پس از پیروزی انقلاب، برای اولین بار بود که در حسینیهی جماران امام را دیدم. در سال ۱۳۶۱ در روز جهانی مستضعفان در نیمهی شعبان، هیئتهایی از لبنان برای دیدار با امام خمینی (ره) به ایران رفتند که من نیز با آن هیئتها و مهمانانی که در مراسم شرکت کردند، همراه شدم.
چندی پیش، در دیدار با دانشجویان دانشگاهی یکی از من پرسید: «فناء فی الله یعنی چه؟» گفتم: «نمیدانم فناء فی الله چیست، اما میتوانم برایت تشبیهی بیاورم. اگر برای تو اتفاقی بیفتد و تو خودت، حواس و احساساتت و آنچه را که در اطراف توست، فراموش کنی و جز به چیزی که در برابرت قرار دارد، مشغول نشوی؛ گمان میکنم این همان فناء است. فناء فی الله نیز، به هر صورت که باشد، همانند همین فناء است».
سپس ماجرای حسینیهی جماران را برایشان(دانشجوها) نقل کردم. گفتم: «از لحظهای که امام وارد شد تا لحظهای که خارج شد، فشار شدیدی بود. ما نشسته بودیم و جایمان بسیار تنگ بود. امام بیش از نیم ساعت سخنرانی کرد و من در طول مدت حضور امام، چیزی احساس نکردم. نه فشاری که بر من بود، و نه روح و جسمم و نه چیز دیگری. اصلا شک دارم که پلک زده باشم. میترسیدم در آن لحظه از نگاه به صورت امام محروم شوم. کلا غرق در امام شده بودم.»
دیدار دوم در سال ۱۳۶۵ بود که همراه برادران شورای حزبالله توفیق دیدار یافتیم. مضمون این دیدار و صحبتی که امام با ما داشت، در «صحیفهی امام» هست. من در آن موقع به اتفاق همهی برادران در اتاق شخصی ایشان در جماران بودیم. برادران همگی سرهایشان را پایین انداخته بودند و جرأت این را نداشتیم که به امام نگاه کنیم. نگاهمان را میدزدیدیم و وقتی امام متوجه طرف دیگری میشد، به او نگاه میکردیم. در آن جلسه سید عباس، شیخ صبحی و سید ابو هشام هم بودند.
امام (رضوان الله تعالی علیه) در آن زمان کارهای ما را به حضرت آیت الله خامنهای – که رئیس جمهور بود – محول کرد و طبعاً در مسائل و جزئیات کارهای ما وارد نمیشد.
ملاقات سومی هم با امام به تنهایی داشتم که مربوط به چند ماه پیش از وفات ایشان است. فقط من بودم و امام. حال آن روزم قابل وصف نیست.
من آن روز، مسئول اجرایی حزبالله و عضو شورای حزبالله بودم، گفتم: مسئلهای است که باید آن را به خود امام بگویم. امام هم از روی لطف و محبّتی که به حزب الله داشت، وقت ملاقات داد.
تقریبا پیش پای امام نشستم و شروع به صحبت کردم. در بیست دقیقه اوضاع و مشکلاتمان؛ و نیز جنگ میان امل و حزب الله و دیگر مسائل را توضیح دادم. پرسیدند: «این چیزهایی که گفتید، خلاصهی این گزارش است؟» گفتم: «بله.» گفتند: «گزارش را خواهم خواند و به آن رسیدگی میکنم.» سپس ما را توصیه به تقوا، صبر و پایداری کردند.
دقیقاً به یاد نمیآورم که امام به من چه گفتند. بهتزده و هول شده بودم و خوب مطالب را نفهمیدم. در کل، سخن ایشان را درک کردم، اما چیزی از آن به یاد نمانده است. اما یادم هست که گفتند: «من به مسئولان سفارش میکنم که به شما توجه کنند. ما هرگز شما را رها نخواهیم کرد.» و از این جمله مهمتر، برای من هیچ نبود!
منبع: کتاب «سید عزیز»- نشر یازهرا سلام الله علیها
پاسخ دهید