سخنان جدیدی پیرامون موضوع توکل مطرح کرد.
درباره علت گرایش او به تصوف گزارشهای گوناگونی وجود دارد. مهمترین آن، گفتگو با سرپرست بتخانهای در سفر تجاریاش به سرزمینهای ترک بود که مرد بتپرست پس از آنکه شقیق او را دعوت به خداوندی کرد که دارای صفات خالقیت و رازقیت است، شقیق را به لوازم عمل به گفتار و اعتقاداتش که همان ترک تجارت بود، توصیه کرد. نویسنده کتاب روضات الجنات، تشیع او را با توجه به درجه معرفت و عرفانش، محتمل دانسته است؛ هر چند برخی او را سنی معتدل قلمداد کردهاند. تعدادی از عالمان اهلسنت علیرغم آنکه او را از راویان ضعیف ندانستهاند؛ اما به روایات او به خاطر وجود احادیث ناشناخته در زمینههای مختلفی چون زهد، اعتماد نکردهاند. شقیق از شاگردان ابراهیم بن ادهم، ابوحنیفه و عباد بن کثیر بود و شاگردان بسیاری را تربیت کرد. او سفرهای فراوانی به سرزمینهای مختلف داشت و برخی منابع به تعدادی از ملاقاتهای او با هارون یا مأمون عباسی و موعظه آنها در سفرهای مختلف اشاره کردهاند. شقیق چندینبار در جنگهای مختلف علیه کفار در مرزهای اسلامی شرکت کرد؛ به گونهای که عدهای معتقدند در یکی از همین جنگها به شهادت رسید.
[۶] سوره مبارکه حجرات، آیه ۱۲٫
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ۖ وَ لَا تَجَسَّسُوا وَ لَا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضًا ۚ أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتًا فَکَرِهْتُمُوهُ ۚ وَ اتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ».
[۷] سوره مبارکه شعراء، آیات ۸۸ و ۸۹٫
[۸] سوره مبارکه انعام، آیه ۱۲۷٫
«لَهُمْ دَارُ السَّلَامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ ۖ وَ هُوَ وَلِیُّهُمْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ».
[۹] سوره مبارکه طه، آیه ۸۲٫
[۱۰] حافظ، غزلیات، غزل شماره ۱۹۶٫
[۱۱] شیخ بهایی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل شماره ۲۵٫
[۱۲] یعقوب سراج کوفی، از راویان شیعه و از بزرگان اصحاب و راویان از امام صادق (علیه السّلام) بود. سراج از یاران خاص امام صادق (علیه السّلام) و رازدار ایشان، از فقهای مورد اعتماد و فردی صالح بود. برخی مانند غضائری وی را تضعیف کرده، ولی علامه حلی روایات او را مورد قبول دانسته است. یعقوب سراج کوفی، برخی اتحاد وی را با یعقوب بن ضحاک محتمل دانستهاند. یعقوب سراج روایاتی را از امام صادق (علیه السّلام) و جابر روایت نموده است. روایتگرانی مانند محمد بن سنان و حسن بن محبوب نیز از جمله کسانی هستند که از او روایت کردهاند.
[۱۳] الصراط المستقیم إلی مستحقی التقدیم، جلد ۲، صفحه ۱۶۳٫
«وَ رَوَى اِبْنُ سِنَانٍ عَنِ اَلسَّرَّاجِ قَالَ: قَالَ لِیَ اَلصَّادِقُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ اُدْنُ فَسَلِّمْ عَلَى مَوْلاَکَ یَعْنِی مُوسَى اَلْکَاظِمَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فَدَنَوْتُ وَ سَلَّمْتُ فَقَالَ لِی غَیِّرْ اِسْمَ اِبْنَتِکَ اَلَّتِی سَمَّیْتَهَا بِهِ بِالْأَمْسِ فَإِنَّهُ اِسْمٌ یُبْغِضُهُ اَللَّهُ تَعَالَى وَ قَدْ کُنْتُ سَمَّیْتُهَا اَلْحُمَیْرَاءَ».
