واژه زنادقه جمع زندیق است. این کلمه ریشه فارسى دارد و در اصل (زند دین) زن دین بود. مزدکیان(۱) خود را زند دین مى نامیدند. طریحى در مجمع البحرین مى نویسد: زنادقه گروهى از مجوسیان بودند. سپس این کلمه برهر ملحدى در دین استعمال گردید.(۲)
در بین مردم چنین شهرت یافته که زندیق کسى است که به هیچ دینى پاى بند نیست و قأل به دهر است. و درحدیث آمده است: زنادقه همان دهریه هستند که مى گویند: نه خدایى وجود دارد و نه بهشت و جهنمى.
دهر است که ما را مى میراند.(۳) از گفت و گوى امام موسى بن جعفر(ع) با هارون الرشید بر می آید که زندیق به کسى گفته مى شود که خدا و رسولش را رد کند و به جنگ با آن ها بپردازد.(۴)
اولین کسى که ملحد گشته و زندیق شد ابلیس بود.(۵)
ملحدین و دهریان مناظرات و گفت وگوهایى با پیامبر اسلام(ص) داشتند که علامه طبرسى درکتاب الاحتجاج(۶) به بخشى از آن ها اشاره کرده است:
امام صادق(ع) مناظراتى طولانى و گفت وگوهاى بسیارى با ابن ابى العوجإ, ابوشاکر دیصانى, زندیق مصرى و برخى دیگر از سران زنادقه داشت و به عقاید انحرافى آن ها پاسخ مى داد. پیش از آن که به برخى از گفت وگوهاى آن حضرت با زنادقه اشاره کنیم, نگاهى به افکار دو نفر از سران زنادقه مى افکنیم:
رهبران زنادقه
یکى از رهبران زنادقه, عبدالکریم بن إبى العوجإ است. وى از شاگردان حسن بن ابى الحسن بصرى بود و بر اثر افکار انحرافى که داشت, از دین و توحید منحرف شد. (۷)
ابن ابى العوجإ با چند نفر از دهریون در مکه پیمان بست تا با قرآن معارضه کنند. او در یکى از سفرهاى خود به مکه, هنگامى که با عظمت امام صادق(ع) در بین مردم مواجه مى شود, از روى کینه و حسد داوطلب مى شود تا به نمایندگى از ابن طالوت, ابن الاعمى و ابن المقفع; امام را در نزد مردم شرمنده کند اما با پاسخ کوبنده امام صادق(ع) مواجه و سرافکنده مى شود و مفتضحانه به نزد دوستان خود برمى گردد. وى سرانجام به دستور منصور, توسط فرماندار کوفه ـ محمدبن سلیمان ـ به زندان افتاد.
گروهى نزد منصور رفتند و به شفاعت او برآمدند. منصور به درخواست آن ها پاسخ مثبت داد و در نامه اى به فرماندار, دستور آزادى ابن ابى العوجإ را صادر کرد. پیش از آن که نامه به کوفه برسد, منصور دستور داد تا ابن ابى العوجإ را گردن بزنند. ابن ابى العوجإ هنگام مرگ گفت: اکنون بیمى از کشته شدن ندارم, زیرا من چهارهزار حدیث جعل و حلال را حرام و حرام را حلال نموده ام و در ماه رمضان شما را به روزه خوارى کشانده ام و در روز عید فطر وادار به روزه گرفتن کرده ام.(۸)
ابوشاکر یکى دیگر از رهبران زنادقه است که افکار انحرافى اش بسیارى از مسلمانان را دچار شبهه و شک و تردید کرد. وى قأل به خداى نور و خداى ظلمت بود.
ابوشاکر گفت وگوهاى بسیارى با یاران امام صادق(ع) داشت. او در مدینه با امام صادق(ع) مناظره و گفت وگو کرد که نتیجه اش شکست علمى و رسوایى بود.(۹)
مناظره هشام با ابوشاکر دیصانى
هشام بن الحکم مى گوید: روزى ابوشاکر دیصانى به من گفت: آیه اى در قرآن است که باعث تقویت نظر و اندیشه ماست. گفتم: این آیه کدام هست؟ ابوشاکر گفت: (هوالذى فى السمإ اله و فى الارض اله)(۱۰); اوست که در آسمان خداست و در زمین خدا. هشام مى گوید: متحیر ماندم که در جواب او چه پاسخى بدهم. ایام حج فرا رسید و روانه خانه خدا شدم. با امام صادق(ع) ملاقات و عرض کردم که ابوشاکر چنین مى گوید و برداشت او را از آیه بیان کردم. امام صادق(ع) فرمود: این سخن, سخن زندیق است. هرگاه نزد او رفتى, از او بپرس: نامت در کوفه چیست؟ او خواهد گفت: فلان. بگو: نامت در بصره چیست؟ بازهم همان نام را تکرار مى کند. بگو: خداى ما نیز چنین است. خداى ماهم در آسمان (اله) است و هم در زمین (اله).
