وجودِ مبارکِ امام صادق علیه السلام به همه‌ی مکاتبِ اهلِ سنّت حق دارند. عامّه که ما می‌گوییم یعنی کسانی که امامیّه نیستند و به امامت و زمامداریِ ائمه‌ی ما علیهم السلام اعتقاد یا اقرار ندارند، آن‌ها هم تا امام صادق علیه السلام پرچمِ فقاهت و علم را بلند نکرده بودند، مکتبِ فقهی نداشتند. آن‌ها نمی‌توانستند نظمِ علمی و نظمِ زندگی منطبقِ با احکام دین ارائه کنند، وقتی وجودِ مبارک امام صادق علیه السلام مکتب را تأسیس کردند، حوزه‌ی علمیه دایر کردند، دو علمدار از ائمه‌ی اهل سنّت شاگردِ مستقیمِ وجودِ مبارک امام صادق علیه الصلاه والسلام بودند. یکی جناب مالک است، که امام صادق علیه السلام به ایشان احترام می‌گذاشتند، مالک نیز هم علاقمندِ امام صادق علیه السلام بود و هم بسیار ادب نشان می‌داد، مالک می‌گوید: من هیچگاه امام صادق علیه السلام را خالی از این سه حالت ندیدم، یا ذاکر بودند، یا در حالِ فکر بودند، و یا صائم (روزه‌دار) بودند.

 

جریانِ احرام بستنِ امام صادق علیه السلام برای همین جناب مالک خیلی رقّت‌بار و جالب بود و آن را نقل کرده است، می‌گوید: ما افتخار داشتیم همراهِ وجود مبارک امام جعفر صادق علیه السلام عزیمتِ حج کردیم، وقتی به مسجد شجره رسیدیم، باید آنجا احرام می‌بستیم و برای حج راهیِ مکه می‌شدیم. وجود مبارک امام صادق علیه السلام لباس احرام به تن کردند، ولی می‌خواستند نیّت کنند و لبّیک بگویند که احرامِ ایشان واقع بشود، مدام شروع می‌کردند ولی گریه گلویِ ایشان را می‌گرفت، مدام اشکِ او سرازیر می‌شد و توانِ گفتنِ لبّیک اللهم لبّیک را از ایشان می‌گرفت، یعنی امام صادق علیه السلام به قدری حالِ خوشی داشتند، به قدری انقلابِ حال داشتند، به قدری اشکِ زلالِ ایشان دل‌ها را آب می‌کرد که قابلِ توصیف نبود، بالاخره طول کشید و همه چشم به امام صادق علیه السلام دوخته‌اند که حضرت لبّیک را بگویند و آن‌ها هم به حضرت اقتدا کنند، و با لبّیکِ امام جعفر صادق علیه السلام لبّیک اللهم لبّیک بگویند، بالاخره ظرفیّتِ من تکمیل شد و دیگر نتوانستم صبر کنم، جلو آمدم و گفتم: یابن رسول لله این همه جمعیّت منتظر هستند تا شما لبّیک بگویید و این‌ها مُحرِم بشوند، چرا شما لبّیک نمی‌گویید و اینقدر طولانی می‌شود؟ تا چه زمانی بناست که حالِ انقلابِ شما ادامه داشته باشد؟ می‌گوید: امام صادق علیه السلام فرمودند که من نگران هستم لبّیک بگویم و خدای متعال بفرماید: لا لبّیک، لذا حالِ ایشان حالِ عرفانی بود و عظمتِ خدای متعال وجودِ او را آب کرده بود، گویا حالتِ حیاء و خجالت داشتند، و در خود نمی‌دیدند که خدای متعال به ایشان لبّیک بگوید و لبّیکِ او را قبول کند.