[۱۴] اسماعیل بن جعفر (درگذشت:۱۴۳ یا ۱۴۵ق) فرزند بزرگ امام صادق (علیه السلام) است که اسماعیلیه او یا فرزندش محمد را امام پس از امام صادق (علیه السلام) میدانند. اما از نظر امامیه و نیز بر اساس احادیث رسیده از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، موسی بن جعفر (علیه السلام) امامِ پس از امام صادق (علیه السلام) است. اعتقاد به امامت اسماعیل سرآغاز جدایی اسماعیلیان از امامیه و شکلگیری فرقه اسماعیلیه شد. درباره شخصیت اسماعیل اختلافنظر وجود دارد برخی با استناد به روایات بر این باورند که وی با غالیان ارتباط داشته است. اما آیتالله خویی با توجیه این روایات و استناد به روایات دیگر وی را شخصی جلیل و مورد عطوفت پدر دانسته است. اسماعیل در زمان حیات امام صادق (علیه السلام) از دنیا رفت و در بقیع دفن شد. امام صادق (علیه السلام) تشییع جنازه و تدفین وی را آشکارا برگزار کرد و افرادی را بر مرگش شاهد گرفت تا شبهه امامت و موعود بودن وی از بین برود. همچنین بنا بر روایات درباره زمان مرگ اسماعیل بداء رخ داده است، چراکه برخی از شیعیان او را امام میپنداشتند و با مرگش آشکار شد که وی امام نبوده است.
[۱۵] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۴۷، صفحه ۳۰۶٫
«[عیون أخبار الرضا علیه السلام] ، حَدَّثَنَا أَبُو اَلْحُسَیْنِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْحُسَیْنِ اَلْبَزَّازُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مَنْصُورٍ اَلْمُطَرِّزُ قَالَ سَمِعْتُ اَلْحَاکِمَ أَبَا أَحْمَدَ مُحَمَّدَ بْنَ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ اَلْأَنْمَاطِیَّ اَلنَّیْسَابُورِیَّ یَقُولُ بِإِسْنَادٍ مُتَّصِلٍ ذَکَرُهُ مُحَمَّدٌ : أَنَّهُ لَمَّا بَنَى اَلْمَنْصُورُ اَلْأَبْنِیَهَ بِبَغْدَادَ جَعَلَ یَطْلُبُ اَلْعَلَوِیَّهَ طَلَباً شَدِیداً وَ یَجْعَلُ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ فِی اَلْأُسْطُوَانَاتِ اَلْمُجَوَّفَهِ اَلْمَبْنِیَّهِ مِنَ اَلْجِصِّ وَ اَلْآجُرِّ فَظَفِرَ ذَاتَ یَوْمٍ بِغُلاَمٍ مِنْهُمْ حَسَنِ اَلْوَجْهِ عَلَیْهِ شَعْرٌ أَسْوَدُ مِنْ وُلْدِ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَسَلَّمَهُ إِلَى اَلْبَنَّاءِ اَلَّذِی کَانَ یَبْنِی لَهُ وَ أَمَرَهُ أَنْ یَجْعَلَهُ فِی جَوْفِ أُسْطُوَانَهٍ وَ یَبْنِیَ عَلَیْهِ وَ وَکَّلَ بِهِ مِنْ ثِقَاتِهِ مَنْ یُرَاعِی ذَلِکَ حَتَّى یَجْعَلَهُ فِی جَوْفِ أُسْطُوَانَهٍ بِمَشْهَدِهِ فَجَعَلَهُ اَلْبَنَّاءُ فِی جَوْفِ أُسْطُوَانَهٍ فَدَخَلَتْهُ رِقَّهٌ عَلَیْهِ وَ رَحْمَهٌ لَهُ فَتَرَکَ فِی اَلْأُسْطُوَانَهِ فُرْجَهً یَدْخُلُ مِنْهَا اَلرَّوْحُ وَ قَالَ لِلْغُلاَمِ لاَ بَأْسَ عَلَیْکَ فَاصْبِرْ فَإِنِّی سَأُخْرِجُکَ مِنْ جَوْفِ هَذِهِ اَلْأُسْطُوَانَهِ إِذَا جَنَّ اَللَّیْلُ وَ لَمَّا جَنَّ اَللَّیْلُ جَاءَ اَلْبَنَّاءُ فِی ظُلْمَتِهِ وَ أَخْرَجَ ذَلِکَ اَلْعَلَوِیَّ مِنْ جَوْفِ تِلْکَ اَلْأُسْطُوَانَهِ وَ قَالَ لَهُ اِتَّقِ اَللَّهَ فِی دَمِی وَ دَمِ اَلْفَعَلَهِ اَلَّذِینَ مَعِی وَ غَیِّبْ شَخْصَکَ فَإِنِّی إِنَّمَا أَخْرَجْتُکَ فِی ظُلْمَهِ هَذِهِ اَللَّیْلَهِ مِنْ جَوْفِ هَذِهِ اَلْأُسْطُوَانَهِ لِأَنِّی خِفْتُ إِنْ تَرَکْتُکَ فِی جَوْفِهَا أَنْ یَکُونَ جَدُّکَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ خَصْمِی بَیْنَ یَدَیِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ أَخَذَ شَعْرَهُ بِآلاَتِ اْلَجَصَّاصِینَ کَمَا أَمْکَنَ وَ قَالَ لَهُ غَیِّبْ شَخْصَکَ وَ اُنْجُ بِنَفْسِکَ وَ لاَ تَرْجِعْ إِلَى أُمِّکَ قَالَ اَلْغُلاَمُ فَإِنْ کَانَ هَذَا هَکَذَا فَعَرِّفْ أُمِّی أَنِّی قَدْ نَجَوْتُ وَ هَرَبْتُ لِتَطِیبَ نَفْسُهَا وَ یَقِلَّ جَزَعُهَا وَ بُکَاؤُهَا إِنْ لَمْ یَکُنْ لِعَوْدِی إِلَیْهَا وَجْهٌ فَهَرَبَ اَلْغُلاَمُ وَ لاَ یُدْرَى أَیْنَ قَصَدَ مِنْ أَرْضِ اَللَّهِ وَ لاَ إِلَى أَیِّ بَلَدٍ وَقَعَ قَالَ ذَلِکَ اَلْبَنَّاءُ وَ قَدْ کَانَ اَلْغُلاَمُ عَرَّفَنِی مَکَانَ أُمِّهِ وَ أَعْطَانِی اَلْعَلاَمَهَ شَعْرَهُ فَانْتَهَیْتُ إِلَیْهَا فِی اَلْمَوْضِعِ اَلَّذِی کَانَ دَلَّنِی عَلَیْهِ فَسَمِعْتُ دَوِیّاً کَدَوِیِّ اَلنَّحْلِ مِنَ اَلْبُکَاءِ فَعَلِمْتُ أَنَّهَا أُمُّهُ فَدَنَوْتُ مِنْهَا وَ عَرَّفْتُهَا خَبَرَ اِبْنِهَا وَ أَعْطَیْتُهَا شَعْرَهُ وَ اِنْصَرَفْتُ».
[۱۶] هارون عباسی (۱۴۵ ـ ۱۹۳ق) معروف به هارون الرشید پنجمین خلیفه عباسی (حکومت:۱۷۰ ـ ۱۹۳ق) است که هم عصر با امام موسی کاظم (علیه السلام) و امام رضا (علیه السلام) بود. به گزارش تاریخ، زندانی شدن امام کاظم (علیه السلام)، شهادت او و تحت فشار قرار دادن شیعیان در دوران هارون بوده است. هارون یکی از فرزندان مهدی عباسی است که دوران حکومتش به جهت درآمد اقتصادی، رونق تجارت، پیشرفت علم، فلسفه و موفقیت در فتوحات، عصر طلایی دوران حکومت عباسی نامیده میشود. در دوران خلافت هارون، جنگهای خارجی متعددی از جمله جنگ با رومیان درگرفت و ملکه روم مجبور به صلح و پرداخت غرامت به سپاه هارون شد. در دوره او شورشهایی علیه حکومت واقع شد که مهمترین آن قیام یحیی بن عبدالله، برادر نفس زکیه بوده است. بنا بر برخی منابع تاریخی، در پی آشوبهای خراسان به وسیله رافع بن لیث و آرام نشدن منطقه به وسیله نماینده هارون، خود خلیفه در سال ۱۹۲ق راهی خراسان شد تا منطقه را آرام کند؛ ولی در طوس در روستایی به نام سناباد به علت بیماری در جمادی الاولی سال ۱۹۳ق در چهل و شش سالگی درگذشت و پسرش صالح، نماز میت را بر او خواند. بعدها محل دفن هارون به بقعه هارونیه معروف شد. شب مرگ هارون در طوس، مردم با پسر او امین در بغداد بیعت کردند. در سال ۲۰۳ قمری به خواست مأمون، امام رضا (علیه السلام) در این مکان در کنار هارون دفن شد.