هشام مى گوید: (به کوفه) برگشتم و بدون هیچ توقفى, نزد ابوشاکر رفتم. آنچه امام صادق(ع) به من گفته بود, از او پرسیدم. ابوشاکر که در مانده شده بود و جوابى نداشت, گفت: این سخن (طرز استدلال) از حجاز به این جا آمده است.(۱۱)
مناظره امام صادق(ع) با ابوشاکر دیصانى
هشام بن الحکم مى گوید: روزى ابو شاکر دیصانى نزد امام صادق(ع) رفت و گفت: اى جعفر بن محمد! مرا بر معبودم راهنمایى و دلالت کن. امام صادق(ع) فرمودند: بنشین! در این هنگام کودک خردسالى پیش آمد که در دستش تخم پرنده اى بود. کودک با تخم بازى مى کرد. امام صادق(ع) تخم پرنده را از بچه گرفت. سپس با اشاره به تخم پرنده, به دیصانى فرمود: این دژى است پوشیده که پوست ضخیمى دارد. در زیر این پوست ضخیم, پوست نازکى وجود دارد و زیر آن پوست نازک, مایعى طلایى و مایعى نقره اى در کنار هم, بدون این که با هم مخلوط شوند, وجود دارد … کسى نمى داند که آن تخم پرنده براى آفرینش نر خلقت شده است یا براى آفرینش ماده. هنگام شکسته شدن تخم پرنده صورت هاى فراوان, چون: طاووس, کبوتر و خروس از آن بیرون مىآید.آیا فکر نمى کنى که براى این آفرینش مدبرى هست؟!
هشام مى گوید: دیصانى مدتى سرش را به زیر انداخت و درفکر فرو رفت. سپس سربرداشت و گفت: (اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشریک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله و انک امام و حجه من الله على خلقه و انا تأب مما کنت فیه)(۱۲)
شهادت مى دهم که معبودى جز خدا نیست, خداوند یکتاست و شریک ندارد و شهادت مى دهم که محمد بنده خدا و فرستاده خداست و تو رهبر و حجت از سوى خداوند براى بندگان هستى و من از گذشته خود بازگشت مى کنم.
مناظره امام صادق(ع) با ابن ابى العوجإ
عبدالکریم بن ابى العوجإ بارها درباره مسأل گوناگون با امام صادق(ع) گفت وگو کرد.
مرحوم کلینى برخى از مناظرات وى با امام صادق(ع) را نقل کرده است.
اینک یکى از مناظرات را ذکر مى کنیم:
راوى گوید: روز دیگر ابن ابى العوجإ برگشت و در مجلس امام صادق(ع) خاموش نشست و دم نمى زد. امام فرمود: گویا آمده اى که بعضى از مطالبى را که در میان داشتیم تعقیب کنى. گفت: همین را خواستم. اى پسر پیغمبر! امام به او فرمود: تعجب است از این که تو خدا را منکرى و به این که من پسر رسول خدایم گواهى دهى!! گفت:
عادت مرا به این جمله وادار مى کند؟ امام فرمود: پس چرا سخن نمى گویى؟
عرض کرد: از جلال و هیبت شما است که در برابرتان زبانم به سخن نیاید. من دانشمندان را دیده و با متکلمین مباحثه کرده ام; ولى مانند هیبتى که از شما به من دست دهد, هرگز به من روى نداده است. فرمود:
چنین باشد ولى من در پرسش را به رویت باز مى کنم. سپس به او توجه کرد و فرمود: تو مصنوعى یا غیر مصنوع؟ عبدالکریم بن ابى العوجإ گفت: ساخته نشده ام. امام فرمود:
براى من بیان کن که اگر ساخته شده شده بودى, چگونه مى بودى؟ عبدالکریم مدتى سر به گریبان شده, پاسخ نمى داد و با چوبى که در مقابلش بود ور مى رفت و مى گفت:
دروازه پهن, گود, کوتاه, متحرک و ساکن همه اینها صفت مخلوق است.