 

این مالک که فقهِ طایفه‌ای از برادرانِ اهلِ سنّتِ ما فقهِ مالک است، او کتابِ «الموطاء» را نوشت و حاکمِ زمان برای اینکه کار را یکدست کند و امام صادق علیه السلام تحت الشعاع قرار بگیرند بخشنامه کرد که دستورالعملِ فقهی و شرعیِ جهانِ اسلام کتابِ الموطاءِ مالک باشد. این مالک شاگردِ مستقیمِ امام جعفر صادق علیه السلام است و مجذوبِ معنویّت، ادب و کرامت‌هایِ امام جعفر صادق علیه السلام است.

 

گروهِ دوم احناف یا همان حنفی‌ها هستند که جمعیّتِ زیادی در کشورهایِ مختلف از برادرانِ اهلِ سنّتِ ما تابعِ مکتبِ أبوحنیفه هستند. نامِ أبوحنیفه نُعمان و لقبِ او أبوحنیفه است، او داستان‌هایِ زیادی با امام صادق علیه السلام دارد. چون أبوحنیفه در میانِ فقهای زمانِ خود از نبوغِ فکری برخوردار بود، (او قیاس و استحسان را رونق داد) خلیفه از او خواسته بود بنشیند و چهل مسئله‌ی اساسی و بغرنج تهیه کند و در مجلسی که از امام صادق علیه السلام هم دعوت می‌کنند، این سوالات را مطرح کند، باشد که امام صادق علیه السلام در پاسخ گفتن به این مسائلِ پیچیده کم بیاورند.

 

ولی أبوحنیفه می‌گوید: وقتی مجلس دایر شد، همینکه من به امام صادق علیه السلام نگاه کردم، رُعب وجودِ مرا فراگرفت، بعد شروع کردم به سوال کردن، آنقدر امام صادق علیه السلام پر و بال و شقوقِ مختلفی به سوالِ من دادند که همه‌ی مجلس بُهت‌زده شدند، و من هم مبهوت شدم. امام صادق علیه السلام برای هر مسئله آراءِ مختلفِ فقها را می‌فرمودند، مثلاً می‌فرمودند: فقهای مدینه، فقهای بصره، فقهای کوفه، هرکدام چه نظری دارند و نظرِ ما چیست و برای نظرِ خود استدلال می‌فرمودند، و آنچنان امام صادق علیه الصلاه و السلام در این مجلس درخشیدند که جایِ سخن برای احدی باقی نگذاشتند.

 

این أبو حنیفه می‌گوید: «لَولا السِنَتان لَهَلَکَ النُعمَان»[۱] اگر آن دو سال مهلتی که خدای متعال به من داد تا در محضر امام صادق علیه السلام آموزش ببینم، اگر آن دو سال از خرمنِ علمِ امام صادق علیه السلام بهره نگرفته بودم و خوشه‌هایی همراه نداشتم، و از دریایِ علمِ امام صادق علیه السلام جرعه‌هایی نصیبِ من نشده بود، من هلاک می‌شدم، من علمی نداشتم و هرچه دارم از امام صادق علیه الصلاه والسلام دارم.

 

آن دو پرچم‌دارِ دیگر که یکی محمد بن إدریس شافعی است، و دیگری جناب احمد حنبل؛ آن‌ها هم هرکدام با یک واسطه به شاگردیِ امام صادق علیه السلام می‌رسند. همه‌ی طوائفِ اهل سنّت در فقه‌شان سرِ سفره‌ی شاگردانِ امام صادق علیه السلام نشسته‌اند.  اما جایِ این گِله و تعجب است که چرا شاگرد را قبول دارند، اما سراغِ استاد را نمی‌گیرند و از مکتبِ پُربار و افتخارآمیزِ فقاهتِ امام صادق علیه السلام، که امروز فقهای ما مستقیماً سرِ سفره‌ی حضرت هستند و از شاگردانِ امام صادق علیه السلام نظراتِ امام صادق علیه السلام را می‌گیرند، چرا برادرانِ دیگرِ ما خودشان را محروم کرده‌اند.


 [۱] مختصر التحفه الاثنى عشریه، صفحه ۹، مطبعه سلفیه، قاهره.