[۱۷] سعدی، گلستان، دیباچه.
[۱۸] سوره مبارکه محمد، آیه ۲۲٫
«فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحَامَکُمْ».
[۱۹] عبدالله دومین پسر امام صادق (علیه السلام) (پس از اسماعیل) بود. مادرش فاطمه دختر حسین بن علی بن حسین بن علی (علیه السلام) بود. او بخاطرِ داشتن سرِ پهن (افطح الرأس) یا پاهای پهن (افطح الرِجلَین) به عبدالله افطح معروف بود. بنابر نقل شیخ مفید، جایگاه عبدالله نزد پدرش همانند دیگر برادرانش نبود چرا که او از نظر اعتقادی متهم به مخالفت با پدرش بود و با حشویه نشست و برخاست میکرد و به مذهب مرجئه گرایش داشت. از عبدالله نسلی باقی نماند ولی در برخی منابع اسماعیلی و غیر آن صریحاً گفته شده است که خلفای فاطمی نخست به جای اسماعیل، برادرش عبدالله افطح را امام و جدّ خود معرفی میکردند و سپس از این امر عدول و امامت اسماعیل را مطرح کردند. عبدالله هفتاد روز پس از شهادت امام صادق (علیه السلام) از دنیا رفت. قبری در قبرستان باب الصغیر به وی منسوب است. هنگام شهادت امام صادق (علیه السلام)، عبدالله بزرگترین پسر ایشان بود. او با استناد به اینکه امامت به پسر بزرگ امام میرسد، ادعای امامت کرد و در ابتدا گروهی از شیعیان به او گرویدند. نقل شده است امام صادق (علیه السلام) پیش از رحلت خود، از ادعای امامت توسط عبدالله خبر داده و به فرزندش امام کاظم (علیه السلام) سفارش کرده بود، عبدالله را واگذارد چراکه بزودی از دنیا خواهد رفت. در منابع آمده است، شیعیان و اصحاب برای آنکه به صحت ادعای عبدالله یقین پیدا کنند، پرسشهایی مطرح کردند ولی او از پاسخ صحیح باز ماند و در نتیجه بسیاری از شیعیان از او برگشتند. وقتی عبدالله ادعای امامت کرد، گروهی از شیعیان به او گرویدند که به فطحیه مشهور شدند. با مرگ عبدالله هفتاد روز پس از شهادت امام صادق (علیه السلام)، باقیمانده پیروان او به امامت امام کاظم(علیه السلام) بازگشتند.
[۲۰] سوره مبارکه فصلت، آیه ۳۴٫
«وَ لَا تَسْتَوِی الْحَسَنَهُ وَ لَا السَّیِّئَهُ ۚ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَدَاوَهٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ».
[۲۱] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای بیستم صحیفه سجادیه (مشهور به دعای مکارم الاخلاق).