امام فرمود: اگر براى مصنوع صفتى جز این ها ندانى باید خودت را هم مصنوع بدانى; زیرا در خود از این امور حادث شده مى یابى. عبدالکریم گفت: از من چیزى پرسیدى که هیچ کس پیش از تو نپرسیده و کسى بعد از توهم نخواهد پرسید. امام فرمود:
فرضا بدانى در گذشته از تو نپرسیده اند, از کجا مى دانى که در آینده نمى پرسند؟ علاوه براین, سخن و گفتار خود را نقض کردى, زیرا تو معتقدى که همه چیز از روز اول مساوى و برابر است, پس چگونه چیزى را مقدم و چیزى را موخر مى دارى؟ اى عبدالکریم! توضیح بیشترى برایت دهم: بگو بدانم اگر تو کیسه جواهرى داشته باشى و کسى به تو گوید: در این کیسه اشرفى هست و تو بگویى نیست. او به تو بگوید: اشرفى را براى من تعریف کن. و تو اوصاف آن را ندانى, آیا تو مى توانى ندانسته بگویى اشرفى در کیسه نیست؟ گفت:
نه. امام فرمود: جهان هستى که درازا و پهنایش از کیسه جواهر بزرگتر است. شاید در این جهان مصنوعى باشد زیرا که تو صفت مصنوع را از غیر مصنوع تشخیص نمى دهى. عبدالکریم درماند…. سال بعد, بار دیگر با امام در حرم مکى برخورد.
یکى از شیعیان به حضرت عرض کرد: ابن ابى العوجإ مسلمان شده؟
امام فرمود: او نسبت به اسلام کور دل است, مسلمان نشود. چون ابن ابى العوجإ چشمش به امام افتاد, گفت: اى آقا و مولاى من! امام فرمود: براى چه این جا آمدى؟ گفت:
براى عادت تن و سنت میهن و براى این که دیوانگى و سرتراشى و سنگ پرانى مردم را ببینم. امام فرمود: اى عبدالکریم! تو هنوز برسرکشى و گمراهیت پا برجایى؟ عبدالکریم رفت سخنى بگوید که امام(ع) فرمود:
در حج مجادله روانیست و عبایش را تکان داد و فرمود: اگرحقیقت چنان باشد که توگویى ـ که چنان نخواهد بود.ـ ما و تو رستگاریم و اگر حقیقت چنان باشد که ما مى گوییم, ما رستگاریم و تو در هلاکت.(۱۳)
مناظره امام صادق(ع) با زندیق مصرى
هشام بن الحکم مى گوید: زندیقى از مصر به قصد دیدار با امام صادق(ع) رهسپار مدینه شد. زندیق وقتى به مدینه رسید که آن حضرت مدینه را به قصد مکه ترک کرده بود. زندیق که در مصر آوازه علم و اخلاق امام صادق(ع) را شنیده بود, شیفته دیدار آن حضرت بود. بدین خاطر با این که خسته بود, لحظه اى درنگ نکرد و روانه مکه شد. هشام مى گوید: امام صادق(ع) در حال طواف بود که زندیق مصرى نزد آن حضرت آمد. من همراه امام صادق(ع) بودم. زندیق مصرى سلام کرد. حضرت فرمود: نام تو چیست؟ زندیق گفت:
عبدالملک. امام پرسید: کنیه ات چیست؟ گفت: ابوعبدالله. امام فرمود: این کدام ملک و پادشاه است که تو بنده او هستى؟ آیا از پادشاهان زمین است یا از پادشاهان آسمان؟
پسرت بنده خداى آسمان است یابنده خداى زمین؟ هشام مى گوید:
مرد مصرى سکوت کرد. امام فرمود:
حرف بزن. بازهم او سکوت اختیار کرد. امام فرمود: هرگاه از طواف فارغ شدم, نزد ما بیا.
طواف امام پایان یافت. زندیق نزد حضرت آمد و در مقابل امام نشست. امام به او فرمود: آیا مى دانى که زمین زیر و رویى دارد؟ زندیق گفت: آرى. امام فرمود: تاکنون به زیر زمین رفته اى؟ زندیق گفت: نه. امام فرمود: آیا مى دانى در زیر زمین چیست؟
زندیق گفت: نمى دانم. گمان مى کنم چیزى زیر زمین نیست. امام فرمود: گمان چیزى جز عجز و درماندگى است… آیا به سوى آسمان بالا رفته اى؟ او گفت: نه. امام فرمود: آیا مى دانى در آن جا چیست؟ او گفت:
نمى دانم. امام فرمود: آیا به سوى مشرق و مغرب رفته اى و ماوراى آن ها را زیرنگاهت قرار داده اى؟
زندیق گفت: نه. امام فرمود: بسى جاى تعجب است که نه به مشرق رفته اى, نه به مغرب, نه به درون زمین, نه به آسمان بالا و نه خبرى از آن جا دارى تا بدانى در آنجا چیست؟ و در عین حال, تو منکر آن چه که در این مکان هاست هستى؟! آیا هیچ عاقلى چیزى را که نمى داند منکر مى شود؟! زندیق مصرى گفت:
تاکنون هیچ کس با من این گونه سخن نگفته است. امام فرمود: پس تو از این جهت در شک و تردید هستى؟!