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَبْدِلْنِی مِنْ بِغْضَهِ أَهْلِ الشَّنَآنِ الْمحَبَّهَ، وَ مِنْ حَسَدِ أَهْلِ الْبَغْیِ الْمَوَدَّهَ، وَ مِنْ ظِنَّهِ أَهْلِ الصَّلَاحِ الثِّقَهَ، وَ مِنْ عَدَاوَهِ الْأَدْنَیْنَ الْوَلَایَهَ، وَ مِنْ عُقُوقِ ذَوِی الْأَرْحَامِ الْمَبَرَّهَ، وَ مِنْ خِذْلَانِ الْأَقْرَبِینَ النُّصْرَهَ، وَ مِنْ حُبِّ الْمُدَارِینَ تَصْحِیحَ الْمِقَهِ، وَ مِنْ رَدِّ الْمُلَابِسِینَ کَرَمَ الْعِشْرَهِ، وَ مِنْ مَرَارَهِ خَوْفِ الظَّالِمِینَ حَلَاوَهَ الْاَمَنَهِ الْاَمَنَهِ».
[۲۲] سوره مبارکه انبیاء، آیه ۶۹٫
[۲۳] مفاتیح الجنان، صلوات بر امام موسی کاظم (علیه السلام).
«اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ، وَ صَلِّ عَلَىٰ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَصِیِّ الْأَبْرارِ، وَ إِمامِ الْأَخْیارِ، وَ عَیْبَهِ الْأَنْوارِ، وَ وارِثِ السَّکِینَهِ وَ الْوَقارِ، وَ الْحِکَمِ وَ الْآثارِ، الَّذِی کانَ یُحْیِی اللَّیْلَ بِالسَّهَرِ إِلَى السَّحَرِ بِمُواصَلَهِ الاسْتِغْفارِ، حَلِیفِ السَّجْدَهِ الطَّوِیلَهِ، وَ الدُمُوعِ الْغَزِیرَهِ، وَ الْمُناجاهِ الْکَثِیرَهِ، وَ الضَّراعاتِ الْمُتَّصِلَهِ، وَ مَقَرِّ النُّهىٰ وَ الْعَدْلِ، وَ الْخَیْرِ وَ الْفَضْلِ، وَ النَّدىٰ وَ الْبَذْلِ، وَ مَأْلَفِ الْبَلْوىٰ وَ الصَّبْرِ، وَ الْمُضْطَهَدِ بِالظُّلْمِ، وَ الْمَقْبُورِ بِالْجَوْرِ، وَ الْمُعَذَّبِ فِی قَعْرِ السُّجُونِ وَ ظُلَمِ الْمَطَامِیرِ، ذِی السَّاقِ الْمَرْضُوضِ بِحَلَقِ الْقُیُودِ، وَ الْجِنازَهِ الْمُنَادىٰ عَلَیْها بِذُلِّ الاسْتِخْفافِ، وَ الْوارِدِ عَلَىٰ جَدِّهِ الْمُصْطَفىٰ، وَ أَبِیهِ الْمُرْتَضىٰ، وَ أُمِّهِ سَیِّدَهِ النِّساءِ بِإِرْثٍ مَغْصُوبٍ، وَ وِلاءٍ مَسْلُوبٍ، وَ أَمْرٍ مَغْلُوبٍ، وَ دَمٍ مَطْلُوبٍ، وَ سَمٍّ مَشْرُوبٍ؛ اللّٰهُمَّ وَ کَمَا صَبَرَ عَلَىٰ غَلِیظِ الْمِحَنِ، وَ تَجَرَّعَ غُصَصَ الْکُرَبِ، وَ اسْتَسْلَمَ لِرِضاکَ، وَ أَخْلَصَ الطَّاعَهَ لَکَ، وَ مَحَضَ الْخُشُوعَ، وَ اسْتَشْعَرَ الْخُضُوعَ، وَ عادَى الْبِدْعَهَ وَ أَهْلَها، وَ لَمْ یَلْحَقْهُ فِی شَیْءٍ مِنْ أَوامِرِکَ وَ نَواهِیکَ لَوْمَهُ لائِمٍ، صَلِّ عَلَیْهِ صَلاهً نامِیَهً مُنِیفَهً زاکِیَهً تُوجِبُ لَهُ بِها شَفاعَهَ أُمَمٍ مِنْ خَلْقِکَ، وَ قُرُونٍ مِنْ بَرایاکَ، وَ بَلِّغْهُ عَنَّا تَحِیَّهً وَ سَلاماً، وَ آتِنا مِنْ لَدُنْکَ فِی مُوالاتِهِ فَضْلاً وَ إِحْساناً وَ مَغْفِرَهً وَ رِضْواناً، إِنَّکَ ذُو الْفَضْلِ الْعَمِیمِ، وَ التَّجاوُزِ الْعَظِیمِ، بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ».
[۲۴] همان.
[۲۵] شیخ صدوق، الامالی، ۱۳۶٢ش، ص ۱۱۵.
لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِاللهِ به معنای روزی چون روز تو نیست ای اباعبدالله از سخنان امام حسن مجتبی (علیه السلام) درباره امام حسین (علیه السلام) است. این سخن، واقعه کربلا، چگونگی حادثه، شمار و وضعیت اعتقادی دشمنان اهل بیت را پیشگویی و بزرگی مصیبت و عظمت آن را بیان کرده است. راوی اصلی حدیث امام صادق (علیه السلام) است و شیخ صدوق آن را در کتاب امالی به نقل از مفضل بن عمر از وکلای امام صادق (علیه السلام)، آورده است.
متن حدیث به این صورت است: «انَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ (عَلَیهِ السَّلام) دَخَلَ یَوْماً إِلَى الْحَسَنِ (عَلَیهِ السَّلام) فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ بَکَى، فَقَالَ لَهُ مَا یُبْکِیکَ یَا أَبَاعَبْدِ اللهِ؟ قَالَ: أَبْکِی لِمَا یُصْنَعُ بِکَ. فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ (عَلَیهِ السَّلام): إِنَّ الَّذِی یُؤْتَى إِلَیَّ سَمٌّ یُدَسُّ إِلَیَّ فَأُقْتَلُ بِهِ وَ لَکِنْ لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللهِ یَزْدَلِفُ إِلَیْکَ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ یَدَّعُونَ أَنَّهُمْ مِنْ أُمَّهِ جَدِّنَا مُحَمَّدٍ (صَلَّیَ الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) وَ یَنْتَحِلُونَ دِینَ الْإِسْلَامِ فَیَجْتَمِعُونَ عَلَى قَتْلِکَ وَ سَفْکِ دَمِکَ وَ انْتِهَاکِ حُرْمَتِکَ وَ سَبْیِ ذَرَارِیکَ وَ نِسَائِکَ وَ انْتِهَابِ ثِقْلِکَ فَعِنْدَهَا تَحِلُّ بِبَنِی أُمَیَّهَ اللَّعْنَهُ وَ تُمْطِرُ السَّمَاءُ رَمَاداً وَ دَماً وَ یَبْکِی عَلَیْکَ کُلُّ شَیْءٍ حَتَّى الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوَاتِ وَ الْحِیتَانِ فِی الْبِحَارِ».
[۲۶] اللهوف علی قتلی الطفوف، جلد ۱، صفحه ۱۳۲.