زندیق گفت: شاید چنین باشد. امام فرمود: اى مرد! بدان! هیچ گاه آن که نمى داند برآن که مى داند حجت و دلیلى ندارد. هرگز جاهل حجتى برعالم ندارد. اى برادر مصرى! گوش کن که با تو چه مى گویم! آیا نمى بینى که آفتاب, ماه, شب و روز به افق درآیند؟ اما یکى بر دیگرى سبقت نمى گیرد. آن ها مى روند و بر مى گردند, و در این رفت و آمد مجبور و مضطر هستند; زیرا جایى جز جاى خودشان ندارند. آن ها اگر مى توانستند که برنگردند چرا بر مى گردند؟ اگر مضطر نبودند چرا شب, روز نمى گردد و روز, شب نمى شود؟ به خدا سوگند! اى برادر مصرى! آنچه را که شما به آن عقیده دارید و دهر مى نامید اگر آن ها را مى برد پس چرا برمى گرداند و اگر آن ها بر مى گرداند پس چرا آن ها را مى برد؟! آیا نمى بینى که آسمان برافراشته شده و زمین نهاده شده است, به گونه اى که نه آسمان به زمین مى افتد و نه زمین بر روى کرات زیرین خود سرازیر مى شود؟
به خدا سوگند, خالق و مدبر آن ها خداست.
زندیق مصرى تحت تإثیر استدلال هاى امام صادق(ع) قرار گرفت و مسلمان شد. امام صادق(ع) به هشام دستور داد تا تعالیم اسلام را به او بیاموزد.(۱۴)
مناظره اى دیگر
هشام مى گوید: زندیقى نزد امام صادق(ع) آمد و با آن حضرت مناظره کرد. قسمتى از سخنان امام صادق(ع) به زندیق این بود:
این که مى گویى خدا دوتاست, از دو حال خارج نیست: یا هردو قدیم و قویند و یا هردو ضعیفند و یا یکى نیرومند و دیگرى ضعیف است. اگر هردو نیرومندند پس چرا یکى از آن ها دیگرى را دفع نمى کند ـ تا در اداره جهان هستى تنها باشد.ـ قدرت خدا باید برتر از همه قدرت ها باشد.
اگر قدرتى در برابر خداوند یافت شود, نشانه عجز و ناتوانى خداوند است, و اگر یکى را قوى و دیگرى را ضعیف پندارى, گفتار ما ثابت شود که خدا یکى است, به علت ناتوانى و ضعفى که در دیگرى آشکار است.
اگر بگویى که خدا دو تاست, از دو حال خارج نیست: یا هردو در تمام جهات برابرند و یا از تمام جهات مختلف و متمایزند, چون ما امر خلقت را منظم مى بینیم و فلک را درگردش و تدبیرجهان را یکسان; و شب و روز و خورشید و ماه را مرتب. درستى کار و تدبیر و هماهنگى آن, دلالت کند که ناظم یکى است. علاوه برآن, لازم است میانه اى بین دو خدا قأل شوى تا تمایز بین آن ها مشخص شود. بنابراین خداى سومى باید وجود داشته باشد. و اگر ادعا کنى که سه خدا وجود دارد, برتو لازم مى شود که خدایان پنج گانه ملتزم شوى, چون بین خدایان سه گانه باید تمایز باشد. بدین ترتیب شماره خدایان بالا مى رود و به بى نهایت مى رسد. (۱۵)
زنادقه همانند دیگر گروه هاى کژاندیش درباره توحید و خداشناسى شبهه افکنى مى کردند و در سست کردن عقاید دینى مردم و رواج فساد و بى دینى در امت اسلامى سعى مى نمودند. آنان همواره با عکس العمل شدید امام صادق(ع) و پاسخ کوبنده اش روبه رو مى گشتند.
منبع: سخن تاریخ
۱ ـ مزدک در ایام پادشاهى قباد مى زیست و کتاب مزدا اثر اوست. (سفینه البحار, ج ۱, ص ۵۵۹٫)
۲ ـ مجمع البحرین, ص ۲۴۸.
۳ ـ سفینه البحار, ج ۱, ص ۵۵۹.
۴ ـ تحف العقول, ص ۴۲۸.
۵ ـ همان.
۶ ـ احتجاج, ج ۱, ص ۲۵.
۷ ـ مجمع البحرین, ص ۱۶۲.
۸ ـ سفینه البحار, ج ۲, ص ۲۸۵.
۹ ـ همان, ج ۱, ص ۴۷۴.
۱۰ ـ سوره زخرف, آیه ۸۴.
۱۱ ـ تفسیر المیزان, ج ۱۸, ص ;۱۲۸ سفینه البحار, ج ۱, ص ۴۷۴.
۱۲ ـ احتجاج, ج ۲, ص ۷۱.
۱۳ ـ الکافى, ج ۱, ص ۹۷.
۱۴ ـ احتجاج, طبرسى, ج ۲, ص ۷۵.
۱۵ ـ کافى, ج ۱, ص ۱۰۰۵. font>
پاسخ دهید