«وَ رَوَى حُمَیْدُ بْنُ مُسْلِمٍ قَالَ: رَأَیْتُ اِمْرَأَهً مِنْ بَنِی بَکْرِ بْنِ وَائِلٍ کَانَتْ مَعَ زَوْجِهَا فِی أَصْحَابِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ فَلَمَّا رَأَتِ اَلْقَوْمَ قَدِ اِقْتَحَمُوا عَلَى نِسَاءِ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ فُسْطَاطِهِنَّ وَ هُمْ یَسْلُبُونَهُنَّ أَخَذَتْ سَیْفاً وَ أَقْبَلَتْ نَحْوَ اَلْفُسْطَاطِ وَ قَالَتْ یَا آلَ بَکْرِ بْنِ وَائِلٍ أَ تُسْلَبُ بَنَاتُ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لاَ حُکْمَ إِلاَّ لِلَّهِ یَا لَثَارَاتِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَأَخَذَهَا زَوْجُهَا وَ رَدَّهَا إِلَى رَحْلِهِ. قَالَ اَلرَّاوِی ثُمَّ أُخْرِجَ اَلنِّسَاءُ مِنَ اَلْخَیْمَهِ وَ أَشْعَلُوا فِیهَا اَلنَّارَ فَخَرَجْنَ حَوَاسِرَ مُسَلَّبَاتٍ حَافِیَاتٍ بَاکِیَاتٍ یَمْشِینَ سَبَایَا فِی أَسْرِ اَلذِّلَّهِ وَ قُلْنَ بِحَقِّ اَللَّهِ إِلاَّ مَا مَرَرْتُمْ بِنَا عَلَى مَصْرَعِ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَلَمَّا نَظَرَ اَلنِّسْوَهُ إِلَى اَلْقَتْلَى صِحْنَ وَ ضَرَبْنَ وُجُوهَهُنَّ قَالَ فَوَ اَللَّهِ لاَ أَنْسَى زَیْنَبَ بِنْتَ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ تَنْدُبُ اَلْحُسَیْنَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ تُنَادِی بِصَوْتٍ حَزِینٍ وَ قَلْبٍ کَئِیبٍ یَا مُحَمَّدَاهْ صَلَّى عَلَیْکَ مَلاَئِکَهُ اَلسَّمَاءِ هَذَا اَلْحُسَیْنُ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ مُقَطَّعُ اَلْأَعْضَاءِ وَ بَنَاتُکَ سَبَایَا إِلَى اَللَّهِ اَلْمُشْتَکَى وَ إِلَى مُحَمَّدٍ اَلْمُصْطَفَى وَ إِلَى عَلِیٍّ اَلْمُرْتَضَى وَ إِلَى فَاطِمَهَ اَلزَّهْرَاءِ وَ إِلَى حَمْزَهَ سَیِّدِ اَلشُّهَدَاءِ یَا مُحَمَّدَاهْ هَذَا حُسَیْنٌ بِالْعَرَاءِ تَسْفِی عَلَیْهِ اَلصَّبَا قَتِیلُ أَوْلاَدِ اَلْبَغَایَا وَا حُزْنَاهْ وَا کَرْبَاهْ اَلْیَوْمَ مَاتَ جَدِّی رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَا أَصْحَابَ مُحَمَّدَاهْ هَؤُلاَءِ ذُرِّیَّهُ اَلْمُصْطَفَى یُسَاقُونَ سَوْقَ اَلسَّبَایَا وَ فِی رِوَایَهٍ : یَا مُحَمَّدَاهْ بَنَاتُکَ سَبَایَا وَ ذُرِّیَّتُکَ مَقْتَلَهً تَسْفِی عَلَیْهِمْ رِیحُ اَلصَّبَا وَ هَذَا حُسَیْنٌ مَجْزُوزُ اَلرَّأْسِ مِنَ اَلْقَفَا مَسْلُوبُ اَلْعِمَامَهِ وَ اَلرِّدَاءِ بِأَبِی مَنْ أَضْحَى عَسْکَرُهُ فِی یَوْمِ اَلْإِثْنَیْنِ نَهْباً بِأَبِی مَنْ فُسْطَاطُهُ مُقَطَّعُ اَلْعُرَى بِأَبِی مَنْ لاَ غَائِبٌ فَیُرْتَجَى وَ لاَ جَرِیحٌ فَیُدَاوَى بِأَبِی مَنْ نَفْسِی لَهُ اَلْفِدَاءُ بِأَبِی اَلْمَهْمُومُ حَتَّى قَضَى بِأَبِی اَلْعَطْشَانُ حَتَّى مَضَى بِأَبِی مَنْ شَیْبَتُهُ تَقْطُرُ بِالدِّمَاءِ بِأَبِی مَنْ جَدُّهُ مُحَمَّدٌ اَلْمُصْطَفَى بِأَبِی مَنْ جَدُّهُ رَسُولُ إِلَهِ اَلسَّمَاءِ بِأَبِی مَنْ هُوَ سِبْطُ نَبِیِّ اَلْهُدَى بِأَبِی مُحَمَّدٌ اَلْمُصْطَفَى بِأَبِی خَدِیجَهُ اَلْکُبْرَى بِأَبِی عَلِیٌّ اَلْمُرْتَضَى عَلَیْهِ السَّلاَمُ بِأَبِی فَاطِمَهُ اَلزَّهْرَاءُ سَیِّدَهُ اَلنِّسَاءِ بِأَبِی مَنْ رُدَّتْ لَهُ اَلشَّمْسُ صَلَّى. قَالَ اَلرَّاوِی: فَأَبْکَتْ وَ اَللَّهِ کُلَّ عَدُوٍّ وَ صَدِیقٍ ثُمَّ إِنَّ سُکَیْنَهَ اِعْتَنَقَتْ جَسَدَ أَبِیهَا اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَاجْتَمَعَتْ عِدَّهٌ مِنَ اَلْأَعْرَابِ حَتَّى جَرُّوهَا عَنْهُ. قَالَ اَلرَّاوِی: ثُمَّ نَادَى عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فِی أَصْحَابِهِ مَنْ یَنْتَدِبُ لِلْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَیُوَاطِئُ اَلْخَیْلَ ظَهْرَهُ وَ صَدْرَهُ فَانْتَدَبَ مِنْهُمْ عَشَرَهٌ وَ هُمْ إِسْحَاقُ بْنُ حریه[حُوَیَّهَ] اَلَّذِی سَلَبَ اَلْحُسَیْنَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَمِیصَهُ وَ أَخْنَسُ بْنُ مَرْثَدٍ وَ حَکِیمُ بْنُ طُفَیْلٍ اَلسِّنْبِسِیُّ وَ عُمَرُ بْنُ صَبِیحٍ اَلصَّیْدَاوِیُّ وَ رَجَاءُ بْنُ مُنْقِذٍ اَلْعَبْدِیُّ وَ سَالِمُ بْنُ خُثَیْمَهَ اَلْجُعْفِیُّ وَ وَاحظُ بْنُ نَاعِمٍ وَ صَالِحُ بْنُ وَهْبٍ اَلْجُعْفِیُّ وَ هَانِی بْنُ شَبَثٍ اَلْحَضْرَمِیُّ وَ أُسَیْدُ بْنُ مَالِکٍ لَعَنَهُمُ اَللَّهُ تَعَالَى فَدَاسُوا اَلْحُسَیْنَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ بِحَوَافِرِ خَیْلِهِمْ حَتَّى رَضُّوا صَدْرَهُ وَ ظَهْرَهُ. قَالَ اَلرَّاوِی: وَ جَاءَ هَؤُلاَءِ اَلْعَشَرَهُ حَتَّى وَقَفُوا عَلَى اِبْنِ زِیَادٍ فَقَالَ أُسَیْدُ بْنُ مَالِکٍ أَحَدُ اَلْعَشَرَهِ عَلَیْهِمْ لَعَائِنُ اَللَّهِ –
نَحْنُ رَضَضْنَا اَلصَّدْرَ بَعْدَ اَلظَّهْرِ *** بِکُلِّ یَعْبُوبٍ شَدِیدِ اَلْأَسْرِ
فَقَالَ اِبْنُ زِیَادٍ مَنْ أَنْتُمْ قَالُوا نَحْنُ اَلَّذِینَ وَطِئْنَا بِخُیُولِنَا ظَهْرَ اَلْحُسَیْنِ حَتَّى طَحَنَّا حَنَاجِرَ صَدْرِهِ قَالَ فَأَمَرَ لَهُمْ بِجَائِزَهٍ یَسِیرَهٍ. قَالَ أَبُو عُمَرَ اَلزَّاهِدُ فَنَظَرْنَا إِلَى هَؤُلاَءِ اَلْعَشَرَهِ فَوَجَدْنَاهُمْ جَمِیعاً أَوْلاَدَ زِنَاءٍ وَ هَؤُلاَءِ أَخَذَهُمُ اَلْمُخْتَارُ فَشَدَّ أَیْدِیَهُمْ وَ أَرْجُلَهُمْ بِسِکَکِ اَلْحَدِیدِ وَ أَوْطَأَ اَلْخَیْلَ ظُهُورَهُمْ حَتَّى هَلَکُوا».
پاسخ دهید